گفت و شنود (دیالوگ)

تاریخ دریافت: 18/8/79
تاریخ تایید: 1/9/79
چکیده:
گفت و شنود از نظر صلاح عملی یک نظریه شناخت است و توجه به این فرض دارد که گفت و شنود در فعالیت انسان در زندگی اجتماعی به این یا آن شکل خود عملی می شود یا این که خود یک دانش نظاممند نیست، می تواند جبرانی باشد بر ناکامیابی سیستم تک گویی در چالشهایی که شناخت علوم طبیعی و اجتماعی پیش آورده است. گفت و شنود می تواند پلی باشد برای غلبه بر شکافی که بین «ماده » و «روح » در پهنه علوم اجتماعی دیده می شود و بخشی از یک گرایش اجتماعی در تفکر مدرن، نوعی معرفت شناسی برای همسویی بهتر با دگرگونیهای ذهنی و مدل متحول جهان است که در عالم علوم انسانی زمینه یافته است. در واقع انعکاس کوششی است برای تدوین نظریه شناخت در دورانی که نسبیت بر علوم طبیعی چیره گردیده و ابهام در برخی رشته های آن مسایل جدیدی در باب وجود عینی شناخت مطرح کرده است.
واژگان کلیدی: شناخت، گفت و گو، تک گویی
«ما همه گفت و گوییم »
(هولورلین)
مردم همیشه دسته جمعی کار و رفتار کرده اند، برآمد یا واکنش به آن در فرهنگ نوشتاری به صورت گفتار بازتاب یافته است. با آن که عمل و نظر معرف تناوب کار و استراحت از کار و مداقة بر آن بوده است، این دو به سبب آن که از عمل دیگران و نه خود کنندگان سخن گفته اند، از یکدیگر فاصله ای بیش از فاصله دست و زبان یافته اند. نظر در باب رفتار و گفتار این است که بین این دو از دیرباز اختلاف ژرف وجود داشته است. جای اندیشه است که بر چه بود این اختلاف و اثرات آن مکث شود، این که آیا قیاس پذیرند، ناقض یکدیگرند، یا این که یکی مکمل دیگری می باشد.
اصولا سؤال این است که آیا می توان رابطه این دو را از لحاظ مدل سازی با استقراء و قیاس، ذهن و عین معادل گرفت. در باب نتایج تضاد گفتار و کردار قرنها سخن رفته، جدل شده، بسا خونها ریخته و مرکب مصرف شده است. بسیار اتفاق افتاده که اهمیت و اولویت گفتار بر کردار (عمل) برشمرده شده است. اسطوره ها، ادبیات و ادیان همواره از اصالت سخن (کلام) روایت داشته اند.
در «پدیدارشناسی روح » و «منطق » هگل، روح غیر خود، طبیعت را وضع می کند. البته ناگفته نماند که او روح مورد نظر را از مراحل مختلف شناخت فردی و تاریخ انسان استنتاج می کند، و نشان می دهد، برای آن که کلمه تبیین گر باشد، نخست خود بایستی از مدلول عینی معنادار گردد.
کلمه در زبان طبیعی معنای کلی دارد، بیان کلی کثرت چیزها، اجزاء و تفاوتهاست، نوعی «حکم » بر وجوه مشترک افراد نوع است، «تکی » است که از کثرت روایت می کند. از این رو طبیعی است که سرآغاز کلام معمولا «تک گویی » (مونولوگ) بوده است و چنین نیز می باشد. در تک گویی به واقع تمام افراد نوع لحاظ می شوند. در مورد چیزها و پدیده ها تک گویی بیان کثرت منفعل است، پاسخی است به یک وضعیت، معمولا وضعیت را ارزشی می کند. می توان گفت ذهن یا آگاهی گوینده یک رسانه یا ابزار خاصی است که بدان واسطه دو عنصر در اصل ناهمگن -تجربه آدمی و زبان مادیت بخش به آن - در یک وحدت متغیر عجین می شوند.
ابراز زبانی وصف یک وضعیت است، خود وضعیت نیست; وضعیت را گفتمان پدید می آورد، گفتمان خود وضعیت است. انسان وقتی گفت و گو می کند، با درج جای خود و جای همپایان سخن خود یک فرایند ارزش نهی پیش می گیرد، حاصل آن از نظر فرهنگی در یک سناریو خاص اجتماعی پیاده می شود. این خاصگی فرهنگی به تک گویی هر یک از همپایان سخن تسری می یابد، حکمیت انتزاعی تک گویی (مونولوگ) را تعدیل می کند، انتزاعی بودن و تجویزی بودن آن را می زداید.
برخی اندیشه وران تک گویی را نشان فردیت انسانی دانسته اند که دال بر استقلال و آزادی او است، این یک حکم نادقیق است: فردیت آدمی تنها در شرایط فردانیت تمام افراد جامعه مصداق و زمینه عینی می یابد. واژه های زبان طبیعی تک گویان عالم انواع خاموش اند، در جماعت انسانی تک گویی مقدمه بر پدید آوردن یک وضعیت گفتمانی است.
تک گویی پیوسته نشان تک مداری انسان در جامعه است، ارتباط یک جانبه و بدون همپای سخن است; امری است که در نوامیس طبیعت نیز جا ندارد. چه، طبیعت خود مجموعه ای از کنش و واکنشهای مکانیکی و شیمیایی است، اصل ارتباط متقابل در آن عمل می کند. طبیعت عرصه بازی نیروهای مختلف است، گیاهان از نورخورشید تغذیه می گیرند، ترشحاتشان چرخه آب و هوای کره زمین را تنظیم می کند، جانداران در ارتباط غریزی با امکانات طبیعت اند. روزگاری آدمی طبیعت را بیگانه خود نمی دانسته، در ارتباط تنگاتنگ با آن می زیسته; برای پدیده های طبیعی روح قائل بوده و حرمت آن را می داشته است.
جامعه بشری مدل فرهنگی و اعتلا یافته طبیعت پویاست. با همه تفاوتها با یکدیگر وجوه اشتراک دارند. عادت بر این است که رویدادهای عالم طبیعت را کور یا تصادفی و پیشامدهای اجتماعی را آگاهانه بدانند. با این همه نه در طبیعت مادی و نه در جامعه انسانی چیزی روی نمی دهد مگر شرایط و عوامل زمینه ساز آن فراهم آمده باشد. و چنانچه درست است، وقتی شرایط و مقتضیات چیزی فراهم است، آن چیز پا به عرصه هستی می گذارد (هگل، منطق)، آنگاه رویداد اصطلاحا تصادفی در طبیعت و رویداد آگاهانه در جامعه در ضرورتی که ناظر بر پیدایش آنهاست مشترکند.
قانونی که بر تحول پدیده های طبیعت ناظر است، دیالکتیک چرخه و توازن عناصر طبیعت و استمرار بقای موجودات آن است که از ارتباط انواع موجودات و پدیده های طبیعت مایه می گیرد. جماعتهای بشری این ارتباطات عالم طبیعت را وراثت کرده اند و به مقتضای واقعیت خود به آن بعد فرهنگی داده اند. ادبیات جوامع اولیه بشری حکایت از نوعی فرهنگ طبیعی دارند; در فلسفه اروپای باستان، طبیعت جای عقلانی خود را در زندگانی آدمی داشته: آدمی سعادت خویش را در همخوانی رفتاری و اندیشه ای با قانون مندی عوامل و پدیده های طبیعی می دیده است; اویدامونیا (2) بیان این گونه سعادت است. پدیده تک گویی معرف دوران جوامع از لحاظ اجتماعی و تولیدی پیشرفت نکرده است، دوران صورت بندیهای برده داری و ارباب - رعیتی که در آنها قشرهای ممتاز جماعت رابطه انسان را با طبیعت و حکومت وساطت می کردند، اکثریت جامعه حقایق طبیعی و اجتماعی را از صافی ذهن و منافع آنها تجربه می کند. توده مردم عمل می کند، آنها به جای او می اندیشند و توصیه رفتار و اخلاق می کنند، مردم نتایج عمل خود را آنچنان می یابند که قشر ممتاز جامعه می خواهد. نخستین اعتراضها وانتقادها وقتی بروز کرد که دیگران اراده به سخن گفتن کردند.
گفت و شنود (دیالوگ) بازتاب دیالکتیک و ارتباطات طبیعت در جامعه انسانی می باشد. این قرابت را توجه به معنای ریشه شناختی این دو واژه مبرهن می سازد. آنچه در طبیعت عنوان بازی و برآورد نیروها دارد، در جامعه انسانی در لوای نظرگاه و برخورد منافع گروهی عمل می کند، در سطح گفتمان، صورت گفت و شنود (3) به خود می گیرد. گفت و شنود تنها پرسش و پاسخ یا گفته و نقد گفته نیست که بین دو نفر جریان می یابد; بیشتر برخورد عقاید و آراء است که در یک فرایند سیال بینا فردانی صورت می گیرد و منتج به حقیقت جمع در موضوع مورد گفتمان می شود.
با آن که گفت و شنود عنصر وجودی ارتباطات اجتماعی انسان را تشکیل می داده و می دهد، آنچه در نوشته ها طرف توجه بوده است، بعد هنری (تئاتری) و فلسفی آن است. در فرهنگ اروپایی ایده گفت و شنود فلسفی از گفت و شنودهای عملی سقراط برداشت شده که در دیالوگهای از لحاظ شکل ادبی افلاطون «مایه نظری » به خود گرفته است. هدف از گفت و شنود فلسفی، مت یابی فلسفی بوده است. در گفت و شنود فلسفی از مسایلی سخن است که برخورد عقاید و آراء در بابشان موجب تحول بینش فلسفی شده و منجر به رهیافت فلسفی در روش و گفتار همپایان گفتمان می شود. صفت بارز گفت و شنود مبارز و پویای سقراط در همین نکته است.
فلسفیدن شکلی از مشاوره است. گفت و شنود فلسفی در اساس مشاوره در مسائلی است که عطف به تحقق پذیری ایده های مورد نظر معنا می یابد. هدف عملی گفت و شنود فلسفی که منجر به مفاهمه بر سر مسایل می شود در سطح نظری غایتش رهیابی به استدلال اقناعی است.
آنچه در روند برخورد عقاید و آراء دیالکتیکی در مسیر هدف نمایان می شود، راهی است که در آن هدف بررسی فلسفی تحقق پذیر می شود، و این همان جهت یابی فلسفی است. فرضیه عقلانیت گفت و شنود متاثر از این تز معرفت شناختی دارد که همه مردمان به حکم سرشت خود در تکاپوی دانندگی اند (ارسطو، اولین جمله متافیزیک).
صفت بارز گفت و شنود که با سقراط آغاز گردیده این نیست که از ابتداء به مرجعیت خودی یا بیگانه استناد شود; سمت یابی بی تفکر در گفت و شنود به معنای اتخاذ خاستگاه دیگری نیست، بلکه در خاستگاه عقلی پیدا کردن با دیگران است. در دیالوگ فلسفی مساله انتقال دانش معتمد از یک نفر به دیگری نیست، بلکه سرآغاز گرفتن از عقلانیت جمعی است برای دستیابی به فرایندهای مستقل شکل گیری دانش، یعنی مساله سمت یابی فلسفی.
دانش فلسفی، جهتیابی فلسفی است; محمل این دانش، گفت و شنود مشخص فلسفی است. بنابراین، گفت و شنود رهیافت دیالکتیکی است به دانش، حاصل این رهیافت، دانندگی «فلسفی » است. اگر درست است که سمتیابی فلسفی تنها از راه گفت و شنود امکان پذیر است، نتیجه طبیعی این است که دانش فلسفی در فرایند دیالوگ حاصل شدنی است. دیالوگ درک رفتار و گفتار انسانی به مدد زبانی است که انسان خود آن را در ارتباطات خلق کرده است، شکل سخن است که از طریق وساطت گفتمانی رهیافت فلسفی را ممکن می سازد.
گفت و شنود فلسفی باز است، بسا که در آن برخی مسائل طرح شده به نتیجه مشخص نمی رسد یابه توافق همه جانبه راه نمی برد. گفت و شنود، طرح نظرات را از قید موضع گیریهای محتوم و مختوم رها می سازد، در آن موضع گیریهای فردی تعدیل می یابند، مواضع در فرایند گفتمان اصلاح و تصحیح می شوند. گفت و شنود به دور از خصلت کتابی، مرجعی و تجویزی مسائل است. دیالوگ اثبات و نفی نمی کند، رهنمون می شود.
دیالوگ حامل مبحث نظری صرف نیست، موارد زنده و مطرح را به میان می آورد. گفت و شنود فلسفی امر کلی را در هیات سمت گیری فلسفی پیش می آورد، در آن انضمامی بودن عقل جمعی آشکار می شود.
گفت و شنود فلسفی تبلور عقل جمعی است، اهمیت تکثر عقلی را نشان می دهد. عقلانی تنها آن چیزی نیست که بنای استدلالی دارد، بیشتر آن چیزی است که از گفت و شنود حاصل می شود، درستی یا نادرستی اش در برخورد عقاید و آراء بروز می کند. حاصل گفت و شنود پیدایش یک فرا ذهنیت به عنوان «محتوا»ی سمتیابی است، فرا ذهنیتی برآورد مجموع ذهنیتها، حاصل ذهنیت پویا و زنده جمع که از تعدیل ذهنیت سوبژه های فردی نتیجه شده است. گفت و شنود فلسفی نشان باز بودگی بررسی است، جهتیابی فلسفی را نمی توان بست.
دیالوگ در روزگار باستان و قرون میانه در اساس یک مفهوم ادبی، یک ژانر نمایشنامه ای بود. نمونه بارز آن نمایشنامه های کلاسیک یونان است. شکل دیالوگ بیشتر در گفت و شنودهای افلاطون به کار رفته که هگل به آن عنوان «سخن نفس با خود خویش » داده است. صرف نظر از پدیدار اولیه آن در فرهنگ عهد باستان، مفهوم دیالوگ بطور عمده در تمدن «فردیت گرای مسیحی » برجستگی یافته است، ضمن آن که اهمیت بعدی خود را مدیون توجه وجودی به مساله «غیر» (دیگری) است که تحت تاثیر فرهنگ «من می اندیشم » دکارتی دامنه پذیر گردیده است. این دو سرمنشا زمینه ای شد برای رونق تفکر گفت و شنودی قرن هیجدهم و نوزدهم و هم توجه بی سابقه به آن را در قرن بیستم تغذیه کرد.
پس از تفکیک دکارتی بین جوهر متفکر و جوهر امتدادی، روان شناسان و فیلسوفان انگلیسی بودند که این سؤال را مطرح کردند که چگونه است که من در بدن (کالبد) بیگانه ای که آن را درک کرده ام، یک انسان دیگر، یعنی یک «من » متفکر را می توانم شناسایی کنم. پاسخ بر سؤال این بود که شناخت من از «دیگری » بنا دارد بر یک حکم تمثیلی (آنالوژی) از من خود به «من » غیر.
رویکردی متفاوت یاکوبی به این مساله دارد. او طرح سؤال را این گونه مجسم می کند که تفکر گفت و شنودی: «سرچشمه هر گونه یقین است: تو هستی و من هستم » (یاکوبی، «برگ های پراکنده »)، «خاستگاه یکسان هستی من و تو متناسب با خاستگاه یکسان هر دو شناخت است ».
«روز به روز برای من روشن تر می شود که یک روح برای دیگری یک ارگان ضروری است، این که احساس «دیگری » از چیزی ناشی نمی شود» (همان).
شلایر ماخر از گفت و شنود درکی نزدیک به معنای امروز مفهوم دارد. او می نویسد: «دیالوگ تاریخ سوبژه های گفت و گو کننده است که در آغاز آن ستیز و در انجام آن همداستانی است; و دانش حاصل روند این تاریخ پیوند یافته می باشد» (ایده دیالکتیک نزد شلایر ماخر...)
«انسان بودن ما در ارتباطات مبتنی بر گفت و گو نمایان می شود» (همان)
در فلسفه هگل «من » لحظه ای از «ما» است، و ما همان من است. فویر باخ دیالکتیک هگل را نقد می کند، او در باب گفت و شنود می نویسد: «دیالکتیک حقیقی، دیالوگ متفکر تک گو با خویشتن نیست، بلکه گفت و شنودی است بین «من » و «تو» به «برترین و غایی ترین اصل فلسفی همانا وحدت انسان با انسان است ». (فویر باخ، کلیات آثار، مبانی کلی فلسفه آینده)
بوبر در «من و تو» (1923) تفکر گفت شنودی را کوشیده در ساده ترین و پرمایه ترین شکل پدیداری آن با توجه به اختلاف میان دنیای - من - تو و دنیای - من - آن تحلیل کند و اختلاف را در حرکت زمانی از کنونه ببیند; مفهوم کنانش گفت و شنود را در توامی «انفعال و کنش همزمان » متصور شود که در روند آن طبیعت و جامعه در جوی مرتبط عمل می کنند. بوبر بر واژه «بین » در رویداد گفت و شنود توجه دارد که در لوای آن آزادیهای متقابل سوبژه ها قوام یک دست می یابند. او در نوشته های بعدی خود از گفت و شنود به عنوان یک اصل اخلاقی و تربیتی (پداگوژیک) سخن می گوید. او معتقد است که ورود مبحث گفت و شنود به قلمروی تفکر فلسفی بارآور بوده است; به برکت آن مفهوم هستی شناختی، مفهوم فلسفه دین، اخلاق و علاوه بر اینها فلسفه اجتماعی و تاریخ مفهوم در خور یافته است.
جای یادآوری است که مفهوم دیالوگ در سالهای اخیر توجه نمایندگان منطق صوری را به خود جلب کرده، و در تفسیر منطقهای چند ارزشی سودمند واقع شده است.
پایان سخن این که آنچه انسان ابراز می کند، به نسبت آن که پاسخ یا واکنش به مساله ای است یا سؤالی پیش می آورد، معنادار می شود. سؤال گزاره ای است که یک شناخت ناکامل (از نظر هستی شناختی) یایک فرض (از نظر منطقی) ابراز می کند. تنها سخنی حاوی شناخت است که معطوف به مساله ای باشد. جست و جوی حقیقت امر تنها در تداوم فرایند سؤال و جواب صورت می گیرد.
پی نوشت ها:
1) عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه مفید.
2) Eudamonia
3)(بینا گفت و شنود dialogue (dia + logos
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان