زمانه سخت رکاب همی کند به جفا
جهان ادبیات فارسی، بویژه دنیا شعر پارسی، سرشار است از پدیده ها و موضوع های شگفت که مشاهده دقیق و عمیقی را می طلبد، زیرا ممیزه هنر شعر فارسی به عنوان گران بارترین میراث فرهنگی جامعه کهنسال ما، تفکر است. تفکری که منفعلانه محض نیست، بلکه عرصه ای است از کنش و واکنش و جدالی سرشار از صحنه های گیرا، گستره ای لبالب از شادی و غم، و کر و فر پیشروی و بازپس نگری که مباد در ورطه ای درافتد و برنخیزد.
فرارفتن از فرود تا بینهایت بدون مرز و احساس شرح صدر و فراخی وجود آدمی که جهان با تمام گستردگی دربرابرش ذره ای جلوه ندارد، در ادبیات عرفانی یکسوی تفکر و اندیشه را درشعر فارسی می نمایاند و سوی دیگر آن را درگیری شاعر- آدمی با ناملایمات روزگار و واقعیات ملموس می سازد که دراین فاصله مرگ وسیع ترین بخش این فاصله را پر می کند و لابه لای این سقف سنگین- مرگ باوری و مرگاندیشی- را تنگناهای روابط عینی زندگی می سازد که گله گذاری ها و آه و ناله ها و شکوه ها و شکایت ها (بث الشکوی ها) از آن برمی خیزد.
نگاهی به این وادی فراخ و فراخنای بیکران درشعر شاعران دستمایه تحقیقی سترگ می تواند باشد.
به طور کلی مراثی و بث الشکوی ها با گوناگونی و تنوعی که درشعر فارسی دارد، در بسیاری از آثار پرشکوه و تأمل برانگیزند زیرا در بسیاری از سروده ها، اندیشه های شگرف و احساس و عاطفه غنی درکنار تنوع زاویه دید، مجموعه ای بدیع را در دسترس قرار می دهد. درهمین نگرش ها شخصیت شاعران بخوبی نمایان می شود و ضعف و قدرت آنها خود را بروز می دهد. نوشتارذیل طرحی است از سروده های اثیر(الدین) اخسیکتی در پهنه مراثی و بث الشکوی ها. نمونه ای از یک کار گسترده تر و ادامه دار را نشان می دهد که بخشی از آن بزودی پایان می یابد.
اثیر نام اوست و منسوبست به اخسیکت از قراء فرغانه. و خود آورده است که «اثیراخسیکتی»؛
«چون پرسیدی با تو بگویم که کیم
استاد سخن اثیر اخسکتیم»
بعدها تذکره نویسان از او به «اثیرالدین» نیز یاد کرده اند «اثیرالدین اخسیکتی»
زمان تولد وی نامعلوم است اما براساس معاشرت با درباریان و مدح حکام معلوم می دارد که شاعری از قرن ششم است و مرگ وی را دهه هفتم این قرن نوشته اند. دکتر ذبیح الله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران دو قول 750 و 577 را ترجیح می دهد.
می گویند در دمادم مرگ دو بیت زیر را گفته است:
چو از سوگ من بازگردند قومی
نهاد بخاک اندر اخسیکتی را
بیامرز یا رب مرآن را که گوید؛
بیامرز یا رب مر، اخسیکتی را
اثیرالدین اخسیکتی شاعر را، دلبستگی به فرم، که درفنون بلاغت می جوید و رفتن درپی صنعت های ادبی ازلطف سخن دور می کند و از آب احساس و عاطفه درشعر فرو می کاهد. اما تمام ابیاتش درحصار فرمگرایی و اندیشه های علمی رایج زمان نماند، اثیر را ادبیات نغز و آبدار با تصویرهای گرم وگیرا کم نیست. گرچه دوگانگی موجود در غالب اشعار شاعر، از اصالت و جزالت و گوارایی آن فروکاسته و سبب شده است اقبال مخاطبان شعر فارسی به آثار وی کمتر باشد و درمیان منتقدان و علاقه مندان ، شاعری با مرتبه و جایگاه متوسط شناخته شود و زیر سایه بزرگان عصر خویش مانند انوری ابیوردی قرارگیرد.
شاید همین دریافت از سروده های اثیرالدین سبب شده تا وی نتواند در حد انتظار، مشتریان درباری و حواشی دربارها را راضی کند و جایگاه مشخص و مقبولی نزد سلاطین و صدور وصاحبان نفوذ و قدرت بیابد لذا از کم لطفی و توجه کمتر به خود نگران بود. سفرهای وی که علت دورماندن از دیار آشنا و همگنان را در پی داشت و نیز نیافتن دوستان و مجالسان همدل در بلاد غریب که بتواند بدانان پشتگرم باشد، از اثیر، شاعر مأیوس و شکوه گر ساخت. درنتیجه احساس تنهایی و بهره لازم از عمر نابردن و رسیدن به سنین پیری موجب فرسایش روح و جسمش گردید. چنین آفاتی، چشم انداز روابط اجتماعی شاعر، را تیره کرد و تحمل مشقات و رنج ها، برای شاعر غیر ازبدبینی به مردم و جامعه حاصلی درپی نداشت. او نیز، چنان سکه رایج دوران، تمام آفات و گرفتاری ها را به پای روزگار و چرخ گردون می نویسد، عذر و بی وفایی و جفاکاری و تنگی معیشت و مرگ نیز از مختصات همیشگی زمانه و فلک گوزپشت است!
... بث الشکوی های اثیر از جفاکاری زمانه، سبب ناله هایی از روی استیصال و فراگیر و مأیوسانه می شود!
تعرضی مرسان زمانه عرض مرا
که مر تو را دگری هست و من همان دارم
گزند عالم پیر از بقاش دور که من
همه امید باقبال این جوان دارم
(ص. 436)
روزگار و جهان و چرخ فلک، در مرثیه ها نیز مادر مصیبت اند. آدمی گرفتار در چنگال آنها، مفری برای نجات ندارد.
نه موضع سرپنجه است دست کوته دار
که آسمان ز حریفان زور بازو نیست
بطره و رخ و شام و سحر مباش گرو
که هست ماشطه جادو، عروس نیکو نیست
دم اجل چه روی بر دم اهل هیهات
شکارگاه اسد جای صید آهو نیست
در این نشیمن از آن همنشین نیابی تو
که پر باز بساط گذار تیهو نیست
(صص 59-60)
یا؛
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است
و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست
پهنای فلک خبر ندارد که به تحقیق
بر مائده او جز این ترش ابا نیست
هر لحظه جوانی بکشد عالم اگر چند
جز بر سر پیران اثر گرد دعا نیست
(ص. 65)
یا،.
کدام طبع، کازین می خراب می نشود
کدام بحر، کازین تف سراب می نشود
سپید کرد هزاران هزار دیده فلک
کازین نهیب یکی جفت خواب می نشود
... زمانه سخت رکابی همی کند به جفا
عنان آه، چرا سست کوش باید داشت
فلک به تعزیت ما کبود پیرهن است
برش بآه جگر، لعل پوش باید داشت
(صص 467-469)
در دیده زمانه نشان حیا نماند
در سینه سپهر، امید وفا نماند
(ص. 87)
- حسب حال و شکایت از مردم (عراق) ؛ در این قصیده 43 بیتی، اثیرالدین اخسیکتی که دیگر جوان نیست سخت از مردم عراق، بی وفایی های آنان ، جفا و بدعهدی شان نسبت به خود دلگیر است. از محیطی که در آن غریبه ای است و آشنا و همدمی ندارد، رنجیده خاطر است. حتی بشارت ها هم جز ظاهری خوشنما اما درونی خالی و زجر دهنده ندارند و بر رنج و عذاب هنرمندی دور مانده از زاد و بوم می افزایند.
شکست دور سپهرم بپایمال زحیر
بریخت خون جوانیم غبن عالم پیر
همی نفر نفر آید بلا بساخت من
از این نفر نفر ای دوستان نفیر نفیر
چو چرخ بی سر و پایم چو خاک بیدل و زور
ز خاک دیرنشین و ز چرخ زود مسیر
... چو من سلیم دماغی شکسته دل نه سزاست
که هست جمع سلامت مسلم از تکسیر
در این سواد که یک یونس است و سیصد حوت
در این خراب که یک یوسف است و پنجه پیر
چمانه فلک از صفو خرمی است تهی
خزانه زمی، از نقد مردمی است فقیر
پیاز وار به شمشیر هجر مثله شوند
اگر دو دست به یک پیرهن روند چو سیر
مخالفان لجوجند در ولایت طبع
بگاو کاو زمین و هوا و آب و اثیر
... چو نبض واقعه من طبیب عشق بدید
چه گفت؟ گفت که این ورطه ایست سخت قعیر
... بدین معالجه گر به شدی، شدی، ورنه
برو بنال که یا جابراً لکل کسیر
(صص. 151-155)
- گلایه از هنری که برای هنرمند مفید نیست؛ اثیر نیز مانند اکثر شاعران مدعی است که هنرمندی گرفتار بی هنران است. اقلیم هنر دچار آب و هوایی مسموم و فرساینده جسم و جان هنرمند است. در چنین وانفسایی، اثیر انگشت حیرت با دندان می گزد که چگونه توانسته هنوز زنده بماند.
چرخ دولابی ام افکنده چو یوسف در چاه
وای سیاره ی او کاز نظر آرد رسنم
آب ناخورده از این برکه نیلوفرگون
همچو نیلوفر تا حلق چرا در لژنم
روی پرواز نمی بینم از این تنک قفس
که زمین وار فرو رفته بقصد ز منم
بلعجب تیز هوائی است در اقلیم هنر
که به بستان هنر خار کند یاسمنم
ای دریغا که چو گل عمر سبکپای برفت
که نخندید چو اقبال گلی در چمنم
گر در این غصه بمیرم عجبم می ناید
یعلم الله که من اندر عجب از زیستنم
(ص. 436)
- شاعر بر ایام جوانی از دست رفته تأسف می خورد؛ دور افتادن محتوم از روزگار شباب، غلتیدن در سراشیب عمر، رسیدن به پیری، محو زیبایی، سپید شدن موی سر و صورت، سلطه سستی و ضعف بر اندام ها ، دچار شدن به انواع بیماری ها، شدت یافتن بی توجهی ها و در حسرت آرزوهای دست نیافتنی ماندن فقط سرنوشت اثیرالدین نیست بلکه تقدیر مقدر نوع آدمی است. در حقیقت هنرمندان و از جمله شاعران سخنگویان همنوعان خویش اند که حسرت و تأسف و اندوه آدمی را از آفات مبتلابه آنان به شرح باز می گویند.
وداع و فرقت احباب و یاد عهد شباب
دیار عمر امیدم خراب کرد خراب
ز یاد این رخ زردم در آب گشت غریق
ز داغ آن دل ریشم بر آتش است کباب
دریغ عمر گرامی و مدت شادی
دریغ عمر جوانی و صحبت احباب
رخ چو لاله سیماب من چو دید که بست
زمانه بر دو بنا گوش من ز برف نقاب
... اگر بسوگ عزیزان کنند جامه سیاه
سیاه کردم من، موی خود بسوگ شباب
ایا فریفته روزگار بی محصول
بعمر عاریت خویش تا کی این اعجاب
همیشه بر در تسلیم گرد از آنکه به جهد
برون نیاید هرگز سفینه از غرقاب
مکن گناه بامید آنکه گویی هست
خدای عز و جل هرگناه را تواب
اگر شکار تذور آرزو کنی رسدت
که قامت تو خم آورد همچو چنگ عقاب
کنون که جفت شدی دردعافزا بدان
که مر دعای تو را زودتر دهند جواب
همی نبینی از روی تجربت که گمان
چو جفت گردد از او دور تو رود پرتاب
صص 34-35)
- سوگسروده های اثیرالدین بیش از 8 عنوان نیست که تمام اختصاص به حکمرانان و امیران و صاحبان قدرت دارد. نکته قابل توجه در میان مراثی یکی شعر تسلیتی است که به مناسبت درگذشت مادر سلطان ارسلان بن طغرل سروده است و دیگری در رثای خود این سلطان.
اما شاعر در دو مرثیه ای که به سبب فوت عبداللطیف خجندی و «اقضی القضاةخواجه امام ظهیرالدین» سروده، فقدان آنان را آفتی برای حوزه هنر ارزیابی می کند:
- وقت است اگر خراب شود حجره هنر
چون دزد فتنه حفره زد و کدخدا نماند
(ص. 87)
- شهباز شیر گیر اجل پی بریده شد
یکران تیز گام هنر در سر افتاد
(ص. 103)
سوگ سروده های اثیر همان ویژگی های عمومی و دو گانه اشعار مدحی وی را با خود دارند؛ ابیاتی متناسب با فضا و حال و مقام: روشن و تأثیرگذار و ابیاتی مغلق که آمیخته ای از واژه ها و اصطلاح های مهجور همراه با التزام شاعر به گره زدن مفاهیم از طریق فنون بلاغی و صناعات ادبی است.
گرفتار شدن اثیر در تور چنین آفتی به ویژه در مرثیه ها که باید عرصه جولان تخیل آزاد با زبان هموار و روشن با واژگان و ترکیبات متناسب با حال و مقام و مقتضیات زمان و مکان باشد، تا مستقیم و در آن واحد احساس و عاطفه مخاطب را برای همدردی در مصیبت برانگیزد، در بخش هایی این نوع سروده ها از روح سوگ سروده ها سترون می شود. تعهد محکم اثیر به این عادت که چرخ گردون و روزگار نامناسب، علت همه گرفتاری هاست نیز از بار عاطفی چنین آثاری می کاهد و محیط غم و اندوه را رقیق می کند و درجه تأثیر شعر بر مخاطب پایین می آید.
نباید از یاد برد که به هر حال اثیرالدین اخسیکتی همانطور که در قصاید مدحی پیرو است در هنر مرثیه سرایی نیز قادر به پا بیرون گذاشتن از محدوده ای که بدان خوگر شده، نیست.
به نحوهایی از سوگ سرودهای اثیر اخسیکتی عنایت داشته باشید:
الف: تأسف از درگذشت عمادالدین مردانشاه بن فخرالدین عربشاه
صدروگاه فلک و جاه تهی مانده زماه
جگر شب، رخ خورشید بر اندود زآه
مردم دیده عزت شد و کاری است سپید
هر که چون مردم دیده نکند جامه سیاه
وای، کان غنچه نو یار فرو ریخت زبار
آه، کان خسرو نو عهد درافتاد زگاه
ندب دولت ناباخته برچید بساط
منزل عالم نادیده برون تاخت ز راه
گرد وحشت که فشانده است بر آندست چو ابر
ابر ظلمت که کشیده است در آن روی چو ماه
... باغ می نالد، کای مطرب گل زخمه بنه
صبح می زارد، کای دست افق جاه مخواه
ابلقی را که زالماس بود زین و لگام
منزلی را که ز شمشیر بود آب و گیاه
قرعه رای بجز ک ژ نزند خاطره کره
بچه جز داه نیارد ز رحم مادر داه
صدف گوش تو کی پر شود از گور وعظ
عرق عنین تو کی به شود از داروی با و...
(صص 284- 288)
ب: در رثای سلطان ارسلان بن طغرل
یک ره به نشمری که جهانی مشمر است
ملک از برادرت به مصیبت برادر است
چتر سیاه غمزده در هجر و ماتم است
تیغ کبود نم زده در شرم افسر است
هم خطبه زار مانده زهجران کرسی است
هم سکه روی کنده نادیدن زار است
خورشید واعظی است در این تعزیت خموش
گر هفت پایه طارم گردونش منبر است
... و ز دم بدم گریستن ابر خشک بار
خاک سیاه دردم خونابه اصغر است
تا مملکت ز بحر کف او یتیم ماند
در اضطراب مانده چودست شناور است
... وین نکته جای ساخته بر ناب اژدهاست
دل جایگاه کرده زکام غضنفر است
... هر مشتری غدار ز چشم اخترافکن است
هر آفتاب چهره به کف آسمان تر است
... از شعله غم این همه رخ های زرد چیست
چون نور احمر است چرا عکس اصغر است
درجی است هفت در در دامن فلک
تا لاجرم زگوهر آسایش ابتر است
(صص 68- 71)
ج؛ تأسف از درگذشت صدرالدین عبدالطیف خجندی
در دیده زمانه، نشان حیا نماند
در سینه سپهر، امید وفا نماند
یک مهره بر بساط بقا، کم نهاد کس
کاز چشم بر حریف بزخم دغا نماند
وقت است اگر خراب شود حجره هنر
چون دزد فتنه حفره زد و کدخدا نماند
در مجلس حدوث، حریفان انس را
یک سر فرو نرفته ز جام فنا نماند
... و آن چرب آخری، که از او باد کبر و فضل
آکنده یال بود و در این سبز جا نماند
امروز کاز نشیمن دولت علی الخصوص
بازوهمای فر کبوترنما نماند
... بی ارغنون خامه صالح گه صریر
شهرود ملک را، زمصالح نوانماند
(صص 87- 88)
نمونه های اندک به خوبی فراز و فرود احساس و عاطفه برانگیزنده را در رثاییه های اثیرالدین نشان می دهد و مخاطب مصیبت دیده را درگیر و دار اندوه فزاینده و تلنگرهای بازدارنده دلبستگی های فرم گرایانه شاعر دچار بغض گلوگیر می کند.
شاید یکی از دلایل افت و خیزهای سوگ سرودهای اثیر، گذشته از فرمگرایی، رودررو شدن شاعر با تقدیر و «زمانه بی حیا» و روزگار گذرنده است. درحقیقت درگیری مستقیم با اصل مصیبت ندارد بلکه موضوع اساسی را در حاشیه دغدغه های شخصی خویش قرار می دهد. بدین دلیل وقتی به قلب اندوه گریز می زند برخور مانند انسان هراسانی می گریزد و در پس عوامل دیگر پنهان می شود. چنین تذبذبی و حمله و گریزی مانع می شود تا به جان مایه مراثی که احساس و عاطفه است، دست یابد.
منابع:
1- دیوان اثیرالدین اخسیکتی، تصحیح و مقابله و مقدمه به قلم: رکن الدین همایونفرخ، چاپ اول: مرددادماه 1337، ناشر: کتابفروشی رودکی.
2- تاریخ ادبیات ایران، جلد دوم، دکتر ذبیح الله صفا.
3- سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزانفر، تهران، خوارزمی، 1369.