لقاءالله از دیدگاه روح الله

ده سال بدون آن یار سپری شد، ده بهار بی گل رویش طی، و ده فصل هجران بدون آن عزیز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد.

مقدمه

ده سال بدون آن یار سپری شد، ده بهار بی گل رویش طی، و ده فصل هجران بدون آن عزیز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد.

چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب بوی گل را از که یابیم از گلاب چون که شداز پیش دیده وصل یار نایبی باید از اومان یادگار (1)

سرانجام در طلیعه سال 1378 ه. ق; که مصادف با یکصدمین سال ولادت حضرت امام خمینی; بود، شمیم عطراگین یادش از زبان شاگرد خلف و صالحش، رهبر معظم انقلاب، حضرت آیة الله خامنه ای - مدظله العالی - جانی دوباره به گلستان افسرده زندگی مان بخشید و امسال به نام «امام خمینی;» مزین گشت.

رهبر معظم انقلاب در پیام نوروزی شان خطاب به ملت بزرگ ایران فرمودند: «از مهم ترین خصوصیات امسال این است که مصادف با صدمین سال ولادت امام بزرگوار ماست. به همین مناسبت، جا دارد این سال را «سال امام خمینی » بدانیم و بنامیم... و فقط هم نامیدن و عنوان کافی نیست، باید - ان شاءالله - همه سعی کنند شخصیت امام خمینی را با همان ابعاد عظیم، به درستی شناسایی کنند... سال امام خمینی یعنی ما این خصوصیات را در خودمان زنده کنیم.»

در جایی دگیر فرمودند: «من تمسک به راه و معنویت امام بزرگوارمان را، که امسال سال آن بزرگوار است، برای کشور از واجب ترین واجبات می دانم »این مقال در صدد است در روی بر آن شدیم حد تو، با طرح موضوع «لقاءالله » از دیدگاه حضرت امام; در شناسایی ابعاد ناشناخته آن بار سفرکرده گامی بردارد تا مقدمه ای باشد بر تمسک به راه معنویت آن عزیز.

لقاءالله یکی از موضوعات و مطالب مهمی است که قرة عین العارفین بوده، با این حال، کم تر به آن پرداخته شده است. لقاءالله را متاسفانه بیش تر مردم منکرند; «ان کثیر آمن الناس بلقاء ربهم لکافرون » (روم: 8); همان لقایی که منکر آن به حکم قرآن، جز زیان کاران است; «قد حنیر الذین کذبوا بلقاءالله » (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «و اما الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا و لقاء الآخرة فاولئک فی العذاب محضرون.» (روم:16) اما غایت خلقت و اوج مقام انسانیت و مقصد او معرفی شده است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.» (انشقاق:6)

حضرت امام خمینی; در ضمن شرح حدیث 28 از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانی زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداخته اند. اما از آن جا که این شرح در نهایت اختصار و همراه با برخی اصطلاحات می باشد، در این نوشتار سعی شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدی پرده از چهره دلگشای «لقاءالله » برداشته و سال امام خمینی; ارج نهاده شود.

لقاءالله و کیفیت آن

یا به کنایة و اشارة (3) بدان پرداخته و این مختصر گنجایش تفصیل و ذکر آن هارا ندارد. (4)

بعضی از علما و مفسران بکلی سد طریق لقاءالله نموده و مشاهدات عینیه (5) و تجلیات ذاتیه (6) و اسمائیه (7) انکار کرده اند به گمان آن که ذات مقدس (8) را تنزیه کنند. اینان تمام آیات و اخبار لقاءالله را بر لقای یوم آخرت و لقای جزا و ثواب و عقاب حمل نموده اند. این حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آیات و اخبار بعید نیست، ولی با توجه به بعض ادعیه معتبر (9) و روایات در کتب معتمد وبعض روایات مشهور، که علمای بزرگ به آن ها استشهاد کرده اند (10) ، حمل با رد بعیدی است.

باید دانست مقصود آنان که راهی برای لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته اند این نیست که اکتناه (11) ذات مقدس جایزاست یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق ممکن است، بلکه امتناع اکتناه در علم کلی و به قدم تفکر (12) و احاطه در عرفان شهودی و قدم بصیرت (13) از امور برهانی و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.

آن ها که مدعی این مقام هستند، می گویند: پس از تقوای تام تمام (14) و اعراض کلی قلب از جمیع عوالم (15) و رفض نشاتین (16) و قدم نهادن بر فرق انیت و انانیت (17) و توجه کامل و اقبال کلی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن (18) ریاضت های قلبی کشیدن، برای سالک صفای قلبی پیدا می شود که مورد تجلیات اسما و صفات واقع گردد و حجاب های (19) غلیظی که بین عبد و اسما و صفات است، خرق می شود و در اسما و صفات فانی می گردد و متعلق به عز قدس و جلال شده، تدلی تام ذاتی (20) پیدا می کند. در این حال، بین روح مقدس سالک و حق، حجابی جز اسما و صفات نیست.

از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز خرق گردد و به تجلیات ذاتی غیبی نایل شوند و خود را متعلق و متدلی به ذات مقدی ببیند و در این مشاهده، احاطه قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کنند (21) و بالعیان، وجود خود و جمیع موجودات را ضل حق ببینند. و چنانچه برهانا بین حق و مخلوق اول، که مجرد از جمیع مواد و علایق است، حجابی نیست - بلکه برای مجردات مطلقا حجاب نیست برهانا - این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آن ها گذاشته، (22) حجابی نخواهد داشت. (23)

در حدیث شریف کافی و توحید آمده است: ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمش بها.» (24) در مناجات شعبانیة هم، که مقبول علماست (25) و خود نیز شهادت می دهد که از کلمات آن بزرگواران است، (26) عرض می کند:

«الهی هب فی کمال الانقطاع الیک و انز ابصار قلبنا بضیاء نظرها الیک حتی تحزق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بجز قدسک، الهی واجعلنی ممن نادنیة فاجابک و لاحظلته فصعق لجلالک فنا جثیة سرا و عمل لک جهرا.» (27)

در کتاب شریف الهی، در حکایات معراج رسول اکرم; می فرماید: «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او اذنی » (نجم:7 - 8) (28) و این مشاهده حضوریه فناییة منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه (29) و اخبار و آیات منزه ندارد، بلکه مؤید و مؤکد آن هاست.

با وجود این، حمل های بعید با رد چه لزومی دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر(ع)را که می فرماید: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک » (30) و آن سوز و گدازهای اولیا را می توان به حور و قصود حمل کرد؟ آیا سخن آنان را که می فرمودند: ما حق را برای خوف از جهنم یا شوق بهشت عبادت نمی کنیم، بلکه چون احرار، او را به اخلاق می پرستیم. (31) می توان به فراق از بهشت و ماکولات و مشتهیات آن حمل کرد به هیهات که این سخنی ست بس ناهنجار و حملی است ناپسند!

آیا آن تجلیات جمال حق را در شب معراج و آن محفلی که احدی از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل، امین وحی، نیز معرم آن اسرار نبود، (32) می توان گفت ارائه بهشت و قصرهای مشید آن بوده است؟ آیا تجلیاتی را که در ادعیه معتبر برای انبیا: ذکر شده از قبیل نعم و ماکولات و مشروبات یا باغات و قصرهاست؟

افسوس که ما بیچاره های گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بسته های زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال این ها چیزی نمی فهمیم و اگر صاحب نظری یا صاحب دلی بخواهد پرده از این حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمی کنیم! تا در چاه ظلمانی عالم ملک مسجونیم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک نمی نماییم.

ولی اولیا را به خود قیاس نباید کرد و قلوب انبیا و اهل معارف را مثل قلوب شود نباید پنداشت. دل های ما غبار توجه به دنیا ومشتهیات آن را دارد و آلودگی و انغمار در شهوات نمی گذارد مرآت تجلیات (33) حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گیرد، ولی طبیعی است که با این خودبینی ها و خودخواهی ها و خودپرستی ها، از تجلیات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه حتی کلمات اولیا و اهل معرفت نیز را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلب آن ها را انکار نماییم و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم - مثل آن که به پیغمبر یا ائمه اطهار: قایل باشیم - باب تاویل و توجیه و «ما رایت شیئا الا ورایت الله معه و قبله و فیه » (35) را حمل بر رؤیت آثار کنیم; «لم اعبد ربا لم اره » (36) را به علم به مفاهیم کلی مثل علوم خود حمل نماییم;آیات لقاءالله را به لقای روز جزا محمول داریم; «لی مع حالة » (37) را به حالت رقت قلب تفسیر کنیم; «و ارزقنی النظر الی وجهک الکریم (38) »و آن همه سوز و گدازهای اولیا را از درد فراق، دوری از حورالعین و سیور بهشتی بدانیم و این نیست جز این که چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظ حیوانی و جسمانی چیز دیگری نمی فهمیم، همه معارف را منکر می شویم. (39)

از همه بدبختی ها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما مفسر می نماید و ما را از طلب باز می دارد و به حد حیوانیت و بهیمیت قانع می کند و از عوالم غیب و انوار الهیة ما را محروم می سازد ما بیچاره ها، که از مشاهدات و تجلیات بکلی محروم ایم، از ایمان به این معانی هم، که خود یک درجه از کمال نفسانی می باشد و ممکن است ما را به جایی برساند، دوریم; از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار می کنیم و چشم و گوش خود را می بندیم و پنبه غفلت در گوش ها می گذاریم که مبادا حرف حق در آن وارد شود.

اگر یکی از حقایق را از لسان عارف شوریده با سالک دل سوخته یا حکیم متاله بشنویم، چون سامعه مان تاب شنیدن آن ندارد و حب نفس مانع می شود از این که به قصور خود حمل کنیم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقی قرار می دهیم و از هیچ غیبت و تهمتی نسبت به او فروگذار نمی کنیم; (40) کتاب وقف می کنیم و شرط استفاده از آن را روزی صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فیض قرارمی دهیم; جناب صدرالمتالهین را، که سرآمد علمای توحید است، زندیق می خوانیم و از هیچ گونه توهینی درباره او دریغ نمی کنیم، در حالی که از تمام کتاب های آن بزرگوار مختصر میلی به مسلک تصرف ظاهر نمی شود، بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیة فی الرد علی الصوفیة (41) می نویسیم و او را صوفی بجت (42) می خوانیم; کسانی را که معلوم الحال اند و به لسان خدا و رسول او(ص) ملحون اندمی گذاریم، کسی را که با صدای رسا داد ایمان به خدا و رسول و ائمه هدی: در می دهد لعن می کنیم. (43)

شیخ عارف ما - روحی فداه - می فرمود: هیچ وقت لعن شخصی نکنید، گرچه به کافری ندانید از این عالم چگونه منتقل شده، مگر آن که ولی معصومی از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زیرا ممکن است در وقت مردم، مؤمن شده باشد.

یکی دارای چنین نفس قدسیه ای است که راضی نمی شود به کسی که در ظاهر، کافر مرده است توهین شود به احتمال آن که شاید در دم مردن مؤمن شده باشد، یکی هم مثل ماست و الی الله المشتکی (44) که واعظ شهر با آن که اهل علم و فضل است، در بالای منبر، در محضرعلما و فضلا می گفت: «فلان با آن که حکیم بود، قرآن هم می خواند!» (45) این به آن ماند که گوییم: فلانی با آن که پیغمبر بود، اعتقاد به مبداو معاد هم داشت.

علمی که ایمان نیاورد حجاب اکبر است، ولی با وجود این، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممکن است گاهی بی حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید. ولی این از غیر طریق عادی و سنت طبیعی است و نادر اتفاق می افتد.

پس طریقه خداخواهی و خداجویی آن است که انسان ابتدا وقتش را صرف مذاکره حق کند و علم بالله و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل نماید. (46) پس از آن به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند که البته از آن نتیجه حاصل خواهد شد.

و اگر اهل اصطلاحات نیست، از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتیجه حاصل تواند کرد.

البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی اسباب هدایت او می شود و حق تعالی از او دست گیری می فرماید و پرده ای از حجاب های او بالا می رود، و از این انکارهای عامیانه قدری تنزل می کند و شاید با عنایات خاص حضرت حق تعالی راهی به معارف (47) پیدا نماید. انه ولی النعم.

حسن ختام این گفتار را غزلی از آن یار عاشق عارف و سالک و اصل بلقاءالله قرار می دهیم:

هوای وصال

در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است دل برده فدایی هر شاخ شانه است جان در هوای دیدن رخسار ماه توست در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است اندر وصال روی تو ای شمس تابناک، اشکم چو سیل جانب دریا روانه است در کوی دوست فصل جوانی به سر رسید باید چه کرد، این همه جود زمانه است امواج حسن دوست چو دریای بی کران این مست تشنه کام غمش در کرانه است می خانه در هوای وصالش طرب کنان مطرب به رقص و شادی و چنگ و چغانه است (48)

1- جلال الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، ج 1، ص 43

2 - آیاتی که موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لقی » مطرح نموده اند، «لقاءالله »3 مرتبه، «لقاء ربهم »6 مرتبه، «لقائنا» 4 مرتبه، «لقائه »3 مرتبه، «صلا قوالله و صلا قوا ربهم »3 مرتبه و سملاقیه » 1 مرتبه ذکر کرده اند. اما روایات در این خصوص و با این ماده (لقی) فراوان است که فقط در فهرست بحارالانوار بیش از 170 مورد به چشم می خورد.

3 - آن ها که این موضوع را با کنایة و اشاره بیان نموده اند، چه در آیات و چه در روایات بیش از این هاست; مثلا، در قرآن کریم از ماده «رجع » بیش از 70 مورد مطرح شد به اضافه آیه 18 غافر، 24 القامة،23 الرعد،39 - 40 الروم، 45 الاحزاب و...

4 - برای تفصیل بیش تر، ر. ک. به: حاج میرزا جواد تبریزی برساله لقاءالله.

5- منظور دیدن تجلیات ذاتی و صفاتی و افعالی حضرت حق است که آن ها را با حقیقت ایمان باید دید، نه با دیده سرکه در عرفان نظری از آن بحث و در عرفان عملی بالعیان مشاهدة می شود.

آنچه عاشق کند تماشایش ای برادر به دیده سر نیست

6- تجلیات ذاتی به نظر حضرت امام; عبارت است از این که حضرت حق با اسمای ذات بر سالک تجلی کند و این تجلیات وقتی است که سالک به مقدم معرفت به مرحله فنای ذاتی رسیده باشد. (امام خمینی، آداب الصلاة، ص 295)

7 - تجلیات اسمائیه (صفاتیة) به نظر حضرت امام; بر سالک زمانی است که سالک با قدم معرفت به مرحله فنای صفاتی رسیده باشد که در این صورت، تجلیات حضرت حق بر او تجلیات صفاتیة نامیده می شود. (آداب الصلاة، ص 259)

8 - بهترین توجیهی که برای منکران لقاءالله می توان ذکر کرد همین احتمال تنزیه است که آن ها می خواهند خداوند تبارک و تعالی را از ماده و مادیات منزه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، که به گمان باطلشان به معنای دیدن با چشم سراست، انکار می کنند تا خداوند را مجرد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجید رهنمون باشند، در حالی که غافل اند از این که منظور از «لقاءالله » دیدن با چشم دل و با نور ایمان است که از حضرت امیرالموحدین، علی(ع) سؤال شد: آیا خدایی را که عبادت می کنی دیده ای؟ فرمود: من کسی نیستم که خدای نادیده را عبادت کنم. پرسیدند: خدای را چگونه دیده ای؟ حضرت فرمود: وای بر تو، خدای را با چشم سر نمی توان دید، بلکه با چشم دل باید زیارت کرد و با ایمان واقعی به وصالش نایل آمد. این حدیث با اندکی تفاوت نیز از آن حضرت و از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است. (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 4، ص 26،27، 32،33، 44)

9 - دعاها در این زمینه فراوان است. به ذکر چند نمونه از آن بسنده می شود:

«الهی... لا تحجب مشتاقیک عن النظر الی رؤیتک »; خدایا مشتاقانت را از دیدار جمالت محروم مفرما. حاج شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، مناجات الخائفین، ص 218)«و لقائک قرة عینی... و رؤیتک حاجتی »; خدایا لقا تو روشنی چشم من است و دیدن جمالت آرزویم. همان، مناجات المریدین، ص 225)«و لو عتی لا یطفیها الا لقائک »; خدایا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمی کند. همان، مناجات المفتقدین، ص 228)

10 - محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 260، ج 8 / رساله لقاءالله، ص 5 به بعد

11 - پی بردن به کنه و حقیقت شی ء

12 - یکی از براهین مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با این بیان که ما سوی الله همه معلول اند و معلول همیشه به مقدار سعه وجودی اش قادر است علتش را ببیند و بشناسد و بشناساند و درست به همین دلیل گفته اند: علم پیدا کردن به علت از طریق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه که معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفی شده است، نه بیش تر و نه به طور مطلق. لذاست که: «لا یحیطونه به علما»; هیچ کس قادر نیست احاطه علمی بر خداوند پیدا کند (طه: 110)، بلکه «لا یحیطون بشی ء من علمه »; حتی قادر نیستند به ذره ای از علم خدا احاطه پیدا کنند (البقره: 255); به دلیل این که به قول پیامبر اکرم(ص)، «احتجب عن العقول »; از فهم عقول بالاتر است و عقل ها از فم او در حجاب اند; همان گونه که حضرت علی(ع) فرمودند: «لا یدرکه بعد الهمم »; افکار بلند ژرف اندیش کنه ذاتش را درک نمی کنند. (نهج البلاغه، ج 1) امام باقر(ع) این حقیقت را با بیانی تمثیلی، این گونه تبیین نمودند: هر معنا و تصوری که از خدا در ذهنتان تصور کنید، حتی اگر با دقیق ترین نگرش ها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه این که حقیقتا خدا باشد. شاید مورچه خیال می کند برای خدا باید در شاخک باشد; چون این را کمال خودش می داند و خیال می کند نبودش نقصی است، در حالی که خدا از آن منزه است. این چنین است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شیخ بهائی، اربعین، حدیث دوم، ص 510)

گفتم همه ملک حسن سرمایه توست خورشید فلک چو ذره در سایه توست گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیده ای پایه توست

و به قول مولوی:

هست آن پندار او زیرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله هر یکی در پرده ای موصول جوست وهم او آن است کان خود عین اوست.

(مثنوی معنوی، ج 2، ص 497)

13- از لحاظ علم حضوری و مشاهدات چشم باطنی و شهودی که عارف سالک با قدم بصیرت بدان می رسد، باز هم کسی ادعای احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق را ندارد; چه این که آن جا که حضرت ختمی مرتبت(ص) می فرمایند: «ما عرفناک حق معرفتک; خدایا من تو را چنان که باید شناختم (بحارالانوار، ج 69، ص 292) و امیرالموحدین، حضرت علی(ع) می فرمایند: «لا یناله غوص العظن »; غواصان دریای علوم و دانش ها از پی بردن به کمال هستی اش عاجزند (نهج البلاغه، خ 1)، دیگران جای خود دارند، بلکه مراد کشف حضوری و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالک است، نه به طور مطلق. لذا، شیخ بهائی; در این باره می نویسند: مراد از شناخت خداوند، اطلاع یافتن بر صفات جمال و جلال الهی آن هم در حد فهم و طاقت بشری است، اما رسیدن بکند ذات مقدس الهی چیزی است که حتی ملائکه مقرب و انبیای مرسل(ع)بدان نمی رسند، چه رسد به غیر آن ها. (اربعین، ص 510)

14 - تقوا دارای مراتبی است که حضرت امام; مراتب آن را این گونه بیان می فرمایند: 1. تقوای [پرهیز] از محرمات است; 2. تقوای خاصه پرهیز از مشتهیات; عامه 3. تقویا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنیا; 4. تقوای مخلصان اجتناب از محبت دنیا; 5. تقوای مجذوبان، پرهیز از ظهور کثرات افعالی;6. تقوای فانیان، پرهیز از کثرات اسمائی.7- تقوای واصلان، اجتناب از توجه به فناء. 8- تقوای متمکنان، پرهیز از تلوینات. (چهل حدیث، ص 180)

15 - عوالم دارای تقسیمات گوناگونی است، یکی از تقسیمات رایج تقسیم عوالم به ملک، ملکوت و جبروت است.

16 - رها کردن دنیا و آخرت، که نه به دنبال دنیا باشد - که این مقام دنیاطلبان است - و نه به دنبال نعمت های اخرت - که این کار تاجران و زاهدان است - بلکه فقط جویای جمال حق باشد که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «الدنیا حرام علی اهل الآخرة و الآخرة حرام علی اهل الدنیا وهما حرامان علی هل الله »; دنیا بر اهل آخرت حرام است، چه این که آخرت هم بر طالبان دنیا حرام است و هر دو بر خداجویان حرام. (؟، جامع صغیر، ج 2، ص 16 / حسن حسن زاده آملی، رساله لقاءالله، ص 151)

17 - انیت در مقابل ماهیت است; چه این که غیر خدا تشکیل شده از ماهیت و انیت; یعنی از چیستی و هستی (وجود) و انانیت، که مصدر جعلی از «انا» می باشد، به معنای خودخواهد و خودپرستی است. بنابراین، معنای عبارت مزبور این است: از هستی و خودپرستی گذشتن و خود را ندیدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسیدن.

18 - به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل: «و اجعل... قلبی بحبک متیما»; خدایا قلب مرا لبریز از عشق و محبت قرار ده.

19 - در یک تقسیم کلی، حجاب ها به دو قسم تقسیم می شوند. الف - حجاب های ظلمانی; مثل دنیا، جهل، غفلت، حب نفس و...; ب - حجاب های نورانی; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاة، ص 5 -7، 38،113،47) در تقسیم دیگر، حجاب ها به سه قسم تقسیم می شوند. (ر. ک. به: امام خمینی، مصباح الهدایة، ص 87) در بعضی روایات هفت حجاب، در بعضی دیگر 70 حجاب، در بعضی 70 هزار و در برخی 90 هزار حجاب آمده است. (ر. ک. به: بحارالانوار، ج 58، ص 39 -47)

20 - اشاره است به فرازی از مناجات شعبانیة که در چند سطر پس از آن می آید: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک... و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک » و آیه «ثم دفی فتدلی » (انجم: 8)

21- حضرت امام; در کتاب شریف مصباح الهدایة در این زمینه می نویسند: «وقتی حجاب ها برطرف شد، سالک جمال حضرت حق را مشاهده می کند و از خویشتن فانی می شود که این همان مقام فناء است... این جاست که سفر اول از خلق به حق پایان می پذیرد» (مصباح الهدایة، ص 87)

22 - همان گونه که در حدیث قدسی آمده است: «لم یسعنی ارجنی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن »; زمین و اسمان گنجایش مرا ندارد، ولی دل بنده مؤمن جایگاه من است (بحارالانوار، ج 58، ص 39) به قول مولوی که ناظر به حدیث فوق است:

گفت پیغمبر که حق فرموده است

من نگنجم هیچ در بالا و پست در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان، ای عزیز در دل مؤمن بگنجم، ای عجب گر مرا جویی در آن دل ها طلب.

(مثنوی معنوی، ج 2، ص 163 - 164)

23 - چون حجاب تا زمانی است که انسان گرفتار دنیاست و از آنکه گذشت، حجابی در کار نیست. از من که گذشت، به او پیوست. به قول امام;:

دل که آشفته رومی تو نباشد دل نیست آن که دیوانه خال تو نشد عاقل نیست

بگذر از خویش اگر عاشق دل باخته ای که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست. (امام خمینی، دیوان حضرت امام;، ص 67) و به قول حافظ:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز میان عشاق و معشوق هیچ حایل نیست

24- روح مؤمن ارتباطش به روح خدا قوی تر است از ارتباط شعاع خورشید با خورشید. (اصول کافی، ج 2، ص 166، ج 4)

25- چه این که از لحاظ سندی کم تر حدیثی با این سند محکم است که در سندش آمده: این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(ع) و امامان از فرزندان اشیان است.

26- این خود نیز سندی بهتر و برتر از سند است که متن آن قدرمحکم و خلل ناپذیر و عرشی است که صدور آن از غیر معصوم(ع) برای آشنایان فا فن، تقریبا محال است که گفته اند: «آفتاب آمد دلیل آفتاب »

27 - خدایا عنایتی فرما تا با همه وجودم، از غیر تو گسسته و به تو به پیوندم و چشم دلمان را به روشنایی دیدارت منور فرما، تا چشم های دل مان حجاب های نور را در نور دد و به سرچشمه بی پایان عظمت متصل شود و روح ما به عزت دست بپیوندت. خدایا،مرا از کسانی قرار ده که صداشان کردی، پس خدای ترا اجابت نمودند و گوشه چشمی به آن ها کردی. پس به تجلی جلالت مدهوش شدند، پس با آن ها در پنهانی سخن گفتی و آشکارا برای تو عمل کردند. (مفاتیج الجنان، ص 283)

28 - پیامبر اکرم(ص) در شب معراج آن قدر به خدا نزدیک شد که به مقال تدلی رسید. پس فاصله اش - از جهت تمثیل - به اندازه دو قوس یا نزدیک تر از آن گشت. به تعبیری دیگر، همه تعلقات امکانی را رها کرد و آن قدر به خداوند تقرب پیدا نمود که تنها فاصله اش - و بزرگ ترین فاصله که هیچ گاه طی نخواهد شد - این بود او ممکن الوجود است و خدایش واجب الوجود; یعنی فقط قوس وجوب و امکان و رب و عبد باقی ماند، وگرنه به حد اعلا، که برای یک موجود ممکن و عبد قابل تصور است، رسید و به تعبیر زیبای زیارت رجبیة: «لا فرق بینک و بینها الا انعم عبادک و خلقک.» (مفاتیح الجنان، ص 242)

29 - شاید نظر حضرت امام; از تاکید و تایید و عدم اکتناه و تنزیه این باشد که حضرت ختمی مرتبت با همه علو مکاتب و رتبه ای که یافت - که برترین انسان کامل است - در مشاهده حضوریة فناییه اش، به مرحله ای رسید که نه تنها به کنه ذات حق نرسید و احاطه بر آن نیافت، بلکه به مقام تدلی و قاب قوسین او ادنی رسید که هنوز فواصل طی ناشدنی باقی است:

از در دوست تا به کعبه دل عاشقان را هزار و یک منزل و این مقام با تنزیه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته که حتی حضرت ختمی مرتبت(ص) بدان مرحله برسد که خود فرمود: «الهی ما عرفناک حق معرفتک »; خدایا، آن چنان که شایسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج 69، ص 292)

30 - ای خدای من، ای سید و آقای من، ای مولای و عزیز من، ای پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت را تحمل کنم، اما با آتش فراقت چه کنم؟ (مفاتیح الجنان، ص 116)

31 - این فرمایش حضرت امام; اشاره به حدیث ذیل، بلکه ترجمه آن است که قال امیرالمؤمنین(ع): الهی ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طمعا فی ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک.» (بحارالانوار، ج 41، ص 14 ح 4)

32 - این سخن حضرت امام; اشاره است به احادیث فراوانی که درباره شب معراج از آن حضرت(ص) نقل شده مثل: «فلما بلغ الی سدرة المنتهی، فانتهی الی الجحب فقال جبرئیل: تقدم یا رسول الله، لیس لی ان اجوز هذا المکان ولو دفوت انملة لاحترقت »; وقتی پیامبر اکرم(ص) در شب معراج به سدرة المنتهی رسید، به برخی موانع برخورد نمود. جبرئیل گفت: ای رسول خدا(ص)، از این جا نیز جلوتر بروید، اما من مجاز نیستم از این مکان بالاتر بیایم که اگر یک بند انگشت نزدیک تر شوم می سوزم. (بحارالانوار، ج 18، ص 382) مولوی با اشاره به این حدیث، چه زیبا سروده است:

احمد ار بگشاید آن پر جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش گفت او را: هین بپراند رپیم گفت: رو، رو من حریف تونیم باز گفت او را: بیا ای پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز گفت: بیرون زین حد، ای خوش فرمن گو زنم پری، بسوز دپر من

(مثنوی معنوی، ج 2، ص 503 - 504)

33 - به تعبیر زیبای حضرت علامه حسن زاده آملی (دام عزه) در این زمینه توجه نماید: «این جدول [دل] اگر درست تصفیه و لا یروبی شود مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات می گردد. این دفتر [دفتر دل] شایستگی لوح محفوظ شدن کلمات نوریة شجون حقایق اسما و شوون رقایق ظلیة آن ها را دارا است:

دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد»

(مقدمه کتاب معرض نفس)

34- حضرت امام; در این زمینه دردمندانه می نالد و می گوید: «راجع به عقاید و معارف مثل بسیار است، ولی من از تعداد آن ها خودداری می کنم; زیرا که می دانم این حجاب ها با گفته مثل منی خرق نمی شود، ولی از باب نمونه به یکی از آن ها اشاره می کنم که فی الجمله سهل الماخذتر است:

این همه آیاتی که راجع به لقاالله و معرفة الله وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در ادعیه و مناجات های ائمه: موجود است، به مجرد این عقیده، که از اشخاص عامی در این میدان ناشی و منتشر شده، که راه معرفة الله به کلی مسدود است و باب معرفة الله و مشاهدة جمال را به باب تفکر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلکه ممتنع قیاس نموده اند، تاویل و توجیه کنند و یا اصلا در این میدان وارد نشوند و خود را با معارفی که قرة العین انبیا و اولیاست آشنا نکنند. خیلی مایه تاسف است برای اهل الله که یک باب از معرفت را، که می توان گفت ایت بعثت انبیا و منتهای مطلوب اولیاست به طوری به روی مردم مسدود کرده اند که دم زندن از آن کفر محض و زندقه صرف است.

این ها معارف انبیا و اولیا را با معارف عوام و زن ها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوی می دانند. بلکه گاهی از آن ها بالاتر نیز بروز کند، می گویند: فلان یک عقائد عامیانه خوبی دارد، ای کاش ما به همان عقیده عامیانه بودیم. این مطلب درست است; زیرا که این بیچاره که به این کلام متنوه می شود خود عقاید عامیانه را از دست داده و دیگر معارف را، که معارف خواص و اهل الله است، باطل می شمرد. این آروز درست مثل آرزوی کفار است که در کریمه الهیة نقل از آن ها شده: «و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا»; کافر در قیامت می گوید: ای کاش من خاک بودم. (نبا: 40) ما اگر بخواهیم آیات و اخبار لقاءالله را به تفصیل ذکر کنیم تا رسوایی این عقیده فاسده، که از جهل و غرور شیطانی پیدا شده، واضح شود کتابی جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاة، ص 197)

35-فیض کاشانی، علم الیقین، ج 1، ص 49

36 -شیخ صدوق، توحید، ص 305

37 - بحارالانوار، ج 82، ص 243

38 - همان، ج 90، ص 159، ح 10

39 - حضرت امام; در جایی دیگر به همین مناسبت می فرمایند: «من و تو اهلش نیستیم، ولی خوب است منکر هم نشویم; ایمان داشته باشیم به هر چه خداوند تعالی و اولیایش فرموده اند. شاید این ایمان اجمالی هم برای ما فایده داشته باشد. گاهی هم ممکن است که انکار بی جا و رد بی موقع و بدون علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست... شاید آن مطلب، منشا و اساسی داشته باشد از کتاب و سنت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق می کند که یک نفر فقیه یک فتوا بدهد از باب دیات - مثلا - که شما کم تر دیده اید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید. او را یا آن که یک نفر سالک الی الله یا عارف بالله یک حرف بزند راجع به معارف الهیة یا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید.» (چهل حدیث، ص 12)

40 - حضرت امام; در کتاب شریف سر الصلاة به همین مناسبت می فرمایند: «از امور مهمه ای که تنبه به آن لازم است و اخوان مؤمنین، خصوصا اهل علم [کثر الله امثالهم] باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامی از بعض علمای نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرد آن که به گوش آن ها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آن ها را از آن خطی نیست بدون حجت شرعیة، دمی به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند. و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس ومقامات اولیا و عرفا و تجلیات حق و عشق و محبت و امثال این ها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است، برد، صوفی است یا مروج دعاوی صوفیه است یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن، برهان عقلی یا حجتی شرعی ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آن ها شرح بیانات قرآن و حدیث است.» (سرالصلاة. ص 38)

41 - این کتاب اخیرا و برای دومین بار به همت انتشارات الزهرا(س) به نام عرفان و عارف نمایان به فارسی ترجمه شده است که این نام گذاری گرچه با محتوای کتاب مطابق است، اما با نام گذاری مؤلف نمی سازد، بلکه ترجمه رسای نام کتاب این چنین است: «شکستن بت های جاهلیت در رد صوفی گری ».

42- صوفی خالص

43 - درباره مرحوم فیض; صافی اش در تفسیر قرآن و وافی او در شرح روایات کافی «درباره ملاصدرا; تفسیر القرآن الکریم و شرح اصول کافی اش شاهد صدقی بر ادعای حضرت امام; می باشند.

44 - یعنی: «باید به خدا شکایت کرد.» این جمله اقتباسی از حدیث امام هشتم(ع) است که فرمود: «فالی الله المتشکی و هو المستعان.» (بحارالانوار، ج 49، ص 130)

45 - مراد از علم بالله و اسما «صفات » علم شریف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق یا الحق است (ر. ک. به:؟، تمیهد القواعد، ص 18 /؟ مصباح الانس، ص 13) و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارک و تعالی است. ر. ک. به: تمهید القواعد، ص 25) لذا، علم عرفان «علم بالله » اطلاق می شود; چه این که به عارف «اهل الله » (محی الدین عربی، شرح فصوص الحکم، ص 60 -286 / آداب الصلاة، ص 197) که این اصطلاح را در عرفان همچون سایر اصطلاحاتشان از کتاب و سنت گرفته اند; زیرا به قول امام خمینی;، به جان دوست قسم که کلمات نوع آن ها شرح بیانات قرآن و حدیث است. (ر. ک. به: سرالصلاة، ص 38) اصطلاح «علم بالله » در روایات ذیل آمده است: بحارالانوار، ج 1، ص 210، ح 2، ص 215، ح 20

46 - این نکته که این علم را در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، از آن مطالب بسیار عمیق و اساسی است; چه این که بیش تر علوم را و مخصوصا علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمی توان با خواندن فهمید و بدان رسید و غالب گرفتاری و خطاهای بزرگی که برای افرادی همچون غزالی پیش آمده از همین مطالعه کردن و خواندن بدون استاد است - که خود بدان معتوف است امام سجاد(ع) درباره ضرورت نیاز به استاد می فرمایند: «هلک من لیس له حکیم یرشده »; کسی که بدون استاد و راهنما باشد هلاک می شود (؟، کشف الغمة، به نقل از: رساله سیر و سلوک، منسوب به بحر العلوم، ص 116 / بحارالانوار، ج 78، ص 159، ح 10) حضرت امام;، به مناسبت بحثی از کتاب اثولوجیا افلوطین می نویسند: «کسی که بخواهد این مطلب را خود بفهمد [مطلب محل بحث را] به کتاب اتولوجیا مراجعه کند. البته بعد از تحقیق و تفحص کامل از سخنان پر رمز و راز عارفان بالله و پس از مراجعه به استاد چون هر علمی اهلی دارد و اصطلاحاتی، مواظب باش، نکند بدون مقدمات و با اتکا به فهم خودت به این کتاب ها مراجعه کنی که نه تنها فایده ای برایت ندارد، بلکه جز حیرت و گمراهی چیزی به بار نمی آورد. مگر نمی بینی... شیخ الرئیس.................، این اعجوبه قرن که در حدة ذهن و دقت فکر، لم یکن له کفوا احد [بی نظیر است] می گوید: من ریاضیات و طبیبیات و طب را فقط مقدار اندکی نزد استاد خواندم و به راحتی بقیه را فهمیدم. اما در الهیات هیچ نمی فهمیدم، حتی گاهی اتفاق می افتاد در یک مساله الهی چهل بار مطالعه می کردم و چیزی عایدم نمی شد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرع، حل می شد.» (مصباح الهدایة، ص 68 -69) حضرت امام; در پایان کتاب گرانسنگ و بی بدیل مصباح الهدایة می فرمایند: «ای برادر روحانی، مواظف باش... نکند بخواهی مطالب این کتاب را بدون تفحص در کلمات بزرگان و عارفان بالله و متاله بفهمی یا بخواهی بدون فراگیری این معارف از اهل آن - از مشایخ عظام و عرفاء کرام - و با مجرد مطالعه این مطالب به آن ها برسی که در این صورت، تیجه ای جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهدایة، ص 90)به قول حافظ:

بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من به خویشتن نمودم صد اهتمام و نشد

یا

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی و به قول ملای رومی:

هر که گیرد بیشه ای بی اوستا ریشخند می شد به شهر و روستا(مثنوی معنوی، ج 2، ص 34)

47 - حضرت امام خمینی; در این جا راه رسیدن به معارف را چند چیز معرفی فرموده اند که عبارت اند از: «یک. فراگیری علم در خدمت مشایخ;

دو. ریاضات علمی;

سه. ریاضات عملی;

چهار. تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.»

این فرمایش حضرت امام; گویا نظار است به سخن نغز و ارزشمند امیرالمؤمنین علی(ع):

«لا تحعیل العلم الا بخمسة اشیاء: اولها بکثرة السؤال، الثانی بکثرة الم الاشتغال، الثالث بتطهیر الافعال، الرابع بخدمة الرجال، الخامس باستعانة ذی الجلال » (؟، المواعظ العددیة، ص 158)علم به دست نمی آید، مگر از این پنج راه: اول زیاد سؤال کردن، دوم به ممارست همیشگی و مداوم (ریاضات علمی)، سوم عملا از گناهان پرهیز کردن (ریاضات عملی)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسیدن (خدمت مشایخ)، پنجم از خدای متعال کمک خواستن (تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله).

48 - دیوان حضرت امام خمینی;، ص 61

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر