چکیده: برآمدن روشنفکری دینی از نظر تاریخی و فکری ادامه سیر تحول جریان روشنفکری در ایران بود که نگرش و دیدگاهی متفاوت از نسلهای پیشین خود به دین ایجاد کرد. توجه هر کدام از بسترهای تاریخی و ایدئولوژیکی این جریان به تنهایی نمیتواند، چگونگی برآمدن آن را توضیح دهد، بلکه به ناچار باید این دو بستر را با هم بازخوانی کرد تا در نهایت به پاسخ این سئوال رسید که چرا در دهه 20 توجه روشنفکران به جمع دین و افکار جدید جلب شد و در دهه 40 به گفتمان غالب جامعه تبدیل شد.
مقدمه
نگاهی به چگونگی تعامل نسلهای مختلف روشنفکری در ایران با دین و فرهنگ جامعه این نکته را مشخص میکند که روشنفکران نسل اول، روشنفکران مشروطهخواه و روشنفکران دوره رضاخان، اعتقادی به دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی نداشتند و برای کنار گذاشتن علما و دین از مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه و انزوای آنها تلاش میکردند. امّا روشنفکران ملیگرای دهه بیست، علیرغم اعتقاد به عدم دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی، برای مقابله با استعمار خارجی با علما همکاری داشتند و نیز چهرههای دانشگاهی دینمدار در این دهه به پایهریزی مبارزه فرهنگی و اجتماعی بر مبنای دین گرایش پیدا کردند. بعد از کودتای 28 مرداد، روشنفکران دینی[1] براساس ضرورتهای تاریخی و فکری نه تنها دین و فرهنگ جامعه را مخالف با تجدد و افکار نوین نمیدانستند بلکه اعتقاد داشتند در شرایط جدید، مبارزات سیاسی و اجتماعی باید بر بنیادهای ایدئولوژیک دینی بنا شود چرا که اعتقادات دینی میتواند موجب استقامت و سازشناپذیری نیروهای فعال در مقابل رژیم حاکم شود و علاوه بر تعمیق مبارزه آن را فراگیر و عمومی سازد. دغدغه این روشنفکران پرهیز از اشتباه کسانی بود که در گذشته با مبنا و اصل قرار دادن علوم و دستاوردهای تمدن غرب آرمانهای خود را خارج از مرزهای فرهنگی و اعتقادی جامعه جستجو میکردند. این امر به همراه غلبه گفتمان دینمداری در اوایل دهه چهل که همزمان با اوجگیری نهضت روحانیت بود و روگردانی تودههای مردمی از گرایشهای روشنفکری چپ و راست در برآمدن روشنفکران دینی در جامعه تأثیر به سزایی داشته است.
درآمدی بر روشنفکری و دین از آغاز تا دهه بیست
نسل اول روشنفکران در ایران که حاصل برخورد تمدن غربی با جامعه ایران بودند، برای رفع عقبماندگیهای سیاسی اقتصادی و اجتماعی بدون توجه به ماهیت و ویژگیهای فرهنگی اجتماعی ایران ،الگو قرار دادن غرب را تجویز کرده بودند. پیشفرض اصلی این روشنفکران ناتوانی دین و فرهنگ سنتی جامعه در پاسخگویی به نیازهای جدید بود. به همین دلیل اخذ تمدن غرب به صورت تمام و کمال به عنوان راه حل مشکلات جامعه توصیه میشد. این در حالی بود که روشنفکران درک و شناختی واقعبینانه از ماهیت و زیربنای فکری تمدن و مفاهیم غربی، تأثیرات آن بر جامعه ایرانی و پذیرش آن توسط مردم نداشتند. آنها با غفلتی عامدانه از این نکته، مفاهیم تمدن غرب و برقراری نظام حقوقی و مدنی آن را به عنوان اهداف مطرح کردند.
از نگاه روشنفکران نسل اول استقرار تمدن جدید فقط با ویران کردن سنتها و عقاید دینی که مانع تکامل و ترقی قلمداد میشدند ممکن بود. قانونگرایی، تأکید بر قوانین عرفی، علم گرایی و عقلمداری آنها چیزی فراتر از افکار جدید غربی که در مقابل سنتها قرار میگرفتند نبود و اصلیترین شاخصه آن تفکیک دین از امور سیاسی و اجتماعی و یا تغییر آن بود. توصیه روشنفکران در پرداختن علما دینی به عبادات شخصی مثل نماز و روزه و واگذاری امور سیاسی، اجتماعی و حقوقی به سایرین نه شایسته شأن، نفوذ و اعتبار علما و نه مورد قبول آنها بود و تأکید روشنفکران بر این اصل منشا اصلی تقابل دو دیدگاه و ریشه اختلافات آنها بود.
تأثیرات منفی تقابل علما و روشنفکران و تعارض افکار بیگانه با آداب و رسوم جامعه، همچنین پذیرفته نشدن این افکار توسط مردم، روشنفکران را وا میداشت تا در مواردی افکار و قوانین غربی را با رنگ و بوی اسلامی و ناسیونالیستی بیان کرده و تعارض افکار غربی با اسلام را سوءتفاهم معرفی کنند. میرزا یوسف خان مستشارالدوله در رساله «یک کلمه» خود تلاش کرد تا با نقل قولهایی از احادیث و آیات قرآنی اسلام را با قوانین فرانسه هماهنگ و یکسان نشان دهد (مستشارالدوله، 1287ق، ص 51) و نظام پارلمانی را با قاعده مشورت، آزادی بیان را با امر به معروف و نهی از منکر و کیفرهای قانون مدنی فرانسه را با تعزیرات اسلامی مطابقت دهد (مستشارالدوله، صص 35-30). او در نامهای به آخوندزاده در توجیه این کار که چرا این رساله را در لفافه دینی نوشته یادآوری میکند که این شیوه را بدان جهت به کار گرفته تا نگویند فلان چیز بر ضرر اسلام است یا اسلام مخالف ترقی و تمدن است. (حائری، 1360، ص 39)
میرزا ملکمخان برای پذیرش افکار روشنفکران غربگرا توسط مردم و پرهیز از دشمنی علما با آنها، پیشنهاد میکند که روشنفکران بگویند اساس مدنیت غربی از لندن و پاریس نیست بلکه از اسلام است (نورایی، 1353، ص 223). او به آخوندزاده توصیه میکند که درباره عقاید مسلمانان به صورت دقیق حرف بزند و از حمله آشکار و بیثمر به آنها خودداری کند (الگار، 1369، ص 287) تا به تکفیر علما دچار نشود. نکته دیگری که ملکمخان در اتخاذ این شیوه برای ترویج غربگرایی بدان استدلال میکند، آگاهی از نقش دین در این خصوص است بنابراین اگر علما با آنها همراه شوند به راحتی میتوانند مطالب خود را در کمال سهولت در مغز مردم جای دهند والا در صورت تعارض علنی تجدد با اعتقادات مردم هیچ شانسی برای موفقیت آن باقی نمیماند. (غنینژاد، 1377، صص 20-19)
تعارض غربگرایی و افکار روشنفکران با مبانی دینی و فرهنگ جامعه باعث میشد که راهکارهای روشنفکران در ترویج غربگرایی چندان کارآیی نداشته و شعار هماهنگی دین با افکار جدید و استفاده از آیات و احادیث در این خصوص نیز راهگشا نباشد. این امر باعث میشد که روشنفکران کنار نهادن دین و یا تغییر آن را همانند غرب به عنوان اصلیترین راهکار در چگونگی تعامل بین دین و افکار جدید مطرح کنند. بنا به گفته طالبوف «احکام شرعی برای هزار سال قبل خوب و بجا بودند ولی در عصر کنونی باید سیهزار نکته جدید بر آن افزوده و از پایه دگرگون شوند.» (طالبوف، 1347، ص 36) از نگاه این روشنفکران عقل و علم غربی که بر مدار بشر میچرخد و قدرت او را در تصرف بر طبیعت و شناخت قوانین حاکم افزایش میدهد نمیتواند با دین و اعتقادات دینی هماهنگ باشد. عصر دین و فلسفه ماقبل علم و عصر مقیدات و گفتههای نقلی آبا و اجداد است در حالی که در شرایط کنونی کمال عقل در رها شدن و گذشتن از این امور غیرعقلی است که مانع ترقی و پیشرفت هستند. دین و فرهنگ سنتی برای رهایی از بعد غیرعقلی و غیرعلمی باید بر مبنای علوم تجربی و دانش زمان مورد دخل و تصرف واقع شوند.
«مسیحیان انجیل ساختگی بی سر و ته را بوسیدند و بر طاق کلیسا نهادند و به دنیای علم و هنر قدم گذاردند و مسلمانان هم باید از افسانههای جعلی اسلام که هر کس از روی نادانی، تعصب و خودسری چیزی بر آن افزوده، چشم پوشده و به سوی جهان دانش و عقل روی بیاورند.» (آدمیت، 1357، ص 143)
تعارض و دوگانگی میان افکار غربی و دینی در حالی بود که نه از طرف روشنفکران و نه از طرف علمای دینی تلاش و اقدامی فکری برای بیان نسبت بین دین و افکار جدید و تعامل آنها به عمل نیامد. روشنفکران با آشفتگی و گرایش نسبت به غرب افکار جدید را منطقی و درست میپنداشتند و علمای دینی نیز با نگاهی بدبینانه به طرد آنها میاندیشیدند.[2] البته این تعارض باعث نشد که از سوی طرفین در مقابل استبداد و بیقانونی هیچ اقدامی به عمل نیاید. علما اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، به ویژه اعطای امتیازات گوناگون به بیگانگان را به نفع جامعه اسلامی نمیدانستند و برخلاف روشنفکران که افکارشان توسط مردم قابل فهم و پذیرش نبود، روحانیون به دلیل ارتباط و یا مردم و نفوذ بر آنها توانستند رهبری مردم و بسیج اجتماعی را در شرایط مختلف تاریخی به عهده بگیرند.
جنبش تنباکو به عنوان اولین نماد بارز تبعیت مردم از علما و مراجع که استعمار خارجی و استبداد داخلی را وادار به عقبنشینی کرد جایگاه مردمی روحانیت را به نمایش گذاشت و نفوذ آنها را به عنوان یک عامل سیاسی در اجتماع افزایش داد. (آدمیت، 1355، ص 44)
نسلی از روحانیت و مردم که تحت تأثیر افکار جدید و بیدارگریهای روحانیت و نخبگان روشنفکر به فعالیتهای سیاسی روی آورده بود، دراعتراض به اقدامات مستبدانه عینالدوله و اخذ وام از بانکهای خارجی و اقدام نوز بلژیکی در توهین به روحانیت، جنبش عدالتخواهی و مشروطیت را راهاندازی کردند. بعد از پیروزی این نهضت، تعارض روشنفکران با دین و فرهنگ سنتی که حل نشده باقی مانده بود به صورت عملی نمایان شد و اختلافات نظری دو طیف به صحنههای عملی همچون تدوین قانون اساسی و متمم آن و انتخاب وکیل و وزیر کشیده شد. علیرغم پیشگامی روحانیون در راهاندازی جنبش مشروطیت، روشنفکران با انجمنهای سری و تشکیلات پنهانی خود و نیز آشنایی با نهادهای جدید و حمایت انگلستان از آنها توانستند رهبری نهضت را بعد از پیروزی به دست گیرند. هیأتهایی که مأمور تنظیم نظامنامه انتخابات و پیشنویس قانون اساسی شدند از تربیت شدگان مکتب غرب بودند رئیس، نائب رئیس، و سایر گردانندگان مجلس از میان همین افراد انتخاب شدند و آگاهانه با تصویب و اجرای قوانین دینی در جامعه به مخالفت برخاستند. (آدمیت، 1355، ص 120)
تقابل روشنفکران با دین وروحانیت در نهضت مشروطیت و تلاش برای برقراری نهادهای غیردینی باعث سرخوردگی روحانیت از دخالت فعال در امور سیاسی شد به گونهای که بعد از اعدام شیخ فضلا… نوری و ترور بهبهانی صحنه را به روشنفکران و فعالین سیاسی واگذار کردند. بیثباتی اوضاع، بحران کابینهها، تغییرات پی در پی وزرا، اشغال بخشهایی از کشور به دست روسها، یاغیگری در شهرستانها و فعالیت انجمنهای مسلح، فصلی سیاه در تاریخ کشور رقم زد و اوضاع به سوی واگرایی خطرناکی سوق داده شد. روشنفکران با احساس تأسف از حوادث بعد از مشروطه و ناامیدی از رجال ملی شعار جستجوی دست آهنین برای نجات ایران را در محافل فکری و مطبوعاتی به شعار روز تبدیل کردند. در حقیقت اندیشهای که طرفدارا شکل دادن به دستگاه مشروطیت، حکومت قانون و آزادی بود به اندیشه طرفدار دولت نیرومند و اقتدارگرا تغییر ماهیت داد و نکته قابل توجه آن که اولین حلقههای این تغییر و اولین حامیان فکری رضاخان، تعدادی از برجستهترین چهرههای روشنفکری و نخبگان عهد مشروطه همچون تقیزاده، فروغی، مشیرالدوله، مستوفی الممالک و مخبرالسلطنه بودند که به صورت خصوصی گرد هم میآمدند تا به رضاخان برای قدرتمندی بیشتر و خاتمه دادن به ناهنجاری اوضاع کمک کنند. (تقیزاده، 1368، صص 199-198). علاوه بر این چهرههای شاخص، نویسندگان داخلی، اصحاب مطبوعات، شعرا، فعالین حزبی اعم از چپ و راست، روشنفکران و نویسندگان ایرانی خارج از کشور که بر گرد مجلاتی همچون کاوه، نامه فرنگستان، ایرانشهر و علم و هنر فعالیت میکردند یک صدا ناکارآمدی نظام مشروطه و لزوم یک حاکم مقتدر را توصیه و تبلیغ کردند.
تسلط رضاخان بر اوضاع باعث محدودیت بیشتر علما و منزوی کردن آنها در جامعه شد. روحانیون از ریاست دادگاه و قضاوت منع شدند. موقوفات مذهبی به تصرف دولت درآمد. طلاب حوزهها مطابق مقررات قانونی موظف به امتحان شدند. حق وعظ و خطابه جز برای افرادی خاص ممنوع شد و نکته قابل توجه آن که این اقدامات با همکاری و همفکری روشنفکران عملی شد. همزمان با کنارهگیری علمای دینی از جریان امور، روشنفکران و نویسندگانی همچون کسروی، هدایت و شریعت سنگلجی به نشر افکار ضد دینی و دینهای ساختگی، احساس تنفر نسسبت به اعراب، تغییر الفبا، تأکید بر باستانگرایی، احترام به زرتشت و ارائه تصویری از ملیگرایی که با اسلام سرستیز داشته باشد پرداختند. ورجاوند بنیاد کسروی، اسرار هزارساله حکمیزاده، مقالات و کتابهای سنگلجی و دینشناسی شیخ محمد خالصی که تماماً با شعار اصلاح و احیای دین و لزوم خرافهزدایی چاپ و منتشر شدند به نوعی در مقابل شعائر رسمی، سنتی و حوزوی قرار میگرفتند. علیرغم این تلاشها و توفیق روشنفکران در کنارگذاری دین از جریان امور جامعه، حذف کامل دین از صحنه اجتماع به صورت کامل محقق نشد به گونهای که با رفتن رضاخان فعالیت و تلاش برای احیای نقش دین در جامعه همگام با سایر جریانهای روشنفکری آغاز شد.
دهه بیست و فعالیت اسلامگرایان در کنار سایر جریانهای روشنفکری
اشغال ایران در شهریور 1320 و فرار رضاخان، سرآغاز تحولی اساسی در فضای سیاسی - اجتماعی کشور و فعالیتهای روشنفکران بود. نخبگان سیاسی، روشنفکران و گروههایی که استبداد رضاخانی مانع فعالیتهای آنها شده بود به یکباره محیط را برای فعالیت مناسب دیدند و گرایشهای مختلف سیاسی اجتماعی، روزنامه، هفتهنامه و احزاب مختلف در جامعه پدیدار شدند.
چپگرایان به ویژه اعضای گروه پنجاه و سه نفر با رهایی از زندان با شعارهای جذاب و حمایت همسایه قدرتمند شمالی ظرف چند سال حزب توده را به یکی از احزاب قدرتمند کشور تبدیل کردند.
تودهایها با پنهان کردن ماهیت کمونیستی خود، تأکید بر قانون اساسی و روشهای دموکراتیک و توجه به شعارهای ناسیونالیستی و حساسیتهای دینی به جذب روشنفکران و نخبگان جامعه پرداختند. شعارها و بیان اصولی همچون حزب توده راه منافی با اسلام نمیپیماید (بهنود، 1369، ص 207)، طرح نمایندگان اقلیت تودهای برای مبارزه با شرب الکل (روزنامه رهبر، 1322، ص 4)، سخنرانی و مراسم به مناسبت ایام ملی در باشگاه حزب (روزنامه دنیای امروز، آذر 1324)، تعیین محلی در حزب برای اقامه نماز (یوسفی اشکوری، 9376 ص 173)، رد صریح انتساب مرام ضد دینی به خود و کنار گذاشتن ظاهری برنامهها و افکار کمونیستی باعث شده بود که در سالهای اولیه تشکیل حزب تعداد زیادی از نویسندگان، هنرمندان و افرادی که تکیهگاهی برای رشد اجتماعی و سیاسی خود در فضای بعد از شهریور 1320 پیدا نکرده بودند به آن بپیوندند.
گذشت زمان و چند اشتباه تاکتیکی از جمله حمایت از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی و طرفداری از فرقه تجزیهطلب دمکرات آذربایجان ماهیت حزب توده و شعارهای استقلالطلبانه آن را با ابهام و تردید مواجه کرد. افشای چهره دوگانه حزب توده که ایدئولوژیاش در ابتدا بیان منظم خواستها و اعتقادات جامعه ایران بود و در نهایت به یک حزب وابسته و مطیع سیاستهای شوروی تبدیل شده بود، شکاف فکری چپ و راست را در ایران افزایش داد و به اتهامات مخالفان حزب در کمونیستی بودن آن اعتبار زیادی بخشید. انشعاب منتقدین داخلی حزب به رهبری خلیل ملکی که اصلاحات و تغییر سیاستهای آن را غیرممکن میدانستند ضربه جبرانناپذیری به حزب و جریان روشنفکری چپگرا در ایران زد به گونهای که بعد از آن هیچ گاه نتوانستند به دوران اوج و اعتبار خود بازگردند.
ملیگرایی که در دوره رضاخان با صبغه شاهی عملاً آزادی و دموکراسی را برای مدرنیسم به فراموشی سپرده بود، بعد از شهریور 1320 با ویژگی بیگانهستیزی، آزادیخواهی و دموکرات منشی به صحنه اجتماع بازگشت. احزاب وگروههای ملیگرا علیرغم برخی اختلافات، درباره رهایی از سلطه استعماری انگلیس، دخالت بیگانگان و لغو امتیازهای آنها وحدت نظر پیدا کردند و تأمین استقلال کشور، آزادی مطبوعات و برگزاری انتخابات آزاد به مهمترین خواستهای آنان تبدیل شد. ملیگرایان فعال در این دوره که بیشتر از طبقات متوسط جامعه و دانشگاهیان بوده و با تشکیل انجمن، حزب و تأسیس روزنامه به فعالیت رو آورده بودند نتوانستند با تعیین یک ایدئولوژی و چارچوب مشخص برای فعالیتهایشان، نگرش خود را به دین و اعتقادات مردم مشخص کنند. علاوه بر این با تضعیف موقعیت روشنفکران قدیمی همچون فروغی، بهار، تقیزاده و کسروی احزاب به مهمترین کانون فعالیت ملی گرایان تبدیل شدند. جبهه ملی به عنوان اصلترین نماد ملیگرایی در این دوره ائتلافی از نیروها مختلف جامعه اعم از مذهبی، غیرمذهبی و چپ راست بود. وجود طیفهای مختلف در جبهه ملی باعث شده بود که ماهیت آن در چارچوبی خاص و یا مکتبی مشخص تدوین نشود. علاوه بر این روشنفکران ملیگرا علیرغم حمایت نیروهای مذهبی از آنها در جنبش ملی شدن صنعت نفت با اعتقاد به جدا بودن امور سیاسی از دین، هیچ گاه موضع خود را نسبت به دخالت افراد دینمدار و روحانیون در امور سیاسی معین نکردند. به همین دلیل بعد از وقایع 30 تیر 1331 دکتر مصدق و روشنفکران ملی گرا به محدود کردن فعالیتهای جریان دینی در جامعه و عدم توجه به خواستهای آیتالله کاشانی رو آوردند. اختلاف، مشکلات اقتصادی، بیتصمیمی کادر رهبری و سردرگمی روشنفکران ملیگرا، اقتدار آنها را در جامعه تضعیف کرد و باعث شد نتوانند حول محور فکری و اعتقادیشان متحدشوند.
با سقوط رضاخان علاوه بر فعال شدن دو جریان چپگرایی و ملیگرایی توجه به دین در مسائل اجتماعی و سیاسی که با کمک روشنفکران متجدد وابسته به رژیم تا سال 1320 بسیار کمرنگ شده بود از نو مطرح شد. انگیزه بسیاری از افراد متعلق به جریانهای دینی در این مقطع اگر چه مقابله با فعالیتهای حزب توده، موج چپگرایی و بهایی گری در جامعه بود اما به نظر میرسید که مذهب و دین دیگر نه تنها عامل عقبماندگی و تحجر نیست بلکه دوباره به عنوان عامل تحرک، پویایی و وحدت جامعه در حال ظهور است. این امر به عنوان بطلان پیشفرض روشنفکران نسلهای گذشته در ناتوانی دین در پاسخگویی به مسائل جدید و هماهنگی با علم و پیشرفت بود.
با خارج شدن دین از گوشه انزوا و بازگشت آن به متن اجتماع و سیاست، روشنفکران دینی، دانشجویان مذهبی و روحانیون در عرصه فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی گرد هم آمدند. جوانان مذهبی دانشگاه در حلقه انجمن اسلامی و اطراف برخی نشریات دینی جمع شدند. بازگرداندن مدارس علمیه به وضعیت مطلوب، ایجاد انجمنها وکانونهای دینی برای زدودن آثار سوء تبلیغات ضد دینی در دانشگاه، برگزاری جلسات سخنرانی دینی و مجالس وعظ از جمله فعالیتهای دینمداران بود. حرکت دینی در این دهه که در ابتدا صبغهای فرهنگی و به عنوان یک جریان فکری شکل خاصی نداشت (بازرگان، 1375، ص 372) و از کانونها و حوزههای مختلفی در تهران، مشهد و برخی شهرستانهای دیگر شروع شد توانست پایگاههای فعالی برای دفاع از دین در مقابل تودهایها و بهاییها به وجود آورد.
در تهران با همت چند نفر از متدینین کانون فرهنگی اسلام که بیشتر سخنرانان و نویسندگان نشریه آن عموماً دانشگاهیان متدین بودند تشکیل شد. آیتالله طالقانی چهره روحانی برجسته دهه 20 در جلسات کانون اسلام و انجمن اسلامی به ارشاد، اصلاح و ارائه اسلامی که رنگ و بوی اجتماعی و فکری داشت پرداخت. انجمن اسلامی دانشجویان در سال 1322 به همت فارغالتحصیلان دانشگاهی به ویژه فارغالتحصیلان پزشکی که در درسهای آیتالله طالقانی حاضر میشدند تشکیل شد. جریان نوگرای دینی اعم از دانشگاهی و حوزوی اعتقاد داشت که جلسات سنتی مذهبی و سوگواری برای هدایت نسل جوان کارآیی ندارد و دین سنتی و متولیان سنتی آن از پاسخگویی به مسائل جدید فکری و شبهات تازه عقیدتی در میان دانشگاهیان و جوانان ناتوانند و به ناچار باید با تشکیل کانون و انجمن و اعطای نقش فعال به جوانان و افراد نوگرا به فعالیت پرداخت. سخنرانیهای محققانه افرادی همچون بازرگان، سحابی، آیتالله طالقانی، صدرالدین بلاغی، محمد تقی فلسفی و راشد در بیان دیدگاههای اسلام گرمابخش حرکتی بود که از گوشه و کنار در حال شروع شدن بود.
علاوه بر این چهره های سرشناس، در شهرهای مختلف نیز افراد دیگری به تبلیغ دین و فعالیتهای فرهنگی رو آوردند. در مشهد محمدتقی شریعتی که سابقه پوشیدن لباس روحانیت هم داشت با تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی از اولین سالهای دهه 20 فعالیت مستمر و دامنهداری را در راه احیای نقش دین در جامعه شروع کرد. عطاءالله شهابپور در کرمانشاه با تأسیس انجمن تبلیغات اسلامی و نشریه مجد و نور دانش صدها جلد کتاب دینی انتشار داد. حاج سراج انصاری روحانی مبارز و فرهنگی آذربایجانی تشکل اتحادیه مسلمین و ماهنامهای با عنوان مسلمین راهاندازی کرد. آیتالله نورالدین شیرازی با تأسیس حزب برادران، غلامرضا سعیدی با انتشار نشریه فروغ علم، نصرتالله نوریانی با انتشار هفتهنامه آیین اسلام به فعالیت فرهنگی و فکری پرداختند. شمس قناتآبادی ابتدا جمعیت فداکاران اسلام و سپس مجمع مسلمانان مجاهد را تأسیس کرد و در نهضت ملی شدن صنعت نفت به فعالیت سیاسی پرداخت. (شمس قناتآبادی، 1377، صص 67-66)
در این دهه همچنین برخلاف گرایش و جریانی از حوزه که مخالف دخالت و فعالیت در امور سیاسی بود افراد و گروههای دیگری از پایگاه روحانیت و دین، بر فعالیت جدی و مؤثر در امور سیاسی تأکید کردند. فداییان اسلام با مطرح کردن آرمان برقراری حکومت اسلامی در ادامه تفکری قرار داشتند که حکومتهای زمانه را غاصب قلمداد میکردند و هدف خود را برقراری حکومت اسلامی و اجرای احکام دینی میدانستند. آیتالله کاشانی با فعالیتهای ضداستعماری و ضداستبدادی خود و نقشی که در بسیج افکار عمومی در راه ملی شدن صنعت نفت ایفا کرد و در فراهم شدن زمینههای ملی شدن صنعت نفت تأثیر درخشانی گذاشت. فتوای برخی مراجع قم از جمله سیدمحمد تقی خوانساری و آیتالله صدر در حمایت از ملی شدن صنعت نفت به همراه اقدامات فداییان اسلام و فعالیتهای آیتالله کاشانی نمایانگر اوجگیری فعالیتهای سیاسی اجتماعی بر مبنای دین در این مقطع تاریخی بود و چهرهای از اسلام سیاسی را به مردم و جامعه نشان دادند.
بسترهای شکلگیری روشنفکری دینی بعد از کودتای 28 مرداد 1332
کودتای 28 مرداد 1332 که معلول دخالت نیروهای خارجی، اختلافات سیاسی، ضعف تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و اشتباهات رهبران و روشنفکران ملیگرا بود، حکومت وحشت و ترور را بر کشور مستولی کرد. روزنامهها توقیف و فعالیتهای سیاسی اجتماعی مخالفان دولت به کلی ممنوع شد. اغلب رهبران نهضت ملی در مجلس، وزرا و همکاران دولت، سران و فعالان احزاب سیاسی و نیروهای مذهبی و بازاری دستگیر شدند. فداییان اسلام با دستگیری و اعدام رهبر آنها نواب صفوی از هم پاشیدند و سرنوشت مشابهی نصیب حزب توده شد. در چنین شرایطی نه تنها گروهها و احزاب باسابقه قبلی نتوانستند کاری انجام دهند بلکه گروههای تشکیل شده جدید همچون نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی دوم هم در مقابل رژیم کاری از پیش نبردند و فضای جامعه از یک گروه و نیروی اجتماعی فعال خالی شد.
نهضت مقاومت ملی علیرغم فعالیت مؤثر روحانیون و افراد دینمدار در آن، از همان آغاز در خصوص سازماندهی و بعدها در چگونگی اتخاذ استراتژی مبارزه با رژیم دچار اختلاف شد. حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) به صورت فعال به نهضت وارد نشد و تنها یک گروه انشعابی آن به رهبری دکتر خنجی به نهضت پیوستند.
چهرههای قدیمی به صورتی محافظهکارانه از انتقاد به شخص شاه هراس داشتند و از آن پرهیز میکردند و در مقابل فعالان دانشجویی و افراد تندرو نهضت، شاه را متجاوز به قانون اساسی میدانستند و خواهان برخورد انقلابی در مقابل او بودند. حزب ایران با این استدلال که دولت مستقر شده و با داشتن مجلس و نهادهای قانونی و شناسایی توسط سایر کشورها به صورت یک دولت قانونی درآمده اعتقاد داشت که مخالفان باید رژیم را به عنوان یک واقعیت بپذیرند و به صورت اپوزیسیون در برابر آن عمل کنند.
در نهضت مقاومت ابتدا نیروهای چپ، مذهبی و ملی همه آمدند … به تدریج چپیها، لائیکها و ناسیونالیستها و لیبرالهای غیر مذهبی همه کنار کشیدند و فقط مذهبیها ماندند. البته مردم هم گوش به فرمان ما نبودند و نهضت مقاومت فقط یک عده خریدار داشت. (شیبانی، 1378، ص 13)
نهضت مقاومت ملی علیرغم تشکیل کمیتههای مختلف و اعتراض به انتخاب دوره هیجدهم و قرارداد کنسرسیوم نتوانست در جذب تودههای مردمی و کشاندن آنها به مقاومت موفق باشد. فراخوان تظاهرات عمومی آنها علیه دولت در 21 آبان سال 1332 یعنی چند ماه بعد از کودتا نمایش قدرت باشکوهی نبود، بعد از آن هم اقداماتشان در برخی اعتراضها، دیدارهای دوستانه و انتشار برخی اعلامیهها به صورت مخفی منحصر شد و بنا به گفته یکی از نویسندگان روحیه مبارزه طلبی و همکاری آنها سیر قهقرایی داشت و با کم شدن نیروهای سیاسی آن، نهضت مقاومت ملی با مشکلات اساسی روبرو گردید( برزین، 1374، ص 111) و در نهایت با توجه به اختلافات درون سازمانی در سال 1336 به دنبال دستگیری سران نهصت به بهانه اعتراض به قرار داد نفتی ایران با شرکت ایتالیایی آجیپ عمر آن قبل از آنکه اقدامی اساسی بر علیه رژیم انجام داده باشد به پایان رسید.
دوران افول حزب توده یعنی تشکیلاتیترین حزب سیاسی کشور در مقطع کودتا به سرعت ادامه یافت پایگاههای سازمانی، سازمان نظامی، چاپخانه حزب، انبار اسلحه و مهمات، سازمان اطلاعات و شبکه جاسوسی حزب یکی بعد از دیگری کشف و مدارک و اسناد آن در اختیار فرمانداری نظامی قرار گرفت. در سال 1334 رهبران طراز اول حزب از جمله محمد بهرامی، نادر شرمینی، امانالله قریشی، مرتضی یزدی و علی علوی دستگیر شدند و برای نجات خود به همکاری با فرمانداری نظامی پرداختند. (جزنی، 1358، ص 74) اعدام افسران تودهای، محکوم شدن تعداد زیادی به زندانهای طویلالمدت و اعترافات یاسآور سران آن، اعضای رده میانی و پایین را دچار انفعال کرد. عدم اقدام دولت شوروی در کمک به تودهای ها و پذیرایی از شاه با تشریفات رسمی در سفر به شوروی باعث شد باقیماندههای حزب با چاپ و انتشار مجله عبرت در سال 1335 به بازگویی مطالب ناگفته درباره ماهیت حزب بپردازند و هویت آن را زیر سئوال ببرند.( مدنی، 1375، ص 569)
جبهه ملی دوم که به دنبال اعلام ظاهری فضای باز سیاسی در سال 1339 به امید سهیم شدن در قدرت و برگزاری آزاد انتخابات تشکیل شده بود همانند نهضت مقاومت ملی از آغاز دچار اختلافات درون گروهی بود. ملکی از گروه سوسیالیستها مورد مشورت قرار نگرفت و تقاضای عضویت آنها بدون رد یا قبول رسمی مسکوت گذاشته شد. اللهیار صالح و دکتر رضوی چند ماه از شرکت در جبهه خودداری کرده و به گردانندگان آن به صداقت حمله میکردند. (کاتوزیان، 1372، ص 261) رهبران با سابقه ملیگرا از سلطه دکتر خنجی و بختیار بر جبهه ملی نگران بودند. حزب ملت ایران، نهضت آزادی و طرفداران آنها در انجمنهای اسلامی، انحلال و ادغام احزاب را در جبهه ملی که از سوی دکتر خنجی و بختیار توصیه میشد توطئهای بر علیه خود میپنداشتند.[3] این موضوع به همراه عضویت نهضت آزادای در جبهه به اختلاف اساسی در اولین کنگره جبهه ملی دوم در دیماه 1341 تبدیل شد و در روز سوم مذاکرات بعد از مشاجره، اعضای هیأت نهضت آزادی جلسه را ترک کردند و بعد از آن عضویت نهضت با اکثریت آرا رد شد.
سران جبهه ملی همچنین در برخورد با شاه و دولت امینی آگاهانه برخورد نکردند. روشنفکران حزب ایران معتقد بودند که هرگونه اقدام مقابلهجویانه با رژیم محکوم به شکست خواهد بود، در نتیجه برای تغییر روش دولت باید به ایالات متحده متوسل شده و در داخل هم به فعالیت انتخاباتی بپردازند. امینی که در آغاز به قدرت رسیدن، با دادن برخی وعدهها ملیگراها را به سکوت وا داشته بود و از اعتبار آنها استفاده میکرد، بعد از مدتی مانع فعالیت ملیگرایان شد، بنابه گفته کاتوزیان:
«در نتیجه ضعف تحلیلی، قضاوتهای نادرست سیاسی، فقدان رهبری قاطع، عدم دموکراسی درونی و آشفتگی تشکیلاتی، نهاد سیاسیای که میراث عظیم مصدق و نهضت ملی را به ارث برده بود، طبلی توخالی بود که نهضت ملی دیگری را به سوی شکستی کاملاً اجتنابناپذیر کشاند و راه را برای فاجعه قابل پیشبینی استبداد فردی شاه هموار ساخت. (کاتوزیان، 1372، ص 266)
در حالی که هم نهضت آزادی و هم حزب ایران خود را جانشین به حق دکتر مصدق میدانستند، شورای عالی جبهه به خاطر ترکیب نامتجانس آن در امور روزمره مثل محتوای یک اعلامیه و تعیین تاریخ یک جلسه بسیار کند عمل میکرد. گردهماییهای آنها به علت این اختلافات هیچ گاه از چند صد تن تا چند هزار تن تجاوز نمی کرد.
«رهبری جبهه تصور میکرد به صرف دادن یک اعلامیه چند سطری و پخش آن، ناگهان همه دست از کار خواهند کشید… وقتی اعتصاب عمومی اعلام میشود و یک اعتصاب خصوصی هم به عمل نمیآید و حتی یک اتوبوس از کار نمیافتد، رهبری باید دیگر بداند که از عهده این کار برنمیآید و در تصورات واهی به سر میبرد.» (ملکی، 1368، صص 136-135)
ملیگراها که بعد از دولت امینی بیشتر آنها در جریان رفراندم شاه دستگیر شده بودند، در چگونگی برخورد با دولت علم و مذاکره با آن دچار اختلاف شده و در حالی که گروهی به بهانه زندانی بودن مخالف گفتوگو بودند دکتر سنجابی و بختیار در چند نوبت به مذاکره با علم پرداختند اما چیزی نصیب آنها نشد. اعلامیه جبهه ملی در جریان رفراندوم رژیم با شعار اصلاحات آری، دیکتاتوری نه، حتی هواداران جبهه را هم به طور دقیقی راهنمایی نمیکرد که انتخابات از نظر آنها تحریم است یا نه. اختلاف ملیگرایان تا قیام 15 خرداد سال 1342 به رهبری روحانیت ادامه یافت و بعد از این واقعه جبهه ملی دوم دچار فروپاشی شد و سران آن پس از آزادی از زندان، طی نامهای به دکتر مصدق انحلال خود را اعلام کردند.
با توجه به سیر تاریخی حوادث و عملکرد گروههای مختلف و روشنفکران طرفدار آنها، در آغاز دهه چهل آمال و آرزوهای بزرگ فعالین اجتماعی و سیاسی به دلیل اختلاف میان گروههای سیاسی و نیز برخوردهای خشن رژیم، از دست رفته قلمداد میشد. مشکل ارتباط احزاب با مردم، وادار کردن آنها به مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی را غیرممکن کرده بود. برخی احزاب مثل «ملت ایران» و «مردم ایران» اگر چه به صورت صوری حضور داشتند و از هم نپاشیده بودند ولی فعالیت چشمگیر و مستقلی از خود نشان نمیدادند و تودههای مردمی و جوانان هم حاضر نبودند برای گروهها و رهبرانی که همواره با هم اختلاف داشتند خود را به خطر جدی بیندازند. به همین دلیل در فضای نومیدی از رهبران و روشنفکران و اقدامات سرکوبگرانه رژیم، گروههایی از جوانان به سوی اتخاذ راهبرد جنگ چریکی و گروهها و افراد دیگری به مبارزه ایدئولوژیکی و دینی گرایش پیدا کردند. آنها نسلهای گذشته خود را سازشکار، محافظهکار و فرصتطلبانی معرفی میکردند که در شرایط حساس نتوانستند تصمیمات تعیین کننده بگیرند و با توجه به فرصتهای از دست رفته، تاریخشان به پایان رسیده بود.
بسترهای ایدئولوژیکی برآمدن روشنفکران دینی
ملیگرایی در ایران قبل و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 هیچ گاه دست به ایدئولوژی سازی نزد و فعالیتهای ملیگرایان بیشتر در قالب جبههای مرکب از طیفها و جناحهای مختلف صورت گرفت. یک دلیل برای فقدان ایدئولوژیسازی نزد ملیگراها واقعیات و شرایط اجتماعی کشور بود. مردم به ایدئولوژیهای بیگانه که در مقابل اعتقادات مذهبی آنها قرار میگرفت روی خوش نشان نمیدادند و کمتر حاضر به همکاری و فداکاری در راه آرمانهای آنها میشدند. معین و مشخص نبودن ویژگیهای ایدئولوژیک ملیگرایان اگر چه از یک جنبه مثبت بود و مردم و روحانیون به خاطر اهداف مشترک مثل مقابله با بیگانگان با آنها همکاری میکردند اما از جنبه دیگر یک نقطه ضعف بزرگ بود که میتوانست شکست آنها را راحتتر و سریع تر از آنچه که انتظار میرفت رقم بزند.
عدم موفقیت کامل گروههای سیاسی چپ و راست و عدم تناسب فرهنگ سیاسی بیگانه با جامعه ایران خلأ ایدئولوژیک آنها را به خوبی نمایان ساخته بود. حمایت افکار عمومی در مبارزات قبل از کودتای 28 مرداد، بیشتر معلول جو بیگانهستیزی کشور، تلاش برای ملی کردن صنعت نفت و پشتیبانی همه جانبه برخی علما از آن بود و حتی در آن دوره ملی گرایان از فقدان یک ایدئولوژی مورد پذیرش مردم رنج میبرند، دکتر مصدق در نامهای با اشاره به این موضع مینویسد: «احزاب چپ هر موقع میخواستند توانایی استفاده از آخرین افراد خود را داشتند ولی احزاب ملی به دلیل فقدان تشکیلات منسجم و پایه ایدئولوژیک از این استفاده محروم بودند.» (مصدق، 1365، ص 237) خلیل ملکی هم بارها از عدم پشتوانه ایدئولوژیک جبهه ملی سخن رانده و معتقد بود که براساس یک ضرورت تاریخی باید با کمال شجاعت و صراحت با پشت پا زدن به سوابق ذهنی غلط گذشته یک ایدئولوژی برای جبهه ملی ایجاد و آن را تکمیل کرد. (ملکی، 1377، ص 178)
کودتای 28 مرداد اگر چه ضعف ایدئولوژیکی ملیگرایان را به خوبی نشان داد اما کماکان بیشتر روشنفکران ملیگرا نسبت به هویت مذهبی جامعه و افتخارات دینی آن یا سکوت میکردند و به آن هیچ توجهی نشان نمیدادند و یا به مقابلهجویی با آن میپرداختند. در چنین شرایطی که رکود و سکون دامنگیر تمامی جریانهای سیاسی شده بود، مذهبیها و افراد رادیکال برخلاف سران قدیمی خواهان توجه به معتقدات دینی و استفاده از مذهب در مسائل سیاسی اجتماعی بودند. مهندس بازرگان و دوستانش که معتقد بودند، دیگر نمیتوان واقعیتهای دینی جامعه ایرانی را در مبارزات سیاسی اجتماعی نادیده گرفت خواهان استفاده از دین به عنوان یک محرک در مسائل سیاسی به نفع جبهه ملی بودند و به همین دلیل نهضت آزادی را تشکیل دادند.
«جبهه ملی همانطور که از اسمش پیداست جبهه بود، یعنی اجتماع اتحادی از واحدها یا مکتبهای اجتماعی و بعضی افراد شاخص که دارای مقصد مشترک (استقلال و آزادی ملت) هستند، ولی مقصد مشترک داشتن ملازم با محرک مشترک داشتن نیست. چنین انتظاری نباید داشت. محرک بعضی ممکن است ناسیونالیسم، بعضی دیگر عواطف انسانی یا تعصبهای نژادی و محرک بعضیها مثلاً سوسیالیسم باشد. جبهههای ملی در همه جای دنیا مجمعی از سنن، افکار و رنگهای مختلف میتواند باشد ولی برای ما و برای عده زیادی از همفکران و شاید اکثریت ملت ایران محرکی جز مبانی و معتقدات مذهبی، اسلامی نمیتوانست وجود داشته باشد.» (بازرگان، 1335، ص 207)
نگاهی به زندگی سیاسی و فکری شخصیتهای برجسته روشنفکر دینی این نکته را تأیید میکند که آنها با توجه به پیشینه و تجارب خود همچنین با توجه به عدم موفقیت ایدئولوژیهای مطرح در جامعه به این نتیجه رسیده بودند که راهی جز بازگشت به دین و فرهنگ بومی برای مبارزه و مقاومت در مقابل رژیم وجود ندارد چرا که تنها دین در جامعه ایران میتواند تعهد و خودآگاهی بیافریند و پشتوانهای ریشهدار برای جنبشهای فکری و اجتماعی ایجاد کند.
جلال آل احمد با پیشینهای که از فعالیتهای سیاسی و فکری چپ گرایانه و ملیگرایانه داشت، با نگاهی جامعهشناسانه بازگشت به فرهنگ بومی و سپس توجه به دین و روحانیت را به عنوان راه حل مشکلات جامعه مطرح کرد. افتادن روشنفکری چپ به دامان شوروی، کشیده شدن ملیگرایی به اختلاف و کودتا، به نمایش درآمدن خواستهای فردی، علمزدگی و غربگرایی حوادث دوران زندگی آل احمد بود. از نظر اقتصادی بعد از کودتا ترکیبی از وابستگی و عقبماندگی در نقاط شهری و روستایی و از نظر سیاسی تعارضات مختلف بروز کرده و بافت سنتی اجتماع را مورد تهدید قرار داده بود. از نظر فرهنگی نخبگان و دانشجویان که در ضمن تحصیل به مهارتی حرفهایی دست پیدا کرده بودند با پیروی از آداب غربی، یا گرایش غیرمذهبی پیدا کرده (بیل، 1368، ص 70) و یا با بیتفاوتی نسبت به مسائل فرهنگی و اجتماعی به آسایش مادی خود میاندیشیدند.
آل احمد با معرفی غربزدگی به عنوان یک بیماری و آفت که جامعه را از درون از ارزشهای اصیل تهی میکند یادآور میشود که با تداوم این روند تنها پوستهای میانتهی، ظاهری و کمارزش از شخصیت فرهنگی ما باقی میماند. مبنای بازگشت او به فرهنگ بومی و دینی برخلاف روشنفکران گذشته که تمدن غرب را به صورت یک کل مرتبط به هم میدیدند بر قابل تجزیه بودن تمدن غرب قرار داشت. (آل احمد، 1357، صص 201-200) از نظر او اخذ تکنولوژی، علم و فن غربی نه تنها منافاتی با فرهنگ و سنن دینی مردم ندارد، بلکه در این مبادله آنچه اهمیت دارد رهایی از دست فرهنگ اسارتگر و ادبیات علوم انسانی تخریبگری است که هویت و ماهیت جامعه دینی و اعتبار آن را خدشهدار میکند. از نگاه او در حالی که روحانیت نقش اصلی را در تمامی قیامها و حرکتهای اجتماعی سده اخیر ایفا کرده بود، روشنفکران با غفلتی آگاهانه از این نکته به معارضهایی همه جانبه با آنها پرداختند و از این نظر روشنفکران مسؤول اصلی شکستها و رکود سده اخیر کشور بودند. (آل احمد، 1376، صص 98-95) در خدمت و خیانت روشنفکران او، در حقیقت تهاجم به بنیان، میراث روشنفکرانی بود که برای اهداف غربگرایانه خود در انزوای اسلام و روحانیت در جامعه کوشیده بودند.
بازرگان که در دهه 20 با تحقیقات و آثار خود در بیان هماهنگی علم و دین کوشیده بود و با نیروهای مذهبی ارتباطات نزدیکی ایجاد کرده بود، درنیمه اول دهه 30 اعتقاد زیادی به همکاری با روحانیون و استفاده از دین در فعالیتهای سیاسی اجتماعی پیدا کرد. در نهضت مقاومت ملی او به همکاری نزدیک با علما و روحانیون پرداخت و تشکیل نهضت آزادی توسط او و همفکرانش در حقیقت پاسخ به طیفهای ملیگرایی بود که اعتقادی به نقش دین در مبارزات سیاسی نداشتند. ملیگرایان دینمدار و جوانان دانشگاهی برخلاف سران قدیمی جبهه ملی معتقد بودند که در شرایط پیش آمده با توجه به خلأ ایدئولوژیک مشهود در فعالیتهای سیاسی باید از دین به عنوان ایدئولوژی محرک استفاده شود تا با کشاندن مذهبیها به داخل جبهه ملی و هماهنگی با فرهنگ دینی و سنتی جامعه، جبهه تشکیل شده را فعال کنند (شیبانی، 1378، ص 63) و به صورتی بنیادی و ریشهای به مقابله با رژیم بپردازند. به همین دلیل بود که بعد از تشکیل نهضت آزادی دکتر مصدق در پیامی به بازارگان میگوید: «شما کاری که ما فرصت و توجه نکرده بودیم یعنی پایهریزی ایدئولوژیک و سازمانی برای مبارزه ملی انجام دادهاید. (بازرگان، 1362، ص 17-16)
ایدئولوژی مبارزه بر مبنای دین در جامعه با توجه به شرایط اجتماعی و تاریخی اگر چه با بازرگان شروع شد اما بدون شک با دکتر شریعتی بسط و توسعه یافت. دکتر شریعتی با فعالیتهای مختصری که در جنبش خداپرستان سوسیالیست و مطالعاتی که درباره مارکسیسم و حرکتآفرینی آن در جامعه انجام داده بود در نهایت محور مطالعات و تحقیقات خود را تبدیل کردن دین به ایدئولوژی برای پویا کردن آن در جامعه قرار داد. نقد روشنفکران گذشته به خاطر غربگرایی همه جانبه و دوری از فرهنگ دینی مردم، تلاش برای بازسازی دین و معرفی آن به عنوان یک مکتب و نظام مبارزه، بخش دیگری از تلاشهای دکتر شریعتی بود که بنا به ضرورت تاریخی دوره خود به آنها پرداخت.
روشنفکری دینی سنتزی از روشنفکری و دینمداری
پیشتر اشاره شد که نسل اول روشنفکری در ایران حاصل برخورد آرا و افکار تمدن غربی با فرهنگ ایرانی بود. روشنفکران دینی را با توجه به تجربه نسلهای گذشته روشنفکری در ایران، میتوان حاصل تقابل افکار روشنفکران غیردینی با دین و فرهنگ سنتی جامعه دانست. روشنفکران غیردینی نسلهای قبل، در برنامههای خود به سوی ترقی، پیشرفت و رفع عقبماندگی جامعه توجه چندانی به دین نکرده بودند بلکه با پذیرش مبانی علمی و عینی تمدن غرب نسخههای برگرفته از آن را برای حل مشکلات جامعه تجویز کردند. روشناندیشی و نوگرایی آنها چیزی جز شناسایی و دست یافتن به تفکر غرب و تلاش برای تبلیغ و ترویج آن نبود. قالبهای دینگریزانه آنها، تعریف و تمجید از تمدن جدید و شکلهای ناقص دموکراسیهای محقق شده آنها در جامعه، نمیتوانست تودههای مردمی را درگیر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نماید. تقلید از اومانیسم غربی، مطرح کردن آن برای جایگزینی دین و معرفی دین به عنوان هیولایی وحشتناک (بازرگان، 1377، ص 421) و متحجرانه و منتسب کردن تمامی مشکلات جامعه به دین مایه دلسردی مردم میشد.
«از ابتدای نهضت مشروطه تاکنون هر چند سال یک بار جماعتی از روشنفکران با احکام فرنگ فرموده در دست، سر از سوراخ اطمینانی بیرون کردند و چون آماده برخورد با مشکلات واقعی این اجتماع نبودند شکست خوردند. یا سر باختند یا دل، یا رها کردند یا آرزو به خاک بردند. از آن که قانون اساسی مملکت را از فرانسه ترجمه میکرد تا آن که منافع ملی را به خاطر کمونیسم بینالملل فدا میکرد، همه سر و ته یک کرباسند.» (آل احمد، 1376، ص 88)
از نگاه روشنفکران دینی، نسلهای روشنفکری در گذشته در مسأله رویارویی جامعه ایران با تمدن غرب به شیوهای غیرانتقادی و تأثیرپذیر از آرای متفکران عصر روشنگری در اروپا به تحقیر فرهنگ بومی پرداخته بودند و علوم غربی را در مقابل علوم سنتی قرار داده و آن را تنها نوع دانش معتبر بشری و معیار مطلق تجددخواهی قلمداد میکردند. این امر در حالی بود که سنت و علوم دینی قابل تحول، بازخوانی و دفاع بودند امّا روشنفکران غیردینی زحمت این کار را از سر خود بازد کرده و آنها را مزاحم و مانعی میانگاشتند که در هر صورت باید کنار گذاشته میشدند.
روشنفکران دینی با رد این نحوه نگرش و با قبول پیشفرض تعارض نداشتن سنت دین با مدرنیته و افکار جدید تحول و پالایش سنتها و دین را به عنوان یک راه حل مطرح کردند و راه رهایی جامعه را از بنبست عقبماندگی نه با کنار زدن دین بلکه با تحول و پویا کردن آن میسر میدانستند.
نسل جدید روشنفکران دینمدار که به فرهنگ دینی و سنتی جامعه بازگشتند، از اینکه فرهنگ ترویج شده غرب تمامی جنبههای زندگی مردم حتی نحوه تحصیل، فرهنگ، دانشگاه و نحوه معاشرت آنها را تحت تاثیر قرار داده نگران بودند و این ایده را مطرح کردند که نیاز به تکنولوژی و علوم غربی الزاماً با فرهنگ غربی پیوستگی ندارد و میتوان با اخذ بخشهایی از آن بخشهای منفی را طرد کرد.
«از غرب یک مقدار چیزها ما لازم داریم بگیریم اما نه همه چیز را. از غرب یا در غرب ما در جستجوی تکنولوژی هستیم. این را وارد میکنیم. علمش را هم میآموزیم، اگر چه غربی نیست و دنیایی است …ریش تراش برقی و این ضبط صوت مورد احتیاج ماست درست، اما اندیشههامان که از راه علوم انسانی ساخته میشود چه؟» (آل احمد، 1357، ص 201)
روشنفکر غیر دینی که واقعیتهای جامعه را در قالبهای برگرفته از غرب میریخت و دین و سنت را نوعی انجماد و تحجر مینامید در شناخت دین و درک آن خود در ردیف انسانهای متحجر بود و بنا به گفته شریعتی او که خود ضد مذهب بود و میخواست مذهب را بکوبد، از مذهب همان تصور غلطی را داشت که آدمهای مقدس بدون توجه به شرایط جدید داشتند. (شریعتی، 1377، ص 33) او با فاصله گرفتن و بیگانه شدن از مردم به صورت تافتهایی جدابافته در کتابها، مطبوعات، رشته تحقیقاتی، آرزوها و اهدافش غرق میشد و با مردم عادی و تودهها، مرزبندی و فاصله ایجاد کرده بود.
«خلائی که در میان مردم و خواص روشنفکردر فرهنگ جدید ما پدید آمده است نه تنها یک فاجعه بیمارگونه اجتماعی و فرهنگی است بلکه قبرستان هولناک همه کوششهای اندیشمندان آگاه و مدفن همه آرزوهای توده نیازمند و گرفتار است.» (شریعتی، 1373، صص 196-195)
روشنفکران غیردینی اساطیر و افسانههای ماقبل اسلام را برای بیداری ملی و آگاهی اجتماعی زنده میکردند ولی از امکانات بالقوه اسلام در تحریک تودهها غافل بودند. این غفلت از هویت اصیل فرهنگی جامعه باعث میشد تا آنها زبان گویای جامعه نبوده و نتوانند باعث تداوم و تکامل طبیعی و منطقی رشد فرهنگی جامعه و تحول تاریخی آن باشند و به همین دلیل بود که قابلیت و توانایی برای سامان بخشیدن به یک جنبش اجتماعی را نداشتند. روشنفکران دینی برخلاف این تفکر با نگاهی به سابقه اسلام در تأثیرگذاری در حرکتهای جامعه با این پیشفرض که اسلام مدرن توان پاسخگویی به مسائل روز و ایجاد تحرک اجتماعی را دارد به فکر احیای توان و استعداد بالقوه دین در جامعه افتادند تا با کنار زدن سنتها، فرهنگهای اسارت گر، خرافهها و خارج کردن دین از حیطه نفوذ روحانیت سنتی راه خلاقیت، نوآوری و پیشرفت آن را فراهم سازند.
«وضع دینداران ما، قابل تشبیه به یک تل مصالحی است که روی هم ریخته شده، جزءجزء آنها خوب و مرغوب است ولی ارتباط و التیام مابین آنها وجود نداشته و طبق نقشه و نظم صحیحی پهلوی هم قرار داده نشده و یک خانه یا ساختمان مرکب و مرتبی تشکیل نداده باشد.» (بازرگان، 1344، ص 56)
به اعتقاد روشنفکر دینی جدا کردن تاریخ دین از عین دین و نقد و تصفیه متون و اصول اولیه دین برای احیای آن میتواند دین اصیل را از ظرفهای سنتی جوامع، کالبد تمدنها و شرایط مختلف تاریخی آن جدا کند. تعاریف جدید از وصایت، ولایت، عصمت، شفاعت، تقلید، اجتهاد، دعا و غیبت بخشی از تلاش آنها برای به چالش کشیدن معانی سنتی مفاهیم دینی بود. روحانیت سنتی به خاطر مواضع غیرانقلابی آنها و اینکه روحانیت تنها مرجع تفسیر دین نیست و در قرآن هیچ اشارهای به طبقه روحانی به عنوان واسطه بین خدا و مردم نشده از جمله مهمترین محورهای مدنظر روشنفکران دینی بود. آنها پیدایش یک طبقه روحانی که باعث تمرکز افکار و اعمال مذهبی میشد، مقدمه و عامل ایجاد تحجر مذهبی معرفی میکردند و برای رهایی از این تحجر و قالبهای سنتی، معتقد به رنسانس و تغییر در افکار دینی بودند. (بازرگان، بیتا، ص 24) تجدید مناسبات میان عقل و علم با دین، تغییر روشهای شناخت دینی، نگاه بیرونی و علمی به دین، محدود ندانستن دین به هر آنچه که حوزه و رهبران سنتی دین به نام آن معرفی میکنند، از جمله محورهای روشنفکران دینی برای احیای اسلام بود، اما اینکه اسلام روشنفکران دینی همان اسلام اصیل و ناب است یا خیر، خود سرآغاز تحقیق و پژوهشی دیگر است که هم اکنون هم اساسیترین سؤال در تعامل روشنفکری دینی و اسلام حوزوی محسوب میشود.
نتیجه گیری:
برآمدن روشنفکران دینی در دهه چهل حاصل دو دهه فعالیت دینمداران جامعه و تغییر برخی نگرشها نسبت به فعالیت روحانیت و دین در مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بود.
از نظر تاریخی مبارزه فکری و علمی روشنفکران غربگرا با دین که در دوره رضاخان از حمایت او نیز برخوردار شد، نتوانسته بود دین را به طور کامل از صحنه اجتماع و سیاست حذف کند، به گونهای که با مناسب شدن فضای کشور برای فعالیت در دهه بیست، مذهب و دین در ابتدا با صبغهایی فرهنگی و سپس اجتماعی و سیاسی با خروج از انزوا به متن تحولات جامعه بازگشت.
از نظر فکری هم با فعالیتهای فکری روحانیت نوگرا و دینمداران دانشگاهی، بطلان پیشفرض اصلی روشنفکران نسلهای قبل مبنی بر ناتوانی اسلام در پاسخگویی به نیازهای جدید و هماهنگی با تحولات تاریخی مشخص شده بود و مذهب و دین نه تنها دیگر عامل عقبماندگی و تحجر نبود بلکه به عنوان عامل تحرک، پویایی و وحدت جامعه در حال ظهور بود. چالشهای روحانیت و دین با جریانهای روشنفکری قبل از کودتای 28 مرداد 1332، اختلاف و ضعف گروههای سیاسی بعد از کودتا و ضعف بارز ایدئولوژیکی آنها برای دمیدن روح امید و فعالیت در حرکتهای اجتماعی و وادار کردن مردم به مشارکت در ایدئولوژیک و دینی شدن حرکتهای فکری و سیاسی دهه چهل تأثیرات اساسی داشت. رویکرد و نگرش جدید علاوه بر نقد روحانیت و دین سنتی به نقد نسلهای گذشته روشنفکری پرداخت که در فعالیتها و حرکتهای سیاسی اجتماعی خود نقش فرهنگ و اعتقادات دینی مردم را نادیده گرفتند و بدین ترتیب با غفلتی عامدانه از نقش دین، عمق، اعتبار و پویایی را از این حرکتها سلب کردند.
یادداشتها
* دانش آموخته دکترای علوم سیاسی دانشگاه امام صادق u
[1]- با توجه به پرسشها و نگرشهای مختلفی در خصوص مفهوم روشنفکر دینی وجود دارد میتوان ادعا کرد که این مفهوم دچار نوعی بحران مفهومی و مصداقی است. صرفنظر از ابهام و پرسشهایی که در مورد مفهوم روشنفکر دینی وجود دارد، در این مقاله منظور از این واژه ، معنای عام آن است که بر افرادی اطلاق میشود که بعد از کودتای 28 مرداد بعنوان یک جریان فکری و فرهنگی در کنار نهضت روحانیت یکی ازعوامل مؤ ثردرحرکتهای اجتماعی بودند. نسل روشنفکران دینی با روشنفکران غیر دینی و روحانیت روشنفکر علیرغم داشتن برخی تشابهات، تفاوتها و مرزهای مشخصی داشت. بازخوانی نقش دین، بازگشت به مذهب، نقد رهیافتهای روشنفکران گذشته و روحانیت سنتی آنها را از روشنفکران غیر دینی و تفاوت روش و استنباط دینی آنها از روشهای معمولی حوزوی و نگاه بیرونی و جامعهشناسانه به دین و ارئه اسلام منهای طبقه روحانی آنها را از روحانیت روشنفکر جدا میکرد.
[2]- تنها مورد استثناء در ابن خصوص سید جمالالدین اسدآبادی است که با نگاهی نقادانه به غرب و نفی وابستگی همهجانبه به ان اعتقاد داشت، علمگرایی، قانونخواهی و بسیاری از ویژگیهای تمدن غرب با فرهنگ و سنن اسلامی متعارض نیستند.
[3]- دکتر حنجی، مسعود حجازی و برخی افراد دیگر معتقد بودند که همه حزبها باید خود را منحل کنند و همانند حزب کنگره هند به صورت یک حزب واحد در آیند و با سیاست و رهبری واحد اداره شوند
کتابنامه
1- آدمیت، فریدون، اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی، تهران، پیام، 1357.
2- آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، 1355.
3- آل احمد، جلال، کارنامه سه ساله، تهران، رواق، 1357.
4- آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ سوم، 1376.
5- الگار، حامد، دین و دولت در ایران، مترجم ابوالقاسم سری، تهران، طوس، 1369.
6- بازرگان، مهدی، شصت سال خدمت و مقاومت، (گفتگو)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375.
7- بازرگان، مهدی، مدافعات در دادگاه غیر صالح تجدید نظر نظامی، تهران، مدرس، 1350.
8- بازرگان، مهدی، انقلاب ایران در دو حرکت، تهران، انتشارات مولف، 1362.
9- بازرگان، مهدی، خدا در اجتماع، جلد اول، مجموعه آثار شماره 2، تهران، قلم، 1377.
10- بازرگان، مهدی، احتیاج روز، مجموعه مذهب در اروپا، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1344.
11- بازرگان، مهدی، ذره بیانتها، ( با اسم مستعار عبداله متقی)، تهران، کانون نشر پژوهشهای اسلامی، بیتا.
12- برزین، سعید، زندگینامه سیاسی مهندس بازرگان، تهران، نشر مرکز، 1374.
13- بهنود، مسعود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، جاویدان، 1369.
14- تقیزاده، سید حسن، زندگی طوفانی ( خاطرات)، تهران، علمی، 1368.
15- جزنی، بیژن، طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی خلق ایران، تهران،انتشارات میزان، 1358.
16- بیل، جیمز و سایرین، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، نشر نو، چاپ دوم، 1368.
17- حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1360.
18- روزنامه رهبر، شماره 233، 19 اسفند 1322 .
19- شریعتی، علی، جهتگیری طبقاتی، مجموعهآثار شماره 10، تهران، انتشارات قلم، 1377.
20-شریعتی، علی، بازگشت، مجموعه آثار شماره 4، تهران، الهام، 1373.
21-شمس قناتآبادی، خاطرات، تهران، مرکز اسناد تاریخی، 1377.
22-شیبانی، عباس،« خاطرات»، کتاب نقد، فصلنامه انتقادی، فلسفی، فرهنگی، زمستان 1378.
23-طالبوف، عبدالرحیم، مسالک المحسنین، تهران، سازمان کتابهای جیبی، 1347.
24- غنینژاد، موسی، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، تهران، نشر مرکز، 1377.
25- کاتوزیان، محمد علی (همایون)، اقتصاد سیاسی ایران، مترجمین محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، 1372.
26- مدنی، جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر، جلد اول، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375.
27- مستشارالدوله، یوسفخان، رساله یک کلمه، تبریز، چاپ سنگی، 1287.
28- مصدق، محمد، خاطرات و تألمات دکتر مصدق، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1365.
29- ملکی، خلیل، نهضت ملی ایران و عدالت اجتماعی، تهران، نشر مرکز، 1377.
30- ملکی، خلیل، خاطرات (با مقدمه همایون کاتوزیان)، تهران، شرکت سهامی انتشارات، 1368.
31- نورایی، فرشته، تحقیق در افکار میرزا ملکم خان ناظمالدوله، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1353.
32- یوسفی اشکوری، حسن، در تکاپوی آزادی، بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، تهران، انتشارات قلم، 1376 .