دولت زیاریان ۳۱۵ ۴۷۱

یکی از سلسله های نسبتا کوچک ایران که در فاصله زمانی و مکانی میان دولت علویان طبرستان، سامانیان خراسان و بویهیان مرکز و جنوب و غرب ایران شکل گرفت، سلسله زیاری است

به قدرت رسیدن آل زیار

یکی از سلسله های نسبتا کوچک ایران که در فاصله زمانی و مکانی میان دولت علویان طبرستان، سامانیان خراسان و بویهیان مرکز و جنوب و غرب ایران شکل گرفت، سلسله زیاری است.داستان آل زیار از اسفار بن شیرویه آغاز شد که نسبتی با آل زیار نداشت.وی از فرماندهان ما کان بن کاکی بود و ماکان خود از فرماندهان علویان طبرستان بود که به تدریج، به استقلال گرایید .اسفار که خودسری ویژه خود را داشت با ما کان نساخت و از سپاه او جدا شد.چشم امید او به سوی سامانیان بود.به همین دلیل با حمایت آنها سپاهی فراهم آورد و از سوی سامانیان امارت گرگان را به دست آورد.

در این زمان، مرداویج به معنای مردآویز، کسی که با مرد در می آویزد فرزند زیار بن وردانشاه گیلی در سپاه او بود.مرداویج، از رؤسای مردمان گیل بود که به سامانیان پناه برده بود.هم اسفار و هم مرداویج، از خان زادگان محلی بودند که به مرور در سپاه علویان و سامانیان، موقعیتی به دست آورده بودند.

گذشت که در جنگ اسفار بن شیرویه با داعی در نزدیکی آمل، داعی شکست خورد.مرداویج که این زمان در سپاه اسفار بود، و به احتمال، کینه های کهنه ای نسبت به علویان داشت، با نیزه ای بر پشت داعی زد و وی را کشت.

اسفار با ماکان کنار آمد، آمل را به وی سپرد و خود در گرگان و ری نشست.اندکی بعد، امیری که او بر ری گماشته بود، به ستمگری پرداخت.اسفار به سوی ری شتافت و آن امیر ترک به قم گریخت.اسفار مرداویج را در تعقیبش به قم فرستاد، اماآن شخص به اصفهان گریخته بود و مرداویج بازگشت.

این زمان حوزه قدرت اسفار گسترده بود و قدرت فراوانی داشت، به طوری که سپاه خلیفه عباسی هم از پس وی برنیامد.شورشی در قزوین سبب کشته شدن عامل اسفار شد و اسفار بیرحمانه به مردم حمله کرد و به گفته ابن اسفندیار «بسیاری اهل قزوین را بدین خیانت بکشت، چنان که مردم خانه ها بازگذاشتند و به اطراف جهان پراکنده شدند، بازارها و خانه های قزوین را آتش در فرمود زد و با هیچ آفریده در آن ولایت یک رشته نگذاشت» .

گفته اند که اسفار با نشان دادن گرایش های ضد دینی، به تخریب مساجد پرداخت و بدین ترتیب نشان داد که گرایش او متفاوت از سایر حکومت های نیمه مستقلی است که همه می کوشیدند حرمت اسلام را حفظ کنند.

مرداویج که از سوی اسفار حکومت زنجان را داشت، با همراهی مخالفان فراوان اسفار، وی را به قتل رساند.او با حمایت وزیر معزول اسفار و جلب حمایت توده های مردم مسلمان و نیز همراهی امیر محلی طارم محمد بن مسافر معروف به سلار که خود بنیان گذار یک سلسله محلی با نام آل مسافر شد بر اسفار شورید.اسفار که شاهد پیوستن سپاهیانش به مرداویج بود گریخت، اما در نزدیکی طالقان قزوین گرفتار شد و به قتل رسید.از آن پس، مرداویج، وارث اسفار بن شیرویه شد.این رخداد در سال 319 هجری روی داد.

مرداویج بنیاد گذار سلسله زیاری

مرداویج فرزند زیار، از بقایای امیران محلی گیل بود که سالها با علویان بازی کرده و هیچ گاه به درستی تن به اسلام در نداده بودند.آنها اسلام و دولت علوی را مزاحم خویش تلقی کرده و می کوشیدند تا استقلال خویش را حفظ کنند.

زمانی که مرداویج قدرت را به دست گرفت، کوشید تا دست کم مناطق مرکزی ایران را زیر سلطه خویش در آورد.ابتدا طبرستان و گرگان را از دست ماکان بن کاکی بدر آورد و بر این منطقه تسلط یافت.پس از آن، با پنجاه هزار نفر سپاهی راهی اصفهان شد و بدون مشکل این شهر را تصرف کرد.در این زمان، خاندان ابو دلف که پیش از این درباره شان سخن گفتیم بر این شهر حکمرانی می کردند.هنوز فتح این شهر به درستی تمام نشده بود که بار دیگر طبرستان بر وی شورید و او به سرعت خود را به آن دیار رساند و اوضاع را آرام کرد.مرداویج که به دنبال توسعه قلمرو خود بود، لشکری را به فرماندهی خواهر زاده اش به سوی همدان فرستاد .در این زمان، خلافت عباسی از ترس از دست دادن غرب ایران که زیر نظر مستقیمش بود، سخت به وحشت افتاد و لشکری را به یاری مردم همدان فرستاد.سپاه مرداویج شکست خورد و افزون بر فرمانده، چهار هزار نفر از سپاهش کشته شدند.این نخستین شکست سنگین مرداویج بود.

مرداویج، از خبر شکست سپاهش، خشمگین شد و خود به سوی همدان رفت.این بار بر شهر غلبه کرد و ده ها هزار نفر از مردم شهر را کشت.وی حتی پس از امان دادن به مردم و گرد آوری آنها، بار دیگر دستور داد تا سپاهش شمشیر کشیده آنها را نیز کشتند.کشتار بعدی در شهر دینور بود که در آن نیز میان هفده تا بیست و پنج هزار تن کشته شدند.سپاه مرداویج، به سوی خوزستان رفتند و آن ناحیه را نیز به تصرف خود در آوردند.

این زمان اواخر دوران خلیفه عباسی المقتدر بالله (295 320) در بغداد بود.خلافت عباسی که از پیروزی های مرداویج سخت به وحشت افتاده بود، با وی کنار آمد.شرق اسلامی را به اقطاع او داد و مقرر شد مرداویج، سالانه دویست هزار دینار سکه طلا به خلیفه بپردازد .این بهای خراج غرب ایران، به ویژه دینور و همدان بود که تا آن زمان، خلافت عباسی حق مداخله دولت های ایرانی را در آن نداده بود.طبق معمول هدایا و پول ها ارسال شد و حکم خلیفه همراه با خلعت امیری نصیب مرداویج شد.

وی بار دیگر، درگیر مسأله طبرستان و گرگان شد.ما کان بن کاکی آن ناحیه را با حمایت سامانیان تصرف کرد.سپاه مرداویج به آن سوی لشکر کشید و با بیرون راندن ماکان، بار دیگر طبرستان را در اختیار گرفت.نصر بن احمد سامانی قصد جنگ دیگری کرد و به گرگان آمد، اما کار با مصالحه تمام شد.گرگان در اختیار سامانیان قرار گرفت و طبرستان در اختیار زیاریان.

این بار مرداویج، مشکل جدیدی پیدا کرد و آن مشکل ظهور آل بویه بود.عماد الدوله که از سوی مرداویج به حکومت کرج منصوب شد، از وی روی گرداند.وی با خرم دینان آن ناحیه به نبرد پرداخت و بدین وسیله خاطر مسلمانان آن نواحی را به خود جذب کرد.عماد الدوله نتوانست در کرج بماند.به همین دلیل به اصفهان رفت و آن شهر را به تصرف خود در آورد.وقتی مقاومت در برابر مرداویج را بیهوده دید راهی ارجان بهبهان شد.پس از این در شرح حال آل بویه خواهیم گفت که وی چگونه موفق شد، شیراز را به تصرف خود در آورد.در نهایت تلاش های مرداویج سبب شد تا میان عماد الدوله و او صلحی صورت پذیرد و وی در شیراز به نام مرداویج خطبه بخواند.این حوادث تا سال 322 به درازا کشید تا آن که مرداویج به سال 323 در اصفهان کشته شد.

مرداویج در ترازو

مرداویج را از یک جهت باید با مازیار و از جهت دیگر با یعقوب لیث مقایسه کرد.قدرتمندی که در فاصله سالهای کوتاهی موفقیت های فراوانی به دست آورد و بعد از آن، داعیه ضدیت با اسلام و مبارزه با خلافت را مطرح کرد.این در حالی است که طاهریان و سامانیان وفادار به اسلام و خلافت عباسی بودند.او نیز همانند یعقوب، برادری با نام وشمگیر داشت که کارش را ادامه داد و درست بمانند آنان، بعدها، بازماندگانش، تنها به منطقه کوچکی اکتفا کردند .

با این حال، مرداویج ویژگی های خاصی داشت.روحیه ستمگری او به هیچ روی در یعقوب وجود نداشت.قدرت نمایی پادشاهانه او و زیستن بسان شاهان ساسانی که نشان از گرایش های فکری او داشت، در یعقوب وجود نداشت.

البته یعقوب نیز نسبت به سیستانیان اعتبار و اهمیت می داد و تا اندازه ای حرکت او جنبه ملی محلی داشت، اما نه آن چنان که مرداویج با ترکان سپاهش کرد.او به رغم استفاده از ترکان، آنان را به سختی تحقیر می کرد و با مجازات های سنگین، خشم نژاد پرستانه خود را نسبت به آنها نشان می داد.

زمانی که در وقت خواب او اسبان شیهه کشیدند و او را از خواب بیدار کردند، دستور داد تا به ترکانی که مراقب اسبان بودند، افسار و پوزه بند بزنند و در اصطبل نگاه دارند.این اقدامات، خشم ترکان را بر انگیخت و آنها را وادار کرد تا در حمام بر سر او ریخته و پس از آن که شکمش را پاره کردند، سرش را هم از تنش جدا نمودند.

بی شبهه سپاهیان وی، مردمان مسلمان و اهل نماز بودند، اما این که گرایش خود مرداویج چه بوده، مسأله ای است که در چند و چونی آن گفتگو بسیار است.در این تردید نیست که او با اسلام میانه ای نداشته و از طرف برخی از محققان، به اسلام ستیزی متهم شده است.گرایش های ایران گرایانه او در زنده کردن آداب و رسوم ایرانی که به صورت غیر عادی افراطی بود، حکایت از علائق غیر دینی او دارد.

مهم ترین نمود این مسأله در برگزاری جشن سده در اصفهان بود که پیش از آن به صورت آرام توسط توده های زرتشتی و احیانا مسلمان برگزار می شد.مرداویج دستور داد تا با ابهت تمام، این مراسم را در بهمن سال 323 همراه با بر پایی آتش بازی بسیار گسترده، در اصفهان برگزار کنند.

برخی از مورخان مانند مسعودی به صراحت از قصد مرداویج برای بر اندازی حکومت عباسی سخن گفته اند.ممکن است چنین چیزی در اندیشه وی بوده، اما به خوبی آگاه بود که چنین توانی را ندارد و به همین دلیل با خلیفه کنار آمد.

در میان اسامی خاندان زیاری و حتی فرماندهان آنها، کمتر به نام اسلامی بر می خوریم.بیش تر آنها اسامی کهن پارسی داشتند.با این حال، سکه های بر جای مانده از برادرش وشمگیر، مانند سایر سکه های آن عهد، آیاتی از قرآن را بر روی خود دارد.بی شبهه و شمگیر خشونت کمتری نسبت به مرداویج داشت.

وشمگیر

زمانی که کار مرداویج بالا گرفت، نامه ای برای برادرش وشمگیر فرستاد و او را دعوت کرد تا وی را همراهی کند.آن زمان وشمگیر، در سرزمین گیل به کشت برنج مشغول بود.با رسیدن نامه دست از کار شست و به مرداویج پیوست و از سوی او به حکومت ری گماشته شد.پس از کشته شدن مرداویج، یارانش به ری رفتند و با وشمگیر بیعت کردند.

وشمگیر طی سالهای متمادی حکومت خود، جنگ ها و نبردهای فراوانی کرد.شورشیانی مانند ماکان بن کاکی که هر لحظه از هر سوی سر می کشیدند و به هوس گرفتن گرگان و ری و اصفهان قیام می کردند، او را سخت گرفتار کرده بود، اما مشکل عمده او، دو سلسله نسبتا قوی، یعنی سامانی ها و بویهی ها بود.نزدیکی بویهیان با جبال و وابستگی های نژادی و منطقه ای آنها با گیلان، کار وشمگیر را از سوی آنان سخت تر می نمود.

وشمگیر، به سال 328 اصفهان را از دست داد و همان سال مجبور شد تا گرگان رانیز به سامانیان واگذار کند.سال بعد، گر چه لشکر کشی بویهیان برای تصرف ری شکست خورد، اما در نبرد با سامانیان، وشمگیر گریخت و ما کان بن کاکی هم کشته شد و ری به تصرف سامانیان در آمد.اندکی بعد، باز وشمگیر بر ری تسلط یافت، اما این بار نیز رکن الدوله بویهی به سال 331 به ری حمله کرد و آن را تصرف نمود.

طی سالهای بعد، تا سال 357 که وشمگیر در نخستین روز آن درگذشت، بارها و بارها میان او و بویهیان از یک سو، و با علویان طبرستان که باز سر به قیام برداشته بودند، نبردهایی صورت گرفت.وشمگیر به رغم این همه درگیری، و با وجود این همه دشمن، تا اندازه ای خود را سرپا نگاه داشت و هر بار با اتحاد با سامانیان یا برخی دیگر، حوزه کوچکی از قدرت را برای خود نگاه داشت.

امیران زیاری

قدرت زیاریان در همان عهد وشمگیر، رو به زوال رفته بود، اما طبرستان و گیلان، منطقه وسیعی بود که جای امیران بسیاری را در گوشه و کنار خود داشت.هر بخشی در دست امیری محلی یا علوی بود که پس از شکست در جنگ، برای تصرف سایر مناطق، به سرزمین بومی خود باز می گشت و به انتظار گرد آوری نیرو صبوری می کرد.

بیستون و قابوس، دو فرزند وشمگیر، بر سر جانشینی اختلاف کردند.سامانیان بیش تر جانب قابوس را که مادرش دختر اسپهبد شروین باوندی، از خاندان اشرافی اسپهبدان مازندران بود گرفتند.گرگان که به خراسان سامانی نزدیک بود، در دست قابوس قرار گرفت و طبرستان که به بویهیان قدرتمند نزدیک بود، با حمایت آنها، به بیستون رسید.وی سروری بویهیان را به تمام معنا پذیرفت و بر روی سکه های خود نامشان را آورد.زمانی که بیستون در سال 366 درگذشت، قابوس که اکنون لقب شمس المعالی را از خلیفه بغداد گرفته بود، به امارت تمامی گرگان و طبرستان رسید.

زمانی که در سال 371 میان قابوس و عضد الدوله اختلاف شد و او از بویهیان شکست خورد، گرگان را ترک کرد و به سامانیان پناه برد.وی تا هیجده سال در خراسان ماند و نتوانست به گرگان باز گردد.در تمام این مدت، تا سال 387 گرگان در اختیار بویهیان بود.در این سال، فخر الدوله بویهی درگذشت و فرزند خردسالش مجد الدوله با کمک مادرش سیده به امارت رسید.قابوس با استفاده از این فرصت، به کمک غزنویان و نیز یکی از اسپهبدان باوندی، توانست در سال 388 بر طبرستان تسلط یابد.وی تا سال 403 که سپاهیانش بر او شوریدند و فرزندش منوچهر را به جای او گماشتند، بر سریر قدرت بود.پس از آن، وی را به نقطه ای در اطراف گرگان تبعید کردند.بدین ترتیب باز حکومت در خاندان زیار باقی ماند.

سلاطین زیاری/سالهای حکومت

مرداویج بن زیار/315 323

وشمگیر بن زیار 323 356

بیستون بن وشمگیر/356 366

شمس المعالی قابوس بن وشمگیر/366 403

(به غیر از سالهای 371 388)

منوچهر بن قابوس/403 420

انوشیروان بن منوچهر/420 424

دارا بن قابوس/424 426

انوشیروان بن منوچهر (دفعه دوم) /426 434

بعد از این دست نشانده سلاجقه شدند تا سال 471

اسکندر بن قابوس/434 441

کیکاوس بن اسکندر/441 462

جهانشاه بن کیکاوس/462 471

قابوس دورانی طولانی داشت و گرچه هیجده سال تمام را در خراسان بود، اما سال های امارتش هم به درازا کشید.وی از یک سوی، مردی خشن و تندخو بود و از سوی دیگر، پذیرای عالمان و شاعران برجسته.

یکی از بلند پایه ترین عالمان دوران درخشان تمدن اسلامی در قرن چهارم، یعنی ابو ریحان بیرونی، کتاب مهم الاثار الباقیه عن القرون الخالیه را به نام قابوس تألیف کرد.آوازه قابوس تا به آنجا بود که ابن سینا نیز اراده رفتن نزد او راداشت، اما در همان زمان، قابوس از امارت خلع و اندکی بعد کشته شد و ابن سینا ناکام ماند.

در دوران قابوس و پس از آن، دیگر آثاری از قبیل ظلم و ستم و اسلام ستیزی مرداویج و احیانا برادرش وشمگیر را نمی بینیم بلکه در این زمان، آنها به عنوان حامی اسلام و عالمان مسلمان و چهره های فرهیخته، شناخته شده اند.گفتنی است که این تقلیدی بود از آنچه سامانیان در خراسان و بویهیان در بغداد و ری و اصفهان داشتند.متنی از شمس المعالی مانده که با اظهار رضایت از ابو بکر و عمر، از عثمان انتقاد می کند که «زی نسک» را به «زینة الملک» تبدیل کرد.این نشان می دهد که او سنی بوده اما بسان سایر اهل سنت، تعصبی در دفاع بیهوده از سیاست های عثمان نداشته است.

امارت زیاریان در طبرستان و گرگان، بعدها توسط منوچهر فرزند قابوس و پس از وی توسط انوشیروان فرزند او (م 435) و برادرش دارا ملقب به اسکندر دنبال شد.بیش تر این ایام، آنها یا در جنگ با غزنویان بودند و یا در پناه آنها روزگار را می گذراندند.

پس از درگذشت دارا، فرزندش کیکاووس ملقب به عنصر المعالی که کودکی را در غزنین در دربار غزنویان گذرانده بود، به امارت رسید.وی مؤلف کتاب معروف قابوسنامه است که به سال 475 هجری تألیف شد و از آثار با ارزش ادبی و اخلاقی در زبان فارسی است.کیکاوس در این کتاب، نصایحی به فرزندش گیلانشاه دارد که ضمن آن، آداب بهتر زیستن را در بعد فردی، اجتماعی و سیاسی آن به وی می آموزد.او از نثری زیبا در بیان نصایح بهره برده و ضمن آن داستان های دلکشی در زمینه های مختلف ارایه می دهد.برخی از ابواب این کتاب عبارتند از: در شناختن ایزد تعالی، در یاد کردن پندهای نوشین روان، در مزاح کردن، در عشق ورزیدن، در کارزار کردن، در آیین دوست گرفتن، در آیین و شرط وزارت و سپهسالاری، در علم نجوم، در آیین جوانمرد پیشگی.

از آثار تاریخی بر جای مانده از دوران زیاری، گنبد قابوس یا کاوس است که مقبره قابوس فرزند وشمگیر است که به سال 403 هجری به قتل رسید.شهر گنبد نیز به یادگار همین مقبره بزرگ، این نام را حفظ کرده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان