ازمة الفکر السیاسی الاسلامی فی العصر الحدیث .
تالیف: عبدالحمید متولی، ویرایش دوم.
قاهرة : الهیئة المصریة العامة للکتاب1985، 314ص .
مصر، نخستین کشور مسلمانی بود که با حمله ناپلئون از خواب چند سده خود بیدار شد و کوشید بر پس افتادگی های خود چیره شود و اگر چه طی دویست سال گذشته توانست نخست استقلال و سپس هویت عربی خود را کسب کند همچنان دچار بحران تفکر سیاسی است .
کتاب حاضر کوششی است برای تبیین و تشریح عوامل این بحران و ارائه نسخه هایی برای درمان آن .گرچه مولف خود را مقید به مصر نکرده و جهان اسلام را مد نظر داشته و عوامل بحران را عمومی دانسته است، شواهد و مطالعات او بیشتر ناظر به مصر است .با قابلیت تعمیم به دیگر کشورهای مسلمان .
کتاب از یک درآمد و دو بخش تشکیل شده است ;درآمد آن در باره جلوه های بحران است .بخش اول علل آن را باز میگوید و بخش دوم از راه حل ها بحث میکند .
در آغاز مولف برخی از جلوه های بحران را این گونه بر میشمارد :
عدم اجرای احکام اسلامی در سطحی گسترده در کشورهای اسلامی، بی توجهی حاکمان برخی کشورها به احکام دینی، عدم ارتباط کشورهای اسلامی با یکدیگر و گرایشی شدید به تقلید از غرب .
عوامل بحران اندیشه سیاسی
بخش اول به دلیل تشریح علل بحران جدی ترین مباحث کتاب را در خود دارد، مولف عوامل این بحران را به تفصیل بر میشمارد ;این عوامل عبارتند از :
1 .بستن باب اجتهاد و جمود برگفته و اجتهاد پیشوایان چهارگانه اهل سنت ; 2 .نظام های دیکتاتوری حاکم در کشورهای اسلامی در طول تاریخ ; 3 .عدم تفکیک میان تشریع عام و موقت در سنت پیامبر اکرم و سلف صالح ; 4 .و سوء استفاده حاکمان ازدین .
مولف که خود حقوق دان است میکوشد نقش این عوامل را در پیدایش بحران به تفصیل باز نماید :بستن باب اجتهاد برای پیشگیری از رشد روز افزون هرج و مرج بود لیکن راه مقابله با آن جمود نبود، بلکه میبایست با فساد از طریق سازماندهی درست موسسات ذی ربط مقابله کرد .در هر حال این حرکت اندیشه ها را از تکاپو بازداشت و کار را به جایی رساند که یکی از بزرگان حنفی مذهب ;یعنی عبدالله کرخی در قرن چهارم اعلام داشت که(( :هر آیه یا حدیثی که مخالف مبانی و فتاوای اصحاب ما باشد، یا منسوخ است و یا نیازمند تاءویل .)) این جمود، به قرن چهارم محدود نماند بلکه چنان بر اندیشه شیوخ الازهر خیمه زد و در روحشان ریشه دواند که در قرن نوزدهم درست در زمانی که شیخ محمد عبده میکوشید الازهر را اصلاح( و در حقیقت بیدار ) کند فتوا به تحریم ترجمه قرآن و دعوت قبایل ابتدایی به اسلام کردند .این جمود چنان دامان مصریان را آلوده کرده بود که بزرگ ترین و بهترین فرصت برای تدوین و تنظیم حقوق مدنی بر اساس اسلام را از آنان گرفت .مولف در این باره از کتاب(( الاسلام بین جهل ابنائه و عجز علمائه )) نقل میکند که خدیو اسماعیل از عالمان الازهر خواست تا مجموعه حقوق مدنی کشور را بر اساس احکام اسلام تدوین کنند .اما اختلافات فرقه ای چنان نیرومند و منافع صنفی چنان حیاتی بود که آنان را از همکاری برای تاءلیف چنین مجموعه ای بازداشت و حاکمان را ناامید و راه را بر اقتباس از حقوق مدنی فرانسه و رویگردانی از فقه اسلامی باز کرد .
بیت القصیده نظریه مولف در این باب آن است که حدیث جمود و زندگی در گذشته همچنان ادامه دارد و مانع باز اندیشی در تفکر سیاسی میشود .
دومین عامل پیدایش بحران اندیشه سیاسی ، وجود حکومت های جبار در طول تاریخ اسلامی ا ست .به نظر مولف در دوران خلفای راشدین آزادی عقیده و اظهار نظر مخالف، کاملا آزاد بود و از زمان معاویه بود که استبداد و بریدن صدای مخالفان آغاز گشت و حکومتی سلطنتی پایه گذاری شد .
اگر چه عباسیان در امور علمی، آزادی فراوانی به عالمان میدادند لیکن این آزادی تا جایی بود که کم ترین خدشه ای به مبانی حکومت آنان وارد نکند و اگر کسی در باره حکومت و حاکم نگاهی نادرویشانه داشت، سروکارش با قید و بند و حسابش با کرام الکاتبین بود ;محنت احمد حنبل و مالک بیش از آن که به سر مسائل علمی باشد، ناشی از موضع سیاسی آنان بود .
این اختناق تا جایی بود که(( ماوردی ))
اجازه نداد کتاب(( الاحکام السلطانیه ))
خود را در زمان حیاتش چاپ کنند و نتیجه این تنگنا آن بود که عالمان کم تر به مباحث حکومتی و حقوق اساسی بپردازند و میراث ارجمندی برایمان بگذارند .
سومین عامل فقر تفکر سیاسی، عدم تفکیک میان سنت پیامبر اکرم(ص )
و سلف صالح است .بی گمان پیامبر اکرم دستورهایی صادر میکرد و رفتارهایی از ایشان سر میزد، لیکن همه یکسان نبودند :پاره ای از دستورهای حضرت به عنوان نبی و ناظر به حقیقت بی زمانی شریعت و دسته ای ناظر به شرایط متغیر جامعه و ملاحظات خاص زمانی مکانی بود .اگر چه تفکیک میان این دو گونه گفتار و رفتار دشوار است، لیکن شدنی است .
در میان عالمان اصول کمتر کسی به این نکته ظریف و سرنوشت ساز توجه کرده است حتی مصلحانی چون ابوالاعلی مودودی بی توجه به این تفاوت حیاتی ، نظریاتی داده اند که انطباقی با زندگانی امروز ندارد .از این رو برای حل این معضل و گشودن راه تفکر باید مرز دقیقی میان آن ها گذاشت و سنت موقت یا تشریع موقت نبوی را از تشریع عام بازشناخت و بر اساس آن، نظریه پردازی کرد ;برای مثال پیامبر اکرم(ص ) با توجه به شرایط و مصالح خاصی فرمود(( :به آن کس که خواستار مسئولیتی باشد یا برای به دست آوردنش حرص بزند .آن را نخواهیم سپرد )) و مودودی، با استناد به این حدیث هرگونه نامزدی برای به دست آوردن مناصب دولتی یا عضویت در پارلمان را رد میکند .حال آن که این گفتار پیامبر(ص )
بی گمان ناظر به شرایط خاصی و ملاحاظات معینی است .
نکته دیگر در این باب آن است که برای تدوین حقوق اساسی اسلامی، نمیتوان از اخبار آحاد استفاده کرد و تواتر یا شهرت آن ها لازم است ;زیرا نمیتوان مسائل مهم حکومتی را با خبری که گاه یک ناقل بیشتر ندارد و او هم به فرض صداقت ، احتمال خطا در نقل دارد، استوار کرد .
اما چهارمین عامل کم اقبالی تفکر سیاسی، سوء استفاده از دین است .این پدیده در همه ادیان دیده میشود علاوه بر آن یهودیان در طول تاریخ اسلامی در میان مسلمانان نفوذ کرده و مروج عقاید خود بوده اند .معتزله از حربه دین برای فرو کوفتن مخالفان خود و نفوذ در ماءمون عباسی بهره ها بردند و مخالفانشان نیز از این حربه نیک استفاده کردند و ...
مولف با اشاره به چند عامل فرعی بحران تفکر چون بی توجهی به اصل تخصص و نپرداختن به مباحث فقه سیاسی این بخش را به پایان میبرد و بخش دوم را میآغازد و راه هایی برای برطرف کردن بحران ارائه میدهد .
راه های حل بحران
بیشک نخستین راه حل، گشودن در بسته اجتهاد است، به ویژه آن که عوامل بستن باب اجتهاد ترس از هرج و مرج از میان رفته است .وآنگهی سد باب اجتهاد با اصول شریعت اسلامی مغایرت دارد .پس با توجه به پیامدهای منفی سد باب اجتهاد، باید اجازه اجتهاد به عالمان داده شود و آنان با در نظر گرفتن اصول لازم و ضوابط خاص این اصل فراموش شده را احیا کنند .
تنها گشودن باب اجتهاد کافی نیست، بلکه باید اجتهاد زنده باشد ;یعنی تابع تفسیری درست .و این دومین راه حل است .
تفسیر نصوص باید در پرتو واقعیت ها و فهم مقاصد اصلی شریعت و در جهت تقویت اصول اسلامی صورت گیرد .علامه اقبال و شیخ محمد عبده مروج این شیوه تفسیر و مدافع آن بوده اند .
مبادا که تفسیر نصوص به گونه ای باشد که به گفته رشید رضا موجب ارتداد مسلمانان و سرخوردگی آنان از دین گردد .
راه حل سوم آن است که به اصل تخصص در علوم اسلامی توجه شود ;زمانی که بوعلی سینا یا مالک بن انس با خواندن چند کتاب به همه دانش های زمان خود و به تمامی فقه اسلامی مسلط شدند، گذشت .امروزه هیچ کس نمیتواند در همه زمینهها سرآمد باشد و هر کس تنها در حوزه ای ، آن هم در حدی خاص، میتواند متخصص شود .این اصل اگر چه مقبول دانشگاه و دانشگاهیان است هنوز در حوزه های علمی جای خود را باز نکرده است و لازم است به این نکته توجه خاصی بشود .نتیجه این بی توجهی تمرکز فقیهان بر مباحث خاصی فقه مانند معاملات و تن زدن از مباحث مربوط به فقه سیاسی است .
چهارمین نکته، مساءله تقلید از غرب است .تقلید از غرب واقعیتی است انکار ناپذیر و تابع اصل نفوذ فرهنگ ها .نمیتوان یکسره از غرب برید و نباید دربست تسلیم آن شد .پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟ باید برخی مسائل را از آنان فرا گرفت و به بعضی دیگر پشت کرد و به داشته های خود اکتفا نمود .مواردی که نباید در آن ها از غرب تقلید کرد، ناظر به فرهنگ روحی و اخلاقی است . ما بهترین الگوهای اخلاقی را داریم و در این زمینه هیچ نیازی به غرب نداریم . به گفته اقبال(( :اروپا از ساختن مدنیتی انسانی ناتوان است )) .نظریات فلسفی و سیاسی غرب چون مارکسیسم و سوسیالیسم نیز پذیرفتنی نیست و باید آن ها را کنار گذاشت .
لیکن ما نباید خود را از دستاوردهای درست غرب محروم کنیم .ما میتوانیم در زمینه های علمی ، تجربه سیاسی و سازمان های سیاسی از غرب اقتباس کنیم، بی آن که اصول و مبانی خود رااز دست بدهیم .
اما پنجمین و آخرین مساءله در این زمینه، مساءله خشونت است .آیا احزاب سیاسی دینی مانند اخوان المسلمین میتوانند برای کسب قدرت از خشونت استفاده کننده . بی شک این شیوه شکست خورده است و برای کسب قدرت باید از اصلاح و تغییر فرهنگ حاکم و تبلیغات و کار تدریجی شروع کرد .آنچه شیخ محمد عبده در این زمینه آغازید درستتر از عملکر دیگران بود .
پیروزی احزاب سیاسی در گرو داشتن آرمانی روشن و رهبرانی فرهیخته و درستکار است، نه اقدامات خشن برای کسب قدرت .
کتاب با اشاره به مساءله فقر اقتصادی ، به عنوان مساءله ای فرعی پایان مییابد .
نقد و ارزیابی
مهمترین امتیاز کتاب شواهد و ارجاعات فراوان آن است ;تقریبا در هر صفحه ای شاهدی برای ادعای خود آورده است و مولف از مطالعات فراوان خود بهره ها گرفته و کوشیده عصاره آن ها را در این وجیزه بیاورد و نهایتا در طرح مطلب موفق باشد .
اما مهم ترین اشکال مولف فقر تفکر سیاسی نوشته خودش است .
مولف بدون چهارچوب سیاسی مشخص، ندانسته پا به ورطه ای میگذارد که در آن هزاران کشتی فرو شده است ;به ویژه در مباحث تاریخی مولف کم ترین خصلت نقادی ندارد و گفتهها و نظریه ها را بی آن که به محک خرد بسنجد نقل میکند .
مولف، هر چند پر معلومات است، توان ارزیابی ندارد .لذا از تحلیل واقعیت ها و رسیدن به بایدها ناتوان است و از رهنمودهایی که برای حل بحران میدهد بوی خامی میآید .
نخستین عامل بحران تفکر سیاسی به نظر مولف بستن باب اجتهاد در قرن چهارم بود . حال آن که این مساءله خود نتیجه بحران تفکر سیاسی و راه حل تفرق و تمذق جامعه اسلامی آن روزگار بود .حق آن است که مولف به زمان های پیشتر باز میگشت و ریشه این بحران را در جای دیگری میجست ;برای مثال دوران خلافت دوم عباسی با حاکمیت ترکان و سردارانی چون(( وصیف )) و(( بغا ))
همراه است .همانها که خلیفگان عباسی را چون لعبتک و عروسک خیمه شب بازی به حرکت و طوطی صفتانه به سخن وا میداشتند به گونه ای که پگاه کسی را به خلافت بر مینشاندند و شامگاه در چشمش میل میکشیدند و به گدایی وا میداشتند و از نهاد خلافت جز نامی نمیگذاشتند .خلافت یک شبانه روزه (( ابن معتز )) و کشته شدنش بهترین شاهد این ادعاست .تا آن جا که شاعری در این باب میگوید :
خلیفه فی قفص بین
وصیف و بغا
یقول ما قالا له
کما یقول الببغاء
پیش از آن نیز نقش ایرانیان در بر انداختن امویان و به قدرت رساندن عباسیان و نفوذ شعوبیان در دستگاه خلافت و رواج فرهنگ ضد عربی قابل توجه است که البته این جنبش خود بازتاب سیاست های نژادی امویان و حرکت های برتری طلبانه عرب ها و زیر پا نهادن آموزه های اساسی قرآن کریم است .
بنابراین اقدامی که در قرن چهارم صورت گرفت اگر چه میتوانست یکی از عوامل بحران در آینده باشد، خود معلوم عوامل بحرانزای دیگری بود .حمایت خلیفه سوم از معاویه و تقویت فرهنگ قبایلی از همان نیمه قرن اول زمینه بحران تفکر را پدید آورد . در این باب نوشتهها و تحلیل های عبدالعزیز الدوری در(( مقدمه فی تاریخ صدر الاسلام))(
بیروت .دارالمشرق، 1984 )
و عباس محمود العقاد(( المجموعه الکامله )) ( المجلد الثانی :العبقریات الاسلامیه )
ما را از بحث بیشتر بی نیاز میکند .
در چنین اثری مولف بایست بذرهای بحران و زمینه های رشد آن ها را بهتر میشکافت و به خاستگاه آن اشارت میکرد، به ویژه آن که تحلیل او از قضایا تحلیلی تاریخی است .لیکن ضعف مولف از همین جا آغاز میشود و بی آن که در صدد به دست دادن چارچوبی برای تحلیل مسائل باشد .میکوشد به نتایجی فراتر از آنچه پیشینیان بدان دست یافتند برسد و این از مقدماتی که مولف چیده است ساخته نیست .
در حقیقت مولف دو مسئله را نادیده میگیرد :نخست پدیده هایی را علت بحران معرفی میکند( مانند سد باب اجتهاد ) که خود معلول این بحران هستند .دیگر آن که از نقد اقوال تاریخی و تحلیل نقادانه مباحث در مواردی که احیانا خود، نیاز به نقد دارد میپرهیزد .در این جا به اختصار برخی اظهارات و استشهادات تاریخی مولف را صرفا برای نشان دادن بی توجهی به نگرش تاریخی ایشان نقل و نقد میکنیم تا روشن شود که بی گذر از این فرهنگ دیگر ساخته و قالب تنگ تاریخی نمیتوان حال را آن گونه که هست دید و بی محک زدن گذشته روزگار معاصر سنجیدنی نیست :
1 .مولف اختلاف حضرت علی(ع ) با معاویه را ناشی از دو دیدگاه در باره راءی دهندگان و انتخاب کنندگان خلیفه میداند ;یعنی این مسئله که آیا تنها اهل مدینه حق انتخاب خلیفه دارند؟ یا همه مسلمانان؟( ص98 ) آیا حقیقتا تن زدن معاویه از بیعت با امیرمومنان و جنگ صفین ناشی از این تفاوت دو دیدگاه و بر سر تفسیر یک مسئله بود؟ پس چرا معاویه در برابر خلفای پیشین که همه به نوعی تنها بیعت اهل مدینه را معتبر میدانستند سکوت کرد و از بیعت تن نزد و چرا در برابر امیرمومنان بیعت خود را مشروط به امارت شام کرد؟ این اظهارات تنها گویای جهل یا تجاهل مولف است و بس، جهل مولف را که نمیتوان باور کرد ;زیرا خود داستانی از(( العقد الفرید )) نقل میکند به این مضمون که :در سال 55 هجری معاویه میخواست برای فرزند خود یزید بیعت بگیرد و نمایندگانی از شهرهای مختلف دعوت کرد و با تهدید از آنان بیعت گرفت و در جای دیگری از قول دیگران بغی معاویه را بر ضد علی(ع )
نقل میکند .
2 .مولف طی یک صفحه(ص81 ) هر چه در طول تاریخ بر ضد شیعه تهمت گردآوری شده است یکجا به شیعه نسبت میدهد و اندیشه آنان را متاءثر از یهودیت و مسیحیت و .... میداند .
وی از نقش(( عبدالله بن سباء )) نام میبرد( شخصیت مجعولی که محققان معاصر هر جه را در این باب باید گفت گفته اند )
و برای او حقیقتی تاریخی و رسالتی دینی میآفریند و . ...
این برخورد دون شاءن کسی است که میخواهد برای تفرقه امروزی مسلمانان نسخه ای تجویز کند .
3 .مولف عاملان قتل عثمان را طوایفی میداند که به ظاهر مسلمان شده اما در باطن همچنان کافر بودند .این نکته نیز نادرست است و نشان جهل یا تجاهل مولف . واقعیت آن است که به گواهی نصوص تاریخی سلسله جنبانان شورش بر ضد عثمان دو تن از صحابیان بزرگ بودند :طلحه و زبیر ;که هر دو از اعضای شورا و عشره مبشره به شمار میرفتند !
4 .معتزله نیز از تهمت یهود زدگی بی نصیب نمیمانند و مولف آراء و کردار آنان را متاءثر از نفوذ یهودیان میداند .بی شک معتزله خطاهایی داشتند و حرمت و حریم مخالفانشان را رعایت نکردند .اما خطاهایشان تنها به بزرگی خطای مخالفانشان ;یعنی اشاعره بود .لیکن آیا دیدگاهشان متاءثر از یهودیت بود؟ آیا مولف حاضر است این نسبت را به اشاعره بدهد؟ چرا؟ در این تحلیل ها جا به جا تئوری توطئه به چشم میخورد که از ارزش علمی نوشته مولف میکاهد .
5 .گاه مولف با دین برخوردی مارکسیستی دارد و این تحلیل او را مخدوش میکند ; در مبحث سوء استفاده از دین از مبازران لهستانی و ایرلندی نام میبرد که برای استقلال، متدین به دینی جز دین حاکمان میشوند ;مثلا ایرلندی ها از آن رو به مذهب کاتولیک روی میآورند که انگلیسی ها پروتستان هستند !آیا نمیتوان تفسیر معکوسی ارائه کرد و گفت چون ایرلندی ها کاتولیک بودند ، نمیخواستند حاکمیت پروتستان ها را بپذیرند؟
حاصل آن که مولف در طرح مباحث، موفق و به همین جهت کتابش خواندنی است .لیکن از تفسیر درست مسائل و بیان علل بحران و نتیجتا ارائه طریق ناتوان، زیرا شناخت حال و دست اندازی به آینده در گرو شناخت گذشته و نقد آن است و این کاری است نه چندان خرد و هر کسی به صرف انباشتن معلومات از پس آن بر نمیآید که : نه هر کسی که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاه داری و آیین سروری داند .