ماهان شبکه ایرانیان

نشوز و شقاق

فلاسفه می گویند: هر پدیده ای برای حدوث و بقا نیاز به دو علت محدثه و مبقیه دارد؛ یعنی تا علت حدوث برای یک پدیده محقق نباشد موجود نمی شود و تا علت بقا آن پدیده را یدک نکند باقی نمی ماند و سپس در تحقیقات خود به این جا می رسند که: علت بقا، چیزی غیر از علت حدوث نیست؛ زیرا هر معلولی، شأنی از شؤون علت بوده و همچون سایه ای تابع و وابسته به آن است و محال ا ...


فلاسفه می گویند: هر پدیده ای برای حدوث و بقا نیاز به دو علت محدثه و مبقیه دارد؛ یعنی تا علت حدوث برای یک پدیده محقق نباشد موجود نمی شود و تا علت بقا آن پدیده را یدک نکند باقی نمی ماند و سپس در تحقیقات خود به این جا می رسند که: علت بقا، چیزی غیر از علت حدوث نیست؛ زیرا هر معلولی، شأنی از شؤون علت بوده و همچون سایه ای تابع و وابسته به آن است و محال است که بتواند به خودی خود یا به وسیله علت دیگری دوام و استمرار پیدا کند.
بنابراین، در فلسفه اسلامی، در باب علت و معلول، دو قانون مسلم داریم: یکی نیاز هر پدیده مستمری به دو علت حدوث و بقا و دیگری وحدت و یگانگی این دو علت.
اگر خانواده را به عنوان یک پدیده پذیرفتیم و قبول کردیم که این پدیده، در حدوث خود معلول جذب و انجذاب زن و مرد است، باید بپذیریم که: در بقا نیز، معلول همین علت است و حتماً آن چیزی که عامل تشکیل خانواده است، عامل بقا و استمرار و حفظ پیوند خانواده نیز هست.وقتی دو جنس مخالف، در حوزه تجاذب یکدیگر قرار گرفتند، به فکر بستن پیمان زناشویی با یکدیگر می افتند، زیرا هر کدام دیگری را از جنبه های جسمی و روحی، ظاهری و باطنی، مادی و معنوی، برای زندگی مشترک، صالح و شایسته می شناسد و کاملاً طبیعی است که با انجام مراسم ازدواج، زندگی خانوادگی را در کنار یکدیگر آغاز کنند.
چه عاملی بهتر از عامل جذب و انجذاب می تواند وسیله تشکیل خانواده شود و بقای خانواده را تضمین و زن و شوهر را در راه تحمل مسؤولیت های زناشویی بسیج و آماده گرداند.
اثر ابتدایی جذب و انجذاب، انعقاد پیمان زناشویی و یگانه شدن دو بیگانه است و آثار بعدی آن، چیزی جز قنوت و تمکین و حفظ و نفقه و حسن معاشرت نیست؛در حقیقت، آنچه آیین مقدس اسلام، به عنوان حقوق زن و شوهر مقرر داشته، از آثار طبیعی جذب و انجذاب است؛ یعنی زنی که می خواهد شوهر را به خود جذب کند و خود مجذوب او شود، قطعاً در حضور او قانت و در غیاب او حافظ ناموس و اندوخته مالی اوست و مردی که می خواهد زن را به خود جذب کند و خود نیز مجذوب او باشد، حسن معاشرت پیشه می کند و با فعالیت و تلاش، نیازهای مادی او را برآورده می سازد.
مصلحت زندگی زن و شوهر و فرزندان ایجاب می کند که اگر خدای نخواسته، این جذب و انجذاب از یک طرف یا از هر دو طرف، رو به ضعف گراییده و در معرض زوال است، از راه جهاد با نفس و توجه به توصیه های دینی و عکس العمل های نیک و بد دنیوی و کیفر و پاداش اخروی و دلسوزی به حال فرزندان، زن در قنوت و حفظ و مرد در تأمین نفقه و حسن معاشرت ساعی باشد و نگذارد بنیان مقدسی که با تجاذب پدید آمده است با تدافع سرنگون شود.
هرگاه زن یا شوهر، احساس کنند که به تدریج آن جاذبه ای که نسبت به شریک زندگی در وجود خود احساس می کردند، درحال ضعف و زوال است و در همان حال، عقل و منطق را بر هواهای نفسانی غالب گردانند و مسائل فوق را در نظر نگیرند، مشکلی زندگی خانوادگی را تهدید نمی کند و زمینه ای برای متلاشی شدن بنیان خانواده، باقی نمی ماند؛ اما اگر نخواستند یا نتوانستند بر هواهای نفسانی غلبه کنند، زمینه برای دفع یا تدافع، فراهم می شود؛ اگر فقط یکی از آنها جاذبه ندارد، حالت او حالت نشوز و اگر هر دوی آنها جاذبه ندارند، حالت آنها حالت شقاق است.
اسلام می خواهد به جای نشوز زن یا مرد، تمکین و حسن معاشرت و به جای شقاق زن و شوهر، وفاق و سازگاری و هماهنگی باشد. زن یا مردی که گرفتار نشوز می شود، در حقیقت، خودش نخواسته یا نتوانسته است که خود را درمان کند و اگر هر دوی آنها نسبت به یکدیگر در شقاق و گریز هستند، معلوم می شود هیچ یک آنها درصدد علاج و درمان خود بر نیامده اند.
هرگاه یکی از آنها حالت گریز دارد، وظیفه دیگری است که در صدد چاره جویی برآید و سعی کند او را از حالت گریز، به حالت جذب و کشش منتقل کند و هرگاه هر دوی آنها حالت گریز دارند، وظیفه دو عضو از دو خانواده آنهاست که موضوع را تحت بررسی قرار دهند و شقاق را به وفاق تبدیل کنند.
از نظر قرآن کریم، اصولاً خانواده بر دو نوع است:.
یکی آن که: بنای آن، برپایه محکم جذب و انجذاب استوار است و بر فضای آن، سکون و آرامش و مودت و رحمت حاکمیت دارد و زن و شوهر و فرزندان با آگاهی و وظیفه شناسی، به حقوق متقابل یکدیگر احترام می گذارند و حتی به مرتبه ایثارگری و فداکاری می رسند و با روح وفاق و سازگاری، زمینه های اختلاف را از میان می برند.
دیگری آن خانواده ای که بنای آن بر پایه لرزان نشوز و شقاق قراردارد. بر فضای چنین خانواده ای سکون و آرامش و مودت و رحمت حاکمیت ندارد. یا مرد، از حسن معاشرت و تأمین نفقه خودداری می کند، یا زن از قنوت و تمکین سرباز می زند، یا هر دو دستخوش تدافع وگریز شده اند؛ اگر گریز، از یک طرف است، نشوز و اگر از هر دو طرف است، شقاق نامیده می شود.
در این کتاب انسان ساز، هم مسأله نشوز زن مطرح شده است و هم مسأله نشوز شوهر و هم مسأله شقاق.
زن وظیفه دارد که از راه جهاد با نفس و حسن تبعل، به هیچ وجه علایم نشوز را در چهره و رفتار و گفتار خود ظاهر نسازد و مرد نیز وظیفه دارد که با حسن معاشرت و تأمین نفقه، کاری کند که زن دستخوش دلهره و اضطراب نشود و آینده زندگی خانوادگی خود را در خطر ننگرد.
پر واضح است که در چنین فرضی مسأله ای به نام نشوز یا شقاق مطرح نمی شود و هیچ گونه خطری بنای مقدس خانواده را تهدید نمی کند؛ اما اگر آثار و علایم نشوز و شقاق در چهره و رفتار و اخلاق زوجین یا یکی از آنها ظاهر شد، چه باید کرد.
اگر مرد، با مشاهده آثار نشوز، در چهره و رفتار و اخلاق زن، بیم آن دارد که زن (ناشزه) شود، وظیفه اش چیست.
اگر زن با مشاهده آثار نشوز در چهره مرد و اخلاق و رفتارش، بیم آن دارد که شوهر و شریک زندگی اش (ناشز) گردد، تکلیفش چیست.
اگر کسان زن و شوهر و داوران محاکم خانوادگی مشاهده می کنند که آثار دفع و گریز، در چهره هر دو ظاهر است و بیم آن می رود که پیوند زناشویی گسسته شود، مسؤولیت آنها چیست.

بررسی نشوز مرد.


قرآن به هر سه سؤال پاسخ داده است و ما در این گفتار، پاسخ سؤال دوم را مطرح می کنیم:(1).
وَإنِ امْرَأة خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَیْر وَأحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً؛(2).
اگر زنی بیمناک باشد که شوهرش گرفتار نشوز یا اعراض شود، بر آنها گناهی نیست که در میان خود صلح و آشتی برقرار کنند و بخل و مال دوستی در پیش نفوس انسان ها حاضر است و اگر نیکی و تقوا پیشه کنید، خداوند به کردار شما آگاه است.
در پایان این آیه به مردان گوشزد کرده است که: از راه احسان و تقوا منحرف نشوند و زنان را آن چنان در تنگنا قرار ندهند که ناگزیر شوند برای تداوم زندگی زناشویی از حقوق حقه خود چشم پوشی کنند؛ زیرا خداوند، به عمل آنها آگاه است و کج رفتاری های آنها را در زندگی خانوادگی از نظر دور نمی دارد و یقیناً، این عمل آنها عکس العمل دارد.
اما اصل مطلب این است که: هنگام ظهور علایم نشوز در چهره و رفتار و اخلاق مرد، زن نباید بیکار و بی تفاوت بماند، بلکه از آن جا که می شود مرد گریزپایی را از راه صلح و مصالحه و بذل و بخشش، رام کرد و به راه آورد، چه بهتر که زن پیشگام شود و از کیسه کرم و بزرگواری، چیزی از حقوق خود به او واگذارد! مثلاً از همه یا قسمتی از مهر و نفقه و دیگر حقوق خود چشمپوشی کند و بدین وسیله ثابت نماید که شوهر را نه به خاطر مادیات، بلکه به خاطر دیگر مزایای پر اهمیت تر زندگی خانوادگی می خواهد. او فقط شوهر را به خاطر لباس و خوراک و پول توجیبی و چیزهایی از این قبیل نمی خواهد، بلکه او را به عنوان رفیق زندگی و قوام خود و ولی و مربی فرزندان و عضو مکمل و متمم مجمع خانوادگی می خواهد و اگر بنا باشد، بخل نفسانی شوهر، بخواهد کانونی این چنین را متلاشی و منهدم گرداند، او حاضر است جنبه های مادی را فدای جنبه های معنوی کند که به گفته قرآن کریم: الصُلْحُ خَیْر؛ صلح و آشتی، بهتر است.
البته، این بخل نفسانی، تنها در مرد نیست، در زن هم هست. همچنان که مرد، به خاطر بخل، به نشوز روی آورده است، زن نیز به خاطر بخل می خواهد دیناری از حقوق مادی خود صرف نظر نکند.
این جاست که هر دو را باید موعظه کرد. به مرد می گویند: بیا اهل احسان و تقوا باش، توجه کن که خدا به کردارت آگاه است. اگر مرد، موعظه پذیر بود، مشکل حل می شود و اگر نبود، زن را راهنمایی می کنند که: بیا به خاطر صلح و آشتی و رونق و تداوم زندگی خانوادگی، کریمانه رفتار کن و با همت عالی و چشمپوشی از مال و منال، مادیت را به معنویت ببخش و سخاوتمندانه شوهر را رام گردان.
اگر قبلاً گفته ایم که بخل برای زن از صفات ممدوح است، در برابر غیرشوهر است، اما در برابر شوهر، سخاوت و کرم برای زن از صفات ممدوح است و نباید اینها را مطلق پنداشت.
فقهای ما درباره نشوز شوهر، چنین می گویند:.
هرگاه نشوز شوهر، از راه خودداری از ادای حقوق واجب، آشکار گردد، زن حق دارد حقوق خود را از او مطالبه کند و به وسیله اندرز و موعظه، او را به راه آورد و اگر به راه نیامد، شکایت او را به محکمه ببرد و قاضی وظیفه دارد که او را بر ادای حقوق زن، الزام و اجبار کند و اگر اطاعت نکرد، او را تعزیر می کند و حتی می تواند خودش از مال او به اندازه نفقه بردارد و به زن بدهد.
اما اگر مرد، ضمن این که حقوق واجب زن را ادا می کند، از حسن معاشرت، سرباز می زند؛ یعنی آن اخلاقی که لازمه تداوم و سلامت زندگی خانوادگی است، از خود نشان نمی دهد، در این حالت، زن می تواند از همه یا بعض حقوق خود صرف نظر کند و شوهر را نسبت به خود متمایل سازد.
در این باره، روایاتی هم از پیشوایان دینی به ما رسیده است.
ابوبصیر می گوید: از امام صادق(ع) درباره آیه: (وَإن امْرَأة...) سؤال کردم. حضرت فرمود:.
هذاتَکُونُ عِنْدَهُ الاِمْرَأةُ لا تُعْجِبُهُ فَیُریدُ طَلاقَها، فَتَقُولُ لَهُ: أمْسِکْنِی وَلا تُطَلِّقْنِی وَأدْعُ لَکَ ما عَلی ظَهْرِکَ، وَأعْطِیکَ مِنْ مالِی، وَأحِلُّکَ مِنْ یَوْمی وَلَیْلَتی، فَقَدْ طابَ ذلِکَ کُلُّةُ؛.
این آیه، در باره مردی است که از زن خویش، خوشش نمی آید و می خواهد طلاقش دهد، ولی زن به او می گوید: مرا نگاهداری کن و طلاقم نده. من هرحقی بر تو دارم، وا می گذارم و از مال خود به تو می بخشم و از حقوق روزانه و شبانه ام، هر چه هست، حلالت می کنم. اینها همه، پاک و حلال است.
پس اگر در چنین شرایطی، زن از حقوق و اموال خود چیزی به شوهر بدهد، برای شوهر قبول آن جایز و گرفتن آن حلال است؛ در حقیقت، اگر مرد می خواهد عملی انجام دهد که منع شرعی ندارد، می تواند آنچه زن برای برقراری صلح می دهد، بگیرد و حلال است، اما اگر می خواهد کارهایی انجام دهد که از نظر شرعی بر او حرام است، حق گرفتن چیزی از زن ندارد و اگر بگیرد، حرام است.(3).

بررسی ضعف یا عدم تمایل مرد.


مردی که نسبت به همسر خویش تمایلی ندارد، یا تمایلی ضعیف دارد، یا به خاطر جنبه های ظاهری و جسمی و یا به خاطر جنبه های اخلاقی و دینی و یا به خاطر طمع مالی و مادی است.
تنها در فرض دوم، حالت مرد قابل توجیه است، اما دلیل این نمی شود که نسبت به همسر خود چهره ناشزانه و مغرضانه، نشان بدهد، بلکه از آن جا که: هر انسانی قابل تربیت و اصلاح است، باید بکوشد و از راه های صحیح، او را اصلاح و تهذیب کند.
اما در فرض های اول و سوم، حالت مرد به هیچ وجه قابل توجیه نیست. در یک انسان آنچه اصالت دارد، انسانیت و اخلاق و دینداری است و آن ازدواجی میمنت و برکت دارد که به خاطر این امور انجام بگیرد و تداوم پیدا کند، اما آن ازدواجی که به خاطر مال و جمال باشد، از دیدگاه اسلام، برکت و میمنتی ندارد. به همین جهت است که وقتی مردی خدمت پیامبر خدا می آید و در امر نکاح مشورت می کند، به او می فرماید:.
عَلَیْکَ بِذاتِ الدِّین تَرَبت یَداکَ؛(4).
بر تو باد که همسر دیندار اختیار کنی، دست هایت نیازمند خداوند باد.
جالب این است که رهبران اسلام، به اشخاصی که در انتخاب همسر، اصالت را به دینداری می دهند، وعده مال و جمال داده اند.
امام صادق(ع) فرمود:.
اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُکِّلَ إلی ذلِکَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدینِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمالَ؛(5).
هرگاه مرد، زنی را به خاطر زیبایی و ثروتش به همسری بگیرد، به همان واگذار می شود (و معلوم نیست که به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دینش به همسری بگیرد خداوند زیبایی و مال، روزی او می سازد.
حال اگر درنیمه راه زندگی زناشویی، همچون ابتدای آن، باز مرد اصالت را به دین و اخلاق بدهد، خداوند او را از مال و جمال برخوردار و بهره مند می سازد و اگر اصالت را به مال و جمال بدهد و در برابر زنی که در این جنبه ها ایدآل او نیست، حالت نشوز و اعراض پیدا کند، تکیه بر ستون لرزانی زده است و دست حق، او را حامی و پشتیبان نخواهد بود.
در این جا، در درجه اول، مرد باید از راه احسان و تقوا خود را از این بن بست بیرون بکشد و در درجه دوم، زن باید از راه صلح و مصالحه و هر تاکتیک معقولی، مرد گریز پایی را رام خود کند و از متلاشی شدن بنیان خانواده جلوگیری نماید.

پینوشتها:

1.پاسخ سؤال اول و سوم را در مبحث (چگونگی رفع اختلافات خانوادگی) بررسی کرده ایم.
2.نساء(4) آیه 128.
3.نقل از: جواهر الکلام، ج 31، ص 207 - 209 (به تلخیص).
4.روضة المتقین، ج 8، ص 114.
5.روضة المتقین، ج 8، ص 114.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان