شعر و ادب در دوره غزنوی
سلطان محمود غزنوی به دلیل سنی گری شدید و متعصبانه خود، همواره مورد طعن بوده است.او نه تنها بر ضد شیعه و معتزله و اسماعیلیه سخت می گرفت که در دایره خود تسنن نیز از فرقه ای در برابر فرقه دیگر حمایت می کرد و جنگ هفتاد و دو ملت را در گستره بیش تری دامن می زد .همچنین وی به دلیل آتش زدن کتاب ها در ری مورد طعن قرار گرفته است.او همچنین به خاطر آزار و اذیت مخالفان دینی خود، از سوی مورخان سنی مذهب مورد تأیید و از سوی مخالفانش مورد نکوهش قرار گرفته است.فرار ابن سینا از دست وی، یکی از نشانه های سخت گیری وی بر فیلسوفان و عالمان است، چنان که سخت گرفتن او بر ابو ریحان دلیل دیگری از این برخوردهای ناشایست اوست.
به هر روی تصور بر این است که محمود غزنوی به فرهنگ و ادب توجهی نداشته است.شاهد این بی توجهی، برخورد او با فردوسی است که به آن اشاره خواهیم کرد.این تصور، دست کم به طور کامل نمی تواند درست باشد، زیرا شاعران فراوانی در دربار وی بوده اند که برخی در ادبیات فارسی، جایگاه برجسته ای دارند.عوفی نیز در کتاب لباب الالباب از شعر دوستی و ادب پروری او فراوان گفته است.
می توان گفت که از روی انگیزه دینی، نمی توانسته چندان مدافع این جریان باشد، اما بدان دلیل که وی شاهد عالمان و فرهیختگان و ادیبان در دربار شاهان به ویژه دربار بویهیان ری، زیاریان گرگان و مأمونیان خوارزم بوده است
از این روی به تقلید آنان در پی جذب شاعران و عالمان بر آمده است.به علاوه، بیشتر شاعران، مداح او بوده اند، در این صورت، چرا نبایست آنها را در درگاه خودنگاه دارد؟
دولت غزنوی، وارث تلاش های فراوانی است که در دوره سامانی برای حمایت از علم و فرهنگ صورت گرفت.همین که غزنویان با داشتن خوی بدوی گری توانستند تا حدود زیادی خود را با اوضاع تطبیق دهند، جای خشنودی است.
نوشته اند که وی در دربار خود، یک دیوان ویژه شاعران ایجاد کرده است.همچنین، در سفرهایش، چهار صد شاعر حضور داشتند.به هر روی، تنها شرایط مساعد موجود در درگاه می توانست کسانی مانند عنصری بلخی، فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی را فراهم آورد.
فردوسی شاعر بلند پایه زبان فارسی
سال های پایانی دوره سامانیان و دوره نخست عصر غزنوی، شاهد حضور شاعری برجسته با نام حکیم ابو القاسم حسن فردوسی است.این شاعر، شهرت خویش را مدیون کتاب شاهنامه است که از نظر ادبی و تاریخی در زبان فارسی، اثری منحصر به فرد شناخته می شود.
فردوسی شاعر دوره سامانی است که عمر دراز وی او را به روزگار غزنوی کشاند و به همین دلیل کتابش پس از سالها تلاش، تقدیم به محمود غزنوی شد.
در کنار شرح حال شاهان و سلسله هایی چون طاهری و صفاری و سامانی، یاد از فردوسی که تأثیرش در میان ایرانیان با دوام تر از همه آنان بوده، ضروری می نماید.کتاب بزرگ فردوسی، همیشه مورد توجه مردمان از هر طایفه و طبقه بوده و نه تنها بخشی از تاریخ این کشور را در خود جای داده، بلکه سبب ثبات و پایداری زبان فارسی و حفظ روحیه ملی در این کشور شده است .
محتوای تاریخی شاهنامه شامل سه دوره تاریخی می شود: دوره اساطیری یا عصر پیشدادیان، دوره پهلوانی و حماسی یا عصر کیانیان، دوره تاریخی یا عصر ساسانیان.
منابع شاهنامه
منابع فردوسی درباره دوره های آغازین، بر گرفته از ادبیات عامیانه ای است که نسل به نسل در لا به لای آداب و رسوم محلی بر جای مانده و به دست فردوسی رسیده است.این داستان های عامیانه، به ده ها صورت میان مردم رواج داشته که روایتی از آنها را فردوسی بر گرفته و مجموعه عظیم خود را بر اساس آن تدوین کرده است.
بخشی تاریخی شاهنامه خدای نامک هایی است که از عصر ساسانی بر جای مانده و نوعی وقایع نویسی داستانی از عصر ساسانیان است.بخشی از همین خدای نامک ها را ابن مقفع (م 142) تحت عنوان سیر ملوک الفرس به عربی ترجمه کرد.از این قبیل آثار، می توان به کتاب هایی مانند کارنامه اردشیر بابکان، پندنامه بزرگمهر بختگان و کتاب تاج اشاره کرد که مورد استفاده برخی از مؤلفان عرب نیز قرار داشته است.
توجه به این آثار تا قرن سوم در میان ایرانیان چندان جدی نبوده است، اما از اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، به دنبال توجه به ادبیات فارسی، این آثار مورد بازنویسی قرار گرفت.شاهنامه منظومی را مسعودی مروزی ساخت که به جز چند بیت چیزی از آن بر جای نمانده است.دقیقی نیز هزار بیت در این باره سرود که مورد استفاده فردوسی قرار گرفت.پس از آن شاهنامه منثوری را ابو المؤید بلخی نوشت که تا قرن ششم هجری برقرار بود.
بزرگ ترین کاری که پیش از شاهنامه فردوسی در تدوین کتابچه های پیشین در زمینه تاریخ ایران صورت گرفت، شاهنامه ابو منصوری است.این کتاب زمانی تدوین شد که فردوسی تنها هفده سال داشت.بانی آن کار، یکی از امرای دولت سامانی یعنی ابو منصور محمد بن عبد الرزاق است که سالها امیر شهر طوس بود.یکی دو بار بر سامانیان خروج کرد و به آل بویه پناه برد، اما بار دیگر موقعیت خود را همچنان در طوس حفظ کرد.ابن بابویه، عالم معروف شیعه، در کتاب عیون اخبار الرضا که در آن اخبار زندگی امام رضا علیه السلام را آورده، از این ابو منصور نیز روایاتی نقل کرده است.وی در سال 350 در نبرد با ابو الحسن سیمجور کشته شد.
درباره او گفته شده است:
امیر ابو منصور عبد الرزاق مردی بود با فر و خویشکام و با هنر و بزرگ منش اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی.و ساز مهتران و اندیشه ای بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبدان بود.
فردوسی که وی را «دهقان نژاد» خوانده اشاره کرده است که او نوشته هایی که تحت عنوان خدای نامک در دست مردمان بوده از هر سوی گرد آوری کرده است:
ز هر کشوری موبدی سالخورد*بیاورد و این نامه را گرد کرد
این کتاب، مهم ترین منبع فردوسی در تدوین شاهنامه بوده و به احتمال از مآخذ دیگری هم که هنوز پراکنده بوده و تا روزگار او وجود داشته، استفاده کرده است.
فردوسی و سرودن شاهنامه
ابو القاسم فردوسی به سال 329 در روستای پاژ از روستاهای طوس به دنیا آمد.این روستا تاکنون بر جای مانده و در پانزده کیلومتری شمال شهر مشهد، مرکز دهستان تبادکان است.از آنجا که شاهنامه ابو منصوری در طوس تدوین شده و کسانی چون دقیقی و اسدی و خود فردوسی در همین دیار به نظم آن همت گماشته اند، چنین بر می آید که توجه به ادبیات پارسی در این دیار ریشه دار بوده است.دقیقی طوسی تنها هزار بیت از بخش گشتاسب نامه را به نظم در آورد که کشته شد.فردوسی این هزار بیت را در آغاز شاهنامه خود قرار داد.
از دوران تحصیل فردوسی و این که چه متونی را فرا گرفته آگاهی در دست نیست، اما روشن است که سراینده چنین متنی، نمی توانسته فارغ از آموزش های دینی و فلسفی رایج روزگارش باشد.
زمانی که وی مصمم شد شاهنامه ابو منصوری را به نظم در آورد، برای یافتن آن تا بخارا رفت، اما نسخه ای از آن را نیافت.پس از آن در طوس، دوستی که فرزند خود ابو منصور بود، اما نسخه ای از آن را در اختیار وی گذاشت.شاید این حکایت اشاره به آن باشد که شاهنامه ابو منصوری چندان هم مورد اعتنا نبوده، و الا چگونه ممکن است که فردوسی مجبور شود تا بخارا برود، اما نسخه ای از آن را به دست نیاورد!
در این باره نیز که از چه زمانی سرودن شاهنامه را آغاز کرده، تاریخ دقیقی در دست نیست .آنچه مسلم است این که متن موجود که حاصل دو تدوین مختلف توسط شاعر است، طی سالهای 370 هجری تا سال 400 سروده شده است.فردوسی می گوید:
بسی رنج بردم در این سال سی*عجم زنده کردم بدین پارسی
فردوسی در سرودن اشعار، سادگی و بی پیرایگی خاصی را بکار برده و از الفاظو تعبیرهای رایج فارسی و عربی که در روزگار او میان مردم رواج داشته بهره برده است.این سادگی تا به حدی است که بخش بزرگی از شاهنامه را تا امروز، هر فارسی دانی که زبان فارسی را یاد دارد، می تواند بدون مراجعه به کتاب لغت بفهمد.
فردوسی و سلطان محمود غزنوی
فردوسی بیش ترین سالهای زندگی خویش را در دوره سامانیان سپری کرد، اما سامانیان در بخارا بودند و او در طوس.به همین دلیل ارتباط استواری میان آنها نبود و گویا جز یک مورد، نامی از آنها در شاهنامه نیاورده است.سالهای پایانی دوره سامانی، خراسان گرفتار آشوب های چندی بود تا آن که محمود غزنوی به سال 387 بر آن تسلط یافت و آرامش برقرار شد.حضور محمود برای فردوسی، نوید امن و امان بود و به همین دلیل او را فریدون بیدار دل نامید:
فریدون بیدار دل زنده شد*زمان و زمین پیش او بنده شد
البته سه سال پیش از این زمان، یعنی سال 384، تدوین نخست شاهنامه تمام شده بود.با این حال، امید فردوسی به محمود، از جهت مادی و نیز اعتبار، سبب شد تا کتاب شاهنامه را در سال 394 به او تقدیم کند.وی تا شش سال پس از این تصمیم، کوشید تا متن مورد پسند سلطان غزنوی را فراهم آورد و به او بسپارد.این زمان وی در سن هفتاد و یک سالگی بود.فردوسی در این تغییر، ابیاتی از آغاز و انتها را به نام محمود کرد و افزون بر آن، برخی از ابیاتی که مخالف با آرای مذهبی سلطان غزنوی بوده حذف کرد.
زمانی که وی کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، چشمداشت صله و کمک از او داشت .گفته اند که او با این که دهقان زاده بود و ثروتمند، اما آن گونه که خود می گوید، در این اواخر به درویشی و فقر افتاده بود:
همی چشم دارم بدین روزگار*که دینار یابم من از شهریار
که تا روز پیری مرا بر دهد*بزرگی و دینار و افسر دهد
که باشد به پیری مرا دستگیر*خداوند شمشیر و تاج و سریر
این انتظار بیهوده بود و سلطان محمود چیز اندکی به عنوان صله به فردوسی داد.نوشته اند که مشاوران محمود در وقت، به سلطان «گفتند، پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد که او مردی است رافضی و معتزلی مذهب...و سلطان محمود مردی متعصب بود.در او این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید.»
بر اساس همین نوشته، برخی شیعه و معتزلی بودن او را دلیل این اقدام شمرده اند.اشکال این مطلب آن است که کسائی مروزی که شیعه بوده، اشعاری برای سلطان غزنوی سروده و صله دریافت کرده است.همین طور غضائری شیعی که از ری برای وی قصائدی فرستاده و صله دریافت کرده است.ممکن است دلایل دیگری در کار بوده که تاریخ بیان نکرده است.با این همه تعصب مذهبی محمود نباید در این مسأله بی تأثیر باشد.
نتیجه آن شد که فردوسی از سوی سلطان محمود، طرفی نبست و در آخرین اشعار خود سوگمندانه چنین سرود:
سی و پنج سال از سرای سپنج*بس رنج بردم به امید گنج
چو بر باد دادند رنج مرا*نبد حاصلی سی و پنج مرا
کنون عمر نزدیک هشتاد شد*امیدم به یکباره بر باد شد
نوشته اند که فردوسی پس از آن که از محمود ناامید شد، هجونامه ای درباره او سرود و وی را سخت نکوهش کرد.کسانی از محققان در این که این هجونامه از فردوسی باشد، تردید کرده اند .
فردوسی از کار خویش بهره مادی نبرد، اما اثر وی به طور شگفت آوری در میان توده های مردم باقی مانده و از آن روزگار تاکنون موقعیت خود را حفظ کرده است.
عقیده مذهبی فردوسی
فردوسی به ایران و ادبیات ایرانی سخت علاقمند بود.وی تمامی آرمان ها و ارزش های خویش را از دل تمدن ایرانی به دست آورده و شخصیت های محبوبش را از میان چهره های برجسته داستانی و تاریخی ایران بر می گرفت.چنین شخصیتی را نمی توان به عنوان یک عالم دینی و یا حتی کسی که فرهنگ اسلامی را با تمام وجود پذیرفته معرفی کرد.وی در عین حال که مسلمانی است متدین به اسلام، معتقد به مبانی آن، فردی است علاقمند به یک دوره باستانی که در نگاه فرهنگ ایرانی، به جز برخی از نکات اخلاقی، نمی تواند سمبل یک زندگی آرمانی دینی باشد .از دید اسلامی، آن دوران، دورانی جاهلی و فاقد هویت دینی الهی است.بعدها بسیاری از عالمان شیعه و سنی، فردوسی را به این دلیل که عمری ستایش گبرکان کرده، مورد ملامت قرار دادند.برای او ایران ایران است، بدون هیچ قید و بندی.شیخ حسن کاشی در سال 708 هجری در این باره گفت:
ای پسر قصه مجاز مخوان*الحذر الحذر ز خواندن آن
چند خوانی کتاب شهنامه*یاد کن زود زین گنه نامه
چند گویی حدیث ز رستم زال*لعب و بیهوده دروغ محال
ذکر گبران و اهل استوران*چند خوانی تو بر مسلمانان
با این همه، نباید غفلت کرد که او بسیاری از مسائل اخلاق اسلامی و انسانی را به گونه ای خاص در بیانی که از تاریخ گذشته دارد، منعکس می کند.حتی در بسیاری از مسائل کلامی و اعتقادی، می کوشد تا دیدگاه هایی را که روزگاری در مدرسه از استادان عقل گرای خود آموخته، عرضه کند.
با این که فردوسی در اشعارش از یک دوره تاریخی غیر دینی ستایش زیادی کرده بود، اما به لحاظ تربیت خانوادگی یک مسلمان شیعه مذهب بود که تأثیر عقیده مذهبی او را در اشعارش شاهدیم، اما همان گونه که گذشت، نمی بایست فردوسی را یک عالم دینی پنداشت، درست همان طور که نباید از آن روی که زبان پارسی را حفظ کرده، از همه آنچه در شاهنامه آمده، ستایش کرد.
شیعه بودن فردوسی برای توده های سنی آن روزگار خوشایند نبود.اشاره کردیم که به احتمال، سلطان غزنوی نیز به دلیل وجود همین گرایش ها، پاداشی به وی نداده و او را از خود دور کرد.شبانکاره ای در کتاب مجمع الانساب (تألیف به سال 738) نوشته است:
فردوسی مذهب شیعه داشت و کسی که مذهب شیعه داشتی و ترک سنت و جماعت کردی، سلطان [محمود] او را دوست نداشتی و از آن جهت او را به خود نزدیک نگردانید و از او تمتعی نیافت.
به هر روی اشعاری در شاهنامه وجود دارد که وفاداری فردوسی را به تشیع نشان می دهد.ممکن است این گرایش، تشیع دوازده امامی نباشد، اما بسیار به آن نزدیک است.دست کم، با تعصب سنی گری که سامانیان و غزنویان از خود نشان می دادند، سازگار نیست.از آن جمله است اشعاری که فردوسی درباره حدیث معروف أنامدینة العلم و علی بابها، «من شهر علم هستم و علی در آن است» ، دارد:
به گفتار پیغمبرت راه جوی*دل از تیرگی ها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی*خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم، علیم در است*درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست*تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
منم بنده اهل بیت نبی*ستاینده خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد*برانگیخته موج ازو تند باد
چو هفتاد کشتی برو ساخته*همه بادبان ها برافراخته
یکی پهن کشتی به سان عروس*بر آراسته همچو چشم خروس
پیمبر بدو اندرون با علی*همه اهل بیت نبی و ولی
بدانست کو موج خواهد زدن*کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی*شوم غرقه، دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر*خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین*همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای*به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است*چنین است و این دین و راه من است
چنین زادم و هم برین بگذرم*چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایل است*تو را دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بی پدر دشمنش*که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن کس که در جانش بغض علی است*ازو زارتر در جهان زار کیست؟
و در اشعاری دیگر چنین سروده است:
که بددین و بدکیش خوانی مرا*منم شیر نر، میش خوانی مرا
مرا غمز کردن کآن پر سخن*به مهر نبی و علی شد کهن
من از مهر این هر دو شه نگذرم*اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
مرا سهم دادی که در پای پیل*تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم ز روشن دلی*به مهر جان نبی و علی
فردوسی در سال 411 یا 416 درگذشت.عروضی سمرقندی درباره خبر دفن وی نوشته است:
جنازه فردوسی را به دروازه رزان بیرون همی بردند.در آن حال، مذکری [واعظی ] بود در طبران طابران فعلی تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان بردند که او رافضی بود.و هر چند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت.درون دروازه باغی بود ملک فردوسی را، او را در آن باغ دفن کردند.امروز هم آنجاست و من در سنه 510 آن خاک را زیارت کردم.
دیگر شاعران روزگار غزنوی
گذشت که بیش تر شاعران دوره غزنوی، متعلق به غزنویان نیستند، چه در ادب دوستی سلاطین غزنوی تردید جدی وجود دارد.این شاعران، تربیت شده عصر سامانی اند که در دوران آشفتگی اوضاع سامانی، به سوی سلسله های دیگر، از قبیل چغانیان و خوارزمیان و حتی بویهیان در ری رفتند که حتی شعر عربی را می پسندیدند.برخی از این شاعران نیز از سرزمین خراسان ماندند تا از امیران غزنوی صله ای دریافت کنند و روزگار را به خوشی بگذرانند.
یکی از شاعران برجسته این دوران کسائی مروزی است که به سال 341 متولد شده است.اشعاری که از وی بر جای مانده، اندک است، اما به هر روی نشان می دهد که در میان شاعران خراسان، چهره برجسته ای بوده و تعلق خاطر شدیدی به اهل بیت پیامبر (ص) و مذهب تشیع داشته است .وی را از شاعران دوره غزنوی یاد کرده اند، اما بمانند بسیاری دیگر از شاعران این عهد، تربیت شده دوره سامانی است.او اشعاری در ستایش محمود غزنوی دارد.
کسائی گرایش شیعی خود را به خوبی در اشعاری از او که بر جای مانده نشان داده است.وی ضمن اشعاری درباره امام علی (ع) می گوید:
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر*بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بودست و که باشد*جز شیر خداوند جهان حیدر کرار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان*پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر*چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
کسائی اشعار دیگری در سال 370 در ستایش علی علیه السلام سروده است:
فهم کن گر مؤمنی فضل امیر المؤمنین*
فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضای پاکدین
فضل زین الاصفیاء، داماد فخر انبیا*
کآفریدش خالق خلق آفرین از آفرین
ای نواصب، گر ندانی فضل سر ذو الجلال*
«آیت قربی» نگه کن و آن اصحاب الیمین
گر نجات خویش خواهی در سفینه نوح شو*
چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین
دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس*
گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین
مرتضی و آل او با ما چه کردند از جفا*
یا چه خلعت یافتیم از معتصم یا مستعین
کان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان*
وین همه میمون و منصورند امیر الفاسقین
وی سوگنامه ای هم در رثای شهید کربلا دارد که به گفته برخی از نویسندگان، نخستین و کهن ترین سوگنامه فارسی است که بر جای مانده است:
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم*بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله، وز ارغوان و لاله*ما و خروش ناله کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم، عز و شرف نجویم*مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را*مقتول کربلا را، تازه کنم تولا
آن نازش محمد، پیغمبر مؤید*آن سید ممجد، شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده، در خاک خوابنیده*از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا
تنها و دل شکسته، بر خویشتن گرفته*از خان و مان گسسته، وز اهل بیت آبا
آن پنجماهه کودک، باری چه کرد ویحک*کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
تا زنده ای چنین کن، دل های ما حزین کن*پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا
فرخی سیستانی (م 429) یکی دیگر از این شاعران است که در روزگار خلف بن احمد صفاری در سیستان، ستایشگر یکی از دهقانان بود.زمانی که صله آن دهقان کفاف زندگیش را نداد، به سوی خراسان آمد:
با کاروان حله برفتم ز سیستان*با حله تنیده ز دل بافته ز جان
وی با دستی پر، به خدمت امیر ابو المظفر چغانی رفت و از وی صله فراوانی دریافت کرد.او بعدها به خدمت سلطان محمود غزنوی درآمد که می بایست پس از سال 390 هجری باشد.وی توانست از این سلطان که به خست هم شهرت داشت، ثروت فراوانی به دست آورد و در ناز و نعمت زندگی کند.
از فضل خداوندی و از دولت سلطان*امروز من از دی به و امسال من از پار
بیش تر اشعار فرخی ستایش شاهان غزنوی است و از این جهت، در میان بیش ترین شاعران، شاخص است.در عین حال، شعر او، در مقایسه با شاعران پیشین، شعری پیشرفته و پخته تر است.او به ویژه در قصیده سرایی آن هم با زبانی ساده روان، مهارتی ستودنی دارد.او به سال 429 درگذشت.از وی نه هزار بیت به یادگار مانده که به چاپ رسیده است.
شاعر برجسته دیگر دربار غزنوی، ابو القاسم حسن بن احمد عنصری بلخی (م 431) است.شاهدیم که ادبیات فارسی تا این زمان در خراسان و سیستان و ماوراء النهر جای دارد.وی در دربار محمود به جایگاه والایی رسید و ثروت زیادی از راه ستایش امیر محمود و سایر کارگزاران دولت غزنوی به دست آورد.
عنصری شاعری عالم و آگاه بوده و به دلیل آشنائیش با اندیشه های علمی و فلسفی رایج، بخشی از آن مطالب را در اشعار خویش آورده است.بسیاری از اشعار وی از میان رفته و در حدود دو هزار بیت از او برجای مانده است.
ادبیات منثور دوره غزنوی
افزون بر شعر، متونی به نثر از دوره غزنوی بر جای مانده است.نگارش در نثر فارسی از قرن چهارم معمول شده و ما پیش تر، از ترجمه تفسیر طبری و برخی دیگر از آثار یاد کردیم، اما روشن است که متون علمی برجسته، همه در زبان عربی بوده و به ندرت اثری به فارسی نوشته می شده است.بیش تر آنچه تا این زمان در زبان پارسی بوده، متون داستان و افسانه و احیانا نوشته های دینی تاریخی زرتشتی و سپس برخی از متون فقهی بوده که هدف آن بهره دهی به عامه مردم بوده است.ابو ریحان بزرگ ترین عالم دربار غزنه، زبان فارسی را مخصوص نگارش داستان هاو زبان عربی را زبان علم می داند.وی می نویسد:
نبینی کتابی علمی که به فارسی نقل شده، چگونه رونق و روشنی آن علم ببرده، رخسار او تیره ساخته و بهره وری از آن زدوده، زیرا که آن زبان جز از برای داستان سرایی و افسانه های شبانه شایسته نباشد.
البته خود ابو ریحان کتاب بزرگی در علم نجوم با عنوان التفهیم لاوائل صناعة التنجیم به فارسی نگاشته است.این تألیف نشان می دهد که بر خلاف ادعای خود بیرونی در جای دیگر، دانشی مانند نجوم و ریاضی و هندسه می تواند در زبان فارسی بیان شود.وی دیگر آثار خود را به زبان عربی نوشته است.
ابن سینا نیز چندین کتاب علمی و فلسفی خود را به زبان فارسی نگاشته که نشان می دهد به تدریج در حوزه ایران، زبان فارسی نیز برای نگارش کتاب های علمی مورد استفاده قرار می گیرد .دانش نامه علائی ابن سینا که برای علاء الدوله کاکویه حاکم اصفهان نوشته، از آن جمله است.رساله های فارسی دیگری نیز دارد، از جمله رساله در نبض، رساله معراجیه.
در تاریخ و جغرافیا نیز آثاری به فارسی در دست است.بخش نخست تاریخ سیستان در همین روزگار به فارسی نوشته شده است.همچنین کتاب زین الاخبار از گردیزی که حوادث تاریخ ایران را تا زمان مودود فرزند مسعود غزنوی، در آن آورده است.در جغرافی نیز کتاب حدود العالم به زبان فارسی در همین روزگار تألیف شده است.
در زمینه دانش های دینی نیز کتاب هایی به فارسی تألیف شده است.از آن جمله است تفسیری کهن به پارسی که از قرن چهارم بر جای مانده و متأسفانه نام مؤلف آن به دست نیامده است .این اثر که در خراسان تألیف شده، از نظر نشان دادن نثر پارسی در آن روزگار بسیار با اهمیت است.در تفسیر مزبور لغات دشوار که تنها با مراجعه به کتاب های لغت کهن قابل فهم است، فراوان یافت می شود.
نثر فارسی دوره سلجوقی، در سایه ادبیات عرب و لغات شیرین بر گرفته از آن زبان قرآنی، رشدی چشمگیر یافته است، با این حال هنوز نثرهای مصنوعی که بعدها به مرور رو به گسترش رفته و زبان فارسی را به دو قسمت عامیانه و به اصطلاح عالمانه! تقسیم می کند، به وجود نیامده است.طبعا زمینه های آن از همین نقشه جهان از کتاب التفهیم لصناعة التنجیم از ابو ریحان بیرونی زمان به مرور در نامه های منشیانه، کتابهای تاریخ و نیز برخی از متون ادبی در حال ایجاد است.منتجب الدین جوینی، رئیس دبیر خانه سلطان سنجر در مقدمه عتبة الکتبه که بخشی از رسائل دیوان سنجری است می نویسد:
بلغای روزگار سخن نثر از تکلف سجع و ایراد قراین مصون داشته اند الا که [اگر] قرینه و سجعی بی تکلف ایراد متعاقب و متواتر گردد آن پسندیده دارند، به سبب آن که چون دبیر خاطر بر جمع سجع و تتبع قوافی بگمارد، از مقصود سخن و مطلوب فحوا باز ماند و از جاده غرض در مضله اطناب و تطویل بی فایده افتد و بلاغت در سلاست لفظ و ایجاز معناست.
بیهقی تاریخ نگار ادیب دوره غزنوی
یکی از مهم ترین آثار فارسی، کتاب تاریخ بیهقی است که از منابع تاریخ غزنویان، به ویژه تاریخ سلطان مسعود غزنوی است.مؤلف آن ابو الفضل محمد بن حسین بیهقی (385 470) است که خود از دبیران برجسته دربار غزنوی بوده و نه تنها در نثر که در تاریخ نگاری نیز مبتکر شیوه دقیق و جدیدی بوده است.شاید کمتر مورخی را در آن روزگار بتوان یافت تا این اندازه به جزئیات پرداخته و نقاط ریزی را که برای کار تحقیق و تحلیل در تاریخ نیاز است، بیان کرده باشد.بیهقی می نویسد:
اگر از خوانندگان این کتاب، کسی گوید: این چه درازی است که بو الفضل در سخن می دهد، جواب آن است که من تاریخی می کنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه، اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم، باید که از من فراستانند.
تکیه وی به اسناد اداری و دقت در ثبت شنیده ها بسیار قابل توجه است.به همین دلیل، در جایی نوشته است: «و من که این تاریخ پیش گرفته ام، التزام این قدر بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه.»
مقدمه بیهقی نشان می دهد که وی، دست کم بخشی از این دقت تاریخی خود را مدیون ابو ریحان بیرونی است.ما در جای دیگر عباراتی از ابو ریحان رادرباره دقت در کار راویان آوردیم .بیهقی نیز در مقدمه کتابش بر همین نکته تکیه دارد.
بیهقی در جای دیگری از این نکته تأسف می خورد که برخی از اسنادش از میان رفته است: «اگر کاغذها و نسخت های من همه به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی .»
وی بر اصل عبرت تاریخی هم تکیه فراوانی دارد و همه جا تأکید می کند که «خردمندان را در این باب عبرت بسیار است» .و باز می نویسد: «و غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده ای به حاصل آید» .و می نویسد:
و سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم علیه السلام که یکدیگر را بر خیره می کشند و می خورند از بهر حطام عاریت را، و آنگاه خود می گذارند و می روند تنها به زیر زمین با وبال بسیار، و در این چه فایدت است؟ یا کدام خردمند این اختیار کند...و ندانم تا این نوخاستگان درین دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حطام گرد کنند وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند و آنگاه آن را آسان فرو گذارند و با حسرت بروند.
کتاب بیهقی با عنوان تاریخ آل سبکتگین یا تاریخ ناصری در هفت مجلد بوده که متأسفانه تنها بخشی از مجلد پنجم آن که مربوط به روزگار مسعود غزنوی است، بر جای مانده است.