عقاید سیاسی مروانیان

به یقین می توان گفت که شکل وقوع مسائل سیاسی در باب حکومت، در قرن اول هجری- اعم از اصل حق انتخاب برای مردم و روش انتخاب و سایر مسائل جزیی در باب پذیرش خلیفه و یا مخالفت با آن و بسیاری از مسائل دیگر- بنیاد عقاید سیاسی اهل سنت را تشکیل می دهد

به یقین می توان گفت که شکل وقوع مسائل سیاسی در باب حکومت، در قرن اول هجری- اعم از اصل حق انتخاب برای مردم و روش انتخاب و سایر مسائل جزیی در باب پذیرش خلیفه و یا مخالفت با آن و بسیاری از مسائل دیگر- بنیاد عقاید سیاسی اهل سنت را تشکیل می دهد. علاوه بر شکل وقوع، می توان برخورد بعضی از صحابه و تابعین را با مسائل سیاسی و موضع گیری آنها را در قبال وقایع حکومتی، جزو منابع اصلی شکل گیری عقاید سیاسی اهل سنت در طول قرن اول هجری دانست. البته حوادث بعدی نیز در طول قرون پس از آن عقاید مؤثر بوده است، اما اصل و اساس عقایدی که در قرن پنجم هجری توسط ماوردی (م 450) و ابویعلی (م 458) تحت عنوان الاحکام السلطانیه نوشته شده برخاسته از تحولات سیاسی قرن اول هجری است که گاه مثالهایی نیز از قرن دوم برای تاکید بعضی از احکام آورده شده است. به عنوان مثال سکوت علمای اهل سنت در برابر این اعمال به منزله حجت شرعی تلقی شده است. ماوردی در یک مورد می نویسد: «اگر عمل سلیمان، حجت نبود، تایید علمای تابعین معاصر او و کسانی که در طریق حق هراسی ندارند، حجت می باشد» . (1) این عقیده، ناشی از این اصل برای اهل سنت است که آنچه توسط صحابه و تابعین و یا در محضر آنها انجام گرفته و آنها سکوت کرده و بدان رضایت داده اند، به منزله «حکم شرعی » تلقی می شود.

ما در هر قسمت به تفصیل درباره شکل گیری اصول سیاسی حاکم بر نظام سیاسی اهل سنت و نیز برخی از فرقه های دیگر سخن گفته ایم. در اینجا اشاره ای خواهیم داشت به آنچه که بیشتر در دوره مروانیان، در این زمینه شکل گرفته است.

تحول عمده ای که در مفهوم خلافت در عهد بنی امیه، بویژه در دوره مروانی صورت گرفت این بود که به موازات دور شدن خلفا از تدین و تعبد دینی به اصول شرع، برای تحمیق مردم، بر قدسیت مفهوم خلافت بیشتر تکیه می کردند. مفهوم خلیفه در معنای سیاسی خود، در آغاز به معنای جانشینی رسول خدا (ص) بود و ابو بکر راضی نشد تا وی را «خلیفة الله » بنامند. (2) اما به مرور در اشعار شعرا و خطبه های امرا، اصطلاح «خلیفة الله » شیوع یافته و افزون بر آنکه به طور طبیعی بر قدسیت خلافت می افزود نوعی جبرگرایی را در امر خلافت دامن می زد. زمینه های این امر را از زبان عثمان و در دوره معاویه وجود داشت، اما باید گفت که در دوره خلفای مروانی، دامنه این امر بسیار گسترده شد. مناسب است اصطلاحاتی که در اشعار شعرا برای خلفای مروانی آمده بیاوریم: خلیفة الله فی الارض، الامین المامون، امام المسلمین، امین الله، امام الاسلام، جنة الدین، الخلیفة المبارک، راعی الله فی الارض، الامام المصطفی، ولی الحق، الامام العادل، ولی عهد الله، امام الهدی، الامام المبارک، امام العدل، الامام المنصور، خیار الله للناس، الحکم المصفی، امام الوری، رب الجنود، خلیفة الحق، الخلیفة الافضل، الملک المبارک. (3) شعرا نقش مهمی در ترویج این مفاهیم در عامه مردم داشتند اگر توجه داشته باشیم که شعر چگونه در میان توده عرب رواج می یافته می توانیم به عمق تاثیر این مفاهیم برسیم. (4) اخطل شاعر اموی خطاب به عبد الملک بن مروان می گوید:

و قد جعل الله الخلافة فیکم

بابیض لا عاری الخوان و لا جدب

و لکن رآه الله موضع حقها

علی رغم اعداء و صدادة کذب (5)

خداوند خلافت را در شما قرار داده در کسی که چهره نورانی داشته و با فضل و کرم است. خداوند علی رغم خواست دشمنان و مخالفان، او را به درستی به عنوان صاحب حق دید.

او خطاب به بشر بن مروان نیز گفت:

اعطاکم الله ما انتم احق به

اذا الملوک علی امثاله اقترعوا (6)

خداوند چیزی را به شما بخشیده که شما بدان سزاوارترید، در حالی که دیگر ملوک به اتفاق[آنچه را ذی حق نیستند]، پادشاهی را به دست می آورند. جریر، شاعر دیگر این دوره، خطاب به عبد الملک می گفت:

الله طوقک الخلافة و الهدی

و الله لیس لما قضی تبدیل

ولی الخلافة و الکرامة اهلها

فالملک افیح و العطاء جزیل (7)

خداوند خلافت و هدایت را بر عهده تو نهاده و قضای الهی تبدیل پذیر نیست. خداوند خلافت و کرامت را به اهل آن سپرد به همین جهت پادشاهی وسیع تر و بخشش فراوان است.

او در شعری دیگر در تاکید بر قدسیت الهی خلافت عبد الملک چنین گفت:

انت الامین امین الله لا سرف

فیما ولیت و لا هیابة ورع

انت المبارک یهدی الله شیعته

اذا تفرقت الاهواء و الشیع

یا آل مروان ان الله فضلکم

فضلا عظیما علی من دینه البدع (8)

تو امین هستی، امین خدا که آنچه به دستت سپرده شده، اسرافی نشده و ترس و گریزی در تو نیست. تو با برکت هستی و خداوند وقتی که هواها و گروهها متفرق شوند پیروان خود را هدایت می کند. ای خاندان مروان، خداوند شما را برتری داد، برتری بزرگی بر کسی که دینش بدعت است.

و در مورد دیگر گفت:

و الله قدر ان تکون خلیفته

خیر البریة و ارتضاک المرتضی (9)

خدا چنین تقدیر کرده که تو خلیفه او باشی، بهترین فرد، و به تو رضایت داده است.

و فرزدق درباره عبد الملک گفت:

فالارض لله ولاها خلیفته

و صاحب الله فیها غیر مغلوب (10)

زمین از آن خداست که آن را به دست خلیفه اش داده و صاحب خدا در زمین شکست نمی خورد.

و فرزدق درباره ولید گفت:

اما ولید فان الله اورثه

بعلمه فیه ملکا ثابت الدعم (11)

همو درباره سلیمان بن عبد الملک می گفت:

به امن الله البلاد، فساکن

بکل طرید لیلها و نهارها

خداوند به دست او امنیت بلاد را تامین کرد آنگونه که در شب و روز هر مطرودی آرامش دارد. ولید، خداوند او را به علم خود وراثت داده که در آن پادشاهی استواری است.

عدی بن رقاع درباره ولید می گوید:

ان الولید امیر المؤمنین له

ملک علیه اعان الله فارتفعا (12)

ولید امیر مؤمنان است که پادشاهی از آن اوست و خداوند او را بر این پادشاهی اعانت داده، پس او رفعت یافته است.

احوص نیز درباره ولید می گوید:

تخیره رب العباد لخلقه

ولیا و کان الله بالناس اعلما (13)

خدای عالمیان او را برای بندگان خود به عنوان ولی برگزیده و خدا به مردم داناتر است. همو درباره سلیمان بن عبد الملک می گوید:

سلیمان اذ ولاک ربک حکمنا

و سلطانا فاحکم اذا قلت و اعدل (14)

[ای]سلیمان چون خداوند تو را به عنوان حاکم و سلطان ما ولایت داده پس وقتی لب به سخن گشودی حکم کن و به عدالت رفتار کن.

فرزدق درباره سلیمان می گوید:

فقال الله انک انت اعلی

من المتلمسین لک الخبالا

فاعطاک الخلافة غیر غصب

و لم ترکب لتغصبها قبالا (15)

پس خدا فرمود تو برتر از کسانی هستی که در اندیشه ضعف و سستی تویند پس خدا خلافت را به حق به تو داده، و تو نیز پاشنه کفش خود را برای غصب آن بالا نکشیده ای.

جریر درباره یزید بن عبد الملک می گوید:

اما یزید فان الله فهمه

حکما و اعطاه ملکا واضح النور

یکفی الخلیفة ان الله فضله

عزم وثیق و عقد غیر تقریر (16)

اما یزید، خداوند او را با حکمت آشنا کرده و پادشاهی چونان نور درخشان را به او واگذار کرده است. برای خلیفه کافی است که خداوند او را برتری داده، به عزمی استوار و پیوندی ناگسستنی.

جریر به ایوب فرزند سلیمان بن عبد الملک می گوید:

الله اعطاکم من علمه بکم

حکما و ما بعد حکم الله تعقیب (17)

خداوند از آنجا که به شما را می شناخت، حکم و پادشاهی را در اختیار شما نهاد و پس از حکم خدا، چون و چرایی وجود ندارد.

همو به عمر بن عبد العزیز می گفت:

ان الذی بعث النبی محمدا

جعل الخلافة فی الامام العادل (18)

کسی که محمد را نبوت بخشید خلافت را در امامی عادل قرار داد. فرزدق به یزید بن عبد الملک می گفت:

اعطی بن عاتکة الذی ما فوقه

غیر النبوة و الجلال الاجلل

سلطانه و عصا النبی و خاتما

القی له بجرانه و الکلکل (19)

خداوند به فرزند عاتکه سلطنتی بخشید که بالاتر از آن جز الوهیت و نبوت نیست. خدای عصای پیامبر و انگشتری آن حضرت را به او داده و همه چیز را برایش قرار داد.

اینها نمونه ابیاتی بود که دکتر عطوان از میان اشعار فرزدق، جریر و برخی دیگر در این باره آورده و ما گزیده ای از آنها را در اینجا آوردیم. مراجعه به دیوان فرزدق نشان می دهد که حجم این اشعار بسیار گسترده تر است. (20)

ذهنیت شامی ها از همان عهد معاویه بدین سوی، این قدسیت خلافت را پذیرفته بود. (21) زمانی که عبید بن عمیر قصه گو در «ایام الموادعه » یعنی سالهایی که شامیان نیز برای حج به مکه تحت سلطه ابن زبیر می آمدند و اوضاع آرام بود- برای مردم سخن می گفت- و از خلیفه شام بدگویی می کرد- شامیان به او می گفتند: ای مرد صالح!به آنچه بر آن بودی بازگرد و از خلیفه خدا در روی زمین بدگویی نکن چرا که حرمت او بالاتر از حرمت خانه خداست. (22) حجاج مروج این اندیشه در عراق بود. زمانی او به حسن مثنی گفت: ای حسن!بر تو باد که از سلطان جز به نیکی یاد نکنی، آنان سایه خدا در روی زمین اند. (23) او در همان سخنرانی نخست خود در کوفه گفت: ان امیر المومنین عبد الملک بن مروان استخلفه الله عز و جل فی بلاده و ارتضاه اماما علی عباده (24) حجاج در نامه خود به عبد الملک چنین نوشت: به عبد الملک، امیر مؤمنان و خلیفه پروردگار عالمیان، تایید شده به ولایت، معصوم از هر نوع خطای در سخن و عمل با کفالت الهی. (25) فاطمه دختر عمر بن عبد العزیز می گفت: از زمانی که خداوند پدرم را خلافت بخشید از جنایت و احتلام غسل نکرد. (26) اطاعت مردم شام ناشی از چنین تصوری از خلیفه بود بدین شکل که اطاعت از او، عین اطاعت از خداست نه اینکه خلیفه باید از خدا اطاعت کند. زمانی که جعفر بن عمرو در میان گروهی از یمانی های طرفدار عبد الملک در شام نشسته بود، آنان فریاد زدند: الطاعة الطاعة، جعفر گفت: لا طاعة الا لله، آنان بر او یورش بردند و گفتند با این سخن، اطاعت از امیر مؤمنان را سست می کنی. او به زحمت توانست از دست آنان خلاصی یابد. (27) حجاج می کوشید تا مردم عراق می گفت: آیا گمان می کنید که خبر آسمان[وحی]از خلیفه منقطع شده؟ای مردم عراق به خدا سوگند، خبر آسمان از او قطع نشده و فلان مقدار نزد او هست. (28) و گفته شده که حجاج می گفت: کسی را که برای پیامی فرستید بالاتر می شمرید یا آن را که در میان خانواده خود، به جای خود می گمارید؟او با این سخن قصد آن داشت تا مقام خلیفه را به عنوان خلیفه خدا در روی زمین، برتر از رسول خدا نشان دهد. (29) باید دانست که در نسبت این گونه مطالب تا حدودی تردید وجود دارد. مسعودی نکته اخیر را به خالد بن عبد الله قسری حاکم مکه در سال 89 ه نسبت می دهد. خالد این مطلب را در ارتباط با ولید و در مقایسه با ابراهیم (ع) مطرح کرده است او گفت: ابراهیم از خداوند طلب آب کرد و خداوند آب شور برای او فرستاد در حالی که برای ولید آب شیرین عطا کرد. (30) عمر بن عبد العزیز نیز نه تنها سلیمان بن عبد الملک را منصوب از طرف خدا می دانست بلکه درباره خود می گفت که خداوند او را پس وی به لافت برگماشته است. (31) پس از او، عمر بن هبیره فزاری که عامل یزید بن عبد الملک بر عراق و خراسان بود درباره خلافت یزید خطاب به حسن بصری و گروهی دیگر می گفت: یزید بن عبد الملک «خلیفة الله » است که او را در میان بندگان خود جانشین خویش کرده است. (32) بدین ترتیب آنان می کوشیدند تا پیروزی خود را بر همه مخالفان، اعم از زیدی ها، شیعیان، خوارج، عبد الرحمان بن اشعث، یزید بن مهلب و جز آنها، خدایی جلوه داده و دولت اموی را به همین دلیل نه تنها مشروع که غیر قابل شکست نشان دهند. (33)

قدسیت با اطلاق عنوان «مهدی » بر خلیفه، تحکیم بیشتری یافته است. آنچه محتمل است این که، کاربرد این کلمه، بر اساس زمینه دینی و روایی این مفهوم در کلمات رسول خدا (ص) صورت گرفته است. گفته شده که در نامه مختار بن ابی عبید به محمد بن حنیفه نیز از این مفهوم استفاده شده است: للمهدی محمد بن علی من المختار بن ابی عبید، سلام علیک یا ایها المهدی. (34) احتمال کاربرد لغوی آن به عنوان تاکید بر نقش هدایتگر آنها نیز وجود دارد اما تکرار بیش از اندازه، این احتمال را در مورد خلفای اموی منتفی می کند. از مجاهد نقل شده[باید احتمال داد که این گونه اقوال به آنان منسوب شده باشد]که: اگر معاویه را می دیدید می گفتید که او «مهدی » است. (35) در شعر زیر فرزدق خطاب به ولید بن عبد الملک، عنوان مهدی را برای چند تن از خلفای اموی بکار برده است:

و من عبد شمس انت سادس سته

خلائف کانوا منهم العم و الاب

هداة و مهدیین عثمان منهم

و مروان و ابن الابطحین المطیب (36)

از فرزندان عبد شمس، تو ششمین خلیفه ای هستی که خلیفه بودند. برخی پدران و برخی عموهای تو. هدایت شدگان و هدایتگران که عثمان و مروان و معاویه در شمار آنهایند.

فرزدق درباره سلیمان بن عبد الملک نیز می گوید:

فان امامک المهدی یهدی

به الرحمن من خشی الضلالا (37)

در پیش روی تو مهدی است که خداوند به وسیله او، کسی را که از گمراهی در هراس است، هدایت می کند.

و می گوید:

فاجاب دعوتنا و انقذنا

بخلافة المهدی من ضر (38)

خداوند دعوت ما را اجابت کرد و به خلافت مهدی، ما را از سختی و مصیبت نجات داد. جریر نیز درباره سلیمان می گوید:

سلیمان المبارک قد علمتم

هو المهدی قد وضح السبیل (39)

شما آگاهید که سلیمان مبارک، همان مهدی است که راه را روشن ساخته است.

اصطلاح مهدی درباره عمر بن عبد العزیز در غیر مآخذ شعری نیز آمده (40) و جریر نیز درباره او گفته است:

انت المبارک و المهدی سیرته

تعصی الهوی و تقوم اللیل بالسور (41)

تو مبارک بوده و سیرت تو، سیرت مهدی با هواهای نفسانی مخالفت کرده و شب را به دعا و نماز مشغول است!

جریر درباره هشام بن عبد الملک نیز می گوید:

فقلت لها الخلیفة غیر شک

هو المهدی و الحکم الرشید (42)

پس گفتم که خلیفه بدون شک همان مهدی و حاکم هدایت یافته است.

و فرزدق درباره او می گوید:

هو المالک المهدی و السابق الذی

له اول المجد التلید و آخره (43)

او همان مهدی است و پیش گرفته[بر دیگران]، کسی که اول و آخر مجد از آن اوست.

با توجه به برخی از اشعار فوق می توان با اطمینان گفت، کاربرد کلمه مذکور برگرفته از فرهنگ مهدویت است نه آنکه صرفا یک کاربرد لغوی ساده باشد، و بی شبهه علاوه بر اشعار، احادیثی نیز در این باره ساخته شده است.

از ویژگیهای اصلی حکومت اموی که بر پایه همین قدسیت خلافت و عقیده جبر بنا شده بود، تکیه بر تجبر و استبداد بر مردم بود. در دوره خلفای نخست حتی به ظاهر نیز که بود مساله انتخاب، شورا ارزش داشته و در اداره امور نیز تا حدودی، ملاحظه توده مردم، می شد. این امر حتی تا بدان جا رسید که مردم با تکیه بر قدرت قبیله ای خود، مزاحم حاکم شده و قدرت حقیقی او را سلب کردند. اما از زمانی که حکومت، با زور به دست آمد، اداره مملکت اسلامی نیز به جبر و زور صورت گرفت و هر نوع مخالفتی با انواع بهانه های دینی و سیاسی سرکوب شد. ابن طقطقی، عبد الملک مروان را بدین گونه توصیف می کند: کسی که برای نخستین بار رعیت را از سخن گفتن زیاد در حضور خلفا نهی کرد، در حالی که پیش از آن رعایا جرات بر خلفا را داشتند. (44) سیوطی می افزاید: او اولین کسی بود که مردم را از امر به معروف نهی کرد. (45) عبد الملک در نخستین خطبه خود گفت: شما دیگران را به تقوی فرا می خوانید اما خود را فراموش می کنید، به خدا سوگند از این پس هر کسی که مرا به تقوی بخواند، گردن او را قطع خواهم کرد. (46) او به مردمی که انتظار آن داشتند تا او همچون مهاجرین نخست عمل کند می گفت: چنین چیزی را از ما نخواهید که خود نیز همانند آنان عمل نمی کنید. (47) حمایت عبد الملک از حجاج بن یوسف ثقفی و اعمال مستبدانه او در عراق، در خاموش کردن صدای هر اعتراضی، نشانگر اوج گیری شیوه های استبدادی در اداره امور سیاسی توسط خلیفه است. حجاج در همان آغاز ورود به کوفه، ضمن سخنانی به مردم گفت: خلیفه، او را با تازیانه و شمشیر به سوی آنان فرستاده، اما در راه تازیانه افتاده و تنها شمشیر برای او باقی مانده است. (48) خود عبد الملک در سخنانی گفت: او همچون خلیفه مستضعف[عثمان]و خلیفه مداهن[معاویه]عمل نخواهد کرد بلکه امت را تنها با شمشیر مداوا خواهد نمود. (49) عبد الملک در وقت مرگ به پسرش ولید توصیه کرد تا با شمشیر در برابر مخالفان با بیعتش بایستد. (50) بعدها منصور نیز که خود آیت استبداد بود، عبد الملک را در میان مروانیان به صفت تجبر و استبداد توصیف می کرد. (51)

زمانی معاویة بن فره همراه حجاج، بر عبد الملک وارد شد، عبد الملک از معاویه پرسید: حجاج چگونه است؟او گفت: اگر راست بگوییم ما را می کشید، اگر دورغ بگوییم از خدا می ترسیم. عبد الملک به حجاج گفت: او را تعذیب مکن به سند تبعیدش کن! (52) این استبداد به عنوان اصل ثابت در خلافت مروانی ها درآمد، جز آنکه برخی در این باره شدت کمتری داشتند.

داستان تسلط فرهنگی اهل کتاب اعم از یهودیان و نصرانیان بر ذهنیت مسلمانان ساده دل بسیار طولانی بوده و در جهات گوناگونی قابل بررسی است. ما بعد از این مسئله خواهیم پرداخت. آنچه که در اینجا با بحث ما ارتباط دارد تاثیر آنان در تحولات سیاسی بویژه مساله خلافت است. مسلمانان ساده دل بر این باور بودند که در کتب در دسترس اهل کتاب، پیشگوییهای فراوانی درباره مسلمانان شده و از آن جمله و مهمتر از همه درباره خلفا و ترتیب آنها و حتی نام و نشان و رخدادهای زندگی آنان اطلاعاتی در این کتابها آمده است. باید گفت آنچه در ادامه می آید تنها چند نمونه از انبوه مطالبی است که در این باره وجود دارد. در اصل، خلفای اموی می کوشیدند تا با استمداد از آنچه اهل کتاب می گویند، یا آنان در دهانشان می گذارند یا به هر روی بر پایه مصالحه ای که صورت گرفته، چنین وانمود کنند که نام آنان در کتابهای آسمانی پیشین آمده است. این مساله، نقش مهمی در مشروع نشان دادن حکومت آنان داشت. به علاوه که نوعی حتمیت و قضای الهی را نیز در روی کار آوردن فلان خلیفه مشخص، مطرح می کرد. گفته اند که معاویه پس از آنکه عثمان، او و دیگران را برای مشورت در برخورد با مخالفان خود فراخواند، در طمع خلافت بود. در موسم حج این رجز شنیده شد که:

ان الامیر بعده علی

و فی الزبیر خلف رضی

کعب الاحبار به قایل شعر گفت: دروغ می گویی!پس از عثمان، معاویه صاحب خلافت است. خبر به معاویه رسید، از کعب الاحبار در این باره سؤال کرد او گفت: آری تو پس از عثمان امیر خواهی شد، و این در دل معاویه نشست. (53) از یوسف نامی که یهودی مسلمان شده بوده، نقل شده که خلافت عبد الملک پیشگویی کرده بود. (54) وهب بن منبه نیز عمر بن عبد العزیز را مهدی امت شمرد. (55) این وهب نیز همانند کعب الاحبار، را راوی اخبار اهل کتاب و کتب یهودیان و نصرانیان در میان مسلمانان است.

سیوطی روایت کرده که عبد الله فرزند عمر بن عبد العزیز در «جزیره » به راهبی برخورد کرد. راهب در کنارش نشست در حالی که پیش از آن نزد احدی ننشسته بود. راهب گفت: می دانی چرا نزد تو آمدم؟عبد الله گفت: نه، راهب گفت: به خاطر حق پدر تو، ما او را (در کتب) در میان امامان عادل می یابیم، چونان ماه رجب در میان ماههای حرام. ایوب بن سوید در تفسیر آن سخن می گوید: سه ماه متوالی حرام عبارتند از ذی قعده، ذی حجه و محرم که عبارتند از ابوبکر، عمر، عثمان، و ماه رجب که جدای از آنها افتاده همان عمر بن عبد العزیز است. (56) بدین ترتیب نام چهار خلیفه- بدون یاد از علی (ع) - در کتب یهود آمده است!در خبر دیگری آمده که عمر بن عبد العزیز به یک نصرانی گفت: در کتابهای خود، پس از سلیمان چه کسی را می یابید که خلیفه شود؟ او گفت: تو را. (57) حجاج نیز که از یک راهب درباره آنچه که او در کتابهای خود، درباره دشمن او می یابد، سؤال کرد و او نیز گفت: یزید نامی جانشین او می شود. حجاج که آن را بر یزید بن مهلب تطبیق کرده بود، او را عزل کرد. (58) خالد ربعی نیز می گفت: ما در تورات چنین می یابیم که آسمانها و زمین چهل روز بر عمر بن عبد العزیز گریه می کنند. (59) محمد بن کعب قرظی نیز مثال از بنی اسرائیل می آورد تا دیگران را از سرانجام بد مخالفت و شورش بر خلفا پرهیز دهد. (60) گفته اند سبب آنکه عبد الملک درهم و دینار ضرب کرد، این بود که خالد بن یزید به او گفت: ای خلیفه!علمای از اهل کتاب می گویند که در کتابهای خود دیده اند: خلیفه ای عمرش طولانی تر است که نام خدا را روی «درهم » تقدیس کند. همین سبب شد تا او سکه ضرب کرده و برای اولین بار سکه ای اسلامی ضرب شود. (61) این نمونه ها برای عوام مسلمانان که شدیدا متاثر از پیشگوییهای اهل کتاب بودند، نوعی حتمیت و مشروعیت را برای امویان به همراه داشت. شاعر معروف دوره اموی، جریر، خطاب به ایوب فرزند سلیمان بن عبد الملک می گفت:

انت الخلیفة للرحمن یعرفه

اهل الزبور و فی التوراة مکتوب

الله فضله و الله وفقه

توفیق یوسف اذ وصاه یعقوب (62)

تو خلیفه خدا هستی که اهل زبور او را می شناسند و در تورات مکتوب شده است. خداوند او را برتری بخشیده و موفقیتی نظیر موفقیت یوسف، پس از وصیت یعقوب به او، به وی ارزانی داشته است.

اشاره شده که خلفای اموی بر این باور بودند که نام آنان در تورات آمده و آشنایان با کتب آسمانی از یهود و نصارا نیز از این اعتقاد بهره وری ویژه خود را داشتند.

در پایان مناسب است مروری بر عهدی که ولید بن یزید برای ولایتعهدی دو فرزندش حکم و عثمان نگاشته داشته باشیم. این عهدنامه متنی است مفصل که می تواند آینه برخی از عقاید رسمی حکومت باشد. او در ابتدا، شرحی از بعثت انبیا به دست داده تا آنگاه که خداوند محمد (ص) را به نبوت برگزید. پس از او بود که خلفای او راه و رسم ایشان را ادامه دادند. خلفای الهی بر پایه آنچه خداوند از میراث انبیاء در اختیار گذاشته و بر آن خلافت داده بود، به دنبال یکدیگر آمدند. هیچ کس متعرض حق آنان نشد جز آنکه خداوند او را نابود کرد و هیچ کس از جماعت آنان جدا نشد مگر آنکه خدا هلاکش ساخت و هیچ کس ولایت آنان را کوچک نشمرده و قضای الهی را درباره آنان دیگرگون تصور نکرد جز آنکه خدا، آنان را بر آنها غلبه داده و بر ایشان مسلط کرد و آن را وسیله عبرت دیگران گردانید. خداوند به همین گونه با کسانی که از اطاعتی که خدا به آن دستور داده بود خارج شدند، رفتار کرد» . تا اینجا، شکست تمامی شورشهای ضد اموی، دلیل بر حقانیت امویان دانسته شده است. او سپس برای بیان جایگاه خلافت، آیه استخلاف انسان و اعتراض ملایکه می پردازد و آن را با خلافت ارتباط داده می گوید «بنابر این خداوند آنچه را روی زمین است، به خلافت، حفظ می کند و به طاعت و فرمانبرداری است که انسانها را سعادتمند می سازد. و خدا آگاه است که برای هر چیزی قوام و صلاحی نیست جز با فرمانبرداری که خداوند حق خود را با آن نگه داری می کند، کارش را سامان می دهد، [مردم را]از عصیان باز می دارد، از حرام حفظ می کند و از حریمش دفاع می کند. هر کسی از این فرمانبرداری بهره ای برد ولی خدا و مطیع دستور او و نایل شده به هدایت اوست. » او سپس با تفصیل بیشتری از اهمیت فرمانبری یاد می کند «به طاعت است که رستگاران به جایگاه خود نایل می شوند و با ترک فرمانبری و خروج از آن است که خداوند گمراهان و عصیانگران و کوران را هلاک می کند» . او طاعة الله را با اطاعت از خلفا با یکدیگر آمیخته می کند. پس از آن از «عهد» سخن می گوید و مقصودش همان ولایتعهدی است. عهدی که خداوند تحکیم آن را به خلفایش الهام کرد، تا اگر حادثه ای برای خلیفه پیش آمد، راه امید و وسیله وحدت و الفت میان مردم باقی باشد و شیطان از نابودی دین قطع امید کند. این عهد نشانه تمامیت اسلام و از جمله منتهای بزرگ خداوند است که برده بر بندگان واجب گردانده است. چیزی که خدا به وسیله آن مردم را از تفرقه باز داشته و نفاق را از بین برده و آنان را از هر گونه شفاق و اختلاف نگه داری می کند. در ادامه، توضیحات بیشتری در اهمیت «عهد» آمده است. پس از آن می گوید: امیر المؤمنین[ولید]از زمانی که خداوند خلافت را به ارزانی داشته، چیزی را مهمتر از این عهد نمی دانسته، زیرا جایگاه آن را در کار مسلمانان می شناخته و اکنون از خدا می خواهد تا او را بر این کار موفق بدارد. عقیده امیر المؤمنین آنست که همچون گذشته دو عهد پشت سر یکدیگر داشته باشد. آنگاه از دو فرزندش حکم و عثمان یاد کرده یکی را بعد از دیگر به ولایتعهدی می گمارد. (63) مهمترین نکته در این عهد، توجه به ولایتعهدی به عنوان مساله ای مهم، موهبتی الهی و حافظ امنیت و حرمت جامعه مؤمنین است. این اهمیت تا به جایی است که آن را نشان بر تمامیت دین اسلام می داند. (64) اعتقاد به جبر و قدسیت بخشیدن به خلافت نیز به تکرار در عهدنامه آمده است. همانگونه که اشاره شد طاعة الله با فرمانبری از خلفا یکی دانسته شده است، چنانکه این خداوند بوده که خلفا را به جانشینی خود در روی زمین برگزیده، و نظریه ولایتعهدی را به آنان الهام کرده است.

پی نوشت ها:

1. الاحکام السلطانیه، ماوردی، ص 13 (مقصود سلیمان بن عبد الملک است)

2. مسند احمد، ج 1، صص 11- 10

3. الامویون و الخلافة، صص 21- 19

4. یکی از این شعرا فرزدق است که علی رغم شعر معروفش در وصف امام سجاد (ع) قصاید زیادی در ستایش خلفای اموی و امرای وابسته به آنان سروده است. با مروری بر دیوان وی می توان به وسعت نقش وی در تثبیت پایه های دولت اموی پی برد. اشعار فراوان او در تقدیس خلفای اموی و تطهیر آنان از هر عیب و نقصی، در جای دیوان وی آمده است. به عنوان نمونه نک: دیوان فرزدق، ج 1، صص 268- 261 قصیده ای است که در ستایش سلیمان بن عبد الملک گفته است. در متن نمونه اشعار وی را در تحکیم پایه های سلطنت اموی آورده ایم.

5. دیوان اخطل، صص 24- 21، الامویون و الخلافة، ص 30

6. دیوان اخطل، ص 73، الامویون و الخلافة، ص 30

7. دیوان جریر، ج 1، ص 95، الامویون و الخلافة، ص 31

8. دیوان جریر، ج 1، ص 295

9. همان، ج 2، ص 62

10. دیوان فرزدق، ج 1، ص 24

11. همان، ج 2، ص 210

12. الاغانی، ج 1، ص 299

13. شعر الاحوص، ص 193

14. همان، ص 173

15. دیوان الفرزدق، ج 2، ص 100

16. دیوان جریر، ج 1، ص 145، درباره اشعار شاعران فوق در این زمینه نک: الامویون و الخلافه، ص 35- 31

17. دیوان جریر، ج 1، ص 349

18. همان، ج 2، ص 737

19. دیوان فرزدق، ج 2، ص 125، الامویون و الخلافة، ص 36. مصرع دوم اشاره به خوابیدن شتر دارد که سینه و گردنش را روی زمین می گذارد کنایه از آنکه کاملا خود را در اختیار طرف می گذارد و هر چه بخواهد به او می دهد.

20. بنا به نقل لمبتون در دولت و حکومت در اسلام، ص 110، ش 7، مونتگمری وات نیز تعدادی از این اشعار را درباره تحکیم مفهوم خلیفة الله در دوره اموی آورده است نک

Watt,God,s caliph; Qur anic inter Pretations and umayyad claims in Iran and islam, Edinburgh,1971,pp .571 -572.

و نیز نک:

Watt Islamic Political thought, Edinburgh, pp .33,137 .N .5.

و نک: خلیفه و سلطان، صص 17- 16

21. پیش از آن حسان بن ثابت در مرثیه ای که در سال 36 ه برای عثمان سروده او را «خلیفه الله » نامیده است. دیوان حسان بن ثابت ص 96 به نقل از: دولت و حکومت در اسلام، ص 110 فصل سوم پاورقی ش 7.

22. انساب الاشراف، ج 4، ص 345

23. مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 222

24. الامامة و السیاسة، ج 2، ص 40

25. العقد الفرید، ج 5، ص 25، الشوری فی العصر الاموی، ص 35

26. تاریخ الخلفاء، ص 235

27. مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 76

28. همان، ج 6، ص 214

29. همان، ج 6، ص 214، نک: النزاع و التخاصم، ص 69، البدایة و النهایة، ج 9 ص، 136، النصائح الکافیه لمن یتولی معاویه، ص 81، وفیات الاعیان، ج 2، ص 228

30. مروج الذهب، ج 3، ص 147

31. تاریخ الطبری، ج 6، ص 567، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 60، الشوری فی العصر الاموی، ص 35

32. مروج الذهب، ج 3، ص 212، الشوری فی العصر الاموی، 35

33. فرزدق در شعری در مدح هشام بن عبد الملک می گوید[دیوان، ج 1، صص 88- 89]:

ابی الله الا نصرکم بجنوده

و لیس بمغلوب من الله صاحبه

فما قام بعد الدار قواد فتنه

لیشعلها الا و مروان ضاربه

ابی الله الا ان ملککم الذی

به نیت الدین الشدید نصائبه

و در جای دیگری[دیوان ج 1 ص 215]می گوید:

غلبتم الناس بالحق اذا ضربوا

علیهم و بضرب غیر تعذیر

34. تاریخ الطبری، ج 6، ص 62

35. مختصر تاریخ دمشق، ج 25، ص 53

36. دیوان فرزدق، ج 1، ص 80، الامویون و الخلافة، ص 22

37. دیوان فرزدق، ج 2، ص 99

38. همان، ج 1، ص 262

39. دیوان جریر، ج 2، ص 771

40. نک: طبقات الکبری، ج 5، ص 333، البدایة و النهایه، ج 9، صص 192، 196، شذرات الذهب، ج 1، ص 119 الامویون و الخلافة، ص 23، تاریخ الخلفاء، صص 233، 234، 235

41. دیوان جریر، ج 1، ص 416

42. همان، ج 1، ص 228

43. دیوان فرزدق، ج 1، ص 281، الامویون و الخلافه ص 24

44. الفخری، ص 122

45. تاریخ الخلفاء، ص 219

46. انساب الاشراف (نسخه خطی) ، ج 1، ص 1164 به نقل از: الامویون و الخلافة، صص 120، 122، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 522، فوات الوفیات، ج 2، ص 404

47. امالی قالی، ج 1، ص 11، و نک: البدایة و النهایة، ج 8، ص 316، الامویون و الخلافة، ص 122

48. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 273

49. تاریخ الخلفاء، ص 218

50. تاریخ الیعقوبی، ج 2، صص 280- 281، تاریخ الخلفاء، ص 220

51. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 253، و نک: الامویون و الخلافة، ص 128 از مصادر متعدد. باید گفت: [ویل لمن کفره نمرود]

52. البدایة و النهایه، ج 9، ص 139

53. تاریخ الطبری، ج 4، ص 343، النزاع و التخاصم، ص 78، انساب الاشراف، الجزء الرابع، القسم الاول، ص 495 ش 1278، البدء و التاریخ، ج 5، ص 208 (در آنجا بجای «رضی » «مرضی » آمده) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 123 این کعب الاحبار از مشاوران و اصحاب عثمان بود، نک: انساب الاشراف، الجزء الرابع، القسم الاول، ص 542

54. تاریخ الخلفاء، صص 217- 216

55. همان، ص 233

56. همان، ص 233

57. الموفقیات، ص 352

58. تاریخ الطبری، ج 6، صص 394- 393

59. تاریخ الخلفاء، ص 245

60. ربیع الابرار، ج 2، ص 844- 843 و نک: درباره محمد بن کعب به: قصه خوانان در تاریخ اسلام، صص 68- 69

61. النقود الاسلامیه، ص 11. در این باره بحث طولانی است نک: «العقد المنیر فیما تبعلق بالدرهم و الدنانیر. »

62. دیوان جریر، ج 1، ص 349

63. تاریخ الطبری، ج 7، صص 224- 219 (ترجمه گزارش گونه)

64. مقایسه کنید با آیه: الیوم اکملت لکم دینکم که به اعتقاد گروهی از محدثان و بنا به نظر ائمه شیعه و علمای امامیه درباره امامت امام علی (ع) است، شاید این برای نوعی تقابل است که به تدریج امامت منصوص را که نشانه تمامیت دین بوده به کناری نهاده، و ولایتعهدی را جایگزین آن کرده اند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر