کلیات

تاکنون کلیاتی را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگیزه ها و شاخ و برگهای دیگر آن شناخته ایم; اکنون موقع آن است که با در دست داشتن این اطلاعات و آگاهیهای کلی، راه تهذیب نفس را شروع کنیم; و یا به تعبیر دیگر، از مسائل ذهنی به مسائل عینی بپردازیم، و از کلیات وارد جزئیات شویم.

 

از کجا شروع کنیم؟

تاکنون کلیاتی را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگیزه ها و شاخ و برگهای دیگر آن شناخته ایم; اکنون موقع آن است که با در دست داشتن این اطلاعات و آگاهیهای کلی، راه تهذیب نفس را شروع کنیم; و یا به تعبیر دیگر، از مسائل ذهنی به مسائل عینی بپردازیم، و از کلیات وارد جزئیات شویم.

ولی در اینجا نیز لازم است توقف کنیم و آمادگیهای لازم را برای این سفر روحانی فراهم سازیم، تا در مسیر راه، گرفتار سرگردانی و حیرانی و بی برنامگی و بی نقشه بودن نشویم، و نیز لازم است به امور زیر توجه شود:

1- سه دیدگاه در چگونگی برخورد با مسائل اخلاقی

2- آیا در هر مرحله استاد و راهنمایی لازم است؟

3- نقش واعظ درون و واعظ برون

4- اموری که می تواند به انسان برای رسیدن به این هدف بسیار بزرگ کمک کند; مانند: یاد خدا، عبادات و دعاها، و زیارات، اندرزهای مداوم، و تلقین.

5- پاک بودن محیط

سه دیدگاه در برخورد با مسائل اخلاقی

دیدگاه اول، تهذیب نفس نوعی جهاد

دیدگاهی است که می گوید: تهذیب نفس نوعی جهاد و مبارزه با دشمنان درونی است، که در کمین انسانها هستند.

این دیدگاه از حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته شده است آنجا که می خوانیم: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گروهی از مجاهدان اسلام را به سوی میدان جهاد فرستاد، هنگامی که از جهاد بازگشتند فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقی علیهم الجهاد الاکبر فقیل یارسول الله ماالجهاد الاکبر، قال صلی الله علیه و آله: جهاد النفس; آفرین بر جمعیتی که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بردوش آنها مانده است; کسی عرض کرد: ای رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.» (1)

در بحارالانوار در ذیل همین حدیث چنین آمده است: «ثم قال صلی الله علیه و آله: افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه; سپس فرمود برترین جهاد، جهاد با نفسی است که در میان دو پهلو قرار گرفته است.» (2)

بعضی از آیات قرآنی که در زمینه جهاد وارد شده نیز به جهاد اکبر تفسیر شده است، یا از این نظر که ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و یا از این نظر که مفهوم عامی دارد که هر دو بخش از جهاد را شامل می شود.

در تفسیر قمی در ذیل آیه 6 سوره عنکبوت: «ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنی عن العالمین; کسی که جهاد کند برای خود جهاد می کند، چرا که خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.» می خوانیم: ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصی; یعنی، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (3)

این تفسیر از آنجا سرچشمه می گیرد که در این آیه فایده جهاد را متوجه خود انسان می کند، و این بیشتر در جهاد با نفس است، بویژه این که در آیه قبل از آن سخن از لقاءالله است (من کان یرجوا لقاء الله...) و می دانیم لقاءالله و شهود الهی و رسیدن به قرب او هدف اصلی جهاد با نفس می باشد.

در آخرین آیه سوره عنکبوت نیز آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین; آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند به یقین هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.»

این آیه نیز به قرینه فینا (در طریق ما) و جمله لنهدینهم سبلنا (آنها را به راههای خود هدایت می کنیم) بیشتر ناظر به جهاد اکبر است; و یا مفهوم عامی دارد که هر دو جهاد را شامل می شود.

در آیه 78 سوره حج نیز آمده است: «وجاهدوا فی الله حق جهاده هواجتباکم وما جعل علیکم فی الدین من حرج; در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید، او شما را برگزیده و در دین (و آیین خود) کار سنگین و شاقی بر شما نگذارده است.»

غالب مفسران اسلامی جهاد را در این آیه به مفهوم عام که شامل جهاد اکبر و اصغر هر دو می شود، یا به معنی خصوص جهاد اکبر تفسیر کرده اند، چنان که مرحوم علامه طبرسی در مجمع البیان از اکثر مفسران نقل می کند که منظور از حق جهاد، اخلاص نیت و انجام اعمال طاعات برای خداست. (4)

مرحوم علامه مجلسی نیز این آیه را در زمره آیاتی که ناظر به جهاد اکبر است در بحارالانوار آورده است. (5)

در حدیث معروف ابوذر نیز آمده است که می گوید: «قلت یارسول الله ای الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟ »

فرمود: «ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هوای خویش جهاد کند.» (6)

در حدیثی که در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آوردیم نیز این دیدگاه بخوبی نمایان است که صحنه وجود انسان را به میدان جنگی تشبیه می کند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارد، و در طرف دیگر جهل و هوای نفس با لشکریانش، این دو لشکر دائما در حال پیکارند و پیشرفت انسان در کمالات نفسانی از این طریق حاصل می شود که جنود عقل بر جنود جهل پیروز شود، پیروزی موضعی آن نیز سبب پیشرفت نسبی در کمالات انسانی است.

دیدگاه دوم، دیدگاه طب روحانی

در این دیدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بیماریها می شود و برای بهبود و سلامت آن باید دست به دامن طبیبان روحانی و مسیحانفسان معنوی شود، و از داروهای ویژه ای که برای هر یک از بیماریهای اخلاقی وجود دارد بهره بگیرد تا روحی سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پیدا کند.

شایان توجه این که در دوازده آیه قرآن مجید (7) از بیماریهای روحی و اخلاقی، تعبیر به مرض شده است; از جمله در آیه 10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بیماری قلمداد کرده، درباره منافقان می فرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهای آنها نوعی بیماری است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بیماری آنها می افزاید.»

در آیه 32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بیمار دلانی معرفی می کند که در کمین زنان باعفتند; خطاب به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض; به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند.»

و در آیات دیگر نیز به همین معانی یا معنی وسیعتر که تمام انحرافات اخلاقی و عقیدتی را فرا می گیرد اشاره شده است.

در یک تعبیر پرمعنای دیگر، دلهایی را که کانون نور معرفت و اخلاق و تقوا است به عنوان قلب سلیم معرفی کرده از زبان ابراهیم می فرماید:

«ولات-خزنی یوم یبعثون - یوم لاینف-ع مال ولابنون - الا من اتی الله بق-لب سلیم; در آن روز که مردم برای حساب مبعوث می شوند، مرا شرمنده و رسوا نکن! - آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد! - مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»

(سوره شعراء، آیات 87 تا89)

سلیم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بیماری است; و قلب سلیم، بطوری که از روایات معصومین(ع) که در تفسیر این آیه وارد شده بر می آید، قلبی است که خالی از غیر خدا باشد (از هرگونه بیماری اخلاقی و روحانی بر کنار باشد) .

قرآن مجید در جای دیگر می گوید: ابراهیم (که در آیات بالا تلویحا از خداوند تقاضای قلب سلیم کرد) به مقصود خود رسید، و به لطف و عنایات حق صاحب قلب سلیم شد; در آیه 83 و 84 صافات می خوانیم:

«وان من شیعته لابراهیم - اذ جاء ربه بقلب سلیم; از پیروان او (نوح) ابراهیم علیه السلام بود - آن هنگام که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»

آری! ابراهیم علیه السلام آرزو داشت که صاحب قلب سلیم گردد و با تلاش و کوششهایی که در مسیر بندگی خدا و ایثار و مبارزه با شرک و هوای نفس نمود، سرانجام به این مقام رسید.

در احادیث اسلامی نیز اشارات زیادی به این دیدگاه شده است، که احادیث زیر نمونه ای از آن است:

1- امیرمؤمنان علی علیه السلام در توصیف پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در نهج البلاغه می فرماید: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمی وآذان صم والسنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة; او طبیبی است سیار که با طب خویش همواره به گردش می پردازد، مرهمهایش را بخوبی آماده ساخته و (برای مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ کرده تا هر جا نیاز باشد از آن برای دلهای کور و نابینا، و گوشهای کر و ناشنوا، و زبانهای گنگ بهره گیرد; با داروهای خویش در جستجوی بیماران فراموش شده و سرگردان است!» (8)

2- در تفسیر قلب سلیم که در دو مورد از آیات قرآن مجید آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روایات زیادی وارد شده است:

در یک مورد می خوانیم که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند: «ماالقلب السلیم; قلب سلیم چیست؟» فرمود:

«دین بلاشک وهوی، وعمل بلا سمعة وریاء; منظور دینی است که شک و هواپرستی در آن نباشد، و عملی است که سمعه و ریا در آن راه نیابد.» (9)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «لاعلم کطلب السلامة ولاسلامة کسلامة القلب; هیچ علمی مانند جستجوی سلامت نیست، و هیچ سلامتی همانند سلامت قلب نمی باشد!» (10)

در حدیث دیگری از علی علیه السلام آمده است که فرمود: «اذا احب الله عبدا خیرا رزقه قلبا سلیما وخلقا قویما; هنگامی که خداوند بنده ای را دوست بدارد، به او قلب سلیم و اخلاق معتدل و شایسته می دهد.» (11)

3- در روایات متعددی از اخلاق رذیله تعبیر به بیماریهای قلب شده است.

در حدیثی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «ایاکم والمراء والخصومة فانهما یمرضان القلوب علی الاخوان، وینبت علیهما النفاق; بپرهیزید از جر و بحثها و خصومتها که این دو دلهای برادران دینی را بیمار می سازد، نفاق و تفرقه بر آنها می روید.» (12)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ما من شی ء افسد للقلب من خطیئته; چیزی بیش از گناه، قلب را فاسد نمی کند.» (13)

4- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم: «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشید فقر یکی از بلاها است، و از آن بدتر، بیماری تن است. و از آن سخت تر بیماری قلب است.» (14)

5- در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که در آن حسد به عنوان یک بیماری مستمر در طول تاریخ بشریت، معرفی شده است; فرمود: «الا انه قد دب الیکم داء الامم من قبلکم وهو الحسد، لیس بحالق الشعر، لکنه حالق الدین، وینجی فیه ان یکف الانسان یده ویحزن لسانه ولایکون ذاغمز علی اخیه المؤمن; مرضی که امتهای پیشین به آن گرفتار شده اند به سوی شمار روی آورده است و آن بیماری حسد است که موی بدن را نمی ریزد (اشاره به بیماریهایی است که باعث ریزش موهای بدن می شود) ولی دین را می ریزد و از بین می برد، و راه نجات از آن و درمان آن این است که انسان (هنگام پیدایش نشانه های حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتی نسبت به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نکند!» (15)

6- در بسیاری از روایات اسلامی از رذایل اخلاقی تعبیر به «داء» که به مفهوم بیماری است شده; مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه، درباره قرآن می فرماید:

«فاستشفوه من ادوائکم ... فان فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال; از قرآن برای شفای بیماریهای خود کمک بطلبید، زیرا در قرآن، شفای بزرگترین بیماریها، یعنی کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت است.»

این تعبیر در روایات فراوان دیگری نیز دیده می شود.

خلاصه این که، مطابق این دیدگاه که فضائل و رذائل اخلاقی را به عنوان نشانه های سلامت روح انسان یا بیماری آن معرفی می کند، پیامبران الهی و پیشوایان معصوم و همچنین معلمان اخلاق، طبیبان روحانی هستند و دستورات آنها داروهای شفابخش.

و بر این اساس، همان گونه که در طب جسمانی علاوه بر دارو، پرهیزهایی هم برای رسیدن به بهبودی کامل لازم است، در طب روحانی و اخلاقی نیز پرهیز از دوستان فاسد، محیط آلوده و تمام اموری که به پیشرفت مفاسد اخلاقی در وجود انسان کمک می کند، ضرورت دارد.

در طب جسمانی گاه نیاز به جراحی می افتد و طبیب جراح با چاقوی جراحی به درمان بیمار می پردازد، در طب روحانی نیز چنین مواردی پیش بینی شده است; حدود و تعزیرات و مجازاتهای گوناگون در برابر پاره ای از اعمال منافی اخلاق نیز به منزله جراحی است.

در طب جسمانی دو مرحله مشخص ترسیم شده، طب پیشگیری و طب درمانی که معمولا از اولی به عنوان بهداشت، و از دومی به عنوان درمان تعبیر می کنند، در طب روحانی و اخلاقی نیز همین دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از یک سو برای درمان آلودگان برنامه ریزی می کنند; و از سوی دیگر، برای پیشگیری از آلودگی سالمان.

تعبیرهایی که در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وارد شده بود که هم سخن از مرهمها به میان آمده بود، و هم ابزار داغ کردن و سوزاندن زخمها، بیانگر تنوع درمانها در طب اخلاقی همانند طب جسمانی است.

در طب جسمانی، یک رشته دستورهای کلی برای درمان بیماریها است و یک رشته دستورهایی که ویژه هر یک از بیماریها می باشد; در طب روحانی نیز همین گونه است; توبه، ذکر خدا، نماز و روزه و عبادات دیگر، و محاسبه و مراقبه، اصول کلی درمانند; و در هر یک از بیماریهای اخلاقی نیز دستورهای ویژه ای در روایات اسلامی و کتب اخلاقی وارد شده است.

دیدگاه سوم، دیدگاه سیر و سلوک

در این دیدگاه، انسانها به مسافرانی تشبیه شده اند که از نقطه عدم به راه افتاده و به سوی لقاءالله و قرب ذات پاک حق که از هر نظر بی نهایت است پیش می روند.

در این سفر روحانی مانند سفرهای جسمانی دلیل راه و مرکب و زاد و توشه و نفی موانع و طریق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.

این سفر روحانی و معنوی دارای منزلگاههایی است و گردنه های صعب العبور، و پرتگاههای خطرناک که باید با کمک راهنمایان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و یکی را بعد از دیگری پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.

گر چه بعضی اصرار دارند که مساله سیر و سلوک الی الله و آگاهی بر راه و رسم و منزلگاهها و مرکب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه ای است غیر از علم اخلاق، ممکن است از یک نظر چنین باشد ولی با یک دید وسیع کلی سیر و سلوک روحانی در همان مسیری قرار دارد که تربیتهای اخلاقی و پرورش صفات فضیلت در آن قرار دارد; یا حداقل، اخلاق الهی، بخشی از سیر و سلوک روحانی است.

به هر حال، در آیات و روایات اسلامی نیز اشاراتی به این دیدگاه دیده می شود.

از جمله در آیه شریفه 156 سوره بقره می خوانیم: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله وانا الیه راجعون; صابران کسانی هستند که هنگامی که مصیبتی به آنها برسد می گویند ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازگشت می کنیم.»

در این آیه از یک سو انسان خود را ملک خدا می داند و از سوی دیگر خود مسافری می شود که به سوی او در حرکت است.

در سوره علق می خوانیم: «ان الی ربک الرجعی; به یقین بازگشت همه به سوی پروردگارتوست.» (سوره علق، آیه 8)

در سوره انشقاق آمده است: «یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه; ای انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت پیش می روی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد.» (سوره انشقاق، آیه 6)

در سوره رعد آمده است: «رفع السموات بغیر عمد ترونها... یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون; خداوند همان کسی است که آسمان را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد آفرید... او آیات (خود) را (برای شما) شرح می دهد تا به لقای پروردگارتان یقین پیدا کنید.» (16)

متجاوز از بیست آیه از آیات قرآن سخن از لقاءالله است که در واقع سر منزل مقصود سالکان الی الله و عارفان الهی می باشد، یعنی لقاء معنوی و دیدار روحانی با آن محبوب بی نظیر و مقصود بی مانند.

درست است که این آیات و آیات رجوع الی الله از یک نظر جنبه عمومی دارد و همگان را شامل می شود ولی مانعی ندارد که سیر و سلوک مؤمن و کافر از نظر فطرت و خلقت، به سوی او جهت گیری شده باشد، ولی گروهی به خاطر انحراف از مسیر فطرت در وسط راه بمانند یا در پرتگاه سقوط کنند ولی اولیاء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفه هایی که همه از نظر آفرینش در عالم جنین به سوی تکامل انسانی پیش می روند و بعد از تولد نیز آن را آنچنان ادامه می دهند ولی بعضی از این نطفه ها در همان مراحل اولیه جنین بر اثر آفاتی از حرکت باز می ایستد و ساقط می شود یا بعد از تولد در نیمه راه زندگی به خاطر همین آفات از کار می افتد و سقوط می کند.

از این تعبیرها روشنتر، تعبیری است که در قرآن مجید از تقوا به عنوان بهترین زاد و توشه شده (و می دانیم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته می شود; هر چند از بعضی از منابع لغت استفاده می شود که در اصل، مفهوم اعمی دارد و شامل هرگونه ذخیره سازی می شود.)

بنابراین، تعبیر بالا که می گوید: تقوا بهترین زاد و توشه است، اشاره به سیر انسان الی الله دارد که به هر حال در این سفر روحانی نیاز به زاد و توشه ای خواهد داشت، و زاد این سفر روحانی نیز روحانی است.

در روایات اسلامی نیز این تعبیرات به صورت گسترده تری دیده می شود.

در نهج البلاغه، در خطبه های متعددی، سخن از برگرفتن زاد و توشه از این دنیا برای سفر الهی آخرت شده است:

در خطبه 157 می خوانیم: «فتزودوا فی ایام الفناء لایام البقاء; در این ایام فانی برای ایام باقی زاد و توشه برگیرید!»

در خطبه 132 در تعبیر روشنتری می فرماید: «ان الدنیا لم تخلق لکم دارمقام، بل خلقت لکم مجازا لتزودوا منها الاعمال الی دارالقرار; دنیا برای سکونت همیشگی شما خلق نگردیده، بلکه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسیر سرای دیگر، از آن فراهم سازید.»

در خطبه 133 در یک تعبیر لطیف و دقیق چنین آمده است، می فرماید: «والبصیر منها متزود والاعمی لها متزود; بینایان از آن زاد و توشه (برای سفر آخرت) می گیرند، و نابینایان برای خود آن (دنیا) زاد توشه می اندوزند.

تعبیراتی همچون «صراط العزیز الحمید» (سوره ابراهیم، آیه 1) و «الصراط المستقیم » (سوره حمد) و «سبیل الله » در آیات زیادی از قرآن و «لیصدوا عن سبیل الله »(سوره انفال،آیه 36) و مانند اینها، می تواند اشاره ای به این دیدگاه باشد.

فصل نهم

روشهای مختلف ارباب سیر و سلوک

گفتنی است که ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانی که در این راه گام برداشته و تعلیمات قرآن و سنت را راهنمای خویش قرار داده (نه صوفیانی که تحت تاثیر مکتبهای التقاطی و غیر اسلامی بوده اند) هر یک برای خود روشی را پیشنهاد کرده اند; یا به تعبیر دقیقتر، مراحل و منزلگاههایی در نظر گرفته اند که در ذیل به بخشی از آنها به صورت فشرده اشاره می شود، تا این بحث کاملتر و پربارتر گردد:

1- سیر و سلوک منسوب به «بحرالعلوم »

در این کتاب که به فقیه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم » نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضی از بخشهای آن به این بزرگوار بعید به نظر می رسد ولی قسمتهایی از آن دارای اهمیت فوق العاده ای است; برای سیر و سلوک الی الله و پیمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبیر دیگر، چهار منزلگاه مهم ذکر شده است:

1- اسلام

2- ایمان

3- هجرت

4- جهاد

و برای هر یک از این عوالم چهارگانه سه مرحله ذکر شده است که مجموعا دوازده مرحله می شود که پس از طی آنها، سالک الی الله وارد عالم خلوص می گردد، و این مراحل دوازده گانه به شرح زیر است:

منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتین و تصدیق به آن در ظاهر و انجام وظائف دینی است.

منزل دوم، ایمان اصغر و آن عبارت از تصدیق قلبی و اعتقاد باطنی به تمام معارف اسلامی است.

منزل سوم، اسلام اکبر است و آن عبارت است از تسلیم در برابر تمام حقایق اسلام و اوامر و نواهی الهی.

منزل چهارم، ایمان اکبر است و آن عبارت از روح و معنی اسلام اکبر می باشد که از مرتبه و اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.

منزل پنجم، هجرت صغری است، و آن انتقال از «دارالکفر» به «دارالاسلام » است مانند هجرت مسلمانان از مکه که در آن زمان کانون کفر بود به مدینه.

منزل ششم، هجرت کبری است، و آن هجرت و دوری از اهل عصیان و گناه و از همنشینی با بدان و ظالمان و آلودگان است.

منزل هفتم، جهاد اکبر است، و آن عبارت از محاربه و ستیز با لشکر شیطان است با استمداد از لشکر رحمان که لشکر عقل است.

منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشکریان شیطان، و رهایی از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبیعت است.

منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشکر شهوت و آمال و آرزوهای دور و دراز است که بعد از فتح و ظفر، عوامل بیدار کننده برون بر عوامل انحرافی درون پیروز می شود و اینجاست که قلب، مرکز انوار الهی و افاضات ربانی می گردد.

منزل دهم، ایمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نیستی و فنای خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی است که در این هنگام حقیقت عبودیت و بندگی خدا ظاهر می شود.

منزل یازدهم، هجرت عظمی است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشی سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه کامل به ذات پاک خداست که در جمله «وادخلی جنتی » خطاب به آن شده است.

منزل دوازدهم، جهاد اعظم است که بعد از هجرت از خویشتن، متوسل به ذات پاک خداوند می شود تا تمام آثار خودبینی در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحید مطلق نهد.

بعد از پیمودن این عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص می شود، و مصداق «بل احیاء عند ربهم یرزقون » می گردد. (17)

چگونگی سیر و سلوک در این روش

در رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذکر عوالم و منازل بالا به چگونگی طی نمودن این راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور برای وصول به این مقاصد بالا و والا می دهد که آنها را بطور فشرده در ذیل می آوریم:

سالک الی الله و رهرو راه قرب به پروردگار برای وصول به این عوالم، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینی و اسلامی کاملا آشنا شد، بار سفر می بندد و به راه می افتد و با انجام دستورهای بیست و پنجگانه زیر به سوی مقصد همچنان پیش می رود:

اول، ترک آداب و عادات و رسومی است که انسان را از پیمودن راه باز می دارد و غرق در آلودگیها می کند.

دوم، عزم قاطع بر پیمودن راه، که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطف تردیدی به خود راه ندهد.

سوم، رفق و مدارا، و آن این که در آن واحد امور زیادی را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پیمودن راه بازماند.

چهارم، وفا، و آن عبارت از این است که نسبت به آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت به آنچه استاد راه می گوید وفادار بماند.

پنجم، ثبات و دوام است، به این معنی که برنامه هایی را که انتخاب می کند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتی در آن صورت نگیرد.

ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خویش در تمام احوال است که تخلفی صورت نگیرد.

هفتم، محاسبه است، که در حدیث «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم; کسی که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!» (18) به آن اشاره شده است.

هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایی شدبه خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند.

نهم، مسارعت است، یعنی به مقتضای امر «وسارعوا الی مغفرة من ربکم » (19) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.

دهم، ارادت است، و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غشی در آن نباشد، و نسبت به صاحب شریعت و اوصیای معصوم او کاملا عشق ورزد.

یازدهم، ادب است، یعنی نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و کمترین سخنی که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتی در بیان حاجت از الفاظی که نشانه امر و نهی است بپرهیزد.

دوازدهم، نیت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از برای خداوند متعال.

سیزدهم، صمت است، به معنی خاموشی و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.

چهاردهم، جوع و کم خوردن، که از شروط مهمه پیمودن این راه است ولی نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانی گردد.

پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از کناره گیری از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.

شانزدهم، سهر و شب بیداری (مخصوصا بیداری در آخر شب)، که در آیات و روایات اسلامی کرارا به آن اشاره شده است.

هفدهم، دوام طهارت، یعنی همیشه با وضو بودن است که نورانیت خاصی به باطن انسان می دهد.

هیجدهم، تضرع به درگاه خداوند رب العزة است، که هر چه بیشتر بتواند اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کند.

نوزدهم، پرهیز از خواسته های نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.

بیستم، رازداری و کتمان سر، که از مهمترین شرایط است، که اساتید این رشته به آن اصرار می ورزیدند، و آن این که اعمال و برنامه های خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچکترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتی از عوالم غیب برای او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینی نگردد).

بیست و یکم، داشتن مربی و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهای مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش می رود و استاد خاص که آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان معصوم: می باشد.

البته باید سالک توجه داشته باشد که این، مرحله بسیار دقیق و باریکی است; تا کسی را نیازماید و از صلاحیت علمی و دینی او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند.

مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه می گوید: که حتی به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانی و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمی توان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالی مقام پیشرفته ای در سلوک راه حق دارد; زیرا، اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می شود، و از آنجا تا سرحد وصول و کمال، راه بسیار است.

بیست ودوم،«ورد» است، و آن عبارت است از ذکرهای زبانی که راه را به روی سالک می گشاید و او را برای گذشتن از گردنه های صعب العبور مسیر الی الله یاری می دهد.

بیست و سوم، نفی خواطرات است، و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومت بر آن، و تمرکز فکر به گونه ای که هیچ تصور و خاطره ای بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن; و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بی اختیار فکر او را به خود مشغول ندارد، و این یکی از کارهای مشکل است.

بیست و چهارم، فکر است، و منظور از آن، آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهی و معرفت بکوشد، و تمام تفکر او مربوط به صفات و اسماء الهی و تجلیات و افعال او بوده باشد.

بیست و پنجم، ذکر است، و منظور از آن، توجه قلبی است به ذات پاک پروردگار; نه ذکر با زبان که به آن ورد گفته می شود; و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غیر او چشم بپوشد.

این بود خلاصه آنچه از سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم استفاده می شود که علامه طباطبائی نیز همین روش را با مختصر تفاوتی - مطابق آنچه در رساله «لب اللباب » - آمده دنبال کرده است.

2- روش مرحوم ملکی تبریزی:

ایشان (مرحوم حاج میرزا جواد آقا تبریزی) که یکی از اساتید معروف سیر و سلوک محسوب می شود، در رساله «لقاءالله » راهی را پیموده است که در جهاتی با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آوردیم متفاوت است.

نامبرده، نخست لقاءالله را عنوان مقصد اعلای سیر و سلوک معرفی می کند و از آیات مختلف قرآن بهره می گیرد و شواهد زیادی از روایات برای آن می آورد و صریحا به این اشاره می کند که منظور از لقاءالله مشاهده با چشم نیست چرا که خداوند منزه از کیفیتی است که موجب رؤیت است; همچنین منظور از لقاءالله ملاقات ثواب و نعمت او در قیامت نیست، بلکه منظورنوعی «شهود»و ملاقات قلبی و روحی و مشاهده باچشم دل است.

سپس برای پیمودن این راه طولانی و پرفراز و نشیب، برنامه ای را پیشنهاد می کند که در جهات زیر خلاصه می شود:

1- تصمیم و نیت برای پیمودن این راه است

2- توبه صحیح از گذشته، توبه ای که در اعمال و اعماق انسان نفوذ کند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشوید.

3- برگرفتن توشه راه است; و برای آن چند برنامه ذکر کرده است:

الف - در صبح، مشارطه (با خود شرط کند که جز راه حق نپوید); در روز، مراقبه (توجه به این که از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجه به این که در روز گذشته چه انجام داده است).

ب - توجه به اوراد و اذکار و توجه به وظائف بیداری و هنگام خواب.

ج - توجه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده داری و ریاضت در مساله خواب و خوراک که از حد لازم تجاوز نکند.

4- بهره گیری از تازیانه سلوک، و آن عبارت است از مؤاخذه کردن خویشتن به خاطر توجه به دنیا و قصور و کوتاهی در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خویشتن به خاطر بی وفائیها و اطاعت از شیطان در حضور پروردگار، و سعی و تلاش در طریق اخلاص.

5- در آستانه تحول، و در این مرحله باید قبل از هر چیز، به پایان زندگی و مرگ بیندیشد که فکر مرگ برای سوزاندن حب دنیا و اصلاح بیشتر صفات زشت داروی مؤثری است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بیندیشد و به یاد اولیاء حق باشد و بکوشد خود را به صفات آنان نزدیک سازد.)

6- در آستانه سر منزل مقصود، در این بخش اشاره به این معنی می کند که انسان دارای سه عالم است:

1- عالم حس و طبیعت

2- عالم خیال و مثال

3- عالم عقل و حقیقت.

عالم حس و طبیعت یکپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال که عبارت از عالمی است که حقایق آن دارای صورتند و عاری از ماده نمی رسد.

و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمی رسد; و منظور از عالم عقل، عالمی است که حقیقت و نفس انسان در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت; و هنگامی که به عالم عقل رسید و نفس خویش را خالی از ماده و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست می یابد; و مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه » (20) می شود. (21)

3- روش دیگر

در رساله «لقاءالله » عالم و محقق بزرگوار، آقای مصطفوی، برنامه دیگری برای این سیر و سلوک الهی ذکر شده است.

در این رساله که رساله جامع و پربار و متکی به آیات و اخبار است، نخست اشاره به آیات مربوط به لقاءالله می کند و بعد از آن که این لقاء و ملاقات را به معنی ملاقات معنوی و روحانی تفسیر می نماید، در شرح آن می افزاید که برای رسیدن به سر منزل مقصود باید انسان حدود برانگیخته شده از جهان ماده و حد زمان و مکان و حتی حدود ذاتی که در همه ممکنات موجود است درهم بشکند و غرق و فنای عالم لاهوت گردد و به لقای پروردگار نائل آید و مخاطب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی; تو ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است، سپس در سلک بندگانم در آی و در بهشتم وارد شو!» (22)

سپس برای رسیدن به این سرمنزل بزرگ و بی مانند طی پنج مرحله را پیشنهاد می کند:

مرحله اول: تکمیل و تقویت اعتقادات و توجه خاص به اصول دین.

مرحله دوم: توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهیز از گناهان و انجام واجبات است.

مرحله سوم: مهیا و آماده شدن برای پاکسازی نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.

مرحله چهارم: محو انانیت و حصول فنا در برابر عظمت حق است.

در این مرحله که تعلق زندگی مادی برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهیات مادی و خیالی تغییر کرده و به تعلق روحانی و معنوی مبدل شده، تنها چیزی که باقی مانده تعلق به نفس خویش است و این تعلق به اندازه ای ریشه دار و محکم است که گوئی از شدت ظهور خفا پیدا کرده است; ولی یک نکته باقی است و آن این که سالک در تمام این مراحل مقصودش رسیدن به لقای او، به پروردگار، بوده; یعنی، در واقع و در باطن هر کاری کرده برای خود کرده است.

به تعبیر دیگر، او می خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربین درگاه خدا باشد و به کمالات روحانی و معنوی برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دلیل این که هرگاه به چنین مقامی واصل می شد نهایت سرور و خوشحالی پیدا می کرد ولی اگر دیگری برای او این مقامات پیدا می شد حداقل تا این حد خوشحال نبود. اینجا است که باید من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالک جلوه و ظهور خدا باشد نه مقید به خود او; به تعبیر آشکارتر، «من » باید حذف شود و این حجاب که بزرگترین مانع و سد راه حق و آخرین حجاب سالک برای وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.

برای از میان بردن این حجاب چندین راه است:

1- راه توجه قلبی به خداوند و توحید ذاتی و صفاتی و افعالی و از این طریق می فهمد که غیر او در برابر او هیچ و پوچ است.

2- تفکر و استدلال برای مبارزه با انانیت و حجاب نفس، به این معنی که خدا را وجودی نامحدود و ازلی و ابدی وحی مطلق می بیند و خود را وجودی از هر نظر محدود و در منتهای عجز و ضعف و فقر و سراپا نیاز که یک لحظه بی وجود او نمی تواند باقی بماند.

3- معالجه با اضداد و آن این که در هر مورد بجای «من » توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پیشگاه حق ببیند.

مرحله پنجم: در این مرحله سالک به صورت یک انسان ملکوتی در آمده و داخل در جبروت می شود!

منظور از ورود در مرحله جبروت آن است که انسان به خاطر کمال صفا و خلوص و محو در نور الهی، نفوذ و سلطه پیدا می کند و برای فعالیت و انجام وظائف الهی و ارشاد خلق و امر به معروف و نهی از منکر از روی معرفت کامل قدم برمی دارد.

به تعبیر دیگر، تا حد زیادی از فکر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احکام و آداب شرع و سیر و سلوک اطلاع پیدا کرده و در مقام تشخیص درد و درمان، همچون طبیبی حاذق و ماهر گشته است. (23)

نکته قابل توجه این که ایشان در همه جا از آیات و روایات اسلامی به عنوان گواه و شاهد مطالب خویش استفاده کرده اند.

خلاصه و جمع بندی مکتبهای سیر و سلوک

از آنچه علمای سیر و سلوک و رهروان این راه (البته آنهایی که در طریق شریعت و مسیر اسلام و اهل بیت گام برمی داشتند نه التقاطیهای صوفی مآب) بر می آید و نمونه هائی از آنها در بالا آمد، اصول مشترک زیر استفاده می شود:

1- هدف اصلی لقاءالله و شهود ذات پاک پروردگار با چشم دل و حضور روحانی و معنوی در محضر اوست.

2- برای رسیدن به این مقصد، نخستین گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقی و آراسته شدن به فضائل اخلاقی است.

3- در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نکند; یعنی، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضای حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافی از او سرزده بود خود را به وسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.

4- مبارزه با هوای نفس که بزرگترین سد این راه است از واجب ترین واجبات می باشد.

5- توجه به اذکار و اورادی که در شرع مقدس وارد شده همچون ذکر «لاحول ولاقوة الا بالله » و ذکر «لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین » و ذکر «الله » و «یاحی » و «یا قیوم » و امثال این اذکار، سبب قوت بر پیمودن این راه است.

6- توجه قلبی به حقیقت توحید ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات کمال و جمال او، توشه دیگری برای این راه پرفراز و نشیب است.

7- شکستن بزرگترین بت و آن بت انانیت و توجه به خویشتن، از مهمترین شرائط وصول به مقصد است.

8- استفاده از وجود استاد و مربی که زیر نظر او کار کند و همچون طبیب به درمان او بپردازد، گروهی شرط دانسته اند; و بعضی نیز روی آن تکیه خاصی ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسیاری از اشخاص سبب شده که در دام شیاطین خطرناکی که خود را به صورت فرشته نشان می داده اند! بیفتند و دین و دنیا و ایمان و اخلاق آنها بر باد رود!

بعضی وظیفه ارشاد خلق و پیمودن راه انبیا و اولیا در هدایت مردم، و امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان آخرین مرحله آورده اند در حالی که بسیاری مطلقا سخنی از این مرحله بر زبان نرانده و سالک را به خودش واگذارده اند.

غرض از آوردن این بحث در ضمن مباحث اخلاقی این کتاب این بود که:

اولا - عصاره ای از این تفکرات که به هر حال با مباحث اخلاقی سرو کار دارد ارائه گردد و خوانندگان این کتاب با بصیرت بیشتری در وادی تهذیب اخلاق گام بردارند.

و ثانیا - به تمام پویندگان این راه هشدار دهیم که مرز میان حق و باطل بسیار باریک است و چه بسا جوانان پاکدل که به امید راه یافتن به سرچشمه آب بقا در این وادی به راه افتاده اند ولی از طریق عقل و شرع منحرف شده و در وادی کفر و ضلالت سرگردان گشته و در چنگال گرگانی که به لباس شبان در آمده اند گرفتار شده و همه چیز خود را از دست داده اند.

فصل دهم

آیا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟

بسیاری از علمای سیر و سلوک عقیده دارند که رهروان راه کمال و فضیلت و تقوا و اخلاق و قرب الی الله باید زیر نظر استادی کار کنند; همان گونه که در بحث گذشته از رساله سیر و سلوک منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لب اللباب تقریرات مرحوم علامه طباطبایی نقل کردیم که فصل بیست و یکم وظائف سالک الی الله را کار کردن زیر نظر مربی و استاد شمرده اند، اعم از استادان خاص الهی که پیشوایان معصومند و استادان عام که بزرگان پوینده این راهند.

ولی آگاهان ذی فن هشدار می دهند که رهروان راه تقوا و تهذیب نفس نباید به آسانی خود را به این و آن بسپارند، و تا کسی را به قدر کافی آزمایش نکنند و از صلاحیت علمی و دینی آنها آگاه نگردند، خود را در اختیار آنان قرار ندهند، و حتی به ظاهر شدن کارهای خارق العاده و خبر از اسرار پنهانی یا مربوط به آینده و حتی عبور از روی آب و آتش قناعت نکنند، چرا که صدور این گونه اعمال از مرتاضان غیر مهذب نیز امکان پذیر است.

بعضی از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتدای کار لازم دانسته اند، اما پس از پیمودن مراحل قابل ملاحظه ای دیگر همراهی آنها را لازم نمی دانند; ولی بهره گیری از استاد خاص یعنی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام در تمام مراحل لازم است.

به هر حال، گاه برای لزوم انتخاب استاد و ارشاد کننده طریق، از آیه «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسید اگر نمی دانید!» (سوره انبیاء، آیه 7) استدلال کرده اند که سخن از تعلیم می گوید نه از تربیت; ولی از آنجا که تربیت در بسیاری از موارد متکی بر تعلیم است، بی شک باید در این گونه موارد از آگاهان کمک گرفت، و این معنی با انتخاب یک فرد خاص برای نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنی دارد.

و گاه در اینجا از داستان موسی و خضر که در قرآن بطور مشروح آمده کمک گرفته می شود، چرا که موسی با آن که پیامبر اولوالعزم بود، بی نیاز از خضر نبود، و بخشی از راه را به کمک او پیمود; آنها می گویند:

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

ولی با دقت در داستان خضر و موسی: می توان دریافت که شاگردی موسی علیه السلام نزد خضر، به فرمان الهی صورت گرفت و برای فراگیری علوم خاصی از اسرار حکمت خداوند در مورد حوادث مختلف این جهان بود، و در واقع علم موسی علیه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تکالیف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تکلیف) (24) و این مساله با انتخاب یک استاد خصوصی در تمام مراحل تهذیب نفس و پیمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمیت کسب فضیلت از محضر استاد اشاره دارد.

و گاه در اینجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره می شود که این استاد الهی، اخلاق فرزندش را زیر نظر گرفت و در پیمودن راه کمال به او کمک کرد. (25)

علامه مجلسی در بحارالانوار در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام نقل می کند که فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده; کسی که دانشمند و حکیمی او را ارشاد نکند، هلاک می شود!» (26)

ولی از مجموع آنچه گفته شد این امر استفاده نمی شود که در مباحث اخلاقی همیشه استاد خصوصی لازم است بطوری که اگر نباشد برنامه تربیت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سیر و سلوک مختل گردد، چه بسیارند کسانی که با استفاده از آیات قرآن و روایات اسلامی و کلمات بزرگان در کتب اخلاقی و التزام عملی به آنها، این راه را پیموده و به مقامات والایی رسیده اند، هر چند نمی توان انکار کرد که وجود استاد خصوصی و مدد گرفتن از انفاس قدسیه نیکان و پاکان وسیله خوبی برای نیل کمال و طی طریق در کوتاهترین مدت و حل مشکلات اخلاقی می باشد.

در نهج البلاغه نیز آمده است: «ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; ای مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظی با عمل، روشن سازید!» (27)

ولی متاسفانه در بسیاری از این موارد نتیجه معکوس حاصل شده است، و افرادی به عناوین مختلف، خود را به عنوان مربی اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد کرده، در حالی که از رهزنان این راه بوده اند و افراد پاکدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافی دیگر، و یا خدای نکرده به مفاسد اخلاقی ننگین کشانیده اند; به همین دلیل، ما به تمام پویندگان این راه هشدار می دهیم که اگر می خواهند استادی برای مسائل اخلاقی انتخاب کنند بسیار با احتیاط گام بردارند و در این انتخاب سختگیر و دقیق باشند و هرگز به ظواهر عمل نکنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست به چنین انتخابی بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.

نقش واعظ درون

درباره واعظ برون به اندازه کافی صحبت شد، اکنون سخن از واعظ درون است; از بعضی از روایات اسلامی استفاده می شود که وجدان بیدار که از آن به واعظ درون تعبیر می شود، نقش مهمی در پیمودن راه تکامل اخلاقی و تقوا دارد، بلکه بدون آن پیمودن این راه مشکل است.

در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام آمده است که فرمود: «ابن آدم انک لاتزال بخیر ماکان لک واعظ من نفسک، وما کانت المحاسبة من همک; ای فرزند آدم! تو همواره در مسیر خیر و خوبی قرار داری مادام که واعظی از درون داشته باشی، و مادام که حسابرسی خویشتن از کارهای اصلی تو باشد.» (28)

شبیه همین معنی با کمی تفاوت نیز از آن حضرت نقل شده است. (29)

در یکی از خطب نهج البلاغه نیز چنین آمده است: «واعلموا انه من لم یعن علی نفسه حتی یکون له منها واعظ وزاجر، لم یکن له من غیرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشید آن کس که به خویش کمک نکند تا واعظ و مانعی از درون جانش برای او فراهم گردد، موعظه و اندرز دیگران در او اثر نخواهد داشت!» (30)

بدیهی است در این راه انسان بیش از هر چیز نیاز به واعظی دارد که در همه حال با او باشد و از اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبت خود قرار دهد; و چه عاملی جز واعظ درون یعنی وجدان بیدار می تواند این نقش را عملی کند، و در لغزشها و خطاها در اولین فرصت به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقی باز دارد.

در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام چنین می خوانیم: «اجعل من نفسک علی نفسک رقیبا; از خودت مراقبی بر خویشتن قرار ده!» (31)

در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام آمده است: «ینبغی ان یکون الرجل مهیمنا علی نفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شایسته است که انسان بر نفس خویش مسلط باشد، و قلب خود را مراقبت کند، و زبان خویش را حفظ نماید!» (32)

پی نوشتها:

1- وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اول، جهاد النفس).

2- بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.

3- تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.

4- مجمع البیان، جلد7، صفحه 97.

5- بحارالانوار، جلد67، صفحه 63.

6- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 141.

7- بقره - 10; مائده - 52; انفال -49; توبه - 125; حج -53; نور - 50; احزاب - 12 و 32 و 60; محمد - 20 و29; مدثر - 31.

8- نهج البلاغه، خطبه 108.

9- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 103 (چاپ جدید).

10- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 164.

11- غرر الحکم، جلد سوم، صفحه 167 (چاپ دانشگاه تهران).

12- بحار، جلد 70، صفحه 399.

13- بحار، جلد 70، صفحه 312.

14- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 388.

15- میزان الحکمه، جلد اول، صفحه 630.

16- سوره رعد، آیه 2.

17- برای توضیح بیشتر به رساله سیر و سلوک منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم مراجعه شود - همانطور که گفتیم در شمردن این عوالم دوازده گاهه تفاوت مختصری بین این رساله و گفتار علامه طباطبایی در رساله لب اللباب می باشد که ما در واقع آنها را با هم تلفیق کردیم.

18- ارشاد القلوب دیلمی، باب 39.

19- آل عمران -133.

20- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 32.

21- توضیح بیشتر را در رساله لقاءالله مرحوم ملکی تبریزی مطالعه فرمائید.

22- سوره فجر، آیه 27 تا 30.

23- برای توضیح بیشتر به کتاب «لقاءالله » تالیف علامه بزرگوار آقای مصطفوی مراجعه فرمائید.

24- شرح بیشتر در این باره را در تفسیر نمونه، جلد 12، ذیل آیات 60 تا 82 سوره کهف مطالعه فرمایید.

25- برای توضیح بیشتر به تفسیر سروه لقمان جلد17 تفسیر نمونه مراجعه شود.

26- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 159.

27- نهج البلاغه، خطبه 105.

28- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 137.

29- همان مدرک، صفحه 147.

30- نهج البلاغه، خطبه 90.

31- غررالحکم

32- همان مدرک

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر