رابطه علم و دین (۱)

حس کنجکاوی که خداوند متعال در نهاد بشر به ودیعه گذارده، او را به تحقیق و بررسی در مسائل پیرامون خود وا داشته و زمینه های اولیه نضج علوم و معارف مختلف را پدید آورده است

حس کنجکاوی که خداوند متعال در نهاد بشر به ودیعه گذارده، او را به تحقیق و بررسی در مسائل پیرامون خود وا داشته و زمینه های اولیه نضج علوم و معارف مختلف را پدید آورده است. بشر اندیشمند در کاوش از پدیده های عالم و جستجوی حقایق نهفته در آنان، رشته هایی را در میان علوم به وجود آورده که هرکدام عهده دار بحث و بررسی از جنبه های گوناگون عالم طبیعی و مجردات بوده و به نام خاصی خوانده می شوند، مثلا علوم فیزیکی خبر از چگونگی پدیده های مادی داده و علوم زیستی سخن از یاخته های اولیه جهانداران می گوید و....

از طرف دیگر، دین نیز با اتکا به وحی و در اتصال با عالم غیبی به بیان نظام کلی عالم و شرح نظام مندی آن پرداخته و ناظم این عالم بیکران را به یاد انسان می آورد. در این میان انسان متدین را شایسته است که در کنار کاوشهای علمی و تاملات فلسفی خویش، از نگاه دین به مقوله علم آگاه بوده و نگرش بزرگان و عالمان دینی را به مسائل علمی از نظر دور ندارد. این مسئله از موضوعات جدید کلامی بوده و تحت عنوان «رابطه علم و دین » خبر از چگونگی ترابط میان علم و دین داده و تحلیل دینی یافته های علمی را از سوی علمای دینی عرضه می دارد.

این نوشتار موضع دین و عالمان دینی را نسبت به علم واندیشه های بشری مورد توجه قرار می دهد، اما قبل از ورود به اصل بحث یادآوری چند نکته ضروری است:

1. مراد از دین، مجموعه معارف وحیانی است که مشتمل بر اعتقادات و احکام عملی بوده و برای هدایت انسانها و تکامل روحی آنان، از طرف خداوند بر انبیای پیشین و پیامبر اسلام نازل شده و در کتاب و سنت اظهار گردیده است.

2. معرفت دینی همان اطلاعات و دانش هایی است که متدین به دین خاص دارا بوده و با پژوهش علمای دینی از منابع و متون دینی، در مجموعه علوم و معارف دینی تدوین و تنظیم گردیده اند.

3. علم در معانی مختلف استفاده شده و مراد از آن در این نوشته، معنی محدود تجربی آن است که شامل علوم طبیعی و اجتماعی بوده و در مقابل دانش به معنای اعم و فلسفه به عنوان معرفت عقلانی، از دوران نوزایی علمی (رنسانس) به علوم تجربی خوانده می شوند.

4. راههای کسب معرفت نیز از مباحث کلیدی در طرح رابطه علم و دین بوده و عرفت شناسان و فلاسفه آن را در چهار طریق حسی عقلی نقلی و شهودی مورد بحث قرار داده اند.

5. علم، دانشی مبتنی بر راه عقل و حس بوده و از شیوه های استقرایی و قیاسی در وصول به حقایق طبیعی بهره می گیرد.

6. دین اگر چه در مرحله ایمان، امری شخصی بوده، ولی در مقام معرفت شناختی دارای ابزار و شیوه های معرفتی بوده و عمدتا با استمداد از عقل و نقل مسایل دینی را در معرض عینیت قرار می دهد.

با این مقدمات به سراغ بحث اصلی رفته و مسئله ارتباط دین وعلم را پی می گیریم:

تعارض و تنافی بین دین وعلم به یکی از دو نحوه ممکن است:

الف: تعارض ظاهری، یعنی تنافی و تهافتی که در بدو امر به نظر می رسد، لکن با تامل قابل رفع است، این قسم از تعارض بین داده های دینی و علوم مسلما وجود دارد.

ب: تعارض واقعی، یعنی بین دین و علم به گونه ای تهافت و تعاند باشد که قابل حل و رفع نباشد. در حقیقت اگر نتوانیم راهی برای رفع تعارضهای ظاهری ارائه دهیم، معنایش تحقق تعارض واقعی است.

تعارضی که بین علم و دین رخ می دهد در دو بخش قابل تصور است:

الف: تعارض بین گزاره های دینی و گزاره های علمی که اکثر تعارضهایی که مطرح می شود، از این قسم است.

ب: تعارض بین پیش فرض معارف دینی و پیش فرض علوم. مراد از پیش فرض دینی آن است که به طور روشن در دین نیامده باشد، اما مردم با توجه به آن به دین روی آورده اند. مثلا یکی از اصول اولیه دینی این است که نیازهایی در ما انسانها هست و فقط دین می تواند آن را برآورده کند و همین مطلب است که مردم را به دین گرایش داده است. بنابراین، اگر گفته شود علم همه نیازهای انسان را برآورده می کند، تعارض بین علم و پیش فرض دینی واقع می شود.

بعضی از اندیشمندان بخش دیگری هم در تعارض بین علم و دین ذکر کرده اند و آن تعارض بین روحیه دینی و روحیه علمی است و مثالهایی هم در این رابطه مطرح کرده اند . لکن به نظر می رسد این قسم تعارض بین علم و دین نباشد; زیرا روحیه این دو چنان که خواهد آمد تعارض و تعاندی با هم ندارد، هرچند گاهی تعارض و تنافی بین متدین و عالم رخ می دهد، اما این غیر از تعارض روحیه دینی وروحیه علمی است. (2)

سازگاری دین با علم

تردیدی نیست یکی از آثار و تجلیات ریشه دار اسلامی که پایه های آن به دست ابر مرد جامعه انسانی و رسول الهی استوار گردید، آزادی اندیشه و علم و دین و تعمق در جهان هستی است; زیرا بانی دین که ملهم به الهامات غیبی است چنین می اندیشید که تنها راه ترقی و تعالی جامعه بشری، آزادی فکر و دانش و اندیشه است.

در آیات متعددی از قرآن کریم نیز به این معنی اشاره شده است، از جمله در این آیه :

«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید» (فصلت/53) قرآن کریم بر ضرورت معرفت و اندیشه آزاد تاکید ورزیده و آن را قاعده، اساس و هدف نهایی بعثت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می شمارد. چنان که خداوند متعال در آیه دیگری می فرماید:«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة » (جمعه/2) خست خواندن وبعد از آن تنبیه و بیداری از خواب غفلت و تزکیه نفس از آلودگیها و سپس علم و دانش و اندیشه آزاد را از اهداف بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می شمارد، این مهمترین دستور العملی است که خداوند متعال در برابر جامعه اسلامی و جهان انسانی قرار می دهد.

قرآن کریم بارها بر این معنی تاکید کرده و جامعه انسانی را به تعمق و تفکر در جهان هستی و خلقت و حقیقت زندگی ترغیب می کند، چنان که می فرماید:«قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون » (زمر/9) ، «یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا» (بقره/269) گاهی به نحو سرزنش آمیزی به انسانها خطاب کرده و می گوید:«ا فلا تعقلون » این امر که حدود 12 مورد در قرآن کریم آمده، تنها به خاطر آن است که مردم را به این حقیقت متوجه گرداند که اساس زندگی سعادت بخش بشری بر تعقل و اندیشه و علم است و اساس دین اسلام مبتنی بر تفکر است. به همین جهت است که می بینیم دین اسلام در اندک مدت اشعه تابناک خود را بر بخش مهمی از جهان آن روز پراکنده است و تحول عمیقی در جهان بشریت به وجود آورد. علاوه بر قرآن کریم، روایات رسیده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام هم مشحون از این مطلب است و با یک نگاه گذرا به مجامع روایی عامه و خاصه این معنا روشن می شود.

با این همه ،چگونه می توان گفت دین با علم و اندیشه از هر نوعی که باشد، ناسازگاری دارد؟ اگر دین با علم و تفکر و اندیشه تعاند و تضاد داشته باشد، این همه توصیه و سفارش در علم آموزی و مذمت جاهل وجهی نخواهد داشت. پس ناسازگاری دین با علم بدون تردید بر همگان واضح است و برای استدلال بر این معنا همین بس که دین فطری بشر است و فطرت هم از معطیات عقل است، چنانچه علم از معطیات عقل است. پس چگونه می شود بین دین و علم تنافی باشد، البته این در صورتی است که علم صحیح بوده و مورد تایید عقل باشد (علم حقیقی) و از شک و ظن فراتر رود.

استاد محمد تقی جعفری در این زمینه می گوید:«غرض ورزان یا اشخاص بی اطلاع مابین این دو حقیقت (علم و دین) تضاد مصنوعی انداخته و از این آب گل آلود چه ماهیها برای اشباع خودخواهیهای خود نگرفته اند، در صورتی که تضاد و گلاویزی جدی محال است. این همه قرون و اعصار ادامه پیدا کند و یکی از طرفین آن دیگری را از میدان خارج نکند، پس این دو اگر واقعا یک حقیقت نباشد، احداقل به قول ماکس پلانک مکمل یکدیگرند». (3)

نکته ای در این زمینه لازم به ذکر است:

علم و تفکر وتعقل به خودی خود موجب سعادت انسان و سبب ترقی وتکامل او است، به همین جهت است که دین توصیه و سفارش اکیدی نسبت به آن دارد. اما اگر در وضعیت و شرایطی رشته خاصی از علم مضر به جامعه انسانی باشد و به ویرانگری کاخ سعادت انسان منجر شود، جای هیچ نگرانی نیست که دین پیروان خود بلکه جامعه انسانی را از آن باز دارد و آن رشته خاص علمی را از این جهت ممنوع اعلام کند. واضح است که این مطلب به معنای تضاد و تعاند دین با علم نیست.

موضع عالمان مسلمان در مسئله رابطه علم و دین

در طول تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی دو روش و مکتب در بررسی مسایل مذهبی به وجود آمده است: یکی روش اهل حدیث واشاعره و دیگر روش فلاسفه و متکلمان. پیروان مکتب اول می گویند بحث در مسایل اعتقادی و جدال و مناظره در احکام شرعی بدعت و حرام است و کلیه مسایل دینی و احکام شرعی را باید دربست و بی چون و چرا پذیرفت، مثلا ابوسلیمان منطقی سجستانی معتقد است که بین عقل و دین و شرع و فلسفه رابطه ای وجود ندارد، وی که از لحاظ کلامی تقریبا اشعری مسلک بوده، می گوید:«شریعت امری است تعبدی و پیامبر اسلام برای تهذیب اخلاق انسانها و تنظیم مسایل عبادی و اجتماعی آنها بر اساس اعتقاد به وحی آمده است و این مسایل ربطی به اندیشه های عقلی و فلسفی وعلوم دیگر ندارد و کسانی که خواسته اند شریعت اسلام را با عقل و ریاضی و فلسفه و سایر علوم انطباق دهند، دین را خراب کرده بازیچه قرار داده اند». (4)

گروه دوم معتقدند که تمام مسایل دینی اعم از اعتقادات و احکام فرعی، مبتنی بر تفکر واندیشه است. بسیاری از متفکران اسلامی همین روش را رفته اند و می گویند: دین و فلسفه (به معنای عام آن نه تنها با هم تضادی ندارند، بلکه به یکدیگر وابستگی کامل دارند. البته بر خورد خلفا و حکام کشورهای اسلامی با فلاسفه، در طول تاریخ بر حسب اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی متفاوت بود، گاهی بر حسب نیاز روز و ضرورت اوضاع سیاسی خاص، مؤید اهل حکمت و فلسفه بودند و آنها را مورد تکریم و تشویق قرار می دادند و توجهی به اهل حدیث و گفته های آنان نداشتند و سعی می کردند بدون توجه به طرز تفکر آنان، جمعی از اهل نظر را در اطراف خود گرد آورده و در ترغیب و تشویق آنان بکوشند، تا در برابر حملات دشمنان دین که سرانجام به ضعف و نقض خلافت آنان می انجامید، مقاومت کرده و در دفع ایرادات و اشکالات وارده از راه فلسفه و مسایل عقلی اقدام کنند و رسائل و کتبی در این باره بنویسند.

گذشته از این، وجود اندیشمندان و فضلا از رشته های مختلف در دربار حکام، یکی از اسباب تجمل دستگاه به شمار می آمد، لکن مهم ترین امری که این وضع را ایجاب می کرد تقویت بنیان سیاسی دربار خلفا در برابر دنیای آن روز بود و گرنه چنان که در جای خود آمده است، اصول اولیه تعالیم اسلامی به آن صورت که بانی و مؤسس آن بنیان گذاشته بود، باقی نماند و اندک اندک دستخوش هوی و هوس درباریان واقع شد. پس توجه مقطعی و موضعی خلفا به دانشمندان و علم و حکمت به خاطر اهداف سیاسی بوده است نه ملاحظات دینی، به همین دلیل برخوردهای مختلف دستگاه خلافت پیوسته در نوسان و اوج و حضیض بوده است.

به هر حال متفکران اسلامی از همان دوران اولیه، کم و بیش در باب الهیات به آیات و روایات استناد کرده و بر آن شدند که بین آیات و روایات و فلسفه همآهنکی ایجاد کنند، به ویژه در تاویل متشابهات از روح فلسفی مدد گرفتند. البته اینها همه پیش از آن بود که علم کلام اسلامی به معنای خاص خود به وجود آید.

مرحوم عبدالرزاق لاهیجی در مقدمه شوارق الالهام می گوید:«مردم صدر اسلام و اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از برکت مصاحبت با او و یا نزدیکی به زمان او و شنیدن اخبار و روایات از زبان وی و مشاهده وقایع که چندان هم نبود و لت خلاف و سهولت مراجعه به مردم موثق، از تدوین احکام و ترتیب ابواب و فصول و تکثیر مسائل اصول و فروع بی نیاز بودند، لکن بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف امیال و اهواء به میان آمد و مردمی به سوی بدعتها گرویدند و دگرگونیها به وجود آوردند و فتاوی فزون شد و دواعی بسیار شد، تا آنجا که نیاز شدید به مسائل اصول و فروع پدید آمد تا بنای شریعت درهم نریزد، پس باب استدلال و استنباط گشوده شد.دسته ای پیدا شدند که هم خود را صرف تحقیق در عقاید اسلامی کردند و به تمهید اصول و فروع آن همت گماشتند، راه حجت و برهان پیمودند، مسائل را با دلیل عنوان کردند و در این راه کوششها کردند تا حملات دشمنان را پاسخ گویند و در نتیجه علم فقه را تدوین کردند و بخشی را که مربوط به اصول عقاید بود، فقه اکبر نامیدند و بسیاری از مردم آنچه را مربوط به عمل بود فقه نامیدند و آنچه را که مربوط به عقاید بود علم توحید و صفات نامیدند». (5)

به این ترتیب علم کلام (مرحله تدوینی) به وجود آمد و در دوره های بعد، علم مستقلی با موضوع و تعریف و هدف معینی به نام علم کلام به علوم اسلامی افزوده شد و این زمانی بود که فرقه معتزله به ریاست واصل بن عطا (م 131ق) پدید آمد. معتزله خود را اهل توحید و عدل می خواندند و با استفاده از کلمات فلاسفه در اثبات عقاید خود، از عقل و ادله عقلی کمک می گرفتند.

گروه دیگری که در مسیر تاریخی علم کلام شکل گرفت عبارت بود از اشاعره، این گروه به ظاهر شریعت توجه کرده و راه استدلال و استنباط را رها کردند.

از اشاعره و اهل حدیث که بگذریم به گروهی از اخباریین هم نسبت داده شده که عقل و ادله عقلی را مردود می دانند و در مسایل دینی به نقلیات بسنده می کنند، لکن با دقت در کلمات و عبارات آنها معلوم می شود که آنها عقل و ادله عقلی را به طور کلی مردود نمی دانند.

محدث بحرانی (1107 1186ق) در کتاب: «الدرر النجفیة » متعرض این بحث شده و معتقد است که اخباریان هم چون دیگر علما و فقهای اسلامی، بر ادله عقلیه چه در اصول و چه در فروع اعتماد می کنند و آن را بر ادله نقلی ترجیح می دهند، عده ای نادر از اخباریان مثل سید نعمت الله جزایری هستند که در آثار و تالیفات خود چون «انوار النعمانیة » به این مطالب طعن زده اند.

مرحوم بحرانی می گوید:«اکثر اصحاب ما از نظر عمل به ادله عقلی، پیرو اهل رای و فلاسفه هستند و در جایی که تعارضی میان عقل ونقل پیدا شود، دلیل نقلی را یا کنار می گذارند یا به گونه ای تاویل می کنند.»وی در پاسخ اشکال کنندگان بر این که اگر ادله عقلی قابل اعتماد و اعتنا نباشد، لازمه اش عدم اعتبار عقل است، در حالی که آیات قرآنی و روایات بر خلاف آن است، گوید:«بدون شک عقل صحیح فطری حجتی از حجتهای خداوند است و چراغ نورافکنی است از جانب خداوند و چنین عقلی موافق شرع، بلکه خود شرعی است از درون انسان، آن طور که قوانین تشریعی شرع بیرونی است....در احکام فرعی هم چون اموری توقیفی هستند، (پس) نمی توان بر عقل تکیه کرد و باید بر آنچه از طریق سمع رسیده اعتماد کرد، البته اگر موردی است که توقیفی نیست، باز عقل در آن راه دارد». (6)

نتیجه این که از نظر این گروه نیز دین با عقل سازگاری دارد، لکن گاهی اوقات گزاره های دینی به حسب ظاهر با گزاره های عقلی معارض می شود که برای این موارد، عقلا راه حل ارائه داده اند.

یکی دیگر از دانشمندانی که در این باب به تفصیل سخن گفته و پس از فارابی و ابن سینا بزرگترین دانشمند اسلامی است و افکارش مورد توجه دانشمندان مغرب زمین نیز واقع شده ، ابن رشد (م 595ق) است. وی در باب ادیان آسمانی و مکاتب فلسفی و اخلاقی و اصول اعتقادات فرقه های مختلف، مطالعات عمیق داشته است. (7)

وی با توجه به احاطه و اطلاعی که از اصول ادیان مختلف داشته، دو امر را مورد نظر داشته است: یکی این که نزاع و جدالهای کلامی را یکسره به دور ریزد و اسلام را از این گونه تفرقه ها که یا از روی جهل و یا از روی هوی و هوس بوده است، نجات بخشد. دیگر این که نظام علمی و مدنی اسلامی را بر اساس تفکر واندیشه های خردمندانه استوار کند. اکنون بیانی را که وی در باره علم و دین و راه حل تعارض گزاره های دینی و فلسفی ارایه داده است، به طور خلاصه ذکر می کنیم.

برای سهولت مطالب، کلام ابن رشد را در چند قسمت به صورت سؤال و جواب مطرح می کنیم :

س 1: از نظر قرآن و شرع مقدس، فرا گرفتن فلسفه و دیگر علوم عقلی چه حکمی دارد؟

جواب: فلسفه و دیگر علوم نه تنها مورد مذمت شارع نیست، بلکه بین دین و حکومت پیوندی مستحکم برقرار است تا حدی که فراگرفتن این علوم از نظر شرع واجب است. و اگر واجب نباشد مستحب است، در این رابطه دو استدلال قابل ارایه است:

الف:معرفت و شناخت خداوند به عنوان صانع و خالق جهان و موجودات جهان واجب است و از آنجا که فلسفه مقدمه واجب است، پس فرا گرفتن آن هم واجب است. اما این که فلسفه مقدمه است برای شناخت خدا، به خاطر این که در فلسفه موجودات جهان از این جهت که مصنوع و پدیده هستند، مورد بررسی قرار می گیرند و شناخت مصنوع به شناخت صانع کمک می کند و دلالت بر صانع دارد و هر اندازه که معرفت و شناخت به صنعت و خلقت کاملتر شود، معرفت و شناخت ما به صانع کاملتر می شود.

ب: خداوند متعال در قرآن کریم، انسانها را به بررسی موجودات و نظر در آنها تحریض و امر کرده است و امر هم دلالت بر وجوب یا لااقل استحباب دارد، همان طور که آیات در این زمینه هم فراوان است، از جمله:

«فاعتبروا یا اولی الابصار» (حشر/2).

«او لم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شی ء» (اعراف/185).

«و یتفکرون فی خلق السموات و الارض » (آل عمران/191).

از این استدلال چند امر روشن می شود:

1. توجه و نظر در موجودات از راه عقل واجب است.

2. این اعتبار و نظر در موجودات برای این است که ازراه معلومات، مجهولاتی را به دست آورده و استخراج کنیم و معنای قیاس همین است.

3. پس شناخت قیاس و انواع آن و بهترین و کاملترین آن که برهان است، بر ما واجب است. یعنی منطق هم به عنوان مقدمه واجب می شود.

س 2: آیا وجوب شناخت و معرفت عمومیت دارد، یا مختص گروهی از انسانها است؟

جواب: ما معتقدیم که شریعت ما وحیانی و بر حق است و ما را به حکمت آموزی و عرفت خداوند وموجودات فراخوانده است و اعتقاد داریم که شناخت در تمام ابعادش (خلق و خالق) برهمه واجب است و سرشت هرکس بدان گواهی می دهد، لکن از آنجا که استعداد انسانها متفاوت است و شریعت اسلام هم موافق با طبیعت انسانها است، نمی توان یک طریق معرفت را بر همه افراد واجب دانست، بلکه شرع مقدس بر حسب مقدار استعداد افراد، راههای گوناگونی از معرفت را فراسوی آنها قرار داده است. عده ای اهل دقت و نظر بوده و از طریق برهان شناخت پیدا می کنند، عده ای دیگر اهل جدل هستند و از این راه همان معرفت را حاصل می کنند که اهل نظر از طریق برهان و بعضی هم از راه گفتارهای خطابی توان تحصیل معرفت را دارند و خداوند هرسه طریق را مطرح فرمود، تا شامل همه انسانها باشد وعذری باقی نماند; در سوره نحل می فرماید:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن » (نحل/125)

از این جاست که می توانیم بگوییم معرفت و شناخت بر همه لازم و واجب است، لکن هرکس به طریق شایسته خودش باید راه دستیابی به معرفت را طی کند.

س 3: آیا گزاره های فلسفی با گزاره های دینی تضاد و تعارض ندارند؟ واگر تعارض دارد، راه حل چیست؟

جواب: از بیانات گذشته روشن شد همان طور که دین حق است، فلسفه هم حق است و حق با حق تضاد وتعاند ندارد، بلکه موافق و گواه آن است. لکن اگر به حسب ظاهر تعارضی هم بین قضیه فلسفی و دینی اتفاق افتاد راه حل داریم، چون هرگاه از راه عقل و برهان به یک فقره شناخت دست یافتیم، از سه حال بیرون نیست:

الف. در این مورد شرع چیزی نگفته است و مسکوت عنه شارع است، در این صورت که اشکالی نیست و تعارضی نیست، در فقه هم مرسوم است که اگر در موردی آیه یا روایت نباشد و اجماعی هم در بین نباشد، فقیه متوسل به استنباط می شود، البته استنباط باید متکی به عقل باشد و با رعایت موازین و قواعد معینی انجام گیرد.

ب. شرع هم در این مورد حکم دارد، لکن موافق با همان حکمی است که از طریق برهان به آن رسیده ایم، دراین صورت هم اشکالی نیست.

ج. اگر شرع در این مورد حکمی دارد ومخالف حکمی است که از طریق برهان وعقل به آن دست یافته ایم، اینجا مورد تعارض است که از راه تاویل خطاب شرعی، تعارض را حل می کنیم. یعنی مدلول الفاظ شرع را از معانی حقیقی عدول داده و متوجه معانی مجازی آن می کنیم.

پرسشی در اینجا به ذهن می آید که آیا فیلسوف این حق را به خود می دهد که در هنگام تعارض، دلیل شرعی را تاویل کند؟

ابن رشد می گوید: بله فیلسوف چنین اجازه ای دارد تا دلیل شرعی را که مخالف برهان است تاویل کند، البته تاویلی که بر اساس ضوابط و قواعد ادبی باشد. ما می بینیم در بسیاری از موارد فقها هم دست به تاویل ادله شرعی زده اند، با این که ادله فقیه در باب استنباط بیش از گمان را افاده نمی دهد. پس فلاسفه که کارشان با برهان و قیاسات یقینی است، در امر تاویل مقدم بر فقیهان هستند در این مسئله جای شک و تردیدی نبوده، و کافی است اندکی تامل و بررسی در موارد تعارض بین عقل و نقل در احکام شرعیه داشته باشیم و ببینیم که چگونه بین ظاهر شریعت و مفاد برهان عقلی جمع می شود.

خلاصه سخن این است که شریعت بر دو قسم است: شریعت ظاهر و شریعت مؤول، برای تاویل شریعت هم شرایط مختلفی است که با نداشتن آن شرایط، تاویل جایز نیست. لذا برای عامه مردم رجوع به ظاهر واجب است و رجوع به تاویل و باطن مختص علما و اهل فضل است و بر دانشمندان هم روا نیست که از تاویلات شرعی چیزی برای عامه مردم بگویند که این موجب گمراهی است چنانچه غزالی با این کار خود موجب گمراهی بسیاری گشته است. باز شدن راه تاویل در میان مردم، موجب پریشان حالی آنان گشته و سبب پیدایش فرق مختلف شده است و هر فرقه ای هم گمان می کند که خود بر حق است و دیگری بر باطل.

اشعریه، معتزله، باطنیه و حشویه هرکدام یک نوع اعتقاد خاصی در باب خداوند دارند و هر طایفه ای در این زمینه دست به تاویل بسیاری از آیات زده است تا بدین وسیله اصول اعتقادی خود را ثابت و موجه جلوه دهند، هریک خود را بر حق دانسته و دیگران را کافر یا مبدع یا منحرف می داند، لکن این عقاید همه باطل و مستحدث است. (8)

رابطه علم و دین در عالم مسیحیت

مسئله رابطه علم و دین از دیرزمان در مغرب زمین هم مطرح بوده و مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است، لکن این مسئله با مرور زمان و با پیشرفت علوم تجربی اوج بیشتری گرفت و وارد معرکه آرا شد. در این بخش از مقاله بر آنیم که این مسئله را در عالم مسیحیت بررسی کرده و دیدگاههایی را که عالمان مسیحی در باب علم و دین ارایه کرده اند، به طور خلاصه مطرح کنیم.

قبل از عصر روشنگری و ظهور علم جدید، روش علمی از راه تبیین و با توسل به غایات بود، با وقوع رنسانس روش ریاضی ومشاهده و سپس آزمایش و نظریه پردازی به میان آمده و از این راه به بررسی پدیده ها پرداختند، یعنی به جای علل غایی و روش تبیین توصیفی ، علل فاعلی مطرح شد واین همان تبیین مکانیکی طبیعت است، با این زمینه قرن هفدهم عصر تولد علم جدید نامیده می شود و به عبارتی دو نکته بود که در پیشرفت علم جدید در این عصر نقش مؤثری داشت: یکی مفاوضات و گفتگوهای گالیله و دیگر اصول نیوتن.

در قرن هفدهم دانشمندان عموما با دین مخالفتی نداشتند، بلکه موضع مثبت با آن داشته و به الهیات طبیعی روی آورده و می کوشیدند تا با شواهدی از قوانین و نظامات شگفت انگیز طبیعت که در پرتو علوم طبیعی به آن دست یافته بودند، وجود خدا را اثبات کنند. گالیله (1564 - 1642) رابرت بویل (627 - 1691)، نیوتون (1642 - 1727)و.. . همه بر معتقدات دینی تکیه داشتند، به طوری که تامس اسپرت (1625 - 1690) نویسنده تاریخ انجمن سلطنتی بریتانیا، علم را یاور ارجمندی برای دین می دانست. این عده هرچند قائل به اصالت اتم بودند، لکن جهان را در ماده خلاصه نمی کردند; یعنی اتمیست مادی نبودند. البته این دانشمندان در این که تدبیر خداوند راجع به جهان چگونه و به چه کیفیت است، اختلاف نظر داشتند. در این دوران بر اثر عوامل گوناگون، اقتدار پاپ و کلیسا و روحانیت مسیحی ضعیف شده و مقاومت کلیسا در مقابل نهضت نوگرایی علمی اثر چندانی نداشت.

قرن هجدهم را عصر عقل و روشنگری نامیده اند و شاخصه اصلی رهبران فکری آن پیروی از شریعت عقل، یعنی دین عقلانی بوده است در ابتدای این دوره شریعت عقل و وحی به عنوان دو طریق معتبر مطرح بودند، اما بعدها شریعت عقل که همان خداپرستی طبیعی بود، رونق بیشتری یافت و الهیات طبیعی جانشین وحی تلقی شد. عقل و کفایت آن در بررسی و تحلیل مسایل در راس قرار گرفت و وحی و کتاب مقدس جنبه تبعی پیدا کرد.

همچنین در این مرحله خداپرستان طبیعی با سیطره ارباب کلیسا در افتاده و در عقاید و شعایر مسیحیت به صورت شک و تردید و خرافه می نگریستند. این نهضت روشنگری در مرحله سوم جنبه شکاکیت و الحاد به خود گرفت و به تخطئه انواع صور دین انجامید; از دانشمندان این دوره هولباخ آلمانی (1723 - 1789) است که منکر خدا و اختیار وبقای روح بود و ماده را قایم به ذات و طبیعت را شایسته پرستش می دانست. از دیگر دانشمندان این دوره دیوید هیوم (1711 - 1776) است که طرفدار اصالت تجربه وحس گرا بوده و به هیچ نوع معرفت عقلی جز مفاهیم و احکام ریاضی قایل نبوده، در معرفت برهانی از راه عقل خدشه کرده و در نتیجه اصل علیت را بی پایه می داند و اساسا علیت را جز انتظار توالی مشاهدات چیزی نمی داند، وی برهان اثبات وجود خدا را به عنوان علت اولی بی پایه می داند. کانت (1724 - 1804) هم از فلاسفه همین دوره بوده که در الهیات طبیعی تشکیک کرده، با این حال او راه دیگری برای الهیات می گشاید.

در قرن نوزدهم رابطه علم و دین بیشتر جنبه تعارض و تنش پیدا کرده و تعارض علم و دین در محورهای مختلفی مطرح و مورد کشمکش قرار گرفت که موارد تعارض را در قسمتهای بعدی بیان خواهیم کرد.

تعارض زدایی دانشمندان مسیحی در میان علم و دین

همان طور که در بخش قبل گفتیم، دین با علم تعارض ندارد و این مطلب مختص دین اسلام نیست، بلکه دین مسیحیت هم همین طور است. توماس آکوئیناس یکی از بزرگترین قدیسان کاتولیک، معتقد است الهیات وعلوم (عقل وشرع،فلسفه ودین) نمی توانند متناقض باشند، زیرا حقیقت قابل تجزیه نیست. وی بر اساس همین اعتقاد، دست به کار تلفیق فلسفه ارسطو با عقاید مسیحی زد. اندیشمند دیگری در باب علم و دین می گوید:گرچه موضوع علم و دین متفاوت است، لکن حوزه علم و دین به طور مطلق جدا نیست و بین این دو نقاط مشترکی در روش و نگرش وجود دارد، از این نقاط مشترک این گونه می توان تعبیر کرد:

1. هر دو مبتنی بر تجربه اند و متخذ از تجربه تعبیر شده اند.

2. عینیت محض در هیچ کدام ممکن نیست، بلکه آگاهی انسان در هر دو دخیل است، در نتیجه باید گفت علم و دین متعارض نیستند، بلکه دو زبان مکمل هستند. وی در توضیح این نکته می گوید: ما یک انسان و یک طبیعت و یک جهان بیشتر نداریم، پس علم و دین متعارض نیستند.

با این حال در عالم مسیحیت با یک تنافی و تعارض بین علم و دین مواجه هستیم، ما ابتدا منشا پیدایش این تعارض و برخورد خصمانه و سپس دیدگاههایی را که دانشمندان مسیحی برای حل تعارض ارایه کرده اند ، یاد آور می شویم.

تنازع و برخورد خصمانه ای که میان علم و دین در دوره قرون وسطی و قبل از نهضت علمی مشاهده می شود، در حقیقت نزاع بین علم و دین نبوده است، بلکه منازعه دستگاه کلیسا و پاپ با علم و تفکر بوده است. کلیسا که در این دوره قدرت بلامنازع بود و اقتدار دینی و اقتصادی و سیاسی داشت، در مقابل مطلق تفکر مستقل و اندیشه آزاد می ایستاد و فیلسوفان و متکلمان آزاداندیش و علمای تجربی و هرکس که در مقابل کتاب مقدس اظهار نظری می کرد، از عذاب و شکنجه ارباب کلیسا در امان نبودند. منشا این تعارض و برخورد خصمانه بین کلیسا و علم را می توان در موارد زیر ذکر کرد:

1. الهیات اهل کتاب در قرون وسطی آن چنان با مکتب ارسطو و هیئت بطلمیوسی آمیخته بود که هر نوع معارضه ای با کیهان شناسی قدیم و ارسطو را به حساب معارضه با دین می گذاشتند.

2. تمایل دانشمندان به این که مفاهیم فنی خود را به صورت نظامهای متافیزیکی فراگیر درآورند، یعنی صاحب نظران عصر علم، از فیزیک استنباطهای متافیزیکی و شناخت شناسانه می کردند که نگرش آنها را در باب الهیات و خداشناسی دگرگون می کرد و در قالب تازه ای می ریخت. به عنوان مثال: دانشمندان علم جدید نقش خداوند را فقط پرکردن رخنه ها می دانستند و واقعیاتی را که علتش کشف نشده بود به خدا نسبت می دادند، در نتیجه هرچه بیشتر علم پیشرفت می کرد و علل اشیا کشف می شد، خدا کنار می رفت.

3.دخالت های بی جا از طرف ارباب کلیسا، به این معنا که متکلمان راجع به مسایل علمی اظهار نظر می کردند و در مقابل نظریات علمی دانشمندان می ایستادند.

به هر صورت این عوامل موجب ظهور یک تعارض و تنافی بین دین و معرفت علمی شد، البته در این که محدوده این برخورد چه مقدار بوده است، احتجاجاتی در الهیات مسیحیت مطرح بوده که بر سه قسم است:

الف: احتجاجاتی که از ملاحظه رخنه های خاص در توصیف علمی آغاز می شود و قایل به این است که خداوند برای رفع آن دخالت می کند، تعبیر خدای رخنه پوش تفسیر این نوع احتجاج است.

ب: احتجاج با توسل به طرح و ترکیب خصوصیات هر ارگانیسم.

ج: سامان مندی، قابل فهم بودن و حدوث طبیعت (بحث در خصایص کلی بی آن که مبتنی بر کشفیات علمی خاص باشد).

طریق اول با پیشرفت علم، سست و بی پایه شد. طریق دوم هم بعد از نظریه داروین تنسیق دیگری یافت، اما طریق سوم به قوت خود باقی بود.

با ظهور علم جدید و پیشرفت آن و به وجود آمدن روش تبیین مکانیکی طبیعت، عده ای خیال کردند که جایی برای تفسیر کلامی پدیده های طبیعت باقی نمی ماند، اما اگر درست دقت می شد، روشن بود که تحلیل علمی، تحلیل کلامی را نفی و نقض نمی کند; چون علم و الهیات اساسا پرسشهای متفاوت را مطرح می کنند. علم و دین هر دو باید ظهور داشته باشند و تسلط هر یک از این دو و این تصور که علم و دین ناسازگارند، تا حدی ناشی از ناتوانی در تحلیل کافی انحای مختلف معرفت است.

دیدگاههایی را که در عالم مسیحیت در باره علم و دین و احیانا راه حلهایی که برای رفع تعارض ارایه داده اند، می توان در موارد زیر مطرح کرد:

1. برخی می گویند: سیمای دین از بن و ریشه متمایز از علم است. دین روشهای خاص خود را دارد و به کلی با رویه های علمی فرق دارد. به نظر این گروه معرفت دینی از جلوه نمایی خداوند در آینه وحی و مکاشفه تاریخی اخذ می شود، نه از کشف و اکتشاف بشری و در دین باید به وقایعی خاص که خداوند در آن جلوه نموده است، نظر داشته باشیم که طبعا این وقایع در علم قرینه ای ندارد.

2. برخی دیگر می گویند: مسایل دینی وابسته به ذهن انسان است و طرح آن درحوزه تشخص انسان است، نه در حوزه عینیت غیر مشخصی مستقل از انسان که خاص پژوهشهای علمی است.

3.عده ای دیگر در این زمینه می گویند: علم فراهم آورنده دانش فنی تخصصی است ، نه فلسفه جامع حیات. یعنی علم فقط دانشی محدود آن هم از نوع فنی تهیه و تدارک می کند و نباید انتظار کارهای دیگری از آن داشته باشیم و بخواهیم که جهان نگریها یافلسفه های جامع و مانعی برای زندگی به دست دهد.

4.برخی دیگر در باب جدا انگاری دین از علم، از راه مکتب تحلیل زبان استفاده کرده اند; این تحلیل گران توجه خود را به نقشهای گوناگونی که انواع زبان در زندگی بشر دارد، معطوف کرده و می گویند: زبان دینی ویژگیش این است که بیان نیایش دارد و تعهد به شیوه ای از عملکردهای زندگی است. در حالی که زبان علمی، ویژه پیش بینی و کنترل پدیدارهایی است که برای همگان قابل مشاهده و تکرار پذیر است. لذا زبان دینی را زبان عامل و زبان علمی را زبان ناظر می نامند و می گویند علم و دین دو زبان مکمل هم هستند.

5. کانت هم در باب علم و دین نظر خاصی دارد، وی در باب معرفت و شناخت مثل دیوید هیوم اصل را بر تجربه می داند و می گوید: معرفتی جدای از تجربه وجود ندارد، لکن معتقد است که ذهن انسان گیرنده بدون دخل و تصرف محسوسات یا داده های حسی نیست، بلکه آنهارا فعالانه بر طبق اصول تفسیرگر خود تنظیم می کند. ذهن داده های حسی را به شیوه ای مشخص ضبط می کند و به یکدیگر ربط می دهد. نتیجه سخن کانت این است که معرفت در محدوده پدیده ها منحصر می گردد، اما آنچه از محور زمان و زمانیات فراتر است، قابل ادراک حسی نیست، پس معرفت در باب آن صادق نیست; همچنین کل جهان هم برای ما دسترس ناپذیر است و تجربه بردار نیست. در نظر کانت هرچند مفهوم علیت معنی دار است، زیرا ذهن آن را از داده های حسی می سازد، لکن این معنا فقط در محور پدیده ها و د رمحدوده اقلامی که در تسلسل زمانی واقعند میسر است، لذا از راه عادی معرفت بشری اثبات و انکار وجودخدا امکان پذیر نیست، منتها در عین حال کانت جایی برای دین و خدا باز می کند و آن را عقل عملی و التزام اخلاقی می نامد، نه وادی معرفت و عقل نظری.

وی می گوید: خداوند یک اصل مسلم نظام اخلاقی است، عقاید دینی در اصل مسلماتی هستند که آگاهی ما از الزام اخلاقی، آن را ایجاب می کند. با این حال تجربه اخلاقی، اندیشه وجود خدا را موجه می سازد، لکن بار معرفتی ندارد. کانت با این تحلیل حوزه علم و دین را جدا کرده و با این برنامه تعارض را از اساس برچیده است. همچنان که تحلیلهای قبلی هم هریک به گونه ای حوزه دین را از علم جدا می کرد، بعضی از راه موضوع و بعضی از راه روش و بعضی از راه هدف و گروهی هم از طریق زبان و بیان علم و دین را از یکدیگر جدا کردند.

گالیله هم در باب علم و دین و مسئله تعارض دو راه حل ارایه داده است. وی اساسا معتقد است تعارضی بین علم و دین نیست و تعاندی بین عقاید دینی و گزاره های علمی نمی باشد; چون کتاب تکوینی طبیعت و کتاب تدوینی وحی، هر دو یک نگارنده دارد و آن خداوند است، پس چون منبع هر دو یکی است، تعارضی و تضادی نمی تواند بین آن دو حاصل شود. بعد می گوید: گزاره هایی که مربوط به علم است و در کتاب مقدس هم آمده است و بعدها علم خلاف آن را ثابت کرده است، از دو راه قابل حل است:

راه اول این که بگوییم کتاب مقدس از حقایق علمی بحث نمی کند، بلکه از حقایق و معارف معنوی که موجب رستگاری انسان است، سخن می گوید و حقایقی را که از طرق عادی برای ما قابل کشف نیست بیان می کند، بنابر این گزاره هایی که در کتاب مقدس آمده، مراد جدی خداوند نیست، بلکه هدف از آوردن آنها برای تمثیل است که از این طریق مطالب اصلی را به مخاطبان خود برساند، لذا در این گونه مطالب که جنبه تمثیلی داشته، بر طبق عرف زمان رفتار کرده و صحت و سقم آن مورد نظر نبوده است.

راه حل دیگر گالیله این است که در موارد تعارض، گزاره های کتاب مقدس را با شرایطی تاویل می کنیم.

در رابطه با راه حل گالیله دو نکته لازم به یادآوری است:

1. راه حل اول گالیله از قبیل راه حلهای پنجگانه سابق است که در حقیقت راه حل تعارض نیست، بلکه زمینه تعارض را از بین می برد.

2. راه حل دوم گالیله متخذ از راه حل ابن رشد است، چون ابن رشد هم نظریه تاویل را مطرح کرد.

محورهای مهم تعارض که در قرن نوزدهم پیش آمد

1. انتقاد تاریخی از متون مقدس و تاریخ زندگی و عمر حضرت عیسی، این انتقاد زمانی بود که محققی آلمانی به نام داود شراوس و فیلسوف فرانسوی به نام ارنست رنان، تاریخ سرگذشت و عمر حضرت عیسی را محل بحث و بررسی و تحلیل قرار دادند. همچنین در این زمان روشن شد که کتاب مقدس اثر یک نویسنده نیست، بلکه در طول قرون و اعصار مؤلفان بسیاری آن را پدید آورده اند و همین تحقیقات و به دنبال آن، انتقاد منجر شد که عالم پروتستان به دو بخش عظیم تقسیم شود:

الف: بنیاد پردازان که هرگونه تفتیش و انتقاد در کتب مقدس را حرام و ممنوع می دانستند.

ب: تجدد گرایان که بحث و بررسی در کتاب مقدس را جایز می شمردند.

2. مسئله دیگری که در این قرن پیش آمد و زمینه برخورد بیشتر علم با دین را موجب شد، نظریه جدید زمین شناسی بود که توسط چارلز لایل مطرح شد. وی معتقد بود تاریخ پیدایش و وجود کره زمین مبتنی بر ناموس تکامل و تطور تدریجی است، این نظریه به نام اونیفورمیسم (همشکل انگاری) معروف است، به خلاف نظریه سابق به نام کاتاسترونیسم که معتقد بود یک سلسله بلایای عظیم رخ داده و خداوند در فواصل آنها، انواع جدیدی آفریده است.

3. نظریه انتخاب طبیعی و تکامل تدریجی انواع که داروین مطرح کرد و این نظریه خود پیامدهای کلامی متعددی داشت، از جمله:

الف: معارضه با برهان اتقان صنع.

ب: معارضه با اشرفیت انسان.

ج:معارضه با هنجارهای اخلاقی.

د: معارضه با کتاب مقدس. (9)

برای تفصیل بیشتر در مورد نظریه انتخاب طبیعی و تکامل تدریجی انواع و پاسخ های علما و اندیشمندان مسلمان به آن، می توان از مقالات استاد آیة الله سبحانی در شماره 16 "کلام اسلامی" بهره مند شد، نویسندگان این مقاله نیز به جهت پرداخت شیوای استاد و حل معضلات نظریه داروینی، از بسط بیشتر آن در این مقاله خوداری نمودند.

پی نوشت ها:

1. این مقاله توسط آقایان: محمد ایزدی و آموزگار از دانشجویان سال سوم دوره تخصصی کلام اسلامی تنظیم شده است.

2.مطالب این بخش از جزوات درسی استاد ملکیان القاء شده درمؤسسه امام صادق علیه السلام به سال 73 تهیه شده است.

3.تکاپوی اندیشه ها، محمد تقی جعفری، ص 96.

4. به نقل از: فصل المقال، ابن رشد اندلسی، ص 11.

5. شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ص 4، چاپ سنگی.

6.ر.ک: الدرر النجفیة، یوسف ابن احمد بحرانی، ص 148 145.

7. این مطالب را با بررسی رساله "الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة" وی به خوبی می توان دریافت.

8. تلخیص و اقتباس از"الکشف عن مناهج الادلة" ابن رشد، ص 63.

9.تلخیص و اقتباس از "علم و دین"، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر