ماهان شبکه ایرانیان

نشست ها و همایش ها - موضوع: داغ همیشه سوزان حسین «علیه السلام » (سخنران: خانم کاظمپور)

تاریخ: 5/2/78
"ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین"
حسین جان !
خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد مست بودم تشر قهر تو هشیارم کرد زشت بودم چو من از حسن تو غافل بودم وصف روی مه تو قابل دیدارم کرد من بی مایه کجا و سخن عشق کجا مهر بی حد تو گستاخ بدین کارم کرد
امروز ما به دستور آقا زین العابدین و امام باقر و امام صادق «علیهم السلام » که ایام عاشورا صاحب عزا بودند، زیر خیمه حسینی دور هم جمع شده ایم و صاحب عزا، امام عصرمان است.
به فرموده امام راحلمان «رحمه الله » ما مفتخریم که در نظامی که علم آقا اباعبدالله و پرچم مظلومیت ایشان برپاست زندگی می کنیم و حرارت عشقی از حسین «علیه السلام » در دل داریم که هیچگاه به سردی نمی گراید: حرارة لا برد ابدا".
برای بررسی واقعه عاشورا بنا برفرمایش امیرالمؤمنین نیکوست طوری تاریخ را مطالعه کنیم که گویی در آن عصر زندگی می کنیم. اگر دقت شود امام «علیه السلام » از همان ابتدای حرکتش از مدینه، خروج خود را بنا بر یک هدف اعلام می کند و آن خداست. بر سر این سخن تا پای جان خویش و جان فرزندان و یارانش و اسارت اهل بیتش می ایستد.
آقا ابا عبدالله با قیام خود به فریضه امر به معروف و نهی از منکر حیات تازه می دهد. قرآن می فرماید: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر ; اما این مساله در جامعه پس از پیامبر«صلی الله علیه وآله » دیگر رنگی ندارد. و نهضت عاشورا به این مساله ارزش می دهد و به تعبیری حسین «علیه السلام » به ارزشهای دینی ارزش داده است و اکنون شما زن مسلمان باید از آن پاسداری کنید.
اشتباه کوفیان دوری از محور ولایت و امامت بود. آنها بعد از پنجاه سال فاصله گرفتند، دشمن ما نیز نقشه دویست ساله بر ما دارد تا محبتی را که از آقا و مولا در دل داریم از ما بگیرد، بصیرت را از جوانان ما بگیرد و مردم را دنیاخواه و دنیاطلب کند. نقشه دشمن این است که در ملت ما روحیه بی تفاوتی ایجاد کند و اگر این روحیه در جامعه ایجاد شود فاجعه است.
خواهرم ببین تکلیفت چیست، معیار تشخیص تکلیف اکنون ولی فقیه زمان است. وفاداری تو به امام حسین این است که شرایط زمانیت را احساس کنی و اهل بصیرت باشی .
امیرالمؤمنین «علیه السلام » می فرمایند: دو دسته از مردم پشت مرا شکستند; جاهلان متنسک، یعنی آنها که فقط به عبادت می پردازند بدون اینکه از روح نماز و عبادات آگاه باشند و عالمانی که به حرف من گوش نمی کنند. اسلام از اینجا ضربه حقیقی خورده است.
روزی در شام پیرمردی مقابل زین العابدین ایستاد و گفت: "الحمد لله رب العالمین که شما رسوا شدید و امیرالمؤمنین یزید پیروز شد." امام نگاهی به پیرمرد کردند و فرمودند: "آیا قرآن خوانده ای؟" گفت: بله، فرمود:"آیا این آیه را خوانده ای"؟ "قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی"؟ گفت: بله، امام فرمود: این آیه درباره اهل بیت پیغمبر است و این آیه: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم"؟ گفت بله خوانده ام. فرمود:"به خدا ما اهل بیت پیغمبریم." پیرمرد عمامه را از سر بدور افکند و گفت: "به خدا به ما چیز دیگری گفته بودند. به ما گفته بودند شما خارجی هستید."
امام حسین «علیه السلام » از دست چنین مردمی، برای نجات آنها و برای احیای دین، طفل شش ماهه اش را فدا کرد. نباید فراموش کرد که محبت امام به خانواده اش محبت ولایی است. امام سه بار برای وداع به حرم آمد زیرا جز امام زین العابدین هیچ مردی در میان آنها نبود; باید نگران باشد از قومی چنین تبهکار که بارها آنها را پند و موعظه کرده که او فرزند رسول خداست رسولی که "عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم و بالمؤمنین رؤوف رحیم " پیامبری که از گمراهی مردم ناراحت است. مردم آن زمان قدرنشناس و ولی نشناس بودند و دین را سطحی می فهمیدند.
عمرسعد به وعده امارت ابن زیاد راضی به مبارزه با پسر پیامبر خدا می شود، چنانچه طلحه و زبیر هم علی «علیه السلام » را به کاخهای پرزرق و برق فروختند و حسین «علیه السلام » اینگونه می فرماید: که "الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم و اذا محضوا بالبلاء قلت دیانون" وقتی مردم بنده دنیا شدند، وقتی که دین لقلقه زبانشان شد، وقتی همه چیز را ظاهری پذیرفتند، دینداران کم می شوند.
اما خواهرم به شما دینداران بگویم اگر محکم و اهل بصیرت باشید، با عده اندک هم می توانید واقعه عاشورا را زنده نگه دارید. هر انسانی که قدر و منزلت خود را بفهمد خودش را ارزان نمی فروشد، هرچند روزنامه ها قلم فرسایی کنند، تا شما هشیار باشید، آنها نمی توانند شما را به سوی خود جذب کنند.
امام حسین «علیه السلام » چند روز به عاشورا مانده، به حبیب می گوید برو و یارانی جمع کن که قیام ما خون می خواهد. از همان ابتدا می فرمود: "من کان باذلا مهجته فینا فلیرحل معنا صباحا". امام به این دلیل که یارانش کمند حبیب را نمی فرستد، چرا که می داند احیای دین به قلت افراد یا به کثرت ایشان نیست; بلکه به ایمان آنهاست. همچنانکه انقلاب ما را هم خون شهدا بیمه کرده است.
همین که شما به دلتان راضی نیستید که بعضی از ارزشهای دین نادیده گرفته شود و امر بمعروف و نهی از منکر می کنید کافی است بقیه را به آقا بسپارید. مسلم بن عوسجه در لحظات آخر عمرش به حبیب سه بار می گوید "علیک بهذا الرجل!" مبادا این مردامام حسین را تنها بگذاری که او فرزند رسول خداست. یاران ابا عبدالله با خونشان به ما پیام دادند و خود امام هر لحظه از عاشورا را برای ما درس قرار دادند. او فرزند علی است و مروت دارد; به دشمنانش آب می دهد; آنها را موعظه می کند; حتی وقتی شمربن ذی الجوشن برای سرکشی به نزدیکی خیمه های امام می آید، امام مانع از این می شود که او را بکشند و می فرماید ما شروع نمی کنیم; بگذار دشمن شروع کند.
خواهرم جامعه ما به اخلاق اسلامی و تقوی نیازمند است اگر این چنین باشد دشمن تا هزار سال دیگر هم نمی تواند وارد این جامعه شود. ابوالفضل العباس در روز عاشورا تا آخرین لحظات از امامش کسب تکلیف می کند. با اینکه خود صاحب تشخیص است ولی باز هم امامش را اولی می داند و این درس را به ما و تمامی صاحبنظران و روشنفکران می دهد که هرچند شما اهل علم و ذوق و سلیقه اید ولی ببیند امامتان چه می گوید تا او اجازه نداده، دست از پا خطا نکنید و خودتان اقدام نکنید. درس دیگر از عاشورا مساواتی است که امام حسین دارد; با غلامش در لحظه شهادت طوری رفتار می کند که با فرزندش کرده است. وقتی صورت پر خون او را می بیند، (و وضع خده علی خده) صورتش را به صورت غلام می گذارد چنانچه برای علی اکبر هم این کار را کرد. می بینیم امام در جنگش هم، قانون الهی حکمفرماست. زینب «علیهاالسلام » نیز با رفتارش در اسارت و وعظش به ما خواهران درس می آموزد و مردم را هوشیار می کند و وضع را دگرگون می سازد. اینها چند عبرتی است که ما از نهضت عاشورا بیان کردیم. ان شاءالله که پند گیریم و بکار بندیم ; هشیار باشیم و لحظه ای غفلت نورزیم. موضوع: تاسی به انسان کامل
سخنران: خانم اسکندرجوی
تاریخ: 20/6/78
ما عموما برای استکمال روحی و معنوی خودمان همیشه در انتظار یک حادثه ناگهانی هستیم که به قول معروف، زندگی ما را از این رو به آن رو کند و متاسفانه تاریخ هم ما را در این باور، کمک می کند; یعنی ما وقتی به زندگی بعضیها مثل فضیل عیاض و ابراهیم ادهم نگاه می کنیم، می بینیم ناگهان از کارهای بدشان دست برداشته، خداشناس شده اند و در جرگه عرفا جای گرفته اند. وقتی آنها را می بینیم که در زندگیشان دچار یک انقلاب دفعی شده اند و یکمرتبه به مقامات بالا رسیده اند، ما هم منتظر حادثه ای مشابه می مانیم. هر روز هم اگر کار بدی انجام می دهیم می گوییم بالاخره شبی خوابی می بینیم; روزی اتفاقی می افتد و ما از آنی که هستیم تغییر می کنیم و امکان دارد مثل عرفای بزرگ شویم مثل فضیل و ابراهیم ادهم و ... ولی ما از دو نکته بی خبریم; اول اینکه از پشت صحنه های زندگی این افراد خبر نداریم و فقط آن نقطه رسیدنشان به کمال، در تاریخ به ما رسیده و دیگر اینکه بر فرض که چنین اتفاقاتی افتاده باشد، نادر بوده اند و ما نمی توانیم زندگیمان را براساس استثنائات و امور نادر بنا گذاریم. انسان باید زندگی اش را بر اساس قاعده و قانون بنا بگذارد. یعنی داستان زندگی آنها در تاریخ، مثل آب جوشی است که ما از مراحل قبلی این آب خبر نداریم; نمی دانیم چه میزان گرما دیده؟ و به چه واسطه هایی کم کم گرم شده است. ما تنها نقطه 100 درجه و نقطه جوش آن را می بینیم. ما همیشه به دنبال آن نقطه اوج هستیم. اینجا دین، ما را به نکاتی راهنمایی می کند.
نکته اول: دین به ما می گوید شما باید مساله تدریج را در نظر بگیرید. شما در زندگیتان اگر عادت بدی دارید هر روز یکی از آن عادات را کم کنید تا به آن انسان واقعی که می خواهید برسید.
برخی معتقدند که آدم یا نباید اصلا" دروغ بگوید یا حالا که مرا آب برده است چه یک متر چه صد متر، بگذار آب ببرد اما دین قایل به تدریج است می گوید تدریج را در نظر بگیرید. اگر امروز 70 دروغ می گویید فردا بکنید69 تا، پس فردا 68 تا و می بینید بتدریج انسانی می شوید که دروغ نمی گویید.
حال ما مساله تدریج را در نظر گرفته ایم; می خواهیم یک حرکت اخلاقی کنیم و یک انسان وارسته شویم. این حرکت را از کجا باید شروع کرد؟
اگر در آیات و روایات تامل کرده باشید می بینید که خدا می فرماید: "لایکلف الله نفسا الا وسعها". شما توان خودتان را در نظر بگیرید، آن وقت حرکت خودتان را شروع کنید تا به آن نتیجه ای که می خواهید برسید. یعنی به مقتضای توانتان آن اوامر را انجام دهید و نواهی را ترک کنید.
بعلاوه، ما در زندگی به یک انسان کامل احتیاج داریم، که خودش کم و کسری نداشته باشد و هر کدام از اعمال را که او گفت خوب است آن را انجام دهیم و هر کدام را که گفت بد است انجام ندهیم. حال انسان کامل کیست؟
عقیده ما بر این است که انسانهای کامل، اهل بیت هستند; آنها راه درست را رفته اند و اگر به ما امر و نهیی کنند ما آن را قبول می کنیم. حال از کجا می فهمیم اینها انسان کامل هستند؟ نهج البلاغه به ما ملاک می دهد: امام علی «علیه السلام » در خطبه اول می فرماید که انسان کامل همیشه خودش را در برابر خدا وامدار و بدهکار می داند. هیچگاه طلبی از او ندارد. یعنی فکر می کند هر کاری را انجام داده می توانسته بهتر از آن هم انجام بدهد.
وقتی به ادعیه ائمه نگاه می کنید می بینید که آنان هم گریه می کنند و خودشان را به خداوند بدهکار و وامدار می دانند. این یک شاخص است که ما بفهمیم اهل بیت، انسانهای کاملی هستند. باز هم نهج البلاغه می گوید انسان کامل ، انسانی است که زندگی را به بازی نمی گیرد بلکه آن را جدی تلقی می کند و دوران حساب و کتاب می داند.
بعد از جنگ صفین وقتی امام علی نامه ای به فرزندش امام حسن می نویسد در آن نامه می فرماید من در زندگیم تجارب فراوانی کسب کرده ام و آنچه بدان رسیده ام این است که در زندگی باید جدی بود.
زندگی جدی است، شوخی و عبث نیست، باید آن را جدی بگیرید. همانطور که خداوند در کل هستی حساب و کتاب دارد و آن را عبث نیافریده است; لذا وقتی که ما فهمیدیم اهل بیت انسانهای کامل هستند، چگونه باید از آنها سرمشق بگیریم؟ اگر انسان عشق به اهل بیت نداشته باشد نمی تواند آنها را اسوه خودش قرار بدهد; می دانید از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه وزیر بنای دین ما محبت است نه غضب، خشم و دشمنی. وقتی شما کسی را دوست دارید سعی می کنید مثل او صحبت و حرکت کنید.
پس اگر عاشق اهل بیت شویم سعی خواهیم کرد همرنگ آنها شویم و از آنها تخطی نکنیم. شعرای ما عشق را اکسیر یا کیمیا می دانند; یعنی این عشق را به هر چه بزنید طلا می شود. شما اگر به یک انسان تنبل، عشق را بزنید می شود زرنگ. اگر به انسان کودن، عشق را بزنید می شود تیز هوش. خاصیت عشق این است که در انسان انقلاب ایجاد می کند. ما هم اگر عاشق اهل بیت شویم در ما انقلاب ایجاد می شود. وقتی انقلاب در ما ایجاد شد از خودمان می گذریم، خودپرستی هایمان را کنار می گذاریم و دیگر چیزی را برای خودمان نمی خواهیم. همه چیز را برای خدا می خواهیم، مثل اهل بیت که برای خدا از همه چیز گذشتند.
قرآن بر واژه عشق، مودت و محبت خیلی تکیه می کند. چون اسلام دین مودت است. عشق تفرقه ها را به وحدت و بدیها را به خوبی تبدیل می کند. انسان اگر می خواهد عاشق باشد، باید یک محبوب واقعی انتخاب کند، نه یک محبوب ظاهری. اگر انسان عاشق دوست، استاد، پدر، مادر و دیگری باشد اثراتی در وی پیدا می شود ولی اثرات بنیادین نیست اما وقتی عاشق انسان کامل شد از همه چیز می گذرد و دنیا را دنیای گذر می داند.آن موقع صفا، دوستی، درستی و صداقت در جامعه رواج پیدا می کند.
حال، ماجرای حضرت زهرا«علیهاالسلام » و چشمپوشی از فدک را به عنوان نمونه ای از اعمال انسان کامل ذکر می کنیم:
خطبه فدک هم در کتب اهل سنت و هم در کتب شیعه آمده است و من این خطبه را از قول ابن ابی الحدید که یک سنی است نقل می کنم. او این خطبه را در کتاب شرح نهج البلاغه اش با چهار سند نقل می کند: سند اول او به حضرت زینب «علیهاالسلام »، سند دومش به امام صادق «علیه السلام »، سند سومش به امام باقر و سند چهارمش به عبدالله بن حسن فرزند فاطمه دختر امام حسین می رسد.
عبدالله بن حسن نقل می کند که وقتی ابوبکر به کمک همفکران و همدستانش فدک را غصب کرد و این خبر به حضرت زهرا«علیهاالسلام » رسید، حضرت چادر به سر کرد و از خانه به طرف مسجد رفت. آنجا دستور داد پرده ای بین زنان و مردان زدند و شروع به خطبه کرد و فرمود علاوه بر اینکه ابوبکر، حق مرا غصب کرد شما هم با تاییدتان، غصب او را امضاء کردید.
می دانید کسی که بزرگترین ضربه را در غضب فدک زد همین مهاجرین و انصار بودند; مهاجر و انصاری که از همه چیز در راه رسول الله گذشته بودند. چقدر دردناک است که انسان از صحابه رسول الله «صلی الله علیه وآله » باشد، از زندگی، خانه، و همه چیزش بگذرد، اما همین که رسول الله از دنیا رفت منقلب شود و دست از همه خوبیهایی که کرده بکشد و به طرف ابوبکر برود. و با وی همدست شود و حق مسلم حضرت زهرا«علیهاالسلام » را نادیده بگیرد.
حضرت زهرا«علیهاالسلام » ابتدا با زبان دوستی با آنها صحبت می کند چون می خواهد اتمام حجت کند. رو به مهاجرین و انصار، فضایل پیامبر«صلی الله علیه وآله » را می شمرد و سپس می گوید: شما ای بندگان خدا! شما ای مسؤولان امرونهی خدا! شما مبلغان خوب خدا و رسولش بودید. چه شده که شما از افکارتان دست کشیدید و انسانهای راحت طلب و دنیا طلبی شده اید؟
وقتی می بیند حرکتی از خودشان نشان نمی دهند می گوید: می دانید من که هستم؟ من فاطمه ام. من دختر رسول الله «صلی الله علیه وآله » هستم. این علی پسر عمو و شوهر من است. می دانید من چه کسی هستم؟ یعنی شما اینقدر گوشهایتان را پنبه گذاشته اید، چشمانتان را کور کرده اید که نمی بینید چه کسی برای شما صحبت می کند؟
مگر شما عزت و آبرویی داشتید؟ شما در جاهلیت فرو رفته بودید. پدر من به شما عزت داد. شوهر من شما را از ست شیطان و مشرکان نجات داد. تا وقتی که رسول الله «صلی الله علیه وآله » زنده بود ساکت بودید; ولی همین که دیدید پیامبر از دنیا رفت هر چه کینه و نفاق در دلهایتان داشتید بیرون ریختید. گمراهان را فرا خواندید که بیایید حقمان را که این خانواده غصب کرده اند از ایشان بگیریم. به این ترتیب به نعره های شیطان پاسخ دادید اینجا بود که شیطان سرش را از کمین گاه بیرون آورد و سرک کشید. اگر شیطان سرش را از پنجره کمی داخل کرد و انسان گفت: بگذار ببینم حرفش چیست؟ در این صورت شیطان تا آخر می بردش . رسول الله «صلی الله علیه وآله » نمی گذاشت شیطان به پنجره ها نزدیک شود. پنجره ها را می بست. زهرا«علیهاالسلام » می فرماید که زمانیکه پدرم زنده بود شاخهای شیطان را می شکست. ولی همین که پدرم رفت شیطان زمینه را مساعد دید و شما را به سوی خودش دعوت کرد، و شما هم اجابت کردید. دیگر آن جنگهایی را که انجام داده بودیدو آن از خودگذشتگی هایی را که نشان داده بودید فراموش کردید. منتظر فریب شیطان شدید و شیطان هم انتقام درونی تان را شعله ور کرد و گفت اهل بیت را از خودتان جدا کنید. شما هم دنبال شیطان را گرفتید ولی این را به شما بگویم شما بر غیر شتر خود علامت زده اید. این شتر خلافت، شتر شما نبود. خلافت را که مال علی «علیه السلام » بود گرفتید و خودتان به آن علامت زدید. و گفتید این شتر مال ماست و آن را در آبشخورهای خودتان وارد کردید. آمدید خلافت را به چه کسی دادید؟ به ابوبکر دادید، در صورتی که خودتان می دانستید که این خلافت حق او نیست. آمدید فدک را غصب کردید. مگر نمی دانید فدک مال من است. مگر پدری نمی تواند ارثی برای فرزندش بگذارد؟ مگر سلیمان برای داوود ارث نگذاشت؟ پیامبر هم برای دختر خودش ارث گذاشت. پس شما چرا می خواهید مرا از ارث محرومم کنید؟
فاطمه می گوید: هنوز زخمهای ما التیام پیدا نکرده بود. هنوز مصیبت رسول الله «صلی الله علیه وآله » بر قلبمان سنگینی می کرد. هنوز ما درست او را به خاک نسپرده بودیم که گفتید می ترسیم فتنه ای به پا بشود. پس بیایید زود رهبری انتخاب کنیم. هیهات! شما ناقه خلافت را بدست گرفتید لا اقل این ناقه را رامش کنید. آخر کسی که شتری را می گیرد زمانی طول می کشد تا آن شتر رام بشود و با صاحبش انس بگیرد. حضرت زهرا«علیهاالسلام » می فرماید: شما صبر نکردید این ناقه خلافت که غصب کرده اید رام و تسلیم شود. همین طور کشاندیدش. حالا این ناقه لگدپرت می کند و کارهای دیگر می کند و شرابخواری را دارد مرسوم می کند و دم از حق می زند و ... شما دیگر کاملا" تسلیم شیطان شده اید. دیگر چیزی را نمی بینید نه دختر رسول الله «صلی الله علیه وآله » را می بینید نه علی آن فاتح جنگها را. حضرت زهرا«علیهاالسلام » مثال خوبی می زند، می گوید: شما گفتید: نه! ما خلافت را به علی «علیه السلام » می دهیم، ولی برای آنکه آبها از آسیاب بیفتد مدتی خلافت را به دست ابوبکر بدهیم. داستان شما داستان کسی است که آمد کف شیر را بگیرد ولی تمام شیر را سرکشید. خودتان می دانستید که دیگر خلافت به دست صاحب واقعی اش نمی رسد. شما به دست نااهلش دادید. زهرای اطهر«علیهاالسلام » می فرماید: ما جز شکیبایی چاره ای دیگر نداریم. ما صبر می کنیم مثل کسی که خنجر بر گلویش است و نوک نیزه بر دلش نشسته.
وقتی خنجر بر گلوی من است و نوک نیزه بردلم، آیا می توانم حرفی بزنم؟ جز شکیبایی چه کار می توانم بکنم؟ بعد از این صحبتها، باز هم حضرت زهرا«علیهاالسلام » رویش را به انصار می کند. انصار مقام خیلی بالایی نزد رسول الله «صلی الله علیه وآله » داشتند. در تاریخ می خوانید که مهاجرین و انصار وقتی در جنگی پیروز شدند و غنایم را تقسیم کردند همه غنایم را رسول الله به مهاجران داد. انصار اعتراض کردند; رسول الله «صلی الله علیه وآله » فرمود: من خودم را برای شما گذاشتم تا دلتان آرام شود.
انصار آنگونه بودند ولی حالا چطور شده اند؟ حضرت زهرا«علیهاالسلام » صورت خود را به طرف انصار می کند و می گوید: ای جوانمردان! ای بازوان توانمند دین! ای یاران اسلام! این نادیده گرفتن حق و حقوق خلافت چیست؟ چرا حق مسلم ما را نادیده می گیرید؟ عجبا! عجبا! آیا باید ارث من پایمال بشود و شما بنشینید در مجلس ابوبکر و او را تایید کنید؟ بنشینید در مجالسی که بدی ما را می گویند و سکوت کنید؟
آیا از اینها می ترسید که سکوت می کنید یا از خدا؟ انسان باید از خدا بترسد یا از بنده خدا؟ بعد حضرت زهرا«علیهاالسلام » اضافه می کند که این حرفها را با پوست و گوشت و خونم گفتم. اگر من این سخنان را گفتم به وظیفه ام عمل کردم شما هم منتظر عواقب کارتان باشید!
خواهران عزیز! دانشجویان محترم! بیایید اهل بیت را درک بکنیم، احساسشان را کنیم. اینها انسانهای کامل هستند، اینها اسوه های ما هستند. بیایید عاشقشان بشویم و نگذاریم دینمان از بین برود بیاییم دین خودمان و انقلابی را که با خون جگر به دست آورده ایم به هر طریقی که شده حفظ کنیم. حتی اگر تازیانه بخوریم. حتی اگر سیلی بخوریم. ما اهل بیت را اسوه خود قرار داده ایم; ما عاشق آنها هستیم; پس باید سعی کنیم همانند آنها باشیم و همانند آنها از دین خود حفاظت کنیم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان