چکیده :
موضوع اسلام و زمانه، یا اسلام و تجدد، به یکی از موضوعات بحث انگیز زمان ما تبدیل شده است. در قرن حاضر اندیشمندان و نویسندگان به طور چشمگیری بدین موضوع رو آورده اند. برآیند این اقبال روز افزون، نوشته های پرشمار و گرانمایه ای است که درباره محتوا و روش این مبحث پدید آمده است. با این همه، تحولات سترگی که در قلمروهای نزدیک به ما به صورتی غافلگیر کننده مؤثر بوده، دستاوردهای فکری را از همپایی با تاثیرات آن تحولات ناتوان ساخته و موجب آشفتگی و به هم ریختگی مفاهیم به کار رفته در این قلمرو شده است. این آشفتگی، مانع بروز و ظهور گرایشی نوگرا، نوساز و پردامنه شده است که عهده دار اجتهاد عصری و شایسته اهتمام باشد.
حسن جابر از چهره های بارز دانشگاهی در لبنان و سردبیر مجله المنطلق، این موضوع را دستمایه تحقیق قرار داده است. با تشکر از جناب آقای وصفی از رایزنی جمهوری اسلامی ایران در لبنان که این مقاله را جهت درج در این فصلنامه ارسال کرده اند، ترجمه آن را تقدیم می کنیم.
مراکز دینی و حوزه های علمیه، که از آنها اجتهاد و تحقیق علمی پرمایه ای انتظار می رود، هنوز به طور جدی به مسئولیتهای خود نپرداخته اند، و مبارزه جوییهای روزگار ما غیرت و حمیت پرداختن به قرائتهای نوین را در آنها برنینگیخته است. عمده کاری که حوزه های ما انجام داده اند، محدود شدن در فضای خاص خود بوده است. اینان در این گام انزواجویانه تنها در پی احیای محصولات علمی اندیشمندان و مجتهدان گذشته بوده اند; بی آن که کارگاه تحقیقی نوگرا را راه اندازی کنند; کارگاهی که از پیشینیان بهره بگیرد و از نوآوریهای اندیشه نوین انسانی نیز تغذیه شود. چنین تحقیقی ناگزیر باید دلمشغول واقعیات موجود و پرسشهای فراوانی باشد که از دل این واقعیات بر آمده است.
اندیشه انسانی نگرشها و تحلیلهایی روش شناسانه در باب متن شناسی و تفسیر متون به دست داده است که محققان می توانند به مدد آنها مفاهیم و قلمروهایی از معنا را درک کنند که پیش از این در حوزه تحقیق نمی گنجیدند; چنان که روشهای انتقادی می توانند محقق را در رها شدن از تاثیر قید و بندهای زمانی و تاریخی یاری دهند; قید و بندهایی که همچنان در قلمرو معانی پردامنه متون دینی حضوری زیانبار، و در بررسی احادیث و روایات نقشی محدود کننده دارند. روایات نیز به دلیل کاربرد زیاد و نیز حاکمیتشان بر همه منابع، حتی قرآن، توانسته اند حکم دارای شرایط خاص را بر حکم مطلق، و احکام موضوعات زماندار را بر اهداف حقیقی دین غلبه دهند.
اصرار ورزیدن بر تکرار «آنچه برای ماست مربوط به ماست، و آنچه از آن دیگران است مربوط به آنان است »، به اندیشه اسلامی آسیب رسانده است. امروزه پذیرفته و روا نیست که گفته شود اندیشه اسلامی ساختار معرفتی تکامل یافته ای است که قابلیت داد وستد با دیگر اندیشه ها را ندارد، و دستاوردهای سلف صالح برای تولید اندیشه و پیشرفت در علوم و تحقیقات کافی است. چنین سخنی ظاهرا براصالت و اعتبار تفکر اسلامی تاکید می ورزد، اما به واقع به این معناست که این اندیشه خارج از اختیار و تملک اندیشه بشری است. در این صورت، اندیشه بشری همواره از آن بیگانه خواهد بود و دیگران نیز نمی توانند بر اساس منطق مشارکت و گفت وگو خارج از چارچوب علوم دینی به نقد آن بپردازند; چنان که پژوهشگران اندیشه اسلامی در درون آن نهاد نیز دیگر فایده ای در رو آوردن به اندیشه انسانی نمی بینند. به دلیل این طرز تفکر است که راههای تعامل و ارتباط بسته شده، و تحقیقات اسلامی در مراکز دینی در وادی تقلید غرقه شده است; تا حدی که در گذر از چالشهای بسیاری که همواره بر دروازه های این مراکز می کوبند، ناتوان می نماید.
بارها گفته اند و گفته ایم که اسلام دینی است جهانی. اولین مقتضای این جهان شمولی، گشاده دلی و حضور جدی در آوردگاههای بحث و گفت وگوست. این دو جنبه حیاتی، یعنی گشاده دلی و حضور جدی و پایدار، عهده دار ایجاد انگیزه و رغبت برای بحث و بررسی نو به نو و همیشگی هر دستاورد فکری است; خواه در قلمرو فقه باشد یا اصول فقه یا کلام; چه برسد به فلسفه و منطق. اگر متون دین بارها بازخوانی شود، مطمئنا هیچ آسیبی در آن راه نخواهد یافت. آیا اجتهاد و تولید مفاهیم نو، بدون تامل و بازنگری، دست یافتنی است؟
متاسفانه جمود و بسته اندیشی، به مفهوم اجتهاد نیز سرایت کرده است، و امروزه اجتهاد هم معنا شده است با اندوختن و انباشتن دستاوردهای پیشینیان و تکرار مقولات گذشته; به گونه ای که گذر کردن از آن یافته ها به افقهای جدید مجاز شمرده نمی شود.
پویش متقابل متن و معرفت
از نگاه روش شناختی، متن شناسی از قلمروهای حیاتی ای است که شناخت آن برای تحول و گسترش درک ما درباره مدلولهای مختلف متون دینی، یعنی قرآن، سنت پیامبر و احادیث، نقشی ضروری دارد. متن شناسی پژوهشگر را به فنون دقیقی آشنا می کند که به او در پی جویی ابعاد و دامنه هایی از معنا، که پیشتر بدانها راه نداشت، یاری می رساند; و او را به ابعاد، اهداف و جنبه های مختلف فهم رایج و متعارف رهنمون می شود. اما این فن تنها حاوی امکانات و کلیدهایی است که در فهمیدن متن به کار می آید. به عبارت دیگر، فقط در حد یک مقتضی و زمینه ساز است، نه بیشتر. از این رو، در کنار آن به وجود شروطی اجتناب ناپذیر نیاز است، که چه بسا بدون آنها به کار گرفتن متن شناسی در تحقیقات عمقی به نتیجه مطلوب نینجامد. شرط اول، دستیابی به وسعت دید و شناخت است، زیرا نمی توان به جست وجو در کناره های متن و احاطه یافتن بر راههای ورود به آن بسنده کنیم، بی آن که این معرفت روش شناسانه را با اندوخته عظیمی از دانشها به نسبتی برابر با داده های متن تکمیل کنیم. هر قدر پژوهشگر به پرسشها و شناختها و افقهای دید وسیعتری مجهز شود، بیشتر می تواند به دنیای متن راه یابد و در اعماق آن غور کند. گوهرهای گرانبها را کسی می تواند به چنگ آورد که در غواصی آزموده، و با جست وجو در اعماق آشنا باشد; و تنها افراد ماهر و کار آزموده هستند که از چنین تواناییهایی برخوردارند. گاهی تعمق در فهم اندوخته ها نیز به تنهایی کفایت نمی کند، زیرا در احاطه بر اندوخته ها بسط معرفت و آگاهی نیز تاثیر زیادی دارد. بنابراین، ورود در قلمرو معنای متون، که تواناییهای چشمگیری در آنها نهفته است، آمادگی و تلاشی مستمر و پرزحمت در جهت شناخت و تحقیق می طلبد. و گرنه، حاصل این تلاشها چیزی جز صدفهایی تو خالی و تقربهایی سطحی، که گاهی زیانشان از سودشان بیشتر است، نخواهد بود.
متن، مانند صخره های صاف، موجودی جامد و بیجان و در معرض تراشیدگی و خوردگی نیست، بلکه موجودی است زنده که حیات و زندگی در گرو آن است; و هر گاه فرهنگهای زنده و درکهای سرشار از پرسش و انگیزش سراغ آن بروند، از گرمی وجود زنده آن برخوردار خواهند شد. مشاهده و درک شروط تعامل با متن، ما را بدین باور سوق می دهد که اگر پژوهنده دنیای متن اندیشه ای بسته و محدود داشته باشد - یعنی فارغ از روال معمول زندگی و نشیب و فراز آن باشد - از متن جز آنچه در آن کاشته است برداشت نمی کند; بر خلاف پژوهشگر زمانه شناسی که خود را در مرکز زندگی می یابد. چنین کسی به یقین گرمای تعامل با این موجود زنده و فیاض را با تمام وجود حس خواهد کرد.
فراموش نکنیم که متن قرآن از حقیقتی مطلق و بی نقص صادر شده است; و کسی که بدان می پردازد، موجودی است محدود که از درها و گوهرهای آن تنها به اندازه ظرفیت خود بهره می گیرد. از این رو، هیچ کس نباید مدعی احاطه کامل و نهایی به نهفته های متن باشد، زیرا متن از روی شفقت به حال پژوهشگر محدود، بیشتر از تواناییهای محدودش بر او تحمیل نخواهد کرد. خدا رحمت کند کسی را که حد و اندازه خودش را بشناسد و پا را از آن فراتر ننهد. نیز باید توجه داشت که متن قرآن فرو فرستاده شده است تا جهانی و انسانی باشد، زیرا از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.
بنابراین، پژوهشگر نباید در را پشت سر خود ببندد و درباره معنای متن دعاوی ناقصی را طرح کند; در حالی که آکنده از برداشتها و تلقیهایی است که از فرهنگهای منطقه ای و بسته و نیز انفعالات شخصی و محدود انتزاع شده اند. مباد که چنین تلقیهایی را، به سان مفاد و مراد جدی متن، به انسان و جهان عرضه کند.
اسلام و بازاندیشی
در این آموزه میان مسلمانان توافق است که دین آنها، از آن رو که دینی است فطری، انسان مدار است. نیز یکی از بدیهیات تفکر کلامی اسلام این است که اندیشمندان مسلمان باید در ادله عام و مطلقی که فطرت و احساس انسانی را مخاطب قرار می دهد، کند و کاو کنند; تا در نگرش خود به زندگی آنها را نقطه اتکای خود بدانند. چنین کاری اقتضا می کند که پژوهشگر همه ادله ای را که موضوعی خاص یا مقید به زمان و مکان دارند به کناری بنهد، زیرا چنین ادله ای با مقاصد عمومی دین نمی سازد. همچنین این ادله کارکردی محدود در شرایطی معین داشته اند، و نمی توان در حال و هوای فرهنگی دیگری آنها را مبنا قرار داد. بنابراین، عالمان و پژوهشگران متخصص در معارف اسلامی باید خود را موظف بدانند که به محتوا و جنبه های انسانی نهفته در ساخت کلی قرآن بپردازند تا بتوانند آن محتواها را به بشر تقدیم کنند.
نگرش ما به این نظریه، نگرشی بنیادین و کلامی است، ولی میزان تحقق آن در گرو وسعت یا محدودیت افق دید کسی است که به دلیل رو آورده است. نیز بستگی دارد به میزان اشراف یا احاطه محقق به گرایش انسانی عام از یک سو، و جنبه های مشترک فرهنگها از سوی دیگر. از این رو، طرحی که برآمده از بستر فرهنگی بسته و نگرشی یک سونگر به انسانیت است و ادعا می کند که تنها یک نگرش بیانگر حقیقت دین است، نمی تواند استوار و پابرجا باشد. ممکن است به نظر برسد که چنین شرطی در مقام عمل دست نیافتنی است، زیرا آدمی هر اندازه افقهای دیدش وسعت یابند و فرهنگ و آموخته هایش دامنه دار شوند، باز فرزند محیط و در بند حال و هوای خاص خودش است. چنین کسی هر قدر بکوشد، نمی تواند از پوسته خود خارج شود. با این همه، تحولات سترگی که در نیمه دوم قرن حاضر پیش آمده است - و نیز رویکرد جهانیان به شناخت همدیگر در پی دستاوردهای دانش بشری در علم ارتباطات - می تواند ازعهده دفع این شبهه یا توهم برآید که تحقق نگاه باز و اشراف به اندیشه بشری دست نیافتنی است.
متون مقدس به اندازه نقاط تاریکی که در آنها روشن می شوند بهره می دهند. متن معنا و مضمون را به اندازه و سطح نگاه ما منعکس می کند، و آن گاه که فارغ از مکان و موقعیتی خاص بدان احاطه یابیم، متناسب با حجم نگاهمان ابعادی از آن را آشکار می سازد. از این رو، اندیشمندی که به متن دینی رو آورده است، باید فرهنگ و اندیشه ای جهانی داشته باشد تا بتواند نورافشانیهای محتواهای فراگیر و نهفته متن را ببیند. او باید با جوامع و گروههای مختلف انس داشته باشد تا مفاد و مدلول متن را به درستی و به صورتی فراگیر دریابد. زیبنده چنین شخصی آن است که انسی فراگیر و درکی انسانی و جهان شمول داشته باشد. در این راستا، چه بسا علم به مقاصد کلی شریعت - البته نه به معنای رایج آن در میراث اندیشه اسلامی، بلکه به معنای نوین آن - بتواند چارچوبی مناسب و زمینه ای گسترده برای بحث و تحقیق در اختیار ما قرار دهد. علم به مقاصد علمی بسته و نهایی نیست که با دست یازیدن به آن بخواهیم خود را از رنج تحقیقهای بعدی آسوده سازیم، بلکه این دانش چون خود اسلام افقی است گشوده بر معنا، که به یمن آن هر بار از درون متنی دفینه ای را بیرون می کشیم که پیش از این برای ذهنمان دشواریاب می نمود. هر قدر بر دانش و معرفت و وسعت نظر پژوهشگر افزوده شود، به همان اندازه می تواند در ابعاد گوناگون معنا و مفاد دلیل غور کند.
قرآن امانتی است که برای انسان خلیفة الله به ودیعت نهاده شده است; و چشمه ای است جوشان و پرفیض که از حقیقتی مطلق برای زمانی نامحدود، و بشری معرفت پژوه صادر شده است. پس در حد و توان یک عالم یا یک نسل از علما یا یک مقطع خاص زمانی نیست که به همه ابعاد محتوایی آن راه یابند; هر چند و هر قدر از تحول و پیشرفتی برخوردار شده باشند که بتوانند بر همه زندگی سلطه پیدا کنند. متن چونان زندگی همواره در حرکتی دایمی است; و آن گاه که زندگی از حرکت و کشف و انکشاف باز بایستد، تنها می توان گفت که متن از عرضه معنا باز ایستاده است. حقیقت اجتهاد و آفاق آن نیز در همین معنا نهفته است; هر چند امروزه از مفهوم اصلی آن دور شده ایم به طوری که با جمود و تحجر و تبعیت از رای مشهور یا اجماع هم معنا گشته است. امروزه مؤسسات دینی ما به مراکزی علمی تبدیل شده اند که کارکرد اساسی آنها عرضه شرح و تعلیق و حاشیه شده است، و از وظیفه اجتهاد و نوآوری در آنها خبری نیست.
اجتهاد و زندگی
در این میان توهمی هست که می کوشد بر مسند حقیقت تکیه زند; و آن این که باب اجتهاد همواره گشوده است و گروهی از مسلمانان از این نعمت برخوردارند و دیگران از آن محروم اند. اما درنگ دقیق در واقعیتهای موجود ما را به داوری و حکمی دیگر رهنمون می شود. برای نیل به داوری درست در این باره کافی است که آرای فقیهان را در طول ده قرن گذشته ارزیابی کنیم; تا آشکارا بیابیم که درک و تلقی کلامی و فقهی در هیچ زمینه ای پیش نرفته است.
علم کلامی که مبادی آن در قرن دوم هجری ظهور یافت و منظومه آن در قرن پنجم هجری کامل شد، هیچ تغییر و تحول چشمگیری نداشته است. همچنین نقش و سهم متاخران در آن اغلب از تکرار گفته های پیشینیان یا شرح و بسط عبارتهای دقیق و سخت ساخت آنها فراتر نرفته است; و از بازنگری در مبانی و زیرساختها و نقد دیدگاهها اثری به چشم نمی خورد. گویا تاریخ در زمان ظهور آن دانش ایستاده، و بشر در محدوده همان موضوعات قرنهای نخستین باقی مانده است. پسینیان همواره خود را متعهد به حقایقی دانسته اند که از دیر زمانی بدانها دست یازیده اند; و وظیفه خود را تنها در حمایت و دفاع از آن حقایق می جویند.
آنچه به علم کلام نسبت داده شد، قابل انطباق بر فقه نیز هست. فقه یعنی مجموعه ای از احکام درباره مجموعه ای از موضوعات. امروزه در این توهم گرفتار آمده ایم که گویا آن موضوعات هیچ تغییری نکرده اند، یا تلقی ما از آنها مطلق و نهایی بوده است، لذا تجدید نظر در موضوعات و بازنگری در احکامی که با تحول موضوعات دگرگون می شوند، اری است بی فایده.
بی تردید درک موضوعات تا حد زیادی بسته به درک متن از یک سو، و نوع نگاه ما به موضوع از سوی دیگر است. در نگاه دقیق به مسئله، هیچ کدام از این دو وجه ثابت نیستند و هر ادعایی درباره ثبات معرفت ما به متن، به حجتی بر ضد او تبدیل می شود، زیرا صاحب فرضی این ادعا پیشتر نیاز به اجتهاد و نیز حجیت نداشتن رای مشهور و چه بسا رای مورد اتفاق را پذیرفته است; چنان که برخی از مذاهب بر این باورند. ادعای عدم تغییر موضوعات - و به عبارت دقیقتر عدم تغییر درک ما از موضوعات - از سست ترین و ضعیف ترین ادعاهاست، زیرا اغلب موضوعات دارای ماهیاتی مشخص و ثابت نیستند و با تحول شناختهای پیرامونی آنها دگرگون می شوند. از این رو، ما همواره در برابر دو متغیر قطعی (موضوعات و فهم ما از آنها) قرار داریم، ولی از روند تولیدات علمی در این باره چنین بر نمی آید که پژوهشگران قلمرو اجتهاد در حسابگریهای خود تحول فهم و شناخت را مد نظر قرار داده باشند. بنابراین، فرآورده های آنها تنها بازخوانیهای همسان دیدگاههای بنیانگذاران در قرنهای دوم و سوم درباره برخی فرق، و در قرنهای چهارم و پنجم درباره برخی دیگر از فرق است.
شاید نگاهی گذرا به شیوه های آموزشی پذیرفته شده در مراکز علوم دینی و کتابهای درسی رایج در آنها، برای پذیرش جمود حاکم بر این مراکز کفایت کند. تاریخ تدوین برخی کتابهای فقهی ای که در این مراکز مبنای تدریس قرار گرفته است، به قرن هفتم هجری یا اواخر قرن هشتم برمی گردد. آیا اصرار بر مبنا قرار دادن تالیفات فقهی کهن، نگاهی جمود گرایانه به فقه را نشان نمی دهد؟ و بدین معنا نیست که تحولاتی که دامنگیر زندگی ما شده و آن را زیر و رو کرده است، تنها تحولی است گذرا که هیچ ربطی به فقه ندارد؟; همان فقهی که همگی آن را فقه زندگی می دانند.
شاید این سخن به ساحت برخی از نگاهبانان مواریث، که کارشان را ارج می نهیم، آسیبی برساند، ولی مصلحت دین و اندیشه دینی تعارف بردار نیست و با دغدغه ایستایان - که به سرور و انبساطی ناشی از انس با مواریث چونان دارویی خواب آور دچار شده اند - نمی سازد. اینان به صدای شرشر رودهای زندگی، که موسیقی حرکت و نو شدن را می نوازند، توجهی ندارند. تکلیف الهی و شرعی ما را به جنباندن و بیدار کردن این موجودیت به خواب رفته وا می دارد، نه به طولانی کردن دوران رکود و جمود آن; چنان که برخی تصور می کنند. این پروردگار هستی و زندگانی است که سنت نو شدن را در آفرینش به ودیعت نهاده است. تجدد بدعتی نیست که انسان خلیفة الله بخواهد با آن بر خواست آفریدگار متعال بشورد. وظیفه شرعی پیش رفتن و تلاش مستمر را الزام می کند، نه ستیزه جویی با خواست و فرمان الهی درباره به خدمت گرفتن دیگر آفریده ها، سختکوشی و تقرب به نشانه های الهی در کرانها و جانها را.
تفکر اسلامی و جنبه های بحث انگیز تجدد
همواره درباره تجدد و عصری بودن پرسشهایی طرح می شود، و از عالمان متخصص در تفکر اسلامی خواسته می شود تا در پاسخگویی بدانها مشارکت جویند. حال آن که این پرسشها خالی از ابهام نیستند; به ویژه با توجه به این که اسلام از قالبها و راه حلهایی خارج از درک دین پژوهان برخوردار نیست. اسلام موجودیتی فکری، که قابل برداشتهایی نهایی باشد، نیست، بلکه در متون آن توانایی بسیاری برای رساندن معنا نهفته است، و همواره راه نایل شدن به کنه مقاصد، اهداف و معانی را برای عالمان و محققان باز می گذارد. از این رو، ضروری است که در قضیه «اسلام و جنبه های بحث انگیز تجدد» تعدیلی صورت دهیم و آن را در قالبی واقعی تر و معقولتر طرح کنیم: «تفکر اسلامی و جنبه های بحث انگیز تجدد»، زیرا راه حلهایی که در پی عرضه آنها هستیم، از سطح فهم و درک پژوهشگران و اندیشمندان بیرون نخواهد بود. اندیشمند مسلمانی که از عمق جان و خرد پذیرای معانی انسانی و مهرورزی به دیگران است، در متن قرآن جز خیر و زیبایی و حق نمی بیند. در صورتی که گاه با دیگرانی روبه رو می شویم که در رویکردشان به معارف اسلامی آکنده از تعصب و معتقد به برداشتهایی دیگر هستند. از این رو، تحقیق در این موضوع را صواب انگاشتیم; تا بر این دین گشوده بر انسانیت و معنا، وزر و وبال جمود و بسته اندیشی شیفتگان نگرشهای رایج و حاکم را تحمیل نکنیم.
کوتاه سخن این که دین اسلام با قرآن و سنت شریفش، دنیایی است زنده و نو شونده; و فضایی است گشوده بر زندگی که از قدرت شمول و فراگیری برخوردار است; و گاهی فراخوانی است به مسابقه در راه گشودن فضاهایی جدید که نگرشهای حاکم را پشت سر می گذارد و در برابر بشر پنجره هایی را می گشاید که حتی اندیشه انسان معاصر نیز بدانها راه نیافته است. اسلام به این معنا قالبی نیست که فقط حاوی استعدادی همیشگی برای تطبیق دادن باشد، بلکه گاهی معناها و مدلولهایی از آن می جوشد که پیشتر متداول نبوده است، ولی همه اینها در گرو نوآوری خواننده متن و توانایی اش بر کشف داده های نو است. این دقیقا معنای اجتهادی است که در قلمرو تحقیقات اسلامی مطمح نظر است; چنان که مقصود از اجتهاد در همه شاخه های دیگر معرفت نیز همین است.