زیان های پرگوئی
شاید هیچ عضوی از اعضای بدن انسان به اندازه زبانش پرکار نباشد، و این پرکاری بالطبع لغزشهایی را خواه ناخواه در پی خواهد داشت . اکثرا لب به سخن می گشاییم و آسمان به ریسمان می بافیم و در هر موضوعی اعم از زمینی و آسمانی داد سخن می دهیم، ولی وقتی منصفانه به گفته های خود می اندیشیم، درمی یابیم که چیز زیادی برای گفتن نداشته ایم و فقط بیش از حد به موضوع محقر خود شاخ و برگ داده ایم . و با افزودن به کمیت و طول جمله های خود، به کاهش کیفیت و ارزش گفته های خود پرداخته ایم .
امام علی علیه السلام در ذم پرگویی می فرمایند: «. . من اکثر اهجر ...» «پرگو هرزه گو می شود» (1) .
و به قول معروف «کم گوی و گزیده گوی چون در» . اما همین کم و گزیده نیز اگر به صواب و برخاسته از اندیشه منیع آدمی نباشد، ای بسا فساد آن به صلاح آن بچربد . و نعمتی را به نقمت (2) بدل نموده و به قول مولوی عالمی را ویران کند .
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند (3)
سکوت جاهلانه، سکوت عالمانه
و اما سکوت، سکوت معمولا از دو پستان تغذیه می نماید: یکی جهل و دیگری علم .
مثلا گاهی شخص; نسبت به مساله ای جاهل و از فهم آن قاصر است، پس چون نمی داند، جبرا سکوت می کند و به عبارت دیگر: چون حرفی برای گفتن ندارد، ساکت است . پس هر سکوتی ممدوح نیست . و بین سکوت جاهلانه و جبری تا آن سکوت ممدوح عالمانه که گاه بعضی از علما، از سر تواضع یا حکمتی (4) بدان روی می آورند، فرقی است ژرف:
هر دو صورت گر بهم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست (5)
جاهل ساکت و عالم ساکت، هر دو ساکتند اما این کجا و آن کجا .
در فواید سکوت نیز بحث بسیار رفته است . به قول سعدی: اعادت ذکر آن ناکردن اولی . اما گرچه سکوت، چون لباسی زیبا و فاخر، ساتر عیوب جاهل است و سکوت اختیار کردن نادان غایت دانایی است، اما علما را که صاحبان جمال معنوی و حسن خداداد هستند، به روپوش و رنگ ماشطه ای (6) چون سکوت نیازی نیست . و آن به که ایشان فواید سکوت را برای نادانان وانهند و به ارشاد و تدریس و روشنگری همت گمارند . چرا که سکوت علما یعنی غدیو تحجر و واپس گرایی که از دور به گوش می رسد، سکوت علما یعنی صدای بسط تعصب و جهل، یعنی توقف، و توقف در جهان مدرن و عصر ارتباطات به معنای سکون و درجا زدن نیست بل به معنای عقب نشینی است . و به بیان ساده:
چو می بینند که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینند گناه است (7)
به این فرمایش امیرالمؤمنین توجه فرمایید:
«خیر و نیکی نیست در خاموشی با حکمت و دانش، چنانکه نیکی نیست در گفتار با جهل و نادانی » (8) .
و یکی از مشکلات جامعه ما، که مسبب پس رفت این جامعه نیز می باشد، همین عدم تخصص درباره موضوعی و اظهار نظر و ارائه فضل درباره آن می باشد . آنان که باید بگویند و ارشاد نمایند همه طریق خامشی پیش گرفته اند . و آنان که باید خامشی گزینند، در کمال وقاحت به سخنرانی و غزلسرایی در هر مورد و موضوعی می پردازند . و به این سبک بی مغزان پرجوش که از علم فقط حرافی و قاچاق لغات و اصطلاحات فرنگی را استنباط کرده اند، و به قول مولوی با اقوال خود عالمی را ویران کرده اند، جز این چه می توان گفت که:
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم (9)
و بر فحوای، «آنکه نمی داند و دست به کار می برد بیش از آنکه اصلاح نماید، تباه می کند» . می توان گفت آنکه نمی داند و لب به سخن می گشاید بیش از ارشاد، اضلال می نماید .
و یا:
اول اندیشه وانگهی گفتار
پای بست آمده است پس دیوار (10)
و نیز به یاد آن دانایان خموش که رسالت خویش را از یاد برده اند می آوریم که:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون » (11) .
«بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لالند و اصلا در آیات خدا تعقل نمی کنند» .
پس; از ارباب سخن و اهل دانش و بینش تقاضا داریم که با سکوتشان، طنین انداز صدای تحجر و انحراف در این مرز و بوم نباشند .
وقتی همه خاموشند، چه فرق میان عالم و جاهل و اصلا چه فرق میان انسان و حیوان . مگر نه اینکه: «به نطق; آدمی بهتر است از دواب » .
در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمده است که: «سخن بگویید تا شناخته شوید، که مرد در زیر زبانش پنهان است » (12) . واصلا:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (13)
باری از علما انتظار می رود که در این تاریکی شکیات و ترافیک شبهات تا آنجا که امکان دارد، به روشنگری پردازند و به محک وجود خود زر قلب را از زر نیکو، و سره را از ناسره باز شناسانند . البته ذکر نکته ای خالی از فایده نیست و آن این که علما بیش از هر قشر دیگری باید مراقب اقوال و افعال خود باشند چرا که گفته ایشان به نزد عوام، حجت تلقی شده و بی چون و چرا از آن تبعیت می نمایند . و اگر خدای ناکرده قول آنان ناصواب و خطا باشد، موجب فتنه و تباه کاری نه افراد معدود، بلکه عده کثیری از اقشار مختلف جامعه خواهد شد . از همین روست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:
«سخن اهل دانش و بینش اگر درست باشد، (برای دردهای دنیا و آخرت) داروست و اگر نادرست باشد، درد است » (14) .
و بی سبب نیست که می گویند: «زلة العالم زلة العالم » «لغزیدن دانشمند، لغزش جهان است » (15) .
اصول کلی سخن
تا اینجا سخن از سکوت بود و از اینجا به بعد، به سخن و اصول و اسلوب آن به طور اجمال خواهیم پرداخت . در سخن گفتن هماره باید سه اصل کلی را مد نظر داشت (16) .
1 . اندیشه صواب; 2 . تامل; 3 . ایجاز .
حال به شرح اصل اول یعنی اندیشه صواب می پردازیم .
اندیشه صواب
در اولین وصف متقین از زبان امام علی علیه السلام آمده است که: «... سخن آنان صواب است ...» (17) یا سخن نگویند جز به صواب . سعدی نیز یکی از وجوه ممیز بین انسان و حیوان را که ملاک برتری آدمیزادگان بر حیوانات می باشد، قوه ناطقه می داند، ولی در همان جا تصریح می نماید که اگر از این حسن انسانی کسی به صواب و صلاح استفاده نکند، از حیوان هم بدتر است .
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویی صواب (18)
در واقع ناطق بودن زمانی ارزش دارد که صواب و صلاحی در آن باشد، و ذاتا آن را ارزشی نیست . سخن چون کالبدی است که اندیشه صواب به منزله روح آن می باشد، در نتیجه سخن بدون اندیشه صواب چون جسمی است که فاقد روح می باشد . و هرگاه اندیشه صواب شد، سخن نیز به تبع آن صواب خواهد شد .
برای تبیین این مطلب به ابیات ذیل توجه بفرمایید:
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بهر آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد (19)
سخن صواب آن است که موجبات قربت و رضای حقتعالی را فراهم آورد (20) .
2 . تامل
با استمداد از فرمایش امام علی علیه السلام به شرح اصل دوم یعنی تامل می پردازیم:
امام علی علیه السلام می فرمایند:
«مؤمن چون آهنگ سخن کند، ابتدا در اندرون خویش نگاهش می دارد و می اندیشد، اگر نیکش یافت، بر زبان می آورد و اگر بد، پنهانش می دارد» (21) .
در نگاه ایشان، آنان که می گویند و سپس می اندیشند، احمق; و آنان که می اندیشند و سپس می گویند، خردمند می باشند (22) به قول شاعر:
سخندان پرورده پیر کهن
بیاندیشد آنگه بگوید سخن (23)
در اینجا ذکر حکایتی از گلستان بی خزان سعدی در تبیین معنای تامل خالی از فایده نیست:
«طایفه ای از حکمای هندوستان در فضیلت بوذرجمهر سخن می گفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که بطی ء است یعنی درنگ بسیار می کند و مستمع را بسی منتظر باید بود تا تقریر سخنی کند . بوذرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم; به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم » (24) .
مزن تا توانی به گفتار دم
نکو گوی، اگر دیر گویی چه غم (25)
شرح اصل دوم را با بیانی از امیرمؤمنان علیه السلام تکمیل می کنیم که در قسمتی از وصیتشان به امام حسن علیه السلام می فرمایند:
«جبران زیان خموشی و دم فرو بستن، بسی آسان تر است از بازیافت آنچه با گفتار نابجا از دست می رود» (26) .
و به راستی، سخن و زبان، مثل تیر و کمان است، چون تیر از کمان جست دیگر کماندار قوت ضبط آن را ندارد; سخن نیز چون از دهان جست دیگر باز نخواهد گشت . با این تفاوت که: «بسا تیر تیرانداز به خطا می رود، اما تیر سخن باطل، به هر ترتیب، اثری بر جای می گذارد، هرچند اثر باطلش در روند تباهی باشد» (27) .
و این اصل را با این ابیات به پایان می بریم که:
نکته ای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
چون گذشت از سر، جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت (28)
3 . ایجاز
قبلا اشاره کردیم که «کم گوی و گزیده گوی چون در» و اکنون می افزاییم: دانا کسی است که کلام خود را در نهایت ایجاز و اختصار و البته ایجازی بدون لطمه خوردن به معنای مورد نظر، بیان نماید . و با سخنان طولانی خود مستمع را ملول نگرداند تا محیط به قول خود و مسلط به مفهومی باشد که در پس آن کلام می جوید . و به قول سعدی پیش از آن که به او بگویند بس کن، خود بس نماید .
بیاندیش و آنگه بر آور نفس
وزان پیش بس کن که گویند بس
(کلیات سعدی، ص 9)
و در آخر برای حسن ختام این مقال، به این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بسنده می کنیم که فرمود:
«... . لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه » (نهج البلاغه، خطبه 175، ص 571) .
«هیچ بنده ای ایمان راستین را تجربه نکند، مگر قلبش راستی آموزد و قلب هیچ کس راستی نیاموزد، مگر آن که زبانش است شود» .
این زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی
در نهان، جان از تو افغان می کند
گرچه هرچه گویی اش آن می کند
ای زبان، هم گنج بی پایان، تویی
ای زبان، هم رنج بی درمان، تویی
هم صفیر و خدعه مرغان تویی
هم انیس وحشت هجران تویی
(مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات 1704) .
و یا:
این زبان چون سنگ و هم آهن وش است
و آنچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گاه از روی لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبه زار
در میان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند .
(همان، ابیات 1597 - 1593) .
مآخذ:
1 . قرآن مجید .
2 . نهج البلاغه، مترجم حاج سید علینقی فیض الاسلام، انتشارات فقیه، چاپ دوم، بهار 1377 .
3 . مثنوی معنوی، انتشارات گنجینه، چاپ اول، زمستان 1374 .
4 . کلیات سعدی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377 .
5 . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، انتشارات ذره، چاپ اول، 1372 .
پی نوشت:
1) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه سی و یکم، ص 930 .
2) تا لب به گفتار نگشوده ای سخن را دربند داری، اما چون لب گشودی این تویی که به بندش گرفتار آمده ای، پس زبانت را چونان زر وسیمت نگه دار، که گاه کلمه ای نعمتی را به نقمتی بدل کند . (فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 2962 .
3) مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 1917 .
4) فهم سطحی از معارف، مقلد بودن تا محقق بودن عوام و مسائلی از این دست می تواند از دلایل سکوت علما در بعضی مواقع باشد . به قول شاعر:
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی
فصحت میدان ارادت بساز
تا بزند مرد سخنگوی، گوی
5) مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 275 .
6) ماشطه: زن آرایشگر .
7) اصل بیت:
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
8) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1171 .
9) کلیات سعدی، ص 6 .
10) همان، ص 9 .
11) سوره انفال، آیه 22 .
12) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1272 .
13) کلیات سعدی، ص 12 .
14) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
15) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
16) البته پر واضح است که آداب سخن گفتن به همین سه اصل خلاصه نمی شود و این سه اصل به جهت اهمیت بیشتر آنها سبت به دیگر اصول انتخاب شده اند .
17) نهج البلاغه، خطبه 184، ص 612 .
18) کلیات سعدی، ص 9 .
19) مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات 1140 - 1137 .
20) حال; خودتان قضاوت کنید که رضای حق تعالی در دروغ و غیبت و تهمت است یا ذکر و پند و نصیحت؟
21) فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 2956 .
22) زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان اوست » (نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1106) .
23) کلیات سعدی، ص 9 .
24) همان، ص 9 .
25) همان، ص 9 .
26) فرهنگ آفتاب، ج 6ص 2962 .
27) همان، ص 2060 .
28) مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات 1660 - 1658 .