مجموع اندیشمندان معتزله را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
1پیشوایان صاحب نظر
2دانشمندان مبین مکتب
گروه نخست،کسانی هستند که در عین اعتقاد به اصول پنجگانه معتزله،خود در برخی از مسائل صاحب نظر بوده و اصل یا اصولی را در مذهب مطرح کرده اند.در حالی که گروه دوم،افراد مستعد و با فضیلتی بودند که به تبیین مکتب اعتزال پرداختند،بدون اینکه اصل و یا اصولی را به صورت چشمگیر پی ریزی کنند.
ما در این بخش،بیشتر پیشوایان صاحب نظر و به اصطلاح امروز«نظریه پردازان»این مکتب را مطرح می کنیم و به گونه ای فشرده،به بیان شرح حال آنان می پردازیم.اما بخش دیگر که بیانگر حال دانشمندان معتزله است،از قلمرو بحث ما بیرون بوده و این فرهنگ را یارای گردآوری شرح حال همه آنان نیست و اگر هم مناسبت ایجاب کرد،به طور رهگذر به آنها اشاره کرده و دامن سخن را جمع می کنیم.
1واصل بن عطا (80131)
کنیه او ابو حذیفه معروف به واصل به عطا،از اعجوبه های زمان در امر سخنوری بوده است،با اینکه او حرف«راء»را به درستی نمی توانست تلفظ کند،ولی در سخنرانیهای خود کوشش می کرد تا از به کار بردن کلمه بر مشتمل حرف«راء»خودداری کند،مثلا او به جای کلمه«بر»که به معنی گندم است،لفظ«قمح»به کار می برد و به جای لفظ«مطر»از«غیث»بهره می گرفت و به جای کلمه«بئر»«قلیب»می گفت و چنان سخن می راند که احدی نمی دانست او صاحب مخرج راء نیست .
و اصل به عطا بنیانگذار مکتب اعتزال،در حقیقت ادامه دهنده مکتب گروه«قدریه»است که قبل از او زندگی می کردند،یعنی آنان که به حریت و آزادی انسان معتقد بودند.او در آغاز دهه اول قرن دوم،به هنگام سؤال از حکم مرتکب کبیره،نظریه«المنزلة بین المنزلتین»را ابراز کرد و از حلقه درس استاد حسن بصری فاصله گرفت و کم کم در فکر او دیگر اصول اعتزال جوانه زد و شاید مجموع یا بخش اعظم اصول خمسه،در آرا و نظریات او وجود داشت.
یکی از کارهای مهم او این بود که گروهی را برای دعوت به توحید و پیراستگی از تجسیم به اطراف و اکناف جهان فرستاد،مثلا«عبد الله بن حارث»را به مغرب و«حوض بن سالم»را به خراسان و«قاسم»را به یمن و«ایوب»را به جزیره و«حسن بن ذاکوان»را به کوفه و«عثمان طویل»را به ارمنستان،اعزام کرد. (1)
پس از درگذشت او نیز این خط ادامه داشت.
او در تفسیر قرآن برداشتهای ذوقی خاصی دارد که یکی را یادآور می شویم:
او می گفت که خدا از بندگان خواسته است،اول او را بشناسند بعدا عمل کنند،سپس بیاموزند و بر گفتار خود به آیات سوره و العصر استدلال می کند و می گوید:جمله«إلا الذین آمنوا»اشاره به«شناخت»جمله«و عملوا الصالحات»ناظر به عمل و جمله«و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»اشاره به آموزش است. (2)
سرگذشت شگفت آور واصل با خوارج
همگی می دانیم که خوارج در بخشی از زندگی سیاسی خود به قتل و غارت می پرداختند و به تعبیر امیر مؤمنان در نهج البلاغه،به صورت دزدان بیابانی در آمده بودند. (3) روزی واصل بن عطا با گروهی از یارانش از منطقه ای عبور می کردند،ناگهان متوجه شدند که خوارج راه را بر آنان بسته اند.مرگ را در دو قدمی خود احساس کردند.واصل به یاران خود گفت:پاسخ اینها را به عهده من بگذارید.وقتی با خوارج روبرو شدند،آنان از واصل پرسیدند :تو و یارانت بر چه مذهبی هستید؟گفت:ما مشرک هستیم و به شما پناه آورده ایم که کلام خدا را بشنویم.همگی در پاسخ گفتند:ما به شما امان دادیم.واصل گفت:پس احکام خدا را به ما بیاموزید.آنان احکام خدا را به آنان بر شمردند و واصل مرتب می گفت:من و یارانم پذیرفتیم .در این حالت گفتند:بروید شما برادران ما هستید.واصل گفت:این کافی نیست،باید ما را به محل امنی برسانید،زیرا قرآن می فرماید: (و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم أبلغه مأمنه) (توبه/6) .
«اگر یکی از مشرکان از تو پناه بخواهد او را پناه بده تا سخن خدا را بشنود،سپس او را به جایگاه امن خود برسان»آنان همه آنها را از آن منطقه،به محل امنی بردند و رها کردند . (4)
درباره تهجد و زهد واصل سخن گفته اند و از ابن ندیم آثار او را چنین یادآور می شود:
1کتاب اصناف المرجئة.
2کتاب التوبة.
3کتاب المنزلة بین المنزلتین.
4خطبه فاقد لفظ راء،این خطبه در سال 1951 به تحقیق عبد السلام هارون چاپ شده است.
5کتاب معانی القرآن.
6کتاب الخطب فی التوحید و العدل که بعید نیست خطبه های امیر مؤمنان را گرد آورده باشد .
7مناظرات او با عمرو بن عبید.
8کتاب السبیل إلی معرفة الحق.
9کتاب فی الدعوة.
10کتاب طبقات أهل العلم و الجهل (5).
2عمرو بن عبید (80143)
دومین شخصیت گروه معتزله پس از واصل بن عطا،عمرو بن عبید است.او از اعضای حلقه تدریس حسن بصری بود که بعدها از او جدا شد و به همتای خود واصل بن عطا پیوست و علت آن مناظره ای بود که میان آن دو انجام گرفت و سرانجام عمرو به او جذب شد.از مجموع آنچه که ترجمه نگاران درباره او نوشته اند،به دست می آید که او مرد وعظ و خطابه و تعلیم و تدریس و تا حدی معرض از دنیا بوده است.
گاهی سخنانی گفته اند که مصداق واضح غلو می باشد.ابن المرتضی از جاحظ نقل می کند که«عمرو»چهل سال تمام نماز صبح را با وضوی نماز مغرب خوانده و چهل بار با پای پیاده به مکه رفت،در این مدت شتر خود را در اختیار محصوران از حج قرار می داد و همه شب را با یک رکعت نماز و تکرار یک آیه،احیا می کرد. (6)
این نوع اغراق گویی رسم مریدان غالی است که با نقل این افسانه،دیگر فضایل مسلم او را نیز زیر سؤال می برند.اشاعره برای اینکه از کاروان اغراق عقب نماند،این نوع غلوها را درباره ابو الحسن اشعری نیز گفته اند.تو گویی این دو انسان در این مدت طولانی نه مریض شده،نه سفر کرده،نه گرفتاری پیدا کرده و نه میل به مسائل جنسی داشته اند.
سید مرتضی در امالی خود مناظره هشام را با عمرو بن عبید،نقل کرده است.در این مناظره هشام جوان بر پیر مناظر غالب شد،ولی آن پیر،اخلاق اسلامی را رعایت کرده و از هشام خواست که مهلت دهد درباره سؤال او مطالعه کند و هرگز بر او پرخاش نکرد و یا او را مرتد و خارج از دین قلمداد ننمود.مناظره او با عمرو در بسیاری از کتابها آمده است که ما عصاره آن را یادآور می شویم:
هشام وارد بصره شد.او می دانست که عمرو بن عبید درباره امامت،نظریه خاصی دارد و آن را مقام انتخابی می داند،نه تنصیصی و معتقد است که پیامبر درگذشت و خدا برای امت امامی را تعیین نکرد.وی پس از گفتگویی کوتاه،به عمرو گفت:سؤالی دارم و سؤال خود را چنین آغاز کرد:
هشام:آیا خدا به شما چشم داده است و اگر داده است برای چه داده است؟
عمرو:آریبرای آنکه با آن دیدنیها (آسمانها و زمین) را ببینم و از آنها عبرت بگیرم.
هشام:آیا خدا به شما گوش داده است؟و برای چه؟ عمرو:آریبرای آنکه شنیدنیها را بشنوم .
او باقیمانده اعضا را که هر یک حامل حسی است (زبان،بینی و دست) بر شمرد و عمرو نیز به هر یک پاسخی داد که کاملا با آن عضو حامل حس خاص مناسب بود.هشام در پایان گفت:آیا خدا علاوه بر این پنج حس،قلب نیز به شما داده است و اگر داده است چرا؟گفت:برای اینکه اگر این حواس در آنچه به من گزارش می دهند خطا کردند،قلب به اصلاح آن بپردازد.در اینجا هشام به نتیجه مناظره اشاره کرد و گفت:تو راضی نشدی که خدا به تو پنج حس بدهد،مگر اینکه برای آنها پیشوایی معین کند که داور در میان آنها باشد،چگونه راضی شدی که خدا این بشر را بیافریند ولی برای آنان پیشوایی که داور آنان باشد،قرار ندهد و پیامبر گرامی در گذرد در حالی که خدا برای مردم پیشوایی تعیین نکند که در موارد اختلاف،داور آنان باشد؟اینجا بود که عمرو سربلند کرد و گفت:باید درباره سؤال تو فکر کنم.
نمونه ای از دانش تفسیری و کلامی او
درباره تفسیر آیات قرآن و یا مسائل کلامی،چیزهایی از او نقل شده است که بیانگر مرتبه علمی اوست.حالا این پاسخها از خود اوست یا از دیگری چندان روشن نیست.
سید مرتضی در امالی می گوید:مردی بر او وارد شد.گفت:اختلاف این دو آیه را چگونه حل می کنید :آیه ای که می گوید: (و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم) (نساء/129) و آیه ای که می گوید:
(فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع و إن خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) (نساء/3) .
زیرا مفاد آیه اول،عدالت میان زنان متعدد را غیر ممکن می داند،در حالی که آیه دوم از امکان آن گزارش می دهد و می گوید:اگر ترسیدید که نتوانید میان آنان به عدالت رفتار کنید،به یکی اکتفا کنید.
عمرو بن عبید در پاسخ گفت:آیه نخست مربوط به مهر و محبت است که از اختیار انسان خارج بوده و برای خود ملاکات خاصی دارد،ایجاد تساوی در میان آنان از نظر تمایلات قلبی امکان پذیر نیست،در حالی که دومی مربوط به هزینه زندگی و رفتار عادلانه در میان آنان است که کاملا امکان پذیر است. (7)
یادآور می شویم:ریشه این اشکال به ابن أبی العوجا ملحد عصر امام صادقعلیه السلامباز می گردد.او در بصره این شبهه را منتشر کرد تا نتیجه بگیرد که در قرآن تناقض هست.وقتی هشام بن حکم از اشکال او آگاه شد،برای فراگیری پاسخ،بصره را به عزم مدینه ترک گفت.و به حضور امام صادق رسید و اشکال ابن أبی العوجا را مطرح کرد.امام در پاسخ او همان را گفت که از عمرو بن عبید نقل کردیم.
وقتی هشام به بصره بازگشت و ابن أبی العوجا را از پاسخ آگاه ساخت،وی گفت:این جواب از تو نیست.این پاسخ را شتران از حجاز آورده اند. (8)
احتمال دارد پاسخ امام صادق به عمرو رسیده باشد،همان طور که احتمال دارد پاسخ ابتکار خود او بوده،در این صورت باید هر دو را از مقوله«توارد خاطرین»نامید.
جاحظ می گوید:مردی با عمرو بن عبید درباره قدر مناظره کرد و گویا آن مرد قدری قائل به جبر بوده و تقدیر الهی را مایه سلب اختیار از بشر می دانست.عمرو در پاسخ او گفت:در قرآن آیه ای است که شک را از دل شما می زداید و آن اینکه خدا می فرماید: (فو ربک لنسألنهم أجمعین عما کانوا یعملون) (حجر/9293) .
«سوگند به خدای تو از آنچه که آنها انجام می دهند،سؤال خواهیم کرد»
خدا از آنچه که ما انجام می دهیم سؤال می کند،اگر ما فاقد اختیار بودیم و مجریان قضای الهی به شمار می رفتیم،باید بگوید از قضا و قدر خود سؤال خواهیم کرد. (9)
در اینجا یادآور می شویم که امام صادقعلیه السلامبرای شناختن آنچه که مسؤلیت آن بر دوش انسان است و آنچه که مربوط به او نیست،ضابطه ای ارائه فرموده است و آن اینکه هر جا فعل انسان قابل ملامت باشد،آن فعل خود انسان است و آنجا که از دایره نکوهش بیرون باشد،آن خارج از قدرت اوست.خدا حق دارد بگوید:چرا کافر شدی ولی نمی گوید چرا بیمار شدی؟و این گواه بر آن است که افعال انسان بر دو گونه است.در برخی زمام آن در دست انسان و در برخی دیگر محکوم تقدیر است (10).
موضع سیاسی عمرو بن عبید
در سال 126 که ولید بن یزید در شام کشته شد،سران معتزله در مکه به حضور امام صادقعلیه السلامرسیدند و سخنان زیادی در محضر آن حضرت گفتند.امام فرمود:از میان خود یک نفر را به عنوان سخنگو انتخاب کنید تا من با او سخن بگویم.آنان عمرو بن عبید را برگزیدند.او رو به امام صادقعلیه السلامکرد و گفت:اهل شام خلیفه خود را کشتند.خدا برخی از آنان را به دست برخی دیگر نابود کرد و رشته کارشان گسسته شد.ما در کار مسلمین نگریستیم.مردی را برای خلافت برگزیدیم که دارای عقل و مروت است.او محمد بن عبد الله بن الحسن«نفس زکیه» است.می خواهیم دور او را بگیریم و با او بیعت کنیم و خواسته های خود را (شاید توحید و عدل) به وسیله او آشکار کنیم.آنگاه که سخنان او به آخر رسید،امام با او به صورت گسترده سخن گفت و در پایان افزود:از خدا بپرهیزید.من از پدرم شنیده ام،او بهترین مردم روی زمین و آگاهترین آنان به کتاب خدا و سنت و رسول بود که پیامبر فرمود:هر کس که مردم را با شمشیر خود بزند و آنان را به سوی خود بخواند در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او هست،گمراه و زورگوست (11).
در اینجا هر چند عمرو بن عبید از نفس زکیه حمایت می کند،ولی آنگاه که بنی عباس از قیام علویان به نفع خود استفاده کردند و شتر خلافت،در خانه آنها خوابید و زمام کار را از دست علویها گرفتند،در این شرایط عمرو بن عبید به گواه اینکه او رابطه بسیار حسنه ای با منصور دوانیقی داشت،تغییر موضع داد و به بنی عباس پیوست.
هنگامی که ابو جعفر منصور بر سر قبر او حاضر شد،اشعاری در سوک او سروده که سید مرتضی آنها را در امالی و ابن خلکان در وفیات الاعیان آورده اند. (12)
3ابو الهذیل العلاف (135235)
محمد بن هذیل،معروف به ابو الهذیل علاف سومین شخصیت معتزله در قرن سوم اسلامی است،و در بصره می زیست و خانه او در کوی علافان بود.او دانشمند بزرگ معتزله وقت خویش و مربی گروهی به شمار می رفت که یکی از آنان ابراهیم نظام است،می گویند:او با زرتشتیان و دو گانه پرستان مناظرات طولانی داشته است و به وسیله او 3000 نفر به آیین اسلام مشرف شده اند .مبرد می گوید:من انسانی فصیحتر از ابو الهذیل و جاحظ ندیده ام.او در مناظره ای مردی زبر دست بود و من در یکی از مناظره های او شرکت کردم که در آن به 300 شعر استشهاد کرد و در مجلس مأمون،با 700 بیت بر گفتار خود استدلال نمود.اینک ما نمونه هایی از مناظرات او را نقل می کنیم:
1صالح بن عبد القدوس زندیق عصر خویش بود،فرزندش فوت کرد.دوستانش بر او گریستند،وقتی پدرش بر او گریست،ابو الهذیل به او اعتراض کرد که چرا گریه می کنی در حالی که از نظر تو مردم مانند بوته هایی هستند که می رویند و سپس نابود می شوند؟پدر در پاسخ او گفت :گریه می کنم که او مرد و کتابی از کتابهای من به نام«شکوک»را نخواند و این کتابی است که اگر کسی آن را بخواند،در همه چیز شک می کند.
ابو الهذیل گفت:اگر چنین است،تو نیز در مرگ فرزندت شک کن و فرض کن که او نمرده است.
2متکلمی یهودی در عصر وی در بصره به مناظره می پرداخت و راه را بر دیگران می بست.ابو الهذیل دوران جوانی خود را می گذراند وقتی از جریان آگاه شد،به عموی خود گفت:بیا با من نزد این یهودی برویم تا من با او مناظره نمایم.عمو او را از اقدام به چنین کاری بر حذر داشت.او اصرار کرد که باید بروم،هر دو نفر وارد مجلس او شدند و شنیدند که او نبوت موسی را تقریر می کند و از مردم اقرار می گیرد و اضافه می کند،حالا که نبوت موسی نزد ما و شما مسلم است،باید نبوت مدعیان پس از وی را بررسی کنیم.در این لحظه ابو الهذیل نزد وی می رفت و گفت:آیا موسی پیامبر راستگوست یا نه؟یهودی به تجلیل از پیامبر خویش پرداخت.در این هنگام ابو الهذیل به او گفت:موسایی که از او پرسیدم،اگر به نبوت پیامبر اسلام گواهی داده و او را تصدیق کرده،پیامبر صادق است و اگر به غیر این وصف بوده است،شیطان بوده و من به نبوت او اعتراف نمی کنم.
در این هنگام یهودی گفت:تورات را می پذیرید یا نه؟ابو الهذیل گفت:سخن در تورات همان سخنی است که درباره موسی گفتیم.اگر در بردارنده بشارت به نبوت پیامبر است،حق است و در غیر این صورت به او اقرا نمی کنم.
یهودی خود را در تنگنای عجیبی احساس کرد،زیرا او از اعتراف مسلمانان به نبوت موسی کمک می گرفت تا راه شک را در نبوت خاتم باز کند،وقتی این جوان اعتراف به نبوت موسی را در چهار چوب اقرار به نبوت پیامبر خاتم پذیرفت،هر نوع راه سوء استفاده را به روی او بست،دیگر اعتراف آنان نمی تواند نردبان محکومیت باشد.
در این هنگام مناظره یهودی خواست این جوان را بر بدگویی به خویش تحریک کند،تا از این طریق حیثیت از دست رفته را جبران کند.گفت جوان نزدیکتر بیا تا به گوش تو سخنی بگویم .وقتی ابو الهذیل نزدیکتر شد،آهسته در گوش او گفت:مادر تو و کسی که این سخنان را به تو آموخته است،چنین و چنان بود!
ابو الهذیل فهمید که این بدگویی برای تحریک او انجام گرفته تا پرخاش کند و سرانجام،عواطف به سوی مناظره یهودی متوجه شود.لذا فورا گفت:خدا تو را گرامی بدارد و سلامت باشی و از این طریق،نقشه او را نقش بر آب کرد و تفهیم کرد که او به صورت آهسته بر او دعا کرده،به حقانیت آیین او اعتراف کرده است.چیزی نگذشت که بر اثر تحریک ابو الهذیل،مردم برای دستگیری وی هجوم آوردند،او از بصره گریخت (13).
در اینجا یادآور می شویم که این شبهه در عصر عباسیها بالا گرفته و پیوسته می گفتند:شما مسلمانان نبوت موسی را پذیرفته اید و ما و شما در این امر مشترکیم و باید نبوت دیگران را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
در مجلس مأمون جاثلیق نصرانی این شبهه را مطرح کرد،او به جای نبوت موسی از نبوت حضرت مسیح سخن می گفت.امام رضاعلیه السلامدر پاسخ او گفت:من به نبوت عیسایی و کتاب او اعتراف دارم که نبوت پیامبر اسلام را بپذیرد و به نبوت عیسایی که به پیامبری محمد و کتاب او اعتراف نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم (14).
بعید نیست که این پاسخ،سینه به سینه در میان مردم گشته و ابو الهذیل آن را از این چشمه جوشان اخذ کرده باشد.چنان که احتمال دارد،از قبیل توارد خاطرین باشد و اگر این مناظره در ایام جوانی ابو الهذیل بوده،قهرا دومی متعین است.
3مردی به او گفت:اشکالی برایم پیش آمد.از وقتی وارد شهر بصره شدم کسی را ندیدم که به من پاسخ بگوید.مردی تو را به من معرفی کرد.ابو الهذیل گفت:مشکل تو چیست؟گفت:اشکال من دو چیز است:یکی آیاتی است که از نظر ادبی،ملحون و غیر صحیح هستند.دومی آیاتی که مضامین آنها با هم متناقضند.ابو الهذیل گفت:پاسخ تو را یکجا بگویم یا آیه به آیه؟او گفت:یکجا .ابو الهذیل گفت:می دانید که قریش افصح عرب بودند و پیامبر در میان آنان به فصاحت معروف بود و می دانید که قریش اهل جدل و مناظره بود (15) و هرگز آنان نه به لغت پیامبر ایراد گرفتند و نه به مضامین قرآن.اکنون که چنین است،تو سخن نقادان لغت و استادان مناظره را بگیر،نه قول دیگران.در این موقع مرد گفت:شهادت می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و محمد فرستاده اوست! (16)
نگارشها و آثار او
ابن ندیم برای ابو الهذیل تألیفی ذکر نکرده،فقط در باب کتب مؤلفه در متشابه قرآن،یادآور شده است که ابو الهذیل نگارشی در این فن (17) دارد.این خلکان تألیفات او را فقط یک کتاب به نام«المیلاس»نام برده که مناظره او با یک مرد مسیحی به نام میلاس بوده است. (18)
ولی این المرتضی برای او 6 کتاب ذکر کرده که همگی در رد مخالفان در علم کلام است و می گوید :به هنگام مرگ،احمد بن أبی دوأد بر او با پنج تکبیر نماز خواند،ولی وقتی هشام بن عمرو فوت کرد،بر او با چهار تکبیر نماز خواند.از ابن أبی دوأد پرسیدند:چرا بر او با پنج تکبیر و بر این با چهار تکبیر نماز گزاردی؟او در پاسخ گفت:ابو الهذیل شیعه بنی هاشم بود و علی را بر عثمان تفضیل می داد (19) ،لذا من نماز میت آنان را بر او خواندم.
می گویند:وی علی را بر همه خلفا ترجیح می داد.ابن أبی الحدید می گوید:وقتی از او پرسیدند کدام یک از دو نفر ابو بکر و علی بر دیگری برتری دارد،در پاسخ گفت:نبرد علی در جنگ خندق با عمرو بن عبدود،بر همه اعمال مهاجرین و انصار برتری دارد تا چه رسد بر اعمال أبی بکر . (20) در اینجا ما نتیجه می گیریم که تشیع اصطلاحات مختلفی داشته است.یکی از آن اصطلاحات ترجیح دادن علی بر دیگر خلفا بود.هر چند او را خلیفه بلا فصل و منصوص از جانب خدا نداند و أبو الهذیل از همین گروه بود.
تهمتهای ناروا
ابو الهذیل مانند دیگر مشایخ معتزله،آماج تهمتها و نسبتهای ناروای حنابله و أهل حدیث قرار گرفته است.خطیب بغدادی درباره او می گوید:او معتقد بود،حرکات بهشتیان در بهشت پایان پذیر است و طبعا باید معتقد شود که نعمتهای الهی نیز منقطع می باشد.در حالی که قرآن می فرماید: (اکلها دائم) (رعد35) و از طرف دیگر به او نسبت می دهد که منکر صفات خدا بوده،زیرا می گفت:علم و قدرت خدا عین ذات او هستند و خدا را به عنوان علم و قدرت معرفی می کرد. (21)
ابو الحسین خیاط در کتاب الانتصار،درباره نسبت اول می گوید:آثار و کتابهای ابو الهذیل در دست نیست و هرگز نمی توان به نقل دشمن درباره او اعتماد کرد.اما تهمت دوم،حق این است که خطیب و امثال او به مقصود معتزله پی نبرده اند،لذا آنان را منکران صفات شمرده اند .در حالی که هدف آنان نفی صفات زاید بوده است.به این معنا که وجود باری مرکب از ذات و علم بوده،به گونه ای که علم او ورای ذات او باشد.ما تفسیر سخن او را در بخش دوم این فرهنگ عقاید اشاعره) آورده ایم.
حق این است که حنابله و اهل حدیث در متهم کردن معتزله به اعمال شنیع حد و مرزی نمی شناختند و بسیاری از آنان مصداق آیه: (إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرة و الله یعلم و أنتم لاتعلمون) (نور/19) بودند.
4ابراهیم بن سیار معروف به«نظام» (160231 ه)
نظام چهارمین شخصیت معتزله است که در مدرسه اعتزال بصره رشد نموده است.ابن ندیم می گوید :کنیه او ابو اسحاق و متکلم،شاعر و ادیب بود.گویا ابو نواس با او رابطه خوبی نداشته و این دو بیت یاد شده در زیر را در حق او سروده است:
فقل لمن یدعی فی العلم فلسفة
حفظت شیئا و غابت عنک أشیاء
لا تحظر العفو إن کنت امرء حرجا
فإن خظر که بالدین ازراء! (22)
«به آن کس که ادعای آگاهی از فلسفه دارد،بگو یک چیز را فرا گرفتی و چیزهای بسیاری را فراموش کرده ای اگر تو خودت مرد سخت گیری هستی،عفو الهی را ممنوع نشمار،نگو رحمت حق به گنهکارانی که بدون توبه مرده اند نخواهد رسید،زیرا چنین منعی دین را خوار و کوچک می سازد».
او در این بیت اخیر به عقیده نظام اشاره می کند که خدا از گنهکاری که بدون توبه از جهان رفته است،نخواهد گذشت.آنگاه از او انتقاد می کند که تو نباید عفو الهی را ممنوع بشماری،زیرا منع عفو،یک نوع اهانت به دین است.
کعبی از او چنین یاد می کند:او اهل بصره بود و آرای مخصوصی در علم کلام داشت. (23)
سید مرتضی او را چنین توصیف می کند:او در علم کلام برتری خاصی داشت،حاضر جواب،عمیق و دقیق بود.اگر او به آرای ناصواب کشیده شد،به خاطر عمق گرایی او بوده است. (24)
قاضی عبد الجبار او را از شاگردان ابو الهذیل دانسته و می گوید:او با آرای استاد خود مخالفت کرد (25).سید مرتضی یادآور می شود:پدر نظام او را که نوجوانی بیش نبود،نزد خلیل بن احمد فراهیدی (م170 ه) برد تا به او درس بیاموزد،خلیل او را چنین امتحان کرد.گفت:فرزندم،این جام بلورین را برای من توصیف کن!نظام به او گفت:ستایش کنم یا نکوهش؟خلیل گفت:ستایش!گفت:«تریک القذی و لا تقبل الأذی و لا تستر ماوراء»،«خاشاک را به تو نشان می دهد و آلودگی را به خود نمی پذیرد،پشت سر خود را نمی پوشاند».
خلیل گفت:حالا که ستایش کردی،آن را نکوهش کن.او در پاسخ گفت:«سریع کسرها،بطیی جبرها ...»
«زود می شکند و به سختی بند می پذیرد».
خلیل به درختی که در خانه اش بود اشاره کرد و گفت:این درخت خرما را توصیف کن!او گفت :ستایش کنم یا نکوهش؟گفت:ستایش!در پاسخ گفت:«هی حلو مجتناها،باسق منتهاها،ناضر اعلاها» .
«میوه اش شیرین،بلند و کشیده و بالای آن سر سبز است».
خلیل گفت:آن را نکوهش کن!او در پاسخ چنین گفت:«صعبة المرتفی بعیدة المجتنی،محفوفة بالأذی» .«بالا رفتن از آن دشوار،میوه آن دور از دسترس و بهره گیری از آن همراه با ناراحتی است» .
استاد در مقابل این سخنان فصیح و بلیغ نوجوان در شگفت ماند و گفت:«فرزندم ما در دانش آموختن به تو نیازمندتریم تا تو به ما».
شریف مرتضی پس از نقل این داستان می گوید:این سخن بلیغ از نظام،در حد بالایی است و سر بلاغت آن این است که او در توصیف،خواه در نکوهش یا ستایش،به بالاترین چیزی که درباره آن می توان گفت،دست یافته است (26).
می گویند:او در حالی که خواندن و نوشتن بلد نبود،قرآن و دیگر کتابهای به اصطلاح آسمانی و قسمتی از فتاوای فقها را حفظ کرده بود.
در اینجا یادآور می شویم:استعداد فوق العاده اگر در اختیار استاد واردی قرار گیرد،آن را به طور صحیح رهبری می کند و در غیر این صورت گاهی اتفاق می افتد که به انحراف کشیده می شود.اگر نظام،آرای ناصحیحی داشته باشد (همچنانکه اشاعره از او نقل می کنند) (27) به خاطر نبوغ رهبری نشده او بوده است البته سخن در این است که او دارای چنین افکاری بوده است یا نه؟
در هر حال ما وظیفه داریم که نسبت به هر مسلمانی خوشبین باشیم،مگر این که به طور صحیح انحراف او ثابت شود.اشاعره او را به انحراف فکری و اخلاقی متهم می کند،ولی قاضی عبد الجبار می گوید:نظام به هنگام قبض روح چنین می گفت:«اللهم ان کنت تعلم إنی لم أقصر فی نصرة توحیدک و لم أعتقد مذهبا إلا ما سنده التوحید،اللهم إن کنت تعلم ذلک فاغفر لی ذنوبی و سهل علی سکرات الموت». (28)
«پروردگارا اگر می دانی که من در یاری کردن یکتایی تو کوتاهی نورزیده ام و مذهبی را معتقد نشده ام مگر اینکه مطابق با توحید باشد،خدایا اگر تو می دانی چنین است،گناهان مرا ببخش و سختیهای مرگ را بر من آسان بفرما».
این جملات را گفت و همان دم در گذشت.البته اهل حدیث و اشاعره مطالبی به او نسبت می دهند که نزد ما ثابت نیست.
شهرستانی که در میان اشاعره تا حدی نزاهت قلم دارد،آرای سیزده گانه ای از او نقل کرده که مخصوص خود او بوده است و ما از میان آنها دو نظر را در اینجا می آوریم:
1نظام می گفت:اجزای عالم به صورت بی نهایت تقسیم می شوند و در حقیقت جزء لا یتجزی را باطل می دانست.عبد القاهر بغدادی در نقد این نظریه می گوید:لازمه انقسام اجزاء به صورت بی نهایت،امتناع احاطه خدا بر همه اجزای عالم خواهد بود،در حالی که قرآن می گوید: (و أحاط بما لدیهم و أحصی کل شی ء عددا) (ص/28) (29).
یادآور می شویم:بغدادی از حقیقت نظریه نا آگاه بوده،تصور کرده است هر جزئی از اجزای جسم به صورت بالفعل از اجزای بی نهایت تشکیل یافته است،در حالی که قائلان به این نظر،انقسام به بی نهایت را بالقوه می دانند نه بالفعل و می گویند:هر جزئی را که شما فرض کنید،شرق آن غیر غرب آن است و پشت و روی آن از یکدیگر متمایز است و همین،زمینه امکان انقسام به بی نهایت،نه انقسام بالفعل را پدید می آورد.
در اینجا نکته دیگری را نیز یادآور می شویم:فرض کنیم که قائلان به بطلان جزء لا یتجزی هر جزئی از اجزای عالم را به صورت بی نهایت قابل تقسیم می دانند،ولی بی نهایت بودن اجزا مانع از احاطه خدا به آنها نیست،زیرا وجود حق،وجود نامتناهی است و به خاطر همین صفت نامتناهی،هیچ چیز از جهان،از حیطه وجود او دور نیست. (30).
2او معتقد بوده که واقعیت انسان روح اوست و آن جسم لطیفی است که داخل بدن او می باشد،آنگاه عبد القاهر بغدادی اشکال کودکانه ای متوجه او کرده که انسان از نقل آن شرم می کند،مثلا می گوید:
اگر واقعیت انسان روح او باشد،در این صورت اگر انسانی را دیدیم،باید بگوییم:او را ندیده ایم،زیرا جسد او را دیده ایم نه واقعیت او را.
و نیز می گوید:بنابر این صحابه،پیامبر را ندیده اند،بلکه جسد او را دیده اند!یادآور می شویم:این تنها نظام نیست که واقعیت انسان را روح او می داند،بلکه قرآن نیز این نظریه را تأیید می کندآنجا که در پاسخ منکران معاد که پخش اجزای بدن انسان در زمین را دستاویز انکار معاد قرار داده بودندچنین می گویند: (قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم إنکم إلی ربکم ترجعون) (سجده/11)
«بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده شما را می گیرد،آنگاه به سوی پروردگار خود باز می گردید .»
این آیه حاکی است که واقعیت آدمی همان روح اوست که فرشته مرگ آن را می گیرد و هیچگاه در زمین پخش نمی شود،آنچه که پخش می شود،لباس اوست و پخش آن در جهان مانع از معاد انسان نیست،چون واقعیت او که روح اوست گم نشده بلکه نزد خدا محفوظ است و وارد هر بدنی شود،واقعیت او را تشکیل می دهد.
نظام و مذهب«صرفه»
از آرایی که در اعجاز قرآن به نظام نسبت داده اند،نظریه صرفه است.خلاصه این نظریه آن است که اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت در حد خارج از توان انسان نیست شاید در زمانهای پیش از اسلام افراد فصیح و بلیغ،توانایی گفتن سخنانی نظیر قرآن را داشته اند ولی هر گاه بشر بخواهد نظیر آن را بگویدیعنی از توان خدادادی استفاده کندخدا جلو کار او را می گیرد و از آوردن مثل آن باز می دارد.
البته نظریه صرفه باطل است،ولی مخالفان او همین نظریه باطل را از او به صورت نادرستی نقل کرده اند و گفته اند او می گوید:قرآن از نظر نظم هم معجزه نیست. (31)
در حالی که او منکر اعجاز نیست،بلکه آوردن مانند آن را أساسا از توان بشر خارج نمی داند،ولی در عین حال معتقد است که خداوند،افراد بشر را از آوردن مانند آن جلوگیری می کند. (32)
در این مورد شهرستانی نیز به صورت صحیح،مذهب او را نقل کرده است و می گوید:قرآن از نظر گزارش امور پنهان از حس،معجزه است ولی خدا انگیزه های مردم را از آوردن مثل آن باز داشته است و اگر آنان را رها می کرد،از آوردن سوره ای از سوره های قرآن که در بلاغت و فصاحت و نظم و سیاق همسان او باشد،عاجز نبودند.
نظریه صرفه نظریه باطل و بی اساسی است چیزی که مهم است نقل نظریه نظام به صورت صحیح است نه به صورت باطل و در هر حال،خواه به آن صورت خواه به این صورت نقل گردد،اصل نظریه با نص قرآن کاملا مخالف است.
زیرا قرآن صریحا می گوید:«اگر انس و جن جمع شوند و یکدیگر را کمک کنند،نظیر آن را نمی توانند بیاورند.» (33) و ظاهر آیه این است که بشر را توانایی مقابله با آن نیست،نه اینکه توانایی دارند اما خدا توجه و انگیزه کار را از آنان می گیرد.
اگر به راستی بشر را توانایی آوردن سوره ای از سوره های قرآن بود،باید از فصیحان و بلیغان قبل از اسلام،نمونه هایی مثل آن را در دست داشته باشیم،زیرا ممانعت خدا از آوردن مثل آن پس از نزول قرآن بوده نه پیش از بعثت پیامبر اکرم،در حالی که از مجموع سخنانی که از عرب فصیح و بلیغ جاهلی به دست ما رسیده است،چیزی شبیه قرآن دیده نمی شود.
از این گذشته،این کار با حکمت خدا سازگار نیست که آنان را به مقابله و معارضه بطلبد،آنگاه به هنگام اعمال قدرت،مانع از انجام گردد.
از این گذشته اگر مسأله مسأله صرف دواعی بودیعنی انگیزه ها را در دلها نابود می سازد که سراغ ساختن سوره ای از سوره های قرآن نرونددیگر لازم نبود اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن باشد،بلکه می توانست کلام پست و پایین،معجزه پیامبر گردد آنگاه مردم را به مقابله بطلبد و به هنگام مقابله مانع از آن بشود که کلام به آن ابتذالی بیاورند.
آثار نظام
با اینکه درباره نظام سخن زیاد گفته شده،حتی محمد عبد الهادی معروف به«ابو زیده»کتاب مستقلی درباره آرای نظام نوشته و آن را ابراهیم بن سیار النظام نام نهاده و در سال 1365 ه.ق در قاهره به چاپ رسیده است،با این همه مجموع آثاری که از وی نام می برند از چهار کتاب تجاوز نمی کند.
1التوحید 2العالم 3الجزء 4الرد علی الثنویة
5ابو علی الجبائی (235303ه)
ابو علی جبائی،محمد بن عبد الوهاب از پیشوایان معتزله در عصر خویش بود.ابن ندیم درباره او می گوید:او از معتزله بصره است و علم کلام را برای آیندگان آسان کرد و سختیهای آن را بر طرف نمود و ریاست متکلمین معتزلی در عصر وی،به او رسید.او از ابو یعقوب شحام علم کلام را آموخته،آنگاه به بغداد رفته و از مجلس أبو الضریر بهره گرفته،سپس خود بر کرسی تدریس نشست و علم و نقل او بر همه آشکار گشت. (34)
ابن خلکان می گوید:او یکی از پیشوایان معتزله و خود پیشوایی در علم کلام بود و دانش خود را از ابو یوسف یعقوب بن عبد الله شحام بصری فرا گرفت که خود رئیس معتزله بصره بود و جبایی خود دارای نظریات خاصی در علم کلام است و شیخ ابو الحسن اشعری نزد او علم کلام را فرا گرفته،با او مناظره هایی داشته است. (35)
جبایی منسوب به جبا که منطقه ای در خوزستان است و میان بصره و اهواز قرار دارد می باشد .ابن المرتضی می نویسد:او کسی است که علم کلام را آسان کرد و در عین حال فقیهی با تقوا و زاهدی جلیل القدر بود.پس از ابو الهذیل هیچ کس بسان وی مورد اتفاق دانشمندان معتزلی نبود،و او در دوران جوانی به نیرومندی در مناظره معروف بود.
اینک برای نشان دادن پایه استعداد او در دوران نوجوانی،نمونه ای از مناظرات او را نقل می کنیم:
جبایی در مجلسی با شخص بزرگی به نام«صقر»روبرو شد که گویا طرفدار مذهب جبر بود و معتقد بود که کارهای خوب و بد بندگان از آن خداست و او فاعل حقیقی است نه بندگان،جبایی خود را به او نزدیک کرد و گفت:
سؤالی دارم،پاسخ می گویی؟حاضران از جرأت این نوجوان تعجب کردند!وی گفت:بپرس.جبایی گفت :آیا خدا در میان بندگان به عدل رفتار می کند؟گفت:بلی.گفت:آیا به خاطر این کار،او را عادل می نامی؟گفت:بلی.گفت:آیا خدا ظلم هم می کند؟ (مقصود ظلمی است که از بندگان سر بزند) گفت:بلی.گفت:به خاطر این فعل او را جائر می نامی؟گفت:نه.گفت:پس او را نباید عادل نیز بنامی.استاد در پاسخ متحیر ماند و چیزی نگفت.مردم از این نوجوان تحقیق کردند.گفتند:او از جباست که بعدها به نام أبو علی جبایی معروف گشت. (36)
البته این مناظره از«یک نوجوان»بسیار ستوده و قابل ستایش است،ولی از نظر واقع گرایی چندان استوار نیست،زیرا مجبره می گویند:تمام کارهایی که در جهان از عدل و ظلم انجام می گیرد،همه از جانب خداست،زیرا افعال بشر مخلوق او می باشد ولی در این حال خدا را عادل می نامیم و جائر نمی نامیم،زیرا اسامی خدا توقیفی است و تا دلیلی از شرع نباشد،نمی توانیم او را به نامی بخوانیم.
ابن المرتضی می گوید:آثار بزرگی از ابو علی به جای مانده آنگاه که آثار علمی او را بر شمردند،دیدند او 000/150 برگ مطلب نوشته و بر جای نهاده است.ابن المرتضی می گوید:أبو علی تفسیری را نگاشته و در آن تفسیر تنها از اصم معتزلی نقل می کند،مرحوم طبرسی در مجمع البیان آرای ابو علی جبایی را در تفسیر آیات فراوان آورده است.
باز از نگارش ابن المرتضی استفاده می شود که او به اهل بیت علاقه مند بود،زیرا می گوید :او هر گاه از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی و حسن و حسین و فاطمه حدیث یاد شده را نقل می کرد«أنا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم»می گفت:من از این بی ریشه ها در شگفتم که این حدیث را نقل می کنند و باز هم به معاویه محبت می ورزند.
6ابو هاشم جبایی (277321 ه)
عبد السلام بن محمد بن عبد الوهاب،فرزند ابی علی جبایی که در سال 277 دیده به جهان گشود و در سال 321 درگذشت.
خطیب بغدادی می گوید:او شیخ معتزله و نویسنده کتابهایی به روش اعتزال است،در پایان عمر در بغداد سکونت گزید. (37)
ابن خلکان می نویسد:او خود متکلمی معروف و پدرش از بزرگان معتزله بودند و مقالاتی در مذهب اعتزال دارند و کتابهای کلامی با آرای این پدر و پسر مشحون است و عجیب اینکه او فرزندی داشت به نام ابو علی که فاقد دانش بود.روزی پسر بر«صاحب بن عباد»وارد شد.صاحب به فکر اینکه او نیز از پدر سهمی از علم و دانش به ارث برده است،از جای خود برخاست.او را کنار خود نشاند و به عنوان آزمون مطلبی را از او پرسید.او در پاسخ گفت:«نمی دانم نیمی از علم است»صاحب به رسم مطایبه گفت:فرزندم راست گفتی،ولی پدرت با نیمه دیگر پیشرفت کرد! (یعنی با دانش) . (38)
قاضی عبد الجبار می گوید:او از نظر علم و دانش به پایه ای رسید که هیچیک از سران علم کلام به آن پایه نرسیدند.او برای اخذ دانش بسیار حریص و آزمند بود و گاهی پدر از فزونی پرسشهای او متأذی می گشت.او تمام ساعات روز پدر را از سؤال و پرسش رها نمی کرد،آنگاه که پدر برای استراحت به خوابگاه خود می رفت،زودتر در خوابگاه حاضر می شد که مبادا پدر قبل از او وارد شود و در را بر روی او ببندد.آنگاه قاضی می گوید:کسی که برای اندوختن علم و دانش تا این پایه حریص باشد،از ترقی و تعالی او نباید شگفت زده شد.
او در حالی که متکلم برجسته ای بر مذهب اعتزال بود،ولی با والد خود در قسمتی از مسائل اختلاف نظر داشت. (39)
از آرای معروف او قول به«احوال»است که هنوز در هاله ای از ابهام باقی است و چندان روشن نیست و می گویند سه چیز جزء«مبهمات»است:احوال ابو هاشم،طفره نظام و کسب اشعری.
ابن ندیم می گوید:ابو هاشم در سال 314 وارد بغداد شد (از بصره به بغداد منتقل گشت) او نیز با هوش و زیرک و خوش فهم بود و در سخن گفتن دست توانایی داشت و آثاری از خود به شرح زیر به یادگار گذارد:1الجامع الکبیر 2کتاب الأبواب الکبیرة 3کتاب الأبواب الصغیرة 4الجامع الصغیر 5کتاب الإنسان 6کتاب العوض 7کتاب المسائل العسکریات 8النقص علی ارسطاطالیس فی الکون و الفساد 9کتاب الطبائع و النقض علی القائلین بها 10کتاب الاجتهاد . (40)
از سخن خطیب بغدادی استفاده می شود که مذهب او در اوایل قرن پنجم در بغداد رواج داشته است و پیروان او را«بهمیشه»می نامیده اند،او می گوید:بیشتر معتزله عصر ما پیرو او هستند و صاحب بن عباد وزیر آل بویه،معتزله را به سوی او سوق می داد. (41)
روز در گذشت او«ابو بکر بن درید»نیز در گذشت و مردم وقتی هر دو جنازه را یک زمان در قبرستان مشاهده کردند گفتند:ادب و کلام مرد و به یاد در گذشت همزمان محمد بن حسن شیبانی و کسائی در ری زاید افتادند که اولی فقیه بود،دومی ادیب و گفتند:فقه و ادب مرد.
7قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد همدانی (324415ه)
او عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار همدانی اسد آبادی ملقب به قاضی القضاة است و این لقب به غیر او اطلاق نمی شود.خطیب بغدادی می نویسد:او در فروع،از مذهب شافعی پیروی کرده و در اصول از معتزله و دارای مؤلفاتی است و مدتها قاضی شهرستان ری بود و در راه حج وارد بغداد شد و در آنجا به تدریس پرداخت.آنگاه اضافه می کند:در راه سفرم به خراسان پیش از آنکه به ری برسم،قاضی عبد الجبار در گذشته بود و این جریان در سال 415 رخ داد. (42)
حاکم جشمی (م 494 ه) در کتاب«شرح عیون المسائل»می نویسد:او از معتزله بصره و از مروجین مذهب ابی هاشم بود.او نخست نزد أبی اسحاق بن عیاش،آنگاه نزد شیخ ابی عبد الله بصری تلمذ کرد،سپس حاکم اضافه می کند:من سخنی ندارم که بتواند مراتب فضل و دانش او را بیان کند،زیرا او کسی است که کلام را به زبان روشن بیان کرد و درباره آن کتابهایی نوشت که دانشجویان برای فراگیری آن رنج و سفر بر خود هموار می سازند و آثار او به شرق و غرب رسید و آن چنان نکات دقیق و ظریفی را بیان کرد که پیش از او کسی به آن کار موفق نگردیده بود.او از عمر طولانی بهره مند گشت و در این مدت پیوسته به کار تدریس و املا اشتغال داشت و ریاست مذهب اعتزال در دوره او به وی منتقل گشت و به شیخ معتزله شناخته شد و کتابهای او مورد اعتماد گشت و در سایه این اقبال،کتابهای دیگران منسوخ شد.
او اهل اسد آباد همدان بود،سپس به بصره رفت و در دوران جوانی بر مذهب اشعری بود.وقتی با معتزله نشست و برخاست کرد و به مناظره پرداخت،مذهب اعتزال را برگزید و از ابی اسحاق بن عیاش و ابو عبد الله بصری (43) بهره گرفت و بر اقران خود تقدم جست.
در سال 360 هصاحب بن عباد او را به ری دعوت کرد تا در آنجا تدریس کند و او در آنجا اقامت گزید و در سال 415 هدر همان جا درگذشت.او مدتی شیخین را بر علیعلیه السلامتفضیل می داد،ولی در آخر عمر از این عقیده برگشت و به تفضیل علیعلیه السلاممعتقد شد. (44)
اکثر آثار به جای مانده از او املای خود اوست که شاگردانش به نگارش در آورده اند.
اینک برخی از آثار مطبوع او را یادآور می شویم:
1شرح الأصول الخمسة،این کتاب به املای قاضی و نگارش تلامیذ او بوده و جامعترین و در عین حال موجزترین کتاب در شرح عقاید معتزله است اگر این کتاب در اختیار محققین معاصر نبود،در تبیین عقاید معتزله دچار اشکال می شدند و ناچار بودند که از نوشته های اشاعره و یا دیگر فرق بهره بگیرند.این کتاب را عبد الکریم عثمان در سال 1384 ه.ق تحقیق کرده و در قاهره چاپ شده است.لازم به تذکر است که شاگرد قاضی و نویسنده این کتاب شیعه زیدی بود و در بحث امامت نظریات استاد را نپذیرفت و خود،این بخش را بر محور افکار زیدیه نگاشته است و در حقیقت این بخش از کتاب مربوط به قاضی نیست.
2المغنی فی أبواب التوحید و العدل،این کتاب دارای 20 جزء بوده و قرنها بود که از آن اثری در دست نبود.دانشمندان مصری از طریقی آگاه شدند که نسخه خطی این کتاب در یمن هست .لذا هیأت علمی بلند پایه ای از طرف دولت مصر مأمور شد که به یمن برود و از این آثار عکس بگیرد.نتیجه این سفر علمی این شد که از 14 جلد موجود آن میکرو فیلم گرفته شد و همگی در قاهره منتشر گشت و هنوز 6 جلد دیگر آن پیدا نشده است و این 14 جلد عبارتند از:4567891112131415161720 و این جلد اخیر،مربوط به عقیده امامیه است که به وسیله سید مرتضی نقد شده و به نام«الشافی»چاپ گردیده است و سپس«الشافی»به وسیله شیخ طوسی خلاصه شده و به نام«تلخیص الشافی»به چاپ رسیده است.
3المحیط بالتکلیف،این کتاب در مصر به وسیله سید عزمی تحقیق و منتشر گشته است،گویا قاضی املا کرده و حسن بن احمد بن ثنویه نگارش یافته است.
4متشابه القرآن که در قاهره به وسیله عدنان محمد زرزور چاپ و منتشر گشته است.
5تنزیه القرآن عن المطاعن،در بیروت چاپ و منتشر شده است.
6فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة،این کتاب در حقیقت اساس طبقات المعتزلة ابن المرتضی است.
فؤاد سید این کتاب را تحقیق و به همین نام منتشر کرد و کتاب ذکر المعتزله کعبی را نیز به آن ضمیمه نمود و به این اکتفا نکرد،بلکه طبقه یازدهم و دوازدهم از مشایخ معتزله را که به قلم حاکم جشمی نگارش یافته بود،بر آن افزود و در حقیقت این کتاب از سه رساله تشکیل یافته و با توجه به طبقات معتزله ابن مرتضی،می توان بر تاریخ معتزله از عصر واصل تا عصر ابن المرتضی (م/840 ه) واقف گشت.
در فضل قاضی همین بس که سید رضی (م/406 ه) نزد او درس خوانده و مذاکرات خویش با استاد را در کتاب مجازات نبویه آورده است.به عنوان نمونه به صفحات 48،49،180،181 آن کتاب مراجعه کنید.
تا اینجا ما با مشایخ و بنیانگذاران مذهب اعتزال آشنا شدیم.اکنون وقت آن رسیده است که با دیگر دانشمندان آنان از طبقات مختلف آشنا شویم.
این گروه هر چند صاحب آرای جدیدی نبودند،ولی در عین حال در توضیح و تبیین مذهب کوشا بودند.از این جهت ما این فصل را از فصل پیش جدا می سازیم.
اگر در فصل گذشته پیرامون بنیانگذاران و پی افکنان مکتب اعتزال سخن گفتیم،در این فصل به ترجمه برخی از دانشمندان آنان می پردازیمهر چند ممکن است در این جدا سازی دچار اشتباه شویمو در این فصل به ترجمه بسیار اندکی از آنان می پردازیم.
دانشمندان معتزله
1ابو سهل بشر بن معتمر (م/210 ه)
ابو سهل پایه گذار مکتب اعتزال بغداد بود.ابو القاسم بلخی می گوید:او از اهل بغداد و گاهی گفته می شود از اهل کوفه بود و اشعار فراوانی دارد که با آن اشعار،بر دیگر مذاهب احتجاج می شود. (45)
قاضی عبد الجبار می گوید:او رهبر معتزله بغداد بود و قصیده ای دارد که می گویند در حدود 000،40 بیت بود و در حقیقت ملل و نحل را در آن به نظم آورده بود.هارون الرشید به خاطر علاقه بشر به اهل بیت،او را زندانی کرد.سرانجام اشعاری در زندان نوشت و توجه رشید را جلب کرد و آزاد شد. (46)
ذهبی در لسان المیزان می نویسد:او در سال 210 هدرگذشت. (47) اصولا مکتبهای بصره و بغداد هر دو نسبت به اعتزال وفا دارند،اما معتزله بغداد نسبت به ائمه اهل بیت بیشتر مهر و محبت می ورزند.
2معمر بن عباد سلمی (م/215 ه)
کنیه او ابو عمرو استاد بشر بن معتمر و هشام بن عمرو و ابو الحسین مدائنی بود و در مناظره دست توانایی داشت.قاضی عبد الجبار می نویسد:هارون الرشید هر نوع مجادله در دین را ممنوع ساخت و متکلمان را از هر گونه بحث کردن باز داشت.روزی به وسیله یکی از پادشاهان«سند»نامه ای به او رسید که در آن نامه آمده بود:تو رئیس قومی هستی که از در انصاف وارد نمی شوند و مقلد دیگرانند و پیروزی آنها به وسیله شمشیر است.اگر واقعا بر دین خود اطمینان داری،کسی را به سوی من اعزام کن تا با او به مناظره بپردازم.اگر تشخیص دادم که آیین تو حق است،با کسانی که با من هستند پیرو تو می شوم.
رشید یکی از قاضیان بغداد را به سند اعزام کرد.او به حضور ملک رسید.در کنار او یک نفر از سمنی ها نشسته بود و گویا او ملک را به نگارش نامه به هارون وادار ساخته بود.ملک سند قاضی را به احترام پذیرفت و در بالای مجلس نشانید،به مرد سمنی دستور داد که با او مناظره کند که اینک مناظره او را به صورت فشرده نقل می کنیم.
سمنی:از خدای خود خبر بده،آیا قادر و تواناست یا نه؟
قاضی مسلمان:بله قادر و تواناست.
سمنی:آیا او قادر است مانند خود را خلق کند؟
قاضی:این مسأله مربوط به علم کلام است و بحث درباره آن بدعت است و اساتید ما این علم را تحریم می کنند.
پادشاه:یاران و استادان تو چه کسانی هستند؟
قبل از آنکه قاضی پاسخ بگوید،سمنی رو به پادشاه کرد و گفت:من قبلا به تو گفتم که اینها افرادی جاهل و مقلد هستند و در سایه شمشیر پیش می روند.
در این هنگام ملک به قاضی دستور داد که به بغداد برگردد و نامه ای نیز به هارون الرشید نوشت و در آن چنین آورد:باب مکاتبه را من گشودم و هنگام نگارش نامه به آنچه که از شما برای من نقل می کردند اطمینان نداشتم.اکنون در حضور این قاضی که شما فرستادید،برای من یقین شد و جریان مناظره را در نامه شرح داد.
نامه به دست رشید رسید،سخت ناراحت شد و گفت:آیا دین اسلام کسی را ندارد که از آن دفاع کند؟اطرافیان رشید گفتند:چرا مدافعان،همانها هستند که آنها را از مناظره ممنوع ساختی و گروهی را زندانی کردی.هارون گفت:آنان را از زندان بیرون بیاورید.وقتی همگی در محضر رشید جمع شدند،رشید سؤال آن سمنی را مطرح کرد و گفت:درباره این سؤال چه می گویید؟جوانی در میان آنان قبل از همه پاسخ داد:آفریدن مثل خداوند محال است،زیرا مخلوق حادث می شود و حادث نمی تواند مانند قدیم باشد.پس درست نیست که بگوییم:آیا می تواند مثل خود را خلق کند یا نمی تواند؟همچنان که درست نیست بپرسیم:آیا می تواند خود را عاجز و ناتوان و جاهل و نادان سازد؟
هارون الرشید ذوق زده شد و گفت:همین جوان را برای مناظره بفرستید.اطرافیان رشید گفتند :اعزام این جوان صلاح نیست.ممکن است سؤالات دیگری نیز مطرح کنند.سرانجام اتفاق نظر پیدا کردند که معمر بن عباد سلمی را بفرستند.هنوز معمر به«سند»نرسیده بود که جاسوسان ملک او را از اعزام چنین فردی آگاه ساختند.سمنی از ترس اینکه مبادا محکوم شود به دست و پا افتاد،زیرا قبلا پاسخ را شنیده بود.سرانجام از طریق عوامل خود او را مسموم کرد و او در سرزمین غربت درگذشت. (48)
در اینجا باید به نکته ای اشاره کرد و آن اینکه وقتی جاهلان بر اریکه قدرت تکیه کنند و نادانها به عنوان خلیفه پیامبر معرفی شوند،طبعا باید دانشمندان از صحنه کنار بروند .نه تنها معمر و امثال او زندانی شوند،بلکه حجتهای الهی مانند موسی بن جعفرعلیه السلامنیز به امر رشید زندانی شوند و در آنجا جان به جان آفرین تسلیم کنند.اگر این علاقمندان مقام و منصب لاأقل دست پیشوایان معصوم را در تعلیم و تربیت باز می گذاشتند،این نوع آبرو ریزیها پیش نمی آمد.
معمر از فارغ التحصلان مکتب اعتزال بصره بود.
3ثمامة بن اشرس ابو معن نمیری (م/213 ه)
او از تربیت یافتگان مکتب اعتزال بغداد و نویسنده بلیغی بود.وقتی مأمون از فضل او آگاه شد،او را به وزارت دعوت کرد،ولی او نپذیرفت. (49)
ابو منصور بغدادی می نویسد:او رهبر قدریه یعنی (معتزله) در زمان مأمون و معتصم و واثق بود و او بود که مأمون را به اعتزال دعوت کرد. (50) سخن ابو منصور با تاریخ خلفای سه گانه تطبیق نمی کند،زیرا مأمون در 218 در گذشته و معتصم و واثق،به ترتیب پس از مأمون زمام خلافت را به دست گرفتند.
در این صورت چگونه«ثمامة»متوفای 213 می تواند رهبر معتزله در عصر این دو خلیفه اخیر باشد،مگر اینکه توجیه شود که شاگردان او پرچمدار اعتزال در عصر معتصم و واثق بودند.
ابن مرتضی می نویسد:ثمامة بن اشرس مکنی به ابو معن نمیری،یگانه روزگار در علم و ادب بود و در جدل دست والایی داشت.ابو القاسم بلخی می گوید:ثمامه روزی به مأمون گفت:من مسأله قدر (نسبت افعال انسان به خدا) را در دو کلمه برای شما خلاصه می کنم و برای انسان ضعیف چیزی بر آن می افزایم،مأمون گفت:مقصود شما از ضعیف کیست؟گفت:یحیی بن اکثم (قاضی القضاة عصر مأمون) مأمون گفت:آنچه در این باره داری بگو.گفت:افعال انسان از خوب و بد از سه حالت بیرون نیست:
1همگی از جانب خداست و بشر در آن نقشی ندارد.
2هم از جانب آنها و هم از جانب خداست.
3فقط از جانب خود انسانهاست.
در صورت نخست مستحق پاداش و کیفر نخواهند بود،زیرا کاری را صورت نداده اند.
در صورت دوم باید خدا و بشر هر دو مستحق پاداش و کیفر و یا نکوهش و ستایش شوند و در حالی که خدا بالاتر از آن است که دارای چنین استحقاقی باشد.
طبعا سومی متعین است.از این جهت،کیفر و پاداش و مدح و ذم،متوجه آنهاست.البته نظر ثمامه در اینجا اثبات تفویض بود،بدین معنا که کار بشر از جانب خدا منقطع است و انسان در انجام آن مستقل است.
در اینکه مأمون فرد درس خوانده ای بود سخنی نیست،اما او فاقد آن ملکه فلسفی و کلامی بود که برهان ثمامه را تجزیه و تحلیل کند و تفویض را رد کرده و امر بین الأمرین را برگزیند .اگر او همین برهان را بر امام هشتم یا امام جوادعلیهما السلامعرضه می کرد،آنان به تحلیل بیان او می پرداختند و می گفتند:حق همان شق دوم است،زیرا نمی توان نیاز ممکن را بر واجب در ذات و فعل انکار کرد و بی نیازی ممکن در ایجاد از واجب،مستلزم بی نیازی ذات او از ذات واجب خواهد بود.چگونه می شود ذات انسان وابسته به واجب باشد،ولی در فعل خود مستقل و پا بر جا باشد.بنابراین،فعل،به هر دو انتساب دارد اما مسؤولیت فعل از آن کسی است که قدرت مطلقه را رنگ آمیزی کرده و آن را در قالب اکل و شرب،صوم و صلاة یا ازدواج و زنا در می آورد و پاداش و کیفر برای این رنگ آمیزیهاست و شکی نیست که این نوع رنگ آمیزی،از آن بنده است.اوست که می نوشد و می خورد و نماز می گزارد و روزه می گیرد و ازدواج می کند،نه خدا.
و به دیگر سخن،پاداش و کیفر از آن جزء اخیر از علت تامه است و آن بنده خداست.در این مورد اتفاقا چنین مناظره ای میان ابو حنیفه و امام موسی بن جعفرعلیه السلامدر دوران نوجوانی انجام گرفت.علاقمندان به تفصیل مناظره،می توانند به مدرک یاد شده در زیر مراجعه کنند. (51)
4ابو بکر عبد الرحمن بن کیسان الأصم (م/225 ه)
قاضی عبد الجبار می گوید:او مرد فصیح و فقیه و با تقوایی بود و از آرای او نفی اعراض است و اشکالی که اصحاب ما بر او گرفته اند،اعراض او از امام علیعلیه السلاماست و به هنگام مناظره با هشام بن حکم گاهی برتری از او و گاهی از هشام بود. (52)
سخن قاضی در اینجا خالی از تعصب نیست،زیرا در تاریخ مناظره کسی بر هشام پیروز نبوده تا چه رسد به ابو بکر أصم.ظاهرا قاضی نتوانسته است پیش از این نرمش نشان دهد.
5ابو موسی عیسی بن صبیح المزدار (م/226 ه)
از شخصیتهای علمی معتزله عیسی بن صبیح است که به عبادت و زهد نیز اشتهار داشت،می گویند :ابو الهذیل مجلس او را دید و در آن شرکت کرد آنگاه که او پیرامون عدل الهی و تفضلش سخن می گفت،وقتی لحظه مرگش رسید،تمام اموال خود را به فقیران داد.از تلامیذ معروف او جعفر بن حرب و جعفر بن مبشر است و از نظر طبقه بندی،جزء طبقه ششم می باشد.
6أبو جعفر محمد بن عبد الله اسکافی (م/240 ه)
او یکی از متکلمین بغداد است و آثار فراوانی دارد خطیب بغدادی،تاریخ در گذشت او را به نحوی که نگارش یافت ضبط کرده است. (53)
ابن ابی الحدید می گوید:شیخ ما ابو جعفر اسکافی از موالیان علیعلیه السلامو از کسانی است که او را بر دیگران ترجیح می دهند.هر چند قول به تفضیل در میان معتزله بغداد قول معروفی است،ولی ابو جعفر اسکافی در این زمینه سرسخت ترین آنان در سخن و عقیده بود نیز اضافه می کند:قاضی عبد الجبار او را جزء طبقه هفتم شمرده و او قریب هفتاد کتاب در علم کلام نوشته است. (54)
او نخستین کسی است که کتاب عثمانیه جاحظ را نقض کرد،ولی متأسفانه این کتاب تاکنون به دست ما نرسیده است،ولی محمد هارون مصری که کتاب عثمانیه جاحظ را تحقیق و منتشر کرد،برای اکمال هدف،آنچه را که ابن ابی الحدید از نقض عثمانیه در شرح خود آورده است،یکجا جمع کرد و همراه«عثمانیه»منتشر ساخت.
مقریزی در خطط مصری مطالبی را از لسان او نقل کرده که شایسته مقام علمی او نیست،مثلا نقل کرده است که او می گفت:خدا به ظلم بر بندگان یا اطفال و مجانین قادر نیست،به طور مسلم این نوع تهمتها از تعصب تقریزی به اشعری گری سرچشمه می گیرد.
و از آثار چاپ شده او کتاب«الموازنة و الاعتبار»است که اخیرا به همت محقق آثار اهل بیت آقای محمودی منتشر گردید.
7احمد بن أبی دوأد (160240 ه)
او از فارغ التحصیلان مکتب اعتزال بغداد بود و در احیای مذهب اعتزال کوشش فراوانی داشت .او بود که یحیی بن اکثم را با اعتزال آشنا کرد و وی را با مأمون مرتبط ساخت و از این طریق،اعتزال رشد فراوانی کرد.ابن ندیم می گوید:فردی کریمتر و شریفتر و سخی تر از او در آن زمان وجود نداشت. (55)
اگر ابن ندیم به ثناگویی او پرداخته،در مقابل اهل حدیث مانند ذهبی او را به بدترین وضع ترجمه کرده اند که ما از نقل عبارت او خودداری می کنیم. (56)
و در عین حال در کتاب«العبر»او را به صورت معتدلتری ترجمه کرده است و می گوید:او قاضی القضاة،مردی فصیح و سخنران،شاعر و سخی بود و از سران جهمیه و معتزله به شمار می رفت و او کسی است که بر امام اهل سنت احمد بن حنبل شورید و به قتل او فتوا داد و متوکل در سال 237 هبر او خشم گرفت و اموال او را که 16 میلیون درهم بود،مصادره و او را زندانی کرد و سرانجام با بیماری فلج در سال 240 هدرگذشت. (57)
اگر ذهبی درباره او تا این حد بی مهری می کند،نکته آن این است که او رئیس مذهبش احمد بن حنبل را به محاکمه کشید و اینک صورت محاکمه او را که ابن ابی دوأد پیرامون حدوث و قدم قرآن ترتیب داد،در اینجا نقل می کنیم.
ابن أبی داود:آیا چنین نیست که هر شیئی یا قدیم است یا حادث و از این دو بیرون نیست؟
احمد بن حنبل:چرا چنین است.
ابن أبی دوأد:آیا قرآن چیزی نیست؟
احمد بن حنبل:چرا چیزی است.
ابن أبی داود:آیا این درست نیست که قدیمی جز خدا وجود ندارد؟
ابن حنبل:چرا درست است.
ابن أبی دوأد:پس بنابراین،قرآن حادث است چون قدیم منحصر به خداست.پس قرآن حادث است.
ابن حنبل:من متکلم نیستم تا با تو مناظره کنم. (58)
این یکی از صور مناظره قاضی با ابن حنبل است و خود می رساند که او در مناظره مردی توانا بوده و طرف،بسیار ضعیف و ناتوان بوده است.این و امثال این سبب شده است که حنابله و اشاعره درباره او بدگویی کنند،تا آنجا که بغدادی در کتاب خود درباره وفات او سخنی می گوید که به افسانه شبیه تر است. (59)
8ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ (م/255 ه)
قاضی عبد الجبار او را به انسان متفرد در علوم توصیف کرده و می گوید:او علاوه بر تبحر در علم کلام،به تاریخ و ادب و فقه آشنایی کامل داشت و در جد و هزل،انسان توانایی بود .او کتابهای در توحید،نبوت،نظم قرآن و حدوث آن و فضایل معتزله نوشته است. (60)
فضایل معتزله که قاضی به آنها اشاره کرده است،ناظر به کتاب«فضیلة المعتزلة»است که ابن الراوندی (245 ه) آن را نقد کرده و به نام فضیحة المعتزلة تألیف نمود.سپس ابو الحسین خیاط (311 ه) آن را نقد کرد و«الانتصار»نامید و این کتاب برای اولین بار در سال (1935 م) در قاهره منتشر گشت.
هر چند دو کتاب اول در دست نیست،ولی اخیرا یکی از مستشرقان از کتاب«انتصار»عبارات هر دو کتاب را در آورده و تا حدی توانسته است ما را با آن دو کتاب قبلی آشنا سازد.
از آثار ارزنده جاحظ کتاب الحیوان در 4 جلد و البیان و التبیین در دو جلد و کتاب البخلاء و مجموع الرسائل است و بی ارزشترین کتاب او که حاکی از یک نوع اعوجاج در فکر است،کتاب«العثمانیة»را می توان نام برد.البته مستشرقین درباره جاحظ کتابهای فراوانی نوشته اند و از مجموع آثار او به دست می آید که انسان با هدفی نبوده است.در بی هدفی او همین کافی است که ملازم محمد بن عبد الملک زیات بود که ابن خلکان درباره او چنین می گوید:محمد بن عبد الملک مردی قسی القلب و تندخو بود،بر کسی رحم نمی کرد و دلش نمی سوخت و می گفت:ترحم نشانه سست عنصری است.روزی یکی از همسایگان به او نامه نوشته و خود را همسایه او معرفی کرده بود.او در پاسخ نوشت:دیوارهایمان به هم نزدیک است و ترحم از شیوه های زنان است.او برای شکنجه دادن مخالفان تنوری ساخته و اطراف آن را میخهای تیزی قرار داده بود.هر گاه بر کسی خشم می گرفت،او را در تنور می کرد به گونه ای که نمی توانست حرکت کند،اتفاقا متوکل بر او خشم گرفت و سه روز او را در همان تنور زندانی کرد و در آنجا در گذشت.جسد او را از تنور بیرون کشیدند و به خاک سپردند.چون قبرش را گود نکرده بودند،نیمه شب طعمه سگان شد.
این گوشه ای از زندگانی جلیس و همنشین جاحظ است و به تعبیر امیر مؤمنانعلیه السلام :«انسان بر دین دوست خود است».
علاقمندان به نقاط ضعف جاحظ،به کتاب وفیات الأعیان مراجعه کنند. (61)
9ابو الحسین خیاط (م 311 ه)
ابو الحسین خیاط عبد الرحیم ابن محمد،فارغ التحصیل مکتب اعتزال بغداد بود.قاضی عبد الجبار درباره او می گوید:او فردی عالم و فاضل از اصحاب جعفر بن مبشر ثقفی معتزلی بود که در سال (234 ه) درگذشته است و از طرفی استاد ابو القاسم بلخی است. (62) و او نقدهای بسیاری بر نوشته های ابن راوندی و دیگران دارد و از آثار معروف او کتاب«الانتصار»است که به وسیله آن کتاب«فضیحة المعتزلة»ابن راوندی را نقد کرده است.این کتاب در سال (1925 م) در قاهره چاپ شده است.
ابن المرتضی نقل می کند که از او پرسیدند:با فضیلت ترین صحابه کیست؟گفت:امیر مؤمنان علی بن أبی طالب است،زیرا نمونه های فضیلت که در میان دیگر صحابه پخش است،در او یک جا جمع می باشد.گفته شد:اگر علیعلیه السلامچنین است،چرا پیشوایی از آن دیگران شد؟او در پاسخ گفت:من در این باره چیزی نمی دانم،جز اینکه صحابه خلافت را از آن دیگری دانستند و علی نیز خلافت را به آنان تسلیم کرد و ندیدند که علی عمل صحابه را تخطئه کند یا با آن مخالفت نماید.از آنجا فهمیدم که کار آنان صحیح است. (63)
منطق خیاط در پاسخ به سؤال دوم بسیار سست و ناتوان است.اگر علی برترین صحابه بود،تقدیم مفضول بر فاضل کار قبیح و زشتی است حتی آنگاه که بنی اسرائیل به پیشوایی طالوت اعتراض کردند و فقر و ناداری او را بهانه عدم لیاقت او جلوه دادند،خدا به آنان چنین پاسخ گفت : (إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یعطی ملکه من یشاء و الله واسع علیم) (بقره/247)
«خدا او را بر شما برگزیده و به او علم فراوان و توان جسمی بیشتری داده است.خدا فرمانروایی را به هر کس بخواهد می دهد و خدا گشایش دهنده و داناست.»یعنی به خاطر برتری او در قلمرو علم و قدرت،او را بر شما فرمانروا قرار دادیم.
آنچه که در آخر کلام خود می گوید که علی عمل صحابه را پذیرفت،این نیز حاکی از ناآگاهی او از تاریخ خلافت است.علیعلیه السلامکرارا به عمل آنان اعتراض کرد و صدای اعتراض خود را از طریق خطبه ها و کلمات کوتاه خود به سمع گردانندگان دستگاه خلافت رساند.
سخن ابو الحسین خیاط در این مورد قابل اغماض است و این چیزی است که همه معتزله از آن دم می زنند و شرح ابن ابی الحدید،مملو از این گفتارهاست.انتقادی که می توان بر کتاب«الانتصار»کرد این است که او نسبتهای ناروا و باطلی را به شیعه داده است که روح تشیع از آن بیزار است،او می گوید:«رافضه معتقد است خدایش دارای هیئت و صورت است که گاهی متحرک و گاهی ساکن می باشد و پیوسته جا عوض می کند.بعد می گوید:این عقیده رافضه است،مگر آنان که با معتزله ارتباطی داشتند و توحید را معتقد شدند و رافضه آنان را از خود رانده اند.»آنگاه آن عقیده باطل را به هشام بن سالم و مؤمن الطاق و علی بن میثم و هشام بن حکم و سکاک نسبت می دهد.
او در قلمرو عقیده،این نوع عقیده زشت را به شیعه نسبت می دهد و در قلمرو احکام و عمل می گوید:رافضه معتقدند،یک زن را صد مرد می تواند در یک روز به عقد خود در آورند و با او نزدیکی کنند.نه استبراء لازم است و نه عده!! (64)
ما درباره این نسبتهای ناروا سخنی نمی گوییم،زیرا بی پایه بودن این نسبتها بر اهل تحقیق روشن است.
10ابو القاسم بلخی کعبی (273317 یا 219 ه)
عبد الله بن احمد بن محمود ابو القاسم بلخی معروف به کعبی،از سران معتزله بغداد که در علم کلام از خود آثار فراوانی به یادگار نهاده است.او مدتی در بغداد زیست و آثارش در آنجا منتشر گشت.سپس به بلخ بازگشت و در شعبان 319 هدر آنجا در گذشت. (65)
ابن خلکان که خود اشعری است درباره او می گوید:او رئیس گروهی از معتزله به نام کعبیه است،آنها می گویند که خدا فاقد اراده است و کارهایش بدون اراده و خواست صادر می شود .او از متکلمین بزرگ و دارای آرایی در علم کلام است.او از قبیله بنی کعب بود،ولی در بلخ دیده به جهان گشوده بود،از این جهت او را کعبی و بلخی می گویند. (66)
ابن خلکان به خاطر ناآگاهی از عقاید معتزله چنین نظری را به کعبی نسبت داده است،در حالی که کعبی چنین سخنی را نمی گوید.او هدف بالاتری دارد،مقصود او این است که کار خدا مسبوق به مشیت و اراده حادث نیست،زیرا حدوث اراده در ذات،موجب تغیر و دگرگونی در ذات حق تعالی است و شیی ء متجدد و متغیر،حادث است و نمی تواند قدیم باشد.ولی این مانع از آن نیست که خدا دارای کمال اراده باشد،نه خود اراده حادث را،زیرا اراده از آن نظر کمال است که رمز اختیار و آزادی است و خدا این صفت را به طور کامل دارد.ابن شاکر کسبی در کتاب عیون الأخبار جمله ای دارد که همین معنا را روشن می سازد. (67)
ابن حجر در ترجمه بلخی می گوید:او کتابهای زیادی به عنوان طعن بر محدثان نوشته است که حاکی از فزونی اطلاعات و تعصب او در مذهب می باشد. (68)
نجاشی در ترجمه محمد بن عبد الرحمان به قبه رازی می نویسد:ابو الحسین سوسنجردی که از اعاظم علمای شیعه و متکلمین امامیه بود و کتابی در امامت دارد،می گوید:قبر امام هشتم را زیارت نمودم،سپس برای دیدار ابو القاسم به بلخ رفتم و به حضور او رسیدم و کتاب«الانصاف»ابو جعفر بن قبه رازی در امامت همراهم بود.او کتاب الانصاف را مطالعه کرد و نقدی بر آن نوشت و آن را«المسترشد فی الإمامة»نامید.من نقد او را همراه خود به شهرستان ری آوردم و به ابن قبه دادم.او نقدی بر نقد نوشت و آن را«المستثبت فی الإمامة»نامید و من آن را همراه خود به بلخ آوردم و تسلیم ابو القاسم بلخی کردم.او نقضی بر«المستثبت»نوشت و من آن را به ری آوردم که تسلیم ابن قبه نمایم،وقتی وارد شهر شدم آگاه شدم که او در گذشته است . (69)
تا اینجا با ده نفر از بزرگان معتزله آشنا شدیم که از نظر موقعیت علمی در درجه دوم قرار داشتند و در اینجا دامن قلم را کوتاه می کنیم،زیرا نگارش حیات مجموع دانشمندان معتزله خود به کتاب مستقلی نیازمند است و فقط برای تکمیل مطلب یادی از دو مکتب بغداد و بصره نموده و اسامی گروهی از فارغ التحصیلان هر دو را به صورت اجمال یادآور می شویم.
طبقات معتزله
معتزله را می توان به دو نوع تقسیم کرد:گاهی از نظر طبقه بندی زمانی و گاهی به اعتبار مراکزی که در آنجا تحصیل کرده اند.قاضی عبد الجبار آنان را به ده طبقه تقسیم کرده و خود نیز که در سال 415 درگذشته است،در آن طبقه و یا در طبقه بعد قرار گرفته است.
حاکم جشمی بیهقی متوفای (494 ه) دو طبقه بر آنها افزوده و مجموعا به 14 طبقه رسیده است و ابن المرتضی همه آنها را در کتاب«المنیة و الأمل»نقل کرده است.بازگویی این طبقات و شرح حال هر دانشمند معتزلی که در یکی از این طبقات قرار گرفته است،مایه گستردگی سخن و از قلمرو کتاب ما بیرون می باشد.از این جهت علاقمندان به دو کتاب یاد شده یعنی«طبقات المعتزلة»قاضی عبد الجبار که به ضمیمه کتاب«ذکر المعتزلة»تألیف کعبی چاپ و منتشر شده و کتاب «المنیة و الأمل»نگارش ابن المرتضی مراجعه کنند.
و اما تقسیم از نظر مرکزی که در آنجا به تحصیل پرداخته اند:این تقسیم از دو مرکز فراتر نیست،یکی«بصره»و دیگری«بغداد».شهر نخست زادگاه اعتزال است و واصل بن عطا و عمرو بن عبید و ابو الهذیل علاف و نظام برخاسته از این مرکزند،ولی در اواخر قرن دوم مرکز دیگری برای معتزله در بغداد تأسیس شد و گروهی از فارغ التحصیلان بصره به آنجا مهاجرت نمودند و نخستین کسی که این مرکز را تأسیس کرد،بشر بن معتمر متوفای (210 ه) است.آنگاه در این مرکز گروهی به تحصیل پرداخته و طبعا در قسمتی از مسائل با فارغ التحصیلان بصره اختلاف نظر پیدا کردند.این دو مرکز برای خود اساتید و فارغ التحصیلانی دارند که هر گروه با ویژگی خاصی از گروه دیگر متمایز است،ولی معمولا بغدادیها به اهل بیت نزدیکتر از بصریها هستند.اینک در اینجا مشایخ و بزرگان هر دو مکتب را فهرست وار می نگاریم:
مشایخ اعتزال بصره
1واصل بن عطا (م 131 ه) .
2عمرو بن عبید (م 143 ه) .
3ابو الهذیل علاف (م 235 ه) .
4ابراهیم بن سیار نظام (م 231 ه) .
5علی الاسوار (م در حدود 200 ه) .
6معمر بن عباد سلمی (م 215) .
7عباد بن سلیمان (م 220 ه) .
8هشام فوطی (م 246 ه) .
9عمرو بن بحر جاحظ (م 256 ه) .
10ابو یعقوب شحام (م 230 ه) .
11ابو علی جبایی (م 303 ه) .
12ابو هاشم جبایی (م 321 ه) .
13ابو عبد الله الحسینی بن علی بصری (م 367 ه) .
14ابو اسحاق بن عیاش (استاد قاضی) .
15قاضی عبد الجبار (م 415 ه) .
مشایخ اعتزال بغداد
1بشر بن معتمر (م 210 ه) .
2ثمامة بن اشرس (م 234 ه) .
3جعفر بن مبشر (م 234 ه) .
4جعفر بن حرب (م 236 ه) .
5احمد بن أبی دوأد (م 240 ه) .
6محمد اسکافی (م 240 ه) .
7ابو الحسین خیاط (م 311) .
8ابو القاسم بلخی کعبی (م 317) .
برای آگاهی از نقاط اختلاف میان این دو مکتب،به موارد مختلف از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مراجعه کنید.
پی نوشتها:
1احمد بن یحیی المرتضی،المنیة و الأمل:ص .19
2سید مرتضی،الغرر و الدرر:ج 1،ص .168
3نهج البلاغة:خطبه .60
4سید مرتضی،الغرر و الدرر:ج 1،ص .166
5ابن ندیم،فهرست:فن اول از مقاله پنجم/ .203
6ابن المرتضی،المنیة و الأمل:ص .22
7سید مرتضی،الدرر و الغرر:ج 1،ص .170
8بحرانی،البرهان:ج 1،ص 420،حدیث 2 و .3
910 سید مرتضی،176 .177
11بحار الأنوار 47: .213
12سید مرتضی،الدرر و الغرر:ج 1،ص 178،ابن خلکان،و فیات الأعیان:ج 2،ص .462
13سید مرتضی،الدرر و الغرر:1/178 .179
14طبرسی،الاحتجاج:ج 2،ص .202
15قرآن درباره قریش می فرماید: (بل هم قوم خصمون) (زخرف/58) خوارج در مناظرات خود هنگامی که از پاسخ ابن عباس عاجز ماندند،این آیه را برای او خواندند.
16قاضی عبد الجبار همدانی،طبقات المعتزلة:ص .254
17ابن ندیم،الفهرست:فن سوم از مقاله نخست،ص .39
18ابن خلکان،وفیات الأعیان:4/ .266
19المنیة و الأمل:ص .28
20ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغة:ج 19،ص .60
21تاریخ بغداد:ج 3،ص .366
22ابن ندیم،فن اول از مقاله ششم:ص .205
23فضل الإعتزال و طبقات المعتزلة:ص .70
24فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة/ .264
25سید مرتضی،الدرر و الغرر:ج 1،ص .78
26سید مرتضی،امالی مرتضی:ج 1،ص .189
27عبد القاهر بغدادی،الفرق بین الفرق:ص .130
28قاضی عبد الجبار،فضل الاعتزال:ص 264،ابن المرتضی،المنیة و الأمل:ص .29
29الفرق بین الفرق:ص .139
30 (و هو معکم أنما کنتم) : (حدید/14) .
31بغدادی،الفرق بین الفرق:ص .132
32اشعری،مقالات الإسلامیین:ص .225
33اسراء/88 (قل لئن اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا) .
34ابن ندیم،الفهرست:فن اول از مقاله پنجم،ص .217
35وفیات الاعیان:ج 4،ص 267 و ما قسمتی از مناظرات او را در بخش دوم این فرهنگ ص 18 (بخش اشاعره) آوردیم.
36ابن المرتضی،المنیة و الأمل:ص .46
37تاریخ بغداد:11/ .55
38ابن خلکان،و فیات الأعیان:3/ .183
39قاضی عبد الجبار،طبقات المعتزلة:/ .304
40الفهرست،فن اول از مقاله پنجم:ص .222
41تاریخ بغداد:11/ .113
42همان مدرک.
43هر دو از طبقه دهم از طبقات معتزله هستند.
44فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة،مقدمه به قلم فؤاد سید:ص .131
45امالی مرتضی:ج 1،ص 186 .187
46قاضی عبد الجبار،فضل الاعتزال:ص .265
47لسان المیزان:ج 3،ص 368،شماره ترجمه: .1539
48ابن المرتضی،المنیة و الأمل:ص 31 .33
49ابن ندیم،الفهرست،فن اول از مقاله پنجم:ص .207
50الفرق بین الفرق:ص .172
51مجلسی،بحار الأنوار:ج .5
52فضل الاعتزال:ص .267
53تاریخ بغداد:5/ .416
54ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغة:ج 4،ص 63،سخنی را که از قاضی نقل کرده است،در طبقات قاضی که فؤاد سید آن را تحقیق کرده و منتشر ساخته است،موجود نیست و این حاکی از آن است که این نسخه ناقص یا منحرف است.
55ابن ندیم،الفهرست،فن اول از مقاله پنجم:ص .212
65ذهبی،میزان الاعتدال:ج 1،ص 97 شماره ترجمه: .374
57العبر فی خبر من غبرا:339 حوادث سال .240
58الفصول المختارة:مطبوع در حاشیه الکامل مبرد.
59الفرق بین الفرق:ص .174
60فضل الاعتزال:ص .275
61ابن خلکان،وفیات الأعیان:جلد 3،ص 471 .473
62فضل الاعتزال:ص 29،اگر او از درس جعفر بن مبشر بهره گرفته باشد،باید از عمر نسبتا طولانی بهره مند باشد.
63ابن المرتضی،المنیة و الأمل:ص 49 .50
64الانتصار:8،144، .89
65خطیب بغدادی،تاریخ بغداد:ج 9،ص .384
66وفیات الأعیان:ج 3،ص 45،شماره ترجمه: .33
67عیون الأخبار:ج 7،ص 106،مخطوط دار الکتب المصریة.
68لسان المیزان:ج 3،ص .252
69نجاشی،فهرست:شماره .1023