روش شناسی تفسیر قرآن؛ [نویسندگان: ]علی اکبر بابایی، غلام علی عزیزی کیا و مجتبی روحانی راد، زیر نظر: محمود رجبی، چاپ اول، قم، پژوهشکده ی حوزه و دانشگاه، تهران؛ سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، 9731، 024 ص، وزیری.
قرآن، واپسین کتاب آسمانی و آخرین رهنمود خداوند سبحان برای رسیدن به رستگاری دنیوی و اخروی و تنها معجزه ی جاودانی در دست بشر است. دانشمندان در طول چهارده قرن درصدد کشف رمز و رازها و مطالب ژرف، هدایت گر و سازنده ی آن بوده اند که متأسفانه به دلیل روشن نبودن زاویه های روش شناسی در تفسیر قرآن، بسیاری از این تلاش ها به اختلاف در بیان مفاهیم آیات قرآن و مراد خدای سبحان انجامیده است. افزون بر این، امروزه شماری روشن فکر مآب، داعیه ی قرائت های گونه گون از دین را در سر می پرورانند و آیات قرآن را به دلخواه تفسیر می کنند. هم چنین دانشجویان رشته ی «علوم قرآنی و حدیث» در دوره ی کارشناسی ارشد و دکترا، متن درسی مدوّنی در زمینه ی «روش شناسی تفسیر» ندارند. بنا براین، ثبت مبانی، قواعد، منابع تفسیر، علوم مورد نیاز مفسر و شرایط مفسر، همت بلند و تلاش گسترده ای می طلبد تا با بررسی همه جانبه، «روش شناسی تفسیر» از ابعاد گوناگون فراهم گردد.
خوشبختانه این مهم، زیر نظر استاد فرزانه حجت الاسلام والمسلمین آقای محمود رجبی، جامه ی عمل پوشیده است. نگاهی به کتاب یاد شده، تلاش فراوان ایشان را در این زمینه به روشنی نشان می دهد.
ویژگی های کلی این اثر را می توان چنین برشمرد:
الف) کتاب از فصل بندی، دسته بندی و نظم منطقی و مناسب برخوردار است.
ب) بیشتر مطالب تازگی دارد و برای نخستین بار منتشر می شود؛ یعنی خواننده این مطالب را با این کیفیت، در جایی دیگر ندیده است.
ج) نویسندگان با پرهیز از کلی گویی، مطالب را با ادله ی متقن و مثال های گونه گون توضیح داده اند.
د) نویسندگان کوشیده اند بی واسطه ی سخنان دیگران، به منابع دست اول مراجعه کنند. در فهرست منابع، از 703 منبع نام برده شده است.
ه’) مطالب و توضیح های سودمندی در پاورقی ها آمده است.
و) این کتاب از نثری روان و رسا، برخوردار است.
این کتاب در 5 فصل نگارش یافته است. در فصل آغازین، مبانی تفسیر زیر عنوان «کلیات» (صص 5 - 06) مورد بحث قرار گرفته است. این فصل از اصول بنیادینی سخن می گوید که هر نوع موضع گیری درباره ی آن ها، موجودیت تفسیر یا قواعد روش تفسیر را تحت تأثیر قرار می دهد.
یکی از بحث های کلیات، بازشناسی تفسیر از تأویل قرآن است؛ زیرا از دیر باز، مفسران و کارشناسان علوم قرآنی در معنای این دو واژه، اختلاف نظر دارند. نگارنده پس از بیان معنای لغوی تفسیر و تأویل و نقد و بررسی بیش از 01 تعریف اصطلاحی تفسیر از علمای فن (در متن و پاورقی)، تعریف خود را پیشنهاد می دهد. وی می نویسد:
تفسیر عبارت است از بیان مفاد استعمالی آیات قرآن و آشکار نمودن مراد خدای متعال از آن، بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره. (ص32).
آن گاه با بر شمردن موارد کاربرد تفسیر و تأویل در قرآن، به فرق میان تفسیر و تأویل قرآن می پردازد. سپس می کوشد محدوده ی تفسیر قرآن را از تأویل آن جدا کند. در پایان، نتیجه می گیرد که تأویل، گونه ای از معانی آیات است که جز خدای متعال و راسخان در علم (پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم)، کسی آن را نمی داند و فهم آن بر پایه ی ادبیات عرب ممکن نیست. در مقابل، تفسیر قرآن بر مبنای ادبیات عرب و اصول محاوره برای همگان امکان پذیر است.
در همین فصل، زیر عنوان «نیازمندی به تفسیر»، به بررسی مراتب معارف قرآن از نظر ظهور و خفا می پردازد. یک مرتبه از آن را بی نیاز از تفسیر و مرتبه ی دیگر آن رإ؛ممئ ظظ ویژه ی راسخان در علم و مرتبه ی سوم آن را که بخش مهمی از معارف را در بر می گیرد نیازمند تفسیر می داند. سپس دلیل نیازمندی به تفسیر را با بیانی رسا، متقن و مستدل و آوردن مثال هایی گویا، به پایان می برد.
یکی دیگر از بحث های این فصل، «امکان و جواز تفسیر» است. یعنی آیا غیر معصومین می توانند به فهم و تفسیر قرآن دست یابند؟ در پی این بحث، با نقل و نقد دلایل امکان نداشتن تفسیر برای غیر معصومین، امکان فهم و تفسیر قرآن برای غیر معصومین را اثبات می کند. سپس به بررسی این مسأله می پردازد که آیا تفسیر قرآن برای غیر معصومین از نظر شرعی جایز است یا خیر؟ آن گاه با نقد و بررسی روایات تفسیر به رأی، به این نتیجه می رسد که تفسیر قرآن برای غیر معصومین از نظر شرع جایز است.
هم چنین در پایان فصل، با توضیحی گذرا درباره ی اصول تفسیر، آن را زیر بنای تفسیر درست آیات قرآن می داند. از این رو، اصول تفسیر را در 5 امر خلاصه می کند که عبارتند از:
1 قواعد کلی تفسیر؛
2 منابع تفسیر؛
3 علوم مورد نیاز مفسر؛
4 شرایط مفسر؛
5 شیوه و مراحل تفسیر.
دومین فصل این اثر که تقریباً نیمی از کتاب (صص16 - 062) را فرا گرفته است، به معرفی قواعد تفسیر می پردازد و مهم ترین بخش از اصول تفسیر است. نگارنده در آغاز این فصل، به اجمال درباره ی ضرورت بررسی قواعد تفسیر، بحث می کند و با اشاره به شیوه های تفسیر روایی، ادبی، قرآن به قرآن، عرفانی، کلامی و علمی، یادآور می شود که به کارگیری شیوه های گوناگون، سبب اختلاف های بسیاری در بیان مفاهیم آیات قرآن و مراد خدای سبحان گردیده است. این خطا و اشتباه های برخی مفسران در تفسیر قرآن بدان دلیل است که مفسر برای فهم مراد خدای متعال، به قواعد متقن بر مبنای بدیهیات عقلی و قطعیات و مسلمات شرعی و ارتکازات عقلایی نیاز دارد. تنها در این صورت است که می تواند شیوه ی تفسیر خود را بر آن استوار سازد تا هم شیوه ی تفسیری اش، بی پایه نباشد و هم در موارد اختلاف، انتخاب او بی ملاک نباشد.
قاعده ی نخست در «نظر گرفتن قرائت صحیح» (ص46) است. حروف و هیأت کلمه ها و جایگاه آن ها در جمله، در فهم معانی آن ها نقش اساسی دارد. بنابراین، نخستین گام مفسر برای فهم آیات قرآن، بررسی در زمینه ی قرائت صحیح آیات است. بدین ترتیب، می تواند قرائت مورد اتفاق را از قرائت های مورد اختلاف بازشناسد و بر اساس ضابطه ی یاد شده به تفسیر آیات بپردازد. نگارنده در همین فصل به توهم تواتر قرائات پاسخ داده است و می نویسد:
حداکثر آن چه می توان در این خصوص ادعا کرد، تواتر آن قرائت ها از قُراء یاد شده است.... ولی نسبت به طبقه ی خود قاریان و زمان قبل از آنان تا زمان صحابه و عصر رسول خداصلَّی الل.ه علیه وآله هیچ نقل متواتری وجود ندارد و آن چه هست، اخبار آحادی است که صحت هیچ یک از آن ها مورد اتفاق نیست و حتی اتصال سند برخی از آن ها مورد تردید است» (ص96).
آن گاه با بررسی حجیت قرائت های هفت گانه و معیارهای شناخت قرائت صحیح از ناصحیح، بحث را به پایان می برد.
دومین قاعده، «توجه به مفاهیم کلمات در زمان نزول» (ص18) است. مفسر باید با آگاهی از مفاهیم مفردات قرآن کریم و توجه دقیق به ویژگی های آن ها، به تفسیر آیات بپردازد و به معانی ارتکازی، بسنده نکند. چون واژه ها در طول زمان ممکن است معانی گوناگونی به خود بگیرد، مفسر باید معانی واژه ها را در زمان نزول و در قبایل گوناگون از منابع معتبر به دست آورد. در این قاعده، به بحث زبان قرآن، و واژه های دخیل، نقش آن ها در تفسیر و تحول نظریه ها و فهم مفردات قرآن، پرداخته شده است. هم چنین توهم تأثیرنظریه ها در تحول معانی واژه ها، مورد نقد و بررسی قرار گرفته و گفته شده است که هر چند ممکن است واژه ها در طول زمان، معانی تازه ای پیدا کنند، ولی پدید آمدن معانی جدید، کلیّت ندارد. افزون بر آن، پیدایش معانی جدید را نباید به معنای تحول معانی واژه ها دانست، بلکه معانی جدید، مفهوم های دیگری در کنار معانی همه فهم بوده و این معانی همه فهم در طول زمان، ثابت است.
در قاعده ی سوم به بررسی «تأیید شناخت قواعد ادبیات عرب اعم از صرف، نحو، معانی و بیان» (ص501) پرداخته و راه دست یابی به فصیح ترین ساختارهای هم آهنگ با قواعد مورد اتفاق صاحب نظران این علوم، معرفی شده است.
در قاعده ی چهارم به نام «در نظر گرفتن قراین» (ص901)، به تفصیل به بررسی قراین کلام می پردازد. در نظر گرفتن قراین کلام برای فهم مقصود گوینده، روش عقلایی و پذیرفته شده درهمه ی فرهنگ ها است. مقصود از قراین، اموری است که به گونه ای با کلام، ارتباط لفظی یا معنوی داشته و در فهم مفاد کلام و درک مراد گوینده، مؤثر باشد. قراین به دو دسته ی «پیوسته به کلام» و «گسسته از کلام» تقسیم می شود. «قراین پیوسته»، خود به قراین لفظی و غیر لفظی تقسیم می شود. «سیاق» در واقع، تنها قرینه ی لفظی پیوسته به کلام خداست. «سیاق»، نوعی ویژگی برای واژگان یا عبارت ها یا یک سخن است که به دلیل همراه بودن آن ها با کلمه ها و جمله های دیگر به وجود می آید. «سیاق» گونه هایی دارد که عبارتند از: سیاق کلمه ها، سیاق جمله ها، سیاق آیه ها و سیاق سوره ها. مفسران بر این باورند که سوره ها برخلاف ترتیب نزول، گردآوری شده است، از این رو به عنوان قرینه نمی پذیرند.
در «قراین پیوسته ی غیر لفظی» (صص441 - 291) فضای نزول که اموری مانند: سبب نزول، شأن نزول، فرهنگ زمان نزول و زمان و مکان نزول است، بررسی می شود. از جمله قراین پیوسته ی غیر لفظی، ویژگی های گوینده ی سخن و مخاطب، موضوع سخن، مقام و لحن کلام، معرفت های بدیهی و برهان قطعی آشکار است. میزان تأثیر هر یک از آن ها در مفاد کلام با آوردن مثال هایی گویا نشان داده است. برای مثال، وقتی در آیه ای می خوانیم: «وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة»{ قیامت، 22 و 32. } برهان قطعی و آشکار بر محال بودن دیدن خدای متعال با چشم سر وجود دارد. این برهان نشان می دهد که معنای «الی ربها ناظرة»، نگریستن چهره ها به خدای متعال نیست، بلکه نگریستن به ثواب پروردگار و نگریستن با چشم دل است.
سپس به «قراین ناپیوسته» (صص291 - 512) می پردازد و آیات دیگر قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السَّلام را از قراین ناپیوسته معرفی می کند. از این رو، هرگاه در سخن گوینده ای، ابهام باشد، از سخنان دیگر او یا از شرح و تفصیل آن سخن که بر عهده ی دیگری گذاشته شده است، بهره می گیرند. برای فهم یک آیه نیز از آیات دیگر قرآن که آن هم سخنان خداوند است، بهره می گیریم. هم چنین، روایات معصومین علیه السَّلام شرح و تفصیل آیات قرآن است؛ زیرا وظیفه ی معلّمی و شرح قرآن از سوی خداوند بر عهده ی آنان گذارده شده است. نویسنده در پایان، با برشمردن ادله ی قرینه بودن روایات و بیان اجماع و قرینه بودن آن، این قاعده را به پایان می رساند.
نگارنده، قاعده ی پنجم را «مبنا بودن علم و علمی» (صص512 - 342) می داند و آن را از اصول تفسیر می شمارد. بر پایه ی این اصل، همه ی دلایل و مستندات تفسیر باید از امور قطعی و یقینی یا چیزی که به منزله ی آن است و به اصطلاح اصولی «علم» یا «علمی» باشد. سپس 6 مصداق برای علم و علمی بیان می کند که بدین قراراست:
1. نصوص و ظواهر آیات؛
2. نصوص و ظواهر روایات؛
3. اخبار تاریخی؛
4. روایات و آرای صحابیان و تابعان؛
5. آرای مفسران؛
6. گفتار لغت شناسان.
«در نظر گرفتن انواع دلالت ها» (صص 342 - 352) را نیز به عنوان قاعده ی ششم در 01 دلالت توضیح می دهد. برای مثال، دلالت اقتضا این است که کلام بر معنایی که به یقین، مقصود گوینده بوده، ولی لفظی برای آن نیاورده است، دلالت کند، مانند: «لا صلاة الاّ بفاتحة الکتاب». در این جا، مقصود گوینده «لا صلاة صحیحة» بوده، گر چه لفظی بر آن نیاورده است.
قاعده ی هفتم «احتراز از ذکر بطون برای آیات» (صص352 - 062) است. همان گونه که در معنای تأویل گفتیم، معانی باطنی آیات بر اساس قواعد عقلایی محاوره، در دسترس همگان نیست. پس تنها راه دست یابی به آن، بهره گیری از سخنان معصومین علیه السَّلام است. مفسر نباید بر اساس آرای بشری و استحسانات ذوقی، مطالبی را به عنوان معانی باطنی آیات کریمه بیان کند.
سومین فصل این اثر به بررسی «منابع تفسیر» (صص162 - 513) پرداخته است. منابع تفسیر، اموری است که اطلاعات و داده هایی را که با مفاد آیه یا آیه هایی، تناسب محتوایی دارد، در اختیار مفسر قرار می دهد. هم چنین معانی آیات و مفاد واژگان به کار رفته در آن را روشن می کند. این بحث در کتاب های علوم قرآنی با عنوان «مصادر تفسیر» و «مآخذ تفسیر» یاد شده است. چون منابع تفسیر با قواعد تفسیر، ارتباط زیادی دارد، منابع را پس از قواعد آورده است. نگارنده در این فصل، 6 منبع را ارزیابی می کند که عبارتند از:
1. قرآن؛
2. روایات معصومین علیه السَّلام؛
3. منابع لغوی؛
4. منابع تاریخی؛
5. عقل؛
6. دست آوردهای تجربی.
در منبع نخست که مهم ترین منبع تفسیر است، به مطالب ارزنده ای پرداخته شده که مهم ترین آن ها به شرح زیر است: پیشینه ی مراجعه به قرآن در تفسیر، گونه های مختلف منبع قرار گرفتن قرآن، تأیید یا ابطال برداشت های تفسیری، محدود شدن مراد آیه با توجه به سیاق، محدود شدن غیر زمانی (تخصیص و تقیید)، محدود شدن زمانی(نسخ)، تعیین مصداق آیه و حل تعارض آیات.
فصل چهارم کتاب به «علوم مورد نیاز مفسران» (صص713 - 673) پرداخته است. نگارنده یادآور می شود که تفسیر از قواعد ویژه ای پیروی می کند که رعایت آن ها برای برداشت درست مراد الهی و کاهش خطا، ضروری است. برای رعایت این قواعد، مفسر باید از علومی برخوردار باشد که در پرتو آن، توان مندی لازم را برای تفسیر قرآن به دست آورد. مقصود از نیازمندی تفسیر به علوم، بهره گیری از قواعد و ضوابط علوم برای دست یابی به منابع و به کار گیری آن ها در فهم و تبیین آیات قرآنی است. نگارنده پیش از ورود به این بحث، به عوامل پیدایش علوم مورد نیاز، دلایل نیازمندی به آن ها، تفاوت علوم مورد نیاز با منابع تفسیر، میزان ضرورت علوم یاد شده در تفسیر و میزان آگاهی مفسر از علوم مورد نیاز می پردازد. این علوم عبارتند از: علم لغت، صرف، نحو، کلام، اصول، فقه، رجال و درایه، علوم بلاغی، علوم قرآنی،علوم تجربی، علوم انسانی و علم الموهبة. در همین فصل، زیر عنوان «علوم قرآنی»، علوم زیر آمده است: اسباب نزول، محکم و متشابه، وجوه اعجاز قرآن، جامعیت قرآن، مکی و مدنی و علم قرائت.
نگارنده، بر این نکته پای می فشارد که رفتار انسانی، زمینه ساز پاکی یا آلودگی نفسانی و شکوفایی گرایش های پست یا متعالی انسانی است. پس انسان هر اندازه از طهارت نفسانی برخوردار باشد، به همان میزان در فهم و درک حقایق موفق تر خواهد بود. وی «علم الموهبة» را یکی از علوم مورد نیاز معرفی می کند و با بیان چند حدیث نورانی، این فصل را به پایان می برد.
پنجمین و آخرین فصل کتاب با عنوان «شرایط مفسر» (صص773 - 283)، به بیان شرایط و ویژگی های مؤثر در درستی و اعتبار تفسیر می پردازد، مانند: تسلّط و حضور ذهن مفسر نسبت به پیش فهم های تفسیر، ملکه و مهارت استنباط، آگاهی و اعتقاد به جهان بینی قرآن و بی طرفی علمی. هم چنین برخی ویژگی هایی را که به کمال و باروری بیشتر تفسیر می انجامد، نام می برد، مانند: توان مندی فکری، صفای باطنی و پویایی ذهن.
در پایان کتاب، فهرست تفصیلی آیات، روایات، اسامی، قبایل و فِرَق، مکان ها و منابع و مآخذ آورده شده است که برای پژوهش گران سودمند خواهد بود. مهم ترین فصلی که جای آن در این اثر، خالی است، پنجمین اصل از اصول تفسیر؛ یعنی «شیوه و مراحل تفسیر» است که امیدواریم به عنوان جلد دوم این اثر ارایه شود.
در پایان، برای نویسندگان دانشمند این کتاب که نخستین گام ها را در راه نگارش «روش شناسی تفسیر قرآن» برداشته اند، کام یابی بیشتر آرزومندیم و خوانندگان ارجمند را به مطالعه ی این اثر ارزش مند سفارش می کنیم.