اخلاق فضیلت (۱)

به بیان کلی، یک فضیلت، یک خصلت شخصیتی قابل تحسین یا مطلوب است. بنابراین می توان گفت اخلاق فضیلت شکلی از تامل و تفکر است که برای این قبیل خصایل شخصیتی مرتبه و موقعیتی اساسی قایل است

به بیان کلی، یک فضیلت، یک خصلت شخصیتی قابل تحسین یا مطلوب است. بنابراین می توان گفت اخلاق فضیلت شکلی از تامل و تفکر است که برای این قبیل خصایل شخصیتی مرتبه و موقعیتی اساسی قایل است. اخلاق فضیلت من حیث هو، اغلب در مقابل آن رویکردها به فلسفه قرار دارد که بر قواعد،تکالیف یا یک الزام کلی نیکوکاری تاکید می ورزند، هرچند که رابطه واقعی میان این برداشت های گوناگون خود یک موضوع قابل بحث است.

فلسفه اخلاق - اگر آن را یک رشته نظام یافته لحاظ کنیم - باتامل درباره ماهیت فضایل و جایگاه آنها در تصوری شامل وفراگیر از کمال بشری آغاز می شود. تامل اخلاقی، تحت تاثیرمکتب رواقی (2) و سپس آیین مسیحیت، (3) ماهیت تکلیف و قانون اخلاقی را نیز بطور روزافزون مورد بحث قرار داده است ولی تصور فضیلت و مفاهیم وابسته، همچنان تا اواخر قرون وسطی بر تامل درباره حیات اخلاقی مسلط بوده اند. اما با ظهورمدرنیته، (4) مفهوم فضیلت به تدریج جایگاه اساسی خود را درتامل اخلاقی از کف داد و مفاهیم قانون، تکلیف و الزام به جای آن نشستند. فلاسفه اخلاق موضوع فضیلت را تا دهه 1950غالبا مغفول نهاده بودند. هرچند نمی توان گفت که تامل درباره فضایل محوریت اولیه خود را باز یافته است، ولی به یقین یکی از موضوعات مسلط و مورد علاقه فلاسفه اخلاق معاصر،مخصوصا محققان جوانتر ا ست.

تاریخ موضوع

مفهوم فضیلت (آرته) نقشی اساسی در نوشته های «هومر» ایفامی کند، در این نوشته ها فضیلت حاکی از کمال یا جوانمردی است، نه حاکی از چیزی که ما معمولا فضیلت اخلاقی، چنانکه باید، تلقی می کنیم. در دوره حماسی (5) [تاریخ یونان]، «فضیلت »می توانسته است ناظر به هر کیفیتی باشد که فرد را بر اجرای نقش خویش در جامعه به روشی قابل ستایش، توانا می سازد.مثلا، شجاعت و توان رزمی فضایل مشخصه جنگ آوران اشرافی و وفاداری و حیاء فضایل مشخصه زنان هستند.

در جامعه آتنی قرن پنجم پیش از میلاد فضایل متناسب با یک جامعه جنگ افروزتر به تدریج در بافت حیات شهری جای خود را به فضایل دیگر داده یا دگرگون شد. این تغییرات اجتماعی، به نوبه خود،به تلاشهایی برای ارائه تبیینی نظام یافته از فضیلت مؤدی شد. سقراط،اولین نمونه فیلسوف اخلاق تلقی شده، لیکن همانطور که محققان اخیریادآور شده اند، فلاسفه دیگر و نیز تراژدی نویسان آتنی بنیادهایی برای تامل و تفکر نظام یافته درباره فضایل تاسیس کرده اند ( Nussbaum, 2,86,pp.23-84, Mac Intyre 1984, pp.131-45)

افلاطون، معروفترین شاگرد سقراط اولین تحقیق فلسفی مبسوط را درباره فضایل که تا آن موقع بحثی درباره آنها نشده بود، ارائه کرده است. در سراسر نوشته های افلاطون شاهدتلاشهای ذهنی درخشان و دقیق برای کنار آمدن با ناسازگاری هاو شکاف هایی هستیم که در سنت پذیرفته او در خصوص فضایل وجود دارند. بطور خلاصه، او استدلال کرده است که فضیلت،اگر به درستی فهمیده شود، اساسا معرفت یا بصیرتی نسبت به چیزی است که حقیقتا خیر است. فردی که دارای این معرفت است قادر است مؤلفه های مختلف نفس خویش را در نسبت صحیحی با یکدیگر قرار داده و مطابق با بصیرتش نسبت به خیرعمل کند. از آنجا که فضایل صور معرفت اند، در حقیقت همه آنها ذاتا یکی هستند. لذا افلاطون به آموزه وحدت فضایل که بسیار مورد بحث قرار گرفته، قایل بوده است. به علاوه افلاطون معتقد بوده است که فضیلت قابل تعلیم است، همه اعمال آدمی از نوعی جهل ناشی می شوند و فقط شخص با فضیلت حقیقتاسعادتمند است .( Mussbaum, 1986, pp .85-234)

ارسطو، شاگرد افلاطون، نیز به نوبه خود، تبیینی بدیل ازفضایل ارائه کرده و کوشیده است با ناسازگاری های سنت حماسی کنار بیاید. ارسطو تبیین خویش از فضایل را بر تبیینی مسبوق به مابعدالطبیعه، درباره خیر بشری مبتنی کرده است که برطبق آن آرمانهای رایج حیات فضیلتمندانه را منظم ساخته و معیارهایی برای متمایز ساختن فضایل حقیقی از همانندهای آنها ارائه کرده است (Macintyre, 1994, pp.146-64, Nussbam, 1986, pp . 235-372) تبیین هنجاری او از فضایل مشتمل بر ادعایی است که بسیارغلط فهمیده شده است و آن این است که رفتار فضیلتمندانه نشان دهنده یک حد وسط (6) است که ناظر به نوعی توازن مقتضی میان دواعی رقیب است و بواسطه حکمت عملی (7) تعیین یافته است .(Stocher, 1990, pp, 129-64) او همچنین، در مقابل افلاطون، استدلال کرده است که ممکن است به خیر علم داشته و در عین حال خلاف آن علم عمل کنیم، و بدین سان بحثی مبسوط درباره مسئله ضعف اراده (8) به راه انداخته است.

به تبع این، همه مکاتب فلسفی عمده و بسیاری از سنت های دینی عوالم یونانی مآبی و رومی در سنت جاری تامل درباره فضایل شرکت جسته اند. متنفذترین نویسندگان این دوره،حداقل در غرب قرون وسطی، عبارتند از سنکا رواقی و سیرون التقاطی (که نوشته های اخلاقی اش بسیار متاثر از رواقیان است)و متکلمان مسیحی گریگوری کبیر و آگوستین. تامل و تفکرقرون وسطی درباره فضایل در همان راستا ادامه یافت وآرمانهای مشخصا مسیحی فضایل دینی (ایمان، امید ونوعدوستی) را در سنتی که بر فضایل اصلی دوراندیشی،عدالت، اعتدال و بردباری متمرکز شده بود، جای داد. معروفترین بحث قرون وسطایی درباره فضیلت بحث توماس آکویناس است که میان عناصر ارسطویی و نوافلاطونی جمع کرده است، عناصر نوافلاطونی از طریق آگوستین،دیونوسیوس - مزعوم (9) و شماری از دیگر نویسندگان مسیحی متقدم به او رسیده است. اما خطاست که فرض کنیم تامل درباره فضایل، در این دوره، به الهیات مسیحی محدود بوده است. اگربخواهیم فقط یک نمونه خلاف این را ذکر کنیم، فیلسوف وخاخام یهودی، موسی بن میمون، نیز نظریه ای درباره فضیلت بسط داده که به سبکی مشخص و اصیل میان عناصر فلسفی ویهودی سنتی جمع کرده است.

طی دوران جدید، تا اواخر قرن نوزدهم فلاسفه اخلاق همچنان توجه زیادی را مصروف فضایل می کردند. اما پس ازاین مقطع اخلاق کانتی (10) و اصالت فایده (11) بر فلسفه اخلاق حاکم شدند و علاقه و اهتمام به فضایل به عنوان یک موضوع مستقل برای تامل و تدبر رو به ضعف نهاد، خواه به دلیل اینکه مفاهیم روشنگری از فرد، تصور فضیلت را غیرقابل فهم ساخت 84, pp. 63-61) و 1 (Macintyre و خواه بدلیل اینکه سنت های فضایل نتوانستند پیچیدگی گفتار اخلاقی جدید را همراهی کنند. .(Schneewind, 1990)

فراموش شدگی فضیلت در میان فلاسفه اخلاق، پس از ظهورمقاله معروف الیزابت آنسکمب (12) تحت عنوان «فلسفه و (1982 L2 تغییر کرد. آنسکمب در آن مقاله استدلال می کند که مفاهیم اصلی فلسفه اخلاق زمانه او، یعنی تکلیف و قانون اخلاقی، دیگر قابل قبول نیست. تصور قانون اخلاقی هیچ معنایی ندارد مگر اینکه ما به یک قانونگذار الهی معتقد باشیم، که بسیاری از ما چنین اعتقادی نداریم و تصورکانتی از عقل که خود قانونگذار خود است، حقیقتا تصوری ناسازوار است. او، با توجه به این موقعیت، استدلال کرده است که ما باید به تبیین ارسطویی از فضایل باز گردیم تا نقطه عزیمتی برای یک فلسفه اخلاق بدیل که ریشه در علم النفس فلسفی (13) احیاء شده دارد، تمهید کنیم. به تبع آن، السدیرمک اینتایر (14) درکتاب پایان فضیلت استدلال کرده است که اخلاق معاصر چیزی بیش از پس مانده هایی جسته و گریخته از سنت های متقدم تر نیست، و به همین دلیل نمی تواند گفتار اخلاقی را در سطح عمومی یا فلسفی زنده نگهدارد .(51-78 MacIntyre, 1984, pp .) بر طبق دیدگاه وی،تلائم در گفتار اخلاقی فقط در افت سنت های جزئی، که بواسطه فضایلی که توصیه و رذایلی که نفی می کنند، فحوای اخلاقی انضمامی به آنها بخشیده شده است، قابل حصول است .(pp . 204-43)

تاثیر متعاقب این نویسندگان حاکی از آن است که آنها نوعی نارضایی مشترک نسبت به سمت و سویی که فلسفه اخلاق ازآغاز قرن نوزدهم اتخاذ کرده، دارند. به علاوه آنها بر علاقه واهتمامی احیاء شده نسبت به نویسندگان کلاسیک به عنوان منابعی برای تفکر اخلاقی معاصر اعتماد کرده و به پرورش و تقویت آن علاقه کمک کرده اند. مخصوصا باز هم ارسطو را به عنوان منبعی برای تفکر اخلاقی مناسب تشخیص داده اند. این تشخیص هم بر تمایل به بررسی نظریه وی درباره فضایل بر طبق خود آن نظریه، مترتب بوده است و هم به انگیزش تحقیقات فلسفی بیشتر درباره فضایل کمک کرده است.

پیشرفت های معاصر

از زمان تحقیقات آنسکمب و مک اینتایر، تحقیقات قابل ملاحظه ای درباره فضایل و موضوعات وابسته، از جمله مفاداخلاقی شخصیت، ماهیت حکم، مفاد اخلاقی عواطف، اهمیت التزام ها، روابط و نقش های جزیی برای حیات اخلاقی صورت گرفته است. بیشتر نویسندگانی که در این مباحثات شرکت داشته اند، تحقیقات خویش را - حداقل تا حدی - واکنش هایی در مقابل خطاها و تحریفات پدید آمده توسط مکاتب مسلطفلسفه اخلاق می دانسته اند. به همین دلیل بحث معاصر را می توان بروفق چیزی که طرف های مختلف علیه آن واکنش نشان داده اند، سازماندهی کرد. این امر ممکن ست بیش از اندازه سلبی به نظر برسد، ولی حداقل دارای این مزیت است که چیزی را که نویسندگان مختلف مفاد و مضمون اخلاق فضیلت می دانند، به ما می شناساند. در عین حال، هر طبقه بندی از این قبیل، فقط می تواند راهنمایی تقریبی به چیزی که مجموعه ای ازمباحثات کاملا پیچیده است، باشد و بیشتر فیلسوفان عمده شرکت کننده در این بحث، را می توان به بیش از یک نحوه طبقه بندی کرد.

یک منظر در این بحث بواسطه این دیدگاه شکل گرفته است که چیزی از بنیاد ناصواب در تصوری از اخلاق که بر جوامع صنعتی امروز حاکم است، وجود دارد. آنسکمب و مک اینتایرهردو به این دیدگاه معتقدند. بطور اخص، آنها بر این اتفاق دارند که ما شبکه سنتی رویه ها (15) و باورهایی را که فقط درظرف آن، گفتار اخلاقی متقن ممکن خواهد بود، از دست داده ایم. بنابراین می توان گفت مفاد مقصود اخلاق فضیلت برای این نویسندگان و اتباع آنها، احیاء یا ساختن شبکه ای برای تحلیل هنجاری است که در ظرف آن گفتار اخلاقی متقن عقلانی یکبار دیگر ممکن باشد.

گروه دیگر از فلاسفه هرچند از بسیاری جهات شبیه گروه اول هستند در تلقی خود از مساله اصلی بحث، با آنها اختلاف نظر دارند. در نظر این نویسندگان مشکل این نیست که مفهوم کلی اخلاق تلائم خود را از دست داده است، بلکه بیشتر این است که رشته دانشگاهی فلسفه اخلاق سمت و سویی غلط پیداکرده است. متنفذترین طرفداران این منظر (1985) و مارتا نوسبام (17) (1986) ،ولی شماری ازدیگر فیلسوفان مهم اخلاقی نیز می توانند در این فهرست ذکرشوند. این نویسندگان همگی اتفاق نظر دارند که طرح دوران جدید برای دست یابی به نظریه ای درباره اخلاق به راهی ناصواب هدایت شده است و باید به نفع تمسکی به برداشت هایی از فضیلت و مفاهیم وابسته، از آن صرف نظر شود. بدین سان، آنها، شاید به نحو تاسف آوری، به عنوان مخالفان نظریه پردازی اخلاقی (18) معرفی شده اند.

توجه به این نکته مهم است که ویلیامز، نوسبام و بیشتر فلاسفه دیگری که در دیدگاههایشان مشترک هستند، امکان تحقیق فلسفی ثمربخش درباره اخلاق را منتفی نمی دانند. حداقل،ویلیامز امکان بسط و توسعه تبیینی سازنده از حکم اخلاقی رانفی نکرده است .(William, 1985, p .17) در این بافت، «نظریه »معنایی خاص تر یافته است. یعنی این نویسندگان نظریه اخلاقی را تبیینی نظام یافته از حکم اخلاقی که همه این قبیل احکام رادر نوعی اصل اخلاقی بنیادین (فی المثل الزام، یا به حداکثررسانیدن بهروزی) جای می دهد و رویه ای برای حل تمامی مسایل اخلاقی بر آن مبنا ارائه می کند، دانسته اند. نوعا، مخالفان نظریه پردازی اخلاقی وجود یک اصل اخلاقی بنیادین یا امکان یک روش تصمیم گیری برای احکام اخلاقی یا (معمولا) هر دورا انکار می کنند.

بر این اساس مفاد اخلاق فضیلت به روایت این نویسندگان رامی توان بر وفق چیزی که اثبات می کنند، در مقابل چیزی که رهیافت غلط نظریه پردازان اخلاقی تلقی می کنند، فهم کرد.هرچند بسیاری از این نویسندگان که عنوان مخالف نظریه پردازی اخلاقی را تداعی می کنند، توافق دارند که هر دوفرض بنیادین نظریه اخلاقی اشتباه است، می توان تفاوتهایی رادر تکیه کلام آنها، هم به حسب چیزی که علاقمند به انکار آن هستند و هم به حسب چیزی که سعی بر اثبات آن دارند،تشخیص داد. مثلا، برای برخی، اخلاق فضیلت از آن جهت جذابیت دارد که بیانگر این واقعیت است که احکام هنجاری مابه نحوی تحویل ناپذیر متکثر (19) اند. برخی دیگر بیشتر علاقمندبه آنند که از اخلاق فضیلت در جهت تمهید جایگزینی برای رویه ها تصمیم گیری نظریه اخلاقی جدید، بهره برداری کنند.معمولا این جایگزین بر حسب تبیینی از حکم که ارسطو مورداستفاده قرار می دهد، بسط یافته است، گو اینکه همچنین تبیین های مهمی از حکم ارائه شده است که نظرات لودویگ ویتگنشتاین و دیوید هیوم را مورد استفاده قرار می دهند.

گروه سوم از فیلسوفانی که در اخلاق فضیلت سهم داشته اند،مفهوم کلی ما از اخلاق یا از نظریه اخلاقی را، آنگونه که معمولاعملی شده است، بطور تام و تمام نفی نمی کنند. ولی مدعی اندکه فلاسفه اخیر برخی جوانب مهم حیات اخلاقی را مغفول نهاده اند و اخلاق فضیلت روشی برای پرداختن به این مباحث ارائه می کند. به علاوه، شمار روزافزونی از فلاسفه، به اخلاق فضیلت همچون شبکه ای برای کشف آرمانها و مباحث اخلاقی مخصوص روی آورده اند، بالاخره، برخی از مطالعاتی که در این باره انجام شده است، کوشیده اند تا اخلاق فضیلت راهمچون مبنایی برای نقادی اجتماعی مورد بهره برداری قراردهند. مک اینتایر دفاع خویش از فضایل را به نقادی لیبرالیسم پیوند زده است (MacIntyr, 1984, pp .244-55) ،و لذا این دیدگاه معمول را که اخلاق فضیلت قرابتی طبیعی با یک بینش سیاسی محافظه کارانه یا جامعه گرایانه (20) دارد، تقویت کرده است. و اما برخی فلاسفه سیاسی با پروردن تبیین هایی از فضایل که مشخصه لیبرالیسم به عنوان یک شیوه زندگی است، با این فرض مخالف کرده اند. همچنین باید توجه داشت که شماری ازمتفکران طرفدار آزادی زنان (21) فضیلت و مقولات وابسته رابرای نقادی آرمانها و رویه های مسلط، مورد استفاده قرارداده اند.

مباحث رایج

مباحثی که تامل کلاسیک درباره فضایل را شکل می داده اند،هنوز در میان فلاسفه امروز مورد بحث قرار می گیرند. مثلا هنوزمی توان بحث های مبسوطی درباره رابطه میان فضایل و عقل یامعرفت از یک سو، و عواطف و انفعالات، از سوی دیگر،یافت. به علاوه، بحث هایی درباره این ادعای ارسطو که فضیلت حد وسط میان انواع مختلف ضعف و قصورهای اخلاقی راتحصیل می کند، وجود دارد، و نیز این نظریه که فضایل به گونه ای مرتبط یا متحد هستند که هر کس حقیقتا یک فضیلت را واجد باشد، بالضروره همه آنها را واجد است، هنوز موردبحث قرار می گیرد. اما بسیاری از مباحث اصلی اخلاق فضیلت معاصر، در میان نویسندگان کلاسیک مطرح نشده و یا اگر هم مطرح شده با تفاوتهایی قابل ملاحظه مطرح شده اند.

از جمله موضوعاتی که برای بحث معاصر اساسی هستند، یک مجموعه را می توان موضوعات مفهومی (22) توصیف کرد. و ملکه (24) دارد؟ عموما پذیرفته شده است که فضایل را نمی توان به تمایل به انجام انواع معینی از اعمال تحویل کرد،ولی در آن صورت به موجب چه معیارهای می توان معلوم کردکه آیا یک شخص دارای فضیلتی معین است و یا به طور کلی بافضیلت است؟ همانطور که آنسکمب ملاحظه کرده است،بسیاری از این موضوعات پرسشهایی برای فلسفه نفس (25) وهمچنین پرسشهایی برای فلسفه اخلاق اند (یا پرسشهایی برای فلسفه نفس اند به جای آنکه پرسشهایی برای فلسفه اخلاق باشند). .(1981 [1958], pp .41-2)

یک مجموعه پرسشهای مرتبط زمانی مطرح می شوند که می پرسیم چگونه فضایل خاص را به صورت مفهوم دربیاوریم. معنای شجاع، خویشتن دار و مهربان بودن، چیست؟ شماری ازنویسندگان فضایل را ضرورتا مبارزه گر (26) دانسته اند، یعنی تصور کرده اند که فضایل به واسطه وسوسه ای مکرر یا عاطفه ای منفی که آن را تصحیح می کنند، توصیف می شوند. بر طبق این دیدگاه، فی المثل، خویشتن داری [اعتدال] به حسب تقابل باطمع و شجاعت به حسب تقابل با ترس و مانند آن فهمیده می شوند. مشکل این رویکرد، جدای از این واقعیت که شخصیت های مهمی در این سنت (هم ارسطو و هم آکویناس،اگر بخواهیم به همین دو شخصیت بسنده کنیم) آن را مردوددانسته اند، این است که این رویکرد در مورد [فضیلت] عدالت اصولا هیچگونه کارآیی ندارد و با بررسی دقیق معلوم می شودکه حتی در مورد شجاعت یا خویشتن داری هم، بخوبی کارآمدنیست. مع الوصف، به نظر نمی رسد که فضایل خاص مفهوما باانواع اعمال جزیی پیوند داشته باشند، حداقل به این صورت که انواع متعینی از اعمال وجود داشته باشد که همیشه با فضایل خاص مرتبط بوده، یا همیشه ضد آنها باشند.

یک بحث مفهومی بسیار مهم به رابطه میان داشتن فضایل یاعملی کردن آنها و تبعیت از قواعد اخلاقی مربوط می شود. هیچیک از مدافعان اخلاق فضیلت تحویل فضیلت به ملکه تبعیت از قواعد اخلاقی را نمی پذیرد، لیکن مباحثات قابل ملاحظه ای بر سر اینکه رابطه آنها را چگونه باید فهمید، وجوددارد. برای بعضی، قواعد اخلاقی در بهترین حالت دستورالعمل هایی تقریبی یا «قواعدی سرانگشتی » (27) هستند که می توانند و می باید جای خود را به حکم دوراندیشانه (28) فرددارای حکمت عملی کمال یافته بدهند. برخی دیگر جایگاهی مستقل برای رفتار تابع قاعده، در حیات اخلاقی، قایل می شوند،هرچند که هنوز تبعیت از قاعده مرتبط با فضایلی چون عدالت یاوظیفه شناسی (29) دانسته می شود. در نظر برخی نیز قواعداخلاقی همچون شیوه عمل هایی هستند که فضایل را تغذیه کرده و پرورش می دهند.

دومین مجموعه از مباحث را می توان هنجاری (30) توصیف کرد، گو اینکه آنها ارتباط روشنی با مباحث مفهومی توصیف شده در فوق دارند. یک پرسش بدیهی که در این ارتباط مطرح می شود به رابطه میان سنت های پذیرفته فضایل و مدافعان معاصر آنها مربوط می شود. آیا شناسایی سنتی دوراندیشی [ فرزانگی]، (31) عدالت، اعتدال و بردباری [به عنوان فضایل]هنوز می تواند قابل دفاع باشد، یا اگر نه، کدام فضایل برای مااساسی اند؟ در حقیقت، آیا حتی معقول است که برخی فضایل را به عنوان فضایل اولیه (32) یا مهمترین فضایل تعریف کنیم.

بعلاوه، تا کجا باید فضایل را کیفیات اخلاقا مطلوب تلقی کنیم؟ تا حدی، این پرسش بر حسب دفاع یا رد آموزه سنتی وحدت یا ارتباط فضایل دنبال می شود. بیشتر قایلان به اخلاق فضیلت، اینک این دیدگاه سنتی را که داشتن یک فضیلت بالضروره مستلزم داشتن همه آنهاست، مردود می دانند (برای دفاعی نادر از دیدگاه سنتی نگاه کنید به .(pp. 129-64Stocker, 1990, برخی قایلان به اخلاق فضیلت که مهمترین ایشان میخائیل اسلوت (33) (1992) است از رد و رفض دیدگاه سنتی فراتر رفته و تاکید می ورزند که لزومی ندارد فضایل اصولاکیفیاتی اخلاقا ممدوح باشد. بر اساس این دیدگاه مقوله «بافضیلت » (34) می باید بر مفاهیمی از آنچه تحسین آمیز و ممدوح است، مشتمل باشد و بر حسب چنین چیزی و نه بر حسب چیزی که اخلاقا خیر است، بسط داده شود.

سومین مجموعه از مباحث را می توان مباحث اجتماعی (35) توصیف کرد. یکی انگاشتن اخلاق فضیلت با سیاست های [خطمشی های] جامعه گرایانه و محافظه کارانه (هرچند، همانطورکه در بالا گفته شد، مورد مخالفت طرفداران لیبرال اخلاق فضیلت (36) قرار گرفته است) برخی منتقدان را به این پرسش سوق داده است که آیا سنت های فضایل مبنای کافی برای یک نقد اجتماعی تمام عیار ارایه می کنند. همچنین،استدلال شده است که سنت های فضایل منابعی کافی برای میانجیگری در نزاع اجتماعی موجود در جوامع صنعتی ارائه نمی کنند. بالاخره، اخلاق فضیلت به این اعتبار که محرک ومشوق اخلاق فرقه ای است مورد انتقاد قرار گرفته و یا در غیراین صورت، استدلال شده است که یکی انگاشتن وثیق فضایل باسنت های جزیی حقا اشتباه است.

اخلاق فضیلت و فلسفه دین

ممکن است مایه شگفتی باشد که مطالبی این همه اندک درباره رابطه میان اخلاق فضیلت و تفکر دینی گفته شده است. به هرحال، در واقع، در این قرن عالمان الهیات و فلاسفه دین درتشخیص اهمیت بالقوه اخلاق فضیلت، کندتر از فلاسفه یا با الهیات مسیحی (38) صورت گرفته است، اما، فلاسفه دین علاقمند به مباحث اخلاقی، بیشترین توجه خویش را به موضوعات دیگری چون نظریات مبتنی بر فرمان الهی درباره اخلاق (39) معطوف داشته اند. شمار روزافزونی از عالمان الهیات موضوعیت اخلاق فضیلت سنتی و معاصر برای علایق مشخص،خودشان را مورد کندوکاو قرار داده اند. احیاء تحقیق مشخصاالهیاتی درباره فضایل فقط در دهه 1970 با جدیت آغاز شده است و می ماند که ملاحظه کنیم دامنه تاثیرش تا چه حد خواهدبود یا مهمترین سهم های مشخص اش کدامها خواهد بود.

به نظر می رسد که ممکن است آکویناس تاثیری شبیه به تاثیرارسطو بر فلاسفه اخلاق، در میان عالمان الهیات و فلاسفه دین ایفا کند. در واقع، تا حدی هم چنین بوده است. طی اولین دهه های قرن بیستم، شماری از اندیشمندان برجسته و بحث وی درباره فضایل دینی (41) به دست داده اند.این کار، یکی از مهمترین منابع برای احیای الهیات اخلاقی کاتولیک، در قرن بیستم بوده است. اخیرا، شماری ازاندیشمندان جوانتر به احیای اخلاق فضیلت آکویناس عطف توجه کرده اند. و اما علاقه به آکویناس، همچون یک منبع مستقل برای اخلاق فضیلت تا حدی در میان عالمان الهیات ویقینا در میان فلاسفه محدود شده است، شاید این امر معلول این واقعیت بوده است که وسیعا - هرچند به غلط - تصور بر این است که آکویناس در هر جنبه تفکر اخلاقی اش که به صراحت الهیاتی نیست از ارسطو تبعیت کرده است.

شاید مهمترین سهم اصیلی که اخلاق فضیلت در فلسفه دین داشته، از طریق تحقیقات لی یرلی (42) ،مخصوصا کتاب وی منسیوس و آکویناس (1990) بوده است. در یک سطح این کتاب مطالعه ای تطبیقی (43) درباره تبیین هایی از فضیلت است که توسط منسیوس (44) (289 - 371)،فیلسوف چینی، و آکویناس پرورده شده است. اما، علاوه بر این یرلی نوعی روش شناسی برای مطالعه تطبیقی درباره تبیین های دینی مختلف از فضیلت واخلاق پرورده است. این روش شناسی برگرفته از تحلیل آکویناس از فضایل است که در بافت نظریات مردم شناختی معاصر قرار گرفته است .(1990, pp . 169- 203) به این طریق، اومدعی است که رویکردی ارایه کرده است که از ملاحظه شباهت های سطحی به عنوان شباهت هایی ناقص احتراز می کند،ولی نقاط تماس جالب توجهی را در میان تفاوتهای ظاهرابنیادین مکشوف می دارد. فقط زمان خواهد گفت که وعده یرلی مبنی بر کار اصیل و مهم تا چه حد محقق شده است.

پی نوشتها:

1. این نوشته ترجمه مقاله Vrtue ethics از کتاب راهنمای فلسفه دین با مشخصات کتابشناختی زیر است:

A Companion to Philosophy of Religion, Edited by PhilipL.Quinn and Charles Taliaferro

2 . Stoicism

3 . Christianity

4 . Modernity

5 . Heroic period

6 . a mean

7 . practical wisdom

8 . Weakmess of the will

9 . Pseudo-Dionysius

10 . Kantianism

11 . Utilitarainism

12 . Elizabeth Anscombe

13 . a renewed philosophical psychology

14 . Alasdair MacIntyre

[شیوه عملها] 15 . Practices

16 . Bernard Williams

17 . Martha Nussbaum

18 . Moral anti-theorists

19 . Pluralistic

20 . Communitarian

21 . Feminist

22 . Conceptual

23 . Habit

24 . Disposition

25 . Philosophy of mind

26 . Conflictual

27 . Rules of thumb

[ناشی از فرزانگی] 28 . Prudential

29 . Conscientiousness

30 . Normative

31 . Prudence

32 . Primary

33 . Michael Slote

34 . Virtuous

35 . Social

36 . Liberal Virtue ethicists

37 . Philosophy of religion

38 . Christian theology

39 . Divine command theories of morality

40 . Moral theology

41 . Theological virtues

42 . Lee Yearley

43 . Comparative study

44 . Mencius

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان