اشاره
پیامآوران و صاحبان رسالت، در برابر انجام مسئولیت پیامرسانى، مجاز به دریافت مزد و پاداشى نیستند؛ زیرا اجر و پاداش آنان با خداست و دنیا بازار معاملهاى سزاوار آن نیست.[1]
پیروى از دستورهاى الهى؛[2] ابراز دوستى و محبت به فرستادگان و نزدیکان آنان، تنها پاداشى است که به فرموده خداى سبحان، از امت خود انتظار دارند.[3]
جایگاه و خاستگاه واقعى محبت و مودّت، همانا نهانخانه قلب است. محبت قلبى، لازمه مؤدّت و دوستى است؛ ولى کافى از آن نیست. محبت باید در عمل، تجلّى نماید؛ آن هم نه هر عملى؛ بلکه مطابق آنچه در عهدنامه نخستین، میان عاشق و معشوق به امضا رسیده است.
چشمه محبت، آنگاه که مىجوشد، به سخنى در زبان، اشکى در چشم، و آتشفشانى در جان تبدیل مىشود. اینجاست که عاشق از وصف یار مىگوید و در فراق او اشک مىریزد و در راه او جانفشانى مىکند، و در یک سخن، پیروى او را مىطلبد.
اما فراق را درمانى جز وصل نیست. عاشقى که خود را با صبغۀ الهى آراسته، همواره به شوق دیدار او، رهرو کوى اوست. بهترین آیت خلقت و نعمت خداوند سبحان، همانا وجود شریف خاتم پیامبران، حضرت محمد (ص) و معصومان از اهلبیت او مىباشند. آنان که سیماى حق را مىطلبند و دیدار حق را مىجویند، باید او را در آیینۀ وجود محمدى (ص) تماشا کنند.
پس سخن محمد (ص) سخن خداست؛[4] اطاعت از او اطاعت از خداست؛[5] محبت به او محبت به خداست؛[6] محبت به اهل بیت (علیهما السلام) نیز محبت به خداست[7] و زیارت محمد و آل محمد (ص) ، زیارت خداست.[8]
بدیهى است محبت، همواره جذبهاى در قلب شعلهور مىسازد که جز به دیار و زیارت دوست، فرو نمىنشیند.
خاکستر وجود مرا گر دهى به باد از اشتیاق، رو به ره کربلا کند [9]
در حدیثِ محبت، زنده و مرده، تفاوت نمىکند[10] و دور و نزدیک در آن مفهومى ندارد. در وادى محبت، هر چه به دوست تعلق دارد و هر چه نام دوست بر آن است، عزیز و محترم است. کوى و برزن، در و دیوار، تربت و تسبیح، قبر و ضریح، قدم و قدمگاه، چاه و سقاخانه، رزمگاه و قتلگاه و. . . همه از این قرارند.
در عهد جمال تو نگیرند ز گل، آب عکس تو به هر آب که افتاد، گلاب است
اما محبت، در طبیعت خود، با احساسات و عواطف همراه است. احساسات و عواطف اگر از بند تعقل آزاد باشد و با دستگاه دین تنظیم نشود، انسان را تا بیراههها سوق مىدهد. اسطورهسازى، قهرمانپرورى و خرافاتگرایى از آفاتى است که دامنگیر احساسات شده و انسان را از اهداف متعالى غافل نموده و او را آلت دست ابلیسان، خنّاسان و جاهلان قرار مىدهد.
در میان زیارتها، زیارت کربلا و قبر حسین شهید (ع) ، از اهمیت بسیارى برخوردار است. سخن معصومان (علیهما السلام) نشان مىدهد که زیارت کربلا از همه زیارتها با فضیلتتر است؛ چنانکه حتى در برابر حجِ واجبِ کعبه هم - که باید در صورت استطاعت انجام پذیرد - بر سنگینى پاداش تأکید شده است.[11]
حائر حسینى (کنار قبر ششگوشه حضرت ابى عبدالله (ع)) محلى است ممتازتر از دیگر زمینها و از بقاع متبرکهاى است که خداوند دعا کردن در آن را دوست مىدارد و وعده استجابتش را مىدهد.[12]
اعمال عبادى انسان، همواره با آفات و آسیبها همراه است. این آفات با گسترش دامنۀ احساسات در محیط عبادت، وسیعتر و عمیقتر مىگردد. زیارت نیز از جمله آنهاست که با توجه به آمیخته شدن آن با احساسات، مصون از آفات نبوده و نخواهد بود. آسیبشناسى، به سالمسازى محیط زیارت انجامیده و به رشد و ارتقاى معنویت و عزادارى صحیح مىانجامد و بساط خرافات را برمىچیند.
ورودِ رفتارهاى دروغآمیز و بیهوده به حریم اعتقادات، رویش خرافات را به دنبال دارد، که باید ریشهکن شود؛ وگرنه چنان رشد نموده و فضاى معنویت را تیره و تار مىکند که تشخیص آن از واقعیات، بسیار دشوار گردیده و مبارزه با آن، اتهاماتى تا کفر والحاد را به دنبال خواهد داشت.
حادثه کربلا واقعیتى است که احساسات شیعیان را بیش از دیگر حوادث جریحهدار کرده و به همان میزان هم در معرض دروغپردازىها و خرافات قرار گرفته است.
گذشته از حائر حسینى، در کربلا زیارتگاههاى دیگرى نیز وجود دارد که از دیرباز شناخته شده و زائران حرم حسینى آنها را هم زیارت مىکنند. مرقد شریف قمر بنىهاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع) ، مرقد حبیب بن مظاهر، قبور دیگر شهدا، قتلگاه، خیمهگاه، تل زینبیه و مرقد حرّ بن یزید ریاحى در نزدیکى کربلا از جملۀ آنهاست. اما اخیراً پدیدار شدن زیارتگاههاى جدیدى به نام محل شهادت حضرت علىاکبر (ع) و محل شهادت حضرت علىاصغر (ع) جاى تأمل بسیار دارد!
نه تنها براى وجود چنین محلى در تاریخ عاشورا سند و نشانى دیده نمىشود، بلکه تخریب چهار بارۀ مرقد شریف امام حسین (ع) و اطراف آن و کشاورزى و آبیارى آن به دستور متوکل عباسى، که به نابودى همۀ آثار انجامیده، به دروغ بودن یا دستکم نمادین بودن برخى از آثار حکایت دارد؛ مگر مرقد شریف امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) که با متصاعد شدن عطر حیرتآور و پدیدار شدن نشانههایى از الطاف الهى، کشف دوباره آنها میسر گردیده است.
حال آنچه از گذشتههاى دور به صورت نشانههایى در کربلا دیده مىشود، جایگاه خود را دارد، ولى نباید اجازه داد افرادى احساسات پاک مردم را وسیلۀ سودجویى و اغراض دیگر قرار دهند و با مقدسنمایى، اهداف خرافى را دنبال کنند و در نتیجه، زائران در چند روز حضور در کربلا، در مقام زیارت، حائر حسینى را که از درجه و امتیازى چون عرش الهى برخوردار است، فداى خرافات نموده و فرصت به دست آمده را که عمرى در آرزویش بودهاند، با دروغها و بیهودهها بیالایند.
در بررسى تاریخى محلهاى یادشده، به هیچ سندى - حتى تحریف شده و جعلى - نمىتوان دست یافت! به نظر مىرسد که عوامل سودجو و مشکوک، با این روشها قصد ترویج هر چه بیشتر خرافات در مراسم عزادارى را دارند، که اگر با واکنش به موقع عالمان و مراجع ذىربط روبهرو نگردد، این روند شدت گرفته و در نتیجه، زائران را از حائر بىمثال حسینى به این مکانهاى ساختگى منحرف خواهند کرد. توجه دادن به روحانیان کاروانها و مداحانى که همراه کاروانها هستند و زائران را راهنمایى مىکنند، مىتواند در هدایت زائران به زیارتگاههاى معتبر کارساز باشد.
شهادگاه علىاکبر (ع) در کربلاى امروز
امروزه در فاصله حدود ٢٠٠ مترى حائر حسینى و 4٠٠ مترى خیمهگاه، خانهاى را در داخل کوچهاى دراز، تنگ و باریک معین کرده و با تابلوها و آرایههاى مختلفى آن را محل شهادت حضرت علىاکبر نامیدهاند. کاروانهایى که زیارت از آنجا را نیز در برنامۀ خود دارند در حالى که عبور و مرور در آن کوچه به سختى انجام مىپذیرد، خود را به آن محل مىرسانند تا مراسم ذکر مصیبت و عزادارى بهجا آورند! سپس نذوراتى را اهدا و دربانان و خادمان آنجا را اکرام نموده و به سراغ برنامههاى دیگر مىروند. با توجه به مشکوک بودن وجود چنین محلى، ناگزیر از بررسى تاریخى آن هستیم.
شهادتگاه حضرت علىاکبر در متون تاریخى
ساختگى بودن محل شهادت حضرت علىاکبر(ع)، هنگامى آشکار مىشود که تاریخ عاشورا و مقاتل نزدیک به حادثه عاشورا را ورق زده و آنچه را در این باب نوشتهاند، استخراج کنیم تا ببینیم کشف محل شهادت فرزند رشید و دلاور حسین بن على(ع) چقدر با واقعیتها همخوانى دارد. آنچه کتابها در این باره نوشتهاند، چنین است:
دینورى (٢٨٢ ه) مى نویسد:
فکان اول من تقدم منهم، فقاتل على بن الحسین، و هو على الاکبر، فلم یزل یقاتل حتى قتل، طعنه مرة بن منقذ العبدى ، فصرعه، وأخذته السیوف فقتل؛[13]نخستین کسى که از بنىهاشم به میدان رفت و جنگید، على بن حسین (علىاکبر) بود. او همواره پیکار مىکرد تا اینکه شهید شد. مرة بن منقذ عبدى ، او را با نیزه زد و بر زمین انداخت؛ سپس شمشیرها او را فراگرفت و شهید شد.
طبرى (٣١٠ ه) معتقد است:
نخستین کس از فرزندان ابوطالب که در آن روز کشته شد، علىاکبر، پسر حسین بود مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و ضربتى به او زد که بیفتاد. دیگران اطرافش را گرفتند و با شمشیر پارهپارهاش کردند.
حمید بن مسلم ازدى مىگوید:
. . . آنگاه حسین به طرف فرزند خویش رفت و جوانان نیز همراه او آمدند. فرمود: «برادرتان را بردارید.» سپس او را از محل کشته شدنش بردند و در برابر خیمهگاهى که مقابل آن مىجنگید، گذاشتند.[14]
ابن اثیر (6٣٠ ه) در تاریخ خود مى نویسد:
نخستین کس از فرزندان ابوطالب که شهید شد، علىاکبر، فرزند حسین بود. مرة بن منقد العبدى بر او حمله کرد و نیزهاى زد و او را بر زمین انداخت و مردم [دشمنان] او را با شمشیرها پاره پاره کردند. هنگامى که حسین او را دید،
فرمود: «خداوند بکشد قومى را که تو را کشتند!» سپس امام به سویش شتافت و به جوانان همراه خود فرمود: «برادرتان را بردارید.» پس او را بردند و در خیمهاى که برابر آن مىجنگید بر زمین گذاشتند.
مقاتل و دیگر کتابهایى تاریخى هم که بهطور مستند به ماجراى شهادت حضرت علىاکبر (ع) پرداختهاند، افزون بر آنچه آوردیم، چیزى مطرح نکردهاند.
باید توجه داشت که نه دشت هموار کربلا، داراى نشانههاى طبیعى و ثابتى بود تا محل وقوع برخى از صحنههاى جنگ قابل تشخیص و تخمین باشد، و نه اساساً گزارشگرانى در آن هیاهوى جنگ دنبال چنین کارهاى غیر ضرورى بودهاند.
پس آنچه از گزارشهاى یاد شده برمىآید، این است که محل پیکار و شهادت حضرت علىاکبر (ع) در فاصله نزدیکى از خیمهها بوده و پیکر ایشان، پس از شهادت، به دستور امام (ع) به خیمهاى که مقابل آن مىجنگیده، انتقال یافته است.
حال با این وصف، آیا انتخاب محلى به نام شهادتگاه حضرت علىاکبر (ع) بازى با احساسات پاک عاشقان حسینى و ترویج خرافات نیست؟
شهادتگاه على اصغر
در اوایل همان کوچه باریکى که منتسب به شهادتگاه حضرت علىاکبر است، مغازۀ کوچکى با گذاشتن گهواره، تابلو و دیگر آرایهها، به محل شهادت حضرت علىاصغر معروف شده است.
کاروانهاى زائران، به آن محل هدایت شده و با اجتماع در برابر آن مغازه، به عزادارى و سینهزنى مىپردازند و در و دیوار آن مغازه را مىبوسند؛ گهواره را زیارت مىکنند؛ هدایا و نذورات خود را در آن گهواره مىریزند؛ سر و صورت و لباسهاى خود را بدان متبرک مىنمایند؛ نخهایى را بر آن گره مىزنند و نوارهاى پارچهاى سبزرنگى را از خادمان آن مغازه براى تبرک خریدارى مىکنند!
محل شهادت علىاصغر در متون تاریخى
دینورى (٢٨٢ ه) مى نویسد:
امام حسین (ع) تنها ماند؛ مالک بن بشر کندى بر آن حضرت حمله کرد و شمشیرى بر سرش زد. شبکلاهى از خز بر سر امام (ع) بود که شمشیر، آن را درید و سر را زخمى کرد. حسین (ع) آن را از سر افکند؛ و شب کلاه دیگرى خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمین نشست و کودک کوچک خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنىاسد او را هدف تیرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهید کرد.[15]
تاریخ یعقوبى (٢٩٢ ه) مى نویسد:
امام تنها ماند و از اهلبیت و فرزندان و خویشانش یک نفر نیز به همراه نداشت. در این حال، سوار اسب خویش بود که نوزادى را که در همان ساعت براى او تولد یافته بود، به دست وى دادند؛ پس در گوش او اذان گفت و کام او را برمىداشت که تیرى در گلوى کودک نشست و او را سر برید. (امام) حسین تیر را از گلوى کودک کشید و او را به خونش آغشته ساخت و مىگفت: «والله لأنت اکرم على الله من الناقه، ولمحمد اکرم على الله من الصالح» ؛ به خدا سوگند که تو از ناقه [ناقه صالح] بر خدا گرامىترى، و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامىتر است. سپس آمد و او را پهلوى فرزندان و برادرزادگان خود نهاد.[16]
طبرى (٣١٠ ه) مى گوید:
کودکِ حسین را پیش او آوردند که در بغل گرفت. یکى از بنىاسد تیرى بزد و گلوى او را پاره کرد. حسین خون او را بگرفت و چون کف وى پر شد، آن را به زمین ریخت. . .[17]
ابن اعثم کوفى (٣١4 ه) معتقد است
پس حسین بن على (ع) تنها ماند و با او هیچ کس دیگر نبود، مگر برادرزاده هفت سالهاى که عُمَر نام داشت و پسر دیگر او [که على گفته مىشد] و شیرخواره بود. آن حضرت اسب را به در خیمه زنان راند و گفت: آن برادرزاده را به من دهید تا او را ببینیم و وداع کنم. آن طفل را به دست امام دادند. امیرالمؤمنین حسین (ع) او را مىنواخت و بوسه مىداد که ناگاه تیرى آمد و بر سینۀ آن طفل نشست. طفل در حال، جان بداد. . . پس از اسب فرود آمد و به شمشیر، گورى حفر کرد و آن طفل را مدفون ساخت.
بعد از آن، طفل شیرخوار خود را که علىاصغر نام داشت و از تشنگى اضطراب مىنمود، در پیش زین گرفته، میان هر دو صف برد و آواز برآورد: اى قوم! اگر من به زَعم شما گناهکارم، این طفل گناهى نکرده؛ او را جرعهاى آب دهید. چون آواز حسین (ع) شنیدند، یکى از آن گروه تیرى به سوى آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوى آن طفل
شیرخوار آمد و از آن سوى بر بازوى حسین (ع) رسید. آن حضرت تیر را بیرون آورد و در همان ساعت، طفل جان بداد. آن سرور، طفل را به مادرش داد و فرمود: بگیر فرزند خود را که از حوض کوثر سیراب گردید.[18]
ابوالفرج اصفهانى (٣56 ه) مى نویسد:
وکان عبدالله بن الحسین یوم قتل صغیراً جائته نشّابۀ وهو فى حجر أبیه فذبحه؛[19] عبدالله بن حسین [علىاصغر]، هنگامى که کشته شد، کودکى بیش نبود و او در دامان پدرش نشسته بود که تیرى به سویش آمد او را ذبح کرد.
شیخ مفید (4١٣ ه) مى نویسد:
سپس آن حضرت بر در خیمه نشست و فرزندش عبدالله بن حسین که کودکى بود نزد او آمد و آن حضرت، او را در دامان خود نشاند. مردى از بنىاسد تیرى به سوى او پرتاب کرد که آن طفل را بکشت. حسین (ع) خون آن کودک را در دست گرفت و چون دستش پر شد، آن را بر زمین ریخت. . . سپس آن کودک را برداشته، در کنار کشتگان خاندان خویش نهاد.[20]
ابن شهرآشوب (5٨٨ ه) معتقد است:
امام حسین (ع) تنها ماند؛ در حالى که علىاصغر در آغوشش بود؛ پس تیرى به او زدند که بر گلویش نشست. حسین (ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان انداخت؛ پس چیزى از آن به زمین بازنگشت.[21]
ابن اثیر (6٣٠ ه) مى نویسد:
امام حسین (ع) ، فرزند خردسالش، عبدالله را صدا زد و او را در آغوشش نشاند. همان دم، مردى از بنىاسد تیرى افکند و او را ذبح کرد. پس حسین (ع) ، خون آن کودک را گرفت و بر زمین پاشید.[22]
سید بن طاووس (664 ه) معتقد است:
امام حسین (ع) به خیمه آمد و به زینب (ع) فرمود: فرزند خردسال مرا بدهید تا او را وداع نمایم. پس طفل را گرفت و خواست او را ببوسد؛ ناگاه حرملة بن کاهل اسدى تیرى انداخت که به گلوى کودک اصابت کرد و او را ذبح نمود. حسین (ع) به زینب فرمود: این طفل را بگیر؛ سپس دستهاى خود را با خون او پر کرد و به آسمان پاشید و فرمود: این مصیبتها بر من آسان است، زیرا خدا آن را مىبیند.[23]
سید بن طاووس در بیانى دیگر چنین مىنویسد:
زینب (س) کودک را آورد و گفت: اى برادر! این پسر تو سه روز است که آبى نچشیده؛ براى او جرعهاى آب بخواه! امام (ع) آن طفل را بر دستش گرفت و فرمود: اى گروه! همانا یاران و اهل بیت مرا شهید کردید و این طفل مانده، در حالى که از تشنگى هلاک مىشود؛ او را با جرعه آبى سیراب نمایید! امام در حالى که سخن مىگفت، ناگاه مردى از آنان تیرى انداخت و او را ذبح کرد.[24]
حال با توجه به اخبارى که گذشت، کاملاً آشکار مىشود که گزارشگران و نویسندگان حادثه عاشورا، با گوناگونى روایتهایى که در چگونگى شهادت و حتى در نام آن کودک دارند، هیچ کدام به محل شهادت او، جز در مقابل خیمهها، اشارهاى نکردهاند. بنابراین اگر قرار باشد محل شهادتى براى آن طفل قرار دهیم، مقابل خیمهگاه حسینى و حوالى آن است که از آن هم تاکنون آدرسى در مقاتل دیده نشده است.
پی نوشت ها:
[1] وَیا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ مَالًا إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَی اللَّهِ هود، ٢٩؛ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ شعرا، ١٠٩.
[2] اتَّبِعُوا مَنْ لَا یسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهتَدُونَ یس، ٢١.
[3] قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى شوری، ٢٣.
[4] وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یوحَى (نجم، ٣و 4) .
[5] قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ آلعمران، ٣١.
[6] قال رسولالله (ص) : «من أحبنی فقد أحب الله» ؛ الزیلعی، تخریج الاحادیث والآثار (٧6٢ ه) تحقیق: عبدالله بن عبدالرحمن السعد، دار ابن حزیمه، الریاض، ج١، ص ٣٣6.
[7] قال رسولالله (ص) : «من أحبّ علیّاً فقد أحبنی و من أحبنی فقد احبّ الله» ؛ عبدالحسین امینى، راه و روش ما راه و روش پیامبر ماست، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، مکتبة الامام امیرالمؤمنین، تهران، چاپ دوم، ١٣٩4ق، ص ٣١ و ٣5. و «لایؤمن رجل حتى یحب أهل بیتی بحبّی» (همان) .
[8] قال رسولالله (ص) : «ألا ومن زاره (الحسین) فقد زارنی ومن زارنی فکانما قد زار الله» ؛ میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج١٠، ص ٢٧٧.
[9] شعر از: ملا زمانى.
[10] عن ابی عبدالله (ع) : «من زارنا فی مماتنا فکانما زارنا فی حیوتنا. . .» ، همان، ص ١٨٣.
[11] ر. ک: جعفر بن محمد بن قولویه، کامل الزیارات، ج١٢، ص ١٧٣.
[12] امام هادى (ع) : «اِنّ لله بقاعاً یحبّ أن یدعا فیها فیستجیب لمن دعاه، والحیر منها.» ابن شعبه حرّانی، تحفالعقول، ترجمه محمدباقر کمرهاى، تصحیح: علىاکبر غفارى، کتابفروشى اسلامیه، تهران، ١٣54ش، ص5١٠.
[13] ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر مراجعه جمالالدین شیال، منشورات الرضی، قم، ١٣6٨ ش، ص ٢56.
[14] ابوالقاسم پاینده، ترجمه تاریخ طبری، اساطیر، تهران، چاپ دوم، ١٣6٢ ش، ص ٧.
[15] محمود مهدوى دامغانى، ترجمۀ اخبار الطوال، چاپ دوم، نشر نى، تهران، ١٣66 ش، ص٣٠4.
[16] احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمد ابراهیم آیتی، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هفتم، ١٣٧4ش، ج ٢، ١٨١ و ١٨٢.
[17] تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج ٧، ٣٠55 - با تغییرى مختصر.
[18] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی (قرن ششم) ، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، ١٣٧4 ش، ص ٩٠٨.
[19] ابوالفرج علی بن الحسین اصفهانی، مقاتل الطالبین، تحقیق، سید احمد صقر، دارالمعرفه، بیروت، بیتا، ص ٩4.
[20] شیخ مفید، ارشاد، سید هاشم رسولى محلاتى، علمیه اسلامیه، تهران، ١٣46ش، ج ٢، ص ١١٢.
[21] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، (5٨٨ ه) ، مطبعة الحیدریه، نجف الاشرف، ١٣٧6 ق، ج ٣، ص ٢5٧.
[22] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، ١4٠٨ ق، ج ٢، ص 5٧٠.
[23] سید بن طاووس، لهوف، تحقیق: شیخ فارس تبریزیان «الحسّون» ، دارالاسوه للطباعه والنشر ١4١4ق، ص ١6٨.
٢4. همان ١6١.