به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) این مرجع تقلید در پیامی به همایش ملی «شمس تبریزی» که در شهرستان خوی برگزار شد، شمس تبریزی را عارفی دارای عرفان صادق معرفی کرد و آورد: این بزرگواران تلاش و کوشش کردند که مثل اهل بیت(ع) حقمدار باشند.
متن کامل پیام معظم له به همایش ملی شمس تبریزی به شرح زیر است:
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة المهدیین سیّما خاتم الأنبیاء و خاتم الأوصیاء(علیهما آلاف التحیة و الثناء) بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّیء الی الله».
مقدم شما فرهخیتگان حوزوی و دانشگاهی، مسئولان بزرگوار شهر خوی که شهر فقاهت و علم و معرفت است را گرامی میداریم و از همه بزرگوارانی که با ارائه مقاله یا ایراد مقالت بر وزن علمی این کنگره افزودند، حقشناسی میکنیم و از بزرگوارانی که در برگزاری این همایش وزین سعی بلیغ داشتند، کوشش اینها ـ انشاءالله ـ مرضیّ ذات اقدس الهی باشد!
محور اصلی اینگونه از کنگرهها و همایشها تشخیص حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شرّ، حَسن و قبیح است، چون در جهان طبیعت، بدلی ساختن دشوار نیست، از سطح طبیعت که بگذریم در فراطبیعت، ماورای طبیعت هر چه هست، حق است «و لا باطل»، صدق است «و لا کذب»، خیر است «و لا شرّ»، حُسن است «و لا قُبح»؛ اما در قلمرو طبیعت بدلی ساختن، کار دشواری نیست. قرآن کریم قلمرو طبیعت را مشخص کرد تا حکیمان و فقیهان و عارفان و بزرگوارانی که حقمحورند و صدقمدار و پیرو علی و اولاد علی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند که رسول گرامی فرمود: «عَلِیٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِی»، این بزرگواران جلوی بدلی ساختن را میگیرند.
مستحضرید که در عالَم طبیعت، قلمرو ماده، کار شیطنتِ شیطان، بدلی ساختن است در هر سطحی، اگر ذات اقدس الهی خداست که هست! در قلمرو طبیعت عدّهای خدای بدلی ساختند. در هر عصر و مصری گاهی ممکن است فرعونی پیدا شود و بگوید: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی) یا (ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری)، پس در قلمرو خدای سبحان، توحید بدلی ساخته شد، سالیان متمادی نمرودها و فرعونها و امثال آن توحید بدلی آوردند به جای توحید حق، از توحید گذشته تنزّل بکنیم به مقام نبوّت و رسالت برسیم، کار شیطنت شیاطین بدلی ساختن است، جعل کردن بدل است، آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست، در هر قلمروی که پیامبری برخاست، گفت «من نبیّام» در همان حوزه متنبّیانی برخاستند، گفتند ما پیامبریم. کار ابلیس جعل بدلی است. تشخیص متنبّی از نبی کار هر کسی نیست، چه اینکه تشخیص مدّعی الوهیّت از اله راستین کار هر کسی نیست.
در بخش سوم، کار امامت و ولایت و خلافت است، هر جا سخن از خلافت پیغمبر است، خلیفههای جعلی هم پیدا شدند، شما مستحضرید که سقیفه را در برابر غدیر جعل کردند، الآن ما در آستانه غدیر علوی(علیه آلاف التحیّة و الثناء) هستیم، آنکه سقیفه را به جای غدیر جعل میکند، میتواند عارفنما را عارف معرفی کند، عرفان کاذب را عرفان صادق معرفی کند، این کار یعنی جعل سقیفه در برابر غدیر همان خطری بود که صدرالمتألهین(رضوان الله علیه) در آن رساله معروفش دارد که «قُتل الحسین [بن علی بن ابی طالب(علیهما السلام)] یوم السقیفه»، این حرف ملاّصدر است که حسین بن علی در روز سقیفه شربت شهادت نوشید. این جعل خلافت بدلی، کربلا را به بار آورد، کسانی باید باشند، مثل علامه امینیها که از همان سرزمین آذربایجان است برخیزند تا غدیر را غدیر و سقیفه را سقیفه معرفی کنند که خدا رحمت کند مرحوم شهریار را! در وصف مرحوم علامه امینی اینچنین سرود: «مؤلّف «الغدیر» فاتح فتح الفتوح/ رایت این فتح گو به عرش برکوبدا» «لا قلم الاّ «امین» لا رقم الاّ غدیر/ تاجوَر است آنکه این سکّه به زر کوبدا» منطقش از «هل أتی» بازویش از «لا فتی». این علی که علیّ غدیر است، در برابر او سقیفه جعل شده است و مستحضرید که امینیها میخواهد تا جریان سقیفه را از غدیر جدا کند، عرفان کاذب را از عرفان صادق جدا کند، حقنما را از حق جدا کند، این بخش سوم.
پس در بخش توحید، جعل بدل شده، در بخش وحی و نبوّت، جعل بدل شده، در بخش امامت و خلافت جعل بدل شده، مانده دو بخش دیگر: یکی روحانیت است و یکی ایمان; مشایخ سوء کم نبودند، علمای دربار کم نبودند، کسانی که فتوای حلال را حرام و حرام را حلال میکردند، کم نبودند. امروز شما این فاجعه تلخ و سانحه سوگ و اندوهبار و گرانبار و غمبار مکه و منا را میبینید به نام اینکه حاجی مقصّر بود، دارند جلوه میدهند، بیتدبیری و بیمسئولیتی عربستان را ترک میکنند، نمیبینند و بیگانه را به جای آشنا مینشانند و آشنا را بیگانه معرفی میکنند، این مشایخ سوء و علمای سوء، عالمان جعلیاند، شیخهای جعلیاند و مانند آن.
بخش پنجم، بخش ایمان و نکاح است، ایمان ارزش داشت و دارد برای همیشه، عدهای با ایمان درافتادند، وقتی دیدند ایمان ارزش دارد، مؤمن ارزش دارد گفتند ما مؤمنیم، اینها همان منافقانی بودند که (هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمان)، بنابراین ملاحظه فرمودید که جهان دو بخش دارد: بخش فراطبیعت، بخش طبیعت; بخش فراطبیعت دست جعل و بدلیسازی نمیرسد، ولی در قلمرو طبیعت از توحید تا ایمان، از ایمان تا توحید همه مراحل پنجگانه بدلی ساختند، جعل کردند و مانند آن. عرفان هم از این جریان مصون نمانده است، عرفان کاذب با عرفان صادق، عرفان باطل با عرفان حق، عرفان قبیح با عرفان حَسن، عرفان شرّ با عرفان خیر، جعل کردند، بدلی ساختند. عرفان آن است که در مدار کتاب و سنّت باشد «و لاغیر». ذرّهای از دین فاصله نگیرد، چه کسی عارفتر از علی بن ابیطالب است! علی(صلوات الله و سلامه علیه) عارف بود هم به لحاظ مبدأ هم به لحاظ معاد، هم به لحاظ وحی و نبوّت. ممکن است کسی حکیم باشد توحید را با برهان بشناسد، معاد را با برهان بشناسد، وحی و نبوّت را با برهان بشناسد، این حکیم است، فیلسوف است و نه عارف، عارف آن است که علم حضوری داشته باشد، علم شهودی داشته باشد، آنکه ببیند، نه آنکه بفهمد، آنکه بیابد نه آنکه بگوید، آنکه در جان خود احساس تجربه عرفانی داشته باشد، وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه أفضل صلوات المصلّین) عالیترین عارف است که گفت: «یَاَ غَایَةِ آمَالِ العَارِفینَ»، این درباره خدا گفت من خدا را نفهمیدم، بلکه خدا را دیدم، از او سؤال کردند آیا شما خدا را دیدی؟ فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه» پس آغاز عالم، مبدأ عالم، توحید عالم را او دید، نه فهمید، آنکه فهم دارد حکیم است، آنکه میبیند عارف است.
مولویای که شاگرد شمس است در دو مرحله دو نوع سخن دارد، اگر حکیمانه بخواهد سخن بگوید، میگوید: «ای برادر تو همان اندیشهای مابقی خود استخوان و ریشهای». انسان به جز علم و دانش سرمایهای ندارد، آنچه میماند و ماندنی است ادراک است و فهم است و برهان است و دلیل، ولی وقتی به ذات اقدس الهی میرسد که او مفهوم نیست تا با علم حصولی درک شود، همین مولوی شاگرد شمس، همین مولوی که میگفت: «ای برادر تو همان اندیشهای» گفت: «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا» مگر خدا مفهوم است که به ذهن بیاید، مگر خدا مثل شمس و قمر است که به ذهن بیاید، مگر خدا مثل آسمان و زمین است که با علم حصولی و استدلالی و مفهوم به ذهن بیاید: «آفت ادراک آن قال ست و حال خون به خون شستن محال است و محال».
حکیم میگوید، من مطلب نظری را با مفهوم بدیهی میفهمم، فقیه میگوید چنین است، اصولی میگوید چنین است، محدّث میگوید چنین است که مطلب مشکل را با مطلب آسان باید فهمید; یعنی با مقدّمات بدیهی به نتیجه میرسیم، این راه اندیشه است؛ اما ذات اقدس الهی که مفهوم نیست، خدا که ماهیّت ندارد او حقیقت هستی خارجی است او که به ذهن نمیآید؛ لذا مادامی که مرز فقه است و اصول است و حکمت است و حدیث است و برهان است و فلسفه، حرف مولوی شاگرد شمس این است: «ای برادر تو همان اندیشهای»؛ اما وقتی نسبت به خدا رسید، فرمود: «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا»، «آفت ادراک این قیل است و قال/ خون به خون شستن محال است و محال»، شما مفهوم نظری را میخواهی با مفهوم بدیهی حل کنی؟! خون را با خون میخواهی بشویی؟! آن مشکل نظری را باید از تن بیرون بروی، از ذهن بیرون بروی «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش» باید بیرون بروی و مشاهده کنی مگر میشود چیزی که عین خارجی است مفهوم نیست و ماهیّت نیست و به ذهن بیاید نیست، آن را با ذهن حل کنی، بنابراین اگر بزرگانی آمدند درباره حقمداری سخن گفتند، دیدند علی بن ابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) که «مَعَ الحَق» است و حق با اوست، گفت: من خدا را دیدم و عبادت کردم؛ البته منطقه سوم که منطقه ممنوعه نیست، «منطقةالفراغ» است؛ یعنی کُنه ذات نیست، کُنه صفات ذات نیست، منطقه ظهور ذات است.
در مقام وحی و نبوّت هم در خطبه قاصعه نهجالبلاغه وجود مبارک پیغمبر به امیرمؤمنان(صلوات الله و سلامه علیهما) فرمود: یا علی «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی» آنچه من میبینم تو میبینی، آنچه من میشنوم تو میشنوی «إِلاّ أَنَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ» تو نبیّ نیستی تو امامی، پس درباره وحی و نبوّت، علی دید نه فهمید درباره معاد هم که فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا»، عالم هم که بیش از این سه بخش ندارد: آغاز دارد، انجام دارد و بین راه; آغاز میشود توحید، انجام میشود معاد، بین راه میشود وحی و نبوّت، هر سه را علی دید و کسی در مسیر عرفان بخواهد قدم بردارد؛ یعنی شهود داشته باشد شهود علوی خواهد داشت حَسنی و حسینی و فاطمی و رضوی و صادقی و کاظمی این چهارده همهشان نور واحدند، این خواهد بود.
این بزرگواران تلاش و کوشش کردند که مثل اهل بیت حقمدار باشند، آنگاه همانطوری که یک طبیب میگوید، من میفهمم که عطش صادق کدام است و عطش کاذب کدام، یک منجّم میگوید، من میفهمم که صبح صادق کدام است صبح کاذب کدام، یک حکیم جامعهشناس و متدیّن و دیندار دینباور میگوید، من میفهمم که تمدّن صادق کدام است تمدّن کاذب کدام، یک عارف ورزیده، استاددیده، خدمتکرده، منطقدیده، حکمتدیده، قرآن و روایت دیده، میتواند بگوید، من میفهمم عرفان صادق کدام است، عرفان کاذب کدام. خیلیها تشنهاند؛ اما کدام عطش صادق است و کدام عطش کاذب این را باید طبیب تشخیص بدهد، آن بیماری که از اتاق عمل آمده، تازه جرّاحی شده عطش فراوان دارد، ولی جرّاحش میگوید، یک قطره آب به او برسد، باعث هلاکت اوست، این عطش، عطش کاذب است فعلاً باید تشنه باشد تا این زخم التیام بپذیرد، بعد به او آب بدهد. تشخیص عطش صادق با عطش کاذب به عهده جرّاح و پزشک حاذق است. تشخیص صبح صادق و صبح کاذب آنجا که صبح، صبح کاذب است یک عمود روشنی پیدا میشود، منجّم تشخیص میدهد، آنجا که نوار روشنی کلّ افق را باز میکند، آن را منجّم باید تشخیص دهد، تشخیص صبح صادق از صبح کاذب به عهده منجّم ماهر است، تشخیص تمدّن صادق از تمدّن کاذب به عهده حکیم جامعهشناس قرآنمدار سنّتمحور است، تشخیص عرفان صادق از عرفان کاذب هم به عهده کسی است که مکتب علوی و حسنی و حسینی و قرآن و عترت را کاملاً دیده است که امیدواریم همه شما بزرگواران که در این راستا قدم برداشته و برمیدارید، مقالی دارید یا مقالتی ارائه کردید همه شما کاملاً بتوانید این عرفان صادق را از عرفان کاذب تشخیص بدهید، بازگو کنید، جوانان عزیز ما را، مردم، برادران و خواهران عزیزانم را که در سرزمینی زندگی میکنند که آنجا به نام شمس تبریزی دفن شده است و بزرگانی از همین سرزمین برخاستند، حقّ این زمان، حقّ این زمین به خوبی ادا شود و بزرگوارانی که شناسنامه ایران زمیناند، دیگران به نام خود ثبت نکنند، مستحضرید ایران را «ارباً اربا» کردند، ایرانستان کردند، بلخ و بخارا را از ایران گرفتند، خراسان شرقی را از ما گرفتند، وقتی بلخ را گرفتند، بخارا را گرفتند، بلخیها را از ما میگیرند، بخاراییها را از ما میگیرند، ابنسیناها را از ما میگیرند، مولویها را از ما میگیرند، بنابراین همّت بلند شما ـ انشاءالله ـ مشکور ولیّ عصر باشد!
من مجدداً مقدم همه شما فرهیختگان را گرامی میدارم از برگزارکنندگان این همایش و کنگره وزین حقشناسی میکنم، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم که توفیق تشخیص حق و باطل را، عرفان صادق و کاذب را به همه ما مرحمت کند!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»