در میان تشیع هم فرقه اخباری که از اوایل قرن یازدهم به این سو چهره شاخصشان محمدامین استرآبادی است، از سنت گرایان افراطی شیعه محسوب می شوند. اینان قرآن را حمل بر ظاهر می کنند، ولی ظاهر سنت (روایات) را بر ظاهر قرآن ترجیح می دهند و تفسیر آیات را فقط در صورتی قبول دارند که روایت آن را تفسیر کرده باشد و از کندوکاو و تعقل و اندیشه ورزی پیرامون آیات قرآن کریم برحذر می دارند و نیز برخلاف فرقه اصولیون، ادله را منحصر در قرآن و سنت می بینند و عقل و اجماع را حجت نمی دانند:
اخباریان ادله را به کتاب و سنت منحصر می دانند برخلاف اصولیون که عقل و اجماع را هم دارای حجیت می دانند... اندیشیدن در مدلول نصوص (قرآن و سنت) و کندوکاو در آنها از نظر اخباری تأویل شمرده می شود که حتی المقدور باید از آن اجتناب نمود.41
معتزله
این فرقه کلامی از عقل گرایان اهل سنت است که نزدیک ترین دیدگاههای کلامی را به شیعه دارد. اینها از زمره آن دسته از نحله های فکری اند که درصدد ایجاد هماهنگی میان عقل و وحی بودند. اینان از روش جدلی سود می جویند و آیاتی را که ظاهراً مخالف با عقل است، تأویل می برند.
احمدامین مصری می گوید:
معتزله همانند دیگران به ایمان به متشابهات اکتفا نکردند و آیاتی که به ظاهر با هم اختلاف داشتند نظیر آیات جبر، اختیار، تجسیم و تشبیه، به منظور جمع آنها به داوری عقل روی آوردند و آیات مخالف را براساس آن تأویل می کردند.42
آنان معتقدند: انسان به نیروی عقل خود قادر به شناخت خداوند است، به همین منظور او عاقل آفریده شده و نیز می تواند به نیروی عقل میان نیک و بد کارها فرق نهد و همچنین در اثبات صحت دین از توانمندی عقل استفاده کند.43
فخر رازی معتقد است همه فرقه های اسلامی ناچارند آیاتی را که کلمات: ید، ساق و کلیه امور جسمانی در آنها آمده تأویل کنند،44 در حالی که وی خود از اشاعره است، اما در این باب مذهب اعتزالی دارد.
بنابر همین مبانی فکری است که قاضی عبدالجبار معتزل، آیات این چنین را تأویل می برد و می گوید:
وجه عبارت است از ذات خداوند و استوا، بیانگر استیلا و ید نشانه قدرت است.45
ابوحامد غزالی
غزالی نیز از اشاعره است و با کتاب تهافت الفلاسفة شناخته شده تر است. او در همین کتاب موضع سرسختانه ای از خویش اعلام کرده است و آرای فلاسفه و نتایج حاصل از آن را خوار و پر از تناقض می داند و بر همین اساس عقل را ناتوان از درک و تبیین برخی از جزئیات خوانده است .
وی در باب حشر جسمانی که برخی از فلاسفه (ابن سینا) عقلاً آن را ممکن نمی دانستند موضع تندی اتخاذ کرد و نشان داد که عقل عاجزتر از آن است که در مقابل جزئیات قوانین دین بایستد. او در خطاب به مخالفان می گوید:
چگونه با وجود عقل سرشار و فضل بی اندازه، منکر ادیان و شرایع و جزئیات قوانین مقدس گشتند و معتقد شدند که آنها نوامیس ساختگی و حیله های مزوری بیش نیستند.46
مخالفان وی فارابی و بوعلی است، به ویژه بوعلی که حشر جسمانی را که وحی گفته ممکن نمی داند. غزالی خود این گونه دلیل می آورد: «خداوند قادر متعال است و بی شک در حیطه قدرت او هست که روح و جسم را دوباره یک جا جمع آورد. هرچند که عقل چنین کاری را تصور ننماید.»
آنچه قابل ذکر به نظر می رسد این است که غزالی نظیر فخر رازی از اشاعره است، اما از آن دسته اشعریهایی است که عقل را یکسره رها نکرده اند، اما آن را در موارد موضوعاتی که شرع از آن خبر داده نظیر روحانیت نفس، معاد جسمانی و... قاصر از اثبات می داند.
حدود عقل از دیدگاه غزالی
توان عقل به این اندازه است که نبوت را تصدیق کند و ناتوانی خویش را از درک آنچه در حیطه عمل نبوت است و مخصوص او، اعلام نماید. حوزه عمل عقل تا همین جاست و از اینجا به بعد خارج از حیطه توان آن است و باید فقط دستور پزشک را بفهمد و رعایت کند:
در این باره باید گفت که انبیا پزشکان دردهای دل اند. فایده عقل و حوزه عملش تا اینجاست که ما را تا این حدود آگاه می سازد یعنی نبوت را تصدیق می کند و ناتوانی خود را از درک آن و آنچه مخصوص به حوزه نبوت است بیان می دارد... از اینجا به بعد از حیطه قدرت او به دور است... اینها اموری بود که ما ضرورتاً در ایام خلوت و عزلت از راه مشاهده دریافتیم.47
او در همین کتاب صریحاً اعلام می کند که فلاسفه به ویژه ابن سینا و فارابی را در سه مسئله کافر و در هفده مسئله دیگر بدعت گذار می داند.48 غزالی آنها را متهم کرده که اموری را که قابل قبول است به افکار انحرافی خویش درآمیخته اند تا بطلان عقایدشان به سادگی قابل فهم نباشد. مثلاً آنها افکار باطلشان را در ضمن مسائل ریاضی، طبیعیات و... به افکار عرضه می کنند، در حالی که اینها ربطی به دین ندارد و دین آنها را نفی نکرده و ما هم نفی نمی کنیم. اما آنچه خطرزاست ارائه افکار انحرافی در لابه لای چیزهای مقبول است تا بدین وسیله مردم را به دین بدبین کنند و موجب اقبال مردم به فلسفه شوند.49
اصالت عقلیون (ابن رشدیان)
این طیف فکری در مسیحیت عقلگراترند و توجه ویژه به عقل دارند و هیچ تعارضی میان عقل و وحی نمی بینند و به توافق آن دو قائل اند. سرسلسله این تفکر ابن رشد اندلسی، متفکر اسلامی است که در جهان مسیحیت و در کل اروپا پیروانی دارد که به ابن رشدیان (ابن رشدیان لاتینی) معروف اند.
از نگاه ابن رشد چیزهایی هست که در وحی نمی توان یافت و آن حقیقت مطلق است: «در نظر ابن رشد، حقیقت مطلق را نمی توان در هیچ وحی ای یافت بلکه باید آن را در آثار ارسطو جست.»50 ژیلسون در ادامه و در صفحات بعد کتابش مطالبی را می آورد که می تواند بازگوکننده حکمت این امر باشد که چرا حقیقت مطلق، در وحی وجود ندارد و چرا باید به دنبال فلسفه محض رفت. ابن رشد از قائلان به هماهنگی عقل و وحی و از عداد عقلگرایان است و از سوی دیگر نمی خواهد یا نمی تواند وحی را ناقص بشمارد.
از کلمات او به دست می آید که وحی با عموم مردم و با سطوح متفاوت فهم سروکار دارد. گروه زیادی از آنها ذهن شان آن چنان با محسوسات و مشهودات الفت گرفته است که زبان دینی روشی را استخدام کرده که متناسب با عقول این گروه باشد و همواره از تمثیل و تخیلات استفاده می کند. مسئله حقیقت مطلق فراتر از این است که بتوان در قالب محسوسات بیان کرد. بنابراین چون مسئله فوق العاده سنگین است، وحی متعرض آن نشده است.
اصناف مردم از نظر فهم
ابن رشد مردم را از نظر فهم به سه دسته تقسیم می کند:
کسانی که مستعدند که فقط از طریق خطابی اقناع شوند.
کسانی که بیشتر مستعد فهم احتمالات جدلی اند.
کسانی که جز با براهین ]ریاضیدانان و فیلسوفان[ نمی توان آنها را اقناع کرد.
ابن رشد معتقد است جمهور مردم از پیروان طبقه اول محسوب می شوند و پرجمعیت ترین هستند. اینان به جای عقل از طریق صور خیالی هدایت می شوند و تنها خطیبان فصیح اند که اینها را اقناع می کنند.
طبقه دوم جدلیون اند و طبقه سوم اهل دقت و برهان اند.
یکی از وجوه اعجاز قرآن این است که به نحوی تعالیم را ارائه کرده که همگان را اقناع کند. هم برای دون مرتبه های مردم قابل فهم باشد و هم ]روح جست وجوگران دقیق النظر[ را سیراب کند.51
جایگاه عقلانیت در شرع
همان گونه که می دانیم، غزالی فلاسفه را تکفیر می کرد. ابن رشد در واکنش به این مسئله پرسشی را مطرح کرده و آن اینکه آیا در شریعت اسلام فلسفه امری مباح، حرام، مستحب و یا واجب است. وی در پاسخ به این پرسش می گوید:
وحی نه تنها استفاده از تأملات عقلانی را تحریم نمی کند، بلکه آن را تجویز می نماید، زیرا از احکام تکلیفی شریعت است که آدمیان باید به تحقیق ماهیت موجودات بپردازند و آیاتی از قرآن را که دال به همین مضمون است می آورد تا بتوانند ذهنشان را معطوف به معرفت صانع کنند. کار فلسفه هم جز این نیست. بنابراین روشن شد که فلسفه یا شرعاً واجب است و یا مستحب.52
ابن رشد درباره چگونگی توافق عقل و شرع این گونه استدلال می کند:
ما مسلمانان به طور قطع می دانیم که رأی مبتنی بر برهان هیچ گاه در مقام مخالفت وحی برنمی آید. تفکرات عقلانی غالباً یا به نتایجی منجر می شود که وحی در مقابلش ساکت است. در چنین مواردی میان آن دو (عقل و وحی) هیچ تعارضی نیست، و یا در موردی صحبت کرده که با آنچه برهان منجر به آن شده موافقت دارند، و یا اینکه نتیجه برهان مخالف با او می باشد. در مورد موافقت سخنی نیست. در مورد مخالفت در همان مورد آن را تأویل می بریم.53
فارابی و عقل و وحی
نخست باید گفت: از دیدگاه مسلمانان فلسفه خاستگاه الهی دارد، فلاسفه یونانی آموزه های خویش را از پیامبران به ویژه سلیمان نبی(علیه السلام) گرفته اند. «فلسفه برگرفته از محراب نبوت است» و حقیقت عمیقی را احاطه کرده که همان رابطه حکمت با امر قدسی و ریشه آن در وحی است.54
فارابی نیز همانند دیگر فلاسفه اسلامی، اعتقاد به هماهنگی عقل و وحی دارد و از او به حکیمی التقاطی و تلفیقی و مؤمن به وحدت و مدافع آن یاد می شود.55 از نگاه او دین و فلسفه به لحاظ عینی دارای حقیقت واحدند، اگرچه به لحاظ صورت متفاوت اند.56 هانری کربن نیز بر این است که فارابی در جست وجوی یافتن هماهنگی میان مذهب و فلسفه بوده و میان آنها توافقی ادراک می کرده است.57
فارابی با طرح مبحث نبوت و اثبات عقلانی آن، پیوند و هماهنگی عقل و دین را نشان داد. چنان که درباره او گفته شده: فارابی در مبحث نبوت روش عقلانی را اتخاذ کرده، به گونه ای که در تاریخ تفکر اسلامی مبنای عقلانی ای به استحکام مبنای او نمی توان یافت.58
فارابی در باب شناخت خدا
ما خدا را می شناسیم ولی شناخت ما بیرون از حد تعریف است، در حالی که اشیا را هر اندازه که در وجود به کمال باشد، در حد تعریف می شناسیم. اما وجود الهی چون مطلق الکمال است و از این جهت، فوق قوای ادراکی ماست، پس ادراک متناهی قادر به درک آن کمال غیرمتناهی نیست، زیرا ما در عالم ماده غوطه وریم و ماده دیدگان ما را فروپوشیده و هرچه خود را از حجابهای مادی بیرون بکشیم، به همان اندازه معرفت «باری» برای ما واضح تر و کامل تر خواهد شد.59
از نظر فارابی ذات خداوند قابل شناخت نیست. همان گونه که سایر فلاسفه مسلمان اعتقاد دارند، شناخت ذات خارج از توان عقل است، اما صفات دیگر قابل اثبات است.
رابطه فلسفه و دین از دیدگاه فارابی
فارابی کلام را خادم دین و دین را خادم فلسفه می داند و همین طور کلام نیز به خاطر رابطه اش با دین، نسبت دین را با فلسفه دارد، زیرا هر دو (کلام و دین) حقایق فلسفی را به زبان مشترک تمام انسانها بیان می کنند، در حالی که فلسفه فقط برای عده خاصی می تواند حقایق را بیان کند. دین و کلام حقایق فلسفه را با زبان همه فهم مطرح می کند:
فإنه (الکلام) لما کان خادماً للمله وکانت الملة منزلتها من الفلسفه تلک المنزلة، صار الکلام نسبته الی الفلسفه ایضا. علی انما بوجه ما خادمة لها ایضاً بتوسط الملة اذ کانت تنصر وتلتمس تصحیح ما قدصحح اولا فی الفلسفه باالبراهین مما هو مشهور فی بادی الرأی عند الجمیع لیحصل التعلیم مشترکاً للجمیع.60
پی نوشتها:
40 دانشنامه قرآن پژوهی، بهاءالدین خرمشاهی، ج1، ص161.
42. ظهیر الاسلام، احمد امین، ج3، ص15 17.
43. تاریخ فلسفه در جهان اسلام، حنان الفاحوزی و خلیل جر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص112.
44. اساس التقدیس فی علم الکلام، فخر رازی، ج1، ص68.
45. المعتزله واصولهم الخمسة، تألیف عوادبن عبدالله المعتق، ص142 به بعد.
46. تهافة الفلاسفة، حجت الاسلام ابی حامد الغزالی، مقدمه و شرح و تعلیق دکتر علی بوملحم، ص28.
47. شک و شناخت (المنقذ من الضلال)، ابوحامد غزالی، ترجمه صادق آئینه وند، ص55.
48. همان ، ص36.
49. همان ، ص33 35.
50. عقل و وحی در قرون وسطی، ص35.
51. ر.ک. فصل المقال، ابن رشد، تحقیق الدکتور سمع دغیم، ص62 68.
52. همان ، ص34.
53. همان ، ص42.
54. معرفت و معنویت، دکتر سیدحسین نصر، ترجمه انشاءالله رحمتی، ص90.
55. تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص400.
56. همان ، ص402.
57. تاریخ فلسفه اسلامی، هانری کربن، با همکاری سیدحسین نصر و عثمان یحیی، ترجمه دکتر اسدالله مبشری ، ص201.
58. الفلسفة الطبیعیة والالهیة عند الفارابی، دکتور زینب عفیف، تصدیر من عاطف عراقی، ص421.
59. تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص412.
60. کتاب الحروف، ابونصر فارابی، تصحیح و تحقیق محسن مهدی، ص132.