ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب‌ «سرزمین مکریان» / ۱۷۴

طرح سوسن‌آبادی برای نجات مهاباد/ سرود کردستان آزاد وسط پادگان ارتش!

گفتم امشب بی بی سی پخش می‌کنند که دانش‌آموزان مهابادی پادگان را گرفته‌اند. تا تمام شد، گفتم آفرین آفرین بچه‌های خوب. آفرین بر معلم‌های شما که زحمت کشیده‌اند! ان شاء الله به زودی در همین نقطه...

گروه جهاد و مقاومت مشرق – مجموعه کتاب‌های راوی جبهه شمالغرب را خانه متن سین تهیه وتدارک دیده و انتشارات فاتحان آن را روانه بازار نشر کرده است. کتاب «سرزمین مکریان» روایتی از نبرد رزمندگان اسلام در مهاباد است که به همت حامد قدیری آماده انتشار شده است.

اتفاقات رخ داده در مناطق جنگی شمالغرب کشور پر از افت و خیزهایی است که مو را بر تن هر خواننده و شنونده‌ای راست می‌کند. آنچه برایتان انتخاب کرده‌ایم، گوشه‌ای از این اتفاقات در سال 1360 است.

طرح سوسن‌آبادی برای نجات مهاباد/ سرود کردستان آزاد وسط پادگان ارتش!

ژاندارمری یکی از ارکان امنیت هر شهری بود که در کنار شهربانی می‌توانست ناامنی را از آن شهر دور کند. هر چند شهربانی مهاباد دایر شده بود، اما از مدتها قبل، هنگ ژاندارمری مهاباد از شهر خارج شده بود و فعالیتی در منطقه نداشت. سرهنگ شریف‌النسب: «زنگ زدم به سرهنگ نجف دری، فرمانده ژاندارمری استان و گفتم ما اینجا ژاندارمری نداریم. گفت مگر می‌شود؟ داریم. گفتم ساختمانش را مدت‌ها قبل آتش زده‌اند و بعد هم کسی نیامده که خودش را به عنوان فرمانده ژاندارمری معرفی کند. نیم ساعت بعد زنگ زد گفت در پادگان جلدیان مستقرند. گفتم پادگان جلدیان که به درد من نمی‌خورد. گفت فردا فرمانده‌شان را می‌فرستم. فرمانده‌شان یک افسر قدبلندی بود به اسم سجادی.

گفت امر بفرمایید. گفتم ژاندارمری را حرکت بدهید داخل شهر. گفت جا نداریم، امنیت نداریم. گفتم شما بیایید، من توی پادگان به شما جا می‌دهم تا ساختمان ژاندارمری را ترمیم کنید.»

23 مهر هنگ ژاندارمری مهاباد در شهر مهاباد مستقر شد. هنگ ژاندارمری مهاباد وظیفه داشت با بقیه نیروهای نظامی همکاری کند و به عملیات نظامی در کنترل دروازه‌های ورودی شهر مهاباد کمک کند. برای گسترش امنیت داخل شهر هم طرح الفتح را طراحی کردند.

شریف‌النسب: «یک روز سوسن‌آبادی معاون عملیاتم را آوردم پای جعبه شنی بهش گفتم این مهاباد هنوز مثل یک سنگر تسخیر نشده است. من که فرمانده‌ام جرئت نمی‌کنم بروم داخل شهر. مقر سپاه هم زیر آتش است. من می‌خواهم این شهر را بدون حادثه به دست بگیرم. فکر کن. سوسن‌آبادی پای جعبه شنی فکر می‌کرد و همین طور نگاه می‌کرد. گفت باید سی تا گروه راه بیندازیم که به همدیگر دید و تیر دارند. گفتم نیرویش را از کجا بیاوریم؟ گفت نیرویش را من آماده می‌کنم. ژاندارمری هم تازه راه افتاده بود. با کمک نیروهای ژاندارمری و سپاه سی نقطه را در نظر گرفتیم تا سی پایگاه بیست نفری بزنیم.

طرح سوسن‌آبادی برای نجات مهاباد/ سرود کردستان آزاد وسط پادگان ارتش!
سرهنگ شریف‌النسب

چند روز بعد سوسن‌آبادی گفت طبقه سوم ساختمان‌های خالی را نشان کرده‌ایم. گفتم کی راه می‌افتید؟ گفت کیسه شنی آماده کرده ایم و صبح زود ساعت 6 ماشین‌ها با اسکورت حرکت می‌کنند. گفتم اگر دیدید می‌خواهند با شما درگیر شوند، قطع درگیری کنید. صبح ساعت 7 زنگ زد گفت دارند درگیر می‌شوند. گفتم عقب‌نشینی کنید. گفت خیلی بد می‌شود. گفت عقب نشینی.

سه روز بعد، به سوسن‌آبادی گفتم 12 شب که همه خوابند بروید. نیروها رفتند و مستقر شدند. 7 یا 8 صبح فردا، از بلندگو اعلام کردیم مردم شهر، شهر در دست ماست و این تیراندازی که بالای سر شماست، تیراندازی مشقی است و نگران نباشید. همه پایگاههای مستقر شده پنج دقیقه تیراندازی کردند. پیام بعدی‌مان این بود که به افراد مسلح اخطار می‌کنیم هر کس مایل است، اسلحه‌اش را جلوی سپاه و ارتش تحویل دهد و رسید مهردار بگیرد. هر کس هم که مایل نیست، اسلحه‌اش را بگذارد روی دوشش و شهر را در عرض 48 ساعت تخلیه کند.

یک ساعت بعد، پایگاه‌ها اطلاع دادند تعدادی دارند سرودخوان با اسلحه شهر را خالی می‌کنند. فردا صبح هم ملت با شیرینی از نیروهای پایگاهها پذیرایی می‌کردند.

آذر 60، کم‌کم مغازه‌ها باز شدند و حالا دیگر نیروهای نظامی می‌توانستند به راحتی در شهر تردد کنند.

سپاه پایگاه‌هایش را گسترش داد. جواد شمس: «مقر اصلی سپاه در شهر مهاباد را به پنج شش مقر توسعه دادیم. در مرحله بعد، هر مقر را یک منطقه مستقل کردیم. هر منطقه چند پایگاه داشت. فرمانده این مناطق شهری وظیفه داشتند با راه اندازی واحد اطلاعات رزم و پشتیبانی رزم افراد و خانه‌های تیمی دشمن را شناسایی کنند.»

در گام بعد برای جذب خانواده‌های مهابادی تصمیم گرفتند که دانش‌آموزان مهابادی را با پادگان آشنا کنند. رسول جولایی، معاون پادگان مهاباد: «از مدارس دعوت کردیم که برای بازدید و آموزش سلاح‌های نظامی به پادگان بیایند. ما از آنان با نان گرم و پنیر پذیرایی می‌کردیم و انواع آموزش‌های نظامی را به آنها می‌دادیم.

شریف‌النسب: «به رییس آموزش و پرورش مهاباد گفتم بچه‌های مقطع راهنمایی را بفرست بیایند پادگان برای بازدید و آموزش سلاح برای بسیج مردمی. گفت چند نفر؟ گفتم صد نفر، دویست نفر اینها جای دانش‌آموزان راهنمایی، اول دبستانی‌ها را فرستادند. به هر حال ما از آنها استقبال کردیم و هدایتشان کردیم مسجد پادگان. خودم رفتم به‌شان خوش آمد بگویم. معلمان‌شان هم باهاشان آمده بودند. زن و مرد. تا گفتم بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردند به خواندن سرود کردستان آزاد. من گیج شده بودم. گفتم امشب بی بی سی پخش می‌کنند که امروز دانش‌آموزان مهابادی پادگان را گرفته‌اند. تا تمام شد، گفتم آفرین آفرین بچه‌های خوب. آفرین بر معلم‌های شما که زحمت کشیده‌اند! ان شاء الله به زودی در همین نقطه سرود ایران آزاد را سر بدهیم. بچه‌ها کف زدند و شلوغ کردند. معلم‌ها ماندند که چه اتفاقی افتاد. گفتم یکی از معلم‌هایی که خوش‌خط است بیاید پای تخته و بنویسد: دشمن اصلی ما کیست؟ از بچه‌ها پرسیدم دشمن اصلی ما کیست؟ بچه‌ها همه گفتند دمکرات. گفتم نخیر! گفتند: کومله. گفتم نه. گفتم دشمن اصلی ما آمریکاست که ما را رو در روی هم قرار داده. اینها برادران و خواهران ما هستند.»

بعد از صحبت‌های فرمانده پادگان کلاس‌های آموزشی شروع می‌شد؛ از اسلحه کمری گرفته تا تانک و نفربر. کلاس‌ها بیش‌تر برای تفریح و لذت بچه‌ها بود تا آموزش. به همین خاطر هر کدام ده پانزده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید. خدمه تانک هم با احتیاط دانش‌آموزان را سوار می‌کردند و در محوطه پادگان می‌چرخاندند.

شریف‌النسب: «بعد از کلاس‌ها چند کارتن سیب که در پادگان بود را بین بچه‌ها تقسیم کردیم. نهایتا هم بچه‌ها را فرستادیم خبازخانه پادگان. بچه‌های عقیدتی سیاسی نانها را می‌بریدند و دو حلب پنیر هم از آشپزخانه آوردند و نان و پنیز به شان دادند. موقع رفتن هم گفتم با مارش نظامی بدرقشان کنیم. خبر دادند که دم در پادگان شلوغ است. گفتم چه خبر است؟ گفتند حزب دمکرات گفته بچه‌ها را برده‌اند بلایی سرشان بیاورند. خانواده‌ها نگران تجمع کرده بودند. اما می‌دیدند که بچه‌ها یکی‌یکی با خوشحالی بیرون می‌آیند.»

طرح سوسن‌آبادی برای نجات مهاباد/ سرود کردستان آزاد وسط پادگان ارتش!

در شهر هنوز درگیری‌هایی اتفاق می‌افتاد اما به لطف فعال کردن پایگاه‌های مختلف سپاه و ارتش و جذب خانواده‌های مهابادی بسیار کم‌تر شده بود حالا وقتش بود که فکری به حال راه‌های منتهی به مهاباد کنند. تا آن موقع، رفت و آمد به مهاباد به دشواری انجام می‌شد. بعضی راه‌ها بسته بودند و بعضی دیگر در معرض کمین ضدانقلاب.

*پاکسازی جاده‌ها

درگیری‌ها کمتر شده بود گام بعدی برای گسترش امنیت، پاک‌سازی جاده‌های منتهی به مهاباد بود. مهاباد با جاده‌ها به ارومیه و میاندوآب و بوکان و سردشت و پیرانشهر متصل می‌شد. غیر از جاده ارومیه - مهاباد که با آمدن ستون ارتش و سپاه پاک سازی شده بود بقیه دست ضدانقلاب بود. قرار بود نه فقط در مهاباد، بلکه در همه شهرهای کردنشین گام به گام و خیز به خیز روی جاده‌ها جلو بروند...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان