از دروس گذشته روشن شد که افکار و اندیشه هایی که منجر به مکتب اعتزال گشت از نیمه دوم قرن اول هجری آغاز شد. روش اعتزال در حقیقت عبارت بود از به کار بردن نوعی منطق و استدلال در فهم و درک اصول دین.بدیهی است که در چنین روشی اولین شرط، اعتقاد به حجیت و حریت و استقلال عقل است.و نیز بدیهی است که عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند، همواره «تدین » را مساوی با «تعبد» و تسلیم فکری به ظواهر آیات و احادیث - و مخصوصا احادیث - می دانند و هر تفکر و اجتهادی را نوعی طغیان و عصیان علیه دین تلقی می نمایند خصوصا اگر سیاست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمایت کند و بالاخص اگر برخی از علمای دین و مذهب این طرز تفکر را تبلیغ نمایند و بالاخص اگر این علما خود واقعا به ظاهر گرایی خویش مؤمن و معتقد باشند و عملا تعصب و تصلب بورزند.
حملات اخباریین علیه اصولیین و مجتهدین، و حملات برخی از فقها و محدثین علیه فلاسفه در جهان اسلامی از چنین امری ریشه می گیرد.
معتزله علاقه عمیقی به فهم اسلام و تبلیغ و ترویج آن و دفاع از آن در مقابل دهریین و یهود و نصاری و مجوس و صابئین و مانویان و غیرهم داشتند و حتی مبلغینی تربیت می کردند و به اطراف و اکناف می فرستادند.در همان حال از داخل حوزه
صفحه : 87
اسلام وسیله ظاهر گرایان که خود را «اهل الحدیث » و «اهل السنة » می نامیدند تهدید می شدند و بالاخره از پشت خنجر خوردند و ضعیف شدند و تدریجا منقرض گشتند.
علیهذا در آغاز امر، یعنی تا حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم، یک مکتب کلامی معارض با معتزله - آن گونه که بعدها پیدا شد - وجود نداشت.تمام مخالفتها با این نام صورت می گرفت که افکار معتزله بر ضد ظواهر حدیث و سنت است. رؤسای اهل حدیث مانند مالک بن انس و احمد بن حنبل اساسا بحث و چون و چرا و استدلال را در مسائل ایمانی حرام می شمردند.پس نه تنها اهل السنة یک مکتب کلامی در مقابل معتزله نداشتند، بلکه منکر کلام و تکلم بودند.
در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری پدیده تازه ای رخ داد و آن اینکه شخصیتی بارز و اندیشمند که سالها در نزد قاضی عبد الجبار معتزلی مکتب اعتزال را فرا گرفته و در آن مجتهد و صاحبنظر شده بود، از مکتب اعتزال رو گرداند و به مذهب اهل السنة گرایید و چون از طرفی از نوعی نبوغ خالی نبود و از طرف دیگر مجهز بود به مکتب اعتزال، همه اصول اهل السنة را بر پایه های استدلالی خاصی بنا نهاد و آنها را به صورت یک مکتب نسبتا دقیق فکری در آورد.آن شخصیت بارز «ابو الحسن اشعری » متوفا در حدود 330 هجری است.
ابو الحسن اشعری - بر خلاف قدمای اهل حدیث مانند احمد بن حنبل - بحث و استدلال و به کار بردن منطق را در اصول دین جایز شمرد و از قرآن و سنت بر مدعای خود دلیل آورد.او کتابی به نام رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام نوشته است (1).
اینجا بود که اهل الحدیث دو دسته شدند: «اشاعره » یعنی پیروان ابو الحسن اشعری که کلام و تکلم را جایز می شمارند، و «حنابله » یعنی تابعان احمد بن حنبل که آن را حرام می دانند.در درسهای منطق گفتیم که ابن تیمیه حنبلی کتابی در تحریم منطق و کلام نوشته است (2).
معتزله از ناحیه دیگر نیز منفور عوام شدند و آن، غائله «محنت » بود، زیرا معتزله
.............................................................. 1.این رساله در ذیل کتاب اللمع او چاپ شده است و عبد الرحمن بدوی همه آن را در جلد اول مذاهب الاسلامیین صفحات 15 - 26 نقل کرده است. 2.رجوع شود به کتاب ابن تیمیه تالیف محمد ابو زهره.
صفحه : 88
بودند که با نیروی خلیفه مامون می خواستند مردم را به زور تابع عقیده خود در حادث بودن قرآن بنمایند و این حادثه به دنبال خود کشتارها و خونریزیها و زندانها و شکنجه ها و بی خانمانی ها آورد که جامعه مسلمین را به ستوه آورد.عامه مردم، معتزله را مسؤول این حادثه می دانستند و این جهت سبب بیزاری بیشتر مردم از مکتب اعتزال شد.
ظهور مکتب اشعری بدین دو جهت مورد استقبال عموم قرار گرفت.بعد از ابو الحسن اشعری شخصیتهای بارز دیگر در این مکتب ظهور کردند و پایه های آن را مستحکم کردند.از آن میان قاضی ابو بکر باقلانی معاصر شیخ مفید و متوفای در سال 403 و ابو اسحاق اسفراینی که در طبقه بعد از باقلانی و سید مرتضی به شمار می رود و دیگر امام الحرمین جوینی استاد غزالی و خود امام محمد غزالی صاحب احیاء علوم الدین متوفا در 505 هجری و امام فخر الدین رازی را باید نام برد.
البته مکتب اشعری تدریجا تحولاتی یافت و مخصوصا در دست غزالی رنگ کلامی خود را کمی باخت و رنگ عرفانی گرفت و وسیله امام فخر رازی به فلسفه نزدیک شد.بعدا که خواجه نصیر الدین طوسی ظهور کرد و کتاب تجرید الاعتقاد را نوشت، کلام بیش از نود درصد رنگ فلسفی به خود گرفت.پس از تجرید همه متکلمین - اعم از اشعری و معتزلی - از همان راهی رفتند که این فیلسوف و متکلم بزرگ شیعی رفت.
مثلا کتابهای مواقف و مقاصد و شروح آنها همه رنگ تجرید را به خود گرفته اند.
در حقیقت باید گفت هر اندازه فاصله زمانی زیادتر شده است اشاعره از پیشواشان ابو الحسن اشعری دور شده و عقاید او را به اعتزال یا فلسفه نزدیکتر کرده اند.اکنون فهرست وار عقاید «اشعری » را که از اصول «اهل السنة » دفاع کرده و یا به نحوی عقیده «اهل السنة » را تاویل و توجیه کرده است ذکر می کنیم: الف.عدم وحدت صفات با ذات(بر خلاف نظر معتزله و فلاسفه).
ب.عمومیت اراده و قضا و قدر الهی در همه حوادث(این نیز بر خلاف نظر معتزله ولی بر وفق نظر فلاسفه).
ج.شرور مانند خیرات از جانب خداست(البته این نظر به عقیده «اشعری » لازمه نظر بالاست).
د.مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او(این نظر نیز به عقیده
صفحه : 89
«اشعری » لازمه نظر عمومیت اراده است).
ه - .حسن و قبح افعال ذاتی نیست، بلکه شرعی است.همچنین عدل، شرعی است نه عقلی(بر خلاف نظر معتزله).
و.رعایت لطف و اصلح، بر خدا واجب نیست(بر خلاف نظر معتزله).
ز.قدرت انسان بر فعل، توام با فعل است نه مقدم بر آن(بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).
ح.تنزیه مطلق، یعنی هیچگونه شباهت و مماثلت میان خدا و ما سوا وجود ندارد (بر خلاف نظر معتزله).
ط.انسان آفریننده عمل خود نیست، اکتساب کننده آن است(توجیه نظر اهل السنة در باب خلق اعمال).
ی.خداوند در قیامت با چشم دیده می شود(بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).
یا.فاسق، مؤمن است(بر خلاف نظر خوارج که مدعی کفر فاسق بودند و بر خلاف نظر معتزله که به منزلة بین المنزلتین قائل بودند).
یب.مغفرت خداوند بنده ای را، بدون توبه هیچ اشکالی ندارد همچنانکه معذب ساختن مؤمن بلا اشکال است(بر خلاف نظر معتزله).
یج.شفاعت بلا اشکال است(بر خلاف نظر معتزله).
ید.کذب و تخلف وعده بر خدا جایز نیست.
یه.عالم، حادث زمانی است(بر خلاف نظر فلاسفه).
یو.کلام خدا قدیم است اما کلام نفسی نه کلام لفظی(توجیه نظر اهل السنة).
یز.افعال خدا برای غایت و غرضی نیست(بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).
یح.تکلیف ما لا یطاق بلا مانع است(بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).
ابو الحسن اشعری از افراد کثیر التالیف است.گفته اند متجاوز از دویست کتاب تالیف کرده است.در حدود صد کتاب از او در تذکره ها نام برده شده است ولی ظاهرا اکثر آن کتابها از میان رفته است.معروف ترین کتاب او کتاب مقالات الاسلامیین است که چاپ شده و تا حد زیادی مشوش و نا منظم است.کتاب دیگری نیز از او چاپ شده است به نام اللمع و شاید کتابهای دیگر هم از او چاپ شده باشد.
ابو الحسن اشعری از افرادی است که افکارش تاثیر زیادی در جهان اسلام گذاشت و این مایه تاسف است.البته بعدها مناقشات زیادی بر سخنان او از طرف
صفحه : 90
فلاسفه و معتزله وارد شد.بسیاری از عقاید و آراء او را ابو علی سینا در شفا - بدون آنکه نام ببرد - ذکر کرده و رد نموده است. حتی برخی از اتباع «اشعری » از قبیل قاضی ابوبکر باقلانی و امام الحرمین جوینی در نظریه جبری او درباره خلق اعمال، تجدید نظرهایی کردند.
امام محمد غزالی اگر چه اشعری است و تا حدود زیادی اصول اشاعره را تحکیم و تثبیت نموده است ولی مبانی دیگری به آنها داد. «کلام » وسیله غزالی به عرفان و تصوف نزدیک شده.مولانا محمد رومی صاحب کتاب مثنوی نیز به نوبه خود اشعری مذهب است، ولی عرفان عمیق او به همه مسائل رنگ دیگری داده است.امام فخر رازی نیز که با افکار فلاسفه آشنا بود، کلام اشعری را تحول و نیرو بخشید.
پیروزی مکتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد.این پیروزی، پیروزی جمود و تقشر بر حریت فکر بود.هر چند جنگ اشعریگری و اعتزال مربوط است به جهان تسنن، ولی جهان تشیع نیز از برخی آثار جمود گرایی اشعری بر کنار نمانده.این پیروزی علل تاریخی و اجتماعی خاص دارد، بعضی حوادث سیاسی در این پیروزی تاثیر بسزایی داشت.
چنانکه قبلا اشاره شد، در قرن سوم هجری مامون که خود مردی عالم و روشنفکر بود به حمایت معتزله برخاست، معتصم و واثق نیز از او پیروی کردند، تا نوبت به متوکل رسید.متوکل نقش اساسی در پیروزی مذهب «اهل السنة » - که در حدود یک قرن بعد به وسیله ابو الحسن اشعری پایه کلامی یافت - داشت.مسلما اگر متوکل همان طرز تفکر مامون را می داشت، اعتزال چنین سرنوشتی پیدا نمی کرد.
روی کار آمدن ترکان سلجوقی در ایران نیز عامل مؤثری در پیروزی و نشر اندیشه های اشعری بوده است.سلاجقه اهل تفکر و اندیشه آزاد نبودند بر خلاف آل بویه که برخی از آنها خود اهل فضل و علم و ادب بودند.در دربار آل بویه مکتب شیعه و مکتب اعتزال رونق یافت.ابن العمید و همچنین صاحب بن عباد دو وزیر دانشمند آل بویه هر دو ضد اشعری بودند.
ما نمی خواهیم از عقاید معتزله حمایت کنیم، بعدا سخافت بسیاری از عقاید آنها را بیان خواهیم کرد.آنچه در معتزله قابل ستایش است و مرگ آنها موجب نابودی آن شد روش عقلانی آنها بود.چنانکه می دانیم دینی غنی و پرمایه مانند اسلام نیازمند کلامی است که به حریت عقل، ایمان و اعتقاد راسخ داشته باشد.
صفحه : 91
درس هفتم(1): شیعه
اکنون نوبت آن است که به کلام شیعه - و لو مختصر - بپردازیم. «کلام » به معنی استدلال عقلی و منطقی درباره اصول اعتقادی اسلام، در شیعه وضع خاص و ممتازی دارد.
کلام شیعه از طرفی از بطن حدیث شیعه بر می خیزد و از طرف دیگر با فلسفه شیعه آمیخته است.در گذشته دیدیم که کلام اهل سنت و جماعت، جریانی بر ضد سنت و حدیث تلقی شد، ولی کلام شیعه نه تنها بر ضد سنت و حدیث نیست، در متن سنت و حدیث جا دارد.
سر مطلب از نظر حدیثی این است که احادیث شیعه بر خلاف احادیث اهل تسنن، مشتمل است بر یک سلسله احادیثی که در آنها منطقا مسائل عمیق ماوراء الطبیعی یا اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل واقع شده است.
در احادیث اهل تسنن، تجزیه و تحلیلی درباره این موضوعات صورت نگرفته است.مثلا اگر سخن از قضا و قدر و اراده شامله حق و از اسماء و صفات باری و از روح و انسان و از عالم بعد از مرگ و حساب و کتاب و صراط و میزان و از امامت و خلافت و امثال این مسائل به میان آمده است هیچ گونه بحثی در اطراف آنها انجام نشده و توضیحی صورت نگرفته است.ولی در احادیث شیعه همه این مسائل طرح
صفحه : 92
شده و درباره آنها استدلال شده است.یک مقایسه میان ابواب حدیث صحاح سته با ابواب حدیث کافی کلینی مطلب را روشن می کند.
علیهذا در خود احادیث شیعه، «تکلم » به معنی تفکر عقلانی و تجزیه و تحلیل ذهنی صورت گرفته است.به همین جهت شیعه به دو گروه اهل الحدیث و اهل الکلام تقسیم نشد آنچنانکه اهل تسنن تقسیم شدند.
ما در درسهای گذشته، بر اساس منابع اهل تسنن چنین گفتیم که اولین مساله ای که به عنوان اصل اعتقادی در میان مسلمین مطرح شد، مساله «کفر فاسق » بود که وسیله خوارج در نیمه اول قرن اول مطرح شد.پس از آن، مساله اختیار و آزادی بود که از ناحیه دو نفر یکی به نام معبد جهنی و یکی دیگر به نام غیلان دمشقی مطرح و دفاع شد و این عقیده بر خلاف عقیده ای بود که حکام اموی آن را تبلیغ و ترویج می کردند.پس از آن در نیمه اول قرن دوم عقیده وحدت صفات و ذات از طرف جهم بن صفوان مطرح شد و آنگاه واصل بن عطاء و عمرو بن عبید به عنوان پایه گذاران اولی مکتب معتزله عقیده آزادی و اختیار را از معبد و غیلان و عقیده وحدت ذات و صفات را از جهم بن صفوان گرفتند و در مورد کفر و یا ایمان فاسق عقیده منزلة بین المنزلتین را اختراع کردند و به بحث و چون و چرا در برخی مسائل دیگر پرداختند و به این ترتیب کلام اسلامی پایه گذاری شد.
آری این است نوع تفسیر و توجیه پیدایش بحثهای عقلی دینی اسلامی از نظر مستشرقان و اسلام شناسان غربی و شرقی.
این گروه عمدا یا سهوا بحثهای استدلالی و عقلی عمیقی را که اولین بار وسیله امیر المؤمنین علی علیه السلام طرح شده فراموش می کنند.
حقیقت این است که طرح بحثهای عقلی عمیق در معارف اسلامی اولین بار وسیله علی علیه السلام در خطب و دعوات و مذاکرات آن حضرت مطرح شد.او بود که اولین بار درباره ذات و صفات باری و درباره حدوث و قدم، بساطت و ترکب، وحدت و کثرت و غیر اینها بحثهای عمیقی را طرح کرد که در نهج البلاغه و روایات مستند شیعه مذکور است.آن بحثها رنگ و بوی و روحی دارد که با روشهای کلامی معتزلی و اشعری و حتی کلامهای برخی علمای شیعی که تحت تاثیر کلامهای عصر خود بوده اند کاملا متفاوت است.
ما در کتاب سیری در نهج البلاغه و همچنین در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و
صفحه : 93
روش رئالیسم در این باره بحث کرده ایم.
مورخان اهل تسنن اعتراف دارند که عقل شیعی از قدیم الایام عقلی فلسفی بوده است، یعنی طرز تفکر شیعی از قدیم استدلالی و تعقلی بوده است.تعقل و تفکر شیعی نه تنها با تفکر حنبلی - که از اساس منکر به کار بردن استدلال در عقاید مذهبی بود - و با تفکر اشعری که اصالت را از عقل می گرفت و آن را تابع ظواهر الفاظ می کرد مخالف و مغایر است، با تفکر معتزلی نیز با همه عقل گرایی آن مخالف است، زیرا تفکر معتزلی هر چند عقلی است ولی جدلی است نه برهانی (1) ، و به همین جهت است که اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه اسلامی شیعه بوده اند.حیات فلسفی اسلامی را فقط شیعه حفظ کرده است و شیعه این روح را از پیشوایان خود دارد خصوصا پیشوای اول امیر المؤمنین علی علیه السلام.
فلاسفه شیعه بدون آنکه فلسفه را به شکل کلام درآورند و از صورت حکمت برهانی به صورت حکمت جدلی خارج سازند، با الهام از وحی قرآنی و افاضات پیشوایان دینی، عقاید اصیل اسلامی را تحکیم کردند.از این رو اگر ما بخواهیم متکلمین شیعه را برشماریم و مقصودمان همه کسانی باشد که درباره عقاید اسلامی شیعه تفکر عقلی داشته اند، هم جماعتی از راویان حدیث و هم جماعتی از فلاسفه شیعه را باید جزء متکلمین بشماریم، زیرا چنانکه گفتیم حدیث شیعه و فلسفه شیعه هر دو وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام داده اند.
اما اگر مقصود ما از «متکلمین » جماعتی باشد که تحت تاثیر متکلمان معتزلی و اشعری به حکمت جدلی مجهز بوده اند، ناچار گروه خاصی را باید مورد نظر قرار دهیم.ولی ما دلیلی نمی بینیم که تنها آن گروه خاص را مورد توجه قرار دهیم.
بگذریم از بیانات ائمه اطهار علیهم السلام درباره «عقاید» که به صورت خطبه و روایت و دعا در دست است، در میان مؤلفان شیعی اولین فردی که در مورد «عقاید» کتاب تالیف کرده است علی بن اسماعیل بن میثم تمار است.میثم تمار خود مردی خطیب و سخنور بوده و از صاحبان سر امیر المؤمنین علی علیه السلام محسوب می شود.علی بن اسماعیل نواده این مرد بزرگ است.این مرد معاصر عمرو بن عبید و
.............................................................. 1.ما در درسهای «کلیات فلسفه » فرق حکمت مشائی و حکمت اشراقی و حکمت ذوقی و حکمت جدلی( کلامی معتزلی و اشعری)را روشن کرده ایم.
صفحه : 94
ابو الهذیل علاف از متکلمان معروف نیمه اول قرن دوم و از پایه گذاران طبقه اول کلام معتزلی است.
در میان اصحاب امام صادق علیه السلام گروهی هستند که خود امام صادق علیه السلام آنها را به عنوان «متکلم » یاد کرده است از قبیل هشام بن الحکم، هشام بن سالم، حمران بن اعین، ابو جعفر احول معروف به مؤمن الطاق، قیس بن ماصر و غیرهم.
در کتاب کافی داستانی از مباحثه این گروه با یکی از مخالفین در حضور امام صادق علیه السلام که موجب نشاط خاطر امام شده بود نقل می کند.
این طبقه نیز در نیمه اول قرن دوم هجری می زیسته اند.این گروه پرورش یافته مکتب امام صادق علیه السلام بودند و این خود می رساند که ائمه اهل البیت علیهم السلام نه تنها خود به بحث و تجزیه و تحلیل مسائل کلامی می پرداخته اند، گروهی را نیز در مکتب خود برای بحثهای اعتقادی تربیت می کرده اند.هشام بن الحکم همه برجستگی اش در علم کلام بود نه در فقه یا حدیث یا تفسیر.امام صادق علیه السلام او را که در آن وقت جوانی نوخط بود از سایر اصحابش بیشتر گرامی می داشت و او را بالادست دیگران می نشاند.همگان در تفسیر این عمل امام اتفاق نظر دارند که این تجلیلها فقط به علت متکلم بودن هشام بوده است.
امام صادق علیه السلام با مقدم داشتن هشام متکلم بر ارباب فقه و حدیث، در حقیقت می خواسته است ارزش بحثهای اعتقادی را بالا ببرد و کلام را بالادست فقه و حدیث بنشاند.بدیهی است که این گونه رفتارهای ائمه اطهار تاثیر بسزایی داشته در ترویج علم کلام و در اینکه عقل شیعی از ابتدا عقل کلامی و فلسفی گردد.
حضرت رضا علیه السلام شخصا در مجلس مباحثه ای که مامون از جمع متکلمان مذاهب تشکیل می داد شرکت می کرد و به مباحثه می پرداخت.صورت این جلسات در متن کتاب شیعه محفوظ است.
مستشرقان و اسلام شناسان غربی و شرقی همچنانکه مساعی امیر المؤمنین علی علیه السلام را مسکوت می گذارند، همه این جریانات را که وسیله ائمه اطهار در راه احیاء بحثهای عقلی در امور اعتقادی دینی صورت گرفته است نادیده می گیرند و این مایه شگفتی است.
فضل بن شاذان نیشابوری از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی
صفحه : 95
علیهم السلام که قبرش در نیشابور است، ضمن اینکه فقیه و محدث بوده متکلم نیز بوده است، کتب زیادی در کلام از او نقل می شود.
خاندان نوبخت که بسیارند، ظاهرا عموما متکلم بوده اند، از فضل بن ابی سهل بن نوبخت گرفته که در زمان هارون در راس کتابخانه معروف «بیت الحکمة » بود و از مترجمین معروف فارسی به عربی به شمار می رود تا اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت و پسرش اسماعیل بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت و پسر دیگرش علی بن اسحاق و نواده اش ابو سهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت که او را شیخ المتکلمین در شیعه لقب داده اند و حسن بن موسی نوبختی خواهر زاده اسماعیل بن علی و عده ای دیگر از این خاندان همه از متکلمین شیعه اند.
ابن قبه رازی در قرن سوم و ابو علی بن مسکویه حکیم و طبیب معروف اسلامی صاحب کتاب طهارة الاعراق نیز از متکلمین شیعه در اوایل قرن پنجم است.
متکلمین شیعه فراوان اند.خواجه نصیر الدین طوسی فیلسوف و ریاضی دان معروف صاحب کتاب تجرید الاعتقاد و علامه حلی فقیه معروف و شارح تجرید الاعتقاد از متکلمان معروف قرن هفتم می باشند.
خواجه نصیر الدین طوسی که خود حکیم و فیلسوفی متبحر است، با تالیف کتاب تجرید الاعتقاد محکم ترین متن کلامی را آفرید.پس از تجرید هر متکلمی - اعم از شیعه و سنی - که امده است به این متن توجه داشته است.خواجه نصیر الدین تا حد زیادی کلام را از سبک حکمت جدلی به سبک حکمت برهانی نزدیک کرد.ولی در دوره های بعدتر کلام تقریبا سبک جدلی خود را به کلی از دست داد، همه پیرو حکمت برهانی شدند و در حقیقت «کلام » استقلال خود را در مقابل «فلسفه » از دست داد.
فلاسفه شیعی متاخر از خواجه، مسائل لازم کلامی را در فلسفه مطرح کردند و با سبک و متد فلسفی، آنها را تجزیه و تحلیل کردند و از متکلمین که با سبک قدیم وارد و خارج می شدند موفق تر بودند.مثلا صدر المتالهین یا حاجی سبزواری اگر چه در زمره متکلمان به شمار نیامده اند اما از نظر اثر وجودی از هر متکلمی اثر وجودی بیشتر داشته اند.
حقیقت این است که اگر به متون اصلی اسلام یعنی قرآن، نهج البلاغه، روایات و ادعیه ماثوره از اهل بیت مراجعه کنیم، این سبک را از آن سبک به زبان و منطق اصلی پیشوایان دینی نزدیک تر می بینیم.در اینجا ناچاریم به همین اشاره قناعت نماییم.
صفحه : 96
درس هشتم(2): شیعه
در این درس لازم است اجمالی از نظریات شیعه را در مسائل کلامی رایج میان متکلمین اسلامی بیان نماییم.
قبلا ضمن تشریح مکتب معتزله گفتیم که معتزله پنج اصل را که عبارت است از توحید، عدل، وعد و وعید، منزلة بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر، ارکان مکتب خود می شمارند، و گفتیم که امتیاز این پنج اصل از سایر اصول معتزله به این است که اینها مختص مکتب اعتزال و مایه امتیاز این مکتب از مکاتب مخالف به شمار می رود.نباید پنداشت که این پنج اصل نزد معتزله از اصول دین اند و باقی همه فروع دین.
علمای شیعه نیز - نه ائمه شیعه - از قدیم الایام پنج اصل را به عنوان اصول خمسه تشیع معرفی کرده اند و آنها عبارت است از: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد.
معمولا گفته می شود که این پنج اصل از اصول دین اند و باقی همه از فروع دین.
قهرا اینجا این پرسش پیش می آید که اگر مقصود از اصول دین، اصولی است که ایمان و اعتقاد به آنها شرط مسلمان بودن است پس دو اصل بیشتر نیست یعنی توحید و نبوت.مفاد شهادتین همین دوتاست و بس.تازه شهادت دوم مربوط است به نبوت خاصه، یعنی نبوت حضرت خاتم النبیین، نبوت عامه یعنی نبوت سایر انبیاء، از
صفحه : 97
محتوای شهادتین خارج است، و حال آنکه آنچه جزء اصول دین است و ایمان به آن لازم است، نبوت همه انبیاء است.
اگر مقصود از اصول دین اصولی است که از نظر اسلام جزء امور ایمانی و اعتقادی است نه امور عملی، برخی امور دیگر نیز در خور امور ایمانی است مانند «ملائکه » که در قرآن تصریح شده که به وجود ملائکه باید ایمان داشت (1).بعلاوه صفت «عدل » چه خصوصیتی دارد که تنها این صفت حق در حوزه امور ایمانی قرار گرفته است و سایر صفات حق از قبیل علم، حیات، قدرت، سمیعیت، بصیریت در خارج از حوزه ایمان قرار گرفته است؟اگر ایمان به صفات خدا لازم است، به همه صفات باید ایمان آورد، و اگر لازم نیست به هیچ صفت نباید ایمان داشت.
حقیقت این است که اصول پنجگانه فوق از آن جهت به این صورت انتخاب شده که از طرفی معین اصولی باشد که از نظر اسلام باید به آنها ایمان و اعتقاد داشت، و از طرف دیگر معرف و مشخص مکتب باشد.اصل توحید و اصل نبوت و اصل معاد سه اصلی است که از نظر اسلام لازم است که هر فرد به آنها ایمان داشته باشد، یعنی ایمان به آنها جزء اهداف اسلام است، و اصل عدل معرف مکتب خاص تشیع است.
اصل عدل اگر چه جزء هدفهای ایمانی اسلام نیست، یعنی با اصل علم و حیات و قدرت حق تفاوتی ندارد، ولی جزء اصولی است که دیده خاص تشیع را نسبت به اسلام نشان می دهد.
اصل امامت از نظر شیعه دارای هر دو جنبه است یعنی هم داخل حوزه ایمانیات است و هم معرف و مشخص مکتب است.
اینکه گفته شد که ایمان به ملائکه نیز به نص قرآن لازم و ضروری است پس چرا به عنوان اصل ششم از آن یاد نشده است؟ پاسخ این است که اصول ایمانی فوق جزء هدفهای اسلام است، یعنی پیامبر اکرم مردم را به ایمان به آنها دعوت کرده است، یعنی رسالت پیامبر مقدمه ای است برای این ایمانها، اما ایمان به ملائکه و همچنین ایمان و اعتقاد به همه ضروریات دین از قبیل نماز و روزه جزء هدف رسالت نیست، بلکه لازمه رسالت است، به عبارت دیگر، از لوازم ایمان به نبوت است نه از اهداف نبوت.
.............................................................. 1.امن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤمنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله(بقره/285).
صفحه : 98
مساله امامت را اگر از وجهه های اجتماعی و سیاسی، یعنی از وجهه حکومت و رهبری در نظر بگیریم، نظیر عدل است، یعنی داخل در حوزه امور ایمانی نیست، و اما اگر از جنبه معنوی بنگریم، یعنی از آن نظر که امام - به اصطلاح احادیث - «حجت خدا» و «خلیفة الله » است و رابطه ای معنوی میان هر فرد مسلمان و انسان کامل هر زمان ضروری است، جزء مسائل ایمانی است.
اکنون یک عقاید خاص کلامی شیعه را، اعم از اصول پنجگانه فوق الذکر و غیر آنها ذکر می کنیم: 1.توحید.توحید جزء اصول پنجگانه معتزله نیز بود همچنانکه جزء اصول اشاعره نیز هست با این تفاوت که توحید مورد نظر معتزله که مشخص مکتب آنها به شمار می رود توحید صفاتی است که مورد انکار اشاعره است و توحید مورد نظر اشاعره که مشخص مکتب آنها به شمار می رود توحید افعالی است که مورد انکار معتزله است.
قبلا گفتیم که توحید ذاتی و توحید در عبادت چون مورد اتفاق همه است از محل بحث و نظر خارج است.
اکنون ببینیم که توحید مورد نظر شیعه چه توحیدی است؟ توحید مورد نظر شیعه - علاوه بر توحید ذاتی و توحید در عبادت - هم شامل توحید صفاتی است و هم شامل توحید افعالی، یعنی شیعه در بحث صفات طرفدار توحید صفاتی است و در بحث افعال طرفدار توحید افعالی، اما توحید صفاتی شیعه با توحید صفاتی معتزله متفاوت است، توحید افعالی او نیز با توحید افعالی اشاعره مغایرت دارد.
توحید صفاتی معتزله به معنی خالی بودن ذات از هر صفتی و به عبارت دیگر به معنی فاقد الصفات بودن ذات است، ولی توحید صفاتی شیعه به معنی عینیت صفات با ذات است (1).تفصیل این مطلب را از کتب کلام و فلسفه شیعه باید جستجو کرد.
.............................................................. 1.آنچه به معتزله درباره صفات نسبت داده می شود همین است که گفته شد.حاجی سبزواری می گوید: الاشعری بازدیاد قائلة و قال بالنیابة المعتزلة ولی از برخی از معتزله، مانند ابو الهذیل، تعبیراتی نقل می شود که مفادش عین آن چیزی است که شیعه قائل است.
صفحه : 99
توحید افعالی شیعه با توحید افعالی اشاعره متفاوت است.توحید افعالی اشاعره به معنی این است که هیچ موجودی دارای هیچ اثری نیست، همه آثار مستقیما از جانب خداست، علیهذا خالق مستقیم افعال بندگان نیز خداست، و بنده، خالق و آفریننده عمل خود نیست.اینچنین عقیده ای جبر محض است و با براهین زیادی باطل شده است.اما توحید افعالی شیعه به معنی این است که نظام اسباب و مسببات اصالت دارد و هر اثری در عین اینکه قائم به سبب نزدیک خودش است قائم به ذات حق است و این دو قیام در طول یکدیگر است نه در عرض یکدیگر (1).
2.عدل.عدل، مورد وفاق شیعه و معتزله است.معنی عدل این است که خداوند فیض و رحمت و همچنین بلا و نعمت خود را بر اساس استحقاقهای ذاتی و قبلی می دهد و در نظام آفرینش از نظر فیض و رحمت و بلا و نعمت و پاداش و کیفر الهی نظم خاصی برقرار است.اشاعره منکر عدل و منکر چنین نظامی می باشند.از نظر آنها اعتقاد به عدل به معنی چنان نظامی که یاد شد ملازم است با مقهوریت و محکومیت ذات حق و این بر ضد قاهریت مطلقه ذات حق است.
عدل به نوبه خود فروعی دارد که ضمن توضیح سایر اصول به آنها اشاره خواهیم کرد.
3.اختیار و آزادی.اصل اختیار و آزادی در شیعه تا اندازه ای شبیه است به آنچه معتزله بدان معتقدند، ولی فرق است میان آزادی و اختیاری که شیعه قائل است با آنچه معتزله بدان قائل است.
اختیار و آزادی معتزله مساوی است با «تفویض » یعنی واگذاشته شدن انسان به خود و معزول بودن مشیت الهی از تاثیر، و البته این - چنانکه در محل خود مسطور است - محال است.
اختیار و آزادی مورد اعتقاد شیعه به این معنی است که بندگان، مختار و آزاد آفریده شده اند اما بندگان مانند هر مخلوق دیگر به تمام هستی و به تمام شؤون هستی و از آن جمله شان فاعلیت، قائم به ذات حق و مستمد از مشیت و عنایت او هستند.
.............................................................. 1.برای توضیح این مطلب رجوع شود به کتاب انسان و سرنوشت.
صفحه : 100
این است که اختیار و آزادی در مذهب شیعه حد وسطی است میان جبر اشعری و تفویض معتزلی، و این است معنی جمله معروف که از ائمه اطهار رسیده است: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین (1).اصل اختیار و آزادی از فروع اصل عدل است.
4.حسن و قبح ذاتی.معتزله معتقدند که افعال، فی حد ذاته دارای حسن و یا دارای قبح می باشند.مثلا عدل فی حد ذاته خوب است و ظلم فی حد ذاته بد است.
حکیم کارهای نیک را انتخاب می کند و از انتخاب کارهای بد اجتناب می ورزد، و چون خداوند متعال حکیم است لازمه حکمتش این است که کارهای خوب را انجام دهد و کارهای بد را انجام ندهد.پس لازمه حسن و قبح ذاتی اشیاء از یک طرف و حکیم بودن خداوند از طرف دیگر این است که برخی کارها بر خداوند «واجب » باشد و برخی کارها «ناروا» .
اشاعره سخت با این عقیده مخالف اند، هم منکر حسن و قبح ذاتی افعال اند و هم منکر حکم به «روایی » یا «ناروایی » چیزی بر خدا.
برخی از شیعه که تحت تاثیر کلام معتزله بوده اند اصل فوق را به همان شکل معتزلی پذیرفته اند ولی برخی دیگر که عمیق تر فکر کرده اند، در عین اینکه حسن و قبح ذاتی را قبول کرده اند، این احکام را در سطح عالم ربوبی جاری ندانسته اند (2).
5.لطف و انتخاب اصلح.بحثی است میان اشاعره و معتزله که آیا لطف یعنی انتخاب اصلح برای حال بندگان، بر نظام عالم حاکم است یا خیر؟معتزله اصل لطف را به عنوان یک «تکلیف » و یک «وظیفه » برای خداوند لازم و واجب می دانند، و اشاعره منکر لطف و انتخاب اصلح گشته اند.
البته «قاعده لطف » از فروع اصل عدل و اصل حسن و قبح عقلی است.برخی از متکلمین شیعه قاعده لطف را در همان شکل معتزلی پذیرفته اند ولی آنان که مساله «تکلیف » و «وظیفه » را در مورد خداوند غلط محض می دانند از اصل انتخاب اصلح تصور دیگری دارند که اکنون مجال شرحش نیست.
.............................................................. 1.کافی، ج 1/ص 160. 2.رجوع شود به کتاب عدل الهی.
صفحه : 101
6.اصالت و استقلال و حجیت عقل.در مذهب شیعه بیش از معتزله برای عقل استقلال و اصالت و حجیت اثبات شده است.از نظر شیعه به حکم روایات مسلم معصومین، عقل پیامبر باطنی و درونی است همچنانکه پیامبر عقل ظاهری و بیرونی است. در فقه شیعه عقل یکی از ادله چهار گانه است.
7.غرض و هدف در فعل حق.اشاعره منکر این اصل اند که افعال الهی برای یک یا چند غرض و هدف باشد.می گویند غرض و هدف داشتن، مخصوص بشر یا مخلوقاتی از این قبیل است ولی خداوند منزه است از این امور، زیرا غرض و هدف داشتن هر فاعل به معنی حکومت جبری هدف و غرض بر آن فاعل است، خداوند از هر قید و محدودیتی و از هر محکومیتی، هر چند محکومیت غرض داشتن باشد، مبرا و منزه است.
شیعه عقیده معتزله را در باب افعال تایید می کند و معتقد است که فرق است میان غرض فعل و غرض فاعل، آنچه محال است این است که خداوند در افعال خود هدفی برای خود داشته باشد، اما هدف و غرضی که عاید مخلوق گردد به هیچ وجه با کمال و علو ذات و استغناء ذاتی خداوند منافی نیست.
8.بداء در فعل حق جایز است همچنانکه نسخ در احکام حق جایز است.
بحث بداء را در کتب عمیق فلسفه مانند اسفار باید جستجو کرد.
9.رؤیت خداوند.معتزله به شدت منکر رؤیت خداوندند.معتقدند که فقط می توان به خدا اعتقاد داشت.اعتقاد و ایمان مربوط است به فکر و ذهن، یعنی در ذهن و فکر خود می توان به وجود خداوند یقین داشت و حد اعلای ایمان همین است.
خداوند به هیچ وجه قابل شهود و رؤیت نیست.دلیل قرآنی این است که قرآن می گوید: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر (1).
.............................................................. 1.انعام/103.
صفحه : 102
چشمها او را نمی بیند و او چشمها را می یابد.او لطیف(غیر قابل رؤیت)است و آگاه(دریابنده چشمها و غیر چشمها).
اما اشاعره سخت معتقدند که خداوند با چشم دیده می شود ولی در قیامت.
اشاعره نیز به برخی احادیث و آیات بر مدعای خود استدلال می کنند، از جمله آیه کریمه: وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة (1).
چهره هایی در آن روز خرم و نگرنده به سوی پروردگار خویش اند.
شیعه معتقد است که خداوند با چشم هرگز دیده نمی شود، نه در دنیا و نه در آخرت، اما حد اعلای ایمان هم یقین فکری و ذهنی نیست.یقین فکری علم الیقین است.بالاتر از یقین فکری یقین قلبی است که عین الیقین است.عین الیقین یعنی شهود خداوند با قلب نه با چشم.پس خداوند با چشم دیده نمی شود ولی با دل دیده می شود.از علی علیه السلام سؤال کردند آیا خداوند را دیده ای؟فرمود: خدایی را که ندیده باشم عبادت نکرده ام، چشمها او را نمی بیند اما دلها چرا.از ائمه سؤال شده است: آیا پیغمبر در معراج خدا را دیده؟فرمودند: با چشم نه، با دل آری (2).در این مساله تنها عرفا هستند که عقیده ای مشابه شیعه دارند.
10.ایمان فاسق.در این مساله که مکرر سخن آن در میان آمده است، شیعه با اشاعره موافق است نه با خوارج که معتقد به کفر فاسق اند و نه با معتزله که طرفدار اصل منزلة بین المنزلتین می باشند.
11.عصمت انبیاء و اولیاء.از جمله مختصات شیعه این است که انبیاء و ائمه را معصوم از گناه، اعم از صغیره و کبیره می داند.
12.مغفرت و شفاعت.در این مساله نیز شیعه با عقیده خشک معتزله که معتقد است هر کس بدون توبه بمیرد امکان شمول مغفرت و شفاعت درباره اش نیست مخالف است همچنانکه با اصل مغفرت و شفاعت گزافکارانه اشعری نیز مخالف است.
.............................................................. 1.قیامت/22 و 23. 2.توحید صدوق، ص 116.