ماهان شبکه ایرانیان

دولت صفاریان ۲۴۷ ۳۹۹

دیار سیستان به دلیل محدودیت در آب و آبادی، و مهم تر از آن، جدائیش از بخش های شمالی غربی خود به دلیل کویرهای بزرگ نقش فعالی در تاریخ ایران نداشت، گر چه دروازه هند بود و از این جهت، اهمیت آن، از همان سالهای آغازین فتح ایران، حتی برای اعراب از راه رسیده هم آشکار بود.

گروههای معارض در سیستان

دیار سیستان به دلیل محدودیت در آب و آبادی، و مهم تر از آن، جدائیش از بخش های شمالی غربی خود به دلیل کویرهای بزرگ نقش فعالی در تاریخ ایران نداشت، گر چه دروازه هند بود و از این جهت، اهمیت آن، از همان سالهای آغازین فتح ایران، حتی برای اعراب از راه رسیده هم آشکار بود.

نخستین بار، یعقوب روی گر، نام این سرزمین را در تمامی ایران پر آوازه کرد، آن چنان آوازه ای که خلافت بغداد نیز برای مدتی از شنیدن نام آن بر خود می لرزید.

سیستان که شهرهای اصلی آن زرنج و بست بود، و اکنون هر دو شهر خارج از ایران قرار دارد در اختیار طاهریان بود.افزون بر طاهریان که قدرت سیاسی حاکم آنجا بوده و اعراب آن ناحیه، پشتیبان آنها بودند، نیروی دوم آن منطقه خوارج بودند.آنها از سالها پیش، در سیستان نفوذ داشته و هر از چندی بر آن غلبه کرده شهرهای خراسان را نیز تهدید می کردند.در دهه سوم چهارم قرن سوم هجری، نیروی سومی در این منطقه ظاهر شد.این گروه عیاران سیستان بودند که نه با طاهریان و نه با خوارج موافقتی نداشتند.

این زمان مردم سیستان مسلمان شده بودند.بخشی عرب و بخشی نیز مردم بومی بودند.حکومت طاهری و خوارج به نوعی حالت خارجی و عربی داشتند.نوشته اند که بیش ترین یاران حمزة بن عبد الله خارجی عرب بوده اند.در برابر این دو حرکت، جریان عیاران به وجود آمد که گر چه شکل گیری آنها نیز تقلیدی از مراکز دیگر همچون بغداد بود، اما به نوعی انتخاب مردم سیستان بود .زندگی عیاری آمیخته ای از جوانمردی از یک سو و هرج و مرج از سوی دیگر بود.به وقت غارت، غارتگری و به وقت آرامش، رسیدگی به ضعیفان و محرومان! در مواقع بحرانی، عیاران سیاسی می شدند و بنا به منافعشان از احزاب سیاسی موجود حمایت می کردند.

بدین ترتیب گروه عیاران در اوضاع نابسامان سیستان که که جنگ حکومت با خوارج و سایر شورشیان، تقریبا در آن دایمی شده بود، رشد فراوانی یافتند.یافت شدن یک فرمانده نیرومند و عاقل مانند یعقوب، سبب شد تا در ادامه جنبش عیاری، دولتی به وجود آید و مدتی دوام آورد.

یعقوب روی گر

یعقوب، به احتمال، میان سالهای 200 تا 207 هجری تولد یافت و دوران نوجوانی را در کنار پدر گذراند.لیث پدر یعقوب فردی مسگر رویگر، درودگر بود و یعقوب و برادرانش عمرو و علی و طاهر نزد پدر خویش کار می کردند.زمانی که یعقوب جوانی برومند شد، به عیاران پیوست و به واسطه گذشت و مردانگی به مقام سرهنگی رسید که مقامی بلند پایه میان عیاران بود.وی در جریان قیام صالح بن نصر در بست که در سالهای 230 تا 231 رخ داد، جوانی شناخته شده و به احتمال فرمانده بخشی از نیروهای صالح بود.

زمانی که پیروانش رو به فزونی رفت، رسما به کار باج گیری از ثروتمندان و صرف آن برای ضعیفان پرداخت و با همکاری عیاران سایر شهرها، بر حوزه کار خویش وسعت داد.با این که پیشینه یعقوب در کتاب ها به همین صورت آمده، بعدها، برخی مورخان وی را از نوادگان ساسانیان معرفی کردند.این کار که برای سامانیان و برخی دیگر نیز انجام شده، می توانسته دلیل سیاسی داشته باشد.سیستانیان علاقمند بودند تا دیگران، شاهان و امیران آنها را از طبقات فرو دست نپنداشته و اجداد آنها را شاهان بزرگ گذشته بدانند.نویسنده کتاب تاریخ سیستان که یک سیستانی متعصب است نسب نامه او را تا جمشید و کیومرث در کتاب خود آورده است !

چگونگی رشد یعقوب، تا اندازه ای مانندگی به ابو مسلم دارد که تنها بر اساس شایستگی های شخصی خود به امارت خراسان رسید و از هیچ، به همه چیز دست یافت.طاهر گر چه فرمانده نظامی برجسته ای بود که به همین مقام دست یافت، اما در اصل در درون دولت عباسی رشد کرده بود .یعقوب در مقایسه با این دو، از اساس وابسته به طبقه فرودست جامعه بود که با استفاده از یک فرصت تاریخی، با بهره گیری از برآمدن عیاران، از آنها به عنوان نردبان ترقی خویش بهره برد.

آشوب های سیستان و برآمدن یعقوب

داستان شورش های سیستان از زمان حمزه خارجی و قوت یافتن وی و سرکوبیش توسط طاهریان طولانی است.تا آنجا که به صفاریان مربوط می شود، ماجرا از ابراهیم بن حصین امیر سیستان از سوی طاهریان آغاز می شود.او عربی از بصره بود که در کنار طاهریان بالید.مدتی حاکم هرات شد، بعد از آن به سیستان آمد و در آنجا استقرار یافت و دار الاماره ای برای خود ساخت.او از دو فرزندش احمد و اسحاق هم در کار اداره بست و سایر مناطق بهره برد.

ابراهیم را مردی بی تعصب وصف کرده اند که کاری به خوارج و اهل سنت و طوایف عربی از تمیمی و بکری نداشت.به همین دلیل خوارج به روزگار او رشد کردند.

در این هنگام مردی با نام غسان بن نصر سر به شورش برداشت.احمد بن ابراهیم، سپاهی را به سوی او فرستاد که وی را گرفته کشتند.مردم سیستان که غسان را مردی اصیل و سیستانی می دانستند از این اقدام برآشفتند.به دنبال آن، شخصی با نام احمد قولی از بست سر به شورش نهاد که «عیاران و مردان مرد بر او جمع شدند، چه از بست چه از سیستان» .احمد قولی هم شکست خورد.

مدتی اوضاع آرام بود تا آن که مردی با نام بشار بن سلیمان که «رئیس و بزرگ بود» در بست قیام کرد و با احمد بن ابراهیم، عامل طاهریان جنگ ها کرد.این بار احمد شکست خورد و به دلیل ستمی که در حق مردم می کرد، ستاره اقبالش تیره تر شد.

پس از اینان صالح برادر غسان، در همان بست قیام کرد که «مردم بسیار با او جمع شدند از سیستان و بست، و یعقوب لیث و عیاران سیستان او را قوت کردند» .اینها در برابر بشار ایستادند تا آنجا که وی را کشتند و بست و اطراف آن را زیر سایه قدرت خویش در آوردند.این نخستین جایی است که نام یعقوب لیث به میان آمده و به گفته مؤلف تاریخ سیستان «این اندر ابتدای کار یعقوب بود.»

بدین ترتیب کار صالح بن نصر بالا گرفت.سپاهی به کش فرستاد که غنائمی با خود آورد.پس از آن عمار خارجی در کش شورید.صالح سپاهی برای سرکوبی او فرستاد که یعقوب نیز میان آنها بود.آنها عمار را شکست دادند.بعد از آن حاکم طاهری سیستان، ابراهیم حصین، پسرش محمد را به جنگ صالح فرستاد که این بار صالح شکست خورد.در نبرد بعدی در ذی حجه سال 239، حیله صالح که مدعی بود تنها قصد جنگ با خوارج دارد، سبب شکست ابراهیم شد.در نبردهای بعدی نیز ابراهیم کاری از پیش نبرد و صالح بارها خرگاه و خیمه و دار الاماره او را غارت کرد .

یعقوب و دوستانش از این که می دیدند صالح تمامی اموال سیستان را غارت کرده، به بست می برد، برآشفتند.همین مسأله سبب درگیری آنها با صالح شد که اموال را برداشته به سوی بست گریخت .آنها فرمانده وی را کشتند و وی را به شکست کشانده اموال را باز پس گرفتند.یعقوب به تعقیب صالح پرداخت تا در نوقان به او رسید.در درگیری میان آنها، طاهر برادر یعقوب کشته شد و صالح پنهان شد و به این ترتیب میراث صالح به یعقوب رسید.این رخداد در روز جمعه 27 جمادی الثانیه 244 هجری اتفاق افتاد.یعقوب بار دیگر در سال 248 با صالح درگیر شد، اما مشکل صالح همچنان باقی بود.

یعقوب در ادامه نبردی هم با بقایای طاهریان و برخی خوارج داشت.بیعت رسمی مردم با یعقوب به امیری سیستان در 25 محرم سال 247 صورت گرفت.این زمان آغاز قدرت یافتن رسمی صفاریان است.

دولت صفاری

از این پس، یعقوب امیر سیستان شد و به سامان دهی کارها و نصب افراد کاردان برای کارها پرداخته و تشکیلات دیوانی خود را به راه انداخت.به همان اندازه که دوره طاهریان دوره ای آرام است، دوره صفاری دوره ای پر آشوب و پر ماجرا است.

یعقوب اندکی پس از استقرار به سراغ عمار امیر خوارج فرستاد و به وی پیغام داد که شما خود را پیرو و جانشین حمزة بن عبد الله خارجی می دانید، در حالی که او به مردم سیستان کاری نداشت و مردمان این ناحیه از تهدیدش در آرامش بودند.اگربه درستی بر آنی تا آرام باشی، هوای امیر المؤمنینی از سر بیرون کن، و نزد ما آی تا با یکدیگر متحد شده سیستان را نگاه داریم و اگر قدرت یافتیم مناطق دیگر را نیز تصرف کنیم.عمار تنها پذیرفت تا کاری به او نداشته باشد.

خلافت عباسی از سال 232 تا 247 در دست متوکل، از سال 247 تا 248 در دست منتصر، و پس از آن تا سال 252 در اختیار مستعین و آن گاه تا سال 255 به دست معتز، و بعد از آن تا 256 در اختیار مهتدی عباسی، سپس تا سال 279 در دست معتمد و تا 289 در اختیار معتضد عباسی بود.

مهم ترین اقدام یعقوب در سیستان، متحد کردن نیروهای مخالف طاهریان و طبعا عباسیان بود .وی کوشید تا خوارج را به سوی خود جذب کند.چنان که دیدیم عمار خارجی پذیرفت تا با او کاری نداشته باشد.این قدم مهمی بود، اما همه خوارج همچون عمار نمی اندیشیدند، چرا که اندیشه خارجی تفاوت زیادی با فکر عیاران که اینک به پختگی رسیده و دولتی تشکیل داده بود، داشت.با این حال، یعقوب برای جذب نیروهای مردمی خوارج کوشید و تا حدود زیادی موفق شد.

برای جذب همه نیروها، یعقوب مجبور بود تا موضع مذهبی آشکار و روشنی نداشته باشد.یکی از یاران وی، نامه به سوی شماری از خوارج فرستاد و آنها را ترغیب کرد تا نزد یعقوب بیایند . «نیکی گفتن و نواختن» وی سبب شد تا «هزار مرد به یک راه آمدند» .یعقوب، به آمدگان احترام فراوانی نهاد و بر «جاه و قدر» آنها افزود.شاید این اقدام او سبب تحریک برخی از خوارج شده باشد، زیرا بلافاصله اسدویه خارجی سر به شورش برداشت که به دست یعقوب کشته شد.

یعقوب هنوز در اندیشه بست بود که رئیس پیشین وی صالح بن نصر در آنجا مستقر شده بود.صالح با زنبیل یا رتبیل، لقب شاه مناطق میان زابل تا غزنه متحد شده بود.یعقوب با نیرویی اندک به بست حمله کرد.در این وقت، نیروهای متحد زنبیل و صالح بر وی تاختند.شجاعت بی مانند یعقوب که با پنجاه سوار به قلب لشکر حمله کرد و زنبیل را کشت، سبب شکست دشمن شد.در این جنگ، یعقوب اسیران و غنائم بی شمار به دست آورد که از آن جمله برادر زنبیل و حاجب صالح بود.غنائم گرفته شده را به قدر دویست بار کشتی نوشته اند.اندکی بعد، صالح به اسارت درآمد و به سال 251 در بند یعقوب درگذشت.عمار خارجی که از پیروزی های پی در پی یعقوب، احساس خطر کرده بود، با وی از سر جنگ درآمد.از آنجا که ستاره اقبال یعقوب رو به بلندی بود، سپاه خوارج نیز شکست خورد و عمار کشته شد.با کشته شدن عمار «خوارج همه دل شکسته شدند» .

از نگاه یک ناظر بیرونی، ماجرا چنان بود که خوارج با یعقوب متحد شده اند و این سخن به این معنا که توده های مردمی که پیش تر از خوارج حمایت می کردند، اینک به یعقوب پیوسته بودند، درست بود.اندکی بعد، این اتهام به یک واقعیت تمام عیار تبدیل شد.

یعقوب که کارش در سیستان تمام شده بود، در اندیشه تصرف هرات افتاد.آن زمان، حسین بن عبد الله بن طاهر حاکم هرات بود.یعقوب با سپاه خود عازم هرات شده پس از محاصره شهر، آن را به تصرف درآورد.طاهریان که سخت از ناحیه یعقوب به هراس افتاده بودند، سپاهی را به سوی وی فرستادند که در پوشنگ با سپاه یعقوب گلاویز شدند.سپاه یعقوب با شجاعت جنگید و ابراهیم بن الیاس فرمانده سپاه طاهری به خراسان گریخت.او در برابر محمد بن طاهر امیر خراسان نوع جنگیدن نیروهای یعقوب را چنین وصف کرد:

سپاهی هولناک دارد و از کشتن هیچ باک نمی دارند و بی تکلف و بی نگرش، همی حرب کنند و دون شمشیر زدن هیچ کاری ندارند، گویی از مادر، حرب را زاده اند و خوارج با او همه یکی شده اند و به فرمان اویند.

محمد بن طاهر، امیر خراسان، که وضع را چنین دید، به اجبار تن به واقعیت موجود داده دستور داد تا هدایا و خلعت ها برای یعقوب فرستاده «منشور سیستان و کابل و کرمان و پارس» را برای او فرستاد.بدین ترتیب «یعقوب آرام گرفت و قصد بازگشتن کرد.» این یگانه راهی بود که امیر طاهری برای حفظ قدرت خود در خراسان پیش رو داشت.

یعقوب به سیستان بازگشت، اما او نمی توانست آرام باشد.بنابر این تصمیم گرفت تا به کرمان برود.در شهر بم با اسماعیل بن موسی رئیس و پناهنده خوارج روبرو شد و او را به اسارت در آورد.

در این زمان، علی بن حسین بن قریش حاکم کرمان بود.سپاهی به سوی یعقوب فرستاد.فرمانده این سپاه میانه میدان به اسارت در آمد و لشکر کرمان تسلیم شد.حاکم کرمان که اوضاع را چنین دید به شیراز گریخت.در آنجا نیروی زیادی فراهم آورد و در نزدیکی شیراز با سپاه یعقوب گلاویز شد.این جنگ در سال 255 هجری رخ داد و طی آن علی بن حسین به اسارت یعقوب درآمد و غنائم زیادی نصیب او شد.شمار آنها را «پنج هزار شتر و هزار استر، دون خر و رمک و اسب تازی» نوشته اند.رمک اشاره به رمه به معنا گله گوسفند است.

یعقوب امیر مطلق سیستان و کرمان

یعقوب تا این زمان در اندیشه مقابله با خلیفه عباسی که آن زمان معتز بود، نیفتاده بود، بلکه تنها در پی آن بود تا از سوی خلافت عباسی به رسمیت شناخت شود.درست مانند آنچه که در باره طاهریان جریان داشت.وی همان جا، پس از به دست آوردن غنائم بی شمار، هدایای زیادی برای معتز فرستاد و به سیستان بازگشت.هنوز موقعیت و منزلت خلافت عباسی تا آن اندازه شکسته نشده بود که کسانی در اندیشه شکستن آن برآیند، اما با توجه به بحران های ایجاد شده در بغداد و خارج از آن، روشن بود که به زودی این وضعیت پیش خواهد آمد.

زمانی که یعقوب به سیستان آمد، باز اوضاع مناطق غربی سیستان با یورش پسر زنبیل، درهم ریخت.یعقوب به سرعت به آن سوی حرکت کرد، اما فرزند زنبیل به کابل گریخت و برف مانع از رسیدن یعقوب به وی شد.یعقوب پس از بازگشت به سیستان بار دیگر عازم هرات شد هرات را در اختیار محمد بن عبد الله بن طاهر نهاد و اندکی پس از بازگشت به سیستان، به کرمان رفت .

این زمان، در صورت ظاهر، هنوز سیستان در اختیار طاهریان بود، اما یعقوب افزون بر سیستان، بر کمان و حتی فارس نیز حکومت داشت.روابط وی با معتمد عباسی چندان حسنه نبود، جز آن که موفق عباسی که ولی عهد بود، برخورد جانبدارانه با او داشت.یعقوب از همانجا هدایای گران بهایی نزد خلیفه فرستاد که در میان آنها «پنجاه بت زرین و سیمین» بود که از کابل آورده بود.وی آنها را نزد معتمد عباسی فرستاد تا آنها را «به مکه فرستد تا به حرم، بمکه، به راه مردمان فرو برند رغم کفار را» .این هدایا، معتمد را سخت خشنود کرد و او را بر آن داشت تا فرمان «بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سجستان و سند» را به همراه ولی عهد خود الموفق برای یعقوب فرستاد. «یعقوب بدان شاد شد و ایشان را بنواحت و خلعت ها و هدیه های نیکو داد.» این رخدادها مربوط به سال 258 هجری است.پس از این، باز خوارج در کوه های اطراف هرات سر به شورش برداشتند.یعقوب بدان سوی شتافت.عبد الرحیم (یا عبد الرحمن) خارجی، سالهای طولانی با ادعای خلافت و با لقب المتوکل علی الله، بر خوارج حکمرانی کرده بود .

یعقوب با وجود برف فراوان وی را محاصره کرد.عبد الرحیم تسلیم شد و یعقوب که به احتمال دریافته بود نمی تواند منطقه را از خوارج تهی کند، همو را فرمان حکومت بر هرات داد.یک سال پس از آن، خوارج وی را کشتند و ابراهیم بن اخضر را حاکم خود کردند.او نیز به نزد یعقوب آمد.یعقوب او را نوازش کرد و فرمان حکومت همان مناطق را برای وی نوشت.

نکته مهم در این است که از این پس، یعقوب خوارج را نیز به طور متشکل در خدمت خویش آورد .او به ابراهیم خارجی گفت «تو و یاران دل قوی باید داشت که بیش تر سپاه من و بزرگان همه خوارجند و شما اندرین میانه، بیگانه نیستید.» وی از او خواست تا آن سرزمین را که مرز اسلام با کفر است و این اشاره به منطقه غور است که در میان سرزمین اسلامی شرق، هنوز بر کفر خود باقی بود نگاهبانی کنند.او تأکید کرد که وی به خود اجازه نمی دهد به سپاه او آسیب برساند، زیرا «خاصه شما که همشهریان منید» .این برخورد یعقوب، خوارج را سخت جذب کرد و شگفت آن که نام سپاه آنها را جیش الشراة گذاشت.شراة، نامی بود که مخالفان به خوارج افراطی می دادند.

اکنون همه چیز برای برانداختن طاهریان آماده بود.منطقه سیستان کاملا امن شد.مردم از دست حمله های خوارج آسوده شدند.قدرت یعقوب بر سیستان و فارس نیز سایه افکنده و طبیعی است که نمی توان از خراسان گذشت، چون سیستان بدون خراسان و خراسان بدون سیستان بی معناست .مرزهای این دو ایالت کاملا در هم تنیده است.

برانداختن طاهریان

یعقوب در اندیشه تصرف نیشابور بر آمد.برای این کار به دنبال بهانه بود.زمانی که یعقوب در هرات بود، فردی با نام عبد الله بن صالح سگزی، به همراه برادرانش، با وی درگیر شده از نزد وی گریخته و به نیشابور آمدند.یعقوب به بهانه باز پس گیری او به نیشابور آمد .عبد الله سگزی به دامغان گریخت، اما یعقوب وارد نیشابور شد و همه طاهریان، از جمله محمد بن طاهر امیر خراسان را به اسارت گرفت.وی به همراه محمد، یک صد و شصت نفر از افراد خاندان طاهری را نیز به اسارت گرفت و آنها را همراه خود به سیستان برد.

گفته اند که برخی از کارگزاران محمد بن طاهر، از پیش و به طور پنهانی، یعقوب را برای تصرف نیشابور فرا خوانده بودند.در حقیقت، از زمانی که علویان بر طبرستان و صفاریان بر سیستان غلبه کرده بودند، حوزه اقتدار طاهریان به شدت کاهش یافته و به دلیل نرسیدن خراج آن شهرها، از نظر مالی، در تنگنا قرار گرفته بودند.

بدین ترتیب سال 259 سال پایان قدرت طاهری بود، گر چه در جای خود اشاره کردیم که تا چندگاهی، به گونه ای پراکنده، هنوز سخن از طاهریان و بازگشت آنها در میان بود.

یعقوب، پس از آن در تعقیب عبد الله سگزی، راهی گرگان شد و از آنجا به ساری رفت.در این زمان، حسن بن زید علوی بر طبرستان غلبه داشت.حسن تاب مقاومت نیاورده از برابر یعقوب عقب نشینی کرد و به نواحی غربی تر طبرستان رفت.یعقوب به حرکت خود در طبرستان ادامه داد، اما باران های پیاپی، سپاه او را از پای در آورد و تنها پس از تحمل رنج بسیار توانست از طبرستان بیرون آید، در حالی که چندین هزار نفر از نیروهای خود را از دست داده بود .با این حال، موفق شد تا عبد الله سگزی را به دست آورده به قتل برساند.پس از آن به نیشابور بازگشت.

قدرت نمایی یعقوب در خراسان، سبب شد تا بسیاری از سرکشان و یاغیان خراسان به یعقوب بپیوندند .این پیوستن، باز حکایت از فزونی قدرت او داشت.

پس از آن، یعقوب به سیستان بازگشت.

یعقوب و خلافت عباسی

گذشت که یعقوب چند بار تا زمانی که نیشابور را گرفت، هدایایی برای خلفای عباسی فرستاد و بار دوم معتمد، منشور امارت وی را بر سیستان، کرمان، پارس بلخ و تخارستان نوشت، اما یعقوب به قدرت و زور بازوی خود متکی بود و چندان علاقه ای به این منشور نداشت.

پس از آن که یعقوب نیشابور را تصرف کرد، در میان خراسانیان که به طور عموم بر اساس نظریه سیاسی رایج زمانه، خلافت عباسی را مشروع می دانستند، گرفتار بحران مشروعیت شد.به یعقوب خبر دادند که «مردمان نیشابور می گویند که یعقوب عهد و منشور امیر المؤمنین ندارد و خارجی است» .

حکایت تاریخ سیستان آن است که وی دستور داد تا همه بزرگان، علما و فقهای نیشابور را گرد آورند تا او منشور خلیفه را برای آنها بخواند! آن گاه گفت تا دو هزار غلام مسلح آماده شدند و دو صف تشکیل دادند.پس از آن مردم وارد شده و در برابر یعقوب در میان این دو صف ایستادند.جاجب دستاری آورد که گویی منشور در میانه آن قرار دارد.در میانه آن دستار، چیزی جز تیغی برنده نبود.همه مردم هراسناک شدند.یعقوب آنها را آرام کرد و گفت: قصد جان کسی را نکرده است، «اما شما شکایت کردید که یعقوب عهد امیر المؤمنین ندارد، خواستم که بدانید دارم» ! این اشاره به آن بود که تیغ و زور در حکم فرمان خلیفه است.یعقوب ادامه داد:

امیر المؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشاندست؟ گفتند: بلی.گفت: مرا بدین جایگاه نیز هم این تیغ نشاند، عهد من و امیر المؤمنین یکی است.

این نشان می داد که یعقوب به هیچ روی سنی معتقدی نیست.زمانی که یعقوب پس از بازگشت از گرگان به نیشابور و از آنجا به سیستان آمد، نامه ای به خلیفه نوشت و گفت که محمد بن طاهر را اسیر کرده است.استدلال او برای این کار، این بود که محمد در انجام وظائفش کوتاهی کرده و خراسانی ها از وی خواستند تا به آن ناحیه بیاید.یعقوب این خبر را نیز به خلیفه داد که عبد الرحیم (یا عبد الرحمن) خارجی را نیز کشته است.در واقع، خود خوارج او را کشته بودند و یعقوب قصد استفاده سیاسی از آن را داشت.وی دستور داد تا سر آن خارجی را که ماه ها پیش کشته شده بود، آوردند و آن را به بغداد فرستاد! خلیفه از کشتن آن فرد خارجی که خود را امیر المؤمنین می دانست، اظهار شعف کرد، اما درباره محمد بن طاهر نگران بود، به ویژه که طاهریان در بغداد قدرتی داشتند.با این حال، چاره ای جز پذیرش قدرت یعقوب نداشت، لذا نامه های تبریک برای وی فرستاد! و به قول مؤلف تاریخ سیستان «باز نامه ها جواب کرد به نیکویی ز آنچه چاره نداشت!»

پس از آن یعقوب به سوی فارس حرکت کرد.در آنجا، چندی با محمد بن واصل شورشی بر خلیفه، که غنائم فراوانی در اختیار داشت جنگید تا آن که وی را به اسارت گرفت و خزائن فراوانش را تصرف کرد.یعقوب با در هم شکستن محمد بن واصل شورشی بر خلیفه، هم توانسته بود دل خلیفه را به دست آورد و هم وارث غنائم فراوانی گردد.اموال مزبور را در اختیار لشکریانش نهاد و باز هم افراد بیش تری را به سوی خود جذب کرد.اکنون قدرت او چنان اوج گرفته بود که از همه بلاد، امیران و شاهان سفیران خود را نزد وی فرستاده «همه جهان اندر فرمان او شدند» .

خلیفه باز منشور خلافت بخش شرقی ایران را به او داد و افزون بر آن پذیرفت تا نام وی در خطبه نماز جمعه در حرمین برده شود.این همه به قصد فرونشاندن او، و نیز جلوگیری از اتحاد او با صاحب الزنج، شورشی پرقدرت بصره بود.با این حال یعقوب در محرم سال 262 عزم اهواز و عراق کرد و بدین ترتیب به مرزهای اصلی خلافت عباسی نزدیک تر شد.

اکنون خلیفه عباسی در برابر چنین فردی که افزون بر زور بازو، از محبوبیت عمومی نیز برخوردار است، چه می بایست می کرد؟ طبعا یک راه آن بود که یعقوب را تأیید کرده مناطق بیش تری را در اختیار او نهند.این راهی بود که بغداد، چاره ای جز آن نداشت، اما طرف دیگر ماجرا، یعقوب بود که به این اختیارات راضی نبود و بر آن بود تا بغداد را بگشاید.

سیاستی که یعقوب پیشه کرده بود آن بود تا ارتباط و دوستی خاص خود را با ولی عهد عباسی یعنی الموفق حفظ کند به بهانه روی کار آوردن او به جای معتمد، اختلافی میان حاکمان بغداد بیندازد.موفق از طرف برادرش، حاکم اسمی فارس و اهواز بود.یعقوب از این نکته غافل بود که موفق، نامه های محرمانه او را به معتمد نشان می داد.به هر روی مکاتبات فراوانی میان وی و موفق جریان داشت.

معتمد نمایندگانی را نزد وی فرستاد تا او را از آمدن به سوی عراق باز دارد.یعقوب درخواست آنها را نپذیرفت.او به واسط آمد و از آنجا به سوی دیر عاقول حرکت کرد.خلیفه نیز همراه برادرش موفق و فرماندهان و سپاهیانش به سوی وی حرکت کرد.

دو سپاه با یکدیگر درگیر شدند.اهمیت این جنگ در آن بود که شخص خلیفه نیز در آن شرکت داشت و این برای مسلمانان سنی که در سپاه یعقوب بودند دشواری خاصی را به همراه داشت .ابتدا شکستی بر سپاه بغداد وارد شد، اما آنها مقاومت کردند تا آنجا که سه تیر به یعقوب اصابت کرد.حضور خلیفه در میدان نبرد، اراده سپاه یعقوب را که به هر روی بخش زیادی از آنان مسلمان سنی بودند، سست کرد و به شکست وی منجر شد.

غنائم فراوانی به دست سپاه بغداد افتاد و اسیران یعقوب که از جمله آنها، محمد بن طاهر، آخرین امیر طاهری خراسان بود، آزاد شدند.این واقعه در رجب سال 262 هجری صورت گرفت و نام آن نبرد دیر عاقول شد.در همانجا سخن از بازگشت محمد بن طاهر به خراسان شد، اما وی رفتن به خراسان را به صلاح خویش ندید و در بغداد بماند.یعقوب پس از این شکست، کمر راست نکرد و تا نهم شوال سال 265 که در جندی شاپور درگذشت، فعالیت سیاسی نظامی قابل توجهی نداشت.زمانی که یعقوب در بستر بیماری بود، معتمد عباسی منشور فارس را برایش فرستاد، اما او گفت: اگر بمیرد، او و خلیفه، از دست یکدیگر راحت می شوند، اما اگر بماند، میان او و خلیفه چیزی جز شمشیر حاکم نیست تا انتقامش را بگیرد! در بیش تر دوران ها، مردان نظامی عالم، که عمری را با پیروزی سپری می کنند، پس از یک شکست سهمگین، اگر از اندوه نمیرند، به طور کامل از فعالیت باز می مانند.یعقوب از اندوه این شکست درگذشت.

عمرو بن لیث و امیران صفاری

با درگذشت یعقوب، میراث وی به دست برادرش عمرو رسید.هیچ کس از این که یعقوب فرزند پسری بر جای گذاشته باشد سخنی نگفته است.خلیفه عباسی، برای آرام کردن اوضاع، منشور ولایت خراسان، فارس، اصفهان، سیستان، کرمان، حرمین و نیز ریاست پلیس بغداد را که پیش از آن در اختیار طاهریان بود، به عمرو بن لیث داد.عمرو نیز سال بعد، دستور داد تا عبید الله بن عبد الله بن طاهر، از سوی وی مسؤولیت پلیس بغداد و سامرا را به عهده بگیرد، که گرفت و از موفق عباسی خلعت دریافت کرد.

روابط عمرو برای مدتی با موفق بسیار حسنه بود و اموال فراوانی را برای موفق فرستاد که در جنگ وی بر ضد صاحب الزنج که بصره را مرکز شورش خود قرار داده بود، سودمند افتاد.

دولت عمرو هم دولتی پایدار نبود و او هر ماه و هر سال، به جنگ با مدعیان امارت در خراسان و سیستان و فارس اصفهان در جنگ بود.مروری بر تحولات این دوره که تفصیل آن در تاریخ سیستان آمده، نشان از ناپایداری اوضاع سیاسی در ایران شرقی و جنوبی آن روزگار و درگیری های بی پایان میان افراد مدعی امارت دارد.زمانی که عمرو در فارس بود، خراسان از دست می رفت .وقتی به خراسان می رفت، سیستان غارت می شد، وقتی به سیستان می آمد، فارس گرفتار آشوب می گردید.

هر بار این مردم بودند که از این آشوب ها رنج برده و حاصل دست رنجشان، با آمدن هر امیری، به عنوان مالیات یک ساله از آنها گرفته می شد.این در حالی بود که گاه در یک سال، می بایست به چندین امیر، مالیات می پرداختند.امیرانی که عمرو در جایی بکار می گماشت، پس از رفتنش سر به شورش بر می داشتند یا خراجی که قرار بود برای او یا خلیفه بفرستند، برای خود بر می داشتند.با آمدن عمرو، اگر تاب مقاومت داشتند، مقاومت کرده و در غیر این صورت با اموال می گریختند و به قلعه ای که فتح آن دست کم هزینه ای برابر همان اموال را در پی داشت، پناه می گرفتند.

این حوادث، سلسله رویدادهایی است طولانی که نگارش آنها در اینجا، جز سردرگمی برای خواننده عزیز ما، سودی ندارد.البته تمامی این جنگ ها و آشوب ها مانع از سلطه امیران صفاری، و لو با دشواری و به صورت منقطع، در طی چهل سال بر سرزمین میان سیستان تا خراسان و فارس نشد.

از مهم ترین دشواری های عمرو، نیشابور بود که شخصی با نام احمد خجستانی، آن را به نام طاهریان تصرف کرد.این شخص، در گذشته، از اطرافیان دولت طاهری بود که پس از آمدن یعقوب به نیشابور به او پیوسته بود و با دور شدن او، بار دیگر از صفاری ها رو گرداند و نیشابور را به نام طاهریان در اختیار گرفت.تلاش های عمرو، برای باز پس گیری نیشابور از خجستانی به جایی نرسید.خجستانی تا سال 267 در نیشابور، خطبه به نام طاهریان می خواند، اما پس از آن، اعلام استقلال کرده نام طاهریان را از خطبه انداخت تنها نام خود و خلیفه عباسی را یاد کرد.در سال بعد، یکی از غلامانش، او را کشت و ماجرای خجستانی تمام شد.

جایگزین وی، رافع بن هرثمه بود که در خراسان مرکزی، قدرت را به دست گرفته در جنوب با صفاریان و در شمال به پایتختی مرو، با امیری دیگر به نام ابو طلحه درگیر بود.در اصل، خراسان درگیر نزاع میان این سه جبهه صفاری ها، رافع و ابو طلحه بود.

از میان آنها، ابتدا عمرو با ابو طلحه کنار آمد و وی را والی خراسان کرد، اما با دور شدن او از خراسان و عزیمتش به فارس، رافع بر خراسان چیره شد و رسما نیابت از طاهریان را به عهده گرفت.وی نه تنها مرو را از تصرف ابو طلحه خارج کرد بلکه در طبرستان، علویان را شکست داد و پس از آن بر ری تسلط یافت.

در این زمان، تخت گاه عمرو، فارس بود.عباسیان هر از چندی که امیری را قوی می یافتند، فرمان منطقه ای را به او می سپردند تا با امیر دیگر بجنگد و در این میانه، با ضعیف شدن هر دو امیر، خلافت به عنوان حاکم نهایی بر جای می ماند.عباسیان، کوشیدند تا با دادن فرمان فارس و کرمان به احمد بن عبد العزیز بن ابی دلف، او را در برابر امیر صفاری تحریک کنند.در جنگی که وی بر ضد عمرو به راه انداخت، شکست خورد.عمرو قصد بغداد کرد، اما دیگران با تأکید بر این که او باید «حق اولی الامر» را پاس بدارد، او را از رفتن به بغداد منصرف کردند.به هر روی، عمرو بدون مشکل چندانی تا سال 279 بر فارس حکمرانی داشت.

عمرو با حمایتی که از خلافت عباسی به دست آورد، توانست رافع را در خراسان شکست دهد.زمانی که غائله رافع در سال 283 در خوارزم تمام شد، بار دیگر صفاریان در خراسان قدرت گذشته خویش را به دست آوردند.

زوال صفاریان

دولت صفاری از عیاران خراسان پدید آمده بود، اما اندک اندک تنومند شده و مجموعه ای بزرگ را در اختیار گرفته بود.در روزهای نخست، مشروعیتش را از تیغ یعقوب به دست آورد، اما این زمان، در دنیای بزرگ تر، مجبور شده بود تا فرمان خلیفه را برای مشروعیت داشته باشد، در غیر این صورت، جز تنی چند از سیستانی ها از وی حمایتی نمی کردند.

معتضد عباسی (279 289) با زیرکی تمام، از هر حیث می کوشید تا با ایجاد دشمنی میان امیران مختلف، راه را برای سلطه بیش تر عباسیان هموار کند.نفوذ دینی عباسیان، به عنوان خلیفه مشروع نیز همیشه به آنها کمک می کرد تا از هواداری توده های مسلمان بهره مند باشند .مبالغ هنگفتی که هر از چندی عمرو برای بغداد می فرستاد، تنها بدان امید بود تا منشوری تازه دریافت کرده و در پی آن خود را امیری مشروع و دیگران را شورشی و یاغی اعلام کند .

به هر روی خلافت عباسی در اساس، دل خوشی از صفاریان نداشت.دلیلش هم آن بود که یعقوب، هیچ احترامی برای خلیفه عباسی قائل نبود و عمرو نیز، گر چه رفتار بهتری با عباسیان داشت، اما زور تیغ را بر منشور خلیفه ترجیح می داد.به همین دلیل، چندین بار که خلفای عباسی احساس کردند صفاریان در راه زوال اند، آنان را در ملاء عام لعن کردند، اما هر بار که زور شمشیر صفاریان، بار دیگر قدرتی از آنها آشکار می کرد، خلیفه تسلیم شده منشوری تازه برای آنها می فرستاد.

این بار مشکل اساسی صفاریان سلسله جدیدی بودند که از چند دهه پیش از آن، در ماوراء النهر به طور محدود قدرت را در اختیار داشتند.پیدایش سلسله جدید سامانی، زنگ خطری بود که با جدی تر شدن خود، بانگ رحیل را برای دولت صفاری به همراه داشت.

معتضد فرمان ماوراء النهر و بلخ را برای عمرو فرستاد و اعلام کرد که اسماعیل سامانی را به امارت نمی شناسد.این فرمان، عمرو را به عمق ماواء النهر کشاند تا بتواند آن مناطق را نیز زیر سلطه خود درآورد.

حمله عمرو به ماوراء النهر، از نظر سامانیان و مردمان این خطه، یک تجاوز آشکار خارجی بود که تنها می توانست به قصد زیر سلطه در آوردن این منطقه و بردن غنائم صورت پذیرد .اسماعیل بن احمد سامانی به مردم گفت:

عمرو آمد که ماوراء النهر بگیرد و مردمان بکشد و مال ها به غنیمت کند و زنان و فرزندان برده کند.چون چنین بود، هر چه در ماوراء النهر کس بود، مردان کاری، همه با او برخاستند و به حرب عمرو آمدند، گفتند به مردی کشته شویم به از آن که اسیر.

در نبردی که به سال 287 در نزدیکی بلخ صورت گرفت، عمرو به اسارت در آمد و اسماعیل او را به بغداد فرستاد.در سال 289 عمرو در زندان بمرد یا کشته شد و امارت صفاری یکباره فرو ریخت.خلیفه که از این خبر «سخت شادمانه گشت» ، فرمانی برای اسماعیل سامانی فرستاد و بخش شرقی ایران را به وی واگذار کرد.بدین ترتیب روشن شد که فرستادن منشور ماوراء النهر برای عمرو، دادن وی به دست شیر بوده است.البته خود عمرو هم در گرفتن این فرمان اصرار داشت.

امیران صفاری/سالهای حکومت

یعقوب بن لیث/254 265

عمرو بن لیث/265 289

طاهر بن محمد بن عمرو/289 290

دولت دوم/سالهای حکومت

لیث بن علی بن لیث/296 299

عمرو بن یعقوب بن محمد/300 320

ابو جعفر احمد بن محمد بن خلف/320 344

خلف بن احمد/344 399

با کشته شدن عمرو، طاهر بن محمد بن عمرو و برادرش یعقوب برای مدت یک سال قدرت را حفظ کردند.این کشاکش تا سال 296 ادامه داشت تا آن که در این سال، لیث بن علی بن لیث صفاری، طاهر را از زرنج بیرون راند و خود تا سال 298 یا 299 که به اسارت در آمد و به بغداد برده شد، بر سیستان حکومت کرد.برای چند ماهی، معدل برادر لیث امارت سیستان را داشت تا آنکه سامانیان با گرفتن فرمان امارت بر سیستان از سوی خلیفه به این ناحیه آمد و بر آن چیره شدند.

پس از آن امیران صفاری، به مدت یک قرن، به حکومت سیتسان اکتفا کرده و جز در روزگاران محدودی، توفیق توسعه امارت خویش را نیافتند.آخرین امیر صفاری امیر خلف بن احمد بود که از حدود سال 344 تا 399 که غزنویان بر آنها چیره گشتند بر سیستان حکم راند.عتبی درباره خلف نوشته است: امیر خلف از اکابر ملوک جهان بود، معروف به غزارت کرم و سخاوت طبع و کمال افضال و وفور مجد و جلال.و انعام او درباره اهل علم و ارباب هنر شایع و مستفیض .»

در زمان وی، و به دستور او، تفسیری بزرگ برای قرآن نوشته شد.امروزه از این تفسیر، سراغی نداریم، اما وصفی که عتبی از آن کرده، می تواند نشانی از کارهای فرهنگی جالبی باشد که زمان وی صورت گرفته است:

علمای عصر و فضلای دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید و کلام نامخلوق تصنیفی مستوفی کردند مشتمل بر اقاویل مفسران و تأویل متقدمان و متأخران و بیان وجوه قراءات و علل نحو و اشتقاق لغات و مشحون به شواهد امثال و ابیات موشح به ایراد اخبار و احادیث.و از ثقات حضرت او باز می گفتند که بیست هزار دینار زر سرخ بر مراعات مؤلفان مصنفان آن کتاب اتفاق افتاده بود.و نسخه این تفسیر در مدرسه صابونی به نیسابور مخزون بود تا حادثه غز اتفاق افتاد در سنه 548.و آن نسخه امروز به تمام و کمال به اصفهان است در میان کتب آل خجند .

سلطان محمود غزنوی، موفق شد تا در سال 399 هجری برای همیشه قدرت امیران صفاری را از میان بر دارد.از نظر نویسنده تاریخ سیستان که با جانبداری از صفاریان کتابش را نوشته، سقوط صفاریان نیز به نوعی مربوط به نفوذ غلام ترک ها دانسته شده است: «و چون بر منبر اسلام، به نام ترکان خطبه خواندند، ابتدای محنت سیستان آن روز بود و سیستان را هنوز هیچ آسیبی نرسیده بود تا این وقت...» .گفتنی است که اشراف وابسته به خاندان صفاری تا قرن ها بر نواحی مختلف سیستان امارت داشتند.

دولت صفاری، در قیاس با سامانیان، دولتی بی بنیاد بود که به تدریج، با تکیه برنیروهای سنتی خود که همان عیاران بودند، نتوانست بر قلمرو وسیعی که به سرعت به دست آورده بود، تداوم یابد، بلکه تنها در بخش سیستان دوام آورد.به سخن دیگر، مهم ترین معضل دولت صفاری آن بود که از بنیادهای فرهنگی و سیاسی که بتواند در یک قلمرو گسترده عمل کند تهی بود و تنها به نیروی نظامی تکیه می کرد.

به سخن دیگر، دولت مزبور که تا به روزگار یعقوب و عمرو بن لیث، مناطق زیادی را تحت سلطه خود داشت، بر پایه لشکر کشی و جنگاوری بنیاد گذاشته شده بود.گردیزی درباره عمرو نوشته است که «در کار حشم و لشکر سخت کوشا بود هر سه ماه ایشان را صله فرمودی و به غایت هوشیار بود» .طبعا یعقوب از او نیز جنگاورتر و هوشیارتر بوده است.

نقشه قلمرو صفاریان زمانی که قدرت نظامی تازه نفسی در منطقه یافت شد و نیروهای بیش تری را به کار گرفت، صفاریان راهی جز زوال نداشتند.به گفته گردیزی زمانی که فرمان ماوراء النهر را به عمرو دادند گفت: «این را چه خواهم کرد که این ولایت از دست اسماعیل [سامانی ] بیرون نتوان کرد، مگر به صد هزار شمشیر» .

زبان و ادبیات فارسی در دوره صفاری

با ورود اسلام به ایران، سرزمین ایران، بخشی از کشور پهناور اسلامی شد و در ارتباط فرهنگی خود با مجموعه ای بزرگ از سرزمین ها و ملت های اسلامی، راه رشد و تعالی برایش هموار شد.با این حال، در درون خویش، زبان ملی اش را که زبان فارسی بود، حفظ کرد.این زبان از غرب تا شرق ایران، در طی دو سه قرن که از ورود اسلام و زبان عربی به ایران گذشته بود، زبان مشترک اقوام موجود در این سرزمین بوده و البته صورتی تازه به خود گرفته بود.نفوذ تقریبا یکسان این زبان در میان اقوام مختلف ایرانی، شگفت انگیز است، بیش تر، از آن روی که در قلمرو وسیع ایران، همگی مردم و دست کم فرهیختگان آن، به خوبی به فارسی سخن می گفتند و آن را می فهمیدند.

لهجه ای که بر زبان فارسی عمومی میان مردم ایران غلبه کرد، لهجه فارسی دری بود که در اصل لهجه خراسانی بود، گر چه گفته اند که زبان مزبور از پیش از اسلام، در پایتخت ایران، یعنی شهر مدائن وجود داشته است.این فارسی، با فارسی پهلوی تفاوت داشت و پس از اسلام نیز تحت تأثیر زبان عربی، دگرگون شد.نام فارسی دری، از فارسی درباری، یعنی زبانی که امیران با آن صحبت می کردند، گرفته شده است.

اگر وجود زبان فارسی را که اینک تحت تأثیر عربی، به فارسی نو تبدیل و به تدریج احیا شده بود نشانی بر زنده بودن نسل ایرانی مسلمان شده بدانیم، سیستانیان نیز جز وی از این ملت به شمار می آیند.

زمانی که یعقوب بر هرات و پوشنگ غلبه یافت، شاعران که تا آن روزگار به زبان عربی شعر مدح می سرودند و البته تا سالها بلکه قرن ها بعد نیز شعر عربی در ایران پایدار ماند اشعاری به عربی در ستایش یعقوب سرودند:

قد أکرم الله أهل المصر و البلد*بملک یعقوب ذی الإفضال و العدد

خداوند مردمان این شهر را با حکومت یعقوب که صاحب فضل و نیروست، کرامت بخشید.

یعقوب که شعر عربی و شاید اساسا زبان عربی هیچ نمی دانست، به دبیر خویش اعتراض کرد که «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» .پس از آن بود که دبیر وی محمد بن وصیف شعر به فارسی گفت، در حالی که تا آن زمان چنین چیزی رایج نبود.پس از آن اشعاری به فارسی در ستایش یعقوب گفته شد که شماری از آنها را مؤلف تاریخ سیستان آورده است.

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام*بنده و چاکر و مولی و سگ بند و غلام

همانجا مؤلف تاریخ سیستان نوشته است که:

و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر میان ایشان به تازی بود و همگنان را علم و معرفت شعر تازی بود و اندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگی آن بود پیش از یعقوب که اندر و شعر گفتندی مگر حمزة بن عبد الله الشاری خارجی و او عالم بود و تازی دانست، شعرای او تازی گفتندی و سپاه او بیش تر همه از عرب بودند و تازیان بودند.اشعار محمد بن وصیف را در ستایش یعقوب و جز آن، نخستین اشعار فارسی دانسته اند.البته دیدگاه ها و نقل های دیگری هم در این زمینه وجود دارد.از جمله گفته اند نخستین شعر فارسی از آن ابو حفص سغدی است که زندگیش پنجاه سالی پس از محمد بن وصیف بوده است.شعری که به او منسوب است چنین است:

آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا*او ندارد یار، بی یار چگونه روذا

به هر روی، شعر محمد بن وصیف و برخورد یعقوب با آن، نشان می دهد که شعر زبان فارسی در دوران وی، و در سیستان و خراسان رشد زیادی یافته و آماده برای جهش های بعدی شده است .

گرایش مذهبی صفاریان

از نظر مذهبی، سیستان نیز از همان زمان فتح بر مذهب سنت و جماعت بوده است، اما از سوی دیگر، پس از بیرون راندن خوارج از عراق و غرب ایران، آنها به سیستان رو آوردند و طی چند قرن در آن جا قدرت و نفوذ داشتند.در عین حال، علاقه به اهل بیت پیامبر علیهم السلام در سیستان گسترده بوده است.نوشته اند که وقتی امویان دستور دادند تا بر منابر به امام علی علیه السلام لعن کنند، مردمان سیستان با این دستور مخالفت کرده و هیچ گاه اجازه چنین کاری را در دیار خود ندادند.

همچنین در خبر دیگری آمده است که چون خبر شهادت امام حسین و اسارت زنان اهل بیت به سیستان آمد، مردمان سیستان گفتند: نه نیکو طریقتی بر گرفت یزید که فرزندان رسول علیه السلام چنین کرد، پاره ای شورش گرفتند.

در میان اصحاب امام صادق علیه السلام نیز یک عالم سجستانی بوده است.نام وی جریر بن عبد الله سجستانی است که شغل اصلی وی، تجارت روغن بوده است.وی همواره به سیستان می رفته و در جنگ با خوارج این منطقه مشارکت داشته است.نوشته اند که وی در همان دیار کشته شده است.او کتاب بزرگی درباره نماز بر طبق مذهب شیعه داشته است.

گفته شده است که برخی از سیستانیان نیز خدمت امام صادق علیه السلام رسیده و از ایشان پرسش های فقهی خود را پرسیده اند.

اما صفاریان، مسلمانانی بودند که به ظاهر همان مذهب سنت و جماعت را داشتند.در عین حال، تعصب مذهبی نداشته و از خوارج نیز استفاده می کردند.دولت صفاری در بنیاد خویش، بنیاد مذهبی نداشت و بیش تر بر جریان عیاری به عنوان دولتی ملی در صورت عصبیت محلی و منطقه ای نه عنوان میهن دوستی و ملی گرایی که مفهومی نو ظهور است پایه گذاری شده بود.زمانی که قرار شد تا فراتر از ملیت سیستانی عمل کند، گرفتار دشواری شد.

یعقوب نیز همانند برخی از سلسله های دیگر، هر از چندی، جنگی بر ضد کفار به راه می انداخت .این جنگ می توانست او را به عنوان فاتح و مجاهد بشناساند.به ویژه که هدایای این جنگ ها که غالبا بت های زرین بود، به بغداد می رسید و چنان در دنیای اسلام وانمود می شد که یعقوب، در کار ترویج اسلام است.از این زاویه، یعقوب در جنگ در بخش شرقی سیستان، توفیقی به دست آورد و همان گونه که اشاره کردیم، بخشی از غنائم آن را به درگاه عباسیان فرستاد .

یعقوب افزون بر جنگ هایش با مدعیان مختلف، با علویان طبرستان هم درگیر شد.این نبرد او نشان می داد که برای یعقوب دشمن، دشمن است، هر مذهبی که داشته باشد و از هر خاندانی باشد.استفاده او از خوارج نیز نشان داد که معنای دوست هم برای او همین گونه است.

*.*.*

لیث رویگر

یعقوب (254 265) محمد (والی فارس) (م 268) /عمرو (265 289) /معدل/علی/طاهر

محمد لیث (296 299) معدل (299 300) ابو جعفر

یعقوب طاهر بن محمد (289 290) محمد

عمرو (300 320) احمد (309 352)

خلف (344 399)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان