دستورالعمل قرآنی:ذکر نجات(۴)یکی از هزار

در سال ۱۳۴۶ شمسی به امید گشایش در کار و بار زندگی از روستا به شهر مشهد مهاجرت کردیم من که فرزند ارشد خانواده بودم برای کمک به معاش خانواده به کار قالی بافی پرداختم با اینکه فقط نه سالم بود به سرعت مراحل یادگیری و استادی را به پایان رساندم و پس از سه سال، دستمزد استاد کامل را دریافت می کردم

در سال 1346 شمسی به امید گشایش در کار و بار زندگی از روستا به شهر مشهد مهاجرت کردیم من که فرزند ارشد خانواده بودم برای کمک به معاش خانواده به کار قالی بافی پرداختم با اینکه فقط نه سالم بود به سرعت مراحل یادگیری و استادی را به پایان رساندم و پس از سه سال، دستمزد استاد کامل را دریافت می کردم. از طلوع آفتاب تا غروب کار کرده پس از مراجعت به منزل و ادای فریضه مغرب و عشاء در مسجد محل، به مدرسه می رفتم و تا پاسی از شب به تحصیل دوره ابتدایی مشغول بودم و از آنجا که علاقه وافری نیز به درس عربی و یادگیری معارف دینی داشتم، پس از اتمام دوره ابتدایی و فراغت از کار روزانه، به مدرسه علوم دینی می رفتم.

در یکی از همین شبها امام جماعت مسجد حدیثی از حضرت امیر(ع) نقل کرد که می فرماید: عجب دارم از کسی که این ذکر را بگوید:« لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» و از غصه نجات پیدا نکند. استماع این حدیث غوغایی در دل من بوجود آورد، من که در این سن سال باید درس بخوانم، بخاطر نیاز خانواده دچار کاری طاقت فرسا و ملال آور شده بودم این حدیث روزنه ای را در برابرم گشود و از آن شب به بعد همواره این ذکر قرآنی را هنگام کار تکرار می کردم و انتظار فرجی داشتم، تا اینکه یک شب یکی از نماز گذاران به من گفت: تو با این روحیه ای که داری سزاوار است در حوزه درس بخوانی و طلبه شوی. من جوابی ندادم، زیرا تحقق این پیشنهاد را با توجه به حال و وضع خانواده ام غیر ممکن می دانستم. روزها سپری می شد و من همچنان به قرائت این ذکر ادامه می دادم تا اینکه یک روز صبح در حین کار گویا به من الهام شد که خوب است پیشنهاد آن نماز گذار را تجربه کنم شاید فرجی حاصل شود، ساعت ده صبح برای نخستین بار کارم را ترک کردم و مستقیم به مدرسه علمیه رفتم و به مدیر گفتم: آمده ام تا طلبه شوم با اینکه زمان پذیرش تمام شده بود و مقررات ورود نیز خیلی دشوار بود، با کمال تعجب دیدم مسؤول مدرسه به راحتی مرا پذیرفت و گفت: به همراه پدرت به مدرسه بیا! تا این جای کار درصدی از مشکل حل شده بود، ولی مشکل عمده طرح این موضوع با خانواده ام بود که زندگی آنها وابسته به کار من بود، به هر حال به خدا توکل کردم و موضوع را با احساس آمیخته از بیم و امید با پدرم در میان گذاشتم، در نهایت نا باوری پدرم از این پیشنهاد با بی اعتنایی به عواقب آن استقبال کردو با هم نزد مدیر مدرسه رفتیم و او در جواب پرسش مدیر مبنی بر رضایتش برای تحصیل در مدرسه علمیه با چشمان پر از اشک گفت: این آرزو و افتخار من است که فرزندم در این راه قدم بردارد و سرباز امام زمان باشد.

زندگی ما پس از این پیش آمد تا حدودی دشوار شد ولی بر اثر گذشت و فداکاری خانواده پس از مدتی خداوند شغل شریف و با برکت خادمی حضرت رضا(ع) را نصیب پدرم کرد که هرگز تصور آن را نمی کرد.

خداوند هر فردی را به گونه ای به سوی خویش فرا می خواند ما را نیز از طریق آشنایی و تکرار این ذکر به درگاه و بساط خیر و برکت قرآن کریم هدایت کرد که البته الطاف، راهنمایی، دستگیری و بنده پروری، مهربانی،عنایت و حمایت خداوندی بیش از آن است که بتوان آن را به زبان آورد. آنچه گفته شد مشتی بود از خروار و یکی از هزارکه می توان آن را غنیمت روزگار نامید.

این ذکر قرآن کلیدی است که می توان با آن دربها را گشود و گرفتاریها را زدود. درختی است که میوه دادن آن مخصوص به فصلی و چیدن آن هم مربوط به شخصی نیست، همیشه سرسبز است و پربار و در تمام زمانها و مکانها و برای همه افراد آرمانی ترین محصول را دارد. البته همراهی و انس دایم می خواهد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان