شناسه : ۲۹۲۵۳۰۶ - دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۰۱:۰۰
گلی از بستان امامت
خورشید جمالش مشرق از برج کمال آمد |
خدا را شد جلوهگر بر خلق اشراق جمال آمد |
شد از برج عبودیت عیان شمس ربوبیّت |
تجلّى جمال آن جا تجلّى جلال آمد |
ز مشرق تافت بدرى مشرق اندر لیلة القدرى |
که شمس طلعتش، تمثال وجه بى مثال آمد |
عیان بر ممکنات از نور واجب شد یکى ممکن |
که چون او ممکنى در بینش ممکن محال آمد |
ز بستان امامت خاست سروى معتدل قامت |
که ظلّش عقول انبیا را اعتدال آمد |
به سیماى حُسن دهر از حسین آورد فرزندى |
که احسن احسن از جان آفرینش بر خصال آمد |
توان در صبر و حلمش یافت علمش را که در عالم |
کمال علم آن دارد که حِلمش را کمال آمد |
روا باشد گرش در رتبه شمس الاولیا خوانم |
که در چرخ عبودیت جمالش بى همال آمد |
نبى را رفرف آمد توسن معراج و این شر را |
به سیر ناقه تا معراج احمد انتقال آمد |
چو معراج محمّد نیستى بود از تعیینها |
به معراج این على را با محمد اتصال آمد |
چنان در نیستى معراج کرد آن شاه لاهوتى |
که این خرگاه هستى همچو گردش از پغال آمد |
از آن روز سید آمد ساجدین را نزد مشتاقان |
که در لیل و نهارش سجده کردن اشتغال آمد |
اگر خواهى ز حالش بو برى بنگر در آثارش |
که اهل حال را بویى ز حالش از مقال آمد |
بنوش از جام توحید کلامش گر عطش دارى |
که جان تشنه کامان زنده زین آب زلال آمد |
هر آن کو عبد حق گشت مرآت جمال حق |
خدا را اندر او بنگر که مرآت جمال آمد |
مرا دیدار یزدان تا ابد دیدار او باشد |
که این چهره از ازل مرآت حسن لایزال آمد |
«فواد» اندر دو عالم از تو دیدار تو مىخواهد |
که از فضل توانش هم این لسان و این سؤال آمد |