نوشته اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه ای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه ای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که می دانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم،پس متعرض خیمه ها نشویم.می خواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش می جنبد،کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله می کرد،از جلو او فرار می کردند،ولی زیاد تعقیب نمی کرد،بر می گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت می رسید.وقتی که بر می گشت،در آن نقطه می ایستاد،فریاد می کرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ».وقتی که این فریاد حسین بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند،می گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون می دویدند،ابدا!دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمه ها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع می شود.مطمئن باشید عاقبت شما خیر است،نجات پیدا می کنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمی داد.غیرت و عفت خود آنها اجازه نمی داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمی آمدند.صدای آقا را که می شنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم »یک اطمینان خاطری پیدا می کردند. چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می شدند.اسب حیوان تربیت پذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته می شد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان می دادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را می شنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت می کنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمده اند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند. نوحه سرایی طبیعت بشر است.انسان وقتی می خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه سرایی می گوید،آسمان را مخاطب قرار می دهد،زمین را مخاطب قرار می دهد،درختی را مخاطب قرار می دهد،خودش را مخاطب قرار می دهد،انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحه سرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحه سرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.
نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست می داشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست می داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود.نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحه سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،می گوید:«یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقت بود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (1)...
پی نوشت:
1) [چند ثانیه ای نوار افتادگی دارد.]