بخش یکم
اشاره
پرداختن به عاشورا از منظر اندیشه و رفتار سیاسی که وجه غالب و خاستگاه ا صلی این نهضت خونین و تاریخی است، پرسشهای بسیاری را پیش روی می گذارد; پرسشهایی که طبعا از سوی صاحب نظران و پژوهشگران، پاسخهای یکسانی را دریافت نمی کند و این طبیعت آشکار این دست موضوعات و مسائل است; موضوعاتی که آمیزه ای از مجموعه شرایط، زمینه ها، عوامل، عملکردها و دستاوردها در طی آن، و تاریخ بر جای مانده از آن است. و به راستی که عاشورا در عین آن که چون خورشیدی درخشان بر سینه تاریخ اسلام و انسانیت نورافشانی می کند و راه روشن هدایت و مسیر صلاح و فلاح و ارزشهای انسانی را پیش روی انسان فرهیخته و خواهان عدالت و آزادی و ارزشهای متعالی می گذارد و هر قطعه تاریخ آن و هر گوشه میدان آن به مبدئی برای اندیشیدن و دستوری برای عمل کردن می باشد، با این همه، پرسشها و ابهامهای متعددی را نیز در مقابل پژوهشگران تاریخ و سیاست و نیز دین ورزان و پیروان عاشورا می گذارد که تنها به مدد دقت ژرف، احاطه به تاریخ نهضت، جامع نگری و واقع بینی، می توان به فراخور توان خود به رفع ابهامها و پاسخ پرسشها پرداخت. ویژه نامه اندیشه و رفتار سیاسی در نهضت عاشورا در مقالات مختلف خود، تلاش کرده است با تبیین مسائل و طرح پرسشها و پرداختن به ابهامها و بازگویی روشنگری ها و دیدگاههای مختلف، چهره ای هر چند اجمالی از اندیشه و رفتار سیاسی در این نهضت ماندگار که بر کاکل امامت و سیاست و تدبیر سیدالشهدا (ع) می چرخد را برای خوانندگان محترم ترسیم کند.
فراهم آمدن امکان گفتگوی مبسوط با صاحب نظری پر تجربه که دهها سال، جریان عاشورا و حرکت سیاسی سیدالشهدا (ع) در متن مطالعات و بررسی های علمی و تاریخی وی بوده است و سالها در دوران مبارزه و دفاع، به عنوان الگوی عمل نصب العین وی قرار داشته، فرصت مغتنمی بود که بر قوت و جامعیت و وزانت این مجموعه می افزود.
استقبال آیة الله هاشمی رفسنجانی، ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام، از طرح پرسش ها و پرهیز از شکل کلیشه ای گفتگو، این امکان را برای ما فراهم ساخت که بحث در باره سؤالهای مورد نظر را به راحتی دنبال کنیم و تحلیل جامع و ارزیابی پردقت ایشان از قضایای مختلف امام حسین (ع) را بشنویم. صمیمانه از حسن استقبال ایشان سپاسگزاریم. نیز خوشحالیم همان گونه که محورها و پرسشهای گفتگو را در دو بخش تنظیم کرده بودیم، ایشان پذیرفتند فرصت دو باره ای را برای پی گیری بخش دوم پرسشها در اختیار مجله بگذارند. محور ا صلی گفتگو در بخش دوم، نقش تاریخی عاشورا در تحولات سیاسی اجتماعی پس از آن، از جمله وقوع انقلاب اسلامی ایران و نقش عاشورا در شرایط کنونی است که در دفتر دیگر ویژه نامه ملاحظه خواهید کرد. بعد فکری و ماهیت قیام عاشورا، محور کلی بخش اول گفتگو است که اینک پیش روی دارید.
در این گفتگو حجج اسلام آقایان مهدی پورحسین، حسین جوان آراسته، احمد حیدری و سیدضیاء مرتضوی شرکت داشته اند. مجله حکومت اسلامی در سال 79 نیز این فرصت را یافت که در چهار جلسه گفتگو در موضوع کارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران، دیدگاههای آیة الله هاشمی رفسنجانی را دریافت کند و برای خوانندگان خود بازگو نماید. امیدواریم این گفتگو نیز همان گونه که خواست مجله است، بتواند خوانندگان گرامی را در تبیین درست و ترسیم مناسب ماهیت حرکت حضرت سیدالشهدا (ع) یاری دهد. ان شاءالله. بخش دوم گفتگو را در دفتر سوم ویژه نامه خواهیم خواند.
از این که حضرت عالی موافقت فرمودید تا خدمت برسیم و پیرامون اندیشه و عمل سیاسی در عاشورا، علل و انگیزه ها، اهداف، نتایج و پیامدهای آن صحبتی داشته باشیم، متشکریم. این توفیق بزرگی است که خدمتتان رسیدیم و خدا را شاکریم. وقتی که قضیه نهضت عاشورا مطرح می شود، سؤال اولی که به ذهن می رسد این است که در یک نگاه کلی زمینه های حرکت امام حسین (ع) چه بوده است؟ آیا یک هدف داشته اند یا اهدافی متعدد؟ آیا اهداف را می توانیم ا صلی و فرعی کنیم؟ یا اینکه حرکت امام حسین (ع) حرکتی انفعالی بوده بدین معنا که اگر کاری به کارش نداشتند، حضرت مثل سال های گذشته در مدینه می ماند و به زندگی عادی خود ادامه می داد ولی آنها با حضرت برخورد کردند و آن حضرت به سوی حرکت و قیام سوق داده شد. آیا قیام حضرت یک حرکت حساب شده بود و ایشان برنامه داشتند و این گونه نبود که اگر از او بیعت نمی خواستند و برای شان سخت هم نمی گرفتند، ایشان قیام نمی کرد و حالا چون بر او سخت گرفتند ایشان ببیند که باید خودش را از این مخمصه نجات بدهد و بگوید حالا از مدینه می رویم ببینیم چه می شود؟ این سؤال نیز مطرح است که ایشان برای اعلام صلاحیت خود و بی صلاحیتی حاکمان، اقدام کرد و قیام او قیام به بیان حق و تبلیغ و دعوت بود یا نه، قیام او قیامی براندازانه بود؟ یک وقت هست که امام می خواهد فقط حق را بیان کند و بگوید این حرکت صلاحیت ندارد و من صلاحیت دارم و یک وقت می خواهد براندازی کند و یک مبارزه قهرآمیز برای براندازی سامان دهد. به هر حال مبارزه قهرآمیز براندازانه یک سری شرایط و زمینه ها دارد، آن شرایط چه می تواند باشد؟ و آیا آن شرایط برای امام فراهم بود؟ خوب اینها تحلیل های فراوان دارد. در فقه هم حضرت عالی ملاحظه فرموده اید وقتی از نظر فقهی به قضیه حضرت امام حسین (ع) نگاه می کنند، تحلیل های ارائه می دهند. از مرحوم طبرسی گرفته تا صاحب ریاض و محقق کرکی و حتی مرحوم صاحب جواهر که قضیه امام حسین (ع) را یک امر کاملا شخصی می داند که وجه آن برای دیگران قابل فهم نمی باشد و نمی تواند مورد تاسی واقع شود. از آن طرف فقیه بزرگواری مانند حضرت امام خمینی هم اصلا حرکت امام حسین (ع) را برای اقامه حکومت می دانند و این را منافی با علمشان به شهادت نمی دانند; حکومت در نگاهشان آن قدر مهم است که یک شخص مانند امام حسین (ع) با این که می داند کشته می شود ولی باید برای آن اقدام بکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولا حادثه عاشورا در تاریخ اسلام، منحصر به فرد است و ثانیا حرکت امام حسین (ع) نسبت به رفتار امامان دیگر علیهم السلام - نیز بی نظیر است. البته زندگی امام تا پیش از حادثه عاشورا هم جالب است; ولی وقتی که واقعه عاشورا را با همه مقدماتش در نظر می گیریم، یک قطعه ویژه از تاریخ است که نمی توان مشابه آن را در طول تاریخ دید. امامان دیگر هم دارای ویژگی هایی بودند که آنها برای رهبری لازم بود. امام حسین (ع) یک نوع ویژگی داشتند، پدرشان حضرت علی (ع) نوع دیگری، امام سجاد نوعی دیگر و همین طور همه امامان; اما چون در این جا صحبت از امام حسین (ع) است و در باره ویژگی های ایشان سخن می گوییم.
ما به اقتضای مسؤولیت و وظیفه ای که داریم، در طول دوران تحصیل و تبلیغمان، مطالب بسیاری در این زمینه گفتیم و شنیدیم و مطالعه کردیم که البته من همه آن مطالب را الآن در ذهن ندارم; ولی برداشت هایی از همه آن ها دارم که برخی از آنها را مطرح می کنم.
همه آنچه در سؤال شما گفته شد از لحاظی درست و صادق است، یعنی هر کسی از یک زاویه به مساله عاشورا نگاه کرده و یکی از ویژگی های آن را بیان کرده است و ما خیلی از این برداشت ها را نمی توانیم رد کنیم و بگوییم این مطلب نبوده است. واقعه عاشورا و قیام امام حسین و تحلیل هایی که از آن ارائه شده به همان داستان فیل شناسی مطرح شده در مثنوی شبیه است. آنان در تاریکی فیل را بررسی می کردند و هر کسی به تناسب اندامی که لمس می کرد، تصویری در ذهنش نقش می بست و قضاوتی می کرد و آنچه فهمیده بود، درست بود ولی همه مطلب نبود. بالاخره اشخاص با روحیه ای که دارند، با توجه به مبانی فکریشان به این واقعه نگریسته و هر کسی چیزی فهمیده است. نوعا همه خوب است، هیچ یک از آنها بی ثمر نیست. مثلا همین حرفی که شما از مرحوم صاحب جواهر نقل می کنید که یک بعد شخصی ویژه ای بوده; این هم هست; اما نمی توانیم بقیه ابعاد را نادیده بگیریم; مثلا بعد امر به معروف را نمی شود نادیده گرفت. بعد حکومت طلبی اش را هم; آن هم بوده است. در عین حال که عکس العمل بوده، ابداع و ابتکار هم بوده است. همه اینها بوده و قابل جمع نیز هستند. این طور نیست که ما بگوییم یک مجموعه ای متناقض از تاریخ امام حسین (ع) به دست می آوریم. بلکه از هر زاویه ای تحلیل کنیم، از بعد اجتماعی یا سیاسی یا فقهی یا وظیفه اسلامی که تحلیل بکنیم، به یک قطعه اش می رسیم زیرا این یک مجموعه است که ما به اجزای آن پرداخته ایم اما اگر به کل مجموعه نگاه کنیم. یک مبنای دیگری هم می شود برایش در نظر گرفت و ادله زیادی هم در تاریخ و سنت ما هست که آن را تایید می کند و آن این که واقعا هم حرکت امام حسین طراحی غیبی داشته است; همان طور که بعد بعثت حضرت رسول (ص) و نصب دوازده امام (ع) مبدا الهی داشته و وظایف ویژه ای هم برای امامان ما از مبدا غیب طراحی شده بود. دلایل زیادی داریم که خودشان هم وظایفشان را می دانستند. به ظاهر طبیعی عمل می کردند اما در باطن می دانستند که چه می کنند و به کجا می روند و مآل کارشان به کجا کشیده می شود. اینها همه دلیل دارد و ما نمی توانیم این ادله را نفی کنیم مگر اینکه چیزی بر خلاف عقل و بر خلاف مسلمات تاریخ و واقعیت های میدان باشد. این ها همه احتمالش درست است و منعی هم برای آن نمی بینیم.
من فکر می کنم اگر بحث حادثه کربلا و عاشورا و امام حسین را این طور شروع کنیم، اولا گیر نمی کنیم. و هم این مراجع و مدارک و اقوال را که دلیل قطعی بر رد آن نداریم، می توانیم قبول کنیم، البته با این تکمله که این ها هر کدام به زاویه و بعدی از این واقعه اشاره دارد و هیچ کدام قول منحصر نیست و فی الجمله درست است نه اینکه بالجمله این گونه باشد.
من در ذهن خودم، این واقعه چنین نقش بسته که طراحی الهی دارد. پیامبر اکرم (ص) در جریان بودند. امامان علیهم السلام - امام علی (ع)، امام حسن (ع) و حضرت زهرا (س) - و آنهایی که با اسرار غیبی آشنا بودند و اهل راز بودند - تعدادشان هم کم نبود و منحصر به معصومین (ع) هم نبودند - کم و بیش می دانستند. البته توده مردم محکوم به این احکام و وظایف نیستند. این وظیفه به این نحو و در این سطح و با این خصوصیات مخصوص امام حسین (ع) بوده است ولی شیوه های عمل امام حسین (ع) می تواند الگو باشد.
ما داریم ریشه این را می گوییم; می گوییم خداوند چنین اقدامی را با این ریزه کاری ها خواسته است به همان دلیلی که قرآن را فرستاده است، به همان دلیل که سنت را در زندگی ما معتبر کرده است، این واقعه را خواسته و معتبر کرده تا به عنوان یک الگو، یک راه، یک درس و سندی در همه شرایط برای مسلمانان سرمشق قرار گیرد و مسلمانانی که می خواهند از امامان و اهل بیت (ع) متابعت کنند، به زوایایی از آن [مطابق شرایط پیرامونی و اقتضاءات زمانی] اقتدا کنند.
بنابراین با این مبنا وارد می شویم و به جواب سؤالات می پردازیم. امیدوارم همان طوری که من در ذهن خودم نسبت به جواب آنها قانع هستم، برای شما هم قانع کننده باشد.
این مبنایی که حضرت عالی مطرح کردید، قابل قبول یا قابل توجه است. حالا سؤال این است که این اهدافی که مطرح شده، همه ا صلی بوده اند یا یکی ا صلی بوده و مابقی حاشیه ای و در رده دوم، یا این که قائل به مرحله بندی تاریخی شویم، مثلا بگوییم حضرت ابتدا برای به دست گرفتن حکومت حرکت کردند ولی مثلا بعد از قتل مسلم و خبر دار شدن از آن یا زمانی که محاصره شدند و دیدند دیگر چاره ای جز کشته شدن نیست و باید یا مرگ عزتمندانه را بپذیرند و یا زندگی ذلیلانه را، از آن به بعد حرکت ایشان برای حکومت نبود. آیا این ا صلی و فرعی کردن در قیام امام حسین (ع) معنا دارد؟
مطابق این مبنایی که مطرح کردم، ا صلی و فرعی معنا پیدا می کند. هدف ا صلی این بوده که راهکاری تعبیه شود که سندیت داشته باشد تا در آینده برای حفظ اسلام و تداوم فرهنگ اسلامی الهام بخش، سازنده، الگو و درس باشد. این حرکت جامع ترین برنامه و الگوی ارائه شده از طرف امامان بود که درسی از آن گرفته شود. این که بعضی از آن درس جهاد بگیرند، بعضی درس امر به معروف، بعضی درس فداکاری، درس آوردن خاندان و اهل بیت در میدان دفاع، درس افشاگری، اینها همه از جامعیت این برنامه اجرا شده حکایت دارد. هدف ا صلی، طراحی چنین مجموعه و تعبیه آن در تاریخ اسلام بود.
در واقع از آن می توانیم به «مکتب » تعریف کنیم.
آری، می شود. یک مکتبی که الآن ابعاد مختلفی دارد. البته «مکتب » به تعبیر رسمی اش نمی توانیم بگوییم. بلکه مسامحتا می توان این را استراتژی تعبیر کرد. در هر حال برنامه ای بود که در تاریخ تعبیه شد که می تواند به عنوان یک منبع مهم در همه شرایط مورد استفاده روندگان راه حق قرار بگیرد.
با این مبنا ممکن است در ملاک رهبری امام حسین (ع) شبهه ایجاد شود بدین بیان که اگر این یک دستور و برنامه غیبی است، پس امام حسین (ع) به عنوان یک رهبر چه نقشی داشتند؟ مگر غیر از این است که امام، آن به آن تصمیم می گرفتند و در هر مورد هم ممکن بود تصمیم امام غیر از این باشد که انجام شد؟
اولا لازم نیست همه جزئیات سناریو نوشته شده باشد بلکه یک وظیفه ای را به عهده ایشان گذاشته اند که در شرایط مختلف خودشان انتخاب کنند. این می تواند باشد و اشکالی هم ندارد که بگوییم امام حسین (ع) سناریو را خوانده بودند و به همان سناریو عمل می کردند. من منعی نمی بینیم چون وقتی به حضرت خبر می دهند این جا کربلاست، می آیند پایین و سخنانی می گویند مبنی بر اینکه اینجا همان زمین موعود است و... و امثال این مطلب را در جریان کربلا زیاد داریم که اطلاعاتی بوده و تصمیم هایی هم در پی آن آمده است. نمی خواهم بگویم حتما این طور بوده است. اگر شما بخواهید این طوری هم بگویید، اشکال ندارد و مانعی نیست از این که سناریو بوده و حضرت سناریو را دیده و عملی کرده باشند. می توان این گونه هم تصور کرد که به ایشان یک راهنمایی کلی داده بودند که باید فلان اقدام بشود و بعد دیگر خودشان مسیر و جزئیات را انتخاب کنند و در هر شرایطی متناسب با آنچه صحیح تشخیص می دادند، عمل کنند. این هم منعی ندارد و هر دو فرض ممکن است و ما هم نمی توانیم کسی را که به یکی از این دو معتقد شده، رد کنیم.
وقتی عنوان غیبی بودن مطرح شود این خطر هست که واقعه کربلا یک واقعه شخصی تلقی گردد و همان طور که ذکر شد مانند صاحب جواهر تلقی شود که این یک امر غیبی بوده است و نمی تواند الگو اسوه و راهنمای حرکت ما باشد.
ما به خاطر اسنادی که داریم این احتمال و فرض را مطرح می کنیم. ما می خواهیم بگوییم منعی ندارد ما آن اسناد را بپذیریم. وقتی ما روایات فراوان داریم که حکایت دارد پیامبر و اصحاب و نزدیکانشان از واقعه کربلا خبر داشتند و افراد از امام حسین (ع) [یا پیامبر (ص) و امام علی (ع)] می پرسیدند که آیا ما در لیست افراد کربلا هستیم؟ و آنان با توجه به آن لیست که از آن خبر داشتند، جواب می دادند، ما که نمی توانیم این روایات را رد کنیم.
اگر این اسناد و روایات نبود ما هم داعی نداشتیم که آن را غیبی و طراحی شده از غیب فرض کنیم ولی وقتی با این روایات و اسناد مواجه می شویم که احتمال صحت آنها قوی هم هست، بدون دلیل نمی توانیم آنها را رد کنیم یا از کنار آن بی تفاوت بگذریم.
به هر حال تاکید حضرت عالی بر این است که غیبی بودن منافاتی با الگوی عملی بودن ندارد؟
آری، اصلا منافات ندارد. امام حسین (ع) می توانستند به این سناریو عمل نکنند. اصحابشان می توانستند نیایند. اگر می گوییم این حادثه در علم خدا مقدر شده بود، مانند بقیه حوادث که در علم خداوند تقدیر شده بود و ارادی در عالم خارج واقع شدند، می باشد; یعنی امام حسین (ع) به عنوان یک امام و رهبر وقتی این سناریو را دید، پسندید و بدان معتقد و پای بند شد و عمل کرد.
تعمیم هم دارد؟ یعنی اگر چنین شرایطی برای دیگران هم پیش بیاید، از آنها هم می خواهد مثل آن حضرت عمل کنند؟
تکلیف به کس دیگری نمی کند ولی این سند برای ما هست، ما از اقدام امام حسین (ع) می فهمیم که عمل طبق اقدام امام حسین (ع) یا تکلیف است و واجب یا حداقل جایز است که ما آن گونه عمل کنیم.
این مجموعه عواملی که فرمودید در نهضت دخیل بوده اند، اگر بخواهیم به طور مشخص روی یکی از آنها متمرکز شویم; مثلا مساله امر به معروف و نهی از منکر که نمود خیلی زیادی هم در نهضت دارد و در وصیتنامه حضرت هم بر آن تاکید و تصریح شده است و در طول حرکت و حتی پس از مواجهه با سپاهیان دشمن، هم حضرت بدان استناد می کند و می فرماید جدم فرمود: «من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » بنابراین چه بسا بتوان امر به معروف و نهی از منکر را در صدر فهرست علل و انگیزه های امام قرار داد و بقیه عوامل را در مرتبه های پایین تر. اگر بخواهیم جنبه الگو دهی قیام امام را مد نظر قرار دهیم خصوصا با توجه به اینکه در اصل هشتم قانون اساسی خودمان هم مساله امر به معروف در سه محور مردم نسبت به دولت و مردم نسبت به همدیگر و دولت نسبت به مردم وجود دارد و متاسفانه اجرایی هم نشده است، نظر و تحلیل شما راجع به ا صلی بودن این محور چیست؟
اگر بخواهیم به عوامل مختلف قیام امام مثل امر به معروف، اقامه حکومت حق و...نمره بدهیم، من فکر می کنم اولین و مهمترین عامل، مساله حکومت است. انحراف حکومت اسلامی مهمترین انحرافی بود که تا آن تاریخ اتفاق افتاده بود. این انحراف از بعد از پیامبر شروع شد و هر چه به جلو می آییم این زاویه انحرافی بازتر می شود تا می رسد به معاویه و بعد از معاویه هم به اوج انحراف می رسد که به 180 درجه اختلاف می رسد، یعنی منافی کامل با خواست و برنامه اسلام. در شرایطی که هنوز صحابه بزرگ زنده اند، شخصی مانند یزید با آن شخصیت و اعمال و رفتار به عنوان حاکم اسلامی بر جامعه تحمیل می شود. به نظر من اصل اینجاست و این اوج انحراف است و مبارزه با آن حرکت مجاهدت آمیزی را می طلبد. ما می توانیم به همین چیزها استناد کنیم و استدلال نماییم و با توجه به این قیام، درجات قیام و جهاد ابتدایی یا حرکت عکس العملی را تنظیم کنیم. امر به معروف و نهی از منکر یک امر کلی وسیع است که درجات متعدد دارد. نهی یک دروغگو را شامل می شود، جلوگیری از مال مردم خوری هم مصداقش هست و مخالفت باحکومت مثل یزیدی که همه زحمات انبیا را دارد هدر می دهد، هم از مصداق های نهی از منکر و امر به معروف است، ولی این اقدام و قیام علیه حاکم ستمگر و منحرفی مانند یزید، دیگر اصلا در آن مقوله نهی از منکر محدود نمی شود [یعنی مافوق آن است] . البته نهی از منکر و امر به معروف هم هست ولی حکومت مثل یزید راه انبیا را به خطر انداخته و موجودیت اسلام را تهدید می کند و اصل حاکمیت اسلام دارد از بین می رود و مورد تعرض قرار گرفته است لذا اولین عاملی که انسان بخواهد معین کند و نمره بدهد - گرچه من تا به حال ا صلی و فرعی نکرده ام و نمره نداده ام - درگیر شدن با حکومتی است که امام می خواهد آن را به مجرای صحیح باز گرداند. حالا تا کجا موفق بشود که اصلاح کند. آیا می تواند حکومت را از دست این ناصالحان بگیرد؟ این احتمال منتفی نیست، در اراده امام هم منتفی نبود، شرایط هم با این اراده منافات قطعی نداشت و...
بنابراین اصل در حرکت امام این بوده که حکومت را به شرایط صالح اش برگردانند. البته امام برای عملی کردن این اصل باید شرایط مناسب و توجیه اجتماعی و قانع شدن یاران را هم لحاظ می کردند تا بعدا کسی نتواند اقدام ایشان را از باب «انداختن خویش به هلاکت » معرفی نماید و شبهه های دیگری زمینه ظهور پیدا نکنند. بنابراین اصل در حرکت امام اصلاح حکومت اسلامی و تشکیل حکومت صالح بوده است.
اگر درست برداشت کرده باشیم، تکیه حضرت عالی، هم به امر به معروف و نهی از منکر بود و اگر بخواهیم به زبان حقوقی مساله را مطرح کنیم، یک وقت منکر در حوزه خصوصی افراد است مانند غیبت، تهمت و تظلماتی که افراد نسبت به خودشان احساس می کنند و می خواهند نهی کنند و مانع شوند و گاهی در حوزه روابط عمومی است که یک طرف حاکمیت و دولت و قدرت هست و یک طرفش هم مجموعه ای هستند که دولت قدرتش را روی آنها اعمال می کند. امام نسبت به حکومت و قدرت اعتراض داشتند و در مقام امر به معروف و نهی از منکر نسبت به حکومت و نقد آن بودند. حالا اگر در این زمان مردم نسبت به حاکمیت خواستند امر و نهی بکنند، یعنی اگر دیدند حکومت، حاکمان و زمامداران بد عمل می کنند و مشی حکومت، مشی ناصوابی است، چگونه اقدام کنند. رهنمود شما در این مورد با تاسی به قیام اباعبدالله چیست؟ با توجه به اینکه امام خمینی هم در وصیت نامه خود از مردم خواسته اند که در صورت لزوم شخصا وارد میدان شوند.
من اقدام امام حسین (ع) را از مقوله نقد نمی بینم بلکه آن را در ادامه رسالت الهی پیامبر و اوصیای ایشان می دانم که آن رسالت متکی بود بر تشکیل حکومت اسلامی و حفظ آن. همان که امام خمینی از آن به «مصالح نظام » تعبیر می کردند. وقتی مصالح نظام پیش بیاید ما دیگر هیچ چیز برایمان ارزش ندارد. حفظ نظام و رعایت مصلحت نظام فوق همه ارزش هاست. برای آن هر قانونی را می شود به هم زد، هر حکمی را می شود نقض کرد. آنجایی که اصل نظام درخطر است امام حسین (ع) هم این کار را می کنند.
حتی اگر یزید این گونه علنی و تهتک آمیز هم عمل خلاف نمی کرد، باز هم چون یزید نامشروع بود همان طور که پدرش معاویه نامشروع بود، امام باز هم بیعت نمی کرد همان طور که با معاویه بیعت نکرد. این بیعت نکردن همان وظیفه خاصی بود که به عهده داشتند. وقتی معاویه با امام حسن (ع) مصالحه کرد و امام حسن (ع) بیعت کردند، معاویه می خواست از امام حسین (ع) هم بیعت بگیرد که امام حسن (ع) فرمودند: نه، متعرض ایشان نشو. مضمون کلام امام حسن (ع) این است که ایشان بیعت نمی کند و تا پای خون خود ایستاده و به قیمت کشته شدن هم می ماند و بیعت نمی کند و شما متعرض ایشان نشوید.
پس اینجا اصل نظام مطرح است و حکومت اسلامی که متکای نظام است در بدترین شکل شرایطش نقض شده و در عمل هم همینطور. لذا اینجا دیگر بحث نقد و انتقاد نیست بلکه بحث اقدام است، به جهت این که این بساط را که دارد پیش می رود به هم بزند. قیام امام حسین (ع) یک اقدام عملی بود.
یعنی در حقیقت مرتبه سوم امر به معروف و نهی از منکر؟
اقدام امام را اقدامی جهت حفظ نظام اسلامی می دانم; یعنی نظام اسلامی در معرض آسیب پذیری جدی قرار گرفته است و امام می بایست آن را حفظ می کردند. حالا اگر موفق می شدند که حکومت را از دست یزید می گرفتند و آن را به مجرای صحیح هدایت می کردند، اگر موفق هم نمی شدند، تهییج افکار عمومی شده بود و وضع بد بنی امیه به مردم نشان داده شده بود و زمینه برای آوردن مردم به صحنه و انتقام گرفتن مهیا می شد. بنابراین، امام هر دو طرف احتمال را می داد. اگر موفق می شدند در کوفه حکومت تشکیل دهند، آن وقت مانند پدرشان به جنگ یزید می رفتند. ما می خواهیم بگوییم این ها از دید امام منتفی نبوده بلکه محتمل بوده است، شاید مناسب ترین جا برای اقدام هم کوفه بود و غیر از کوفه، کمی هم یمن مناسب بود. جای مناسب دیگری نبود. شام که اصلا مقر بنی امیه بود. مکه و مدینه هم مرکز معنویت ها و روحانیت و تعلیمات بود و علمای عامه، قوی بودند و اصلا فضای آنجا فضای جهادی نبود. آنها معتقد بودند که امکان انجام کارهایشان یعنی تعلیم و تعلم، تا حدودی وجود دارد. ولی کوفه نقطه ای بود که به طور طبیعی می توانست پایگاه امام باشد و از لحاظ افکار عمومی و همراهی با امام مناسب بود. البته ابن زیاد با تدبیری، زودتر از امام وارد آنجا شد و دست پیش گرفت ولی امکان این بود که وقایع طور دیگری ورق بخورد و به سود امام تمام شود. امکان این بود که امام به کمک کوفیان حکومت بنی امیه را می شکستند یا لااقل در کوفه و نواحی تابع آن حکومت حق را اقامه می کردند و از این رهگذر اصل نظام اسلامی را از نابود شدن و استحاله نجات می دادند.
پس هدف امام حسین (ع) حفظ نظام اسلامی بود ولی از طریق تشکیل حکومت حق میسر نشد، با شهادت و فداکاری ای که به خرج دادند، این هدف جامه تحقق پوشید.
فرمایش حضرت عالی، مؤیدهای فراوان دارد. نامه ای معاویه به طلحه و زبیر نوشته که حضرت امیر آن را افشا کردند. معاویه به آنها می نویسد که اگر شما کوفه و بصره را بگیرید، بقیه شهرها مشکل ندارد. حضرت امام حسین (ع) هم به بصره در جنب کوفه اهمیت می داد - گرچه کوفه مرکزیت داشت - و برای رؤسای بصره هم نامه نوشت و آنها را به یاری دعوت کرد و بعضی از آنها هم اعلام آمادگی کردند. بالاخره در جهان اسلام آن روز، اگر حرکتی می خواست سامان دهی شود، بدون در نظر گرفتن کوفه و در مرحله بعد بصره، نمی توانست طرح ریزی شود.
آری، در سال های بعد هم این گونه بود. نهضت های وسیع اهل بیت (ع) معمولا از کوفه شروع می شد.
برخی از علما مانند سیدمحسن امین نگاهی مثبت به مردم کوفه دارند. ما معمولا کوفیان را بی وفا می دانیم ولی ایشان این گونه نظر نداشت و از کوفیان دفاع کرده است. در برخی از مقالات ویژه نامه نیز آمده که کوفیان این گونه که مشهور شده پیمان شکن و بی وفا نبوده اند. این جور نبوده که اهل کوفه امام را شهید کرده باشند بلکه عده ای اراذل و اوباش بودند. که ریختند و حضرت را محاصره کردند.
من هم دفاع می کنم. من در نماز جمعه از مردم گله کردم که شما چرا این گونه شعار می دهید که: «ما اهل کوفه نیستیم » ; اهل کوفه توی همه شهرهای عربی از همه بهتر بودند. البته کوفیان یک اشکالی دارند که در جای خودش مطرح می کنیم ولی در مجموع از دیگران بهترند و در هیچ جای دیگر همین مقدار هم نمی شد کار کرد ولی در کوفه این مقدار احتمال موفقیت و همراهی و کمک بود.
پاسخ سؤال در باره امکان تاسی به امام حسین (ع) باقی ماند.
ما هم اگر الآن احساس کنیم نظام اسلامی مان دارد آسیب می بیند، باید به هر قیمت وارد جهاد شویم و حداقل با شهید شدن و راه انداختن یک جریان شهادت طلبی در مقابل انحراف بایستیم. این الگوگیری از حرکت امام حسین همیشگی است.
در جواب سؤال اول فرمودید، سناریوی کربلا غیبی بود و امام با توجه به تکلیف الهی و علمی که داشتند، حرکت کردند. این منعی ندارد و ما هم آن را قبول داریم و شکی در آن نمی کنیم ولی حالا سؤال این است که آیا امام حسین (ع) مطابق ضوابط و دستورالعمل های دینی و احساس تکلیف و انجام وظیفه - فارغ از علم و اطلاع بر سناریوی غیبی - عمل کرده است. اگر فرض کنیم که امام از سناریوی غیبی چیزی نمی دانست و به عنوان یک مؤمن با این شرایط و اوضاع مواجه می شد، اگر می خواست به تکلیف دینی خود عمل کند، چه تصمیم هایی می گرفت؟ مبانی تصمیم گیری امام چه بوده که نهایتش به کربلا رسیده است. به عبارت دیگر علم حق تعالی با توجه به اختیار انسان است. امام با توجه به این اوضاع و شرایط چه عکس العملی را اختیار می کرد؟ امام به عنوان یک انسان مؤمن در انتخاب ها و اختیارش یا «واجب » را اختیار می کند، در آن جایی که بین واجب و حرام مخیر باشد و یا «احسن » را اختیار می کند در آن جایی که امر بین «احسن » و «حسن » دایر باشد و یا «حسن » را انتخاب می کند و تدبیر می کند در جایی که «تدبیر» لازم است. حالا با توجه به اینکه انتخاب های امام از باب انجام وظیفه واجب یا انتخاب احسن یا تدبیر بوده، حضرت عالی تبیین بفرمایید که حضرت مصادیق مختلف را با کدام عنوان تطبیق کرده و اختیار نموده است؟
اگر اسنادی که به طراحی غیبی اشاره می کند نبود، ما راحت تر می توانستیم در مورد این واقعه صحبت کنیم ولی چون آن اسناد وجود دارد، ما می خواهیم طوری با واقعه کربلا روبه رو شویم که انکار آن اسناد نشده باشد زیرا دلیلی بر رد آن اسناد نداریم. بنابراین توجیهی ارائه می دهیم که با غیبی بودن هم بسازد.
اگر سناریوی غیبی نبود و امام از آن اطلاع نداشت و می خواست خودش تصمیم بگیرد، من فکر می کنم بهترین تصمیم را در بهترین شرایط گرفته است. یعنی اگر همان شرایط، امروز هم باشد و ما به زمان خودمان آگاه باشیم و درست بخواهیم تصمیم بگیریم، باید همین کار را بکنیم که امام کرده است. در آن زمان کار به جایی رسیده که یزید با آن ویژگی ها و فسق و فساد آشکار بر امت اسلامی تحمیل می شود و او هم با نهایت گستاخی شروع می کند به پیاده کردن برنامه هایش و حتی ملاحظاتی که پدرش معاویه رعایت می کرد، را رعایت نمی کند. بدون هرگونه ملاحظه و احتیاط و بدون پروا به همه حریم ها تجاوز می کند. مثلا معاویه بر بیعت گرفتن از امام حسین (ع) پافشاری نکرد ولی یزید اعلام می کند که امام حسین (ع) یا باید بیعت کند یا کشته شود. او این قدر بی پروا شده و پیش می تازد. سال های بعد هم می بینیم که حرمت حرم و خانه خدا را می شکند و کعبه و مکه را به آتش می کشد و در مدینه و حرم پیامبر آن وضع فجیع را به وجود می آورد.
امام حسین (ع) در آن وضع مطمئن بود که می آیند و او را می برند، در بساط حکومت و یزید و به عنوان یکی از افراد زیر مجموعه می نشانند. اگر امام ساکت می نشست، همه افکار شوم یزید را بر ایشان تحمیل می کردند و ایشان مجبور می شد سکوت کند و بیعت نماید و بپذیرد و در آن صورت چیزی از اسلام باقی نمی ماند. همان تعبیری که خود امام فرموده، «علی الاسلام السلام » . این اتفاق می افتاد. امام حسین (ع) هم کاملا راه طبیعی را پیمودند. من اصلا غیب و اینها را دراین بخش کنار می گذارم و می گویم ایشان واقعا عاقلانه و جامعه شناسانه و مانند یک رهبر سیاسی - نظامی عمل کردند.
اولا رفتن از مدینه به مکه; مکه حرم بوده، امن بوده و امام در مدینه امنیت نداشتند لذا به مکه رفتند تا در امان باشند و از آن موقعیت برای ارتباط گرفتن با کوفه و شیعیان استفاده کردند. در مدتی که در مکه بودند، مکاتبه بود، رفت و آمد بود. خیلی [از کوفیان] آمدند و رفتند. مقدمات یک نهضت آماده شد. نهضت های آن روز، این گونه بود که یک عده ای جمع می شدند و با هم شمشیر بر می داشتند و جنگ را شروع می کردند کم کم آن را توسعه می دادند. امام حسین (ع) هم درست همین کار را شروع کردند. این زمینه در مکه و مدینه نبود ولی در کوفه بود; به دلیل همان نامه هایی که به امام نوشتند، به دلیل این که بعد از امام حسین (ع) نهضت توابین در کوفه به وجود آمد. به دلیل این که بعد از آن، مختار توانست در کوفه حکومت تشکیل دهد. اینها نشانه این بود که کوفه زمینه خوبی داشته است. آنها از امام دعوت کردند و حجت بر امام حسین (ع) تمام شد. حتی اگر امام هم نبودند و فقط یک رهبر سیاسی بودند، بالاخره حالا این تعداد یاور پیدا کرده اند; برای مبارزه با یک حکومت شرور باید اقدام کنند. به نظرم منطقی و مطابق با موازین عقلی و شرعی که در دست داریم، بدون استناد به غیب، برای امام حسین (ع) همه چیزهای لازم برای یک حرکت و قیام مهیا بوده و مانند دیگر امامان نبوده که گفته اند ما یاور نداریم و قیام نمی کنیم.
حالا بعضی از دوستانشان می گفتند: کوفیان بی وفا هستند. خوب، امام هم می دانستند بخشی از کوفیان بی وفا هستند ولی همان کوفیان بی وفائی که امام مجتبی را یاری نکردند تا مجبور به صلح شد، حالا خودشان جرات کرده اند و نامه نوشته اند و جمع شدند و پول داده اند و خرج کرده اند که حکومت هم از اقدامات آنان اطلاع می یابد و برای مقابله با آنان اقدام کرده و ابن زیاد را می فرستد. امام نیز بعد از این اقدامات کوفیان، شخصی مانند مسلم بن عقیل را برای مطالعه اوضاع کوفه و بررسی شرایط می فرستد تا اگر اقدامی صورت گرفت، بدون تحقیق نباشد. مسلم هم آمد و مطالعه کرد و گزارش داد که همه چیز آماده است. مسلم هم یک آدم کوچک و ساده نبوده است بلکه یک شخصیت سیاسی برجسته باهوشی بوده است و او به امام گزارش مثبت داده است.
با توجه به آماده بودن همه شرایط، حتی اگر امام یک رهبر آسمانی و یک مؤمن معتقد صددرصد نبود و دنبال یک حکومت سالم دنیوی بود، شرایط برای او فراهم بود.
نکته دیگر این که عراق هیچ گاه تسلیم واقعی بنی امیه نشد. در زمان امام حسن (ع) که ایشان با معاویه صلح کردند، خیلی از کوفیان و عراقی ها به امام می گفتند: یا مذل المؤمنین! به امام حسن (ع) معترض بودند. نیروهای خوب آنجا می گفتند که چرا این جوری شد؟ ! البته در نهایت تسلیم می شدند و به نظر امام تمکین می کردند چون به امام حسن (ع) ایمان داشتند ولی قلبشان و منطقشان باور و قبول نکرده بود.
بنابراین امام حسین (ع) در یک شرایط معمولی که می شود مبارزه کرد و احتمال دارد این مبارزه به جنگ منجر شود، بکشند یا کشته شوند، واقع شدند و امام به صورت طبیعی و منطقی تصمیم گرفتند و عمل کردند.
برای اینکه روی سؤال گذشته تامل بیشتری شود عرض می شود حضرت عالی فرمودید: امام حسین (ع) در شرایطی بود که با توجه به آنها پیش بینی می شد قیام کردن مناسب است و به نتیجه می رسد و امام هم با توجه به مهیا بودن شرایط قیام کرد تا اگر ممکن شد، حکومت را بگیرند; حالا سؤال گذشته را به این صورت دو باره تکرار می کنیم که در بعضی از موارد و فرازهای حرکت، نه تنها شرایط معمولی بود و احتمال موفقیت می رفت بلکه شاید بتوان گفت در آن فرازها اصلا امام به عنوان یک انسان مؤمن شق دیگری را نمی توانست انتخاب کند. در آن فرازها انتخاب امام تنها انتخاب مشروع و مرضی خدا بوده و امام به عنوان یک مؤمن به انجام آن مکلف بود و جز آنچه انجام داده، چاره دیگری نداشته است. مثلا امام به عنوان یک انسان مؤمن نمی توانسته با کسی مثل یزید بیعت کند و خودش هم فرمود اگر من بخواهم بیعت کنم «علی الاسلام السلام » . خوب اینجا امام مکلف به سرپیچی از یعت بود. یا مثلا در مورد هجرت از مدینه، همان طور که خودشان هم فرمود اگر در مدینه می ماند، حضرت را می کشتند، پس باید از مدینه هجرت می کرد و راه دیگری نداشت و...ولی در بعضی از فرازها انسان نمی تواند قطع پیدا کند که امام این را از باب تکلیف وجوبی انجام داده یا انتخاب احسن بوده است و شق دیگری هم وجود داشته که آن حسن بوده است، مثلا وقتی در بین مسیر کوفه به امام خبر می رسد که مسلم شهید شد و کوفیان پیمان شکسته اند و...، ولی هنوز از سپاه ابن زیاد و حر خبری نیست که مانع بازگشت امام به مکه و مدینه شوند; امام اینجا می توانست برگردد ولی امام به راه ادامه داد. آیا بازگشت به مکه و مدینه بعد از مطلع شدن از شهادت مسلم و بیعت شکنی کوفیان حسن بوده و ادامه دادن راه احسن؟ یا بازگشت هیچ وجه حسنی نداشت و بلکه خلاف بود و امام مکلف به ادامه راه بود؟ اگر ادامه دادن راه احسن بوده، وجه آن کدام است؟
همینجا با منطق مبارزه، راه احسن را ایشان انتخاب کردند و در چنین فضایی مساله «انا قتیل العبرة » معنای خودش را آشکار می کند و مطرح می شود.
در یک جمع مبارز عادی از جمع ما که آدم های معمولی هستیم نیز، منطق مبارزه همین است. ما وقتی که با شاه مبارزه می کردیم، فکر پیروزی به آن زودی را نداشتیم. امام (قده) هم در فکر پیروز شدن سریع نبودند بلکه ما حدس می زدیم در ظرف یکی دو سال آینده ما را می کشند یا اعدام یا حبس ابد می کنند یا اتفاق های دیگری از این قبیل; اما یقین داشتیم که این راه [مبارزه با حکومت جور] بالاخره دوام می یابد و به نتیجه می رسد و افراد دیگری می آیند و تفنگ ما را بر می دارند. امام حسین (ع) هم دو طرف قضیه را دیده بود; یعنی اگر می رفت کوفه و کوفه را تصرف می کرد که خوب، شروع یک جنگ بود و اگر بین راه یا حتی در کوفه شهید می شد، نهضتشان ادامه می یافت و کسانی می آمدند به خونخواهی ایشان می ایستادند. در آن زمان و شرایط نارضایتی مردم از حکومت جور بنی امیه شدید بود و ایشان این را درک می کرد و می دانست که دل مردم با ایشان است حتی اگر به ظاهر شمشیرهاشان همراه یزید باشد. از آن طرف، در برگشت نیز چیزی جز بیعت و تسلیم یا مرگ نبود، البته اگر بر می گشتند یا باید تسلیم می شدند و بیعت می کردند یا مرگ با ذلت را می پذیرفتند ولی ادامه راه یا شهادت بود یا احتمال پیروزی و هر دوی آنها را امام منطقا قبول می کنند.
بنابراین بدون توجه به سناریوی غیبی، منطق حکم می کند که امام همین کار را بکند. ایشان حتی وقتی در کربلا در محاصره دشمن بودند، این امکان بود که افرادی برای یاوری ایشان بیایند و شرایط عوض شود و این انتظار هم به جا بود زیرا بالاخره کوفی ها در آن نزدیکی، در چند فرسخی آنان بودند، امام محاصره شده بود و می شد آنها حرکت کنند و از پشت به دشمن حمله نمایند و امام و یارانش از جلو و دشمن در وسط این دو جبهه منهدم شود. انتظار این بود که در خود کوفه جهاد راه بیندازند. این طور نبوده است که کسی نتواند بیاید. بعضی ها شب عاشورا یا روز عاشورا به امام ملحق شدند. بعضی حرکت کردند ولی به موقع نرسیدند; بعضی هم هیچ وقت به کربلا نرسیدند، در مسیر بودند که دیدند جریان تمام شد; از همانجا برگشتند و برنامه توابین را طراحی و اجرا کردند. بنابراین واقعا یک جریان طبیعی و زمینه واقعی و مردمی برای جهاد وجود داشت.
گرچه الآن از نظر ذهنی، قبول اقدام شهادت طلبانه برای ما راحت و عادی است و در مجموعه این ویژه نامه نیز یک مقاله به همین موضوع اختصاص یافته ولی وقتی به کتب فقهی مراجعه می کنیم، می بینیم مطلب در نظر آنان به این آسانی نبوده و واقعا بزرگانی در تحلیل این واقعه دچار دشواری شده اند که چگونه تحلیل کنند. در تاریخ اسلام و قرآن و روایات هم مشابه حرکت امام حسین (ع) کم داریم. یکی واقعه رجیع و بئر معونه است که آن چند نفر مبلغ وقتی مورد محاصره قرار گرفتند، با این که می دانستند کشته می شوند ولی تسلیم نشدند. بعضی در فقه این قضیه را در کنار واقعه کربلا مطرح می کنند. به هر حال سؤال این است که با توجه به موازین فقهی حرکت امام حسین (ع) را چگونه تحلیل می کنید؟ از نظر شما که در کوران مبارزه نیز بودید، از نظر فقهی این مطلب چگونه حل شده است؟ با اینکه فقیهی مانند مرحوم طبرسی برای اینکه اقدام امام را مصداق «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة » نداند، یک احتمال که ذکر می کند نفی علم امام به عاقبت این کار است. ولی با توجه به اعتقادات شیعی ما پذیرش این احتمال آسان نیست; یا مثلا علامه حلی می گوید برای جمع بین آیه «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة » و ادله هدنه، باید بگوییم که امام حسین (ع) موظف به قیام و اقدام علیه حکومت یزید نبودند بلکه مخیر به صلح یا قیام بودند و مثلا حضرت چون شهادت را دوست داشتند، اقدام و قیام را برگزیدند و الا می توانستند مانند برادرشان صلح کنند.
یا بعضی مانند صاحب ریاض و قبل از او، محقق کرکی، معتقدند که تا قبل از شهادت مسلم قضیه طبیعی بود، امام یاور داشتند و شرایط مهیا بود و باید اقدام می کردند ولی بعد از مواجهه با دشمن موضوع فرق کرد و مجبور شدند یا بجنگند تا کشته شوند و یا تسلیم ذلت و خواری و احتمالا مرگ ذلیلانه گردند، یا مثلا صاحب جواهر چنان که اشاره شد اصلا فهم واقعه عاشورا و وجه آن را از فهم ما بالاتر می داند و می گوید این امر، از جمله سری میان خداوند و امام (ع) بوده پس قابل استناد نیست و ما باید مطابق قواعد کلی و موازین فقهی عمل بکنیم و بالاخره امام خمینی فرموده اند اصل حکومت مهم است و بلکه از اهم مصالح است و اقدام امام حسین (ع) با علم آن حضرت منافات ندارد. خواهشمندیم با توجه به موازین فقهی تحلیل خودتان را بیان فرمایید.
من با موازین فقهی می خواهم بگویم که می تواند مواردی باشد که کشته شدن در آن موارد وظیفه باشد. اگر انسان با تحلیل عقلی - نه غیبی - بداند که آثار کشته شدنش در حفظ اسلام و نظام چشمگیر است و حرکت و قیام او مبدا و منشا حرکت های بعدی می گردد و راه او تداوم می یابد و دشمن را در شرایط مشکل قرار می دهد [در اینجا باید اقدام کند و او می داند که کشته می شود] . با مبانی خود فقها هم می خواند. گفتم که امام حسین (ع) به عنوان یک سیاستمدار زیرک و باهوش و جامعه شناس - که همه این را قبول داریم و هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند - که نبض جامعه در دستش بوده و از محبت توده مردم نسبت به خودش آگاهی دارد و بغض جامعه نسبت به بنی امیه را هم می داند، برایشان قابل پیش بینی است که اگر شهید هم بشود و بچه هایشان را هم به اسارت ببرند، حرکت و اقدام او به یک موج عظیم تبدیل می شود و این موج عظیم مبارزه، بنی امیه را تحت فشار قرار می دهد و شرایط را عوض می کند. این قابل تشخیص بود و وقتی امام این تشخیص را داد، بر او واجب است که به عنوان یک مؤمن - نه حتی امام - و به عنوان یک متفکر سیاستمدار که اقدام کند. برای ما که در مبارزه بودیم، این خیلی طبیعی است. کسانی که می خواهند یک مبارزه جدی با یک رژیم جبار راه بیندازند، این پیشامدها برای آنان طبیعی است. حالا من یک مثال می زنم. فرض کنید آمریکا یک روزی بیاید و خطر این باشد که آمریکا ایران را بگیرد یا بخواهد منطقه خلیج فارس و نفت دنیای اسلام را تحت سیطره خود قرار دهد و بگیرد، یک عکس العمل این است که علما همه ساکت بنشینند و فقط درسشان را بخوانند و او را رها کنند که بیاید و بگیرد به اصطلاح بعضی ها و القاء نفس در تهلکه نکنند.
عکس العمل دیگر این است که یک عده یا همه راه بیفتند و آن چنان موجی از جانفشانی و شهادت طلبی درست کنند که جامعه را در مسیر به حرکت درآورد. در آن صورت دیگر گرچه آن عالمان خودشان شهید شده و نیستند اما پشت سرشان موج جوان ها و مردم بیایند و مقابل آمریکا بایستند و آمریکا را از منطقه بیرون کنند.
خوب، کدام عکس العمل وظیفه است؟ تحقیقا وظیفه این است که همه بروند و شهید شوند و زمینه قیام مردمی و همگانی را فراهم آورند. امام حسین (ع) درست همین کار را کردند. این که فقهایی که می گویید آن گونه تحلیل کرده اند، من نمی دانم; شاید آنها توی فضای مبارزه نبودند و روحیه هایشان دچار یاس بوده و اصلا از این که حکومت اسلامی درست شود و شکل بگیرد مایوس بودند و همان تفکر صبر تا ظهور امام زمان (عج) حاکم بوده است. ما نمی خواهیم آنان را متهم کنیم. قطعا آن بزرگواران با فهم درستشان عمل می کردند اما ما خودمان، با فهم انسانی که می خواهد برای بقای دین مبارزه کند، فکر می کنیم با مبانی فقهی این وظیفه بوده است و حالا هم وظیفه است. مثلا در جنگ با عراق ما چقدر شهید دادیم، آن هم جوانانی که بهترین بودند - گرچه خوب هر انسانی که شهید شود محترم و ارزشمند و مقدس است - ولی بالاخره جوانان شهید ما بهترین بودند ولی ما می دیدیم و می ترسیدیم که اگر کشته نشویم و این جوانان به میدان نروند و در معرض شهادت قرار نگیرند، عراق بیاید و خوزستان را بگیرد و انقلاب را از بین ببرد و همه مبارزات دوران انقلاب بی ثمر گردد و باز برگردیم به وضعیتی مشابه یا بدتر از زمان شاه. ما برای حفظ انقلابمان دویست هزار شهید دادیم.
اگر بخواهیم با پیش کشیدن بحثهایی مانند «القای نفس در تهلکه » در حرکت اباعبدالله خدشه کنیم، به طریق اولی این اقدام های انقلابی خودمان مورد خدشه می شود، آن وقت خدشه کنندگان چه می گویند؟ تازه امام حسین (ع) با راه انداختن این موج، گرچه خودشان شهید می شدند ولی زمینه را برای ادامه مبارزه آماده می کردند. گرچه امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) حاکم نشدند ولی در سایه همین موج و تزلزلی که در بنیان حکومت اموی پیش آمد توانست وظیفه اش را انجام دهد.
بد نیست قسمتی از عبارت صاحب جواهر (ره) را خدمتتان بخوانیم: ماوقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون یمکن ان یکون لانحصار الطریق فی ذلک علما منه علیه السلام انهم عازمون علی قتله [این را فقهای قبلی هم دارند] علی کل حال کما هو ظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم... مضافا الی ما ترتب علیه من حفظ دین جده - صلی الله علیه و آله و سلم - و شریعته و بیان کفرهم لدی المخالف و المؤالف علی انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الی اجابته و معصوم من الخطا لا یعترض علی فعله و لا قوله فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التی لا ریب کونها هنا علی القول بالوجوب علی ان نهی الالقاء لا یفید...
در عبارت صاحب جواهر نیز جواب خودشان هست. ایشان یک جا می فرماید که مترتب شد بر کشته شدن امام حسین (ع) حفظ دین پیامبر و افتضاح بنی امیه و افشای آنها، خوب اگر همین هدف در هر جهادی و در شهادتی تحقق پیدا کند، باید به آن اقدام کرد. بنابراین با مبانی خود صاحب جواهر هم اگر انسان ببیند دین اسلام در خطر است و با کشته شدن او حفظ می شود و از خطر در امان می ماند، بدون شک باید اقدام کند.
در مقابل این سخن، امام خمینی می فرماید: «لو کان المعروف و المنکر من الامور التی یهتم بها الشارع الاقدس کحفظ نفوس قبیلة من المسلمین و هتک نوامیسهم او محو آثار الاسلام او محو حجته بما یوجب ضلالة المسلمین او امحاء بعض شعائر الاسلام کبیت الله الحرام بحیث یمحی آثاره و محله و امثال ذلک لا بد من ملاحظة الا همیة و لا یکون مطلق الضرر و لو عن نفسه و او الحرج موجبا لرفع التکلیف.» خوب، این مبنا که باشد، انقلاب را به وجود می آورد و جنگ را آن گونه اداره می کند ولی با آن دیدگاه های دیگر چگونه می توان.
نه، در آن دیدگاه صاحب جواهر هم جزو ادله اش بود که «ترتب علیه » اگر حفظ دین پیامبر مترتب بر شهادت بود، باید اقدام کرد. ایشان می خواهد بگوید این دلیل است و این اتفاق در قیام امام حسین (ع) افتاد. در جایی دیگر هم ایشان و دیگران مبنای اهم و مهم را قبول دارند. خوب، چه چیزی مهمتر از حفظ دین رسول الله؟ تازه اینها که امام خمینی (ره) مثال می زنند مثل منهدم شدن کعبه، اینها همه با این که خود اسلام از بین برود، قابل قیاس نیست. اگر حکومت یزیدی مدتی ادامه پیدا می کرد و چند قرن یزید و امثال یزید حاکم می شدند، اصلا چیزی از اسلام نمی ماند; می شد آثار باستانی!
امام خمینی فرموده اند: «ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه » ; به نظر می رسد مطابق بیان حضرت عالی چون حضرت این نتیجه را بر اقدام مترتب می دید لذا اقدام کرده است.
اگر تحلیلشان [در مقام بررسی و تعیین وظیفه خودشان] این بوده که این نتیجه عادتا و منطقا مترتب بر این اقدام است، بایست اقدام می کردند.
هر چند عملا نرسند؟
ولو نرسند و ممکن بود هم در محاسبه اشتباه بکنند، اگر نخواهیم بحث غیب و این چیزها را مطرح کنیم. وقتی ما تشخیصمان این بود که با حرکتمان این مبانی محفوظ می ماند باید حرکت کنیم و جان و امثال آن در این فرض دیگر ارزش ندارد و باید فدای اسلام و قرآن شود.
حضرت عالی فرمودید امام حسین (ع) برای اینکه حکومت اسلامی تشکیل دهند حرکت کردند; سؤالی که مطرح است اینکه در بعضی از مراحل این حرکت، فرازهایی وجود دارد که امام می توانستند با اقداماتی احتمال پیروزی را بالا ببرند ولی حضرت این اقدامات را انجام ندادند; مثلا وقتی که در راه کوفه با سپاه حر مواجه می شوند یکی از اصحاب به امام عرض می کند که این سپاه تعدادش زیاد نیست و ما راحت می توانیم آنها را از بین ببریم ولی اگر کوفه برویم عده ای ملحق می شوند و کار مشکل می شود ولی امام (ع) این طرح را قبول نمی کنند، یا مثلا شرائطی برای حضرت مسلم پیش آمد که می توانست عبیدالله را از بین برده و احتمال پیروزی نهضت را بالا ببرد ولی این کار را نکرد; حال سؤال این است که آیا رسیدن به حکومت که یک هدف غایی و به تعبیر حضرت عالی مهمترین هدف در نهضت کربلا است، از هر راهی جایز است یا راه خاصی دارد؟ اگر راه خاصی دارد چه قیود و شرایطی دارد؟
برای کسانی که نهضت امام حسین (ع) را یک سناریوی غیبی می دانند جواب این سؤال خیلی آسان است ولی ما چون آن را فقط در حد یک احتمال مطرح کردیم باید از احتمال عادی و عرفی بودن هم حرف بزنیم و این موارد هم عرفا و با منطق قابل دفاع است.
در مورد حضرت مسلم ضرورتی ندارد که بگوییم هر چه انجام دادند درست بوده و حجت است. ولی در عین حال این کار می تواند وجه درستی نیز داشته باشد. برای اینکه ایشان منتظر امام حسین (ع) بودند و می بایست شرائط کوفه را آماده می کردند; اگر جنگ جلو می افتاد، ممکن بود آن را در نطفه خفه کنند ما الآن نمی توانیم بگوییم اگر ایشان ابن زیاد را می زد چه می شد; شاید طوری می شد که برنامه به هم می خورد. در این گونه موارد نیز قاعدتا اجازه لازم است. یک تعبیری خود حضرت مسلم داشتند که «الایمان قید الفتک » یا «قید الفتک » ، ایشان فتک را نفی نکردند، گفتند ایمان آن را محدود می کند یا قید می زند یعنی محدودیتش همین مصالح است. آدمی که مؤمن باشد یک کار بی ربط نمی کند، کارش با هدفش و برنامه اش هماهنگ است یا اگر اجازه لازم دارد اجازه می گیرد. بنابراین آن هم یک کار منطقی بوده که نخواستند زودتر از موقع آتش جنگ را شعله ور کنند.
در مورد امام حسین (ع) هم مساله خیلی آسانتر است. اگر باز بحث غیبی بودن قیام را کنار بگذاریم، حتما در نظرشان بود که دو الگو در مقابل هم قرار بگیرند. ایشان به عنوان «مظلوم تاریخ » به شهادت برسند و آنها هم به عنوان «ستمگر تاریخ » . خوب حالا یک لشکری آمده جلوی ایشان را می گیرد; فرمانده لشکر هم خیلی مؤدب است، آنقدر ادب دارد و مرید است که وقتی امام حسین (ع) یک قدری به ایشان تند حرف می زنند و می گویند «ثکلتک امک » او می گوید چون مادر شما حضرت زهرا (س) است من جواب نمی دهم و اگر هر کس دیگری بود، جواب می دادم و اقدام می کردم، و یا پشت سر امام نماز می خواند. خوب یک لشکری آمده و فقط وظیفه اش این است که جلوی امام حسین (ع) را بگیرد. اگر امام حسین (ع) جنگ را شروع می کردند اولا معلوم نبود که پیروز شوند چرا که آنها زیادتر بودند و پشت سرشان هم نیرو می رسید، مگر جمعیت همراه امام (ع) چقدر بودند؟ آن وقت امام (ع)، هم ابتدا به جنگ کرده بودند و هم ممکن بود شهید بشوند و شکست بخورند. دیگر این بحث فعلی عاشورا به این شکل نبود. می گفتند خوب خودش جنگ را شروع کرد و شکست هم خورد، با اینکه طرفش هیچ آمادگی جنگ نداشت. پس نمی شود گفت در محاسبه یک رهبر مبارزه و یک مجاهد، اینها اشتباه بود.
ثانیا بعدا این خبرها پخش می شد که حر این قدر تسلیم بود که پشت سر امام نماز می خواند اما امام با ایشان جنگیدند و چقدر کشته شدند و امام هم کشته شد. به هر حال به نظرم آن کارها جواب منطقی دارد.
مطالبی که فرمودید کاملا متین و قابل توجه است سؤال این بود آیا نمی شود از اینجا ا صلی را استخراج کرد که حضرت، طریق خاصی را برای رسیدن به حکومت مد نظر داشتند; نه به هر طریقی که ممکن باشد؟
عیبی ندارد، اگر هم یک طریق خاصی مد نظرشان بوده آن هم منطقی است. حضرت فکر می کردند اگر این جور حرکت کنند و به دشمن برسند و شکست بدهند یا شکست بخورند بهتر است. ما هم نمی دانیم چه چیز معینی در نظر بوده است، اگر شما نقطه ای در نظر دارید بگویید که چه چیزی مد نظر بوده است. اشتباه مثل «شهید جاوید» این بود که همه این چیزها را رد کرد و می خواست بگوید امام حسین (ع) شهادت را پیش بینی نکرده و اصلا برای شهادت قیام نکردند. فقط می خواستند حکومت تشکیل دهند. حال آنکه ما دلیلی نداریم این چیزها را رد کنیم. هر دوی اینها قابل قبول است و ما منطقا می توانیم هر دو را بپذیریم. بله این هم اشکال ندارد که بگوییم امام حسین (ع) برای خودش یک برنامه خاصی را طراحی کرده بود.
در واقع خواستگاه سؤال قبلی این است که آیا ما می توانیم برای دست یابی به هدفمان هر شیوه ای را انتخاب کنیم. چه بسا گفته شود راههای نزدیکتری هم برای حضرت وجود داشت که اگر می پیمود زودتر به نتیجه می رسید ولی آیا حضرت حاضر بود از هر طریقی مبارزه کند. در مورد حضرت امیر نیز هست که مثلا یاران نزدیک می گفتند «لو فضلت هؤلاء الاشراف علی هؤلا الموالی و الاعاجم لکان اجدر ان » . تعبیراتی این چنین که اول یک امتیاز سیاسی بدهید بعد که به هدف رسیدید آنها را سرکوب کنید ولی حضرت نمی پذیرفتند. درمنطق اباعبدالله (ع) حتی مبارزه قهرآمیز هم باید از طریق شرعی و با وسیله مشروع باشد. آیا حرکت اباعبدالله (ع) یک حرکت اصلاحی متکی بر تبلیغ، ارشاد، روشنگری و جذب مردم بود؟ یا حرکتی براندازانه که به هر طریق بتواند حکومت را شکست دهد. به هر حال آیا ما می توانیم نقطه ای را در نظر بگیریم و برای رسیدن به آن تر و خشک را بسوزانیم. آیا این با منطق اباعبدالله (ع) سازگار است و هدف وسیله را تبریر و توجیه می کند؟
من می گویم اینجا از آن موارد نیست. مثلا اگر تحلیل حضرت این بود که اگر گروه حر را بزنند، در کوفه پیروز می شوند و می توانند مثل پدرشان در آنجا حکومت اسلامی تشکیل بدهند، در این فرض اشکالی نیست [که با حر درگیر شود و آنها را بکشد] . یعنی این مورد از آن نوع نیست که هدف وسلیه را تبریر و توجیه می کند. بالاخره یک گروهی مسلحانه آمده اند سد راه امام حسین (ع) شدند و نمی گذارند به راهی که انتخاب کرده و مردم منتظرند برود. اینجا اگر حضرت برخورد می کرد، از آن نوعی نیست که هدف وسیله را تبریر می کند و از وسیله های نامشروع نیست. نه در منطق دین و نه در منطق عرف، اشکالی در آن نیست. منتها تشخیص حضرت این نبود که اینجا بجنگند، یعنی فکر می کرد اگر بجنگد اولا پیروز شدن بر همین هزار نفر معلوم نیست، ثانیا دیگر ابعاد مبارزه ایشان را تحت تاثیر قرار می دهد. همین استدلال تا حدودی در مورد کار حضرت مسلم هم جاری است. بنابراین چنین کاری خلاف رویه عرفی، عقلی و منطقی مبارزه نیست.
آیا می توانیم این بحث هدف و وسیله را به این شکل مطرح بکنیم که اگر مسائل فردی و جزئی باشد، خوب نمی توانیم از هر وسیله و روشی به هدف برسیم، مثلا کسی بگوید درست است برای شما قرب الهی با نماز حاصل می شود ولی برای من این قرب با موسیقی حاصل می شود; می گوییم نه، آن غایت و ارزش روش خاصی را می طلبد; اما در رابطه با مسائل عمومی و حوزه حکومت که حفظ اصل حکومت یک ارزشی است بالاتر از ارزشهای دیگر، بگوییم توسل به هر شیوه و وسیله ای برای حفظ حکومت لازم است و در اینجا هدف وسیله را توجیه می کند. آیا در فرهنگ اسلامی با توجه به مبانی ای که داریم می توانیم حفظ اصل نظام را سوای امور فردی و عبادی محض حساب کنیم; بگوییم در اینجا هدف توجیه گر و وسیله برای رسیدن به آن ارزش برتر باشد؟
می توانیم بگوییم اما بحث در اهم و مهم است. وقتی اصل اهم و مهم را به عنوان یک مبنا پذیرفتیم در اینجا ممکن است بعضی از اصولمان را زیر پا بگذاریم برای یک ا صلی که مادر همه اصل ها است. من مانعی در اینجا نمی بینم. حالا آن بحثهای قبلی در همین مایه ها می گنجد، یا آن روایت معروف که کفار مسلمانها را سپر خودشان قرار داده بودند و فرمانده هم دستور داده بود بزنید آنها را تا پیشرفت حاصل بشود و شبیه این موارد توجیه پذیر می شود.
اصلا بر اساس مبنای اسلامی اصل مصلحت در تزاحم اهم و مهم و مفاسد و مصالح در فقه مان پذیرفته شده است. اینکه به صورت مطلق بگوییم اهداف وسایل را تبریر نمی کند، ما به اطلاقش قبول نداریم; آنچه که خیلی مردود است این است که انسان بی حساب و کتاب کار کند و به هیچ ا صلی پای بند نباشد، ولی وقتی دو اصل در مقابل هم قرار بگیرند و مصلحت اقوی در یک طرف باشد مانعی ندارد و من فکر نمی کنم فقها با چنین چیزی مخالفتی داشته باشند.
در چنین موقعیتی ملاک مصلحت چیست و مرجع تشخیص این مصلحت کیست؟
بالاخره مصلحت در هر وقتی و هر جایی باید یک ممیز و تشخیص دهنده ای داشته باشد. وقتی که صحبت از امام حسین (ع) ست خود ایشان امام و رهبر است و ملاک برایشان روشن است. برای ماها هم اینطور نیست که مسائل شخصی باشد; تخصص و صلاحیت تشخیص و فهم می خواهد و به نظر من ملاک عمومی آن همین «صلاحیت » است. آنجائی که صلاحیت علمی لازم است مرجع باید عالم باشد و آنجا که صلاحیت ورع و تقوا لازم است باید داشته باشد. اگر جایی تخصص جامعه شناسی لازم دارد یا هر تخصص دیگر باید باشد; بالاخره بی پایه نیست. ملاک مشخص دارد، اینطور نیست که بشود دست هر کسی داد که بگوید من این را تشخیص دادم و این جوری عمل کردم; این طور نمی شود. ما یک سری ملاک های مشخص داریم.
برای این که بحث روشن تر شود، مقداری مصداقی بحث می کنیم. در مورد حضرت امیر (ع) بعضی اشکال دم دستی می کنند که آن حضرت در شورای شش نفره می توانست به ظاهر، عمل به سیره شیخین را بپذیرد و بعد از به دست آوردن حکومت به آن شرط عمل نکند، همان کاری که عثمان کرد. برخی تحلیل می کنند که اصلا در آن زمان، اساسا چنین امری امکان نداشت، زیرا وقتی بعد از آن، با وجود آن اقبال عمومی بی نظیر که امام حکومت را بدون شرط می پذیرد، با آن همه پیمان شکنی و مخالفت روبه رو می شود، قهرا اگر در شورای شش نفره شرط را می پذیرفت و بعد فقط طبق تشخیص خود عمل می کرد، با مشکلات بیشتری روبه رو می شد. کما اینکه در برابر تاکید اصحابش بر کوتاه آمدن در مقابل باج خواهی کسانی چون معاویه و سران قریش، به هدف تثبیت موقعیت حکومت می فرمود: «اتامرونی ان اطلب النصر بالجور فی من ولیت علیه!» حال سؤال این است که حفظ نظام و حفظ حکومت تا کجا به ما اجازه می دهد پیش برویم؟ مثلا اگر برای حفظ نظام لازم است در برابر آمریکا کوتاه بیاییم، تا کجا کوتاه بیاییم؟ آیا می توانیم یکی یکی اصول را زیر پا بگذاریم تا به ظاهر حکومت اسلامی را حفظ کنیم؟ در حرکت امام حسین (ع) نیز چون هدف امام (ع) تشکیل حکومت بود و این هدف از همه هدف ها بالاتر بود، آیا با توجه به اهم و مهم تا کجا می توانست پیش برود؟ آیا حفظ اصول و ارزش های دینی برحفظ یا تشکیل نظام مقدم است یا عکس آن؟
با این فرض که شما مطرح کردید که همه اصول را زیر پا بگذاریم که حکومت تشکیل بدهیم یا حکومت تشکیل یافته را حفظ کنیم، در چنین فرض، حفظ همه اصول اهم است و حفظ نظام با تشکیل حکومت مهم و اهم بر مهم مقدم است. بنابراین حفظ نظام به قیمت فراموش کردن و رها کردن همه اصول و اخلاق و عدل و مروت، اصلا صحیح نیست و اگر از این راه بخواهیم به کومت برسیم، آن دیگر حکومت اسلامی نیست و زمینه اسلامیت آن از بین می رود. در این فرض بهتر حفظ اصول است حتی اگر حکومت نداشته باشیم و حکومت را از دست بدهیم زیرا این ارزش ها در جامعه می ماند و بعد ممکن است از خود اینها کومت حاصل شود. آنچه من مطرح کردم موردی بود. یعنی مواردی اتفاق می افتد که مثلا انسان می خواهد تشکیل حکومت بدهد یا حفظ نظام بکند، امر دایر می شود بین حفظ نظام و تشکیل حکومت یا رعایت یک ارزش. در این جا باید بررسی شود و اهم و مهم ملاحظه گردد; چه بسا غالبا حفظ نظام بر رعایت آن ارزش موردی مقدم باشد. لذا این به صورت یک حکم کلی نیست. ما فقط می توانیم بگوییم که مراعات اهم و مهم لازم است و باید فرد یا افراد متخصص و شایسته صلاحیت تشخیص، اهم را تشخیص دهند. باید مهم را فدای اهم کرد. تشخیص اهم و مهم به زمان و مکان و شرایط و موضوعات بستگی دارد و اینها هم با هم تفاوت های بسیار دارند [پس باید موردی تشخیص داد و حکم کلی نمی توان صادر کرد].
ابن ابی الحدید در جایی در پاسخ به ایرادهایی که به روش امیرالمؤمنین (ع) گرفته شده که چرا سرسختی کرد و برخی مسایل را فدای هدف ا صلی نکرد، مفصل بحث می کند که عمل و رفتار حضرت امیر (ع) با معاویه منطقی ترین و بهترین و صحیح ترین شکل برخورد بوده است و یک سیاستمدار جامع نگر غیر از این راهی که امام رفت، نمی توانست برود. ایشان قضایای معاویه، حکمیت و بقیه موارد در دوران حکومت حضرت را یکی یکی تبیین و استدلال کرده است که رفتار امام کاملا منطقی و منطبق با موازین عقلی و شرعی بوده است.
بعضی معتقدند اگر معاویه را تثبیت هم می کردند، معاویه از این مشروعیتش برای جنگ استفاده می کرد چون بنی امیه آن چنان ریشه داشتند و چنان قدرت و امکاناتی داشتند و بسیاری از شخصیتهای دنیا گرا دور آنان جمع شده بودند و داستان قریش و اشراف عرب که از قدیم الایام دنبال سیادت و مخالف بنی هاشم فضیلت گرا بودند، نمرده بود. حضرت علی می خواست به مقتضای احکام اسلام از ایرانی ها، موالی و سیاه ها طرفداری کند و حقوق یکسان آنها را بدهد و اشراف را در ردیف دیگران ببیند و این گونه رفتار اصلا در قاموس و فطرت آنها جایی نداشت لذا معاویه می شد یک محور شروع برای حرکت آنها و آن موقع حضرت علی در موضع ضعف قرار می گرفت. در هر حال این مساله باید بیشتر مورد دقت و بحث قرار گیرد.
راجع به جایگاه خواست مردم در قیام امام حسین (ع) دو تلقی وجود دارد; یک تلقی این است که خواست مردم در آن زمان همان حکومت موجود بوده است اما چون امام حسین (ع) این خواست عمومی را مشروع نمی دانستند قیام کردند تا حکومت را تغییر بدهند. تلقی دیگر این است که حکومت مطابق خواست مردم نبوده بلکه تحمیلی و به اجبار بر مردم حاکم شده بود. مردم هم دنبال حکومتی بودند که حاکمش امام حسین (ع) باشد لذا هر وقت فرجه ای برایشان پیش آمد اظهار کردند و به امام حسین (ع) اقبال نشان دادند، امام حسین (ع) نیز در اجابت آن اقبال عمومی حرکت کردند. حال این دو دیدگاه در مباحث روز جامعه ما از جمله طرح مساله مردم سالاری دینی که از سوی مقام معظم رهبری و دیگران مطرح شده است، کم و بیش وجود دارد و جالب است که هر دو گروه در مباحثشان به امام حسین (ع) استناد می کنند. دسته ای در نفی مردم سالاری می گویند اگر بخواهیم مردم سالاری را بپذیریم باید قیام امام حسین (ع) را تخطئه کنیم چون قیام آن حضرت مطابق خواست مردم آن زمان نبود و عده ای نیز در تایید مردم سالاری می گویند حرکت امام (ع) حرکتی بوده مطابق همین الگوی مردم سالاری و در راستای اقبال عمومی و خواست مردم. نظر حضرت عالی راجع به این
موضوع با توجه به وضعیت جامعه آن روز چیست؟ آیا حرکت امام حسین (ع) را حرکتی مطابق الگوی مردم سالاری دینی می دانید یا خلاف آن؟ آیا اصولا خواست مردم در مشروعیت بخشی حکومت نقشی دارد یا نه؟
البته در آن زمانها از جمله زمان امام حسین (ع) آرای مردم هیچ وقت کاملا به دست نمی آمد و خواست عمومی مردم قابل کشف نبود. مثل حالا نبود که صندوق آراء باشد و مردم بیایند رای بدهند و ما بگوییم مردم چه می خواهند. اهل حل و فصل، قدرتمندان، رؤسای عشایر و قبایل و پولدارها جمع می شدند و تصمیم می گرفتند - همان که در جریان سقیفه اتفاق افتاد - و بقیه مردم کاری نداشتند. بنابراین این بحث از آن نوع نیست.
اما راجع به اصل مساله من فکر می کنم در مکتب ما یعنی مکتب ولایی تشیع، حداقل، خواست مردم شرط عملی کار و شرط توفیقی هست. اگر بخواهیم کار ما عبث نباشد، اسلام را حفظ کنیم و آن را عزیز نگه داریم، مردم باید احساس کنند که خواسته هایشان تامین می شود و باید با رضایت مردم همراه باشیم و اگر نباشد به هدف حکومت نخواهیم رسید. حتی اگر الآن ما امکاناتی داشته باشیم که بتوانیم مردم را طوری خاموش کنیم که تسلیم باشند و با ما کاری نداشته باشند، خوب در چنین فضایی قلب مردم به اسلام نزدیک نمی شود و چنین حکومتی، حکومت اسلامی نیست; حکومت اسلامی می خواهد قلب مردم را فتح کند نه زمین را. پس خواست و رضایت مردم شرط اجرا و موفقیت است اما نمی توانیم بگوییم شرط مشروعیت است چرا که طبق موازین ما حکومت حق ائمه
است و ائمه هم بعد از خودشان طبق روایت آن را به علمای ذی صلاح البته واگذار کردند این روایت هم اینطور نیست که قطعی باشد و قابل تردید نباشد ولی در حدی هست که آقایان علما آن را پذیرفته اند; حتی در شرایطی که حکومت های غیر مشروع بودند آدمهای متدین اگر می خواستند تصرفی بکنند و ولایتی را اعمال کنند می رفتند و از یک عالم مجتهد اجازه می گرفتند. بنابراین من رای مردم را شرط تحقق حکومت اسلامی می دانم. اتفاقا از نظر من حضرت اباعبدالله (ع) نیز در قیام خود با رای مردم عمل کردند. ایشان در مدینه و مکه چون مردم نخواسته بودند، اقدامی نکردند ولی وقتی چند هزار از کوفی ها نوشتند و از حضرت دعوت کردند و حضرت مسلم هم رفتند و تایید کردند، امام حسین (ع) حرکت کردند و خودشان هم قبلا کوفه بودند و مردم کوفه را می شناختند و می دانستند مردم عراق به خاطر ظلم معاویه تمایلی به بنی امیه ندارند.
حالا اگر خواست مردم نبود حرکت حضرت بیهوده بود یا اصلا مشروع نبود؟
من نمی توانم بگویم مشروع نبود. مبارزه کردن با حکومت جور مشروع است و در حدی که اثر بر آن مترتب باشد، لازم است. یک وقت ممکن است فقط در این حد باشد که انسان زندان برود یا اموالش را بدهد و یک جا ممکن است مساله آن قدر مهم باشد که خوبان در این راه شهید بشوند. در مقابل یزید مبارزه مشروع بود اما اگر حضرت حکومت به دست می آورد بیعت مردم را نیاز داشت.
اینکه مبارزه با حکومت جور مشروع است درست و قطعی است و حکومت یزید هم یک حکومت جور و تحمیلی بود، بطوری که اگر همان شامیان که سالهای سال تربیت شده یزید و پدرش بودند، اگر می فهمیدند و کسی آنها را آگاه می کرد و امکان اظهار نظر داشتند، از آن تبری می جستند، ولی سؤال این است اگر فرض کنیم حکومت یزید حکومتی بود که بنای بر اجرای احکام اسلام نداشت ولی حکومتی بود در خدمت مردم و مردم هم آگاهانه آن را پذیرفته بودند آیا باز هم امام حسین (ع) مبارزه با آن حکومت را برای خود جایز می دانست؟
بر اساس موازین، آن وقت حضرت مبارزه می کردند برای اجرای احکام اسلام اما این مبارزه دیگر به صورت براندازی حکومت نبود چون فرض کنیم این حکومت را از بین ببریم چه کسی می خواهد جایش را بگیرد؟ یک جائر دیگری می آید. ما با منطق دینمان نمی توانیم جان و مال مردم را فدای یک چنین کاری کنیم، این حکومت فعلا باید باشد، با اینکه ما این حکومت را نامشروع می دانیم. بله برای اجرای احکام باید مبارزه کنیم.
یعنی مبارزه فکری و عقیدتی؟
آنجا دیگر شرائط زمان شکل مبارزه را تعیین می کند. اینکه چگونه مبارزه کنیم تا نماز، حج و اخلاق اسلامی باقی بماند و مدارس دینی مندرس نشود، یک الگوی واحد ندارد، شرائط فرق می کند. نمی شود یک حکم داد که همه جا عاشورا است یا همه جا شرائط امام حسین (ع) است. در مجموع این بر می گردد به نوع حکومت. من فکر می کنم اگر آدم بداند مردم او را نمی خواهند نمی شود خود را بر مردم تحمیل کرد.
مؤید فرمایش حضرت عالی مطلبی است که آقای سید حمید روحانی در چاپ جدید نهضت امام خمینی، در باره چاپ نخست آن که پیش از انقلاب در دوران تبعید امام در نجف، منتشر شد، نقل می کند. حضرت امام شنیده بودند فرازی از پاسخ ایشان به تلگرام شاه در این کتاب به عمد حذف شده است; از او پرسیده بودند «چرا این جمله را حذف کردید؟» و سپس با تاکید بر اینکه مورخ نباید حب و بغضش را دخالت دهد و حداکثر اینکه اگر موردی را قبول ندارد، اشکال کند، نه اینکه آن را حذف کند، در خصوص آن مورد نیز توضیح می دهند که در تلگراف به شاه درست عمل کرده اند و می گویند: «در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده است باید توجه کنید که وظیفه دینی ما اقتضا می کند که در قدم اول با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز مواجه شویم; خواه شاه باشد یا شبان. وظیفه علما در قدم اول ارشاد است و در این وظیفه نباید میان انسان ها از نظر مقام، موقعیت و منصب فرق بگذارند. وظیفه علما همان وظیفه انبیاست...حضرت اباعبدالله - سلام الله علیه - در روز عاشورا - به حسب روایات - تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند چون در فکر هدایت انسان ها بودند.»
بله ما آن موقع قانون اساسی را قبول داشتیم و نفی نمی کردیم و می گفتیم باید بر معیار قانون اساسی عمل شود; با اینکه آن قانون دارای سلطنت بود.
دستیابی به حکومت اسلامی را مرحله ای می دانستید یا اینکه چون آن را دست یافتنی نمی دانستید لااقل می خواستید وضع موجود را اصلاح کنید؟
چرا دست یافتنی می دانستیم اما فکر می کردیم اگر بتوانیم با همین قانون اساسی مشروطه یک مجلس ملی تشکیل بدهیم می توانیم از آن
مجلس شروع کنیم و همه چیز را حل کنیم. اگر دیده باشید در سال 43 وقتی امام از حبس قیطریه آزادشدند در مدرسه فیضیه قم برای استقبال از امام جشنی برگزار شد و ما گروهی که در آنجا فعال بودیم قطعنامه ای تهیه کردیم و آقای علی حجتی قرائت کردند. در آن قطعنامه خواسته هایمان را مطرح کردیم که یکی از آنها «اجرای قانون اساسی » بود. (1)
در رابطه باخواست مردم یا آن چیزی که تعبیر به افکار عمومی یا مطالبات مردمی می شود، امروزه مناسبات حاکم بر مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیچیده و در هم تنیده است و رسانه های گروهی تاثیر قطعی بر افکار عمومی می گذارند. گاهی به این شکل عمل می شود که قبلا بر روی افکار عمومی تاثیر صورت می گیرد، سمت و سوی خاص به مطالبات مردم داده می شود، بعد هم گفته می شود باید به خواسته های مردم عمل شود; با این حال آیا نمی توانیم این الهام را از نهضت سیدالشهدا بگیریم که فرضا مردم شام معاویه یا یزید را می خواستند، حرکت اصلاحی امام (ع) این وظیفه را برای او ایجاب می کرد که در افکار عمومی اصلاح ایجاد کند; با توجه به آن عبارتی که در متن وصیت نامه حضرت هست که «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی » یعنی می خواهم اصلاحات را در خود امت انجام بدهم. آیا امروز هم این وظیفه ایجاب می کند که زمامداران یک کشور اگر دیدند رسانه هایی تاثیرگذاری منفی بر افکار عمومی دارند و تغییری در سمت و سوی مردم ایجاد می کنند بطوری که مآلا منتهی به نفی اصل نظام می شود، با آن مبارزه کنند؟ این مبارزه به چه شکل باید باشد؟
این سؤال جدیدی است متفرع از بحث قبلی. بحث قبلی این بود که حکومتی وجود دارد و مردم هم آن را قبول دارند ولی ما به عنوان مسلمان آن را مشروع نمی دانیم اما الآن سؤال این است که حکومت اسلامی موجود است مثل وضع فعلی ما که مردم رای دادند و آن را خواسته اند اما عده ای پیدا شده اند که مردم را گمراه و از حکومت دور می کنند; آن وقت می گویند خواسته مردم! این اصلا از آن نوع نیست; این از نوع فتنه و اضلال است، از نوع گمراه کردن مردم است. با این گروه از اول باید مبارزه کرد که چنین اتفاقی نیفتد. در این شرایط وظیفه است که رسانه در اختیارشان نگذاریم; امکانات و فضای نظام را در اختیارشان نگذاریم تا اضلال کنند; چنین حقی هم وجود ندارد. و اگر مقدور نباشد باید با کار اطلاع رسانی صحیح و مبارزات مناسب مانع اضلال شد.
در رابطه با مساله امام حسین هم باید ببینیم اصل اولی اسلام چیست؟ اصل اولی این است که فضای جامعه باز باشد تا حرف حق مطرح شود. فرض هم این است که حرف حق با فطرت مردم سازگار است. تا آنجایی که فضا باز است اصلا بحث جهاد و مبارزه نیست، جز مبارزه فکری که انسان کار فرهنگی کند و توضیح دهد حالا اگر کسی بیاید برای این حرکت اصلاح طلبانه فکری مانع ایجاد کند آن وقت بحث جهاد پیش می آید، در اینجا باید متوسل به زور بشویم گرچه مردم قبول نداشته باشند. اصولا جهاد ابتدایی اسلام در این مورد است که قدرتهایی برای اشاعه حق، مانع ایجاد کنند، اینجا اسلام اجازه می دهد که ما این دیوار را بشکنیم و مردم را آزاد کنیم تا حرفها را بشنوند، اگر خواستند قبول کنند و اگر نخواستند قبول نکنند. این یک بحث دیگری است و جهاد امام حسین از این نوع نبوده است; اگر چه ممکن بود اگر به شام می رسیدند، این جور می شد اما اگر امام حسین در کوفه حکومت تشکیل می دادند، آن وقت می بایست می رفتند و موانعی که در اطراف دنیای اسلام بود، بر می داشتند گرچه مردم همان را می خواستند. امام موانع را بر می داشت و مردم هم اگر نمی خواستند نمی پذیرفتند. همانطور که در ایران اتفاق افتاد. پس در یک فضای سالم اگر خواست مردم نباشد، اصلا نمی شود حکومت کرد ولی اینکه فکر مردم را منحرف کنند، این دیگر از آن مقوله نیست. وقتی فرض بر این است که حکومت اسلامی موجود است، کسی حق ندارد افکار مردم را منحرف کند.
بعضی استناد می کنند به فرمایش حضرت امام در بهشت زهرا که پدران ما چه حقی داشتند برای ما تعیین تکلیف کنند; نسل جدید خودش باید تصمیم بگیرد.
در نسل جدید هم یک وقت نظام بد می کند و نسل جدید نمی پذیرد و خوب در این صورت حرفی نیست باید کاری کند که نسل جدید بپذیرد و یک وقت رسانه ها و عوامل دشمنان خارجی یا داخلی فتنه می کنند که نباید چنین اجازه ای داده شود.
مجددا از اینکه حضرت عالی این فرصت ارزشمند را در اختیار ما گذاشتید و با حوصله به پرسشهای مورد نظر پاسخ دادید صمیمانه سپاسگزاری می کنیم. بخش دوم پرسشهای ما مربوط به پیامدها و دستاوردها و پیامهای عاشورا به ویژه در مقطع کنونی است که اجازه می خواهیم در جلسه بعد، این فرصت را داشته باشیم تا دیدگاه های حضرت عالی را دریافت و برای خوانندگان عزیز مجله بازگو کنیم.