چه بسا، از کلام تعریفهایی زیاد توسط لغویان، نحویان، فیلسوفان و اندیشمندان ارائه شده باشد، ولی ما به دو تعریف بسنده میکنیم. یکی از آنها از بزرگان لغت و اندیشه، راغب اصفهانی، است که در مفردات میگوید: «کلام، بر الفاظ نظم یافته و معانی موجود در آن اطلاق میشود. به نظر نحویان، بر جزئی از آن، اسم، فعل یا حرف اطلاق میشود. و نزد بسیاری از متکلمان، تنها بر جمله، مرکبِ مفید معنا اطلاق میشود که اخص از قول است چه قول به نظر آنها بر مفردات هم اطلاق میشود.»
دیگری، فیلسوف چیره دست، ملاصدرا است که در کتاب بزرگ اسفار اربعه میگوید: «بدان که تکلم، مصدر و صفتی است نفسانی و تأثیرگذار، چون از کلم- یعنی زخم و جراحت- مشتق شده است و فایدهی آن اِعلام و اظهار نمودن است.» و ملاهادی سبزواری در شرح بخش نخست این سخن، یعنی «مَصدر صفت نفسانی تأثیرگذار»، میگوید: «اشاره به ارجاع معنای کلام است- که به ظاهر، صفتی است فعلی و متأخر از ذات - به صفت ذاتی که عین ذات است؛ به طوری که بر دیگری با اعلام آنچه که در باطنش دارد، تأثیر میگذارد؛ و در حقیقت، به حیثیت ذاتی برمیگردد، که همان قدرت و عین ذات است. علامه طباطبایی در شرح بخش دوم میگوید: «لفظ، وجودی است اعتباری برای معنای آن؛ و تکلم، وجودی است اعتباری برای معنایی که در ضمیر متکلم وجود دارد، تا به واسطهی آن شنوندهی عالم به وضع، معنای مقصود را راهنمایی کند. اعتباری بودن آن به جهت اعتباری بودن دلالت آن است و هدف آن، إعلام ما فی الضمیر است. بنابراین، پیداست که فعل هرگاه با ویژگی خود بر ویژگی ذات فاعلش در کمال، دلالتی حقیقی داشته باشد، کلامی است برای فاعلش و کاشف ما فی الضمیر اوست و حد کلام بر آن صادق است؛ و دلالت در این جا، حقیقتی غیر اعتباری است. از این رو، مشخص میشود که وجود هر ممکنی، کلام خداوند است.
سپس ملاصدرا میگوید: «غرض نخست متکلم در کلام، انشای اعیان حروف و کلمات، و ایجاد آنها از درون در مخارج، عین إعلام و خبردادن است. ولی ترتیب تأثیر بر امر و نهی و إخبار و تمتی و ندا و استفهام و...، مقصودی دومی و هدفی غیر از إعلام و خبر دادن است.» و بعید نیست که این سخن لطیف و زیبا، منشأ الهام سخنِ علامه طباطبایی در المیزان در تفسیر سورهی اسراء باشد که میگوید: (حقیقت کلام، کشف ما فی الضمیر به اشاره و دلالت بر آن است؛ اما انسان وقتی به آنچه که قصد اشاره به آن را دارد از راه تکوین راهی نیابد، به کاربرد الفاظ روی میآورد، که همان اصوات وضع شده برای معانیاند، و به واسطهی آنها به ما فی الضمیر خود میرسد و سنت تفهیم و تفهم بر آن جریان مییابد؛ و چه بسا در برخی از مقاصد خود به واسطهی اشاره به دست و سر یا هر دو کمک میگیرد، و شاید به وسیلهی نوشتن یا نصب علامت.»
اما دربارهی کلام خداوند، همان وحی است که رسالت و کتابهای آسمانی را موجب میشود. بهترین توصیف و گفتار دربارهی آن، سخن علی (علیه السلام) در نهج البلاغه است که فرمود: «متکلم است ولی از سر اندیشه؛ و مرید است نه از سر همت.» همچنین فرمود: «کسی است که با موسی (علیه السلام) سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد، ولی بدون اعضای بدن، ابزار و گفتار.» علامه طباطبایی، در شرح آیهی: قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَ بِکَلاَمِی (1)؛ میگوید: «مراد از کلام آن است که، خداوند بدون واسطهی فرشتهای سخن گفته به عبارت دیگر، از پردهی غیب اظهار میکند؛ یا نوعی از کلامی است که بین ما انسانها رواج دارد و یا این چنین نیست. امّا سخن گفتن خداوند همان ایجاد ارتباط خاص بین مخاطب او و عالم غیب است که او را به مشاهدهی برخی از مخلوقاتش به معنای مراد میرساند، و مانعی نیست که با اصواتی که خداوند در عالم خارج یا گوش و غیره ایجاد میکند، مقارن باشد.
بیهقی در الاسماء و الصفات از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت میکند که فرمود: «وقتی خداوند با موسی در طور سخن گفت، به غیر از کلامیاست در روزی که وی را ندا کرد، سخن گفت. موسی (علیه السلام) گفت: «خدایا! آیا این کلام توست که با من سخن گفتی؟» فرمود: «ای موسی! من با تو به نیروی ده هزار زبان سخن گفتم؛ و من توان همهی زبانها و حتی قویتر از آن را دارم.» وقتی موسی (علیه السلام) نزد بنی اسرائیل بازگشت. گفتند: ای موسی! کلام خداوند را برای ما وصف کن! گفت: «توان آن را ندارید، آیا صداهای صاعقههایی که با شیرینی هر چه تمامتر روی میآورند، نشنیدهاید؟ به آن نزدیک است ولی آن نیست.» این حدیث را باید به عنوان تمثیل پذیرفت نه ارباب حقیقت، و گرنه به شبههی تجسیم و تشبیه دچار میشویم، که هر دو نسبت به ذات خداوند باطل است.
آنچه که از اخبار راسخان و اهل ذکر استفاده میشود، آن است که کلام موجود در کتاب و سنت، صفت فعل است نه صفت ذات. در ملی شیخ مفید آمده، ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) شنید که میفرمود: «خداوند عزوجل، پیوسته به ذات خود عالم است نه معلوم، قادر است نه مقدور.» گفتم: فدایت شوم! آیا همیشه متکلم است؟ فرمود: «کلام حادث است و خداوند بود ولی متکلم نیست، آن گاه کلام را ایجاد کرد.» در احتجاج طبرسی آمده است، یکی از شاگردان امام رضا (علیه السلام) دربارهی کلام خداوند با موسی (علیه السلام) پرسید: که به چه زبانی بوده است؟ فرمود: «خداوند از آنچه که میگویی منزه است، پناه بر خدا از این که شبیه مخلوقش باشد، یا مثل آنها تکلم کند! اما او شبیه چیزی نیست و هیچ قائل و فاعلی شبیه او نیست؛ کلام برای مخلوق است، نه مثل کلام مخلوق برای مخلوق؛ به باز کردن دهان و زبان سخن نمیگوید، امّا به گفتار او که گفته شود «باش»، ایجاد میشود. و به مشیتی به موسی (علیه السلام) امر و نهی را خطاب کرد.»
نباید سخن زیبای علی (علیه السلام) را از خاطر دور داشت که فرمود: «او به هر آنچه که ارادهی وجودش را کند میگوید: «باش»، ایجاد میشود، ولی نه صدایی شنیده میشود و نه ندایی، بلکه کلام او همان فعل اوست.» روشن است که هرگاه مراد از کلام، ایجاد و آفرینش باشد، صفتی ذاتی برای ذات است. علامه طباطبایی در المیزان، از برخی حکیمان مطلبی نقل میکند که به وضوحِ مطلب میافزاید؛ میگوید: «آنچه که نزد مردم قول و کلام نامیده میشود، انتقال معنایی که در ذهن متکلم وجود دارد به واسطهی اصواتی است که برای آن معنا وضع شدهاند؛ و هرگاه به گوش مخاطب برسد، آن معنای وضع شده برای او که در ذهن متکلم وجود دارد به ذهن مخاطب یا شنونده میرسد و در نتیجه، غرض از آن، که همان تفهیم و تفهم باشد، حاصل میگردد. گفتند: حقیقت کلام به آنچه که بر معنای پنهان دلالت دارد، استوار است اما بقیهی ویژگیها، مثل ایجاد صوت در سینهی انسان و عبور آن از راه حنجره و تکیه بر لب و به طوری که قابل شنیدن باشد- نه کمتر و نه بیشتر از آنچه گوش برای آن خلق شده است-، اینها ویژگیهای پیرو و تبعیاند و در معنایی که کلام بر آن استوار است، دخالت ندارند.
پس، کلامِ لفظیِ وضع شده و دال بر ما فی الضمیر، کلام است؛ و همچنین اشارهای که برای ارائهی معنا کافی باشد نیز کلام؛ چنان که اشاره به دست، به منظور بنشین، بیا و غیره، امر و گفتار است. همچنین وجودهای خارجی معلول علل خودند، و وجود معلول به خاطر سنخیت آن با وجود علتش و این که رابطی پایینتر از آن است، با وجود خود از وجود علتش حکایت میکند و به ذات خود بر ویژگیهای ذات علتش که در خود پنهان دارد، دلالت میکند. پس هر معلولی به خصوصیات وجودش، کلامی است برای علتش که به نفس و کمالاتش از وجود آن سخن میگوید؛ و مجموعِ این خصوصیات به طور پیچیده، کلمهای از کلمات علتش میباشند و هر یک از موجودات، که وجودش نمونهای برای کمال علت فیاض او میباشند و مجموع آنها، و مجموع عالم امکان، کلام خداوندند و از آن سخن میگویند و اسماء و صفات پنهان او ظاهر میگردند؛ همان گونه که خداوند خالق عالم است و عالم مخلوق، یس او متکلّم عالم است، که اسماء و صفات پنهان او را آشکار میکنند، و عالم کلام اوست. و دقیقتر از آن این که، صفات ذاتیِ شیء، کلامی است که از ذات پنهان او پرده برمیدارد؛ و این چیزی است که فیلسوفان بیان میکنند، یعنی صفات ذاتی خداوند، مثل علم و قدرت و حیات، کلام اویند.
فرصتی نیست تا از نزاعهای کلامی خشنی که بین اشاعره و معتزله پیرامون قِدَم و حدوث قرآن مطرح بود، سخن بگوییم. اشاعره به قدم اعتقاد داشتند و میگفتند: مراد از کلام، همان معانی ذهنی است که کلامِ لفظی بر آن دلالت دارد؛ و آن معانی، علوم خداوندند و قائم به ذاتند و به قدم خداوند، قدیم. امّا کلام لفظی، که همان اصوات و نغمههایند، حادثند و ضرورتاً ذات بر ذات، معتزله به حدوث معتقدند، اما آنها کلام را به الفاظ دال بر معنای تام به دلالت وضعی تفسیر کردهاند؛ که این، همان مفهوم کلام در عرف است. و اما گفتهاند، معانی نفسانی که اشاعره آن را کلام نفسانی میدانند، صورت علمیاند نه کلام. کتابهای کلامی و فلسفی پر است از استدلال دو گروه که دلایل هر یک، به حقانیت یکی و بطلان دیگری مربوط میشود.
اکنون جایز نیست که از سخن والای ملاصدرا در این افق گسترده غافل بمانیم. بنا بر نظر او، کلام بر سه قسم است: اعلی، اوسط، ادنی: اعلی آن است که عین کلام، مقصود بالذات باشد، و بعد از آن مقصودی بهتر و مهمتر از آن نباشد؛ چون مقصود ما بعد خود میباشد. این مثل آفرینش خداوند به کلمهی کُن در عالم امر میباشد. اینها کلمات تام و آنی و عقلانیاند که از بین نمیروند و غرض از ایجاد آن تنها امر خداوند میباشد.
اوسط، آن است که برای خود کلام مقصودی دیگر باشد، و از سر لزوم بر آن مترتب میشود و در واقع از آن جدا نمیگردد؛ مثل امر خداوند به فرشتگان آسمان و فرشتگان تدبیر کنندهی افلاک و ستارگان، که خداوند تدبیر و تحریک و اشواق و عبادتهای خداوندی را برای هدفهای عقلانی دیگری واجب کرده است تا انجام دهند؛ پس ناچار: لَا یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ (2)؛ به بهرهیشان از فایدهی کلام میرساند. همچنین فرشتگان طبایع زمینی و اجسام عنصری، که تدبیرکنندگان کوهها، دریاها، معدنها، ابرها، بادها و باران هستند؛ چون امر خداوند وقتی به آنها میرسد- یا بدون واسطه یا به واسطهی امری دیگر، به واسطهی خلق- آنها بدون سرپیچی، از فرمان خداوند اطاعت میکنند.
پستترین قسم، آن است که برای خودِ کلام مقصودی دیگر باشد، اما گاهی از آن تخلف میکند و گاهی نمیکند. در این قسم از کلام، که همان امر به واسطه است و احتمال اطاعت و نافرمانی دارد، و برخی از آدمیان از آن کلام اطاعت میکنند و برخی نافرمانی. وقتی که امر بدون واسطه یا با واسطهی امری دیگر باشد، راهی جز اطاعت وجود ندارد. پس برترین گونهی کلام، همان امر ابداعی است: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (3)، که همان عالم قضای حتمی است؛ و وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ (4)؛ و اواسط همان امر تکوینی است و عالم قدر: إِنَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (5)؛ و انزال، همان امر تشریعی تدوینی است: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا (6).
پینوشتها:
1- اعراف (7)، آیهی 144. «ای موسی! تو را با رسالتها و با سخن گفتنم [با تو] بر مردم [روزگار] برگزیدم.
2- تحریم (66)، آیهی 6: از آنچه که خدا به آنان دستور داده سرپیچی نمیکنند و آنچه که مأمورند انجام میدهند.
3- قمر (54)، آیه 50: و فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم] چون چشم به هم زدنی.
4- اسراء (17)، آیهی 23: و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.
5- قمر (54)، آیهی 49: ماییم که هر چیزی را به اندازه آفریدیم.
6- شوری (42)، آیهی 13: از [احکام ] دین آنچه را که به نوح دربارهی آن سفارش کرد.
منبع مقاله : عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم