ابراهیم و نمرود

در روضه کافی از علی بن ابراهیم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از ابان بن عثمان، از حجر، از امام صادق(ع)روایت آورده که فرمود: ابراهیم(ص)، با قوم خود مخالفت کرده، خدایانشان را بد گفت - تا آنجا که فرمود - همینکه ازاو روی گردانیده، و به صحرا برای انجام مراسم عید خود رفتند، ابراهیم داخل بتکده شان شده، با تیشه همه را شکست، تنها بزرگتر از همه را ب ...

روایاتی در باره داستان ابراهیم(علیه السلام) و نمرودیان و در آت
ش انداختن آن حضرت(علیه السلام)

در روضه کافی از علی بن ابراهیم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از ابان بن عثمان، از حجر، از امام صادق(ع)روایت آورده که فرمود: ابراهیم(ص)، با قوم خود مخالفت کرده، خدایانشان را بد گفت - تا آنجا که فرمود - همینکه ازاو روی گردانیده، و به صحرا برای انجام مراسم عید خود رفتند، ابراهیم داخل بتکده شان شده، با تیشه همه را شکست، تنها بزرگتر از همه را باقی گذاشته، تیشه را به گردن آن آویخت، مردم از عید خود برگشته، خدایان خود را دیدند، که همه خرد شده اند، گفتند: به خداسوگند که این کار جز از آن جوانی که از خدایان بدگویی می کرد سر نزده، ناگزیر عذابی بالاتر از این نیافتند که او را با آتش بسوزانند.

پس برای سوزاندنش هیزم جمع کردند، و او را نگاه داشتند تا روزی که بنا بودبسوزانند، در آن روز نمرود با لشگریانش بیرون شد، و در جایگاه مخصوصی که برایش درست کرده بودند قرار گرفت، تا سوختن ابراهیم را ببیند، ابراهیم را در منجنیقی قرار دادند، زمین عرضه داشت: پروردگارا بر پشت من احدی غیر از او نیست که تو را بندگی کند، آیا او هم باآتش سوخته شود؟فرمود: اگر ابراهیم مرا بخواند، او را کفایت می کنم.

ابان، از محمد بن مروان، از شخصی که نام نبرده، از امام باقر(ع)روایت کرده که: دعای ابراهیم در آن روز این بود: "یا احد یا احد، یا صمد یا صمد، یا من لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد"آنگاه، عرضه داشت: "توکلت علی الله"خدای تعالی فرمود:

من کفایت کردم، پس به آتش دستور داد برای ابراهیم سرد شو، امام فرمود: دندانهای ابراهیم از سرما به هم می خورد، تا آنجا که خدای عز و جل فرمود: "و سالم شو"، آن وقت ابراهیم ازناراحتی سرما بیاسود، و جبرئیل نازل شده با ابراهیم در آتش به گفتگو پرداخت.

نمرود گفت: هر کس می خواهد معبودی برای خود بگیرد معبودی چون معبود ابراهیم بگیرد.امام سپس اضافه کرد که: یکی از بزرگان قوم گفت: من به آتش گفتم او را نسوزان.

پس ستونی از آتش به سویش زبانه کشید، و در جایش بسوزانید، پس در آن میان لوط به وی ایمان آورده، و با آن جناب مهاجرت کرده، به شام آمد، در این سفر لوط و ساره همراه ابراهیم(ع)بودند (1).

و نیز در همان کتاب از علی بن ابراهیم از پدرش، وعده ای از اصحاب امامیه، ازسهل بن زیاد، همگی از حسن بن محبوب، از ابراهیم بن ابی زیاد کرخی، روایت کرده اندکه گفت: از امام صادق(ع)شنیدم که: می فرمود: ابراهیم(ع)وقتی بتهای نمرود را شکست، نمرود دستور داد دستگیرش کردند، و برای سوزاندنش چهار دیواری درست کرده، هیزم در آن جمع کردند، آنگاه آتش در آن زده ابراهیم را در آتش انداخت، تا اورا بسوزاند، این کار را کردند و رفتند، تا پس از خاموش شدن آتش بیایند، وقتی آمدند، و ازجای مخصوص نگاه کردند، دیدند ابراهیم صحیح و سالم، و آزاد از کند و زنجیر نشسته است.

داستان را به نمرود خبر دادند دستور داد تا آن جناب را از کشور بیرون کنند و نگذارندگوسفندان و اموالش را با خود ببرد، ابراهیم با ایشان احتجاج کرد و گفت: من حرفی ندارم که گوسفندان و اموالم را که سالها در تهیه آن کوشیده ام بگذارم، و بروم، ولی شرطش این است که شما هم آن عمری را که من در تهیه آنها صرف کرده ام به من بدهید، مردم زیر بارنرفته مرافعه را نزد قاضی نمرود بردند، قاضی نیز علیه ابراهیم حکم کرد که باید آنچه در بلاداینان به دست آورده ای، بگذاری و بروی، و علیه نمرودیان هم حکم کرد که باید عمر او راکه در تهیه اموالش صرف نموده به او بدهید، خبر را به نمرود بردند، دستور داد دست از ابراهیم بردارند، و بگذارند با اموال و چارپایان خود بیرون شود، و گفت: او اگر در بلاد شما بمانددین شما را فاسد می کند و خدایان شما را از بین می برد.(تا آخر حدیث) (2).

و در کتاب علل، به سندی که به عبد الله بن هلال دارد، از او روایت کرده که گفت:

امام صادق(ع)فرمود:

وقتی ابراهیم(ع)به آتش افتاد، جبرئیل در هوا او رادیدار نموده گفت: آیا حاجتی داری؟فرمود: به تو نه (3).

مؤلف: در عده ای روایات داستان پرتاب کردن او را به وسیله منجنیق، از طرق عامه وخاصه وارد شده، و همچنین اینکه جبرئیل به او گفت: آیا حاجتی داری یا نه، و پاسخی که ابراهیم به وی داد.

و در کتاب الدر المنثور است که فاریابی و ابن ابی شیبه و ابن جریر، از علی بن ابی طالب(ع)روایت کرده اند که در ذیل آیه"قلنا یا نار کونی بردا"فرمود: آنچنان سردشد که سرما او را آزار داد، تا وقتی که خطاب شد"سلاما"که از شدت آن کاسته شد، ومطبوع و بی آزار گشت (4).

و در کافی و عیون از حضرت رضا(ع)در حدیثی که راجع به امامت است آورده که فرمود: سپس خدای عز و جل او را(یعنی ابراهیم را)اکرام کرد، به اینکه او را امام قرار داد، و امامت را در ذریه او، یعنی اهل صفوت و طهارت از ایشان قرار داد و فرمود:

"و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین"

و امامت همچنان در ذریه اوبود، و هر یک از دیگری ارث می برد، و همچنان قرن به قرن، و دست به دست گشت تا رسول خدا(ص)آن را ارث برد، و خدای تعالی در این باره فرموده: " ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین"پس مساله امامت مقام خاصی است که خدا به هر که بخواهد روزی می کند.

بعد از رسول خدا(ص)علی(ع)به امر خدای عز و جل متقبل آن شد، و به همان رسم در میان فرزندان آن جناب، البته فرزندان اصفیایش که خدا علم و ایمانشان داده بود: "قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث"بگردید که تا روز بعث در میان فرزندان آن جناب هست، چون بعد از رسول خدا(ص)دیگر پیغمبری نخواهد بود (5).

و در معانی به سند خود از یحیی بن عمران، از امام صادق(ع)روایت کرده که در ذیل آیه"و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة"فرمود: نوه آدمی را نافله گویند (6).

و در تفسیر قمی در ذیل جمله"و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث"فرمود:

چون مردان با مردان ازدواج می کردند (7).

مؤلف: روایت در داستانهای ابراهیم(ع)بسیار زیاد است، لیکن بسیار هم اختلاف دارند، آنچنان که در هیچ یک از خصوصیات با منطوق آیات قرآن منطبق نیستند، وما از این روایات به همین مقداری که خواندید اکتفا نمودیم، همچنان که در تفسیر سوره انعام، در جلد هفتم این کتاب، داستانهای آنجناب را از نظر قرآن کریم آوردیم.

پی نوشت ها:

1) روضه کافی، ص 368.

2) روضه کافی، ص 370.

3) علل الشرایع، ص 36.

4) الدر المنثور، ج 4، ص 322.

5) اصول کافی، ج 1، ص 199، و عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 216.

6) معانی الاخبار، ص 224.

7) تفسیر قمی، ج 2، ص 73.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر