ماهان شبکه ایرانیان

احساسات برین حسینى

البته آن چه که تمام نمى شود، داستان حسین (علیه السلام) است. این داستان به بقاى دهر باقى است

احساسات برین حسینى

البته آن چه که تمام نمى شود، داستان حسین (علیه السلام) است. این داستان به بقاى دهر باقى است . تا زمانى که انسان وجود دارد، و تا زمانى که انسان از بین نرود، تا زمانى که آفتاب مى درخشد، داستان حسین (علیه السلام) به بقاى خود ادامه خواهد داد و از بین نخواهد رفت . ببینیم هنر در این مورد چه کار کرده است . تواریخ تا حدودى کارهایى را درباره حسین (علیه السلام) انجام دادند. از لحاظ هنرى هم از نظر تحلیل گرى - همان طور که عرض کردم - کارهایى انجام شده ، ولى به مقدار کافى تحلیل نشده است . داستان حسین (علیه السلام) بیش از این ها کار مى برد.
بیش از این ها مى توانست به بشر درس هاى آموزنده بدهد. البته نمى خواهیم بگوییم هیچ کارى نشده است ، ولى نسبت به عظمت حادثه، کم بوده است. بسیار خوب، هنر چه کار کرده است؟ خود داستان، هم ریشه عقلانى و هم ریشه احساساتى دارد. ریشه احساساتى آن خیلى عمیق است و شاید بعضى از حقایق این داستان خونین را فقط باید احساسات بیان کند. یعنى بیان، باید بیان احساسات باشد. تعقل نیز کار انجام مى دهد - همان طور که قبلا گفتم - انسان در حرکات امام حسین (علیه السلام) منطق را صریحا مى بیند. در این داستان ، تعقل خیلى عجیب جلوه کرده است. مقدمات مطابق نتایج، هدف گیرى ها با وسایل مناسب، یعنى محض تعقل دیده مى شود و در عین حال ، زیربناى احساسات برین است . براى این که این معنا درست براى ما روشن شود، احساسات را به دو دسته تقسیم مى کنیم :
1- احساسات خام و عواطف خام زودگذر.
2- احساسات عمیق . آن چه که بشر را اداره کرده ، همین بوده است .
شما مى بینید که در استدلال هاى حقوقى، فلسفى و منطقى، وقتى که تعقل مى خواهد عذرخواهى کند، که بیش از این نمى تواند پیشروى کند، در آن هنگام احساسات برین به میدان مى آید. به عنوان مثال؛ تمام قوانین و حقوق دنیا مبتنى بر عدالت است. مى گویند: ما مى خواهیم عدالت را به وسیله قوانین و حقوق، برگزار و اجرا کنیم. این ادعاى بسیار خوبى است. حالا عدالت را چه عرض کنم! ولى خوب، این قوانین و حقوق همزیستى را تا حدودى تاءمین کردند. - زیاد بدبین نباشیم - درباره آن کار کردند، ولى وقتى که آدم کمى زیربنایى بررسى مى کند، بحث به آن جا مى کشد که {مى گویند}: ((چرا بشر را به حال خود نگذاریم، ما با چه حقى به او بگوییم این طور بنشین ، این طور برو، آن کار را بکن، و این کار را بکن. بگذاریم قدرت، کار خودش را بکند، و هر کس قوى است با قدرت خودش کار انجام بدهد! مگر شما در دانشگاه هایتان نمى خوانید: تنازع در بقا؛ هر قوى اول ضعیف گشت و سپس مرد. دست قوى را چرا مى بندید؟ بگذارید اقویا در این دنیا زندگى کنند تا نسل ها اصلاح شود)).
منطق را توجه کنید! این طرز فکر هنوز در دانشگاه هاى دنیا تدریس ‍ مى شود. هنوز این مسائل مطرح است . در این مورد مى دانید تعقل و علم با کمال ، اگر دارنده آن علم و دارنده آن عقل ، از یک ((من )) سالم برخوردار باشد، مى گوید: ما به آرامى کنار مى رویم و حکومت و داورى را به دست احساسات عمیق انسان ها مى دهیم .
اى انسان ها! شما که داراى احساسات عمیق هستید، آیا با اصالت قوه موافق هستید؟ همه خواهند گفت نه . همان طور که ملاحظه مى کنید، در این جا احساس عالى به میدان آمد، نه احساسات خام زودگذر.
نه این که من خوشم مى آید. یک ((ها)) هم به آن اضافه مى کند. من لذت ((مى برم ))ها. این ها مربوط به تلذذ است ، تلذذ، چه هدف ناچیزى است ! تلذذ کار جانوران است . جانوران ، عواطف تصعید نشده دارند.
مى گویند افعى بچه هاى خود را بسیار دوست دارد و عجیب به آن ها عاطفه دارد. خود عاطفه محض حیوانى ، فقط براى برقرار کردن قانون طبیعت است که نسل جاندار ادامه یابد، یا جاندار براى جلب محبت دیگران عاطفه بورزد. نام این عواطف را، عاطفه هاى تصعید نشده ، یا عاطفه هاى خام (کال و نارس ) مى نامیم . اما احساساتى که حکومت کند و به عقل بگوید درست حرکت کن ، احساسات عمیق و برین است. مثال؛
اگر به عقل بگوییم ، مى خواهیم امروز شما را محاکمه کنیم ، که چه کسى گفته است هرچه را که تو (عقل ) مى گویى درست است ؟ عقل مى گوید: براى زندگى بشر، من حاکم مطلق هستم ، مى گوییم کمى گازش را کم کن ، کمى آرام تر. آیا این جنگ هایى که مکتب ها در تاریخ به راه انداخته و میلیون ها نفر را کشتند، استناد آن ها به این بود که خواب نما شدند، یا استناد آن ها به تو (عقل) است ؟ هر کسى مى گوید من تعقل مى کنم و دلیلم این است ، پس حق با من است و شما را مى زنم . حال اى عقل نظرى جزئى ، آیا حق و صلاحیت داریم شما را محاکمه کنیم یا نه ؟ چون هیچ یک از این جهان خواران و هیچ یک از این کسانى که حقوق انسان ها را پایمال کردند، نگفتند: ((من در خواب دیده بودم که من باید طبق این مکتبم رفتار کنم و هر کس هم مى خواهد فدا شود، بشود.)) بلکه دلایل خود را بیان نموده و به تو ((جناب عقل)) تکیه مى کند. بنابراین ، چون شما براى مکتب هاى متضاد و متناقض تکیه گاه قرار گرفته اى ، آیا جا دارد که شما را محاکمه کنیم یا نه ؟ البته این سؤال را از جوانترها {على الخصوص} از دانشجوها و دانش آموزان عزیز مى پرسم : آیا تاکنون چنین سؤ الى را درباره عقل شنیده بودید؟ که چنین محاکمه اى را آن اشخاصى که بیدار فکر مى کنند و هشیارانى در میان مستان و بیدارانى در میان به خواب رفتگان هستند. درباره عقل در نظر دارند؟ یا آن علم پرستان که همه چیز را مى خواهند با کلمه علمى تفسیر کنند - که هنوز بیچاره علم خودش دقیقا تفسیر نشده است که تعریف آن چیست ؟ - تا جاى هیچ گونه خدشه نباشد. این محاکمه براى عقل است . آیا این که عقل خواهد گفت: اى احساس برین ، به داد من برس و اثبات کن که بالاخره یک وسیله هستم ، غیر از این چیزى هم هست ؟ چون اگر بگوید، من خودم مى گویم من عقلم . مى گوییم : آرام آرام ! خود شما به ما بشر تعلیم داده اى که اگر کسى ادعا کند و براى اثبات ادعاى خویش ، همان را تکرار کند، غلط مى گوید.
مثال؛ من ادعا نموده و مى گویم: این بشقاب متعلق به من است. محاکم دنیا جمع مى شوند و مى گویند: دلیل شما چیست؟ مى گویم دلیلم این است که از آنِ من است، خوب، آمبولانس را صدا مى کنند و مى گویند، ایشان را به فلان بیمارستان، اتاق 63 ببرید. این همان مدعاست. با تکرار ادعا که دلیل اثبات نمى شود. یا این که جناب عقل بگوید: من خودم مى گویم که من حجت هستم . مى گوییم: جناب عقل! خود جناب عالى به ما یاد دادید که مدعا با تکرار اثبات نمى شود. مدعا استدلال مى خواهد. از شما مى پرسم از کجا براى ما اثبات شود که ما باید دنباله رو تو باشیم، آن هم با این خطاهایى که از تو دیده ایم؟
افلاطون مى گوید: ((با دلیل عقلى ، هیولا وجود ندارد)).
ارسطو مى گوید: ((هیولا وجود دارد، اما با دلیل عقلى )).
آن فیلسوف مى گوید: هر جسمى تجزیه مى شود به اجزایى که غیر قابل قسمت است . دیگرى مى گوید:
هر جسمى ، نمى تواند به اجزاى غیر قابل قسمت تقسیم شود. و به دنبال آن بحث و جدل و... ادامه دارد.
هر کسى چیزى همى گوید ز تیره راى خویش

تا گمان آید که او قسطاى بن لوقاستى

هر کسى آرد به قول خود دلیل از گفته اى

در میان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى

هر کدام را که مى گوییم ، مى گوید عقل گفته است . در این هنگام ، احساس ‍ برین وارد میدان مى شود. اى هنرمندان ! دقت کنید و ببینید چه وسیله اى در اختیار شما قرار دارد. کار کنید و بیایید کار کنیم .
هرکس که یک سرمایه هنرىِ احساسِ برین دارد، عقل را نیز در اختیار دارد. حجیت عقل این است که ما از کجا به این عقل گوش فرا بدهیم . احساسات برین مى گوید: ((ما در مى یابیم که این (عقل ) وسیله بسیار خوبى است ؛ منتها، از مطلق گفتن بپرهیزد. هر کجا که حکمى مى کند، بگوید: با این شرایط و مقتضیات ، با این موانع و با این عوامل ، حکم چنین است )). پس ‍ حرکت خود را شروع نموده و این طور ادامه دهید. ادعاى مطلق هم نکنید، آن هم درباره جان هاى آدمیان .
پس به این نتیجه مى رسیم که آن چه هست، عواطف زودگذر و احساسات خام نیست، بلکه احساسات عالى و احساس برین است. همان احساساتى که یک رگى از آن احساسات باعث شده است که از 1400 سال پیش ‍ تاکنون، صداى حسین شنیده شود و اگر بگذارند، هر روز هم صداى او عالى تر مى شود. این احساس برین است. آیا پدر و مادر ماست؟ نخیر، پس ‍ چه کاره ماست؟ مثلا ممکن است سادات محترم بگویند، پدر و جد ماست. البته آن مسأله اى دیگر است. آن هم واقعا آن قدر نزدیک نیست که با چشم ببیند و گریه کند، زیرا سى الى چهل پشت رد شده و رفته است. اما تحریک، تحریک احساس برین است.
هنرمندان موقعى مى توانند براى بشر قدم بردارند که با این احساس برین وارد میدان شوند و این جریان بسیار آموزنده را به رشته هنر درآورند. والا ایجاد و خلق یک عده آثار به نام آثار هنرى بدون محتوا، فقط براى جلب تعجب مردم ، شایسته تمجید نیست. مثلا یک اثر هنرى را مشاهده کردید و واقعا جاى تعجب بود. بسیار خوب ، محتوا چه بود و چه شد؟ از این اثر هنرى چه چیزى الهام گرفتید؟ انگیزه چه بود؟ به شما چه چیزى را داد، آن چه را که نداشتید؟ یا آن بدى را که داشتیم ، آن بدى را چگونه از دست ما گرفت ؟ ما نگفتیم ((هنر براى هنر صحیح نیست)). {بلى}، هنر براى هنر! ولى در مسیر حیات معقول انسان ها. در خلاء که هنر به وجود نمى آید، یا یک هنرمند، اثر هنرى را به وجود نمى آورد که آن را داخل خلاء بیندازد. او مى خواهد آن را به جامعه انسانى جارى کند و باید توجه داشته باشد که انسان ها از این برخورد چه برداشتى خواهند داشت؟ آیا من هم یک خم دیگر شراب در گلوى این انسان بریزم که خودش مست است؟
یا این که کارى کنم تا بیدار بشود؟ او یک بار بیشتر عمر نخواهد کرد، آیا من هم به مستى او اضافه کنم؟ آیا من هم باید سر او را پایین بیاورم، یا سر او را بالا ببرم؟
معروف است کسى به شمس تبریزى گفت : آن رفیقمان خیلى آدم خوبى شده است . شمس گفت چه طور شده است ؟ گفت دیگر واقعا سر خود را پایین انداخته است و با هیچ کس کارى ندارد. شمس در جواب گفت : از قول من به او سلام برسان و بگو، زود نزد طبیب و پزشک برود، زیرا معلوم مى شود پشت گردن او کورک درآورده است . اگر سالم باشد، یک دفعه هم بالا را نگاه مى کند. آیا بشر باید در طول هفتاد - هشتاد سال عمر خویش ، سر خود را پایین بیندازد؟ یک دفعه هم باید بالا را نگاه کند و ببیند چه خبر است و چیست ؟ تا بفهمد از کجا آمده است و به کجا مى رود.
به هر حال ، این داستان چون مربوط به احساسات برین است ، میدان بزرگى براى هنرهاست . هم چنین ، مى توان گفت تا حدودى عنصر ادبى ، مخصوصا جنبه شعرى ، چه عربى ، چه فارسى ، چه ترکى و چه اردویى و... به میدان آمده اند. خلاصه ، آن زبان هایى که اطلاعى از این جریان داشته اند - مخصوصا آنان که معتقد بوده اند و در جوامعى زندگى کرده اند که حسین براى آن ها مطرح بوده است - جدا تا حدودى خوب به میدان آمدند، ولى مساءله هنوز تمام نیست . ما اشعار محتشم کاشانى را مى بینیم . خدایش ‍ رحمت کند!
مراثى و شعرهاى او خیلى عالى ، بسیار خوب ، و از نظر ادبى واقعا تکان دهنده است . {براى ارزش اشعار محتشم } مطلبى به شما عرض مى کنم :
در ایام عاشورا، یا در غیر ایام عاشورا که ما طلبه ها مسیر نجف تا کربلا را پیاده طى مى کردیم ، در طى مسیر، این عشایر، مضیف هایى (مهمانسراهایى ) داشتند و وقتى ما مى رسیدیم ، عجیب به ما احترام نموده و آن اصول فطرى اولیه انسانى را شدیدا مراعات مى کردند. اگر سفر ما در ایام عاشورا بود، مى دیدیم آن ها اشعار محتشم را در مضیف و حسینیه خود نصب کرده اند. اشعار محتشم فارسى است و آن ها عرب اند.
مى پرسیدیم که چرا این اشعار را این جا نصب کرده اید؟ مى گفتند ما نمى دانیم این چیست ، اما نورانیت و یک حالى در این اشعار احساس ‍ مى کنیم . گاهى هم از امثال شما طلبه ها که از این مسیر عبور مى کنند، معناى اشعار را مى پرسیم ، ولى دقیقا نمى دانیم که معناى کلمات چیست ؟ آن لطافت و لذتى که شما به فارسى از این اشعار مى برید، ما نمى بریم . اما این مقدار مى دانیم که این یک شعر عادى نیست .
به هر حال ، شعر تا حدودى به میدان آمده است . در عربى هم مضامین بسیار عالى و سازنده اى آمده است : یابن النبى المصطفى. ((این پسر پیغمبر مصطفى (صلى الله علیه وآله )) یابن الولى المرتضى یابن البتول الزاکیه . ((اى پسر على مرتضى، اى پسر بتول پاک (بتول زاکیه ((- . تبکیک عینى لا لاجل مثوبه . ((چشمم براى تو گریه مى کند، ولى نه براى ثواب و پاداش)). لکنما عینى لاجلک باکیه . ((لکن چشمم فقط براى تو گریه مى کند)).
مضمون شعرى ابیات مذکور، خیلى بالاست . یعنى بحث ثواب و بحث پاداش گرفتن نیست . پاداش همین مقدار بس که لطف خدا شامل حال من بوده است تا تو را بشناسم و براى تو گریه کنم و احساساتم براى تو به حرکت در آید. آیا بالاتر از این پاداش؟ شعر دیگرى است از شیخ کاظم الازرى که مى گوید:
قد غیر الطعن منهم کل جارحه

الا المکارم فى اءمن من الغیر

((ضربه شمشیر، همه اعضاى شهداى دشت خونین نینوا را تغییر داد و متلاشى کرد. ولى راهى به عظمت ها و کرامت هاى روحى آنان پیدا نکرد.))
طعن و ضربه نیزه ها و شمشیرها، تمام بدن آن ها را (هفتاد و دو نفر را) قطعه قطعه و متلاشى کرد، مگر آن شرف و حیثیت و کرامت و ارزش انسانى آن ها را که براى ابد تازه کرد (براى همیشه ماندگار کرد). کرم و شرافت و عزت آنان را ابدیت داد.
در بعضى از اشعار، مطالب فوق العاده عالى وجود دارد که : من نمى دانم که این شمشیر چه طور از روى تو اى حسین خجالت نکشید؛
ما انصفت کزبا یا لیث غابتها
((اى شیر بیشه شجاعت و خویشتن دارى ، چه طور این نیزه ها و شمشیرها انصاف نکردند که به شما اصابت کردند؟))
هم چنین ، مى گوید:
((وقتى اینان به کربلا وارد شدند، ماه هایى بودند، ماه بدر (و هم بدور). اما به صورت آفتاب سرخ به زیر خاک رفتند. (ماه آمدند، آفتاب رفتند.) ))
از این نوع اشعار، فراوان دیده مى شود و بعضى از آن ها خیلى آموزنده است . هم چنین ، در فارسى هم از این ابیات بسیار زیاد است . از این جهت ، ادبیات ما از موقعى که در شعاع حسین قرار گرفته ، ترقى خاصى داشته است . ممکن است بعضى ها این مساءله را مورد بحث و تحلیل قرار ندهند، اما واقعیت به شک و تردید و قطع و یقین و... وابسته نیست . اگر کسى واقعا بخواهد که شعر او، شعر باشد و ماندگار بماند، به جاذبیت حسین سوق پیدا کند. خدا محمد حسین شهریار را رحمت کند! نمى دانم آیا شما با تمام دیوان او سروکار دارید یا نه ؟ اما بیشتر، همان شعر ((على اى هماى رحمت )) در دل هاى شما مانده است ، یا آن چند بیتى که براى کربلا مى گوید:
دوستانش بى وفا و دشمنانش پرجفا

با کدامین سرکند؟ مشکل دو تا دارد حسین

شهریار از آن جا مانده است ، والا بعضى از اشعار او از نظر ادبى ، بسیار خوب و بعضى دیگر در حد متوسط است . کدام یک از اشعار محتشم را شما حفظ هستید؟ در صورتى که شاید بچه هاى ما این اشعار را حفظ هستند. بقا و ابدیت یک اثر هنرى، وابسته به این است که آن چه که موضوع آن هنر است ، چیست ؟ بقا و جاودانگى یک اثر هنرى، بسته به این است که به کدام اصل ثابت بشر تکیه کرده است ؟
هر صورت دلکش که تو را روى نمود

خواهد فلکش ز دور چشم تو ربود

رو دل به کسى نه که در اطوار وجود

بوده است همیشه با تو و خواهد بود

اثر هنرى باید چیزى را به وجود آورد که براى بشر مفید باشد. والا دو دقیقه تعجب و سه دقیقه شگفتى ، یا چندبار ((احسنت گفتن))، نباید پاداش یک هنرمند باشد. بیایید {مفاهیم و مضامین} را بیان و معنا کنید. معناى آزادى را در آثار هنرى تجسم دهید. بیایید این حقیقت تجریدى بسیار بالا - به قول غربى ها ((آبستره))هاى بسیار بالا - را تجسیم دهید که آزادى یعنى چه؟ بیایید قضیه نظم را در آثار هنرى خود مثل ؛ نقاشى ، نمایش ها و... نشان دهید. آیا موضوعات هنرى فقط باید آسان باشد؟ آیا فیلم آهنگ برنادت را مشاهده کردید که چه کار کرد؟ بشر را باید به بالا متوجه کرد، والا بشر را به پایین متوجه کردن ، کارى بسیار آسان است. متاءسفانه چون بعد طبیعت گرایى بشر قوى است (نه به معناى طبیعت پرستى ، بلکه میل به طبیعت و میل به جنبه حیوانى)، اگر شما یک چیزى را بگویید، بشر به آن تمایل پیدا مى کند. این مهم نیست ، مهم آن است که سر انسان ها را به بالا ببریم . بشر را به پایین متوجه کردن ، کارى است که از همه کس ساخته است . قدرت مغز یک آدم و قدرت مغز یک هنرمند، در آن است که بگوید: حسین بن على (علیه السلام) با این که آب را به مقدار خودش برداشته بود، آن را به دشمن خود داد، پیش از آن که در خواب اعلامیه جهانى حقوق بشر دیده شده باشد. بیایید این (ارزش ها) را از نظر هنرى به وجود بیاوریم ، که اصل حیات ، حق بشرى است . از مجراى دوستى و دشمنى به کنار بزنید، زیرا این جا جاى دوست و دشمن نیست، بلکه جاى انسان است . هر کسى که مى خواهد باشد. بیایید در آثار هنرى آن ها را نشان بدهید. مسائل مبتذل زیاد است و همیشه و همه جا مى توان دید. سازنده ، معین و محدود است ، در دل هاى ما جا دارد.
در جایى سخنرانى مى کردم و سؤ الات خوبى مطرح مى کردند. دقت کنید و ببینید شعر چه کار کرد و چه طور به داد این جواب رسید. واقعا بعدها نیز تعجب مى کردم . سؤ الى که بعد از سخنرانى مطرح کردند، این بود: ((مردم عوام همیشه نسبت به معتقدات خود جامد هستند، و عقیده آنان تا هنگام مرگ خشک مى ماند و تعداد کسانى که تعقل مى کنند بسیار اندک است ، و دین نیز چون عقیده است ، هیچ وقت در آن چون و چرا نمى شود)). در پاسخ چنین گفتم :
1- جامعه اى را فرض کنید که یک میلیارد نفر جمعیت دارد. مسلما این جامعه ، قانون اساسى دارد. در بین یک میلیارد نفر، چند نفر مى فهمند که فلسفه این قانون چیست ؟ یا کشورى با جمعیت یک میلیارد و صد و پنجاه میلیون نفرى را در نظر بگیرید. در این یک میلیارد و صد و پنجاه میلیون نفر، چند نفر مى دانند که این قانون اساسى چیست ؟ 5 نفر، 10 نفر، 20 نفر، 100 نفر؟! اگر شما بگویید در بین یک میلیارد و صد و پنجاه میلیون نفر، صد نفر مى توانند فلسفه این قانون را بگویند و سؤ الات شما را هم جواب بدهند، معلوم مى شود آن جامعه یک میلیارد و صد و پنجاه میلیون نفرى خیلى تکامل یافته است ، که صد نفر مى توانند بفهمند که چه مى گویند و چه عمل مى کنند. بقیه به اطمینان پیشتازان حرکت مى کنند. هرگز به مغز آنان خطور نمى کند که مثلا آن ماده 27 و تبصره 24 یعنى چه و فلسفه اش را جویا شوند. اگر اطمینان داشته باشند که آن هایى که در جلو حرکت مى کنند خائن نیستند، مغزشان هم توانایى دارد، همه مسائل را هم مى دانند و آن ها هم مى دانند که نباید خیانت کنند، {به دنبال پیشتازان} حرکت مى کنند و به راه خود ادامه مى دهند. فقط در ((الله اکبر)) باید تعقل بشود که جناب عوام نمى دانند ((الله اکبر)) یعنى چه ؟
2- چه یک آدم عادى عوام ، چه بزرگ ترین فیلسوف اسلامى مثل فارابى ، یا یک خیاط، یا یک ماهیگیر، یا یک بقال و یا یک راننده ، اگر احساس کند مغزش مى تواند آن چه را که به آن عقیده پیدا کرده است یک بار براى خودش مطرح نموده و با استدلال عمل کند، باید و باید انجام دهد. این اسلام است . لذا، مى گوییم تمام اصول عقاید باید استدلال باشد. بدون استدلال قابل قبول نیست ، مگر این که عاجز و ناتوان باشد. اگر شما دقت کنید، حتى بزرگان و حکما و علماى اسلام ، وقتى یک قاعده ثابت شده را مى خواهند مورد استدلال قرار دهند، مثل این است که هم اکنون همین قاعده را اثبات کرده اند. مثلا اگر {عالمى } مى خواهد به قاعده علت و معلول تکیه کند، طورى آن را بیان مى کند مثل این که همین اکنون روى قانون علت و معلول ، تجدیدنظر کرده است .
شعرى که قضیه را ختم کرد، این است :
بیزارم از آن کهنه خدایى که تو دارى

هر لحظه مرا تازه خداى دگرستى !

یعنى هر لحظه خدا را جدیدتر مى بینم . این چه اتهامى است که مى خواهید به متدین ها بزنید؟ این شعر، یک اثر هنرى از شعراى نسل شما و نسل پدران شما مى باشد. البته نمى دانم از کیست . ((بیزارم از آن که کهنه خدایى که تو دارى ))، آن وقت مى گویید که در دین، عقیده جامد است ؟ کسانى که نمى توانند فکر تازه ترى کنند، مى گویند به آن عقیده خود عمل کنید. امروزه، اگر کسى بتواند درباره توحید فکر جدیدترى مطرح کند، باید فکر نموده و ارائه دهد. به کهنگى آن، بها نمى دهند.
اى مقیمان درت را عالمى در هر دمى

رهروان راه عشقت هر دمى در عالمى

((خواجه کرمانى ))
چه طور مى گویید عقیده جامد است ؟ ما مى دانیم که کار، دستمزد مى خواهد. به این امر یقین داریم و تغییرپذیر هم نیست . آیا این یقین و اعتقاد یعنى جمود؟ در ادبیات فارسى به آن چه که در دسترس است ، نگاه کنید. تقریبا نود درصد فرهنگ هر جامعه اى، در ادبیات شعرى منعکس ‍ مى شود. اگر دو رساله دکترا درباره نوگرایى که ملاى رومى مطرح کرده است بنویسید، باز هم کم است . البته نه فقط نوگرایى ، بلکه دستورش به این است که ایمان را تازه کنید:
تازه مى گیر و کهن را مى سپار

که هر امسالت فزون است از سه پار(1)

هر نفس نو مى شود دنیا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا

عمر هم چون جوى نونو مى رسد

مستمرى مى نماید در جسد(2)

عمر هم چون جوى نونو مى رسد، اى انسان ، تازه هستى . جهان تازه دارد، همیشه تازه باش ، فرهنگ ادبى ما، پر از چنین آثار هنرى است . ان شاءالله دعا کنید که ما از امام حسین (علیه السلام) چیزى به ارمغان بگیریم . ما مهمان او هستیم و بر سر سفره او نشسته ایم . یا حسین ، از خدا بخواه بى دلیل حرف نزنیم .
و لا تقف ما لبس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤ اد کل اولئک کان عنه مسئولا(3) ((و چیزى را که به آن علم ندارى دنبال نکن، زیرا گوش و چشم و قلب ، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.))
از آن چه که به آن عادت ندارید، تبعیت و پیروى نکنید. مى گویند: ((عقیده جامد است !)) {اما ما مى گوییم }: هر انسان بیدار و آگاهى ، هر لحظه با توجه به ملکوت آسمان ها، با توجه به این تغییرات و تحولات ، با توجه به این گذشت ؛ بسى تیر و دى ماه و اردیبهشت ، غالبا عقیده اش تازه مى شود و خدا را تازه تر مى بیند. منتها، ((دید موسى یک شبانى را به راه )) داریم و ابراهیم خلیل داریم . در داستان موسى و شبان در مثنوى ، آن شبان چه قدر و با چه هیجانى سخن تازه مى گوید. آیا مى توان با یک تفکر کهنه ، این طور هیجان پیدا کرد؟
گر بدانم خانه ات را من مدام

شیر و روغن آرمت هر صبح و شام (4)

آیا کهنگى این هیجان را دارد؟ به هر حال، مقصودم این است که شما ببینید با ادبیات، مخصوصا با هنر ادبى آن هم در فارسى، چه مى توان کرد. ادبیات فارسى در تمام دنیا معروف است . یعنى آن چه که ما تاکنون شنیده ایم ، غالبا مى گویند ادبیات و زبان فارسى براى هنر شعرى خیلى مناسب است . تا حال ، من چندبار پیشنهاد کردم و الحمدلله تازه نفس هم خیلى زیاد بود و ماشاءالله یک نفر هم اقدام نکرد! چندبار پیشنهاد کردم که بیایید از تعارف کم کنیم و بر مبلغ بیفزاییم . شاید در ادبیات فارسى ما، مثلا دو الى سه هزار دیوان داشته باشیم . در یکى از این جلسات (سال هاى دهه 50) که آقاى اخوان ثالث نیز حضور داشتند، پیشنهاد کردم شعراى ما که هنر ادبى دارند، تعدادى از این دیوان هاى شعر فارسى را به دست بگیرند. خدا را گواه مى گیرم که مى توان تمام ریشه هاى علوم انسانى را در آن ها پیدا کرد. منتها، کار و تلاش و کوشش مى خواهد. چند صباحى از این که دستمزدها زود پرداخت شود، چشم پوشى کنید و این گنجینه را تازه کنید. من چیزهایى دیده ام و چیزهایى دیده مى شود که واقعا بهت آور است . حتى در ادبیات عرب هم زیاد است :
فکان ذا ضد والکون ان

یثبت فذا لتجاذب الاضداد

این هم از فارسى ؛
سلب و ایجاب این دواند و جمله اندر زیر اوست

از میان سلب و ایجاب این جهان برخاستى

آیا بنشینیم تا براى ما تفسیر کنند؟ آیا نیکلسون و امثال ایشان براى ما مثنوى را معنا کنند؟ این فرهنگ ، متعلق به من و شماست . آن ها هم اگر واقعا قصد و نیت و قصد انسانى داشتند، خدا اجرشان بدهد، ما هم حرف آنان را روى سر مى گذاریم . ما نباید با فرهنگ خودمان مثل دشمن رویاروى شویم . خدایا! روا مدار که ما از آن فرهنگ اصیل دور شویم . بعضى اوقات ، شعرا طورى به زندگى نگاه مى کنند که گاهى آدمى مى گوید، آیا آن ها امروز زندگى مى کرده اند:
ما را به میزبانى صیاد الفتى است

ورنه به نیم ناله قفس مى توان شکست

توجه کنید، مى گوید با این که این جهان زندان است ، چه کار کنم ؟ آن چه که مرا در این جا قرار داده است ، با آن الفتى دارم. والا با نیم ناله مى گفتم : این زمین و اى آسمان خداحافظ. همان مضامینى که قبلا از جبران خلیل جبران نقل کردم ، این بیت هم تقریبا شبیه به آن است .(5)
ما را به میزبانى صیاد الفتى است

ورنه به نیم ناله قفس مى توان شکست

روز و شب با دیدن صیاد مستم در قفس

بس که مستم نیست معلومم که هستم در قفس

این ادبیات شماست . آن را کجا رها مى کنید؟ آیا آن را کنار بگذاریم و ببینیم چیز دیگرى به جاى این به ما مى دهند؟ نمى خواهیم دیگران را نفى کنیم ، زیرا دیگران هم ادبیات و مطالبى (چه نثر، چه نظم ) دارند.
ولى شما ادبیاتى خیلى غنى دارید. با این ادبیات غنى به میدان بیایید. خداوند متعال، سرمایه بزرگى به نام سرمایه حسین به شما داده است، آن را احیا کنید. البته او همیشه حى است و با کار ما زنده نمى شود که اگر انجام ندادیم، آن حادثه بمیرد، {احیاى سرمایه اى به نام حسین} فقط براى توفیقات خود ماست، به هر حال، ان شاءالله هنرمندان چنین کنند، این شعر حافظ است :
راهى بزن که آهى بر ساز آن توان زد

شعرى بخوان که بر او رطلى گران توان زد

گفت وگو کن گفت وگو کن گفت وگو

جست وجو کن جست وجو کن جست وجو

شرح سر آن شکنج زلف یار

موبه مو کن موبه مو کن موبه مو

این جا بزم کوى یار است . ما در هر سال ، چند روزى بزم کوى یار را تشکیل مى دهیم :
رو به هاى وهوى بزم کوى یار

هاى وهو کن هاى وهو کن هاى و هو

آیا فقط همان است ، نخیر؛
وانگهى از خود منى و آلودگى

شستشو کن شستشو کن شستشو

منیت را کنار بگذاریم ، بلکه از آن جا به این گلستان افسرده شخصیت ما نسیمى بوزد:
اى خدا این نهر جان را از هوس

رفت ورو کن رفت ورو کن رفت و رو

وانگه از دریاى علمت سوى جان

جوبه جو کن جوبه جو کن جوبه جو

اگر نمى خواهى خودت را فراموش کنى ، یا الیناسیون (از خود بیگانگى) بیچاره ات نکند. اگر مى خواهى در خودت و از آن خودت باشى :
گر نخواهى خود فراموشت شود

یاد او کن یاد او کن یاد او

و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم (6)
((از آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و باعث شد که خودشان را هم فراموش کنند.))
نتیجه {فراموشى خدا} چیست؟ قرن ما چه قرنى است؟ ((قرن بیگانگى انسان از انسان)) یا ((قرن از خود بیگانگى)). خدا ما را مى شناسد. بیایید خودمان را گم نکنیم. خدا مى گوید: اى دودمان من {اگر مرا فراموش کنید}، از خودتان عارى و از خود بیگانه مى شوید. خدا به ما (انسان ها) دودمان گفته است .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
الخلق کلهم عیال الله
((مردم همه خانواده خدا هستند، (دودمان خدا هستند.) ))
بنابراین ، هنرمندان مى توانند از نظر هنرى ، این داستان را حداقل براى دوران ما، با وسایل دوران ما، با هشیارى هاى دوران ما پیاده کنند و مردم را با یک فرهنگ اصیل انسانى روبه رو کنند. و قطعا این {کار هنرمندان } باقى خواهد ماند.
خداوندا! پروردگارا! ما نمى توانیم ادعا کنیم که حق حسین را به جاى آوردیم . حق حسین خیلى بالاتر از این است . ولى این مقدار مى توانیم عرض کنیم که خدایا! احساساتى که در این راه صرف شده ، احساسات مخلصانه بوده است . تو را سوگند مى دهیم به خون حسین ، این احساسات صمیمانه را بپذیر و قبول بفرما. پروردگارا! تا سال آینده ، این درس را براى ما معلم و آموزگار قرار بده . خداوندا! پروردگارا! دست ما را از دامان حسین کوتاه مفرما.
خدایا! امسال هم به ما لطف و عنایت فرمودى و عمر به ما وفا نمود و ما در بزم کوى یار، هاى وهوى کردیم .
پروردگارا! این هاى وهوى ها را از ما قبول فرما. خداوندا! پروردگارا! از احساساتى که این ملت خرج کردند، در طول تاریخ آن ها را از این احساسات برخوردار و بهره مند فرما.
((آمین))

نویسنده: سید محمد نجفى یزدى

پی نوشت:


1-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى . محمدتقى جعفرى ، ج 11، ص 284.
2-همان ماءخذ، ج 1، ص 505.
3-سوره اسراء، آیه 36.
4-ر.ک .تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى . محمدتقى جعفرى ، ج 4، ص 307.
5-یا نفس لولا مطمعى ... ((اى من ، اگر امیدى براى ابدیت نداشتم ...)) ر.ک : همین کتاب ، ص 397.
6-سوره حشر، آیه 19.


 


منبع : کتاب اسرار عاشورا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان