حمله وهابیها به مسقط
صاحب ناسخ التواریخ در ضمن شرح وقایع سال 1226 چنین می نویسد:
همانا آن جماعت(وهابیها)هر روز بر قوت و شوکت افزوده تا زمین بحرین را به تحت فرمان آورند. و همت بر قتل و غارت مسقط استوارکردند. امام مسقط، به شاهزاده حسینعلی میرزا که فرمان گذار فارس بود، اطلاع داد و بر حسب فرمان او، صادق خان دولوی قاجار که درجنگ با اعراب تجربه داشت، با فوجی از سپاه ایران به مسقط تاختن آورد، در آنجا نیز جمعی را با لشگر خود پیوسته کرد و تا حوالی درعیه پیش رفت.
امیر سعود برای برابری با سپاه ایران، سیف بن مالک و محمد بن سیف را با گروه بسیاری از اعراب، گسیل داشت بعد از جنگ سختی که میان طرفین رخ داد، محمد و سیف با برداشتن زخمهای مهلک،گریختند و کشته بسیار برجا گذاشتند و امام مسقط به شکرانه این فتح، پیشکش لایقی برای شاهزاده حسینعلی میرزا فرستاد و خبر آن در روز بیستم ماه ربیع الاول به اطلاع فتحعلی شاه رسید (1).
این حادثه را همان طور که ملاحظه شد، صاحب ناسخ التواریخ جزووقایع سال 1226 ضبط کرده، و لیکن جبرتی در ضمن وقایع سال 1218به آن اشاره نموده و چنین آورده است: وهابیان، مکه و جده راتخلیه کردند زیرا به ایشان خبر رسیده بود که ایرانیان به بلادشان درعیه، حمله برده و قسمتی از آن را به تصرف درآورده اند (2).
به قول بعضیها ممکن است گفته شود که حمله ایرانیان به نجد،مکرر اتفاق افتاده و در نقل مرحوم سپهر ملاحظه شد که درباره صادق خان دولو گفته بود که در جنگ با اعراب، تجربه داشت (3).
مرحوم شمس العلمای گرگانی در کتاب مختصری که درباره فرقه وهابی نوشته، از زد و خوردهای میان وهابیان و سپاه ایران به ریاست صادق خان حتی از حمله وهابیها به ایران و از نامه وهابیهابه فتحعلی شاه و جواب او سخن گفته است.
محمد علی پاشا و ادامه جنگ با وهابیان
محمد علی پاشا هفت هزار سپاهی و هفت هزار کیسه طلا از مصرخواست، در حوالی تربت زنی بود به نام «غالیه » که به شجاعت ودلیری شهرت داشت و در آن نواحی حکمروائی می کرد و بسیاری ازحکمرانان وهابی مسلک و سپاهیانش دور او را گرفته بودند، محمدعلی به سال 1229 سپاهی به جنگ او فرستاده و سخت از او شکست خورد، سپس طوسون پسرش را به جنگ با او گسیل کرد آن زن هشت روزبا سپاه او جنگید و سرانجام عقب نشینی کردند عربها به علت نیرنگی که محمدعلی پاشا با شریف غالب کرد، از وی متنفر گشتند وبسیاری از اشراف عرب به صف دشمن پیوستند و قحطی و گرانی در مکه و مدینه به وقوع پیوست (4).
امیر سعود در یازدهم جمادی الاولی به سال 1229 به بیماری التهاب مثانه درگذشت. سعود مدت دو سال در نزد محمد بن عبدالوهاب درس خوانده بود و در علم تفسیر و فقه و حدیث، دست داشت و حلقات درس تشکیل می داد (5) و پسرش عبدالله به جای پدرنشست و عربها از هر ناحیه ای می آمدند و با وی بیعت می کردند. ودر این سال محمد علی پاشا سپاهیان فراوانی به اطراف «قنفذه »از راه دریا و خشکی فرستاد، آنها شهر را به تصرف خود درآوردند.
و همه وهابیان فرار کردند و در آنجا جز اهل شهر را نیافتند وآنها را قتل عام کردند قبائل «عسیر» با «طامی ابی نقطه » ;«قنفذه » را محاصره کردند و آب را بر شهر بستند در نتیجه سپاهیان پاشا شکست خوردند و بسیاری نیز کشته شدند، سپس پاشانیروی امدادی به منطقه اعزام کرد باز وهابیها شکست دادند.
در ماه جمادی الثانی محمد علی پاشا شخصا برای جنگ با وهابیهابه طائف رفت و پیوسته سپاه و مهمات جنگی و پول از مصر به وی می رسید، او مردم را با پول به طرف خود جلب می کرد و با مشایخ واشراف که فرار کرده بودند، از در سازش درآمد، آنگاه از طائف راهی «کلاخ » شد و سپاهیانی به نواحی مختلف فرستاد و پسرش طوسون را نیز به مدینه اعزام کرد و خود به مکه برگشت تا مراسم حج فرا رسید. در آغاز سال 1230 دوباره به طائف بازگشت و سپاهی عظیم برای جنگ با وهابیان تجهیز کرده و گسیل داشت. میان او ووهابیان جنگهائی رخ داد که در همه پیروزی از آن او بود.
محمد علی پاشا در سرزمین عرب همچنان می تاخت و دشمنانش راسرکوب می ساخت.و در این راه پولها خرج می کرد و این وضع همچنان تا ماه جمادی الاولی ادامه داشت سپس به مکه برگشت و برای اشراف ودیگران مستمری قرار داد و دفتر اهل مکه را که در زمان تسلط وهابیان قطع شده بود، تجدید کرد و بر آنچه که ثروتمندان متصرف شده بودند، خط بطلان کشید و نظمی جدید داد، و «حسن پاشاارنوطی » را نماینده خویش در مکه ساخت و سپس در ماه رجب عازم مصر گردید.
انعقاد پیمان صلح میان طوسون و وهابیان
در ماه شعبان سال 1230 پیمان صلح میان طوسون و عبدالله بن سعود بسته شد و عبدالله دست از جنگ کشید و از طوسون فرمان بردو از وهابیان حدود بیست نفر نزد طوسون آمدند، دو تن از آنها راپیش پدرش به مصر فرستاد ولی محمد علی پاشا از پیمان صلح خوشش نیامد، آنگاه طوسون به مصر آمد و در سال 1231 ماه ذیقعده دراثر بیماری طاعون به سن 20 سالگی درگذشت و در غیاب او برایش فرزندی متولد شد به نام «عباس » که پس از عمویش «ابراهیم پاشا» حکمران مصر شد.
سلطان عثمانی و محمد علی پاشا تصمیم به برانداختن وهابیها واز میان بردن حکومت ایشان داشتند و از طرفی جمعی از افرادعشائر نجد و حجاز به مصر رفتند و شروع به بدگوئی از امیرعبدالله کردند، از این روی محمد علی پاشا سپاهی انبوه که ازترکان و مصریان و مردم دیار مغرب و شام و عراق تشکیل یافته بود، گرد آورد و چون فرزندش طوسون درگذشته بود، سپهسالاری این سپاه را به فرزند دیگرش ابراهیم پاشا(و به قولی به ربیبش)واگذار نمود.
ابراهیم پاشا با این سپاه جرار از مصر به سوی حجاز حرکت کرد،نخست به مدینه منوره رسید و آن را با حومه اش به تصرف خوددرآورد و سپس به طرف «درعیه » عزیمت کرد او به هر سرزمینی که می رسید، بدون مقاومت مردم، آنجا را متصرف می شد تا به جائی به نام «موتان » رسید. وهابیان در آنجا به مقاومت پرداختند وجنگی سخت درگرفت و بسیاری از وهابیها کشته و جمعی نیز اسیرگشتند.
ابراهیم پاشا چنان رعب و وحشتی در دل قبایل اطراف افکند که بسیاری از آنان نزد او آمدند و اظهار اطاعت کردند و حاضر شدنددر رکاب او بجنگند. جنگهائی که از این پس میان طرفین رخ می داد،اغلب به زیان امیر عبدالله بود، زیرا سپاه ابراهیم پاشا هم ازلحاظ عدد چند برابر سپاه عبدالله بود و هم از تجهیزات جدیدجنگی و توپهای قوی برخوردار بود، ابراهیم به تدریج ناحیه رس وشهر خبراء و غنیزه(از نواحی نجد)را متصرف شد و شهر «شقراء»را با صلح به تصرف درآورد.
خلاصه اینکه ابراهیم پاشا مرتب پیش می رفت و نواحی حجاز و نجدرا متصرف می شد و تسلط او نوعا همراه با تخریب و قتل و غارت ونهب بود تا این که شهر درعیه مرکز امیر عبدالله را محاصره کردو پس از چندین نوبت درگیری بالاخره آنجا را نیز به تصرف خوددرآورد و عده ای از امرای سعودی را در دهانه توپ گذاشت یاتیرباران کرد و امیرعبدالله تسلیم و بسیاری از خویشان ونزدیکان وی دستگیر شدند و به طور کلی درعیه را با خاک یکسان ساخت و بقیه مردم آنجا را در ریاض اسکان داد.
هنگامی که این اخبار به مصر رسید، محمد علی پاشا بسیارخوشحال شد و هزار توپ به علامت شادمانی شلیک کردند و مدت هفت روز مصر و اطراف آن را چراغانی کردند.
در آغاز سال 1234 ابراهیم پاشا; عبدالله بن سعود و بسیاری ازدستگیر شدگان وهابی را به مصر فرستاد، عبدالله درحالی که براسبی سوار بود و سپاهیان در جلو او حرکت می کردند، وارد مصر شد.
مردم برای تماشا بیرون آمده بودند و به هنگام ورود آنان توپ هابه هوا شلیک کردند.
ابن بشر می گوید: (6) امیر عبدالله را با سه یا چهار تن ازیارانش(وبه گفته ذینی دحلان با جمع کثیری از امرای نجد)از درعیه حرکت کردند وی در محرم سال 1234 وارد مصر شد.
در مصر موکب بزرگی برای او تشکیل دادند تا مردم وی را تماشاکنند چون عبدالله بر محمد علی پاشا وارد شد، پاشا به احترام اواز جا برخاست و او را پهلوی خود نشاند و و در ضمن سخن گفتن باوی، پرسید که ابراهیم پاشا را چگونه دیدی؟ پاسخ داد که او دروظیفه خود کوتاهی نکرد و کوشش لازم را بکار برد ما نیز چنین بودیم و آنچه خداوند مقرر کرده بود، همان شد.
محمد علی پاشا: انشاء الله در نزد سلطان برای تو شفاعت خواهم کرد.
عبدالله: آنچه خدا بخواهد همان خواهد بود، آنگاه خلعت به اوپوشانید.
همراه عبدالله صندوق کوچکی بود، محمد علی پاشا سوال کرد که این چیست؟
گفت: این را پدرم از حجره(بقعه مطهر پیامبر)برداشته است و من آن را به نزد سلطان(سلطان عثمانی)می برم.
پاشا دستور داد صندوق را باز کردند، سه نسخه از قرآن مجید درآن یافتند که مربوط به خزانه پادشاهان بود و هیچ کس بهتر از آن را ندیده بود، همچنین سیصد دانه مروارید بزرگ و دانه های زمردبزرگ و ظرفی از طلا در آن یافت می شد. محمدعلی پاشا گفت: شما غیراز اینها، اشیاء دیگری نیز از حجره گرفته اید، پاسخ داد: این نزد پدرم بود و او آنچه در حجره می یافت به خود اختصاص نمی داد،بلکه اعراب و اهل مدینه و خواجگان حرم و شریف مکه نیز آنها رابرده اند.
محمدعلی گفت: این سخن صحیح است زیرا ما بسیاری از آن اشیاء را در نزد شریف مکه دیدیم (7).
سپس محمد علی پاشا، امیرعبدالله و همراهانش را در نوزدهم ماه محرم الحرام تحت نظر روانه اسلامبول نمود. در آنجا پس از آن که وی و همراهانش را در بازارها گرداندند، عبدالله را در جلو باب همایون و همراهانش را در جاهای دیگر به دار آویختند.
ابراهیم پاشا در حدود نه ماه در درعیه ماند.در این مدت اوامری مبنی بر تبعید همه آل سعود و خاندان شیخ محمد به مصرصادر کرد وفرمان او نفاذ یافت و افراد این خاندان از مرد و زن و کودک، تحت الحفظ به مصر کوچ داده شدند.
در ماه شعبان سال 1234، محمد علی پاشا در نامه ای که برای ابراهیم پاشا فرستاد، به او دستور داد شهر درعیه را ویران و باخاک یکسان سازد.
ابراهیم پاشا به اهل درعیه دستور داد از شهر بیرون روند،آنگاه سپاهیان وی به خراب کردن قصرهای حکومتی و همچنین خانه های مردم و بریدن نخلها پرداختند، بعضی از خانه ها را درحالی که هنوز از سکنه خالی نشده بود، ویران می ساختند بدین ترتیب ازدرعیه جز تلی از خاک اثر دیگری باقی نماند (8). بدین ترتیب بلندپروازیهای آل سعود در این مرحله به این شکل فجیع خاتمه یافت.
پی نوشت:
1- ناسخ التواریخ، ج 1(جلد قاجار)، ص 206.
2- المختار من تاریخ الجبرتی، ص 539.
3- وهابیان، ص 389.
4- کشف الارتیاب، ص 43.
5- تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 1، ص 133.
6- عنوان المجد، ج 1، ص 210.
7- زینی دحلان، الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 267 و 268.
8- عنوان المجد، ج 1، ص 157 به بعد- تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 1، ص 143 - 193.