این عشق که صفتِ جان آمد، نیز بر سه قسم است:
اول، راستی؛
میانه، مستی؛
آخر، نیستی.
راستی عارفان راست، مستی والهان راست، نیستی بیخودان راست.
راستی آن است که آنچه گویی، کنی و آنچه نمایی، داری و آنجا که آواز دهی، باشی.
مستی،هم نفس راست، هم دل را، هم جان را.
چون شراب بر عقل زور کند، نفس مست گردد.
چون آشنایی بر آگاهی زور کند، دل مست شود.
چون کشف بر اُنس زورگیرد، جان مست شود.
چون ساقی، خود متجلّی گردد، هستی آغاز کند و مستی محو شود.
من نیستم ای نگار، تو هستم کن یک جرعه شرابِ وصل بر دستم کن
اما نیستی آن است که در سرِ دوستی شوی
نه بدین جهان با دید آیی، نه در آن جهان. دو گیتی در سرِ دوستی شد و دوستی در سرِ دوست، اکنون نمی توانم گفت که منم و نمی توانم گفت که اوست.
از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست یا اوست به جای دیده یا دیده خود اوست
حالِ دوستی
برتر از حالِ دوستی حالی نیست، خوشتر از ایّامِ دوستی روزگاری نیست.
دوستی سه منزل است:
هوی، صفت تن؛
محبت، صفت دل؛
عشق، صفت جان.
هوی به نفس، قائم، محبت به دل قائم، عشق به جان، قائم .
نفس ازهوی خالی نَه و دل از محبّت خالی نَه و جان از عشق خالی نَه.
عشق مأوایِ عاشق است و عاشق مأوایِ بلاست.
عشق، عذاب عاشق است و عاشق عذاب بلا.
رنج و گنج
شیخ الاسلام انصاری رحمهم الله گفت: من چه دانستم که مادرِ شادی، رنج است و زیرِ یک ناکامی، هزارگنج است! من چه دانستم این باب چه باب استّ و قصه ی دوستی را چه جواب استّ من چه دانستم که صحبت تو مهینه ی قیامت است و عزِّ وصال تو در ذُلّ حیرت است !
جان و جهان کعبه جایی خوش است و معشش (جایگاه) اولیاست و مستقّر صدیقانست؛ اما بادیه مردم خوار در پیش دارد، میل در میل، منزل درمنزل تا خود که را جُست آن بود که آن میل ها و منزل ها باز بَرَد و به کعبه ی معظم رسد.