ماهان شبکه ایرانیان

اخلاق وظائف در بادی امر

تاریخ دریافت: 22/10/80                                                                تاریخ تأیید:3/4/81
چکیده:
نظریه اخلاقِ وظائف در بادی امر رادیلیو.دی. بوجود آمد ویژگی این نظریه این است که اصلی یا اصولی را به عنوان اصول پایه به رسمیت نمی شناسد وم اساسا قائل به فهرست منظمی از اصول اخلاقی نیست نویسنده در ابتدا نظریاتی را که در آنها اصل یا اصولی به عنوان اصل پایه در نظر می گیرد را رد می کند و سپس به تشریح این نظریه می پردازد که در آنها ابتدا به وظائف درباره امر برمی خوریم و سپس آنها را موازنه کرده به وظائف شایسته می رسیم. نویسنده در انتها به طور اختصار بر این نظریه اشاره می نماید.
واژگان کلیدی: وظایف در بادی، وظایف شایسته، اصل اخلاقی، موازنه مقدمه
یک تصوّر سنتی، از نظریه اخلاقی، این است که، باید دارای فهرستی از اصول اخلاقی پایه یک توجیه برای هر عنوان، در آن فهرست و بعضی تبیینها، در مورد این که، چگونه باید اصول معمولی بیشتری را، از اصولی که با آنها شروع کردیم، نتیجه گرفته باشد. مثال روشن این مطلب، مکتب سود انگاری سنتی است، که به ما یک اصول پایه یگانه ارائه می دهد که توضیحاتی درباره این که، چرا ما باید این اصل را بپذیریم می دهد (اغلب این قطعه مورد توجه واقع نمی شود، ولی نباید این طور باشد)، و سپس نشان می دهد که چگونه باید از آن اصولی مانند: «دروغ نگو» و «مراقب والدینت باش» را نتیجه گرفت (مثالی که بنحو فزاینده ای من را مجذوب خود می کند.)
اگر نظریه ما بیش از یک اصل را ارائه دهد، باید این را هم نشان دهد که چگونه اصولی که ارائه می دهد، با هم، مانند یک گروه، هماهنگی دارند. این امر می تواند به گونه های مختلف انجام شود. ما می توانیم بطور مستقیم استدلال کنیم که هیچ یک از آنها قابل قبول نیست، مگر این که بقیه، مورد قبول واقع شوند، یا بنحوی غیر مستقیم تر، استدلال کنیم که آنها با همدیگر مظهر یک مفهوم جالب و سازگار از یک عامل اخلاقی هستند. البته راههای دیگری نیز وجود دارد.
نظریه «وظائف در بادی امر» خیلی شبیه این امر بنظر نمی رسد. اولاً، این نظریه فرض نمی گیرد که بعضی اصول اخلاقی پایه ای تر از دیگر اصول است، ثانیا، قائل به این نیست که هیچ گونه هماهنگی در فهرست اصولی که ارائه می دهد، وجود داشته باشد. البته تشریک مساعی در جهت فلسفه اخلاق هست، ولی یک نظریه اخلاقی به معنای سنتی آن نیست، این نظریه قائل به این است که در اخلاق، همه چیز کاملاً بهم ریخته و نا مرتب است و جای کافی برای آن نوع نظریه اصلاً وجود ندارد. این بیشتر شبیه به این است که قائل باشیم که ما می توانیم چیزهایی درباره طبیعت فیزیکی جهان بگوئیم، ولی آنچه می توانیم بگوئیم، به اندازه آن نوع نظریاتی که فیزیکدانها، انتظار آن را دارند، بالغ نمی شود.
شاید این امر برای ما خوشایند نباشد، ولی این تنها نوع نظریه ای است که می خواهیم بدست آوریم؛ چون جهان (اخلاقی یا فیزیکی) در این که آرمانهای نظریه پردازان را برآورده سازد ناتوان است.
برای این که ببینیم چرا ممکن است، وضعیت بدین گونه باشد، نیازمند این هستیم که ببینیم، چگونه دبلیو.دی. راس، مُبدع نظریه «وظائف در بادی امر» برای این نظریه استدلال کرده است.(3) راس که قسمت اصلی کارش را در دانشگاه آکسفورد، در دهه های 1920 و 1930 انجام داد، بحثش را با استدلال بر این که تمام انواع وحدت گرائی (نظریه ای که می گوید تنها یک اصل اخلاقی پایه وجود دارد) باطل است، شروع کرد. او تنها دو شکل وحدت گرائی را می شناخت کانت گرائی و سود گرائی. بنابراین به ترتیب به ابطال آنها پرداخت.
استدلال او علیه کانت این بود که اصل بنیادی کانت ناسازگار است. آن اصل چیزی شبیه این است: «تنها اعمالی که به انگیزه وظیفه انجام می شوند صحیح هستند.» راس گمان کرد که این بدین معنا است که بگوئیم ما اخلاقا موظفیم، بر اساس انگیزه معینی عمل کنیم. ولی او بر این مطلب تاکید ورزید که تنها چیزی که یک نفر می تواند، بگوید، ما اخلاقا موظف به انجام آنیم، اعمالی است که در توانایی ما است که انجامشان دهیم یا ندهیم. ما نمی توانیم انگیزه هایی که بر اساس آنها عمل خواهیم کرد را، انتخاب کنیم. انگیزه های ما اختیاری ما نیست. ما می توانیم آنچه را انجام خواهیم داد، انتخاب کنیم، نه این که چرا آن را انجام خواهیم داد. بنابراین ما ملزم به این نمی توانیم باشیم که بر اساس انگیزه خاصی عمل کنیم. کانت ما را به این امر ملزم می کند و از این رو نظریه او باید کنار گذارده شود.(4)
مکتب سود گرائی، به دلائل متفاوتی کنار گذاشته شدند. راس می دانست که سودگرائی تنها صورتی از رویکرد اخلاقی کلیّتری به نام مکتب «اصالت نتیجه» است. او معتقد نبود که تمام صورتهای اصالت نتیجه، باید وحدت گرا باشد، چون او آگاه بود که سودگرائی مطلوب جی ای مور، کثرت گراست (مور معتقد است عمل صحیح عملی است که، حداکثر خوبی را دارد، همچنین معتقد است که انواع مختلفی از امور هستند که خوبند همچون دانش و تجربه زیبائی شناختی). ولی او بر علیه اصالت نتیجه استدلال کرد با علم به این که اگر او در این امر موفق شود، سودگرائی هم کنار گذارده شده است.
استدلال، از یک ادعای صریح، که بوسیله یک مثال تأیید می شود، شروع می شود. ادعا این است که «مردم عادی معتقدند که اخلاقا ملزمند، به آنچه قول داده اند انجام دهند، عمل کنند. نه بخاطر نتایج (احتمالی) نقض عهدشان، بلکه صرفا بخاطر این که آنها قول داده اند؛ ولی با این گونه فکر کردن، آنها وظایف اخلاقیشان بر اساس نتایج را در نظر نمی گیرند.
نتایج اعمال آنها در آینده واقع می شود، ولی آنها بیشتر درباره گذشته فکر می کنند (درباره قولهایی که داده اند). توضیح مطلب این است که فرض کنید که قول داده اید وظیفه ای آسان و ناخواسته را انجام دهید ماشین همسایه شما خراب شده و شما قول داده اید که او را امروز صبح برای خرید همراه خودتان ببرید. ولی اکنون فرصتی برای شما پیش می آید که کاری را که کمی ارزشمندتر است بجای این کار انجام دهید. مثلاً این که دو همسایه دیگر را که بهمین ترتیب هستند را ببرید، تا دخترشان را در آنجا ملاقات کنند.
راس می گوید، با در نظر گرفتن این مسأله، صرفا بر اساس نتایج، شما باید قبول کنید که آنچه اخلاقا بدان ملزم هستید، این است که عهد خود را بشکنید، چون خوشحالی همسایه های دوم و سوم بخاطر این که مجبور به تعویض سه اتوبوس نیستند تا به فرودگاه برسند بر مأیوس کردن همسایه اول می چربد. او استدلال می کند که، هنوز در مقابل این موازنه نتایج باید، این واقعیت که شما قول داده اید، مطرح شود، و در موردی مانند این، این واقعیت ممکن است پیروز شود. یعنی شما ممکن است احساس کنید که علی رغم منفعت نهفته در نتایج، آنچه اخلاقا ملزم به آن هستید، این است که تعهد اساسی خود را حفظ کنید. البته شما، در موردی که منفعت بدست آمده بواسطه نقض عهدتان بسیار بزرگتر باشد، این گونه احساس نمی کنید، ولی این مطلب هیچ گونه تأثیری در نشان دادن این که در این مورد روش صحیح این است که عهد خود را نشکنید نمی گذارد.
آنچه این مثال نشان می دهد، این است که، اگر چه نتایج اعمال مهم است؛ اما چیزهای دیگری نیز می توانند بهمان نسبت مهم باشند. مکتب اصالت نتیجه، بسادگی در این که تمام جوانب مسأله را، در بر بگیرد ناتوان است.(5) دیدگاه کلی راس این است که تمام انواع امور مهمند. بنابراین هیچ فهرست واقعی منظمی از ویژگیهای مهم اخلاقی نمی توان ساخت. اموری مانند شما باید نیکوکار باشید (هر جا می توانید به دیگران کمک کنید)، شما باید استعدادهای خود را شکوفا کنید و شما باید با دیگران عادلانه رفتار کنید. همه امور حائز اهمیتی هستند که اهمیت آنها می تواند، بر اساس تفاوتی که با انجام آن نوع روش (یعنی روش نتیجه گرایی) فهمیده شود. ولی آنچه شما اخلاقا ملزم به انجام آن هستید، می تواند بهمان اندازه از چیزهای دیگر تأثیر پذیرد. بعنوان مثال، بوسیله اعمال قبلی شما بطرق مختلف (مثلاً در مثال ما، بوسیله تعهد قبلی شما) یا بوسیله اعمال قبلی دیگران، مانند موقعی که شما تشکری رابه کسی مدیون هستید بخاطر یک عمل مهربانانه در گذشته.
راس این وضعیت را با مفهوم وظیفه در بادی امر بیان می کند. او می گوید، ما یک در بادی امر داریم که به دیگران کمک کنیم و وظیفه در بادی امر دیگری داریم که تعهداتمان را حفظ کنیم و وظیفه دیگری که اعمال مهربانانه گذشته را جبران کنیم و وظیفه دیگری که کسانی که روی ما حساب کرده اند را مایوس نکنیم. آنچه او از این مطلب، مورد نظرش است، تنها این است که این امور اخلاقا مهمند، آنها در آنچه ما باید انجام دهیم، در این که آیا ما در آنچه انتخاب کردیم درست عمل کردیم یا نه، ایجاد اختلاف می کنند.
اگر ما حفظ یک تعهدمان را انتخاب کنیم، عمل ما تا آن محدوده (یعنی تا جائی که این اصل صحیح است) صحیح است و وفاداری به تعهدش برله او بحساب می آید. این است آنچه مقصود راس است، وقتی می گوید که عمل ما یک وظیفه در بادی امر نسبت به یک عمل وفاداری به عهد است. البته این که آن یک وفاداری به عهد است یا نه، تنها موضوع مربوطه نیست همانطور که دیدیم امور دیگری نیز مهمند، برای مثال وظیفه در بادی امر، افزایش رفاه دیگران (وظیفه در بادی امر، نیکوکار بودن) و این وظایف در بادی امر دیگر، ممکن است، در موضوعی که ما در نظر داریم، مهمتر باشند؛ ما پیشاپیش نمی توانیم بگوئیم که کدام وظیفه در بادی امری، معلوم خواهد شد که در وضعیتی که با آن مواجهیم بیش از بقیه مهم است.
تمام آنچه ما می توانیم انجام دهیم، این است که شرائط را در نظر بگیریم و سعی کنیم، تصمیم بگیریم که آیا در این جا این مهمتر است که وفادار به عهدمان باشیم یا این که همسایه های دوم و سوم را به فرودگاه ببریم. هیچ قاعده، یا مجموعه قواعدی، نمی تواند در این امر، ما را یاری دهد.
بنابراین یک عمل مفروض می تواند، نسبت به یک ویژگی، وظیفه در بادی امر باشد (مثلاً وفاداری به عهد)، و یک وظیفه در بادی امر، نسبت به ویژگی دیگر (کمک بزرگی برای همسایه اول خواهد بود.) و وظیفه در بادی امر اشتباهی نسبت به ویژگی سوم (آن به این معناست که همسایه های دوم و سوم قصد دارند، زمان سختی را تا رسیدن به فرودگاه بگذرانند) با بیان این مطلب، در زبان عادی، این دقیقا به این معناست، که بعضی ویژگیهای آن عمل، برله آن و بعضی بر علیه آن بحساب می آیند. همین که ما مشخص کردیم، چه ویژگیی در کدام جهت مهم است، کوششی برای، تصمیم گرفتن این که موازنه این ویژگیها کجا واقع می شود را پدید آورده ایم.
مطابق نظر راس این یک مسأله گریزناپذیرِ قضاوت کردن است و هیچ نظریه ای نمی تواند، کمک کند. نظریه تنها می تواند این کمک را بما بکند که آیا می توانیم وظائف در بادی امر مختلف را، به ترتیب اهمیت بگونه ای بنظم آوریم که پیشاپیش، بدانیم که مثلاً همواره، کمک به دیگران مهمتر از وفاداری به عهد است یا نه، ولی هیچ گونه نظم و ترتیبی با واقعیت جور در نمی آید. واقعیت آشکار این است که بعضی وقتها یک نفر اخلاقا ملزم است که وفادار به عهدش باشد، حتی در صورتی که در مجموع برای دیگران گران تمام شود وگاهی ارزش وفاداری به عهد در این حد است که در این جا بهتر است، آن را برای یکبار شکست.
در این صورت راس خواهد گفت که این نوع امور، دقیقا یک ویژگی از گرفتاری اخلاقی ماست. بدون شک بسیار خوشایند بود، اگر جهان مرتب و منظم بود، بگونه ای که وظائف در بادی امر مختلفمان، می توانست یکبار و برای همیشه به نظم در آورده شود، ولی مهمتر این است که نظریه ما با واقعیات جور در آید تا این که ساده باشد. (راس، 1930:19) هیچ گونه نظم و ترتیب کلّیی برای انواع مختلف وظیفه در بادی امر وجود ندارد و از آنجائی که اصول اخلاقی مختلف بیانگر وظائف در بادی امر مختلف هستند، هیچ گونه نظم و ترتیب کلی از اصول اخلاقی وجود ندارد. تنها یک فهرست بی تعیّن، بی شکل از آنها موجود است که چیزی بیش از فهرستی از اموری که ایجاد تفاوت اخلاقی می کند، نیست، تفاوتی در آنچه ما باید انجام دهیم.
این اصول اخلاقی متفاوت به ما چه می گویند؟ یک بیان روشن این است، که اصل «دزدی نکن» به ما می گوید که تمام انواع سرقت در واقع باطل هستند. اگر این آن چیزی باشد که، آن اصل به ما می گوید، در این صورت اگر یک عمل منفرد دزدی وجود داشته باشد، که در واقع باطل نباشد، این اصل کاذب است. این مطلب این امر را روشن می کند که یک نمونه خلاف، برای یک اصل اخلاقی ادعائی، دقیقا شامل یک عمل صحیحی می شود که آن اصل آن را منع می کند یا شامل عمل باطلی می شود که آن اصل آن را ایجاب می کند. ولی در آن صورت شاید، همه اصول اخلاقی کاذب باشند، من گمان می کنم که برای هر اصلی که ذکر کنید، ممکن خواهد بود که شرائطی را تصور کنیم که در آن شخص اخلاقا ملزم باشد، آن اصل را بشکند، بعنوان مثال انسان نباید دزدی کند شاید، کسی که تنها راه روزی رساندن به خانواده اش دزدی باشد، باید دزدی کند، بویژه اگر او قصد دزدی از افراد ثروتمندی را داشته باشد که در ناز و نعمت زیاد هستند، خطا خواهد بود اگر ندزدد. ما به سختی به تماشا کردن او به خانواده اش که از سوء تغذیه می میرند در حالی که با خود تکرار می کند که من می توانم با دزدی به آنها غذا برسانم، ولی دزدی خلاف است رضایت می دهیم.
به همین ترتیب براساس این تبیین، از آنچه اصول اخلاقی به ما می گویند، هیچ دو اصلی نمی توانند از تعارض جان سالم بدر برند. اگر من معتقد باشم که، تنها ماهی ها آبزی هستند و این که هیچ ماهیی پا ندارد، سپس مواجه با موجودی شوم که آبزی هست و پا دارد، یکی از «اصول» من باید دور انداخته شود.
در همین وضعیت فرض کنید، که من معتقدم، انسان باید، راست بگوید و این که انسان باید به کسانی که نیازمندند کمک کند، حال زمانی که من یک برده فراری را، در ایالات جنوب آمریکا پناه می دهم و صاحبش می آید و سوال می کند که آیا می دانم برده او کجا رفته، چه چیزی باید اتفاق افتد؟ موردی مانند این، نشان می دهد که یکی از اصول من باید رد شود، ولی این نیز مطمئنا خطاست. اصول می توانند از چنین تعارضی جان سالم بدر برند، حتی اگر یکی از آنها لازم به کوتاه آمدن باشد (در این جا صحیح نیست که راست بگوئیم).
راس با مفهوم وظیفه در بادی امرش، می تواند، تبیینی از آنچه اصول به ما می گویند، بدهد که نشان دهد، چگونه مسأله این گونه است. دو اصل به ما می گویند که یک وظیفه در بادی امر داریم که راست بگوئیم ودیگر این که به نیازمندان کمک کنیم، این درست است که در این جا من مجبور به انتخاب بین راست گفتن و کمک کردن به شخص نیازمند هستم، ولی این امر نشان نمی دهد که از یکی از اصول باید دست کشید.
در واقع این فقط نشان می دهد که ما باید هر دو را حفظ کنیم، چون وجود واقعی یک تعارض، شاهدی است، بر این که مهم است که آیا یک نفر راست بگوید (یعنی ما وظیفه در بادی امری داریم که این گونه عمل کنیم) و مهم است که آیا وقتی می توانیم، به انسان نیازمند کمک کنیم (یعنی وظیفه در بادی امری داریم، که آن کار را نیز بکنیم) تعارض بین دو چیز است که هر دو مهمند و این تعارض با دست کشیدن ازیکی از اصول حل نمی شود، بلکه فقط با رسیدن به یک تصمیم درباره این که کدام یک در این شرائط مهمترند، حل می شود.
این مطلب، تصویر متفاوتی از آنچه، یک نمونه خلاف، برای یک اصل اخلاقی بدان شبیه است را، ارائه می دهد.
بجای این که مثالی از جائی باشد که آن اصل به ما بگوید، کاری را انجام دهیم و ما فکر می کنیم که باید خلافش را انجام دهیم (دزدی نکن)، مثالی از جائی است که گرچه آن اصل به ما می گوید، که ویژگیی برله هر عملی که دارای آن ویژگی باشد، بحساب می آید، ولی ما فکر می کنیم که یا در این جا این ویژگی هیچ تفاوتی ایجاد نمی کند یا این که تفاوتی در جهت عکس ایجاد می کند؛ بعنوان مثالی از هر کدام از این موارد این که:
دختر من، در روز تعطیلی در سال گذشته، پایش را روی یک توتیای دریایی گذاشت و ما بخاطر بیرون کشیدن خارها، از پاشنه پای او درد زیادی برای او موجب شدیم (البته نه کاملاً با رضایت او) آیا این یک نمونه خلاف، برای این اصول ادعائی نیست که برای دیگران درد بوجود نیاور؟
جواب شما بستگی به این دارد که آیا شما فکر می کنید که اعمال ما از لحاظ اخلاقی بیشتر و بدتر از حد و اندازه دردی که برای او بوجود آوردند، بوده یا این که شما فکر می کنید که دردی که ما در او بوجود آوردیم، هیچ تفاوتی ایجاد نمی کند، یا دلیل اخلاقیی برای انجام ندادن آنچه انجام دادیم، وجود نداشت.
مثال برای ویژگیی که در جهت عکس مهم است، می تواند، این فکر باشد، که بطور کلی در واقع این ویژگیی برله یک عمل است که باعث خوشحالی عامل آن و تماشاگران باشد، ولی گاهی این نکته ای بر علیه آن عمل است: در نظر بگیرید این نظر را که، ما دلائل بیشتری برای اعدام علنی یک مجرم به تجاوز جنسی داشته باشیم، اگر این حادثه باعث خوشحالی اعدام کننده و جمعیتی که بدون شک حاضر می شوند شود. اگر ما آن نظر را رد کنیم، در این جا یک نمونه خلاف، برای آن اصل ادعائیمان داریم که: «صحیح است که بگونه ای عمل کنید که باعث خوشحالی بیشتر خودتان و دیگران شود.»
بنابراین راس تبیین متمایزی از این که آنچه اصول اخلاقی به ما می گویند چه هستند ارائه می دهد. آن اصول وظائف در بادی امر را بیان می کنند، وظائفی برای عمل کردن یا عمل نکردن. راس وظائف در بادی امر را، با آنچه او وظائف شایسته می نامد، مقایسه می کند. هر عمل یک وظیفه در بادی امر است، بخاطر داشتن ویژگی معینی (یعنی بازده یک نفع بودن). این ویژگی (احتمالاً در کنار ویژگیهای دیگر) برله انجام شدن آن عمل بحساب می آید، در حالی که ممکن است، ویژگیهای دیگری بر علیه آن بحساب آیند عملی یک وظیفه شایسته است که ما رویهم رفته، باید آن را انجام دهیم. اگر همه امور در نظر گرفته شده باشد، ما باید آن را انجام دهیم. برای این که تصمیم بگیریم که آیا این گونه است یا نه، ما سعی در موازنه کردن وظائف در بادی امر مختلف، در این موضوع با یکدیگر می کنیم تا تصمیم بگیریم که کدام یک در این جا مهمتر است و کدام طرف از ترازو پایین می آید. در این جا تمایز روشنی بین وظیفه شایسته و وظیفه در بادی امر وجود دارد. ولی مطلب بیش از این تمایز است.
راس می خواهد، بگوید که ما اغلب بطور یقینی می دانیم که وظائف در بادی امر ما چیست، ولی هرگز نمی دانیم که وظیفه شایسته ما چیست. به بیان دیگر، این به این معناست که ما معرفت مشخصی از اصول اخلاقی داریم، ولی معرفتی از آنچه که در هر شرائط عملی رویهم رفته باید انجام دهیم نداریم، این یک ترکیب جالب از یقین اخلاقی کلی همراه با نوعی بی اعتمادی و تزلزل در مورد موضوعات خاص است. راس یک موضع متمایزی را در آنچه معرفت شناسی اخلاقی نامیده می شود، اتخاذ می کند (نظریه معرفت اخلاقی و توجیه اعتقاد اخلاقی).
قبل از هر چیز، ما چگونه صدق هر اصل اخلاقی را در می یابیم؟ بعضی فلاسفه معتقدند که ما صدق چنین اصولی را مستقیما در می یابیم (گاهی اوقات گفته می شود که آنها را با نوعی شهود اخلاقی در می یابیم) بعنوان مثال این اصل که «انسان باید با همه مردم یکسان رفتار کند» بدیهی تلقی می شده است؛ به این معنا که شما فقط باید آن را با یک ذهن باز در نظر آورید در آن صورت صدقش بسادگی به نظر می آید.
راس به چنین چیزی معتقد نیست. برای او، تنها راه در یافتن یک اصل، این است که صدقش را در تجربه اخلاقی کشف کنیم، به این صورت، ما ابتدا با موردی مواجهیم که در آن باید تصمیم بگیریم که چکار کنیم. من و همسرم می خواهیم، برای شام با بعضی افرادی که من آنها را می شناسم، ولی او نمی شناسد، بیرون رویم، علاقمندم که این افراد را نرنجانم و بطور کلی تأثیر خوبی بگذارم. همسرم این را می داند، با این همه زمان، در حال گذشتن است و ما کمی دیر کرده ایم. همسرم ظاهر می شود، همه چیز برای رفتن آماده است و او از من سؤال می کند که آیا او برای آن مجلس لباس مناسب پوشیده است یا نه، بدون تأمل برای من روشن است که او لباس مناسب نپوشیده، من چه باید بگویم؟ من سه انتخاب دارم. اول، این که دروغ بگویم و امیدوار باشم، که حقیقت تا موقعی که ما به منزل میزبانمان می رویم، برای او آشکار نمی شود. دوم، این که حقیقت را بگویم، تا او برود و لباس دیگری بپوشد (باعث شود که دیرتر برسیم). سوم، این که بگویم، آنچه او پوشیده مناسب نیست ولی الان دیرتر از آن است که لباس عوض کند، چون ما دیر کرده ایم. این انتخاب این نتیجه را دارد که دیر کرد ما را به حداقل می رساند، ولی تنها به قیمت این که کاملاً عصر او را تباه کند وبطور کلی باعث افسردگی او شود.
حال آنچه راس می خواهد، در این باره بگوید، این است که من می توانسته ام، سه نوع موضوع را که در این جا مهم هستند یا ایجاد تفاوت می کنند ببینیم؛ اول، این که بهتر است که دیر نکنیم. دوم، بهتر است که در مورد لباس پوشیدن دروغ نگوئیم. سوم، بهتر است که نزدیکترین و عزیزترین فرد خود را غصه دار نکنیم. این امور، همگی در این داستان هستند، همه مهم هستند و من فقط باید، شروع به جدا کردن آن که مهمتر از بقیه است، کنم. تا این جا همه آنچه مشاهده کرده ام، محدود به ارتباطش با موضوعی که پیش روی من است، می باشد؛ ولی من فورا می توانم به ورای آن حرکت کنم، چون می توانم، ببینم که آنچه این جا مهم است، باید هر جا اتفاق می افتد، مهم باشد. در این جا مهم است که دیر نکنم و این به من می گوید که بطور کلی مهم است که دیر نکنم.
آنچه اتفاق افتاده این است که صدق یک اصل اخلاقی را (که بیانگر یک وظیفه در بادی امر است) در آنچه من در یک موضوع خاص دیده ام آموخته ام. من این کار را با تعمیم دادن بوسیله فرایندی که «استقراء شهودی» نامیده شده، انجام دادم. این مانند فرایندی است که بوسیله آن اصول منطقی (به یک نفر یا به دیگران) آموخته می شود. من باعث شدم که شما ارزش بعضی استدلالهای منطقی خاص را ببینید مانند: همه گاوها قهوه ای هستند و همه ماده گوساله ها گاوند؛ بنابراین همه ماده گوساله ها قهوه ای هستند. سپس به شما می گویم که تعمیم دهید، از موضوعی که پیش روی شما است. به این اصل کلی: همه ب ها، ج، هستند و همه الف ها، ب هستند. بنابراین همه الف ها ج هستند. نظریه این است که اگر به اندازه کافی هوشیار و با هوش باشید، شما نیز قادر خواهید بود که صدق کلیی که در موضوع خاصی که شما از آن آغاز کردید را ببینید، این همان نظریه در اخلاق است.
راس معتقد است، همین طور که زندگی ما پیش می رود، ما با ویژگیهائی برخورد می کنیم که برای بعضی انتخابها که مجبور به انجام آن هستیم مهم هستند و این که ما از این مطلب می آموزیم که این ویژگیها بطور کلی مهم هستند و هر جا که اتفاق رخ دهد مهم هستند. به این طریق تجربه از صدق اصول کلی بدست آمده، از وظیفه در بادی امر برای ما پرده بر می دارد.
این اصول بدیهی هستند، نه به این معنا که یک نفر فقط بایداز خود سؤال کند که آیا آنها صادقند، تا بفهمد که این گونه هستند، بلکه به معنای ضعیفتری که آنها در آنچه موضوع خاص به ما نشان می دهد، صادقند. عمل تعمیم هیچ معنائی را به آنچه قبلاًمی دانسته ایم نمی افزاید. بنابراین آنچه اتفاق می افتد، این است که ما از چیزی شروع می کنیم که درباره آن هیچ گونه شک معناداری وجود ندارد، مثلاً این که بهتر است که امشب دیر نکنیم. ما از این مطلب بوسیله فرایندی که چیز مورد اختلاف و بحث انگیزی را اضافه نمی کند، بسوی فهم این که بطور کلی بهتر است که دیر نکنیم، حرکت می کنیم و به این ترتیب ما با فهمی از بداهت اصل اخلاقی نمایان شده ایم .
ما از آنچه درباره موضوعی که پیش روی ما است، مشاهده کرده ایم که در این جا مهم است که دیر کنیم یا نه، مهم است که راست بگوییم و امثال آن به آن اصل رسیده ایم. ولی آنچه درباره آن موضوع دیده ام، باید نقش دیگری نیز بازی کند، باید به من کمک کند، تصمیم بگیرم که عملاً چه کاری را باید انجام دهم (وظیفه شایسته من) این یک عمل کاملاً متفاوتی در دیدگاه راس است. در این جا من مشغول تلاش برای تصمیم گیری نه برای این که چه چیزی مهم است (قبلاً این را می دانم) بلکه این که هر یک از اصول چقدر مهم هستند و کدام یک از آنها در این جا مهمترند می شوم. پرسشهای درباره موازنه های شبیه این، ذاتا آنقدر مشکلند که حکم نهائی من هرگز نمی تواند، شناخت نامیده شود، بلکه در تلقی بهتری عقیده محتمل می تواند باشد. بنابراین روشن می شود که اصول اخلاقی زیادی را می دانیم، ولی هرگز نمی توان گفت که عملاً کدام انتخاب باید انجام شود، ما می توانیم، وظائف در بادی امرمان را بشناسیم؛ ولی هرگز نمی توانیم، وظایف شایسته مان را بشناسیم.
من این قسمت داستان را بر اساس آنچه می توانیم، بدانیم و آنچه نمی توانیم، بدانیم بیان کرده ام؛ اینها مفاهیمی هستند، که خود راس هم راضی می بود که استفاده کند، چون او قائل است که واقعیتهائی درباره چیزهایی که درست و غلطند وجود دارند که ما گاهی شروع به دانستنشان می کنیم.(6) ولی من می توانستم، همین داستان را در مفاهیم غیر قابل فهم بیان کنم.(7) صرفا با گفتن این که اگر چه، یک نفر ممکن است، قویا اموری همچون دروغ گفتن و ناراحت کردن عزیزترین و نزدیکترین کسش را بطور کلی مردود بداند، ولی ما هرگز نباید، زیاد مطمئن باشیم که رفتاری را که در یک شرائط فرضی وسوسه می شویم. انجامش دهیم، رفتاری صحیح است.
استحکام اعتقاد در سطح کلی می تواند و باید با دشواری ذاتی، در هر انتخاب اخلاقی مشکل، همراه باشد و ما می توانستیم از این مطلب بسوی این فکر، برویم که ما باید نسبت به کسانی که در این جا رفتارشان با ما متفاوت است صبور باشیم، چون هرگز نباید این احساسمان را که چنین تصمیم گیریهائی چقدر متزلزل و بی ثبات است را از دست بدهیم. ویژگی دیگری از ارتباط بین وظائف در بادی امر و وظائف شایسته، قابل ذکر است.
ما سه عنصر در این داستان تشخیص داده ایم. اولی، فهم من از ویژگیهائی بود که تفاوتی را در این جا ایجاد کردند. دوم، رسیدن من به فهم وظائف در بادی امر کلی بود. سوم، حکم من درباره وظیفه شایسته ام بود، کسی ممکن است، فرض کند که همین که از عنصر اول به عنصر دوم می رویم؛ از دومی به سومی می رویم؛ ولی این دیدگاه راس نیست.
او معتقد است که ما مستقیما از عنصر اول (فهم من از ویژگیهایی که در این جا مهم هستند) به حکم نهائی می رویم. من از طریق علمم به هیچ اصل اخلاقیی کار نمی کنم. من تصمیمم را تحت نورپرتو هیچ اصل کلیی که از وظیفه در بادی امری بدست آمده باشد نمی گیرم.
او می گوید هرگز به نظر نمی رسد که من در این وضعیت باشم، که مستقیما صحت مثلاً یک مهربانی خاص را نبینم و مجبور به خواندن این معنا از روی یک اصل کلی، که همه اعمال ناشی از مهربانی صحیحند باشم و نتیجه بگیرم که این مورد هم باید صحیح باشد، اگر چه صحت آن را مستقیما نمی توانم، ببینم. (راس، 1930: 171)
تنها مواقعی که محتاج به انجام این کار هستم، جائی است، که از منبع خوبی این مطلب را بدست آورده ام که ویژگیی مهم است، در جائیکه خودم نتوانسته ام این امر را ببینم یا جائی است که من آنقدر مغلوب شهوت یا احساس قوی دیگر شده ام که محتاج این هستم که ویژگی مربوط در آن شرائط را به خود یادآوری کنم که اگر این کار را نمی کردم احتمالاً متوجه آن نمی شدم. (مثلاً کسانی که ازدواج کرده اند، نباید با کسانی که با آنها ازدواج نکرده اند بخوابند و من با این شخص ازدواج نکرده ام) در آن صورت این کار من، می توانست، احساس گمشده من، از مربوط بودن یک ویژگی مربوط را، دوباره ایجاد کند؛ ولی معمولاً به هیچ وجه از طریق اصول در بادی امر کار نمی کنم.
این مطلب باید این پرسش را برانگیزد، که فایده اصول چیست؟ اگر آنها هیچ فایده ای ندارند، چرا راس به آنها بعنوان عنصری مهم در داستان می نگرد. ما اذعان کرده ایم که گاهی شناخت اصول می تواند فایده ای داشته باشد. ولی این مطلب به سختی کسانی را قانع می کند که فکر می کنند، تسلط بر اصول، شرط اساسی در آنچه باید فرد اخلاقی معتبری باشد، می باشد.
دیدگاه عمومی واقعیی، وجود دارد که می گوید: فرد اخلاقی بودن، صرفا به پذیرش و عمل کردن بر اساس مجموعه ای از اصولی است که یک نفر باید آنها را بطور مساوی برای خود و دیگران اعمال کند.
راس این تصویر را نمی پذیرد. از نظر او افراد معتبر، آنهایی هستند، که نسبت به ویژگیهای مربوطه اخلاقی در شرائطی که آنها خود را در آن می بینند، حساس باشند، نه بطریقی کلی، بلکه فقط بصورت مورد به مورد. در این جا تاکیدی بر برداشت است. افراد اخلاقی، ویژگیهائی که مربوطند را مربوط می بینند و ویژگیهائی که در واقع مربوط ترند، مربوط تر می بینند.
آنها با محاسبه از طریق آوردن یک بسته از اصول اخلاقی، برای نتیجه گیری در آن شرایط، بدست نمی آورند که این ویژگیها مهم هستند؛ آنها، آن ویژگیها را در صحت خودشان مربوط می بینند، بدون کمک گرفتن از فهرستی از اصول اخلاقیی که در واقع آنها را می دانند.
یک راه است که در آن فهرست خوبی از اصول اخلاقی می تواند، کمک کند این است که شخص را دوباره مطمئن کنیم که مربوط بودن هیچ چیز نیست که توجه بدان نکرده باشد. با یک فهرست کامل، شخص می تواند این استفاده را ببرد، ولی هیچ عقیده ای در نظریه راس وجود ندارد، چیزی شبیه فهرستی کامل از وظائف در بادی امر یا خواصی که تفاوتی اخلاقی ایجاد می کنند، وجود خواهد داشت. ممکن است فهرست نسبتا کوتاهی از انواع وظائف در بادی امر وجود داشته باشد و خود راس چنین فهرستی را ارائه می دهد، گرچه که او مواظب است، که ادعا نکند که این فهرست کامل است، ولی این به این معنا نیست، که شخص می تواند، فهرست روشنی از وظایف در بادی امر واقعی که ما داریم را کامل کند.
بنابراین در نظریه راس به نظر نمی رسد، که اصول اخلاقی ما، چندان فایده ای برای ما داشته باشند و برای من روشن نیست که صورت دیگری از این نظریه بتواند وجود داشته باشد، که قائل باشد، اصول، نقش مهمی را بازی می کنند. با این وجود استدلال اصلی نظریه، در توسل به انواع چیزهایی که مردم در مواردی که با آنها مواجه می شوند مهم می دانند، این نکته را در بر می گیرد، یعنی این طور نیست که هر چه بنظر مهم می آید، بتواند به نفع قائلین به اصالت نتیجه تمام شود. با این فرض، توسل به آنچه مادر موارد خاص می یابیم، و تبیینی که ناشی از این که چگونه اصول اخلاقی را از آنچه می یابیم بیرون می کشیم، بسیار مشکل است، که ببینیم چگونه می توانیم نقشی بیشتر از آنچه که راس به آن اصول می دهد، به آنها در تصمیمات آینده بدهیم.
بنابراین، چرا او متقاعد شده که اصلاً اصل اخلاقیی وجود دارد؟ جواب این است که صرفا این مطلب برای او بدیهی به نظر می رسد که اگر ویژگیی تفاوت اخلاقیی در یک مورد ایجاد کند، باید همان تفاوت را همه جا ایجاد کند برای یک ویژگی غیر ممکن است که تنها در این مورد مهم باشد، مهم بودن باید مهم بودن کلی باشد. این مطلب می تواند مورد تردید واقع شود. بزودی دلائلی برای تردید در آن ارائه خواهم داد.
راس معتقد است که این تنها دلیل او برای اجازه دادن این است که چیزهائی همچون اصول اخلاقی وجود دارند. او معتقد است، چون این مطلب برای او این معنا را به ارمغان می آورد. چون ما انتخابهای اخلاقی در طول زندگی داریم، می توان گفت که ما به نحو هماهنگ و سازگار انتخاب می کنیم. ما هماهنگ عمل می کنیم، چون انتخابهای ما تلاش ما، اختصاص دادن ارزش یکسانی به هر ویژگی که مهم است در هر جائی که واقع می شود را منعکس می کند. بنابراین اگر چه راس قائل است که در تصمیم اخلاقی، ما در حال پاسخگویی به خاص بودن غنیّ موردی که پیش روی ماست، هستیم، اما او می تواند بگوید که ما هر انتخاب را تحت پرتو آنچه تجربه اخلاقی به ما آموخته، انجام می دهیم.
این مقاله را با دو انتقاد از نظریه وظائف در بادی امر به پایان می بریم. اول، این که این نظریه هیچ جای خالیی، برای افکار در مورد «حقوق» باقی نمی گذارد. اگر چه راس مخالف سودگرائی است، ولی نظریه اودریک ویژگی با آن مشترک است. این ویژگی، این فکر است که در تمام موارد تصمیم گیریهای اخلاقی، ما در حال موازنه کردن وظائف در بادی امر در یک جهت و علیه وظائف در بادی امر در جهت دیگر هستیم، ولی یک انتقاد به سود گرائی این بوده است که این نوع رویکرد، بعضی امور را که مهم می دانیم، در بر نمی گیرد. در مسأله دشوار سقط جنین ممکن است، فکر کنیم که کاملاً نامناسب است که درباره سرنوشت جنین تنها بر اساس این پرسش تصمیم بگیریم که، آیا جهان، روی هم رفته با او خوشحال تر خواهد بود، یا بدون او. ممکن است، احساس کنیم که جنین حقی برای زندگیش دارد، که هم مستقل است و هم باید مقاومت کند، در مقابل هر پرسشی درباره موازنه نفع و ضرر خلاصی از او. حق جنین در این جا بعنوان یک برگ برنده بدان نگریسته شده؛ معنای این مطلب، این است که، هر جا که چنین حقوقی در موضوع، در کار نباشد، بقیه ملاحظات مانند آن نتایج روی هم رفته از اعمال ما وارد عمل می شوند و بطور شایسته تصمیم گرفته می شود که چه کاری را باید انجام دهیم، ولی جائی که حقوقی وجود دارند (مانند مورد سقط جنین) حقوق در مورد مسأله تصمیم می گیرند که باعث می شود تفکرات مربوط به نتایج پوچ و بی اعتبار شوند. حتی ممکن است، بگوئیم این که با حقوق مانند دروغ گفتن، بصورت موازنه با ملاحظات دیگر رفتار کنیم بداهت شدیدی از عدم اخلاقی بودن، وجود دارد. هر رویکردی مانند این در تقابل بانظریه وظائف در بادی امر است؛ چون در آن رویکرد تمام وظائف در بادی امر هستند، (و نه چیزی بیشتر) چیزی قویتر از آن نیست که بتوان به نحو معقول ادعا کرد که یک برگ برنده است.
راس می تواند، در دفاع از خود، در این جا بگوید: موارد بسیاری هست که در آنها مردم اشتباها مسائلی را برگ برنده در نظر می گیرند که نباید اجازه داده شود که این نقش را بازی کنند. مثلاً یک حقوقدان که جرم موکل خود را کشف می کند، ممکن است، احساس کند که او به وظیفه رازداری ملزم است، وظیفه ای که از بهم پیوستن وکیل و موکل ناشی می شود. فرض کنید که این وظیفه یک برگ برنده باشد، یعنی بر تمام افکار ضرر زدن مقدم است و آنها را سرکوب می کند که این کار ممکن است، با ساکت ماندن انجام شود.
موارد مشابه زیادی وجود دارد که مردم احساس می کنند که ملزم به وظائف مطلقی هستند که از نقش آنها یا شأن و مقام آنها ناشی شده، وظائفی که آنها را از انجام اعمالی که در واقع نتایج خوبی دارند یا مانع نتایج بسیار بدی هستند، باز دارد. راس می تواند منصفانه استدلال کند که این کاملاً اعتقاد بدی است.
ما از وظائف حرفه ایمان بعنوان یک عذری استفاده می کنیم که پشت آنها خود را پنهان می کنیم، تا با مسأله ای که این عذر برای آن است، مواجه نشویم؛ ولی یک نفر ممکن است بپذیرد که بعضی توسل جستنها به حقوق و وظائف، اعتقاد بدی است، بدون این که معترف باشد که تمام چنین توسل جستنهائی بد باشد. واقعیت این است که بسیاری مردم این فکر را که، همه تصمیمات اخلاقی ما، باید با موازنه نکات له و علیه، بطریقی که راس پیشنهاد می کند، باشد را، اخلاقا ناپسند می یابند.
اکنون بهترین دفاع از راس این است که استدلال بیاوریم که اگر حقوق به عنوان برگ برنده در نظر بگیریم، در اهمیت حقوق مبالغه شده است. در واقع حقوق مهم هستند و خود این مطلب می تواند، در نظریه وظائف در بادی امر گنجانده شود، با اعطا کردن ارزش زیاد به حقوق، وقتی دلائل له و علیه را موازنه می کنیم؛ ولی همیشه جائی که حقوق یک فرد باید نقض شود، پای نکته ای به میان می آید، مثلاً درست نیست که رد کنیم که یک فرد بیگناه زندانی شود، اگر با انجام این کار کسی بتواند، از یک همه سوزی هسته ای جلوگیری کند.
اکنون مخالفان راس استدلال می کنند که حتی اگر این کاری باشد که در آن مورد باید انجام شود، هنوز آن عمل در واقع زشت است. بنحوی که راس نمی تواند، به آن دست یابد، از نظر راس، هر دلیلی علیه انجام آن کار قبلاً در ارزیابی موازنه نکات له و علیه بکار رفته دلائل شکست خورده در داستان باقی نمی مانند، تا باعث شوند ،آن عمل بنحوی هم صحیح باشند (و حتی شاید واجب باشند) و هم زشت.
از نظر راس یک عمل صحیح نمی تواند، زشت باشد، ولی بسیاری از فلاسفه معتقدند که در موارد غم انگیزی مانند مورد فوق ما می توانیم مجبور به انجام کار زشت شویم.(8)
نقد دوم، از جهت مقابل وارد می شود و به نقش اصول اخلاقی در نظریه می پردازد. قبلاً گفته ام که این اصول کمترین نقش را بازی می کنند، ولی پرسش این است که اگر از جائی که راس شروع می کند، آغاز کنیم اصلاً چرا باید بپذیریم، هیچ گونه از چنین اصولی وجود دارند؟ آنچه که راس بدون استدلال می پذیرد، این است که ویژگی که برله این عمل بحساب می آید، باید بهمین ترتیب برله هر عملی که آن را دارد بحساب آید.
اکنون او می تواند نسبت به این مطلب انعطاف پذیر باشد. مثلاً می تواند بگوید: گرچه، این ویژگی، همواره یک امتیاز مثبت است، تا یک امتیاز منفی، حوزه ای که این جا در آن امتیاز مثبت است، می تواند بوسیله هر چیز دیگری که در این مورد صادق است، تأثیر پذیرد. بنابراین برای همان ویژگی لازم نیست این گونه فکر شود که همیشه فقط همان مقدار به موازنه اضافه می کند، ولی اگر یکبار امتیاز مثبتی بحساب آید، همواره امتیاز مثبت خواهد بود. این آخرین نکته ای است که فکر می کنم یکنفر می تواند بنحو معقول به چالش بطلبد.
اولاً، حضور آن در نظریه، نظریه را سست و بی ثبات می کند، چون راس مجبور است، بگونه ای نشان دهد که آنچه را در یک مورد خاص بعنوان امری مهم مشاهده می کنیم فورا می بینیم که به همان ترتیب در هر بازگشتی باید مهم باشد، ولی مشکل است که ببینیم چگونه این امر ممکن است، چون بنحو غیر قابل قبولی فرض می گیرد که توانائی یک ویژگی برای ایجاد یک تفاوت در موردی خاص کاملاً مستقل از بقیه ویژگیهائی که آن ویژگی در آنجا با آنها موجود است می باشد. بنابراین، نظریه نقشی بسیار کوچک به قرائن می دهد و آن خیلی ذره ای و کوچک است. من نظریه ای را ترجیح می دهم که به نقش یک ویژگی اجازه دهد که کاملاً نسبت به اوضاع و احوالی که این جا حاضر است، حساس باشد، بگونه ای که چیزی که این جا «به نفع» حساب می شود، بتواند جائی دیگر «برعلیه» حساب شود با در نظر گرفتن مثالی که قبلاً بکار بردم: که کسی ممکن است، فکر کند که عملی که باعث خوشحالی زیادی برای تعداد زیادی از مردم از جمله عامل آن می شود، یقیقنا اغلب، دلیلی برای انجام آن است. ولی جائی که آن عمل دار زدن عمومی باشد، ممکن است فکر کنیم که خوشحالیی که ایجاد می کند، دلیلی بر علیه انجام آن است، این تنها یک مثال اجمالی است ولی پرسش این است که چرا باید با آن مخالفت کنیم. و اگر با آن مخالفت نکنیم و دیگران آن را بخواهند، عملاً از این ادعا که اموری بعنوان اصول اخلاقی وجود دارند دست کشیده ایم. راس قبلاً اعتراف کرده که آنها هیچ فایده ای ندارند. من بنظرم می آید که روی هم رفته بهتر است او بدون آنها کارکند.
پاسخ راس، به این نقد، این خواهد بود که بدون داشتن هیچ گونه اصلی امکان بدست آوردن موضع اخلاقی هماهنگ وجود ندارد؛ اخلاقا هماهنگ بودن صرفا به این ا ست که در هر زمان ارزش یکسان و مستقل از اوضاع و احوالی به چیزی که مهم است بدهیم. پاسخ من تبیین جدیدی از هماهنگی خواهد بود که به اوضاع و احوال نقش بیشتری از آنچه راس منظور می کند، تخصیص می دهد، بگونه ای که فکر می کنم با عادت اخلاقی واقعی ما متناسب است، ولی این جا جای بیان آن تبیین نیست. منابع:
1- Nagel, T: Warand massacre, in hismoral Questions (Cambridge: cambridge, university press 1979), PP. 53-74.
2- Prichard. H. A. »Does moral philosophy rest on a mistake?« in his moral obligation (Oxford: clarendon press, 1949), PP. 1-17.
3- Ross. W.D: The Right and the good (Oxford: clarendon press, 1930), especially chapters 1-2.
4- _________.Foundations of Ethics (Oxford: Clarendon press 1939)
برای مطالعه بیشتر می توان به منابع زیر مراجعه نمود:
1- Dancy'j:» Ethical particularism and morally relevant properties« mind, ×C.II (1983), 530-47.
2- Searle, J.R: Prima facierea sons, »Philosophical Subject«, ed Z, Vanstraaten (O×ford:Oxford university press, 1980) pp. 38-59.
 

1 Janathan Dancy، استاد گروه فلسفه دانشگاه ریدینگ (Reading)انگلستان می باشد.
2 دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی تربیت مدرس دانشگاه قم.
3 او ادعا نکرده تنها بوجود آورنده این نظریه است، بلکه او درباره نظراتی کار می کرده که حداقل بخشی از آن مدیون اچ.ای. پریچارد است.
4 در اصل چهاردهم «اخلاق کانتی» اونارا اونئیل، این که کانت قائل به دیدگاهی است که راس به او نسبت می دهد را انکار می کند. ر.ک: ص 183 در متن اصلی کتاب.
5 فیلیپ پتیت در بخش سوم مقاله 19 «مکتب اصالت نتیجه» نشان می دهد که این مکتب به این اشکال پاسخ می دهد.
6 این است آنچه او را یک شهودگرا می کند. ر.ک: مقاله سی و ششم، «شهودگرائی».
7 ر.ک: مقاله سی و هشتم «سوبژکتیویسم».
8 مثلاً نگاه کنید به مقاله ناگل «جنگ و قتل عام»1979, Warand mossacre
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی