«قسمت اول »
منطق و معرفت شناسی از دانش های مقدماتی و بسیار با اهمیت نسبت به هردانش دیگری است. تعلیم، تعلم ، تحقیق و تفحص در هیچ دانشی بی نیاز از این دونمی باشد. بحث مستقل درباب هریک ازاین دو - هر چند مختصر - نیازمند صرف وقت فراوان و پرداختن به موضوعات متنوعی است که از حوصله این مختصرخارج است. در اینجا به بررسی پاره ای ازاصطلاحات معرفت شناختی می پردازیم و برخی از مسائل عمومی تر علم شناسی درجه دوم را - همانند: ارکان علم، ملاک وحدت و تمایز علوم و شیوه های تقسیم علوم بررسی می کنیم و سپس برخی ازمسائل فرا فلسفی را مورد مطالعه قرارخواهیم داد.
بهتر آن است پیش از هرچیز مراد خودرا از "علم"، "معرفت" و "فلسفه" روشن کنیم: الف) علم
"علم" در مقام استعمال به معانی متعددی اطلاق شده است:
1- علم به معنای مطلق دانستن; در این کاربرد، علوم عملی ، نظری ، حضوری وحصولی همه به طور یکسان علم خوانده می شوند. در فرهنگ سنتی و ادبیات قدیم، غالبا "علم" را به این معنای وسیع به کار می بردند.
2- علم به معنای یقین; کاربرد "علم"به این معنا غالبا در میان اصولیین و فقهارواج دارد. توضیح اینکه هرگاه انسان به مضمون یک گزاره و به نقیض آن به یک اندازه اذعان داشته باشد، این حالت راشک و آن فرد انسانی را شاک و به تبع،گزاره مورد نظر را مشکوک می نامند; وچون یکی از دو طرف (اصل گزاره یانقیض آن) در ذهن وی قوی تر باشد، و به تبع طرف دیگر ضعیف تر خواهد بود، به ترتیب حالت "ظن" و "وهم" پیدا خواهدشد; طرف راجح را "ظن" و طرف مرجوح را "وهم" می نامند. حال اگر فقط یک طرف مورد اذعان باشد، حالت "یقین"پیدا می شود.
اگر فاعل شناسایی را با a و گزاره مورداذعان و ادراک او را با p و محکی عنه گزاره را با x نشان دهیم ، حالات مذکور رادرنمودار زیر می توان ملاحظه کرد:
؟
طبق نمودار بالا، نسبت فاعل شناسایی با گزاره ادراک شده، متصف به یکی از حالات چهارگانه می شود و"صدق" و "کذب"، اوصاف نسبت دیگری است که میان گزاره و محکی عنه آن برقراراست. از ضرب دو حالت اخیر در حالات پیشین، اوصاف ثانوی متعددی همچون جهل مرکب، جهل بسیط و... حاصل می شود که بررسی تفصیلی آنها درگنجایش این مختصر نیست. بررسی این اوصاف در دانشهایی همچون "معرفت شناسی"، "روان شناسی ادراک" و "فلسفه منطق" صورت می گیرد.
چنانکه ملاحظه می کنید شک و یقین و امثال آن از حالات روانی شخص عالم است; از این رو علم مقصود ما در این مقاله واجد حالت عینی است و از احوال روحی عالمان مستقل است.
3- علم به معنای مجموعه ای ازگزاره ها و تعاریف که حول محور وحدت بخشی سامان یافته است; این عامل وحدت بخش که می تواند یکی از سه عامل موضوع، غایت و روش باشد،موجب وحدت و انسجام اجزای پراکنده این مجموعه و نیز تمایز آن از دیگرمجموعه هاست. مقصود ما از "علم" دراینجا و در مباحث علم شناسی و معرفت شناسی، همین معنای سوم است. "علم"به این معناست که گاهی به معرفتی ومهارتی، حصولی و حضوری، نظری وعملی ، تجربی و عقلی ، تولیدکننده ومصرف کننده و ... تقسیم می شود.
4- "علم" احیانا در حوزه مضیقی به یک معنای کژتاپ و مغالطه آفرین اطلاق می گردد که عبارت است از "درست" و درمقابل "غیرعلمی" به معنای "نادرست" به کار می رود. استعمال "علم" به این معنای نادرست را مارکسیستها و پوزیتویستهارایج کردند.
کاربرد "علم" به معنای چهارم گاهی منجر به مفاهیم پارادوکسیکال می شود; ازآن جمله می توان به مفهوم " فرضیه علمی" اشاره کرد; علوم را فرضیه های علمی تشکیل می دهند; "فرضیه" چیزی است که به قطعیت و ثبوت نرسیده است و "علمی" به معنای چهارم، یعنی امری که درست است و این یعنی تناقض آمیزبودن مفهوم "فرضیه علمی". از این رواین کاربرد اساسا امر صحیحی نیست.
نکته دیگر در خصوص غیر صحیح بودن استعمال اخیر، بی طرفی "علم" و"علمی" نسبت به "درستی" و "نادرستی" است. کاملا محتمل است که امری علمی باشد و نادرست کما اینکه ممکن است امری علمی باشد و درست. و پیشتردیدیم که "فرضیه های علمی" گرچه علمی هستند ولی درستی و نادرستی آنها محقق نشده است. سر این مطلب آن است که شرط اتصاف به صفت "علمی" روش علمی داشتن و روشمند بودن است; به سخن دیگر امر علمی آن است که بتوان درباره آن به روش علمی داوری کرد; اعم از اینکه نتیجه این داوری، درستی یانادرستی آن امر باشد و یا حالت سوم پیش بیاید.
5- "علم" یعنی آنچه به روش علمی تکیه می کند: این اصطلاح بعد از رنسانس رایج شد و سبب آن پیشرفت خیره کننده علوم تجربی بود که در پی تغییر و تحول در روش های تحقیق این علوم حاصل شده بود. این امر باعث شد که گروهی اساسا علم را معادل علوم تجربی به حساب آورند; از این رو مراد از روش علمی از نظر آنان، چیزی جز روش تجربی نیست. ب) فلسفه
1- اولین کاربرد "فلسفه" مطابق گزارش مورخان به یونان باستان برمی گردد. سقراط، حکیم دانشور یونان باستان، را به معنای دوستداردانش در مقابل "سوفیست"
(2) به معنای دانشمند، بر خود اطلاق کرد. سبب اطلاق این دو واژه توسط سقراط تواضع وی ازیکسو و تعریض به سوفسطائیان مغرور ومغالطه کار از دیگر سو بود. بعدها درمعنای این واژه تطور حاصل شد ومتناسب با شخصیت سقراط از "دوستداردانش" به "حکیم و دانشور" ارتقا یافت;همچنانکه واژه "سوفیست" از معنای"دانشمند" به "مغالطه کار" نزول کرد.
2- دومین کاربرد فلسفه نیز در یونان رایج شد. ارسطو واژه فلسفه را به معنای تمام دانشهای غیر نقلی بکار برد. بدین ترتیب"فلسفه" اسمی عام برای همه علوم حقیقی، تلقی شد. علوم حقیقی نیزدانشهایی هستند که نقش آدمی در قبال آنها چیزی جز کشف و فهم نیست; مثل فیزیک، شیمی، طب، هیئت، ریاضیات والهیات. علوم اعتباری یا قراردادی درمقابل علوم حقیقی به دانشهایی اطلاق می شود که قوام وجودی آنها به اعتبار وقرارداد آدمیان است و به سخن دیگر ایجادو اعدام آنها به دست انسانهاست; علم لغت، شعر، ادبیات، جغرافیا، تاریخ و ...از جمله این دانش هاست.
ارسطو دانشهای حقیقی را که شان واعتبار علمی دارند، بطور مطلق فلسفه نامید و آن را به دو شاخه عمده تقسیم کرد; هریک از این شاخه ها را نیز به نوبه خود به سه طبقه تقسیم نمود.
این طبقه بندی که به ملاک موضوع صورت گرفته، به "طبقه بندی مسدس ارسطویی" مشهور شده است و اهمیت تاریخی فراوانی دارد.
طبقه بندی ارسطویی علوم در نمودار زیر آمده است:
فلسفه نظری: فلسفه اولی : علم کلی یا امور عامه، خداشناسی یا ربوبیات فلسفه وسطی (ریاضیات): حساب، هندسه، هیئت و موسیقی فلسفه سفلی (طبیعیات): احکام کلی جسم، کیهان شناسی، معدن شناسی، گیاه شناسی و ...
فلسفه عملی: اخلاق (مربوط به شخص ) عملی تدبیر منزل ( مربوط به خانواده) سیاست مدن (مربوط به جامعه)
فیلسوفان مسلمان در طبقه بندی مذکور به جای "فلسفه" از واژه "حکمت"استفاده و آن را به حکمت نظری وحکمت عملی تقسیم کردند. آنان حتی دونوع عقل را (عقل عملی و عقل نظری)برای فهم این دو نوع حکمت نامزد کرده بودند. این نامگذاری، مقتبس از قرآن وتحت تاثیر آموزه های دینی و قرآنی بود.قرآن یکی از و حکمت را مساوی خیرکثیر
(4) دانسته و حامل حکمت را موردستایش قرار داده است.
(5) از همه بالاتراینکه خود خداوند متصف به "حکیم"
(6) شده است.
این نامگذاری، تلقی خاصی از فلسفه را به دنبال داشت; در این تلقی تزکیه برتعلیم مقدم است و "حکیم ملحد" یک ترکیب پارادوکسیکال و تناقض آمیزاست. به همین جهت است که حکیمان مسلمان "تشبه به باری" و از " منظر ربوبی به هستی نگریستن" را غایت حکمت وفلسفه می شمردند.
این تلقی از فلسفه لوازم و نتایجی رابه دنبال داشته که تاریخ فرهنگ و اندیشه اسلامی را تحت تاثیر قرار داده و بر مراکزتعلیم و تربیتی مسلمانان حاکم بوده است. ذیلا به پاره ای از این لوازم اشاره می کنیم:
الف) حکیم، چهره یک قدیس و ولی الهی را پیدا می کند و به تبع سخنان اونقد ناپذیر می گردد. در آثار حکمی، فضایی پدید می آید که در آن براهین فلسفی متصف به "عرشی" می شوند
(7) وتئوری های رقیب، متصف به "شبهه" ورقیبان با تعابیری مثل "رجم شیطان"
(8) رانده می شوند.
ب ) از میان اقسام حکمت، فلسفه اولی و حکمت علیا منزلت می یابد و برصدر می نشیند و اقسام دیگر حکمت همچون حکمت سفلی
(9) ( طبیعیات معادل علوم تجربی امروز) و منطق وریاضیات رفته رفته مورد بی مهری قرارمی گیرد.
ج) ادغام فلسفه و کلام و به صلح وصفا و صمیمیت تبدیل شدن چالش میان فیلسوفان و متکلمان از نتایج دیگر این تلقی است. این امر در حوزه اندیشه اسلامی در قرن هفتم هجری قمری توسطخواجه نصیرالدین طوسی واقعیت پیداکرد.
یکرنگی و صفا و صمیمیت میان عالمان که حاصل طبیعی (ب) و(ج)است، نه تنها موجب رکود، در جا زدن وعدم توسعه علم و دانش می گردد بلکه عالمان را از شناخت عمیق سرمایه موجود خود نیز محروم می سازد چراکه"تعرف الاشیاء باغیارها". به سخن استاد شهید مطهری بسیاری ازپیشرفتهایی که در فلسفه اسلامی حاصل شد، به سبب مناقشات و ناخن زدنهای متکلمان بوده است. از وقتی که فلسفه ازطعن متکلمان بر آسود وزراد خانه کلام وفلسفه یکی شد، نه تنها فلسفه بلکه کلام نیز از رشد و پویایی باز ایستاد.
د ) غفلت از تاریخ فلسفه و فقدان تاریخی نگری به علوم نیز از نتایج تلقی خاص حکیمان مسلمان ازحکمت وفلسفه است. بی توجهی به تاریخ نه تنها ما را ازشناخت گذشته محروم می گرداند بلکه برای شناخت حال نیز مانع جدی به وجودمی آورد; زیرا علم هویت تاریخی دارد وهیچ رشته ای از رشته های علوم در مقام تحقق چیزی جز تاریخ آن رشته نیست.
لوازم و نتایجی را که در بالا برشمردیم برای یک بازنگری عبرت آمیز به گذشته،جای تامل و تعمق فراوان دارد. این عوامل را باید برای ارائه یک نظریه جامع در باب عوامل انحطاط جوامع مسلمین -کاری که تاکنون انجام نشده است - مدنظرقرار داد.
3- کاربرد سوم "فلسفه" مربوط به دنیای اسلام است. "فلسفه" در دنیای اسلام به معنای مضیقی استعمال شد; این معنای مضیق چیزی جز متافیزیک یامابعدالطبیعه نبود. به سبب اموری که پیش از این درباره آنها گفتگو کردیم،حکیمان مسلمان بتدریج از پرداختن به طبیعیات و ریاضیات خودداری کردند وبه مباحث صرف متافیزیک پرداختند; درنتیجه مباحث مربوط به فلسفه اولی رونق گرفت و فلسفه اولی فربه شد و جا را برای فلسفه وسطی و سفلی تنگ کرد، بطوری که مراد از فلسفه در فرهنگ کنونی ما،همان فلسفه اولی است.
4- در کاربردهای عرفی "فلسفه" را به معنای متفاوت دیگری نیز به کار می برند;آن معنا عبارت است از تفسیر غایت انگارانه یک پدیده; مثلا وقتی پرسیده می شود فلسفه تشکیل فلان سمینارچیست؟ مقصود هدف و غایت از تشکیل آن است. یکی از ویژگیهای بارز دانش ارسطویی، روی آوردن به تفسیرهای غایت انگارانه از عالم هستی بود;
(10) چیزی که در سایه پیشرفت علوم تجربی ،بتدریج رنگ باخته است. می گویند که این نوع تفسیرها را نیوتن از ساحت علم مکانیک و علم فیزیک زدود و داروین آنهارا از صحنه زیست شناسی حذف کرد.
(11) 5- فلسفه مضاف
(12) در مقابل فلسفه مطلق: از زمان کانت(1724-1804م) به این سو، بتدریج کاربرد دیگری برای فلسفه رایج شده است که در آن واژه فلسفه به صورت پیشوند اسامی علوم مختلف به کار می رود; برای مثال می گویند"فلسفه فیزیک"، "فلسفه علم اخلاق"،"فلسفه دین یا فلسفه علم الهیات" و... .
چنانکه ملاحظه می شود "فلسفه" دراین کاربرد، به لحاظ ساختار نحوی زبان،مضاف و اسامی علوم دیگر مضاف الیه می باشند; وجه تسمیه "فلسفه مضاف "نیز همین است .
در زمان ما هر جا "فلسفه" را بدون قید(به صورت مطلق) به کار ببرند، مقصودمتافیزیک یا فلسفه اولی است و هرگاه فلسفه را به صورت مضاف به اسم یک رشته علمی اضافه کنند، مقصود از آن مجموعه مباحثی است که به آن رشته علمی، نگاهی از بیرون دارد. مسائلی مانند شیوه اثبات گزاره های درون آن علم،روش تحقیق در قلمرو آن علم، انتظار ما ازآن علم و .... مسائلی هستند که در درون فلسفه های مضاف مورد بحث قرارمی گیرند.
برای نزدیکی به ذهن اگر فرض کنیم که واقعیات جهان هستی را در کف اتاقی قرارداده باشند، عالم علوم مختلف که اسم علم آنها مضاف الیه "فلسفه" قرار می گیرد،در پله اول ایستاده و ناظر به واقعیات است و تلاش می کند که با قوانین وتئوریهای علمی آنها را تفسیر نماید. امافیلسوف علم (فیلسوف فلسفه های مضاف) کسی است که در پله دوم ایستاده و ناظر به عمل عالمان است و تلاش می کند با استفاده از ابزارهای منطقی،تاریخی و معرفت شناختی عمل عالمان را، و نه واقعیات خارجی را ، تفسیر وتوجیه نماید. محصول کار اینان رشته های معرفتی جدیدی است که هریک ناظر به رشته ای از رشته های علوم است.
این دو نوع معرفت تفاوت گوهری باهم دارند و چنانکه اشاره کردیم موضوع،متعلق و شیوه تحقیق و داوری و به تبع مسائل آنها با هم متفاوت است. خلط احکام آنها با همدیگر منجر به مغالطه های ویرانگری می شود; از این روبرای تمایز نهادن میان آنها ، علاوه برتمایز در اسم گذاری، گزاره های مربوط به علوم را گزاره های درجه 1 و گزاره های مربوط به فلسفه های مضاف را گزاره های درجه 2 می نامند.
در این کاربرد گاهی به جای پیشوند"فلسفه" به صورت مضاف از پسوند"شناسی" معادل "Logy" و به جای فلسفه دین مثلا از "دین شناسی" استفاده می کنند.
بر اساس آنچه گفتیم، آدمی در برخوردبا واقعیتهای خارجی (Facts) با دو مرتبه از معرفت و دانش مواجه است: یکی ازاین مراتب حاصل شناخت مستقیم واقعیات است ; و این همان چیزی است که ما آن را علم یا معرفت درجه یک نامیدیم. مرتبه دیگر، محصول شناخت معرفت درجه یک است، و این مرتبه ازمعرفت است که به معرفت درجه دوم متصف می شود. روشن است که واقعیات به خودی خود نه علمند و نه فلسفه و تازمانی که فرایندی به نام شناسایی به وسیله فاعل آن، یعنی آدمی، به امور واقع تعلق نگیرد، نه فلسفه آغاز می شود و نه علم. علم انسان به واقعیات خارجی(معرفت درجه یک) هم می تواند از جنس فلسفه به معنای اخص باشد و هم ازجنس علم تجربی; یعنی درباره هر پدیده خارجی - مثل یک درخت - هم می توان توصیف علمی داشت و هم تحلیل فلسفی کرد. اما نکته بسیار مهم این است که فرایند شناسایی انسان و سطح معرفت او به اینجا محدود نمی شود، بلکه پس ازدست یابی به علم و فلسفه، این بار خودآنها را به عنوان واقعیاتی از این عالم
(13) مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهد و به این ترتیب معرفتی حاصل می شود که آن را ، همانگونه که پیش از این گفتیم، علم شناسی و فلسفه شناسی می نامند.
به سخن دیگر، انسان در ابتدا تحت تاثیر فطرت کنجکاو خویش به سراغ عالم خارج می رود و به شناسایی این عالم می پردازد; پس از آنکه تیرگیهای این عالم در سایه نور علم روشن گردید و روح ناآرام او از گزش ذهن کنجکاو و سؤال برانگیز برآسود، تازه متوجه وجود عالم دیگری می شود که مخلوق خود اوست;این عالم، که همان دنیای ذهن است وپدیده های آن، علوم درجه یک هستند،بسیار پیچیده تر بوده و محتاج شناسایی دیگری است. سؤالهایی که در مواجه بااین عالم به ذهن آدمی می رسد، چنان خطیر است که عدم پاسخگویی درست ودقیق به آنها، سرنوشت شناسایی عالم خارج را نیز در پرده ابهام فرو می برد.
از آنچه گفتیم این نکته دانسته می شودکه میان معرفتهای درجه یک و واقعیتهای خارجی از یک سو و میان معرفتهای درجه دوم و معرفتهای درجه یک از سوی دیگر رابطه ای برقرار است. اگر واقعیتهای خارجی را با (F) و علوم درجه دوم را با (K) نمایش دهیم، نسبت پیش گفته را می توان درنمودار زیر نشان داد:
K S F
چنانکه ملاحظه می کنید نمودار بالانشان دهنده رابطه طولی میان نمادهای F,S,K است. با قرار دادن نمونه های مناسب به جای متغیرهای مذکور در بالا،مثالهای فراوانی به دست می آید که تعداداین مثالها به تعداد رشته های معرفتی است که آدمی تاکنون بدانها دست یافته است. برخی از این مثالها را با قراردادهای زیر می توان به دست آورد.
ح K فلسفه اخلاق ، فلسفه ریاضیات،فلسفه علم تاریخ، فلسفه علوم اجتماعی،فلسفه علم کلام
ح S علم اخلاق، ریاضیات، علم تاریخ، علوم اجتماعی، علم کلام
ح F خلق و خوی آدمی، کم متصل وکم منفصل، رویدادهای تاریخی ، جامعه و حیات اجتماعی، گزاره های دینی ومذهبی. ج) نگاه کلی به برخی از اقسام علم وتوضیح برخی از اصطلاحات معرفت شناختی
همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، علم به معنای سوم شامل فلسفه نیز می شود;لذا در این قسمت از بحث به برخی ازاقسام علم نگاه کلی می اندازیم و پاره ای ازاصطلاحات معرفت شناختی را - که درهمه رشته های علمی مورد حاجت است -توضیح می دهیم.
1- علم حضوری و حصولی; علم دردرجه نخست به حضوری و حصولی تقسیم می شود. علم حضوری، علم بدون واسطه است و در آن وجود معلوم و علم با هم اتحاد دارند. به سخن دیگر در علم حضوری خود معلوم در نزد عالم حاضراست و علم عالم به معلوم، عین وجودمعلوم است ; مثل علم انسان به ذات خودو علم او به حالات روانی خود هماننددرد، غم، لذت، گرسنگی، تشنگی و...
از مصادیق دیگر علم حضوری می توان به علم علت نسبت به معلول وعلم انسان به صورتهای ادراکی خود اشاره نمود. در علم حضوری خطا راه ندارد وسر خطاناپذیری علم حضوری، نفی هرگونه اثنیت و دوگانگی میان علم ومعلوم است; چرا که خطا وقتی رخ می دهد که علم با معلوم مطابقت نداشته باشد و چنانکه می دانید مطابقت و عدم مطابقت اساسا درجایی قابل طرح است که علم و معلوم دو چیز باشند نه یک چیزو در ما نحن فیه علم و معلوم یک چیزند.
علم حصولی، علم با واسطه است وعبارت است از حصول صورت و مفهوم معلوم در نزد عالم; در علم حصولی، شخص به وسیله صورت یا مفهوم ذهنی از شی ء یا شخص درک شونده آگاه می شود ولی در علم حضوری چنانکه دیدیم چنین واسطه ای وجود ندارد; علم ما به اشیا به جز مواردی که آنها را در علم حضوری برشمردیم، علم حصولی است .
2- علم حصولی را نخست به تصور وتصدیق و این دو را به بدیهی و نظری تقسیم می کنند. با تعریف هریک از تصورو تصدیق، تقسیمات و ملاک تمایز آنها ازیکدیگر در منطق آشنا شده اید; در اینجاباید یادآوری کنیم که در این سلسله ازمباحث صحبت ما از تصدیقات است نه تصورات.
3- علوم اعتباری
(14) و حقیقی : ادراکات تصدیقی را به اعتباری و حقیقی تقسیم می کنند و تفاوتهای گزاره های حقیقی واعتبار را در ضمن دو مثال بررسی می کنیم. دو گزاره زیر را در نظر بگیرید:
الف) آب در صد درجه به جوش می آید.
ب ) قاتل را باید مجازات کرد.
اگر در گزاره های (الف) و (ب) - که اولی متعلق به علم فیزیک و دومی متعلق به علم حقوق است تامل کنیم وتفاوتهای آنها را بدقت دریابیم ، به تفاوتهای ادراکات حقیقی و اعتباری پی خواهیم برد.
اولین تفاوت میان این دو گزاره آن است که نقش ما در قبال (الف) کشف وفهم است; به سخن دیگر(الف) با قطع نظر از اعتبار و قرار داد ما، در عالم خارج واقعیت دارد; برخلاف (ب) که ایجاد واعدام آن به دست ماست و واقعیتی ورای قرارداد و اعتبار معتبرین ندارد; به عبارت دیگر نقش آدمیان در خصوص (ب) انشاءو لغو است; نه کشف و فهم.
دومین تفاوت میان(الف) و (ب) آن است که (الف) بر خلاف (ب) صدق وکذب می پذیرد و مشمول راست و دروغ می شود. این ویژگی ناشی از ویژگی اول ودر واقع نتیجه آن است; چرا که صدق وکذب در مورد ادراک و اندیشه ای مطرح می شود که ما بازایی در خارج داشته باشدو در صورت انطباق با آن متصف به صدق وگرنه متصف به کذب می شود; همانگونه که گفتیم، گزاره هایی همچون(ب)مابازایی ورای اعتبار معتبرین ندارند.
ویژگی سوم(ب) و اندیشه های اعتباری دیگر همانند آن، نیاز پرورده بودن آنهاست; یعنی به وجود آمدن آنها به دلیل داشتن نیاز و کنار گذاشتن آنها به دلیل بی نیازی است.
ویژگی چهارم ادراکات اعتباری که درضمن ویژگی اول تلویحا مورد اشاره قرارگرفت، لغوپذیری آنهاست. اگر مردم جامعه ای بخواهند می توانند گزاره (ب) رالغو کنند اما اساسا لغو(الف) همچون ایجاد آن به دست آدمیان نیست.
4- تقسیم علوم به معرفتی و مهارتی;علم به معنای مطلق دانستن دو قسم است:معرفت
(15) و مهارت; و به تعبیر فرنگی ها:دانستن اینکه ;(Knowing that) ودانستن اینکه چگونه (Knowing How) برای قسم اول دانشهایی از قبیل فیزیک،شیمی ، فلسفه را می توان مثال زد و برای قسم دوم دانستنیهایی مثل رانندگی، خیاطی و شاعری را. گیلبرت رایل(1976-1900)
(16) فیلسوف تحلیل زبانی مغرب زمین برای اولین بار پیشنهادکرد که برای اشاره به دانستن نوع دوم به جای "Knowledge" از واژه "Skill" استفاده شود. رایت تفاوتهای زیر را ازمیان معرفت و معارف تشخیص داد:
(17) الف) رشد معرفت کمی است و اگررشد کیفی هم داشته باشد به رشد کمی برمی گردد ولی رشد مهارت، کیفی است.برای مثال راننده ای با سابقه یک سال وراننده ای با سابقه 30 سال را در نظربگیرید. دانش رانندگی به لحاظ کمیت درهر دو یکسان است ولی در کیفیت وچگونه رانندگی کردن آن دو با هم متفاوتند.
ب ) مهارت، بر خلاف معرفت امری مشکک و ذو مراتب است.
ج ) معرفت قابل انتقال است ولی مهارت چنین نیست.
د ) در معرفت صدق و کذب راه داردولی در مهارت توفیق و شکست وجوددارد، نه راست و دروغ.
5- علوم را در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته تولید کننده و مصرف کننده تقسیم می کنند; علوم تولیدکننده علومی هستند که جنبه تئوریک دارند و قانون سازند; مثل ریاضی، فلسفه شیمی وفیزیک; علوم مصرف کننده علومی هستند که تئوری های تولید شده در علوم تولید کننده را بر می گیرند و مورد استفاده قرار می دهند; مثلا علم طب یک علم مصرف کننده است و تئوریها و قوانینی راکه در علوم پایه پزشکی تولید می شوند،بر می گیرد و مورد مصرف قرار می دهد.علوم پایه پزشکی که خود تولید کننده اندعبارت است از: بیوشیمی، بافت شناسی،علم تشریح، علم فیزیولوژی و امثال اینها.مثال دیگر برای علوم مصرف کننده، علم مدیریت است. علم مدیریت نیز همانندعلم طب، به خودی خود فاقد قانون وتئوری است و قوانین خود را از علوم تولید کننده ای مانند روان شناسی، جامعه شناسی و ... بر می گیرد. گفتنی است که علوم مصرف کننده نوعا آمیزه ای ازمعرفت و مهارتند. البته همه علوم به یک معنا مصرف کننده اند ولی گاهی حد این مصرف بسیار بالا بوده و چهره غالب وشاخص علم می شود.
6- در هریک از شاخه های معلومات بشری دو مقام وجود دارد: مقام گردآوری (Context of discovery) و مقام داوری ;(Context of Justification) در مقام گردآوری مواد خام جمع آوری یاکشف می شود; اعم از گردآوری مواد فاسدو سالم آنگاه در مقام داوری یا به اصطلاح در مقام تصویب، به جداسازی صالح ازفاسد مبادرت می شود. آنچه مهم است ومراد از روش علمی است، همان روش داوری است. بر این اساس مراد از قانون علمی آن نیست که به روش علمی وحسی کسب شده باشد، بلکه آن است که به روش علمی بتوان درباره آن داوری کرد.نظریه از هر طریق ممکن به دام بیفتدقابل استفاده است; منشا آن ممکن است خواب، استخاره، تخیل، خرافات واساطیر گذشتگان و... باشد. تفاوت سه مکتب عمده فلسفی در حوزه اندیشه اسلامی، بیشتر به تنوع و تکامل روش های گردآوری است. در مکتب فلسفی حکمت متعالیه، که بنیانگذار آن صدرالدین شیرازی (متوفی 1050 ه.ق)است، علاوه بر عقل، وحی و کشف وشهود هم تور شکار و ابزار گردآوری است. مراد از آمیختن کلام و عرفان وفلسفه و بهره گیری از شریعت و طریقت وحقیقت در این مکتب فلسفی، استفاده ازابزارهای سه گانه در مقام گردآوری است.
استفاده از ریاضیات در علوم تجربی وکاربرد منطق ریاضی در فلسفه و برخی ازعلوم دیگر موجب توانا شدن این علوم درمقام داوری است. عدم توجه به تفاوت این دو مقام و نادیده گرفتن ملاکهای تمایزمیان آن دو منجر به مغالطات ویرانگری می شود که باید با دقت و بصیرت از آنهاپرهیز نمود.
7- از جمله تفکیکهای مهمی که درمعرفت شناسی به آن پی برده اند، تفکیک میان "مقام تعریف" و "مقام تحقق" است.هر علمی در مقام تعریف اولا خالص وجامع و مانع، ثانیا کامل و ثالثا صادق است. اما علم تحقق یافته، هیچ یک از این اوصاف را ندارد; مثلا وقتی فلسفه را به"علمی که از عوارض ذاتی موجود از آن حیث که موجود است، بحث می کند"تعریف می کنیم، مقصودمان دانشی است که هریک از گزاره های آن حالتی از حالات خاص موجود بما هو موجود را توصیف می کند و البته هریک از این گزاره ها صادق است و مجموع این گزاره ها همه حالات موجود بما هو موجود را به دست می دهد. این در مقام تعریف است، ولی فلسفه در مقام تحقق، یعنی آنچه که فیلسوفان تولید کرده اند، مشتمل برگزاره های غیر فلسفی و غیر صادق هم هست; و همه مسائل فلسفی هم تاکنون کشف نشده است و الا هیچ کشف تازه ای در فلسفه رخ نمی داد و فیلسوفان به پایان خط می رسیدند. خلاصه آنکه از منظرتحقق خارجی فلسفه و هر علم دیگری مساوی است با تاریخ آن، و تاریخ علوم همانگونه که می دانید انباشته است ازنظریات صحیح و باطل; و کشف های تازه در آن گواه منقصت آن است.
8- تقسیم مطالعه و پژوهش در هرعلمی به پسینی و پیشینی: نحوه مطالعه و پژوهش در هر معرفتی یعنی پس ازتجربه و در مقام تحقق، و یا پیشینی (a Priori) یعنی پیش از تجربه و قبل ازمقام تحقق باشد. در مطالعه پیشینی مواجهه ما با علم از منظر تعریف است. دراین نگرش علم امروز فقط علم است وگذشته های علم مقدمه و نردبان امروزاست و نه بیشتر . زبان حال کسی که از این منظر به علم نگاه می کند این است که غرض رسیدن به بام بود که حاصل شد ودیگر به نردبان حاجتی نیست; غرض این بود که گزاره های صحیحی به دست آوریم که به دست آوردیم و اگر گذشتگان اشتباه کردند باید به فراموشی سپرد; ولی برای نگرندگان از مقام تحقق همان اشتباهات عین علم است، نه بیرون از علم و تاریخ علم عین آن علم است. از همین روست که در مطالعات پسینی روش پژوهش تاریخی ارزش و منزلت می یابد و بر صدرمی نشیند، و هویت تاریخی علم چهره غالب آن را می سازد. در نگرش تاریخی به علوم، هر رشته ای از رشته های علوم یک موجود بالغ شونده همچون انسان است.گذشته او در شخصیت کنونی او دخیل است و در واقع پاره ای از شخصیت کنونی اوست. امروز و فردایش هم همینطوراست و با بهره گیری از سخن ملا صدرامی توان گفت که زمان یکی از ابعادوجودی او را تشکیل می دهد و داخل درهویت اوست.
آنچه باید در اینجا مورد تاکید قرارگیرد، تفکیک میان دو نوع تحقیق وبررسی و بر حذر داشتن از خلط احکام آنها و به تبع مصون ماندن از مغالطات ویرانگری است که از این رهگذر پیش می آید. اما اینکه در چه مقامی مطالعه پسینی شایسته و در چه موردی تحقیق پیشینی بایسته است، خود به بحث مستقلی نیاز دارد.
9- تقسیم علوم به آلی و اصالی; اقبال بشر به برخی از علوم به جهت خود آن دانشها نبوده است; بلکه به این هت بوده که این علوم مقدمه و ابزار تحقیق در علوم دیگر است; بگونه ای که اگر آن علوم دیگرنبود، این علوم هم به وجود نمی آمد; مثلاعلم اصول فقه به خاطر علم فقه و برای فراهم آوردن اصول و ضوابطی که در امرتفقه به کار فقیهان می آید، به وجود آمده است; اگر علم فقه نبود و یا نیازی به استنباط احکام امور مستحدثه از منابع فقهی وجود نداشت - همانگونه که درعصر ائمه علیهم السلام چنین بود علم اصول فقه هرگز به وجود نمی آمد. اگر علم حساب نبود هرگز علم جبر به وجودنمی آمد. علم جبر برای سهولت درمحاسبات ریاضی و نیز عمومیت وشمول بخشی به احکام ریاضیات پدیدآمده است و این کار در سایه بکارگیری زبان نمادی امکان پذیر شده است .
علومی همانند اصول فقه و جبر را که خادم علوم دیگر هستند و به خاطرخدمت به آنها به وجود آمده اند، علوم آلی می نامند; و علوم مخدومی همچون حساب و فقه یا علومی که بخاطردانشهای دیگر به وجود نیامده اند و اقبال بشر به آنها به خاطر نیاز به خود آن علوم بوده است، علوم اصالی نامیده می شوند. د ) ارکان علوم
مقصود ما از ارکان یک علم موضوع،مسائل و مبادی است که هیچ علمی ازوجود آنها خالی نیست. موضوع یک علم ممکن است امری واحد یا امورمتعدد باشد. مبادی یک علم نیز به نوبه خود به مبادی تصوری و مبادی تصدیقی و هر یک از آنهابه بدیهی و نظری تقسیم می شوند. نمودار زیر را ملاحظه کنید:
ارکان علم: موضوع مسائل مبادی: تصوری: بدیهی نظری تصدیقی: بدیهی (اصول متعارفه) نظری: مصادرات اصول موضوعه
موضوع هر علمی عبارت است از یک عنوان جامع، کل یا کلی، که در آن ازحالات و ویژگیهای مربوط به آن عنوان وبه تعبیر منطق دانها از عوارض ذاتی آن،بحث می شود. مسائل یک علم نیز عبارت از گزاره هایی است که موضوعات آنها زیرچتر موضوع علم قرار می گیرد. رابطه موضوع علم با موضوعات مسائل
(18) ممکن است رابطه یک کلی با جزئیات آن باشد و ممکن است رابطه کل با اجزاء آن .
ممکن است یک عنوان، موضوع دویا چند علم قرار گیرد و اختلاف آن علوم به حسب روش های مختلف و یا غایات متعدد باشد. و نیز امکان دارد موضوع واحدی با قید معینی موضوع یک علم، وبا قید دیگری موضوع علم دیگر قرار گیرد;برای مثال "ماده" از حیث ترکیبات درونی و خواص مربوط به تجزیه و ترکیب عناصر، موضوع علم شیمی، و به لحاظتغییرات ظاهری و خواص مترتب بر آنهاموضوع علم فیزیک قرار می گیرد.
برای توضیح "مبادی" و انواع آن،ناگزیر از ذکر یک مقدمه هستیم:
هر علمی متشکل از مجموعه ای گزاره ها و پاره ای اصطلاحات است و درهر علمی دو کار اساسی صورت می گیرد: آوردن استدلال برای اثبات گزاره های آن علم وتعریف اصطلاحات موجود در آن علم. استدلال بر یک گزاره معمولا به این ترتیب انجام می شود که دو گزاره دیگرپیدا می کنند که گزاره مورد نظر، نتیجه منطقی آنها باشد; حال اگر خود آن گزاره هاهم نیازمند به استدلال باشند، باید برای هریک از آنها نیز دو گزاره دیگر یافت و به این ترتیب به چهار گزاره دیگر نیازخواهیم داشت و همینطور برای اثبات آنها به هشت گزاره و سپس به شانزده گزاره و هلم جرا.
اکنون سؤال این است که آیا در یک علم، هر گزاره ای نیازمند به استدلال است؟ و آیا برای تاسیس هر علمی بایدهمه گزاره های آن را اثبات کنیم؟ به سخن دیگر در سیر قهقرایی پیش گفته، برای اثبات یک گزاره، آیا باید مقدمات آن ومقدمات مقدمات آن را نیز تا لایتناهی اثبات کرد؟ اگر چنین باشد، ما نخواهیم توانست هیچ گزاره ای را اثبات کنیم و به تبع، علمی تحقق نخواهد یافت.
در خصوص تعریف مفاهیم واصطلاحات یک علم نیز چنین است، زیراتعریف یک مفهوم عبارت از این است که دست کم دو مفهوم دیگر را واسطه قراردهیم و مفهوم مورد نظر را بواسطه آنهاتعریف کنیم. در اینجا نیز این سؤال مطرح می شود که آیا در یک علم همه مفاهیم نیازمند تعریف هستند؟ و در آن علم لازم است همه اصطلاحات، به ترتیبی که درخصوص اثبات گزاره ها گفتیم، تعریف شوند؟ پاسخ این است که محذورپیش گفته در اینجا نیز لازم می آید.
از آنچه گفتیم این نکته بدست می آیدکه برای تحقق یک علم، در مقام استدلال ،باید به گزاره هایی برسیم که سیر استدلال ما متوقف شود; حال اگر این گزاره هابدیهی باشند، یعنی گزاره هایی که کسی برای آنها مطالبه دلیل نمی کند، در این صورت آنها را اصول متعارفه می نامند. واگر چنین نباشند بلکه در اصل نیازمند به دلیل باشند ولی برای بنا کردن یک علم،بپذیریم که در آنها چون و چرا نکنیم، دراین صورت اگر حالت مخاطب نسبت به این گزاره ها پذیرش و قبول باشد،"اصول موضوعه" و در صورتی که موضع او نفی وانکار باشد،"مصادرات" نامیده می شوند.
مجموع این سه قسم را مبادی تصدیقیه می نامند
(19) ; و با توجه به استدلالی که کردیم، هیچ علمی خالی ازمبادی تصدیقیه نیست. با استدلالی مشابه دیدیم که در هر علمی باید مفاهیم تعریف ناشده هم وجود داشته باشد; این مفاهیم را اعم از اینکه بدیهی باشد یانظری، مبادی تصوریه می نامند. شناخت ماهیت و مفهوم موضوع و شناخت وجود موضوع در هر علمی، به ترتیب ازجمله مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه آن علم به شمار می آید.
مبادی نظری معمولا در علم دیگری که از علم مورد نظر بالاتر است، اثبات می شود; به این ترتیب مبادی علم پائین تر،از مسائل علم بالاتر به حساب می آید.حال با توجه به محذور دور و تسلسل پی می بریم که اگر علوم را با ملاک پیش گفته طبقه بندی کنیم، یعنی هر علمی را که عهده دار اثبات مبادی علم دیگری است،بالاتر از آن قرار دهیم، در این چینش طولی باید به علمی برسیم که عهده داراثبات مبادی نهایی علوم دیگر است وخود فاقد مبادی نظری است. این علم چیزی جز فلسفه اولی ( حکمت علیا) یامتافیزیک نیست.
از سویی مبادی تصوری و تصدیقی فلسفه بدیهی است و از سوی دیگر مبادی قصوای علوم دیگر در فلسفه اثبات می شود.
(20) ه) ملاکهای وحدت و تمایز علوم
پیشتر گفتیم که هر علمی از مجموعه گزاره ها و تعاریف، با یک ترکیب اعتباری،تشکیل شده است. آنچه مسلم است این است که میان مسائل هر علمی سنخیت وقرابت خاصی وجود دارد; بگونه ای که این قرابت و نخیت باعث می شود که اجزای پراکنده، حکم یک واحد را پیدا کنند و ازمجموعه های دیگر، که آنها نیز چنین قرابتی را ما بین اجزای مسائل خود دارامی باشند، متمایز گردند. در اینجامی خواهیم ببینیم ریشه این پیوندها درکجاست؟ آن چیزی که باعث می شوداجزای پراکنده علمی همچون دانه های تسبیح به هم متصل شوند، چیست؟ این عامل وحدت بخش هرچه باشد، ازیک سو موجب پیوند مسائل یک علم ودر نتیجه مایه وحدت آن علم است و ازسوی دیگر موجب تمایز آن علم از علوم دیگر می شود.
تا زمان دکارت عقیده اندیشمندان براین بوده است که ملاک وحدت و تمایزعلوم، یکی از دو عامل موضوع و غایت است; دکارت برای اولین بار پای روش رابه میان کشید و از زمان او به این سو،توجه به روش در سرلوحه اندیشه ورزی علم شناسان قرار گرفته است. در سایه این توجه، تقسیم بندی مقبول علوم در نزداندیشه ورزی علم شناسان قرار گرفته است. در سایه این توجه، تقسیم بندی مقبول علوم نزد اندیشمندان معاصر، به ملاک روش آغاز می شود; آنگاه علوم هم روش را با ملاک موضوع تقسیم بندی می کنند.
در تقسیم بندی روشی، ابتدا علوم را به چهار گروه تقسیم می کنند:
1- علوم و معارفی که در آنها از روش تجربی استفاده می شود.
2- علوم و معارفی که در آنها از روش عقلی استفاده می شود.
3- علوم و معارفی که روش آنها کشف و شهود یا درون بینی است.
4- علوم و معارفی که روش آنهاتاریخی یا به تعبیری نقلی است.
آنگاه علوم تجربی راتقسیم می کنند به:
الف) علوم تجربی طبیعی مثل:فیزیک، شیمی ، جانورشناسی و...
ب) علوم تجربی انسانی مثل:روانشناسی تجربی، جامعه شناسی و...
علوم عقلی را هم به نوبه خود با ملاک موضوع به شاخه های ذیل تقسیم می کنند:
الف) فلسفه، اعم از مطلق و مضاف باهمه شاخه های آن
ب) منطق
ج) ریاضی
بر خلاف آنچه در بادی امر به نظرمی آید، روش کشف و شهود یا درون بینی منحصر به شاخه های مختلف عرفانی نیست; بلکه امروزه در بخش مهمی ازروان شناسی، از روش درون بینی و کشف و شهود بهره می جویند. علومی مانندتاریخ، لغت، صرف و نحو و امثال اینها ازروش تاریخی استفاده می کنند.
سخن تفصیلی در باب هریک از این روش ها از حوصله این نوشتار خارج است. در اینجا برای شناساندن اجمالی آنها به ذکر شعارهای ساخته شده برای هریک از آنها اکتفا می کنیم:
شعار روش تجربی : برو و ببین!
شعار روش عقلی: بنشین و بیندیش!
شعار روش درون بینی : بنشین و درخود فرو برو!
شعار روش تاریخی: برو و بپرس!
حاصل سخن این است که ملاک وحدت و تمایز علوم یکی از سه عامل موضوع، غایت و روش است.
« ادامه دارد »
پی نوشتها:
×) مقاله حاضر را برادر ارجمند جناب حجة الاسلام بیوک علیزاده معاون دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه امام صادق «علیه السلام » جهت درج در نشریه، به دفترندای صادق ارسال داشته اند.
ندای صادق ضمن قدردانی از توجه خاص اساتید و برادران پژوهشگر دانشگاه امام صادق «علیه السلام » در نظر دارد هراز گاهی چند بخشی از صفحات خود را به منتخب مقالات رسیده اختصاص دهد.
1) فیلسوف" مرکب از دو کلمه یونانی "Philo" و "Sophia" به معنای دوستدار ودانش است.
2) "Sophist" در زبان یونانی به معنای دانشمند است.
3) هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوعلیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة... (سوره جمعه، آیه 2)
4) یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا و ما یذکر الا اولوا الالباب(سوره بقره، آیه 269)
5) خداوند در ستایش لقمان بیانات شیوایی دارد; از جمله در آیه 12 سوره لقمان می فرماید:و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله و من یشکر فانما یشکر لنفسه. ...
6) مجموعا96 بار صفت حکیم در قرآن، ضمن آیات و سور مختلف، بر خداوند اطلاق شده است.
7) ر.ک:آثار صدرالدین شیرازی بویژه دو اثر"الحکمة المتعالیه" و "الشواهدالربوبیه"
8) ر.ک: الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 131
9) صفت "سفلی" برای مسلمانان معنای خاصی داشت. ملاک یونانیان برای رتبه بندی حکمت های نظری ملاحظات تعلیمی بود; براساس این ملاحظات متعلم، نخست بایدطبیعیات را فرا بگیرد آنگاه به آموختن ریاضیات اقدام کند. آموختن ریاضیات پیش نیاز ضروری الهیات به شمار می رفت. می گویند بر سر درآکادمی افلاطون این جمله حک شده بود: "هرکس هندسه نمی داند واردنشود و مترجمان عرب مضمون شعار فوق را در قالب این بیت نقل کرده اند:
"من لم یرق فهمه بالهندسة قولوا له لا یدخلن فی المدرسة"
ولی ملاک رتبه بندی علوم در نزد اندیشمندان مسلمان شرافت موضوع و متعلق علم بود;الهیات از آن جهت " علیا" تلقی می شد که به اشرف موجودات یعنی "واجب الوجود" تعلق داشت. نظر به اینکه در سلسله مراتب هستی ، پایین ترین مرتبه به جسم و جسمانیات اختصاص دارد، از این رو علم متعلق به این مرتبه نیز حکمت سفلی و علم ادنی نامیده شد.
10) غیر کمی، غیر تئوریک، اثبات گرا، طبع گرا،ذات گرا، کل گرا، عاجز بودن از پیش بینی و ابداع از ویژگیهای دیگر دانش ارسطویی است که درجای خود به تفصیل به انها پرداخته ایم. برای مطالعه بیشتر در این خصوص به کتاب "مبادی مابعد الطبیعه علوم نوین" نوشته آرتوربرت، ترجمه عبدالکریم سروش، رجوع کنید.
11) ر.ک: باربور ایان: علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی ، مرکز نشر دانشگاهی ،فصل 2 و 4
12) فلسفه مضاف" به دو معنای متفاوت بکارمی رود و در یکی از این معانی فلسفه مضاف معرفت درجه دوم است ولی در معنای دیگرمعرفت درجه اول می باشد. توضیح اینکه علوم ومعارف بشری را از حیث موضوع و متعلق آن به دو گروه تقسیم می کنند: الف) معرفتهای درجه اول ب) معرفتهای درجه دوم اگر متعلق و موضوع معرفت واقعیتی از واقعیات باشد، معرفت درجه اول و اگر یک رشته ازرشته های علوم باشد، معرفت درجه دوم نامیده می شود. برای مثال اگر موضوع تحقیق و مطالعه ما روح و روان آدمی باشد، که یکی از واقعیات این عالم است، حاصل آن یکی از شاخه های علوم خواهد بود که روان شناسی نامیده می شود.اما اگر موضوع تحقیق و مطالعه ما علم روان شناسی باشد، معرفت دیگری به وجودمی آید که فلسفه روان شناسی نامیده می شود.روان شناسی و هر معرفت دیگری که موضوع آن یک علم نباشد معرفت درجه اول است والامعرفت درجه دوم. به این ترتیب هر معرفت درجه دومی فلسفه مضاف است ولی هر فلسفه مضافی معرفت درجه دوم نیست; بدین سبب که موضوع برخی از فلسفه های مضاف - مثل فلسفه هنر، فلسفه دین، فلسفه تاریخ (نه فلسفه علم تاریخ) و فلسفه اخلاق در یکی از معانی آن علم نیست بلکه غیر علم است. هنر، دین، تاریخ وخلق و خوی آدمی که به ترتیب موضوعات فلسفه های مضافی است که در مثال بالا آوردیم،هیچ کدام علم نیستند. اما فلسفه های مضافی که در متن آوردیم همگی از سنخ معرفتهای درجه دوم هستند.
13) عالم" نیز مثل واژه هایی از قبیل "فلسفه" و"علم" به دو معنای اعم و اخص اطلاق می شود;مقصود از "عالم" در معنای اخص ، واقعیات خارجی و در مقابل ذهن است. اما معنای اعم عالم - در یک لحاظ و بویژه از زاویه دیدفیلسوفان - به سه ساحت عین، ذهن و زبان تقسیم می شود; هریک از این ساحتها مشتمل برواقعیتهایی است که می توانند متعلق شناسایی آدمی قرار گیرند و به این ترتیب معرفتهایی تولیدمی شود که این معرفتها در طول هم قرار دارند; نه در عرض هم.
14) اموری همچون زبان، حقوق، قراردادهای اجتماعی مانند قوانین راهنمایی و رانندگی، علقه زوجیت، مالکیت و ریاست از جمله اندیشه های اعتباری هستند و تمامی ویژگیهای گزاره های اعتباری را دارند.
15) تعریف معرفت از دیدگاه معرفت شناسان عبارت است از : عقیده صادق موجه (True Justified Blief) (شخص) می داند ک p (گزاره)، که سه شرط احراز شده باشد: اولا p صادق و مطابق با واقع باشد وگرنه جهل مرکب پیش می آید; ثانیا a باور داشته باشد که p و به سخن دیگر a به مطابقت p با واقع یقین داشته باشد; ثالثا باور a به p موجه باشد یعنی a بتواند با سیری استدلالی نشان دهد که از چه راهی به این باور رسیده است; و به سخن دیگرباور او نتیجه استدلال بوده باشد. با شرط نخست علم و معرفت از جهل مرکب جدا می شود; و باشرط سوم اموری از قبیل حدس صائب (Lucky guess) از دایره شمول معرفت خارج می شود.
برای مطالعه بیشتر ر.ک: هاملین دیوید; تاریخ معرفت شناسی، ترجمه شاپور اعتماد، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،تهران 1374، ص 130 به بعد.
16) Gilbert Ryle
17) G. Ryle, the conapt of mind 1949, chapter 2)
18) محمولات مسائل نیز با موضوع علم ارتباطدارند و آن ارتباط چنانکه در متن اشاره شد این است که محمولات مسائل از عوارض ذاتیه موضوع علمند; ر.ک: مصباح یزدی استاد محمدتقی: شرح نهایة الحکمة، انتشارات تهران،امیرکبیر، ج 1، مقدمه مدخل.
19) در فلسفه غرب از دو قرن پیش به این سو، به مبادی تصدیقیه علوم اعم از اصول متعارفه وغیر آن یکجا " اصول موضوعه" (Axioms) اطلاق می شود. اصطلاح دیگری که بهتر است درهمین جا به توضیح آن بپردازیم، عبارت است از"اصل موضوعی" (Axiomatic) . این اصطلاح صفت علوم و معارفی قرار می گیرد که برای بناکردن آنها جز به تعدادی اصل موضوع و چندتعریف نیاز نیست و همه گزاره های آن علم با یک رابطه طولی از اصول و تعریف های اولیه استنتاج می شود. به این ترتیب نظامی پدید می آید که گزاره های تشکیل دهنده آن نظام، رابطه طولی بایکدیگر دارند. شکل و قالب این نظام را به وسیله شکلی شبیه مخروط می توان نشان داد( ) در راس این شکل اصول موضوعه قرار دارند;اندکی پهن بودن راس شکل بخاطر آن است که معمولا در چنین نظامهایی تنها یک اصل موضوع وجود ندارد بلکه سروکار آنها با اصول موضوعه است. هر علمی که چنین ویژگی را دارا باشد،مثل هندسه و برخی از نظامهای منطقی، آن راعلم اصل موضوعی یا اکسیوماتیک می گویند. ازاین توضیحات معلوم می شود که هر علمی اصل موضوع دارد ولی هر علمی اصل موضوعی نیست.
20) برای مطالعه بیشتر ر.ک: ابن سینا: برهان شفا، مقاله دوم، فصل ششم; مقاله "روزنه ای به معرفت شناسی ابن سینااز همین قلم، جزوه درسی منتشر شده از سوی گروه فلسفه دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه امام صادق(ع)، سال 1374