ماهان شبکه ایرانیان

صادق چوبک که بود و دیگران درباره اش چه گفته اند؟

صادق چوبک سال ۱۳۵۳ خود را بازنشسته کرد و در همان سال به انگلستان رفت و بعد از چند ماه به آمریکا رفت و برای همیشه آن جا ماند تا این که سال ۱۳۷۷ در شهر برکلی آمریکا از دنیا رفت.

هفته نامه چلچراغ - احمد همایونی: صادق چوبک سال 1353 خود را بازنشسته کرد و در همان سال به انگلستان رفت و بعد از چند ماه به آمریکا رفت و برای همیشه آن جا ماند تا این که سال 1377 در شهر برکلی آمریکا از دنیا رفت. او حدود 25 سال تا لحظه مرگ از ایران دور بود. اما در همه این سال ها او عاشق فرهنگ ایران بود و در نامه های فراوانی که از چوبک به جا ماند، دل تنگی خود را نسبت به ایران و فرهنگش نشان داد.

علی فردوسی، یکی از دوستان چوبک در آمریکا، در خاطراتش از عشق چوبک به حافظ صحبت می کند و می گوید: «در این میان عاشق حافظ بود. سال های آخر زندگی اش، وقتی چشم هایش دیگر به خوبی نمی دیدند، یا دیگر جز سایه روشنی نمی دیدند، به هر که می رسید، التماس می کرد برایش کتاب بخواند. به خصوص غزلی از حافظ. گاهی روزها وقتی قدسی خانم برای خرید بیرون می رفت، التماس می کرد که پیش از رفتن غزلی از حافظ برایش بخواند تا در فاصله ای که قدسی در منزل نیست، در نشئه دنبالچه آن غزل شنا کند. و وای به حال کسی، اگر در خواندن غزلی از حافظ آن را ضایع می کرد. و بدا به حال کسی اگر وسط خواندن غزل دست به تعبیر آن می زد.»

علاقه چوبک به سنت های فرهنگی ایران به قدری تند و تیز بود که بدون هیچ مماشاتی حاضر نبود از روی آن ها عبور کند و نسبت به آن ها کوتاه بیاید. نقل می کنند که سال 1369 قرار بود در دانشگاه کالیفرنیا بزرگداشتی برای صادق چوبک برگزار کنند. در آن جلسه آدم های زیادی صحبت کردند. احمد شاملو هم به همراه همسرش به برکلی رفته بودند و می خواستند در آن جلسه صحبت کنند که چوبک تمایلی به این کار نداشت.

خود چوبک به علت جراحی ای که روی چشمش شده بود، به این جلسه نرفته بود و شب دوم چوبک بخش قابل توجهی از سخنرانان و گردانندگان آن برنامه را به خانه اش دعوت کرده بود. می گویند بین احمد شاملو و صادق چوبک کدورتی بود و شاملو برای رفع این کدوت تا آن جا رفته بود. در آن شب بعد از شام تصمیم می گیرند حافظ بخوانند و در آن جمع از شاملو می خواهند که غزلی از حافظ را بخواند.

صادق چوبک که بود و دیگران درباره اش چه گفته اند؟

علی فردوسی در بخشی از خاطراتش ماجرای آن شب را این گونه تعریف می کند: «یکی گفت: «آقای شاملو ممکن است لطف کنید غزلی از حافظ برای ما بخوانید.» فکر نمی کنم در تمام تاریخ سخن فارسی، تارهای صوتی ای بهتر از تارهای صولت لَخت و مَلَسِ شاملو برای خواندن شعر فارسی، آفریده شده باشند. اصوات زبان فارسی با آن چنان رخوتی از روی تارهای صوتی او می گذشتند که انگار غلظتی انگبینی داشتند.

یکی گفت: «حافظ شاملو دارید؟» خطابش به چوبک بود. همه به چوبک نگاه کردیم. حرفی نزد. پیدا بود که در این زمینه مایل به همکاری نیست، و اگر این نبود که میزبان بود همان جا محکم توی ذوق پیشنهادکننده می زد. با وجود این، یکی رفت از کتاب خانه چوبک که در اتاق خوابش بود، بغل آن پوستر گنده نیل آرمسترانگ بر سطح ماه، حافظ شاملو بیاورد. نبود، پیدا نشد. یکی پرسید: «آقای چوبک حافظ شاملوی شما کجاست؟» کفر چوبک درآمده بود. گفت: «از روی حافظ قزوینی بخوانید. تا حافظ قزوینی هست، خواندن از روی بقیه حافظ ها بی معنی است!»

همه چیز ایستاد، برای یک لحظه، با صدای یک ترمز بد، کشیده شدن سوزن گرامافون در عوض شیارهای صفحه. همه به شاملو نگاه کردند، با آن حضور بزرگ تر از زندگی اش فضایی بیش از ابعاد جثه اش پر کرده بود. شاملو که برای آشتی و از دل درآوردن آمده بود، بی آن که هیچ آزردگی از خود بروز دهد، گفت: «پس حافظ قزوینی را بیاورید.» کسی رفت و حافظ قزوینی را آورد. شاملو شروع کرد به خواندن.

چوبک پرزهای نرم بناگوش گربه اش را با سرانگشتانش شانه می کرد. به نظر می رسید او و شاملو، حالا که تاریخ به شکلی تلخ و غربت زده، در درون یک مغلوبیت، همتایی شان را برجسته کرده بود، دشنه هاشان را دفن کرده بودند. حافظ قطره قطره، مثل عسل در صوت شاملو می چکید. انعکاسی زرین فام به رخسار چوبک حالت روحانی می داد. زمان به خلسه افتاده بود، و ایران مثل یک هستی عرفانی همه جا را انباشته بود.»

در نامه های متعددی که چوبک در سال های قبل و بعد از انقلاب به دوستانش می نوشت، می توان علاقه افراطی او را به ایران و فرهنگش دید. عاشق کتاب های کلاسیک فارسی بود و از کتاب خانه اش در تهران تنها کتاب هایی که مایل بود با خود داشته باشد، کتاب هایی بودند امثال تاریخ بیهقی و کلیات سعدی و این ها. او عاشق غذاهای ایرانی بود. با آن که از ایران مهاجرت کرده بود، ولی همواره دلش به یاد ایران بود. نسبت به میراثی که برای او به جا گذاشته بودند، به شدت حساس بود.

در نامه ای که مال سه سال قبل از مرگش است و البته بعد از مرگش در مجله بخارا منتشر شد، خطاب به علی دهباشی نوشته بود: «یک قرآن و دو سینی کوچک برنجی پیش... بود با مقداری اثاثیه دیگر. آن اثاثیه را آورد و این قرآن و این سینی نزد دایی اش مانده و خودش در سوئد است. خواهش می کنم کسی را بفرستید این ها را بگیرد و نزد خود نگاه دارید. این ها از یادگارهای پدر من است. چنان که ملاحظه خواهید فرمود، پدرم پشت قرآن ان را به من هدیه کرده به خط خودش.

صادق چوبک که بود و دیگران درباره اش چه گفته اند؟

می خواستم این سه رقم جنس جای امنی داشته باشد. از این رو دست به دامن شما می شوم. آقای... به داییش نوشته یا تلفن کرده که آن ها را در اختیار شما یا نماینده شما بگذارد. می دانم رفت و آمد در تهران مشکل است. با وجود این خواهشمندم یکی از کارکنان مجله یا دوستانتان هر کس که امکان داشته باشد، بفرستید آن ها را بگیرند و نزد خود نگاه دارید تا بعدها با خودتان بیاورید یا به دست شخص مطمئن پیش بیژن بفرستید.»

چوبک از سال 1345 که رمان «سنگ صبور» را نوشت تا پایان عمرش دیگر رمان و داستانی منتشر نکرد، گویی همه خلاقیت و نوآوری خود را در این رمان به جا گذاشته بود و دیگر توان پرداختن به سوژه تازه ای نداشت. «سنگ صبور» از همان لحظه انتشارش بحث های متعددی برانگیخت. برخی آن را پسندیدند و برخی نیز آن را نپسندیدند.

محمدعلی جمالزاده یک سال پس از انتشارش از ژنو سوییس در نامه ای به او نوشت: «سنگ صبور» داستان چند تن مرد و زن و کودک بینوای خودمانی است که مظهر جماعت کثیری و بلکه اکثریت هم وطنان ما هستند در جهل و بی خبری و خرافات و گرسنگی و کثافت و دروغ و فریب غوطه ورند و مع هذا چندان گله و شکوه ای هم از خالق و مخلوق و خلقت ندارند و با تریاق توکل و رضا دل خود را خوش نگه می دارند.

بی نهایت استادانه از عهده کار برآمده اید و هم چنان که گویا سابقا معروض داشته ام، آن چه را گوش می شوند و آن چه را چشم می بیند (و گاهی آن چه را خاطر احساس می کند)، همه را مانند دستگاه عکاسی و جعبه صورت صدا با قدرت و بصیرت کامل منعکس ساخته اید.»

اما همه دست به ستایش چوبک نزدند. در همان سال 1346 نجف دریابندری ساز مخالف زد و در بررسی کتاب نوشت: «سنگ صبور» برخلاف دو مجموعه داستان قبلی که با سکوت ناراحتی رو به رو شد، تقریبا بلافاصله بحث های تندی را برانگیخت. از جمله دوست عزیز بنده تورج فرازمند در یکی از مجلات فرهنگی، این کتاب را به طرز عجیبی ستایش کرد. خلاصه این که «سنگ صبور» به عقیده من کوششی است رقت آور برای اثبات وجود خویش از جانب نویسنده ای که حس جهت یابی و تناسب را به کلی از دست داده است و چیزی هم برای گفتن ندارد، و در عین حال مجذوب حرکات نویسندگان آزمایش گری است مانند جیمز جویس و ویلیام فالکنر و جان دوس پاسوس و تورنتون وایلار بی آن که معنی و اهمیت آزمایش گری آن ها را درک کرده باشد، صادق چوبک بی آن که ورد را خوب آورده باشد سوراخ دعا را گم کرده است.»

چوبک نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر کرد و چهار سال بعد در سال 1328 مجموعه دیگری با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر کرد. از مهم ترین آثار چوبک می توان به رمان «تنگسیر» اشاره کرد که به زبان های مختلف نیز ترجمه شده است و فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی امیر نادری از روی آن ساخته شد.

محمدعلی جمالزاده زمانی که در سوییس بود، در مقابله ای در مجله کاوه که خارج از ایران منتشر می شد، درباره این رمان نوشت: «سرتاسر کتاب «تنگسیر» عشق و علاقه چوبک را به آن سرزمین که موطن اوست، می رساند و گرچه اعتقادی به مردم بندر و بندری ها ندارد، یعنی از مفت خوارهای مفنگی و بی درد آن صفحات بیزار است، ولی توصیفی که از مردم تنگستان و از تنگسیر نموده است، روح انسان را زنده می کند و رمز این که مملکت ما با آن همه سستی مردمش، فقر آن ها و جهل و نادانی و رذالت های اخلاقی و فساد هیئت حاکمه (و هم چنین فساد اغلب آن هایی که محکوم به چنین هیئت های حاکمه هستند) و آن همه حرص و شعبده بازی ها و توطئه های کشورهای وسعت طلب و جهانگیر از میان نرفته است و باقی مانده است و آثار حیات و جان دار بودن و زنده بودن و عشق به زنده بودن در آن عیان و آشکار است، بر خواننده کتاب مکشوف می گردد و در این حرفی نیست که تا در محیطی و در میان قومی افرادی مانند محمد تنگسیری که به حق او را شیرمحمد خوانده اند، باقی است، آن قوم شایسته زنده بودن و بقا و سرافرازی است.»

صادق چوبک که بود و دیگران درباره اش چه گفته اند؟

صادق چوبک علاوه بر نویسندگی ترجمه هم می کرد. اما ترجمه های او در حدی نبود که بتوان او را ملقب کرد به صفت مترجم. چوبک قبل از انتشار نخستین مجموعه داستانش نمایشنامه کوتاهی را از یوجین اونیل با نام «پیش از ناشتایی» به فارسی ترجمه و در مجله سخن منتشر کرد. ویژگی این نمایشنامه و ترجمه در این بود که مترجم برای نخستین بار در ایران از زبان محاوره ای و شکسته نویسی استفاده کرد؛ کاری که تا پیش از آن سابقه نداشت و بعدها رواج فراوان یافت. چوبک پس از آن جز یکی دو داستان کوتاه و یک کتاب برای کودکان و یک کتاب از داستان های عاشقانه هندی اثری به فارسی ترجمه نکرد و کار ترجمه را به کنار گذاشت.

صفدر تقی زاده که خود از مترجمان قدیمی است و کنار ابراهیم گلستان، نجف دریابندری و محمدعلی صفریان و صادق چوبک از کارکنان شرکت نفت بود، می گوید ادبیات آمریکا روی ذهن و نگاه ادبی چوبک تاثیر گذاشته بود و این تاثیر را حتی از داستان های اولش نیز می توان دریافت.

تقی زاده می گوید: «اشاره به دو سه داستان کوتاه «خیمه شب بازی» و استفاده از قالب های خاص داستان هایی که در آن ایام در آمریکا متداول شده بود، شاید میزان تاثیرپذیری را تا حدودی نشان بدهد. داستان کوتاه «یحیی» مثلا نمونه ای از داستان های اُهنری است که در آن داستان با واقعه غیرمنتظره ای به پایان می رسد. پسرک روزنامه فروشی، نام روزنامه «دیلی نیوز» را فراموش می کند و در پایان ناگهان اسمی به یادش می آید و فریاد می کشد: «پریموس! پریموس!»

یکی از نویسندگان آمریکایی اوایل قرن بیستم آلبرت مالتز بود که داستان کوتاهی با عنوان «واقعه سر پیچ خیابان» دارد که در آن، دو افسر پلیس یا پاسبان، مرد مستی را گرفته اند و می خواهند با مشت و لگد او را ببرند و مردم دورشان جمع شده اند و هر کدام اظهارنظری می کنند.

صفدر تقی زاده معتقد است داستان های «عدل» و «قفس» که هر دو از داستان های کوتاه و معروف چوبک در مجموعه داستان «خیمه شب بازی» هستند، با استفاده از این پیشینه نوشته شده اند. داستان «عدل» تصویر دقیق صحنه ای است از اسبی که در یک روز زمستانی یخ بندان در جوی پهنی افتاده و قلم دست و کاسه زانویش شکسته است و مردم اطراف او گرد آمده اند و برای بیرون کشیدنش اظهارنظر می کنند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان