ماهان شبکه ایرانیان

ولایت و ابعاد کلامی، سیاسی و اجتماعی آن

بحثی را که پیش رو دارید متن سخنرانی و پرسش و پاسخ جناب آقای حجة الاسلام میرلوحی - مدیرکل روابط عمومی و بین الملل دانشگاه امام صادق «علیه السلام »- در جمع خواهران این دانشگاه می باشد.
این بحث درباره ابعاد مختلف امامت و ولایت و جایگاه آن در مکتب اهل بیت «علیهم السلام » می باشد که به درخواست خواهران دانشجو واساتید محترم توسط ایشان ارائه گشت و بر حسب اهمیت و ضرورت آن بطور کامل در دو شماره پیاپی نشریه به چاپ می رسد.
قابل ذکر است که متن سخنرانی بدون دخل و تصرف و تجدید نظرایشان می باشد.
"ولایت" مساله ای است که می توان ساعتها درباره مبادی اش بحث کرد. این مساله در طول دوران 1400 ساله فرهنگ اسلامی مورد بحث و ابتلای علمای اسلامی بوده است. حکما، عرفا، فقها،متکلمان و فلاسفه و اصحاب اندیشه های سیاسی - به تعبیر امروزی فلاسفه سیاسی و نظریه پردازان و دکترین اسلام و تز اسلام درباره حکومت و سیاست - درباره آن نظرداده اند. به دنبال آنها محدثان و دیگراصحاب علوم اسلامی نیز هرکدام به نوبه خود در پرداختن به این موضوع زحمت کشیده اند و نظریه هایی داده اند، مجادله وبحثهایی کرده اند و حتی جنگهایی داشته اند. به تعبیر شهرستانی :"ما سل سیف فی الاسلام مثلما سل فی الامامة " ;"هیچ مساله ای در اسلام مثل مساله امامت برایش شمشیر کشیده نشده است."حتی مساله توحید نیز اینگونه نبوده است، یعنی اینقدر که مسلمانان به مساله امامت پرداخته اند، مناظره کرده اند ، کتاب نوشته اند و جنگ کرده اند، به مساله توحید و اصل مبدا و اثبات حق و ذات اونپرداخته اند.
بخش عظیم و عمده دعوا و جدلها ،اختلافات، تشتتات و آنچه که منجر به این درگیریها و کشتارها شده، به روشن نشدن جایگاه امامت و ولایت بر می گردد.یعنی قبل از آنکه بزرگان طرفین به اصل وجایگاه "ماهی الامامة" بپردازند، به "من هو الامام" پرداخته اند و وقتی دعوا بر سر" من هو الامام" باشد ، هر زید و عمر وبکر و خالدی ادعای این می کند که نکندمن لایق و صالح برای این مقام باشم! آن می گوید "منا امیر" ، دیگری می گوید"منهم امیر" ، هر کسی و هر گروهی چیزی می گوید: مهاجر باشد، انصار باشد،قریشی باشد، حبشی باشد. آن معتقداست که با اهل حل و عقد اجماع درست می شود، این می گوید با بیعت 5 نفر،دیگری می گوید با یعت سه نفر. عده ای می گویند وقتی اهل حرمین با کسی انعقادبیعت کردند او حاکم و خلیفه و امیرمی شود و عده دیگر می گویند نه و ... . واختلافات پیش آمده; اول دید را متوجه به مصداق می کنند و همین اعث بوجودآمدن اشکال می شود. بهتر است ما درمناظره با دشمنان اهل بیت قبل از اینکه درباره افراد بحث کنیم، به اصل مطلب برگردیم و راجع به مفهوم امامت بحث کنیم. ببینیم ولایت یعنی چه؟ ، اگر مااین گونه بحث را آغاز کنیم نه تنهاموفقیتمان در مناظره بیشتر خواهد شد،بلکه روشن شدن تحری بحث برای خودمان بیشتر خواهد بود.
بنابراین در مساله امامت پاسخ به"ماهی الامامة" مقدم و سابق بر "من هوالامام" است . در غررالحکم روایتی ازامیرالمؤمنین «علیه السلام »نقل شده است که می فرماید: "رحم الله امرءا علم من این ،فی این و الی این "; خدا رحمت کند کسی را که درباره این سه مطلب فکر کند وبه دنبال شناخت و فهم این سه مطلب برود که "از کجا آمده، الان کجاست و درچه وضعیتی است و به کجا خواهدرفت." حضرت لب لباب همه معارف رادر این سه کلمه آورده اند: آدمی باید بدانداز کجا آمده که لازمه آن شناخت مبدا وخدای متعال است، "و فی این" که شناخت موقعیت و وظیفه دنیوی بشراست و "الی این " که شناخت معاد است.شناخت مبدا و معاد اس اساس و لب لباب معارف اسلام و عقاید شیعه است.
اگر ما در معرفت و شناخت دقیق وواقعی مبدا و ذات واجب الوجود - نه به کنهش بلکه به قدری که برای بشر ممکن ولازم است - و بدنبال آن، در شناخت افعال، صفات و آثار حق جهد کافی کنیم،بقیه مسائل و اصول پنج گانه اعتقادی ماحل خواهد شد. آنچه که متکلمان ماشیعیان، به عنوان "عدل" مطرح کردند،چیزی نیست جز یکی از افعال و صفات خداوند متعال; یعنی اگر ما خداوند متعال را حق قدره و حق معرفته شناختیم بطورطبیعی و بدیهی خداوند"عادل" را هم خواهیم شناخت. پس اگر کسی خدا راقبول کرد ، مبدا را شناخت و شهادت به خدای متعال داد ولی خدا را عادل ندانست، در اصل توحید و شناخت خدای متعال و معرفت ذات واجب الوجود ، مشکل دارد. در مساله معاد هم همین طور است اگر کسی خداوند را قبول ولی معاد را انکار کرد به تعبیر قرآن مجیدخدا را درست نشناخته است. "ما قدرواالله حق قدره" آن کسانی که می گویند آیاممکن ست خدا ما را بعد از این حیات وممات دوباره احیا کند، شناختشان ازخدای متعال کامل و درست نبوده است. تمامی براهینی که برای اثبات معاد گفته وآورده شده از صفات خداوند است. برهان حکمت، برهان عدالت، برهان رحمت،همه اینها صفات و مظاهری از خداوندمتعال است .
اصل اول ، دوم و پنجم اصول دین درواقع به همان اصل اولی برمی گردد و دواصل دیگر نبوت و امامت باقی می ماند.طبق براهین اقامه شده در بحث نبوت ، آیالازم است خداوند بشر را هدایت کند؟می گوییم: بله ! خداوند برای ظهور وتجلی هدایت خویش، از طریق انبیا ومرسلین اقدام فرموده است . و آنها را باطبقات و اصناف مختلفشان از اولوالعزم،رسول، نبی، صاحب شریعت، تشریعی وتبلیغی برای هدایت بشر فرستاده است.
خداوند متعالی که فعال ما یشاء ومالک الانام و صاحب اختیار و ملک طلق عالم است. آیا کسی غیر از او در مملوک ومالکیت او که کون و مکان و همه عالم می باشد حق تصرف و تولی دارد یا خیر ؟
پاسخ این سؤال جایگاه مساله ولایت را روشن می کند. اگر به عقل و ادله حکماو فلاسفه و بزرگان در کتب مبسوطمراجعه کنیم، این مساله بدیهی و روشن است که خداوند تنها کسی است که حق تصرف، تولی امور، امر، اراده و اختیارچیزی بر چیزی را دارد، اوست که حق حاکمیت و حکومت و سلطنت را دارد.همچنین قرآن کریم در آیات زیادی به این مساله صراحت دارد: «ان الحکم الا لله امران لا تعبدوا الا ایاه » هیچ حکم وحاکمیت و تسلط و سیطره و هیمنه ای درآسمان و زمین نیست الا اینکه مختص خداوند متعال است. به دنبالش می فرمایدمال اوست و هیچ کس حق ندارد دیگری را معبود خود سازد یا از کسی توقع تولیت و پذیرش ولایت و اقتدار کسی را بکند.«و ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعصی الله و رسوله فقد ضل ضلالامبینا » وقتی خدا و رسولش امری می کننددیگر هیچ کس هیچ حقی از خودش نداردو هر کسی هم از خدای متعال و پیامبرش سرپیچی کند به گمراهی بسیار آشکاری افتاده است. یعنی از طریق توحید وعبودیت خارج شده است. آیات در این باره فراوان است، روایات نیز بیشمار، که اگر بخواهیم فقط آنچه را که از طریق مغایران با مکتب اهل بیت و مخالفان شیعه رسیده است مطرح سازیم به زمان زیادی نیاز داریم. نتیجه این که مساله حکومت و ولایت، یکی از صفات خداوند است. هدایت مساله ای الهی است و خداوند به پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله »می فرماید: «انک لا تهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء الی صراطمستقیم »; مبادا تصور کنی که تو هدایت می کنی بلکه تو مظهر و مجرای هدایت من هستی، هدایت از آن من است.
پس اگر کسی توانست مظهر این هدایت و مجلای آن باشد می تواندحکومت و ولایت را هم داشته باشد.
اما چرا خداوند متعال خودش مستقیما حکومت نمی کند و برای این کارمظهر و مجلی قرار می دهد. چه می شوداگر به ما مستقیما دستور دهد و با ماصحبت کند. چرا می فرماید: "جعل الله فلانا، بعث الله فلانا، انی جاعلک، اناجعلناک" یا "و انی جاعل فی الارض خلیفة" چرا خداوند متعال جعل و بعث ونصب می کند؟
جواب اولیه اش این است که به ماربطی ندارد. اراده خدای متعال بر این قرارگرفته است که اینگونه عمل کند، " لا یسال عما یفعل و هم یسالون"ما را خلق نکرده است که بگوییم چرااینگونه کرده است، خدای متعال می گوید: قاعده و قانون و ناموس خلقتی که من قرار دادم این است که بعضی از کارها راخودم انجام می دهم و بعضی از آنها را به دست مبعوث، مجعول، منصوب، رسول،نماینده، مدبر، خلیفه و جانشین انجام می دهم. نه فقط هدایت و ولایت باشد.خدای متعال گاه در تعبیر قبض روح می فرماید: "الله یتوفی الانفس حین موتها"، "توفتهم رسلنا و هم لا یفرطون"یا می فرماید:"تتوفیهم الملائکة ظالمی انفسهم". گرچه خداوند خودش قابض ارواح است ، خودش متوفی انفس است اما جایی مستقیما عمل می کند و جایی دیگر می فرماید می خواهم ملائکه رابفرستم. علتش چیست؟ تشخیصش باخود اوست. خداوند متعال در خلقت نوع انسان نظامی را قرار داده است که در عالم،علل و اسباب لوازم مناسب را دارد. خلق یک انسان باید مدت نه ماه کمتر یا بیشترطول بکشد و لوازم ، مقدمات ومؤخراتی داشته باشد ; اما خداوند متعال اراده کرده است که آدم یا عیسی کلمه اوباشند آنچنان که خود فرموده و نیازی به پدر نداشته باشند. از این رو پس از آن که سرشت آدم را آماده کرد، فرمود: "نفخت فیه من روحی" درباره عیسی هم فرمود:"و مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون." چرا عیسی رابا آن مقدمات عادی بشری نیافرید؟ چون اراده او، مشیت و حکمت بالغه اش بهردلیل اقتضا کرده "لا یسال عما یفعلون"اگر در تفسیری که علامه طباطبایی(ره)در "الا له لاخلق و الامر" کرده اند دقت کنیم می بینیم خدای متعال در "عالم خلق"وقتی می خواهد کاری کند از طریق علل واسباب انجام می دهد، اما در "عالم امر"نیاز به این علل و اسباب نیست:"انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون".مقدمات مادی و علل و اسباب در آن عالم وجود ندارد به هر دلیل، حکمت ومصلحتی و به هر سببی مشیت، حکمت بالغه و اراده خداوند بر این قرار گرفته که این اعمال و اجراها را از طریق جانشین خود انجام دهد.
پس نتیجه می گیریم که خداوند به خاطر قاعده ، قانون و ناموس کلی که دارد، می خواهد تمامی امور دنیا با علل واسباب صورت پذیرد.
حال در مورد ا عمال حاکمیت ، اگر ماپذیرفتیم که فقط حاکمیت از آن خداست ولی کسی شک دارد که حاکمیت از آن خداست باید در اینجا با او بحث کرد تابرایش روشن شود ، آیا توحید در تدبیر وربوبیت را پذیرفته است یا نه ؟ اگرپذیرفت که خدا واحد است و فقط یک خداست که قدرت قاهره و اراده مطلقه دارد و هر کار بخواهد، انجام می دهد، فقطیک خداست که هادیان امت را تعیین می کند، فقط یک خداست که رزق می دهد، فقط یک خداست که خلق می کند، همه اسماء حسنی و صفات علیامتعلق به اوست و همه کون و مکان مظاهر آن اسماء حسنی و صفات علیاست. یکی از آن اسماء حسنی وصفات علیای حق تعالی اسم حاکمیت ولایت اوست. پس از پذیرش اینها به مرحله ای می رسیم که مشخص می کندخدای متعال مجعول و منصوب ومجلای این اسم حسن و اسماء حسنی خود را چه کسی و در کجا قرار داده است.ما یازده موقعیت الهی را به خاطرنفهمیدن معنای ولایت، از دست داده ایم ومتاسفانه بزرگترین ضربه ها را به خاطرعدم درک معنای ولایت خورده ایم.
خداوند متعال برای هدایت مردم برای ظهور و بروز اسم هادی خودمستقیما با آنها ایجاد ارتباط نفرمود که مثلا با وسیله خاصی با تک تک افراد بشررابطه هدایتی برقرار کند و راه خیر و شر وصلاح و فساد را به آنها بنمایاند بلکه پیامبرانی و وسایط و وسایل و راههای هدایتی قرار داد. در مساله ظهور و بروز وجلوه اسم"هو الحاکم و الحکم و الولی والوالی " خود نیز برای "اقامه حکم الهی"و اجرا و تنفیذ دستورهای خود و برقراری حکومت خدایی و اسلامی در زمین،جانشینانی را قرار داد که بر مسندحکومت و کرسی ولایت "او" بنشینند واز طرف او و به عنوان "حجة" او حکم برانند و فرمان دهند، و اینگونه مقررفرموده که امر آنها امر او ، حکم آنها حکم او ، سلم و حرب آنها سلم و حرب او ، وحلال و حرام آنها حلال و حرام او باشد.همانطور که بیعت با انبیای الهی یعت بااوست و اقتدا به هدایت رسولان، پذیرش هدایت حق است ، اطاعت و تولی ولایت خلفاءالله ، طاعت و تبعیت از حکم وحکومت الهی است.
بنابراین اگر جایگاه بلند و رفیع خلافت و ولایت الهی که همانا ظهوریکی از اسماء حسنای حق تعالی است،روشن شود ، بسیاری از مشکلات ودرگیریها و ادعاهای مساله خلافت و گوی ملوکیت اسلامی! در جامعه مسلمانان حل می شود و از بین می رود. اینجا دیگرجای رجزخوانی هر زید و عمری نیست،بلکه جای تعیین، نصب و جعل الهی است; و وظیفه انسان مسلمان و جامعه اسلامی این می شود که برود بگردد ،تفحص کند ، جستجو کند تا " حجة" الهی را بیابد و کسی را که مجعول و منصوص و منصوب از طرف خدای متعال است پیدا کند، بشناسد، بیعت کند و اطاعت کند.
اصلا اساس حیات و ممات اسلامی نقطه مقابل حیات و ممات جاهلی وکفری همین است که رسول اکرم «صلی الله علیه وآله »در روایت مشهور از فریقین با دهها سلسله سند فرموده است :"من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة"مدار و ملاک و مناط و خط فراق بین"جاهلیت اسلام" و "کفر و ایمان" یک شخص، معرفت حجت خدا و امام زمان و وقتش است. در این بیان و دهها وصدها بیان قرآنی و نبوی دیگر ، هیچگاه وظیفه یک مسلمان ، نصب امام زمان یاانتخاب خلیفه، ذکر نشده است کما اینکه انتخاب نبی و بعث رسول هم جزءتکالیف بشری نیست. آنچه بطور موکد برآن پافشاری شده است، "معرفت امام منصوب حق " است ، آن هم نه معرفت عادی و جسمی و شناسنامه ای که دشمنان هم آن را داشتند، بلکه معرفت صحیح و دقیق که طبعا به دنبال آن طاعت و اطاعت هم می آید. البته معلوم است کسی که معرفتش معرفت خدا، طاعتش طاعت الهی و حکمش حکم الله باشد ازدرجه ای از علم لدنی و عصمت الهی ومقام قرب الی الله برخوردار است که درحقیقت امر و نهی و اراده و مشیت و حب و بغض او فانی و ذائب فی الله است وبلکه قلب او اصلا ظرف مشیة الله است .چنین کسی انسان عادی نیست و جایگاه سامی و بلند او هم مقام سهل الوصولی نیست .
پس دیدگاه اسلامی در مساله امامت،بینش الهی و سماوی است نه ارضی وزمینی .
هیچکس به خود اجازه نمی دهد که ازجانب خود ، در غیاب شما جانشین شمادر زندگی و کار شما باشد بلکه خلیفه وجانشین شما را خود شما باید تعیین کنید،چه برسد به مجالی اسماء و صفات حق که تعیین آنها من جمله ولایت و حکومت قطعا و عقلا با خود اوست.
حضرت علی «علیه السلام » دوگونه درباره مساله امامت و حق خودشان صحبت کرده اند. گاهی به عنوان اصل اول واساسی با همان مبنای اهل بیت یعنی باهمان مبنای خودشان که بر اساس همان ولایت الهی است، سخن گفته اند. در جای جای نهج البلاغه، مکررا و مؤکدا، امامت و ولایت را مساله ای تکوینی و حقیقی وواقعی می دانند و کاری به جنبه اعتباری قضیه ندارند; از جمله در خطبه شقشقیه بعضی از عبارات حضرت کاملا مصرح به این معنی است. حضرت می فرمایند: "لقدتقمصها ابن ابی قحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی" ;فلانی پیراهن خلافت را پوشید در حالی که می داند محل من برای خلافت مانندمحل قطب در آسیاب است. این واقعیتی است که نمی توانند با توطئه و فتنه ومذاکره، آن را پشت پرده کنند. این واقعیت، تغییر نمی کند. در جای دیگری حضرت می فرمایند اینها حق مرا ضایع کردند " اری تراثی نهبا".
گاهی حضرت در مباحث ، مجادلات و مکاتباتی که با معاویه و دیگر مخالفان خود مثل اصحاب جمل و صفین داشتند،از باب محاجه و جدل وارد می شدند.مثلا هرگاه امثال معاویه به بیعت مهاجران و انصار و پشتوانه مردمی خود استنادمی کردند، حضرت می فرمودند: شمامی گویید خلیفه کسی است که مردم مکه و مدینه و اهل حل و عقد با او بیعت کنند. هر کدام از این مبانی را که شما قبول داشته باشید درباره من صدق می کند. من کسی هستم که خلافت را نمی خواستم ولی مردم آنقدر آمدند و ریختند در خانه که حتی "لقد وطئی الخنسان و شق عطفای " دو انگشت شست من له شد وردا و عبایم پاره گشت. اینگونه انصار ومهاجران به در خانه ام ریختند و توده مردم اعم از اشراف ، اعیان و فقرا، همه از من خواستندکه بپذیرم ومن هم چون احساس تکلیف کردم پذیرفتم. پس می بینیم علت اینکه حضرت در محاجه خود ، به بیعت انصار و مهاجران و مردم استناد می کردنداین است که با ادعای خود خصم می خواستند آنها را مجاب کنند و این منافاتی با حق تکوینی امیرالمؤمنین وولایتشان از جانب خدا ندارد.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان