مقدمه
پیش از این، تلخیص ده فصل از کتاب "پایان فضیلت" از نظر خوانندگان گذشت. دیدیم که السدیر مک اینتایر چگونه اخلاقیات حاکم بر فرهنگ غرب را انحطاطی از سنت ارسطویی تلقی نموده و اشکالات نظریات گوناگون و رقیب را مورد ارزیابی قرار داده بود. در فصل دهم، با تشریح فضایل دوره قهرمانی، ویژگیهای جامعه هومری را متذکر گردید.
فصل یازدهم علیهم السلام فضایل در آتن
ممکن است جوامع قهرمانی، آن گونه که اشعار هومر یا ساگاهای ایسلند یا ایرلند به تصویر می کشند، وجود نداشته باشند; اما برای جوامع باستانی و مسیحی، که خود را برآمده از نزاعهای جوامع قهرمانی می دانند و موضع خود را تا حدی برحسب این برآیند تعریف می کنند، باور داشتن وجود این جوامع سرنوشت ساز است. هیچ یک از اهالی آتن در قرن پنجم نمی تواند آن گونه که آگاممنون یا آشیل رفتار می کرد عمل نماید. هیچ یک از اهالی ایسلند در قرن سیزدهم نمی تواند درست مانند انسانهای قرن دهم رفتار کند. با اینهمه، ادبیات دوره قهرمانی بخش اصلی مکتوبات اخلاقی در این جوامع متعاقب را فراهم آورد و بسیاری از چهره های اخلاقی و اصلی در این جوامع، به دلیل مشکلاتی که در ارتباط این مکتوبات با عمل واقعی قرار داشت به منصه ظهور رسیدند.
در بسیاری از محاورات سابق افلاطون، سقراط از یک یا چند تن از آتنیان در باره ماهیت بعضی از فضایل- شجاعت در محاوره لاخس، پرهیزگاری در محاوره اتوفرون و عدالت در جمهوری اول - به نحوی سؤال می کند که گویی دیگران را به دلیل ناسازگاری مجرم می داند. خوانندگان بی توجه عصر جدید ممکن است به سادگی در ابتدا چنین بپندارند که افلاطون در حال مقایسه بین حدت نظر سقراط با بی دقتی آتنیان معمولی است; اما هرچه این موارد تکرار می شود تفسیر دیگری خود را نمایان می سازد، و آن اینکه افلاطون در استفاده یونانیان از زبان ارزشی فرهنگشان به یک حالت عدم انسجام کلی اشاره دارد. وقتی افلاطون در جمهوری شرح منسجم و کاملا یکپارچه خود را از فضایل عرضه می دارد، بخشی از تدابیر او این است که میراث هومری رااز دولت-شهر (1) بیرون ببرد. می توان یکی از نقاط آغازین تحقیق درباره فضایل جوامع باستانی را ایجاد ارتباطبین موارد اصلی عدم انسجام در جوامع قهرمانی و پیشینه هومری آن دانست. اما خواهیم دیدکه این وظیفه،به طورچشمگیری،احتمالا توسسوفوکلس در نمایشنامه فیلوکتتوس (Philoctetes) ، قبلا به انجام رسیده است.
ادیسه همراه نیوپتالموس (Neoptolemus) ، پسر آشیل، به یک ماموریت فرستاده شدند تا کمان جادوئی فیلوکتتوس را به دست آورند و به فتح تروی کمک نمایند. ادیسه در این نمایشنامه، دقیقا طبق همان معیارهایی رفتار می کند که در نمایشنامه ادیسه بر رفتارش حاکم است. او به دوستانش نیکی می کند، و به دشمنانش آسیب می رساند (یکی از تعاریف عدالت را، که افلاطون در آغاز جمهوری رد می کند، او می پذیرد.) اگر او نتواند با شیوه ای صادقانه به آن کمان دست یابد، قوه مکر او شیوه های فریبکارانه را طراحی می کند.
در نمایشنامه ادیسه این مکر بدون هیچ ابهامی یک فضیلت تلقی شده است و البته یک قهرمان به دلیل به کار بستن این فضایل مورد احترام قرار می گیرد. اما در نظر نیوپتالموس ترفند ادیسه برای گول زدن فیلوکتتوس مایه ننگ است. یونانیان، که فیلوکتتوس را رها کردند تا به مدت نه سال طولانی در لیمناس (2) متحمل رنج شود، به او ظلم بزرگی کردند; اما در مقابل، فیلوکتتوس به نیوپتالموس و ادیسه اعتماد کرد. با اینکه او در آن حال نپذیرفت که برای کمک به یونانیان به تروی بیاید، با وجود این، گول زدن او اشتباه بود. سوفوکلوس با به کارگرفتن ادیسه و نیوپتالموس، ما را با دو مفهوم ناسازگار از رفتار شرافتمندانه و دو معیار متضاد در رفتار مواجه می گرداند.
سوفوکلوس هیچ راه حلی برای این تعارض عرضه نمی دارد و این امر در ساختار مصیبت نامه او سرنوشت ساز است; این اقدام با مداخله هرکول (3) نیمه خدا، که این اشخاص را از بن بست نجات می دهد، به جای اینکه تکمیل گردد، دچار وقفه می شود. مداخله یک خدا- یا دست کم، توسل به مداخله یک خدا- در مصیبت نامه های یونان غالبا از عدم انسجام در قاموس و معیارهای اخلاقی خبر می دهد. در نمایشنامه اورستیس، (4) قواعد قهرمانی و کهن خصومت، (5) اورستیس را در مورد کشتن کلایتمنسترا، هم امر و هم نهی می کند. مداخله آتنا (6) و حل مساله بین او و آپلو مفهومی از عدالت را به اثبات می رساند که مرکز مرجعیت در مسائل اخلاقی را از فامیل و خانواده به شهر منتقل می کند. در نمایشنامه آنتیگون به نظر می رسد که خواسته های فامیل و خواسته های شهر دقیقا با هم متضاد و ناسازگارند. از اینرو، اولین اقعیت برجسته ای که باید به حساب آورد تفاوتی است که این نمایشنامه بین مفهوم فضایل قایل است، در زمانی که نخستین اجتماع اخلاقی طبقه خویشاوندان نبوده، بلکه دولت-شهراست، آن هم نه فقط شکل کلی دولت-شهر، بلکه شکل خاص دموکراسی دوره آتن. با اینهمه، بسیار ساده انگاری است که در مورد فضایل، تفاوت بین دیدگاه هومر و دیدگاه عهد باستان را در انتقال از یک شکل اجتماعی به شکلی دیگر بدانیم و این مساله دست کم، به دو دلیل کاملا متفاوت است:
اول اینکه شکلها و حقوق خویشاوندی به صورت اولیه خود بر جای مانده بود، هرچند در آتن اجمالا تفاوتهایی بین قرون اولیه و قرن پنجم به چشم می خورد.
دوم اینکه مفهوم یک فضیلت در آن زمان به نحوی چشمگیر از مفهوم هر نقش اجتماعی خاص مجزا بود.
نیوپتالموس در نمایشنامه سوفوکلس به شکلی با فیلوکتتوس برخورد می کند که با رفتار پدرش با آگاممنون در «ایلیاد» کاملا فرق دارد. در نظر هومر سؤال از شرافت سؤال از چیزی است که شایسته یک پادشاه می باشد و در نظر سوفوکلس سؤال از شرافت به سؤالی در باره آنچه شایسته یک انسان می باشد،تبدیل شده است.
با وجود این، به نظر می رسد اتفاقی نباشد که سؤال از آنچه شایسته یک انسان است در یک محیط آتنی بروز کرده است - یا کورینسی (8) تا چه رسد به محیط بربرها. توصیف یک انسان خوب تا حد زیادی توصیف ارتباطی است که این انسان با دیگران دارد و شعرا و فلاسفه، هر دو، غالبا در شروح خود، بین ارتباطی که کلی و انسانی است با ارتباطی که محلی و آتنی است، تمییزی نمی گذارند. مدعا غالبا صریح است; آتن ممدوح است; چون حیات بشر را به تمام معنی، آن گونه که باید، عرضه می کند. ولی در همین عمل مدح، خصوصیت آتنی از خصوصیت هومری متمایز است. ممکن است برای یک انسان هومری هیچ معیاری بیرونی برای اعتراض به آنچه در بنیادهای جامعه خودش جاری است، یافت نشود، ولی برای یک انسان اهل آتن مساله پیچیده تر است. درک او از فضایل برای او معیارهایی فراهم می آورد که به وسیله آن می تواند زندگی در جامعه خود را زیر سؤال ببرد و تحقیق کند که آیا این عمل یا سیاست عادلانه است یا آن دیگری. به علاوه، او تشخیص می دهد که درک خود از فضایل را تنها به این دلیل داراست که عضویت اودرآن جامعه چنین درکی در اختیار او قرار می دهد. از اینرو، سؤال درباره ارتباطبین «یک شهروندخوب بودن » و «یک انسان خوب بودن » سؤالی مهم است.
البته همه شواهد این مساله از این قرار است که بیشتر یونانیان، خواه اهل آتن باشند یا جز آن، اگر هم سؤالی برایشان پیش می آمد، روش زندگی شهرخودشان رابه طورتردیدناپذیری بهترین روش زندگی برای انسان می انگاشتند و یونانیان نیز آنچه را در آن سهیم بودند به وضوح،برترازروش زندگی بربرهامی انگاشتند.
ماهیت «دیکایسون » (dikaiosune) - که ما آن را به «عدالت » ترجمه می کنیم- از مواردی است که دارای مفاهیم متضادی می باشد. دیکایسون دارای اشارات هومری نیز می باشد، هرچند خود این لفظ در اشعار هومر نیامده است. واژه های «دیک » (dike) و «دیکایوس » (dikaios) ، که در اشعار هومر آمده اند، ریشه آن هستند. ممکن است در فرهنگ خودمان واژه «عادل » را بدون هیچ ارجاع یا اعتقادی به یک نظم اخلاقی در جهان، استعمال کنیم، اما حتی در قرن پنجم، ماهیت ارتباط بین عدالت (dikaiosune) و نظمی کیهانی به نحوی که در اشعار هومر بود، روشن نیست. برای اینکه در نزد هومر، عادل (dikaios) باشیم باید این نظم را زیر پا نگذاریم. از اینرو، فضیلت یک عادل در نزد هومر آن است که کاری انجام دهد که نظم مقبول، آن را لازم دارد و در این امر، فضیلت او شبیه هر فضیلت هومری دیگر است. اما تا اواخر قرن پنجم می توان این سؤال را مطرح کرد که آیا عدالت همان کاری است که نظم تثبیت شده لازم دارد یا نه و می توان از اساس با آنچه باید بر طبق «دیک » (dike) عمل کرد تا عادل (dikaios) بود، مخالفت کرد. به همین دلیل، در نمایشنامه فیلوکتتوس، هم نیاپتالموس و هم ادیسه هر یک ادعا دارند که برهان خودش دارای عدالت است و در همان چند سطر، در مورد آنکه حکیم بودن (sophos) و شرمگین بودن (aischros) چیست نیز با هم اختلاف نظر پیدا می کنند.
در یونان قرن پنجم مجموعه ای از فضیلت-واژه های (9) مقبول از قبیل دوستی، شجاعت، خویشتن داری، حکمت و عدالت وجود داشت. اما در باره لوازم هریک و در باره اینکه چرا هر کدام را فضیلت دانسته اند، اختلاف گسترده ای وجود دارد، به گونه ای که کسانی که در استعمال متعارف، بدون تامل، بر آنچه آموخته اند، تکیه دارند، همه به سادگی خود را در دام ناسازگاری خواهند یافت.
دودز (Dodds) ، آدکینز، لوید جونز- که فهرست اسامی شان را می توان به یک فهرست بسیار طولانی بسط داد- همه عمدتا تصویر منسجم و در عین حال، متفاوتی از نگرش اخلاقی یونانیان ارائه می دهند. ولی آنچه هیچ کدام به شایستگی بدان توجه ندارند این احتمال است که قاموس و نگرش اخلاقی یونانیان تا حد زیادی نامنسجم تر از آن باشد که ما درک آن را آسان بیابیم. یک دلیل آن روشن است: بسیاری از منابع، متونی اند که در آنها تعریف و تنظیم مکرر و سنجیده واژگان اخلاقی به چشم می خورد; متونی که برای لغات، معانی روشنی در نظر می گیرند که قبلا دارا نبوده اند. فیسلوفان، شعرا و مورخان همه آماده اند که به این صورت ما را گمراه کنند و ما منابع بسیار کمی در اختیار داریم که از طریق غیر آنها به دست ما رسیده باشد.
بنابراین، ما باید مراقب بیش از حد ساده سخن گفتن در باره «فضایل از دیدگاه یونانیان » باشیم; نه فقط به دلیل آنکه در جایی که باید کلمه «آتنیان » را به کار بریم غالبا کلمه «یونانیان » را به کار می بریم، بلکه همچنین به دلیل آنکه آتنیان دیدگاههای متعددی دارند. در اینجا باید دست کم، به چهار دیدگاه اشاره کرد: دیدگاه شکاکان، دیدگاه افلاطون، دیدگاه ارسطو و دیدگاه سوگنامه نویسان، بخصوص سوفوکلس.
البته همه آنها مسلم می دانند که محیطی که فضایل باید در آن به کار گرفته شود و بر حسب آن تعریف گردد همان «شهر» است. در نمایشنامه فیلوکتتوس، این امر برای داستان ضروری است که فیلوکتتوس با رهاشدن در یک جزیره متروک به مدت ده سال، نه فقط از مجالست با انسانها، بلکه علاوه بر آن، از مقام انسانی خود نیز محروم شده است: «شما مرا بدون یار، تنها، بدون شهر، و جسدی در بین احیا گذاشتید.» این تنها سخن پردازی (10) نیست. تصور این مساله که مفهوم دوستی، مجالست و دولت-شهر مؤلفاتی ضروری برای انسانیت باشند برای ما غریب است و بین ما و این مفهوم شکاف تاریخی عمیقی قرار دارد; مثلا، واژه معادل «تنها» اریموس (eremos) ، ریشه کلمه انگلیسی hermit (به معنای گوشه نشین و معتکف) است و در نزد مسیحیان، حیات یک معتکف (hermit) می تواند از مهمترین انواع حیات بشر باشد. مفهوم دوستی نیز در ازمنه بعد، در معرض گشتارهای (11) مداوم قرار گرفت. اما در دنیای سوفوکلس- جایی که بسیار اختلاف برانگیز (12) است این دوستی، مجالست و شهروندی جنبه های ضروری انسانیت می باشد و اختلاف برانگیز نیست. در این امر، دست کم، سوفوکلس با دیگر یونانیان همراه است.
پس فرض معمول آتنیان این است که فضایل در محیط اجتماعی دولت-شهر جایگاه خود را داراست. طبق همه دیدگاههای یونانی، انسان خوب بودن، دست کم به نحو تنگاتنگی، با شهروند خوب بودن وابسته است. اکنون باید ببینیم فضایلی که انسانهای خوب و شهروندان خوب را می سازند و رذایل مقابل آن کدامند.