نژلا پیکانیان: اولین ساخته سینمایی منیر قیدی در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد، فیلمی که با موضوع دفاع مقدس ساخته شده٬ اما اینبار از زاویه نگاهی متفاوت به این موضوع پرداخته است. «ویلاییها» با موضوع نقش زنان و همسران رزمندگان در دوران 8 سال دفاع مقدس چند هفتهای است که اکران شده. این فیلم در جشنواره فیلم فجر در هشت رشته نامزد دریافت جایزه شد که در رشتههای بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین جلوههای بصری و استعداد درخشان فیلم اول نیز موفق شد سیمرغ را کسب کند. گرچه جشنواره حاشیههای زیادی را هم برای این فیلم منیر قیدی رقم زد.
طناز طباطبایی یکی از بازیگران اصلی این فیلم است که در نقش سیما ظاهر شده و بازی خوبی از خود به نمایش گذاشته. او چالشهای ایدئولوژیک این نفش را از جذابیتهای فیلمنامه «ویلاییها» و شخصیت سیما می داند که برایش سخت اما شیرین بوده است.
به مناسبت اکران «ویلاییها» در سینماها کافه خبر این فیلم با حضور طناز طباطبایی، بازیگر، منیر قیدی، کارگردان و کیوان کثیریان منتقد سینما برگزار شد و عوامل این فیلم پاسخگوی سوالات کثیریان شدند. مشروح این گفتگو که به صورت زنده از خبرآنلاین پخش شد را در ادامه میخوانید.
کیوان کثیریان: در سینما ژانری به نام جنگ داریم که از ژانرهای جذاب سینما است، به این دلیل که آن تنشی که در آن وجود دارد این قابلیت را میدهد که درام در آن خوب شکل بگیرد. الگوی همیشگی درام که به نوعی به آدم بدها و آدم خوبها و دعوای بین آنها تقسیم میشود در جنگ خیلی راحت اتفاق میافتد و این تنش برای تماشاگر جذاب میشود. جنگهای مختلفی هم دستمایه ساخت فیلم در سینما قرار گرفته است، جنگ ویتنام، جنگهای جهانی و … که هنوز هم به آنها پراخته میشود.
جنگ این قابلیت را دارد که داستانهای زیادی در خودش جای دهد و اینطور که در سینما میبینیم هیچ وقت تمام نمیشود و هر بار که شما درباره مثلا جنگ جهانی اول یا جنگ جهانی دوم فیلم میبینید با وجوهی جدید از جنگ، داستانهای آن و آدمهایش مواجه میشوید.
در جنگ ما که اتفاقا طول زیادی هم دارد و 8 سال اتفاق افتاده و تا حدودی هم جنگ ایدئولوژیکی بوده است، به یک سرزمین حملهای شده و یکسری افراد از سرزمینشان دفاع میکنند. به نظر من همین مسئله مایههای قوی دراماتیک دارد و به نظر میآید که این جنگ هم از آن موضوعاتی باشد که بشود از آن داستانهای زیادی درآورد. اما نوع پرداخت سینمای ما به جنگ طوری بوده است که الان بعد از حدود سی سال یا کمتر از پایان جنگ، سینمایش بین سینماگران خیلی جذاب نیست و احساس میشود جنگ تمام شده و خیلی از آن گذشته و هر چه هم که قرار بود گفته شود درمورد آن گفته شده است.
به نظر من ویژگی «ویلاییها» بی توجهی به همین نکته است، یعنی پیدا کردن یکسری زاویه و آدم جدید در جنگ و خلق کردن یک داستان جدید از همین جنگ، داستانی که در آن رزمنده نداریم، اگر هم داریم در حد خیلی جزئی است و اساسا خط مقدم و اسلحه هم نداریم. اما آدمهایی را داریم که شاید در سینمای ما در حوزه جنگ کمتر دیده شدهاند و این آدمها اتفاقا وجوه دیگری هم دارند که در جنگ کمتر دیده شده است مثل عشق، عشق یک خانم به یک آقا و برعکس در شرایطی که طرف مقابل غایب است. این هم یکی از وجوهی است که در «ویلاییها» پررنگ شده و به نظر من درست به آن پرداخته شده است. آدمهایی که شما در این فیلم زیر ذرهبینتان گرفتید معمولا در سینمای جنگ ما غایباند، یعنی در سینمای جنگ ما معمولا خانمها حضور ندارند اگر هم دارند در حد این است که رزمندهمان مرخصی میآید تا زن و بچهاش را ببیند و بر گردد. البته موارد دیگری هم داریم که ناقض حرف من باشد اما در مجموع این سینما خیلی سینمای مردانهای است. بخش دیگر حضور زنان هم در این حد است که مثلا مربا درست کنند و برای جبهه بفرستند یا در یکسری از فیلمها مثل همین یک، دو و سههایی که ساخته شده به سخره و طنز با خانمها برخورد شده است.
این قصه با این آدمها و این روابط، رابطه خانمها با هم، رابطه زن و شوهری در شرایطی که شوهر نیست و زنها یک جایی مستقر هستند که ما خیلی با آن آشنا نبودیم که در زمان جنگ ما چنین وضعیتی هم وجود دارد که یکسری از خانمها در ویلاهایی منتظرند و یا کمک میکنند. چطور به وجود آمد و چگونه به این قصه رسیدید ؟ دغدغههای آدمهای جنگ و نه لزوما خط مقدم، بلکه آدمهایی که با جنگ درگیرند و در یک شرایط و فضای به خصوصی قرار دارند از کجا شکل گرفت؟
منیر قیدی: من قبل از اینکه بخواهم بگویم چطور این قصه را پیدا کردیم و به آن رسیدیم، میخواهم درباره نکتهای در حرفهای شما که به نظرم در این زمینه مهمتر است موضوعی را بگویم. در این سالها به عقیده من یک خطکشی در حوزه فیلمهایی که با جنگ ارتباط پیدا میکنند به وجود آمده است و فضا به شکل خودی و غیرخودی تقسیم شده است. یعنی در واقع همه کس اجازه ندارد که در این حیطه فیلم بسازد و نقطه نظرات خودش را بگوید. همین باعث شده نگاهها تکراری و کلیشهای بشود. من فکر میکنم اگر این نگاهها برداشته شود که چه کسی خودی هست و میتواند وارد این مرز شود و چه کسی نمیتواند، اتوماتیکوار باعث ورود نگاهها و ایدههای جدید از جنگ که تا به حال دیده نشده است میشود. وقتی هر کس از زاویه نگاه خودش به جنگ نگاه میکند یک نظر و ایده دارد و همین مسئله یکسری مشکل را حل میکند، نه اینکه بگوییم شما حق ندارید درباره جنگ حرف بزنید و محرم نیستید. آنها (به زعم خودشان خودیها) نزدیک سی سال است که از جنگ گفتهاند، متاسفانه تعداد زیادی شان را به شکلی خیلی بد گفتند و یک تعداد زیاد هم تکراری شده است. به همین دلیل جوانهایمان حوصله ندارند آن قصهها را دوباره بشنوند.
اما در مورد شکلگیری قصه «ویلاییها» باید بگویم، یکی از دوستان من خودشان مدتی در چنین منطقهای زندگی میکردند یک خاطرهای برای من تعریف کردند که همان جرقه اولیه را در ذهن من زد و باعث شد من فکر کنم چه موقعیت عجیب و غریبی را میتوان به تصویر کشید. من خودم هم یکسری خاطرات از زمان جنگ دارم. اصولا خاطراتی که مربوط به دهه شصت میشود برای ما جزو ماندگارترین خاطرات است. مثلا ممکن است از خیلی از خاطرات دهه هشتاد را یادمان نیاید اما جزئیات دهه شصت در خاطرمان هست. از طرف دیگر همانطور که گفتم هر کسی یک ایده و نگاه درباره جنگ دارد. همین خاطرهای که آن خانم برای من تعریف کرد من را به قصه «ویلاییها» رساند در حالیکه بخش زیادی از خاطرات خودم را هم به همراه آوردم. به نظر من آن آدمها و خانمهایی که در آن مقطع در آن مجتمع و چه در جاهای دیگر در زمان جنگ حضور داشتند و کاری که از دستشان بر میآمده برای جنگ انجام دادند حقشان نبوده که این همه سال دیده نشوند و نکته مهم برای من این بود که حداقل یکبار ما آنها را ببینیم و نه اینکه مستقیما بخواهیم از آنها قدردانی کنیم ولی بگوییم که ما شما را دیدیم و یادمان هست که ما چه کارهایی انجام دادید و به نوعی سپاسگذارشان باشیم. البته نمیخواهم بگویم فقط این قضیه بوده، پشت این مسئله قصهای هم وجود داشت که برای من خیلی کشش و پتانسیل داشت.
کثیریان: نکتهای که به نظر میآید در سینمای جنگ خیلی مهم است و از جذابیتهای این سینما به حساب میآید موضوعی به نام حماسه است، یعنی یک کار بزرگی که انجام میشود و آدم را در جنگ تکان میدهد. در این موضوع میتواند ازخودگذشتگی و فداکاری و فدا کردن خود وجود داشته باشد که آخری در بخش حماسه به نظرم تکاندهنده است. ولی همه این موضوعات بیشتر در خط مقدم اتفاق میافتد، مثلا طرف خودش را روی مین میاندازد که همسنگرهایش بتوانند رد شوند یا مثلا خودش را زیر تانک یا جلوی تیر قرار میدهد که افراد دیگری سالم بمانند. در این فیلم این اتفاق به این شکل نمیافتد و هر چیزی از فضای جبهه که دربارهاش حرف زده میشود را باید تجسم کنی چون آن را نمیبینی. در این میان فقط یک ماشین (هایس) هست که رابط بین خط مقدم و منطقهای است که خانم ها در آن زندگی میکنند. اما حماسهای که از آن گفتم پشت جبهه اتفاق میافتد و یک از خودگذشتگی و فداکاری در زنان برای اینکه مردان راحتتر بجنگند و این پشت گرمی را از نزدیک حس کنند و نه از تهران، در این فیلم دیده میشود. این حماسه گاهی آدم را تکان میدهد که اینها هم زیر بمباران و در خطر هستند اما ترجیح میدهند از فاصلهای نزدیک از طرفشان حمایت بکنند. دراین باره هم توضیحی میدهید؟
قیدی: اصلا جوهره اصلی قصه همین مسئله بود، در واقع چیزی نبود من بخواهم خودم آن را به قصه اضافه کرده باشم. وقتی آن قصه را برای من تعریف کردند جوهره اصلی آن در واقع همین بود. حتی یکی از دیالوگهای فیلم که دقیقا عین دیالوگی است که آن خانم میگفتند، «برو اینجا نمون، حیفه برو درست را بخون که در جواب گفته میشد حیف آن لحظاتی است که ما میتوانیم کنار هم باشیم و نباشیم.» واقعیت این است که در حقیقت هم این از خودگذشتی یا حماسه اتفاق افتاده بود و خیلی بیصدا و بدون شعار و نمایش در چند موقعیت جغرافیایی دیگر همزمان این مسئله تکرار میشد.
کثیریان: در قصه حداقل سه شخصیت وجود دارد که موازی هم پیش میروند البته با سه رنگ مختلف که یکی از آنها را خانم طباطبایی بازی کردند. نکتهای که فقط درباره شما وجود دارد بعد دراماتیک شخصیتی است که بازیاش میکنید. این شخصیت حرکت دارد و از یک جایی به جایی حرکت میکند و وقایع دور و بر رویش تاثیر دارد. درمورد آن دو شخصیت دیگر واقعا اینطور نیست. آنها به یک موضوعی اعتقاد دارند و به آن هم عمل میکنند و تا آخرش هم همینطور هستند. اما شما یک آدم دیگری هستید که وارد میشوید و ناثیر شرایط روی شما نمود دارد. نمیگویم متحول میشوید، چون نمیدانم متحول میشوید یا نه، آن تحول هم برایم جذاب نیست. من بار دوم هم که فیلم را دیدم باز هم احساس نکردم تغییر این شخصیت نقطهگذاری شده است که مثلا از این نقطه شیب شروع شود و شما تغییر کنید. این مسئله آنقدر زیرپوستی است که وقتی به خودتان میآیید که این تغییر را میبینید. از این نظر به زعم من این نقش مشکلتر از دو نقش دیگر بود. درباره این موضوع شما برایمان بگویید.
طناز طباطبایی: اتفاقی که افتاد این بود که من فکر میکردم در چنین فیلمنامهای ما شخصیتی را داریم که ساز مخالف نمیزند چون نیامده چیزی را از زندگی که در جریان است بر هم بزند، او فقط میخواهد بیاید حق خودش را بردارد و برود و به هیچ کس هم کاری ندارد. اما ما در این فیلم با فردی مواجه میشویم که اساسا در حوزه جنگ کسی مثل او با این ایدئولوژی را ندیدیم. ما هیچ وقت آن مخالف خوانی که مثلا بگوید من نمیخواهم اینجا زندگی کنم، نمیخواهم بچههایم در جنگ بزرگ شوند و میخواهم فرار کنم و بروم، اصلا به من چه که بمانم را ندیده بودیم. کسی هم نمیتواند به او حرفی بزند، همانطور که خیلی از آدمها هم بودهاند که زمان جنگ فرار کردهاند و رفتهاند و پناهنده شدهاند. این مسئله نه فقط در ایران در همه جای دنیا اتفاق افتاده یک تصمیم کاملا شخصی است. اتفاقا من به عنوان بازیگر از این زاویه این فلیمنامه را خیلی دوست داشتم که در آن طرح مسئلهای میکنیم و دو ایدئولوژی را روبهروی هم میگذاریم و بدون اینکه بخواهیم بگوییم کدام بهتر است و یا قضاوت کنیم، هر کسی از زاویه دید خودش راجع به این مسئله و موضوع حرف بزند و محق هم باشد. در نهایت به ما هم آن حماسه جنگ بیشتر ثابت میشود. ما اگر این مهره را برداریم یک جای کار میلنگند، آنها مشغول زندگی خودشان هستند و ممکن است ما تحت تاثیر قرار بگیریم ولی با یک ایدئولوژی مخالف مواجه میشویم متوجه میشویم که اینها چه از خود گذشتگی میکنند، در صورتیکه آنها هم میتوانند این رفتار را در پیش بگیرند و فرار کنند و بروند.
من در زمان جنگ نه خانواده شهید داشتم و نه با خانواده شهدا در ارتباط نزدیکی داشتم. به همین دلیل فکر می کردم این زاویه دید من است، منی که اگر در زمان جنگ در این سن و سال بودم شاید همین رویه را انتخاب میکردم و این مسئله برایم یک کشف و شهود داشت و چالشی به حساب میآمد که به خودم بگویم این شخصیت میآید و زندگی میکند و میماند و در راه این ماندن چه اتفاقاتی برای او میافتد که تصمیم به ماندن و ادامه دادن میگیرد. از یک منظر دیگر «ویلاییها» برایم خیلی فیلمنامه مدرنی بود برای اینکه فکر میکردم از دید روانشناختی به کاراکترها و جزئیات نگاه کرده است. مجموعه این قضایا برای من خیلی جذاب بود به علاوه اینکه درست است که این کاراکتر ممکن است چیزی را در قصه جلو نبرد اما اگر این مهره را حذف میکردیم آن اتفاقی که الان در فیلمنامه افتاده نمیافتاد و من فکر میکنم حضور این آدم بدون اینکه فعال باشد و یا کار عجیبی انجام بدهد باز تاثیر خودش را در قصه دارد.
کثیریان: منظور من هم همین نکته بود که تغییری که برای این شخصیت اتفاق میافتد درونی است…
طباطبایی: بله دقیقا، این بینابین بودن برای من خیلی مهم بود، اینکه باید روی لبه تیغ راه رفت و نقش را درآورد. این مسئله برای بازیگر خیلی دشوار و البته خیلی جذاب است.
کثیریان: قطعا همینطور است و طبیعتا شما در حوزه تکنیک در فیلمنامه برای خودتان نقطهگذاریهایی کردید که از این لحظه به بعد یک تغییری در خودتان به وجود بیاید. ولی مهم این است آن کاری که شما کردید را ما نفهمیدیم و کشفاش نکردیم و به نظر من امتیاز بازی شما در این فیلم همین نکته است.
طباطبایی: نکته مهماش برای خود من هم دقیقا اینجا بود که ما در زمان جنگ هم میشنیدیم که فلان جا را بمباران کردند و یک عالمه مردند، ولی این تاثیر آنقدر نبود، شاید می گفتیم خدا رو شکر که خانه ما بمب نخورد. ولی فکر میکنم وقتی آدم در شرایط قرار میگیرد تازه متوجه میشود که چه اتفاقی افتاده.
قیدی: من هم نکتهای را در این بحث بگویم، اصلا قرار نبود که سیما خیلی هم دچار تحول شود. او در واقع به دلیل تاثیر شرایطی که در آن قرار میگیرد به درکی از موقعیت میرسد.
کثیریان: دقیقا منظور من هم این بود که سیما همان آدمی که ابتدا به محوطه وارد شده نیست ولی تغییر هم میکند…
قیدی: دقیقا همینطور است، همانطور که خانم خیری و عزیز هم دیکر آن آدمها نیستند.
کثیریان: اما تغییر سیما به نسبت محسوس است چون با یک ایدئولوژی و هدف دیگر آمده است و به یک نتیجه دیگر رسیده است. آنها با همان هدف که آمدهاند یک نتیجهای بهشان تحمیل شده است، مثلا اینکه شوهرش شهید شده است و دست خودش هم نیست که چنین اتفاقی برایش افتاده. اما او باز هم مسیرش را ادامه میدهد. آنها هم ممکن است که از یک جای دیگر تغییر کرده باشند یا اصلا چنین چیزی هم اتفاق نیفتاده باشد، اما ما نمیبینیم. چیزی که برای ما مرئی است تغییر سیماست.
اگر موافق باشید از این بحث فاصله بگیریم و درباره نکته دیگری که به نظر من در فیلم یک مقدار در چشم می زند صحبت کنیم. حضور آن ماشین هایس خیلی مکرر است و از یک جایی این تعداد حضور این ماشین به نظر زیاد شده است.
طباطبایی: ما یکسری کد در فیلمنامه داشتیم، کدهایی مثل اینکه شبهایی که عملیات میشد که خانمها دعا امن یجیب میخوانند و یا ما صدایی را از جایی میشنیدیم و دقیقا فردای آن زمان است خبر شهادتها میآید. در نتیجه این رفت و آمدها حساب شده بوده.
کثیریان: قطعا این رفت و آمدها هر بار کارکرد خودش را دارد، یکبار کارکردش آوردن آن ماسکهای ضد شیمیایی است، یکبار در عشق آن دو جوان نمود پیدا میکند و … اما میخواهم بگویم تنظیم دوز آمدن و رفتن این ماشین به عهده شما(قیدی) است. حتی این هایس میتواند ده بار دیگر هم بیاید و کارهای دیگر انجام دهد اما تنظیماش در فیلمنامه به شکلی که در چشم ما نزند به عنوان اینکه باز این هایس آمد که حالا یا خبر شهادت آورده یا نیاورده بر دوش کارگردان بوده. وقتی تعداد این رفت و آمدها زیاد میشود اثرش کم میشود و آن تاثیری که باید نامه بگذارد یک مقدار تضعیف میشود.
قیدی: از یک مقطعی که این اتفاق زیاد میشود عملیات شکل گرفته است. اما ما همیشه هم نمیخواستیم یک غافلگیری داشته باشیم، شاد بار اول و دوم میخواستیم که این اتفاق برای تماشاگر بیفتد که مثلا بگوییم حالا منتظر باش و ببین شوهر کدام یک از زنها مرده است ولی دفعههای بعدی قصدمان این نبود. ما میخواهیم بگوییم این سرنوشت آتی همه این زنهاست. این تکرار از آن شکل اولیهاش دفعه های بعد خارج میشود و با تکرار میگوییم نفر بعدی فلانی و فلانی هم میتوانند باشند و این سرنوشت شامل همه این زنها میشود.
طباطبایی: اگر اجازه بدهید یک پرانتز در این بحث باز کنم، اتفاقی که میافتد این است که تکرار باعث انتظار میشود، مفهوم اصلی فیلم به نظر من انتظار است و وقتی یک مسئله به شکل روتین مدام تکرار میشود آدم بیشتر منتظر یک اتفاق میشود و ما داریم این را نشان میدهیم که این تکرارها باعث میشوند که در آن انتظار فجایع بهشان منتقل شود. من فکر میکنم این تکراری که شاید گاهی خستهکننده هم باشد برای نشان دادن دوز انتظاری است که این زنها میکشند و انتظار کشندهای هم هست.
کثیریان: اساسا وجود این ماشین هایس در این فیلم یکی از نکاتی است که فکر میکنم به یاد میماند. این ماشین شئ و موجود غیرجانداری است که تبدیل به شخصیتی میشود که آن را در کنار سایر شخصیتها میپذیرید و البته کارکرد هم دارد. منظور من تعداد رفت و آمدهایش بود که طبیعتا شما در مهندسی کردن این تعداد برنامه داشتید. من خروجی این موضوع را که میبینم احساس میکنم که شاید میشد خلاصهتر باشد که البته این نظر من است.
قیدی: همانطور که گفتید برای ما هم این ماشین مثل یکی از شخصیتهای اصلی قصه بود. این نکته را هم باید در نظر داشت که تنها عنصری که سکوت و روزمرگی این خانمها را در واقعیت و نه در خارج از قصه بر هم میزد همین حضور هایس بود.
کثیریان: اما به طور ضمنی ما منتظریم با ورود این هایس خبر شهادت آورده شود. حتی انتهای فیلم هم که من یک جایی نوشتم که خیلی دوستش ندارم، پایان فیلم را محتوم میکند و یک جاهایی کد اضافه هم میدهد که ممکن است این هایسی که آمده خبر شهادت مثلا یک نفر دیگر را آورده باشد. به نظرم شاید می شد از این ماشین خلاصه تر و موثرتر استفاده شود. اما اگر نظرتان این بوده که حضور این ماشین به اصطلاح روی اعصاب برود و مدام با آمدنش منتظر خبر شهادت شویم به این هدف رسیدید.
قیدی: آن زن ها یک زندگی در سکوت و فرساینده ای داشتند که فقط با ورود آن هایس می شکسته، فکر می کنم ما هم چنین قصدی داشتیم.
طباطبایی: واقعا زنان در انتظار، آن هم انتظاری که خوشایند نیست؛ برای اینکه پایان های تلخی را با خودش همراه دارد، خیلی شرایط سختی دارند.
کثیریان: در سکانس آخر که ماشین هایس در جاده می آید، من را از این جهت راضی نکرد که احساس کردم شما به جای اینکه سرنوشت سیما و تغییر او که به نظرم محور پررنگ تر فیلم است برایتان مهم تر باشد آمدید سراغ این موضوع که شوهر او زنده می ماند یا نمی ماند. موضوعی که اصلا به نظرم مهم نیست.
قیدی: اتفاقا برای من هم مهم نبود.
کثیریان: اما آن هایس آخر که می آید کد اضافه ای است که وجود دارد و این سوال را برای بیننده به وجود می آورد که این هایس حالا دیگر چه می خواهد.
قیدی: بعد از اینکه خانم خیری می رود و سیما می ماند اصلا دیگر سرنوشت سیما برای من مهم نبود.
طباطبایی: هایس آخر همان زندگی روتین زنان آنجاست که در همان چرخه باز ادامه پیدا میکند.
کثیریان: آنقدر این قضیه تکرار شده که ما میدانیم باز هم میآید و به نظرم این تاکید شاید اضافه باشد. چون تکلیف سیما در آن صحنه که چراغ خاموش میشود روشن میشود.
قیدی: این تاکید شاید برای این باشد که مثلا یک نفر دیگر مثل عزیز و بچهها آمده باشد. شاید این را میگوید که یک عده این مکان میروند و عده دیگر جایگزین میشوند و این ماجرا همچنان ادامه دارد.
کثیریان: خودتان چقدر با جنگ درگیر بودید؟ بچه کجا هستید؟
قیدی: من بچه تهران هستم اما مقطع مهمی از زندگیام از هفت- هشت سالگی تا پانزده- شانزده سالگی ام در جنگ گذشت.
کثیریان: یعنی در جنوب بودید؟
قیدی: نه تهران و در محله شمیرانات بودم، مستفیم در ارتباط با جنگ نبودم ولی من چون در یک محله بزرگ شدم خیلی از همبازیهایم شهید میشدند. پسر همسایه، پسرعموی دوستم که اتفاقا خیلی هم بهمان نزدیک بودند. در محلهها قدیمترها معمولا اینطور بود که بچههابا هم بزرگ میشدند و خیلی از بچههایی که آن موقع همبازیهای ما بودند و خیلی هم با ما تفاوت سنی نداشتند شهید شدند، بچههایی که میرفتند و دیگر بر نمیگشتند.
کثیریان: چون خانمهای درگیر جنگ جلوی دوربین شما هستند بگویید با آن قشر چطور آشنایی پیدا کردید؟ چون ارتباطهایی که ما در فیلم میبینیم خیلی درست است و به نظرم خیلی خوب درآمده. معمولا مسئلهای که در سینما خوب درمیآید ریشه در تجربه شخصی افراد دارد.
قیدی: این موضوع هم بر میگردد به همان محلهای که من در آن رشد کردم. مثلا خانههایی که در آنها با همسایههایمان زندگی میکردیم مثل همان ویلاها بود، هیچ کس در خانهاش روی کس دیگری بسته نبود. مثلا پسر همسایهمان که شهید میشد ما مدام با آن خانواده در ارتباط بودیم و در من در جمعهای این چنینی رشد کردم. فکر میکنم خیلی از مناطق هم اینطور بود و هنوز همه چیز اینقدر دیوارکشی نشده بود و درها هنوز قفل نشده بود و شکل ارتباطها هم فرق میکرد. ضمن اینکه من از همان موقعی که بچه بودم خیلی میدیدم، همین الان هم از آن زمانها خاطرهای را تعریف میکنم مادرم میگوید تو آن موقع کجا بودی که یادت است و این ماجراها.
کثیریان: نکته دیگری وجود داردو به نظرم بد نیست دربارهاش حرف بزنیم درباره سکانسهای هوایی است. به نظر می رسد استفادهتان از هلیشاتهای جدید یک مقدار بیشتر از حدی است که فیلم لازم دارد و من شخصا فکر میکنم کمی از این ماجرا هیجان زده بودید. تعدادش را هم خودتان بگویید…
قیدی: برخلاف اینکه شما میگویید میشمارید من واقعا این سکانسها را نشمردم ولی شاید یک مقدار هیجان زده بودم. اما یکی دو از این سکانسها را از همان روز اولی که مینوشتم میدانستم که اینها پلانهای هوایی خواهد بود و از ابتدا به دنیال مفهوماش میگشتم. یکی دو تا از پلانهای هوایی برایم حکم تجاوز به میهن را داشت، مثل آن پلانی که از بالا گرفته شده و خانمها فرار میکنند. از روز اول من این را با چنین نیتی گرفتم. چون من تجربه پشت صحنه ار هم زیاد داشتم یکی دو پلان دیگر هم به این شکل گرفته شد که فکر میکردم چون ما این تجهیزات را آوردیم حالا یک پلان دیگر هم بگیریم.
کثیریان: پس من درست فکر کردم…
قیدی: البته نمیدانستم قرار است استفاده بشود یا نه. فکر میکردم حالا که پول را دادهایم یک پلان هم میگیریم که پولمان حرام نشود. (با خنده) بعد که سر مونتاژ رفتم و دیدم چقدر خوب شده از برخی از آنها استفاده کردم.
طباطبایی: ما در بیشتر پلانهایمان بچه داشتیم، چون بچهها در آن منطقه همیشه بودند و حتی آفیش هم که نبودند سر صحنه بودند، خانم قیدی میگفتند حالا که هستند پس میگیریم. اما در این میان من باز میخواهم یک پرانتز باز کنم، جغرافیای این منطقه، عدم دسترسی این شهرک به بیرون و شرایط جوی آن هم یکی از شخصیتهای این فیلم است و برای همین پلان معرفی اول بعد از اینکه هایس ورود میکند و بعد ما یک پلان از بالا داریم از ضرورتهای است که باید وجود داشته باشد.
کثیریان: درباره آن سکانس هوایی که بمباران است و خانمها روی زمین میخوابند که اتفاقا چقدر هم خوب درآمده، نکتهای وجود دارد. فیلم شما یک فیلم واقعگراست ولی در یک یا دو صحنه چند هواپیما میآید و آن منطقه را به رگبار میبندد، در این صحنهها آن تصویر زیبایی که شما میخواستید را گرفتید اما در این میان یا نظامیهایی که حمله میکنند خیلی ناشیاند که در میان این همه آدم که بمبارانشان میکنند یک خراش به کسی هم نمیافتد یا یک معجزهای شده، در دو حالتش وقتی این سکانس تمام میشد باید اتفاقی افتاده باشد، یا همه بگویند عجب معجزهای شد که یک نفر هم خراش به دستش نیفتاد. یا اینکه آن وسط بالاخره باید یک اتفاقی میافتاد و کسی آسیب می دید.
قیدی: درباره این سکانس چند مطلب وجود دارد، یکی اینکه ما اصلا از روز اول قرارمان این نبوده که کسی مجروح یا شهید شود، به این دلیل که آن یک فیلم دیگر است که درباره خانمهای شهید یا مجروح جنگ حرف میزند. ما درباره خانمهایی صحبت میکردیم که اتفاقا نه هیچ هیچ کدام شهید میشوند و نه مجروح ولی آلام روحی که آنها میبینند ممکن است خیلی شدیدتر از جراحت فیزیکی باشد. کمایانکه همین الان هم خیلیهایشان مسائلی را دارند که از همان زمان همراهشان است. اگر قرار بود ما کسی را در آن صحنهها مجروح یا شهید کنیم فیلممان فیلم دیگری میشد که ما اصلا نمیخواستیم به آن سمت برویم.
کثیریان: منظور من فقط حادثه است که صرفا در همان صحنههای طراحی میشد.
قیدی: همان حادثه هم در قصه ما نبود، ضمن اینکه به هر حال این اتفاق مجروحیت یا شهادت آنها اینقدر مهم بود که اگر میخواست وحود داشته باشد نمیشد در حاشیه باشد و ما باید بهش میپرداختیم و نمیشد در حاشیه رهایش میکردیم. در واقع باید از ابتدا بنای فیلمنامه را بر این اساس میگذاشتیم که در این سکانس یک شخصیتی داریم که قرار است شهید شود و ماجراهای بعدیاش را هم داشته باشیم. ضمن اینکه ما کارکردی که از این سکانس میخواستیم این بود که سیما باید یکبار سیلی محکمی از جنگ میخورد، این کارکرد برای من مهمتر بود تا اینکه بگویم کسی مجروح یا شهید شده است. از طرف دیگر خارج از ماجرای فیلمنامه این اتفاقها برخیشان واقعی بود. اصلا بخشی از اتفاقهای فلیمنامه واقعی بود و بر اساس خاطرات خانمهایی است که آنجا بودند. بر همین اساس در یک روز بخصوص این هواپیماها میآیند و چنین حملهای اتفاق میافتد و حدود 50 هواپیما میآید و حدود 45 دقیقه اهواز را بمباران میکند و آنطور که خودشان میگفتند طولانیترین زمان بمباران بعد از جنگ جهانی بوده است در واقعیت هم چنین معجزهای رخ میدهد و هیچ اتفاقی برای هیچ کس نمیافتد. فقط یکی از خانمها تعریف میکرد یک ترکش بغل پای پسرش خورده بوده. ضمن اینکه عراقیها وقتی وقتی به آنجا حمله میکردند انگار با آنها شوخی میکردند چون بمب اصلی را جای دیگر میانداختند. اگر دقت کرده باشید تیرها به صورت ردیف میخورد یعنی کسی را هدف قرار نمیدادند.
کثیریان: دقیقا صحبتتان درست است، اما شما در مورد واقعهای صحبت میکنید که آنقدر خاص بوده که به یاد شما مانده است. اما در فیلم شما اشارهای به آن نمیشود.
قیدی: درست است، اما واقعا اینطور نبوده که از دستمان در برود و بعدا بگوییم کاش یک نفر مجروح میشد که طبیعیتر باشد.
کثیریان: منظور من این است که فیلمنامه خیلی بی تفاوت از این اتفاق بزرگ که پر از وحشت و تنش و استرس است رد میشود، انگار خیلی طبیعی است که این هواپیماها بیایند و بمباران کنند و آنها هم میخوابند روی زمین و میروند و هیچ کس طوریش نمیشود و تعجبی هم ندارد. فیلم خیلی عادی با این اتفاق برخورد میکند. حتی یک دیالوگ هم گفته نمیشود که مثلا چه شانسی آوردیم که کسی طوریش نشد.
قیدی: شاید بعدش که در صحنههای دیگر خانمها دعا میخوانند در دلشان شکر میکنند. (با خنده)
طباطبایی: ضمن اینکه گفتههای عزیز که از حال و هوا و قیامتی که در بیمارستان به پا شده بود و بعد که دوربین به آنجا میرود و ما همه اینها را میبینیم بخشی از نتیجه آن بمبارانها را نشان میدهد.
کثیریان: خانم قیدی اسم آقای عسگرپور به عنوان مشاور در فیلم آمده است. احتمالا ایشان هم در بحث جنگ نظراتی دارند، اصلا مشاورهای داشتید یا مثل خیلی از اسمهای دیگر که میآید و اساسا همدیگر را نمیبینند سوری بود؟
قیدی: آقای عسگرپور در مرحله اولیه و قبل از اینکه کار به مرحله تولید برسد تهیهکننده کار بودند منتها چون گرفتاری داشتند و نتوانستند ادامه بدهند در سمت مشاور به ما کمک کردند و در حقیقت بیشتر کمکهایشان هم در مرحله فیلمنامه و قبل از شروع فیلمبرداری بود.
کثیریان: شما فارغ از سابقه آشنایی که با آقای ملکان دارید، فیلمساز اول به شمار میآیید. «ویلاییها» به نظرم پردواکشن بزرگی دارد و اعتماد کردن به فیلمساز اول هم در چنین پروداکشنی معمولا مشکل است و به عنوان دست گرمی کار را با یک آپارتمانی شروع میکنند. ولی فارغ از بحث محتوا و مضمون فیلم شما در حوزه فنی هم فیلم بزرگی است. چقدر اعتماد آقای ملکان برای شما امتیاز بود؟
قیدی: من فکر میکنم اساسا اگر اعتماد ایشان نبود اصلا فیلم ساخته نمیشد. همانطور که سالها ساخته نشد باز هم ساخته نمیشد. «ویلاییها» ساخته شدنش را مدیون آقای ملکان است و حضور خود ایشان شکلاش برای من فرق میکرد و به شکل تهیهکننده به عنوان کسی که سرمایه و پول داده نبود. بزرگترین مشاور فیلم خود ایشان بودند. من یک مدتی هم از سینما دور بودم و حدود 7-8 سالی بود که بخاطر بچهدار شدنم کار نمیکردم اما زمانی که ما کار میکردیم تهیهکنندگی واقعا اینطور نبود و فقط بخش مالی بر عهده تهیهکننده بود اما درباره آقای ملکان اصلا اینطور نبود. ایشان خودشان واقعا یک تهیهکننده مولف بودند و خیلی از جاها مشاوره میدادند و کمکهای خارج از حوزه تهیهکنندگی را به کار میدادند و همفکری میکردند. البته نه فقط به من حتی در رشتههای دیگر هم این اتفاق میافتاد.
طباطبایی: در فیلم من یک تیک دارم که بعضی جاها از آن استفاده میکنم و آن لب گزیدن است، مثلا همین قضیه کنسه آقای ملکان بود و خیلی جاهای درستی استفاده شد و به نظرم خوب در آمده است.
کثیریان: کاری بود که بخواهید در فیلم انجام دهید ولی نشده باشد؟
قیدی: بله، چند سکانس بود که میخواستم حذف کنم ولی آقای ملکان نگذاشتند. (با خنده) فیلمبرداری ما چند روزی بیشتر از آن برآورد اولیهای که داشتیم طول کشیده بود و من دیگر خودم خجالت میکشیدم که کار بیشتر طول بکشد. به همین خاطر به دستیار خودم گفتم سکانسهای غیرضروری را حذف میکنیم و تو اعلام کن که فردا تعطیل میشویم اما نمیدانم جاسوس آقای ملکان در کار چه کسی بود که این موضوع را به گوششان رسانده بود. (با خنده) اما ایشان وقتی متوجه شدند زنگ زدند و گفتند اصلا از هیچ سکانسی نگذرید و بمانید و بگیرید.