در این مقاله برای دین پژوهی تحلیلی دو معنای عام و خاص در نظر گرفته شده و پیشینه تاریخی دین پژوهی تحلیلی به معنای عام بررسی می شود. دین پژوهی تحلیلی به معنای عام، هر گونه رویکرد عقلگرا به دین را دربر می گیرد؛ رویکردهایی که در پژوهش دینی، اصالت را از آن عقل می دانند و خرد آدمی را خواه به صورت منبع و خواه به مثابه روش، اصلی ترین ابزار تحلیل و تعریف مفاهیم دینی و کشف، توجیه (اثبات) و تبیین گزاره های دینی به شمار می آورند. این معنا از دین پژوهی تحلیلی در مقابل رویکردهای بدیهی همچون رویکرد نقلی (متکی بر متن دینی)، رویکرد ذوقی و عرفانی (متکی بر شهود)، رویکرد تجربی (متکی بر دانش های تجربی) و رویکرد پدیدار شناسانه (متکی بر اعمال روش های پدیدار شناختی در حوزه دین شناسی) قرار می گیرد.
نویسنده با بررسی پیشینه دین پژوهی به معنای عام تحلیلی، چنین نتیجه می گیرد که این معنا از دین پژوهی، با پیشینه طولانی در اسلام و مسیحیّت مطرح بوده است. البته بخش قابل توجهی از نتایج چنین مطالعاتی را می توان در غالب متونی که در زمینه تاریخ فلسفه و کلام یا الهیات تحریر شده یافت. در جهان اسلام تقابل میان دو رویکرد عقلگرا و متن گرا، طیفی از مکاتب اعتقادی را پدید آورد که در یک سوی آن متن گرایان افراطی (اهل حدیث) و در سوی دیگر عقلی مشربی ها (معتزله) قرار داشتند که این طیف ها هر یک در کلام، فقه، عرفان راه افراط پیموده اند.
در تاریخ اندیشه اسلامی، دیدگاه ها و مکاتبی بوده اند که کوشیده اند از تاکید انحصاری بر رویکرد خاص در حوزه دین پژوهی بپرهیزند و با ارائه نظام تالیف و حتی المقدور سازگار از چند رویکرد به پژوهش های جامع تر و عمیق تر دین شناختی همت گمارند. شاید بتوان فلسفه اشراق، حکمت متعالیه و کلام شیعی و نیز مکتب اجتهادی شیعه را به رغم تفاوت های روش شناختی فهمی که دارند در زمره مکاتب عملگرا برشمرد که در کمند اتخاذ رویکرد عقلگرا به حقایق دینی از بهره گیری از رویکردهای دیگر غفلت نورزیده اند. نویسنده در بخش دیگر مقاله به تبیین مفهوم دین پژوهی تحلیلی به معنای خاص رویکرد فیلسوفان تحلیلی به دین پرداخته است.
دین پژوهی تحلیلی به معنای اخص با آنچه که امروزه فلسفه تحلیلی، یا احیاناً فلسفه تحلیل زبانی یا فلسفه زبانی خوانده می شود، پیوند محکمی دارد.
از نظر نویسنده فهم روشن ماهیت ویژگی های دین پژوهی تحلیلی در گرو داشتن تصور روشن از ماهیّت فلسفه تحلیلی و تمایز آن از دیگر مکاتب فلسفی است. از این رو بخش وسیعی از این مقاله به درک چیستی فلسفه تحلیلی پرداخته است؛ بر پایه یک تقسیم بندی معروف ولی نه چندان دقیق فلسفه معاصر غرب به دو شاخه اصلی فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره ای یا اروپایی تقسیم می شود. در ادامه مقاله نویسنده به نسبت میان دین و فلسفه تحلیلی پرداخته و به موضع فیلسوفان تحلیلی در برابر دین و نتایج رویکرد تحلیلی به دین اشاره می کند.
با مرور گذرا به تاریخچه فلسفه تحلیلی به نظر نمی رسد که هیچ گونه وحدت روشی میان فیلسوفان در برخورد با دین و آموزه های دینی وجود داشته باشد، «جرج ادوارمور» نمونه ای است. که نظریه شاخص او در باب ضرورت پرداختن به تحلیل مفهومی در فلسفه ایده الیست دفاع از واقع گرایی، اخلاقی و رئالیسم مبتنی بر عرف عام هیچ کدام مستقیم یا غیر مستقیم با پژوهش های دینی ارتباط ندارند. در این طیف، نظریه های فیلسوفانه تحلیلی دیگری قرار دارند که به صورت مستقیم به منزلت دینی مربوط می شوند. با مرور به مسائل عمده فلسفه دین درمی یابیم که در خلال قرن بیستم و به ویژه دهه های اخیر آن، بسیاری از این مسائل با رویکرد تحلیلی مورد پژوهش فلسفی قرار گرفته اند.
در هر صورت در کنار طبقه بندی طیفی، دیدگاه فیلسوفان تحلیلی از جهت چگونگی ارتباط آن با دیدگاه های دینی، این فیلسوفان خود به سردسته ملحدان، متدینان، شکاکان تقسیم شده اند که در این مقاله از موضع هر کدام تعریفی ارائه شده است.
نویسنده در پایان اشاره می دارد که پژوهش در باب دین، همه آن چیزی نیست که انسان می تواند (وباید) از دین دریابد و از هیمن رو فروکاستن تمامیت نسبت آدمی با دین به این بُعد خاص و غفلت از سایر ابعاد (به ویژه ابعاد عاطفی و معنوی) آفت بزرگی است که ممکن است دامنگیر دین پژوهان عقلگرا شود. واقعیت این است که عموم نظریه پردازی های فلسفی، در معرض نقد و ابطالند و می توانند بلکه باید مستمراً بازکاوی و بازخوانی و با سنجه های مطالعات انتقادی، ارزیابی شوند. از این رو، دین پژوه تحلیلی همواره باید به این حقیقت توجه داشته باشد که مبانی ویژه فلسفی او برای مطالعه و پژوهش دینی، نقد پذیرند.