ماهان شبکه ایرانیان

:چرا «دین و دنیا»

"کتاب نقد" بفضل خدا مورد اقبال و توجه فرهیختگان دانشگاه، حوزه ومطبوعات قرارگرفته و اغلب شماره های آن به چاپ دوم و حتی سوم رسیده است

مقدمه

"کتاب نقد" بفضل خدا مورد اقبال و توجه فرهیختگان دانشگاه، حوزه ومطبوعات قرارگرفته و اغلب شماره های آن به چاپ دوم و حتی سوم رسیده است.شمارگان فصلنامه، اجبارا تا ده هزار و سپس 15 هزار نسخه رسیده و اینک جای شایسته خویش را در محافل علمی، پژوهشی و انتقادی یافته است. ممکن است کلیه خوانندگان "کتاب نقد" با همه مفاد آن لزوما موافق نباشند اما آنچه مهم است،توجه و انتظارات اهل نظر نسبت به نشریه می باشد که رو به تزاید است. ما از خدای متعال می خواهیم که شایسته اعتماد و توجه افکار عمومی و محافل فرهنگی بوده باشیم و کفران نعمت نکنیم. همچنین لازم است از جشنواره مطبوعات سال جاری 77 که سه مقاله از کتاب نقد را تا مرحله نهایی مسابقات جشنواره بالا برد و به یکی از آن سه، یعنی سرمقاله کتاب نقد (2 و 3)، جایزه برترین سرمقاله با داوری هیئت داوران جشنواره را هدیه نمود، تشکر کنیم. و مفید می دانیم که گزیده ای ازسرمقاله مزبور را جهت اطلاع خوانندگان محترم، به چاپ برسانیم:

"دین و دنیا"؟!

واقعیت، آن است که معلومات دهه های اخیر، در برخی محافل، دوباره مجهول شده اند و کسانی برای صرفه جویی در ادراک حقایق، از خود آن حقایق، صرفنظر کرده اند. تاکنون تقریبا اجماع بوده (و حتی مستشرقین، علیرغم اغراض خود، بدین اجماع، معترف بودند) که اسلام، دین دنیاساز و محیط بر مسائل انسان و مشرف بر همه حوایج او و ناظر به کلیه کمالات و استعدادهای اوست.

اما دستگاه فرهنگساز "ترجمه"های جهت دار و رسانه هایی که متخصص دستکاری در دانایی های مردم اند، ثنویت کلیسایی و تفکیک ابعاد گوناگون انسان از یکدیگر را (که باید آن را مثله سازی "شخصیت انسانی" نامید)، به فرهنگ اسلامی نیز نسبت داده اند تا در واقع، نرم افزار «کلام آسیب خورده مسیحی » را در سخت افزار تعابیر مذهبی مصطلح درجامعه اسلامی، به جریان انداخته و تکثیر کنند. تفکیک دین از دنیا (که مورد اتفاق کلیسا و نیز رویکرد سکولار، هر دو،قرار گرفته) و تقسیم کار میان مسیح و قیصر، ریشه در کلام کلیسایی قدما (در همان قرون میانه) داشت، گرچه شاخ وبرگ خود را بعدها داد. اما امروز، سوءتفاهم بزرگی در جریان تکوین است. سرانگشتانی آگاه به لطف بازوانی غافل، به این سوءتفاهم دامن می زنند. تحت نام "کلام جدید"، عقاید و حقایق مهمی، ممکن است در جهان اسلام، دستکاری شود.

سکولاریزم، گرچه مشکل اصلی اش با دین، در برابر "خدای شارع"، ظهور می کند و علی الظاهر با «خدای خالق »،مسئله ندارد، اما فی الواقع، مخالفت تعصب آلود سکولاریزم با "شارع و شریعت" (بویژه در تفکیک دین از حکومت)، ریشه در یک " الهیات" منحرف دارد. هر گونه "وضع گیری اصولی" (سلبی یا ایجابی) نسبت به فقه، دقیقا ملهم از نوعی ربوبیات و مبادی کلامی خاصی است.

تقابل "دین و دنیا" و تقسیم امور به "مقدس - عرفی" یا "دینی - دنیوی"، و تقسیم حوایج انسان به "حوزه های دولتی وعمومی" (پابلیک) و "خصوصی و دینی"، استناد دانش حقیقی به گزاره های تجربی و تفکیک آن از حوزه ارزشها و عدم تنقیح مفهوم"جوهر تخیلی اعتبار ساز"و...،جزء حلقه های وصل(بلکه فصل)"الهیات" با "احکام عملی" در غرب بوده است.

تفسیر سوء یا ناقص که از "خدا" (و صفات ربوبی) صورت گرفت و غلبه یافت، به نفی احکام خدا و حقوق الهی بشر ونفی تعریف دینی "حیات" و "مسئولیت" و "انسانیت" و ... انجامید و بنابراین است که معتقدیم اگر تنقیح استوار و دقیقی در " الهیات" صورت نگیرد، راه سکولاریزم، مسدود نخواهد بود.

در این شماره (کتاب نقد 2 و 3) به ابعاد کلامی سکولاریزم و نتایج فقهی آن، هر دو، پرداخته شده ولی حق، همان است که عرض کردم و رخنه خطر از همان منفذ کلام آسیب خورده مسیحی به ذهنیت متکلم مسلمان قابل تصور است.

در اینجا مناسب می بینم که وجه نگرانی خود (به عنوان طلبه ای که اشتغال اصلی او کلام وفقه است)، ونگرانی بسیاری از دوستان وهمفکران را دراین خصوص توضیح دهم:

این توضیح را از نقطه ای شروع می کنم که اثبات و تبیین آن، شانی و فرصتی دیگر می طلبد اما از مفروضات مسلمانی ماست: (کلام چندپاره مسیحی، "الهیات بشری" است نه "الهیات الهی").

مراد از "الهیات الهی"، الهیات وحیانی و تحریف نشده است: "خداوند"، آنچنانچه خود را تعریف و توصیف کرده است.

و "الهیات بشری"، تصویری بشری (مخلوطی از خرافه و آموزه های مکاتب فلسفی و مکاشفات غیرمنسجم وبی اعتبار یا کم اعتبار شخصی و انواع ملاحظات اجتماعی نهاد کلیسا و شبه ماثوراتی از یهود و بودا و یونان و ...) درباره"خداوند" است. اینک دومین نوبتی است که ما مسلمانان، با کلام مسیحی، از نزدیک مواجه می شویم. نخستین بار، دردهه های نخست صدر اسلام بود که قرآن کریم، مستقیما و به صراحت، کلام مسیحی و یهودی و صابئی و الهیات مشرکانه بت پرستان و توتم پرستان و تمثال پرستان را تخطئه فرمود. موضعگیری کلامی پیامبراکرم(ص)، دقیقا نوعی اعتراض به تصویرسازی سایر ادیان و فرق از "خداوند" و نحوه رابطه "ملک - ملکوت" و "ماده - معنی" و "دنیا - آخرت" بود،بعلاوه ادعای خاتمیت و جامعیت.

پس از پیامبراکرم(ص) و در دورانی که عترت معصوم(ع)، (مفسران الهیات اصیل اسلامی)، در زنجیر و تبعید وسکوت تحمیلی به سر می بردند، ترجمه الهیات مسیحی و یونانی (و یهودی و مجوسی و ...)، اصول عقاید اموی و عباسی(نه اسلامی) را در حوزه تاثیر خود قرارداد. دوری از معصومین و صاحبان قرآن، در مواردی، باعث ایجاد التقاط و خرافه میان برخی متکلمین مسلمان شد و مدرسه هایی کلامی تحت تاثیر رویکردهای الهیاتی غیراسلامی بوجود آمد.چیزهایی " مسئله" شد که مسئله مسلمانان نبود. مسئله دیگران بود که به حوزه های کلامی مسلمین، تزریق می شد وچون گوشها بدهکار معلمان حقیقی الهیات قرآنی (اهلبیت پیامبر«ص) و همنشینان "ثقل اکبر") نبود، بتدریج صورت مسئله ها و نیز پاسخ هایی غیراسلامی به آنها (در باب جبر و اختیار، شرور و ...) با ظاهری اسلامی، وارد ذهن و زبان محافل مسلمان می گشت و منشا اختلافات و انحرافات می شد.

اینک بار دیگر، آموزه های کلام متاخر مسیحی، که به کلی، در زیر ضربات فلاسفه اگزیستانس و پوزیتویست و...تغییر ماهیت داده است، با هیئت و ماهیت جدیدی، به سرعت ترجمه می شود و مسئله هایی را که در سده های اخیر، درغرب، " مسئله" شده اند، به همراه "پاسخ های تلفیقی" (تلفیقی از مسیحیت با مکاتب بشری) وارد "گفتمان کلامی"محافل اسلامی و شیعی شده اند.

این نخستین تجربه جدی و جدید ما در تماس با "کلام جدید مسیحی" (پس از تاثیرات عمیق "کانت" و "هیوم" و"هگل" و .. .. "ماخر" و "بولتمان" و ....) است. تصویر وسیعی در برابر ماست که هنوز در ذهن ما با ابعاد کاملا مشخصی، شکل نگرفته ولی داریم از آن می آشامیم و بی مهابا و بدون تصور درستی از مدخل و مخرج بحث، به گرداب زده ایم. حال آنکه"کلام مسیحی"، امروزه، حتی از آنچه در صدر اسلام بود نیز، زخم های بیشتری برداشته و خرافاتی بر خرافات پیشین افزوده شده است. روحی ضعیف در قالب کالبدی حجیم، در برابر ماست. شاکله ای منظم که مضمون دینی ناچیزی راحمل می کند. اما وقتی هاضمه قوی و ذهنیت منسجمی در این سوی، در کار نباشد، حتی "ترجمه" هم به جای گسترش افق ذهن، به تاریکی و ابهام بیشتری انجامیده و زمینه های التقاط را فراهم می آورد. طلاب نوخاسته که مایه امیدواری اند، اگر عجول باشند و پیش از تنقیح عقاید کلامی خود (براساس نصوص قرآنی و روایی)، بر کرسی "تحلیل" و"آموزگاری" تکیه زنند، مایه نگرانی خواهند شد. بویژه که شهرت زودرس، مرد "علم" را عقیم می کند. ما نباید کاریکاتوری از "کلام جدید و منفعل مسیحی" را (که به همان اندازه کلام کلیسایی و قدمایی، بلکه بیش از آن، غیردینی است)، درمباحثات کلامی اسلام، بازسازی کنیم. بسیاری چیزها در این دو سازمان کلامی (اسلامی و مسیحی) از همان ابتدا، بایکدیگر متفاوت بلکه متناقض بوده است و نام مشترک "دینی"، نباید کسی را اغفال کند.

در کلام مسیحی، از همان ابتداء و در قرون وسطی، مفاهیم متافیزیکال، به شدت در معرض تفسیرهای ماتریالیستی قرار داشت و نمونه "انسان دینی" که ابداعات آقایان (و تبانی کلیسا با مکاتب الحادی و خرافی) بوجود آورد،اکنون پیش چشم ماست. اینک چه داعی بر تکرار آن در جهان اسلام داریم؟! نباید با سردی و تحقیر به ماثورات الهیاتی و تراث کلامی جهان اسلام نگریست. اردوی مقابل، اردوی مقابل است. مذاکره، منطقی است اما تقابل را نباید از یاد برد.این همه حساسیتهای غلاظ و شداد که قرآن کریم راجع به کفار و مشرکین نشان می دهد، آن همه مرزبندی های روشن نظری و عملی میان مؤمن و کافر، این همه حساسیت در باب مسئله بدعت و سکوت در برابر بدعتگزاران و تحریف "کلام"از مواضع الهی خود و انتساب آموزه های بشری به خداوند «یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله » (2) و... همه و همه برای آن است که متکلم اسلامی، خود را مرزبان عقاید ناب اسلامی بداندو مسامحه و مصانعه نکند. باید دقیق و جدی بود.

مخالفت بدوی کلام مسیحی با عقل، در حالی که از "نقل" و منصوصات مورد وثوق و کافی نیز محروم بود، اینک به یک سمساری (نه اصول عقاید منقح دینی) انجامیده است زیرا هر مدرسه و نظریه ای که در جامعه شناسی دین،روانشناسی، معرفت شناسی و... از کمونیزم تا لیبرالیزم، پدید آمده، اثری بر آن گذارده است و هر نحله، سهمی در آن یافته است.

کلام جدید مسیحی، در بعد تبیینی (Discriptive) و در بیان مفاهیمی که موضوع یا محمول قضایای کلامی ومبادی تصوری آنها قرار می گیرند، تحت تاثیر مکاتب بشری است. همچنین در بعد اثباتی (Positive) که از تصدیقات وعقاید دینی می گوید و نیز در بعد سلبی (Apologetic) ، نه معلوم است که مفاد "کان تامة" در اصول عقاید خود را از کجامی آورد و نه روشن است که تفاوت "شبهه" و "مسئله" را در چه چیز، توضیح میدهد و از کدام بنیادهای دین و از کدام مدافعه کلامی، سخن می گوید؟!

از روزگاری که اصطلاح "تئولوژی" در جهان مسیحی، در آثار اریگن (3) در باب "معرفت خدای مسیحی" بکار رفت ودر زبان آباء کلیسا، جای اصطلاح افلاطونی "تئولوژی" را گرفت، گرچه علی الظاهر از میتولوژی و الهیات اساطیری فاصله گرفت، اما باید بررسی کرد که فی الواقع، متکلمان مسیحی، چه مقدار توانسته اند از دکترین باصطلاح مؤسسان الهیات یونانی (شاعرانی کهن چون هومر و هسیود که در باب خدایان سروده اند)، فاصله گرفتند؟! و چه مقدار در چاه و چاله التقاط و خرافه پردازی در غلتیدند؟!

این را می پرسم زیرا همه می دانیم که ترجمه آثار کلاسیک لاتین به یونان، و انتقال آموزه های اساطیری یهودی، ازهمان آغاز، ناخالصی های بسیار در عقاید مسیحی به وجود آورد. نوع منازعات کلامی درون دینی در جهان مسیحیت،دقیقا دعوای "عقلگرایی" و "نص گرایی"، نبود زیرا نه نصوص اصیل و واضح بقدر کافی در دست آباء کلیسا بود و نه عقلانیت منقح و فوق ایدئولوژیک و مهذب از مفروضات شرک آلود یونانی و ... وجود داشت که به نقد ماثورات مسیحی بپردازد. و تقابل ( Rationalism) و (Revelationism) ، یک نامگذاری صوری و یک تفسیر غیرمستند از ماجری است.

این است که جشن ارتدوکسی (Fest of Orthodoxy) در 834 م که اوج پاسداشت اصول مسیحی است، چیزی جز بازگشت به بت پرستی رسمی و اعتراض به شمائل شکنی نباید تلقی شود و سنت شرق یونانی کلیسا، از قرن 4میلادی تماما صرف دفاع از تجسد کلمه ا... و الوهیت مسیح شده و مناقشات مربوط به مکتب پالاما (عقلانیت زدایی ازالهیات)، بجای احیاء دین، به فوندامنتالیزم شرک آمیز می انجامد. ضابطه آگوستینی در استعمال نوعی عقلانیت، نیز درحکمت مدرسی، گرچه تلاشی در جهت تنقیح نسبی این الهیات بشمار آمد اما مآل روشنی نداشت.

در قطب مقابل جزم گرایی ارتدوکسی، جزمیت لوتری بوجود آمد که گرچه از جهاتی به حقیقت مسیحیت نزدیک شد و بر برخی بدعت های شرک آمیز ارتدوکسی و کاتولیکی فایق آمد اما چون از نقطه عزیمت نامنقح آغاز شد، به خطاهای دیگری انجامید و "سکولاریزاسیون مسیحیت" را تسریع کرد. شخص لوتر، تحت تاثیر ویلیام اکامی و "راه نو"او (4) و زبان باستانی اومانیزم یونانی، در برابر حکمت مدرسی کاتولیک و نیز مفاهیم فلسفی قیام کرد و به مفهوم ایمان ناب و "بشارت لطف" و ارتباط "نجات" با کتاب مقدس پرداخت و به نوعی عرفان شخصی بدون ضوابط دست و پاگیرکلامی!! ارجاع داد، اما حتی سنت لوتری، پس از او و در آغاز قرن 17، مابعدالطبیعه ارسطویی را دوباره وارد الهیات پروتستان کرد.

عاقبت خصلت ارتدوکسی شدیدی، شبیه حکمت مدرسی کاتولیک بر "ربوبیات پروتستانی" نیز غالب شد. این جنگ و گریز با "عقل"، محصول بدعتگزاری های مکرر، و اختلاط "وحی" با خرافات بود و اگر در قرن 18، "آیین تورع" (Pietism) ، الهیات را به حوزه تجربه آزاد شخصی، عقب راند و الهیات نظری را "اصول جزمی" خواند و درایمان مابعدالطبیعی، بدعتی بزرگ را مضمردید، درواقع، اعتراف به بن بست بزرگ کلام مسیحی بود.

در قرن 19 که از سویی راسیونالیزم شرک آمیز، در الهیات تاثیراتی سنگین گذارد و از سوی دیگر، پوزیتویزم نیزاساسا دین را فاقد مفاد "معرفت بخش" دانست، حس فرار از "عقل و معرفت"، در کلام جدید مسیحی تقویت شد. هگل،فیشته، شلینگ، فوئرباخ، و... بسیاری از رویکردهای متعارض یا متقارب نیز در تغییر عقاید مسیحی مشارکت ورزیدند.این تغییرات، برخی صحیح و برخی مشرکانه بود.

از نیمه قرن نوزده، دیدگاههای "فردریش شلایرماخر"، الهیات را از "مابعدالطبیعه" و حتی از "اخلاق"، تفکیک وصرفا در احساس شخصی ارتباط با خدا متمرکز کرد و تا امروز، همواره، الهیات پروتستانی در نوسان میان "رمانتیسیزم"ماخر و " رادیکالیزم" کارل بارث، بسر می برد.

آنچه باید محققان جوان در حوزه کلام اسلامی را بدان توجه داد، این است که آنچه مآلا در جهان مسیحی تحت عنوان " الهیات فرا فرقه ای" (Meta - Confessional) مطرح شده، به نام قیام علیه الهیات فوندامنتالیست (بنیادگرایی دگماتیک)، در واقع، به غربال کلیه الهیات قدمایی از فرقه های مختلف پرداخته تا با نوعی مصالحه، کلی گویی های بی ثمرو سمبلیک را جایگزین کلام و عقاید مسیحی کند. به عبارت دیگر، تعالیم کلیسایی (5) که قرار بود به جای حکمت اولای ارسطویی و مابعدالطبیعه فلسفی او (6) بنشیند، در برابر هجوم الهیات طبیعی و بشری (Natural Theology) و برای دفاع از خرافاتی چون تثلیث، تجسد، تصلیب و عشاء ربانی و...، ابتداء از "الهیات ماوراء عقل" ( Super Natural) گفت وسپس در برابر فشار پوزیتویزم و ... دست از مدعیات اصلی باصطلاح الهیات خود کشید و لب الهیات و اصول عقاید دینی خود را به عنوان (Dogma) (آنهم با تفسیر ضدارزشی و غیرعقلانی این عبارت در " مابعد کانت") کنار گذارد، به نحوی که الهیات عملی (پراکتیکال) مسیحیان رانیزبه شدت متزلزل وآسیب پذیرنمود و رابطه دین و دنیا، بکلی قیچی شد.

کار به جایی رسید که در کلام جدید!! اساسا معضلات قول به عیسای تاریخی، متکلم جدید را وامی دارد که درعیسای اساطیری (بخوانید عیسای واقعی!) بیش از این، معطل نشود و برای امروزی کردن عیسی، او را از جزمیت تاریخی و سنت ها رها کند!! زیرا عیسای عصری، عیسای تاویلی است. آن عیسا که خدا با او سخن گفت!! به روزگارخودش تعلق دارد. او یک معمای مقدس است و فرهنگ قدسی، یادگاری از فرهنگ باستانی است پس آموزه های وحیانی به جهان فکری منسوخ تعلق دارند و مبادی مسیحی، جزء توالی رستاخیزشناسی اساطیری یهود و یا تراوشات جهان یونانی مآب همچون مکتب غنوصی گری (Gnosticism) شمرده خواهد شد.

خواننده عاقل، ملتفت است که در اینجا - و دقیقا در اینجا - "الهیات و کلام"، دیگر منتفی است و از این پس، تنها به دنبال فواید اجتماعی، روانی، فرهنگی، سیاسی و اخلاقی دین باید رفت و باصطلاح، نه از "ماهیت دین" (که بکلی زیرسؤال است) بلکه از "وجود دین" (آثار خارجی دینداری) بعنوان یک عنصر آبجکتیویتی می توان سخن گفت.

پس "کلام جدید" با این تعبیر، همان نفی "کلام" است. "کلامی" است که بی دینان برای دینداران می نویسند. امروز،"کلام جدید" در غرب، بجائی رسیده که حتی واژه "خدا" را مشروط می پذیرد. مشروط بدانکه از دلالت های غیرمادی ومدلولهای مابعدالطبیعی سنتی اش!! پیراسته شود. و تصریح می کنند که خدا، تنها و حداکثر می تواند بصورت یک وحدت خیالی ازارزشهای آرمانی و سمبل انسانیت ایده آل، ادراک شود تا دستکم باعث تحریک علایق مردم (عوام متدین) شود.

کارکردهای پیشنهادی برای "خدا"، دیگر نه ربوبیت و الوهیت و تشریع، بلکه چیزی در حد کارکرد آموزش و پرورش، رسانه های ارتباطی و مواد مخدر و ... خواهد بود. فاصله کلام مسیحی با عقاید توحیدی، چنان شده است که به سختی می توان ارتباط منطقی میان آنچه امروز در غرب، "الهیات" می خوانند با آنچه یک موحد، از توحید و معاد و نبوت می فهمد، یافت. وحی عیسوی (تازه اگر به عیسای تاریخی قایل باشیم!!) حداکثر، یک تجربه شخصی برای خود اوست. اواز تجربه خود، تعابیری کرده است اما این تفاسیر و تعابیر، نباید حجیت تاریخی و سنتی پیدا کند وگرنه مانع از تجربیات باطنی "من" بعنوان یک "انسان آزاد"!! می شود. کشیش متجدد، آلفرد فرمین لویزی (7) کتابی دارد به نام .et Leglise)(Levangile

در آن کتاب، وی معتقد است که "وحی"، اساسا یک آموزه نامشروط و خلاصه شده در حقیقتی ثابت و واضح واستوار ( Stedfast) نیست بلکه یک علاقه زنده است، یک حقیقت سرمدی و نامتعین (بمثابه نوعی جوهر افلاطونی) درافلاک و آسمانهاست که هر کس در هر دوره ای، تعبیری از این حقیقت می کند و آنچه تحول و تکامل می یابد، شیوه فهم ما و نحوه تعبیر و تبیین بشری از آن حقیقت است (که نام اش و صفاتش، نه مهم و نه ثابت است.)

اما این حقیقت ثابت (که همواره دچار تعبیرهای متغیر و فهم های عصری ماست)، آیا خود، براستی حقیقت است وواقعا ثابت است؟ او، درباره این حقیقت ثابت کذایی (که قاعدتا باید محور الهیات باشد) می گوید:

"حقیقت"، حاضر و آماده، وارد اذهان نمی شود و نمی توانیم بگوییم که "حقیقت"، خودبخود، کامل و ثابت است."حقیقت"، در حال ساخته شدن است و ما آن را می سازیم زیرا حقائق، صرفا نمادهائی ناقص و محصول تجربه های شخصی مایند". (8) و جالب است که این متکلم مدرن، این سخنان را در نقد «هارناک » نوشته است که خواسته بود با حذف"افزوده ها" (9) ، باصطلاح، محتوای اصلی و ثابت دین و گوهر مسیحیت را (که بقول وی «اخلاق » است) نگاه دارد وبنابراین از یک حقیقت ایستا و غیرپویا و سنتی دفاع کند!!

بعبارت دیگر، رئالیزم مسیحی، حداکثر، به خدای غیرثابت و حقیقت در حال ساخته شدن و کاملا نسبی و شخصی وذوقی و مبهم تن می دهد و بگفته «لابرتونی یره »: «حقیقت، نفس الامری نیست تا با تامل، بتوان بدان رسید و آن را کشف کرد. امری درونی است که در زندگی باید حاصل شود (10) بعبارت دیگر، حقیقت، ساختنی است نه یافتنی. (و کیست که تاثیر معرفت شناسی کانت و هیوم و نیز پوزیتویزم رادر این نوع مکاشفات!! درنیابد).

متکلم مدرنیست دیگری (ادوارد لی روی) با یک برهان دو حدی، مؤمنین را بر سر این دو راهی قرار می دهد که:«اگر عقیده دینی، حقیقت مطلق را با اصطلاحات تمام و کمال، روایت کند - بفرض که محال نباشد - در آنصورت ما قادربه درک آن نیستیم و اگر با اصطلاحات ناقص و نسبی، روایت کند، در اینصورت نمی تواند بطور مطلق، الزام آور باشد. تنهادو تلقی از دین، مقبول است. یکی معنی سلبی و دوم، یک دگم عملی و فرمان مقدس برای سلوک عملی بدون توجیه نظری ». (11)

بنابراین، محصول این قضیه مانعة الخلو ادعائی مدرنیستها، باید و باید «الهیات عقلی شده » را - که انتزاعی وایستاست!! - کنار گذارند. (Dogmaet Critique)

حساب مدرنیستهای کاتولیک و کلیساهای رومی که این باشد، تکلیف پروتستانها معلوم است. کشیشهای متجددپروتستان، اتحادیه ای علیه بنیادگرائی (Fundamentalism) تشکیل دادند بنام (maden Churchmens union) .این اتحادیه، معتقد شده است که کتاب مقدس، صرفا گزارشی شخصی از تجربه ای شخصی از خدائی شخصی است واین تجربه، امروزه رو به تکامل است و «وحی »، مطلقا گزارشی از یک رستگاری عام بشری و یک حقیقت قطعی الوهی،"یکبار برای همیشه" و "یکنفر بجای همه" (One-For-all) نیست و بعبارت دیگر «حجیت » ندارد (12) این رویکرد. شدیدا تحت تاثیر پراگماتیزم «دیوئی »، از شرح عملی، نسبی و غیرجزمی و سودمند!! در تجربه ای کاملاشخصی، سخن می گوید.

چنانچه سانتایانا در کتاب خود می نویسد: «این تلقی، دعوت دین به خودکشی است. مدرنیزم و تجددطلبی دینی،ظاهرا، همه مدعیات دین را تصدیق می کند حال آنکه درواقع، همه آنها را تکذیب می کند زیرا تصدیق می کند که همه مفاد دین، «پندار» است ولی این «پندارها» می تواند مفید واقع شود (13)

تنها پراگماتیزم وانسترومنتالیزم، نیستند که مفاد «معرفت دینی » را لای فکین خود، خورد کرده اند. در کلیه ساحات" کلام جدید"، چنین بلایائی بسراغ حقیقت "وحی" آمده است. در جامعه شناسی دین، آنچه دورکیم، پارسونز، مارکس وماکس وبر و... گفتند، در کلام مسیحی، تلاطم انداخت. (تئوری «انجیل اجتماعی » در آمریکا Social Gospel - در باب کفاره، نجات امت، فدای عیسی، و... دقیقا و فقط از منافع اجتماعی سخن می گوید.)

در روانشناسی دین نیز، از روزی که ویلیام جیمز، در کتاب «انواع تجربه دینی » ,(The Varieties of Religions Experience) عملا دین را به پراگماتیزم در روانشناسی معطوف کرد تا امروز که «ال- اس - دی » و مسکرات قوی، رقیب جدی مکاشفات عرفانی و تجربیات باطنی دینی شده اند!!، ظاهرا راهی مهم پیموده شده است. واقعیت، آنست که نظریات انسان شناختی برگسون، یونگ، فروید و جیمز و... هرکدام، خواسته یا ناخواسته، درکلام مسیحی، تغییرات مهمی وارد آوردند.

و حتی به «اخلاق » که می رسیم، کلام جدید، دیگر به غایاتی کاملا مادی انجامیده است. از روزی که "ایمانوئل کانت" ، برروی تفسیر مابعدالطبیعی از «واقعیت »، قلم قرمز کشید و وصول به نتایج اخلاقی و عملی یک نظریه را ممتنع دانست وحکمت عملی را مستغنی از حکمت نظری، و گزاره های حکمی و الاهی را "جدلی الطرفین" نامید، در واقع باب «الاهیات » را بست و کلام دینی پس از "کانت"، دیگر عبارتی فاقد ما بازاء حقیقی و دقیق است. اخلاق نیز، دیگر فلسفه ندارد. اخلاق " منهای آخرت" و "منهای وحی" و "منهای عقلانیت"، یک «آتوریتی » بی وجه است. زیرا در اخلاق کانتی ونئوکانتی، مابمثابه " فاعل اخلاقی" عمل می کنیم چنانچه گوئی مفاهیم مابعدالطبیعه درست اند (حال آنکه درستی آنهامحرز و اصلا قابل اثبات نیست و همه پایه های نظری و استدلالی اخلاق، مشکوکند.)

عده ای مدعی شده اند که «نقد عقل عملی کانت » (Critique of Practical Reason) ، ضربه ای را که او به حکمت نظری [در «نقد عقل نظری » [(Critique of Pure Reason) وارد آورده، جبران کرده است اما حق، آنست که چنین نیست و امروزه نوکانتی ها به "دین"، از منظر یک اخلاق مجهول الهویه و غیرمستدل می نگرند و این اخلاق هم، اتفاقاوجهه پوزیتویستی یافته و معطوف به فوائد عینی دراخلاق شخصی شده است.

این است که تفکیک ارزش از دانش (و قول به امتناع "دانش مابعدالطبیعی" و قول به عدم حجیت «معرفت وحیانی »)و سد باب حکمت نظری، مآلا به نوع پیچیده تری از پراگماتیزم می انجامد زیرا تحکم اخلاقی نمی تواند جای حکمت نظری (حقیقت و مابعدالطبیعه) را هم بگیرد.

واقعیت دیگر، آنست که وقتی راه را بر حکمت نظری و الاهیات بربندیم، جای خالی آن را چیزهایی مشابه «ناتورالیزم » بوخنر و «پوزیتویزم » اسپنسری پرمی کند. زیرا «شکاکیت در مابعدالطبیعه »، «جزم های ماتریالیستی » را در پی می آورد و کلام دینی، اینگونه جدید و متجدد می شود!!

بنابراین، کلام جدید، کلام کسانی است که دیگر به چیزی اعتقاد ندارند و از ماده اصلی عقائد دینی و از الاهیات، عقب نشینی کرده اند با این تفاوت که در جهان مسیحیت، "الاهیات سنتی" از آغاز نیز، آغشته به بدعت و خرافات بود امااصول عقائد اسلامی، مستند به متن اصیل و دست نخورده «وحیانی » و تفسیر مستقیم نبی اکرم(ص) و اهلبیت عصمت(ع) از آن است.

اینک و این دوران، دومین ملتقای جدی ما با کلام مسیحی است. بار نخست، ما این کلام را پس از دخل و تصرفات کلیسائی قرون وسطی، قرائت کرده ایم و اینک پس از دخل و تصرفات فلاسفه اگزیستانس و پوزیتویست و...

آنچه پیش چشم ماست، کلامی است که در قرون میانه توسط کلیساهای گوناگون و پس از آن در چهار سده اخیر،توسط مکاتب غیردینی، موضوع تجدید نظرهای اساسی (گاه در جهت قرب به "حقیقت مسیحی" و گاه در خلاف آن)قرار گرفته است. محققان حوزه کلام اسلامی (بویژه طلاب جوان و فضلای نوخاسته که با متون غربی محشور می شوند وان شاءا... سهم های مهمتری در باروری کلام اسلامی باید ایفاء کنند) مراقب باشند که نمی توان ترجمه (با رفرنس یابدون رفرنس) چند مقاله از یکی دو دائرة المعارف دین، چون "پل ادواردز" و "میرچاالیاده" و...، را "کلام جدید اسلامی"نامید. نباید هیجان زده شد و بدنبال روزنه هائی مشابه کلام مسیحی، در اصول عقائد قرآنی و روائی گشت و سوار بر موج شکاکیتها و نسبیتهای اپیستمولوژیک، سخن از تعدد قرائات و از قرائت سنتی و جدید!! بمیان آورد و با این «قرائت بازی »ها، عملا راه داوری را بست و حق قضاوت در باب "دینی" یا "غیر دینی" بودن یک "نظریه" و تشخیص حق از باطل را، از متکلم مسلمان، سلب کرد. "کلام جدید"، نباید بمعنای تجدید نظر در مبانی عقائد اسلامی، گرفته شود. آن قرائت از«وحی » که به تکذیب نبوت بیانجامد، آن قرائت از "معاد"، که به تاویل آخرت منجر شود و...، دیگر قرائتی از آن "حقیقت"نیست بلکه تکذیب یا تحریف آن «حقیقت » است. طبیعی است که از عقائد غلط و الاهیات «من عندی »، نمی توان و نبایددفاع کرد اما التقاطگری نیز به همان اندازه خرافه پراکنی، مضر است زیرا همه خرافات، روزی، بدعت بوده اند و بدعتها،خرافات جدید خواهند بود.

جهان اسلام از قاضی عضدایجی که «کلام » را متکفل اثبات عقائد دینی و دفع شبهات دانسته (المواقف) تاابن خلدون، که آن را عقائد ایمانی خوانده (احتجاج بر عقائد دینی با ادله عقلی و رد بدعتگزاران) (14) و تفتازانی و غزالی که موضوع «کلام » را «هستی در تعریف اسلام » (موجودبما هوموجود علی نهج الاسلام) خوانده اند (15) و لاهیجی که کلام را صناعت نظری بر اثبات عقائد دینی خوانده (16) و فارابی که آن را ملکه ای برای یاری آراء و افعالی که واضع شریعت،آنها را بیان کرده و غیرآن را ابطال می کند (17) و سایر متکلمان اسلامی (قاموس البحرین و...)، همه و همه، برای اسلام،معارف واضح و مرزهای روشن عقیدتی، قائل بودند. امروز نمی توان بنام «تجدید کلام »، این مرزها را برچید و این وضوح را آلود. مسلمین، حتی در ترجمه کلام مسیحی درصدر اسلام، این دغدغه را داشته اند. (اگرچه گاه قادر به تامین از این خطا نبودند).

دقائقی که حضرت باقر(ع) و صادق(ع)، و بویژه حضرت رضا(ع) در مناظرات کلامی خود با متکلمان مسیحی(جاثولیق کاتولیک) و ... نشان دادند (18) و گاه حتی مخاطب را به ماثورات اصیل تر کلامی خود او ارجاع می دادند،همه، خبر از این حساسیت می دهد. در آنوقت، تئولوژی غربی، با این ملاحظات، ترجمه می شد و معادلاتی که برای آن آوردند، از قبیل «مباحث ربوبی » (اثولوجیا) یا «دفاعیات دینی » (ابولوجیا) و یا «معرفة العلل » (اتولوجیا) و «علم اللاهوت »و... همگی، بنحوی خبر از تعیین مرزهای عقائد دینی و اصرار بر سر آنها و مبارزه با در هم ریختگی و انفعال می داد.

اما آنچه اینک مایه نگرانی است، آنست که امروز ترجمه ها، با ملاحظات و تاملات کافی توام نباشد و دستپاچه صورت گیرد.

وقتی مبدء کلام جدید اسلامی را، حمله ناپلئون به مصر (1798) (19) یعنی تنفیذ قاهرانه فرهنگ غربی با کمک صنعت چاپ و سلاح آتشین می خوانند، معلوم است که مراد برخی از «کلام جدید»، چیست.!!

از سراحمدخان هندی و عبدالرزاق و شمیل تا آرکون و فضل الرحمان و نصر ابوحامد زید و...، در جهان اهل سنت وعمدتا در بستر کلام اشعری بارآمدند و بسترسازی برای انواع التقاطها را در کلام اهل سنت، تمهید کردند و گرچه برمقاومتهای ارتدوکسی اشاعره، غلبه نکردند اما پایه های گرایش مادی را در الاهیات اهل سنت، بنیان گذاردند و بویژه امروز، ترجمه های مکرر فلسفه تحلیل زبانی (تحت تاثیر نئوپوزیتویسم) از سوئی و مدرسه اگزیستانس از سوی دیگر، بعنوان قرائت بدیل!! برای قرائت سنتی از کلام اسلامی توصیه می شود!!

واقعیت نیز همین است که "اشعری گری" در کلام و "طالبان گری" در فقه، بهترین بستر برای رشد "کلام جدید"(الاهیات زدائی) و "شریعت جدید" (فقه زدائی) است.

مدرنیزم غربی و تحجر اشعری، هیچیک به احیاء فکر دینی نمی انجامد و انتقال گفتمان کلام مسیحی به جهان اسلام (بویژه حوزه علمیه قم) باید با تمرکز و شعور و احتیاط عقلی صورت گیرد و "معاصرانی که متکلم نیستند" یا"متکلمانی که معاصر نیستند"، هر دو، بحال رشد کلام اسلامی، مضر خواهند بود. نمونه ای از مضرات کمبود «متکلم معاصر» را که براستی متکلم (اسلام شناس) و براستی معاصر (شبهه شناس) باشد، در همین تقریر غلط از رابطه «دین بادنیا» ملاحظه خواهید کرد. زیرا بنابه قرائت سنتی!!، دین به دنیا سروکار دارد ولی براساس قرائت مدرن، "دین"، امری شخصی است و حاکمیت و سیاست، باید سکولاریزه گردد!!

والحمدلله اولا وآخرا

مدیر مسئول

پی نوشت ها:

1) سوره نساء، آیه 46 و سوره مائده، آیه 13 : تحریف و تلویث مفاهم الاهی.

2) سوره بقره، آیه 79 «یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم ممایکسبون ».

3) Origen - قرن سه میلادی

4) Viamoderna - ویلیام اکامی، نقش منفی مهمی در نشر مکتب ضد عقلی "نومینالیزم" در قرون میانه، ایفاء کرد.

5) Doctorina Fidei

6) Prote Philosophia

7) AlferedFimin Loisy

8) در: Autourd,um Petit Liver

9) accretions

10) در (Realism chretien et l,ldealism Grec)

11) فلسفه و ایمان مسیحی، کالین براون، طاطه ووس میکائیلیان.

12) تفکر دینی در قرن بیستم، جان مک کویری - عباس شیخ شعاعی و محمد محمدرضایی.

13) در ( Modernism and christiority, inwinds Of doctrine - P.57 )

14) مقدمه ابن خلدون - / 458

15) شرح المقاصد تفتازانی - 1/76

16) شوارق الالهام فی شرح تجریدالاعتقاد - صفحه 5.

17) احصاء العلوم - صفحه 114

18) عیون اخبارالرضا(ع)، 1/195-144 - مسند الامام الرضاء، احتجاج طبرسی

19) مصر و شبه جزیره هند، از دوران استعمار انگلیس و فرانسه، نخستین دروازه های ورودی فرهنگ معاصر غربی به جهان اسلام بوده اند و دستمایه های روشنفکری، معمولا نخستین بار از این دو مدخل به سایر نقاط سرازیر می شده و اکنون نیز فعال ترین مجاری ترجمه و انتقال مفاهیم غربی می باشند و اغلب نکاتی که در جامعه روشنفکری ایران (مذهبی و غیر مذهبی) موردبحث قرار می گیرد، با تاخیر حدود یک دهه پس از مصر و شبه جزیره هند وارد گفتمان روشنفکری در مقوله دین، فلسفه، هنرو علوم اجتماعی می گردد. (از جمله بحثهای مربوط به "معرفت دینی").

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان