مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته، در این باره بود که انسان با چند مسئله اساسی روبه روست: یکی نیازمند بودن این جهان به آفریدگار و مدبّر؛ دیگر اینکه حیات انسان منحصر به این حیات مادی نیست و روزی برای حساب و کتاب زنده خواهد شد؛ و سومی هم راه رسیدن به سعادت ابدی اطاعت از دستورات خداست که به وسیله انبیا ابلاغ شده؛ یعنی توحید و نبوّت و معاد. عرض کردیم که این هر سه اصل با یک نظر دقیق، به «توحید» برمی گردند. اما انسان نسبت به این ها معمولاً غافل است و توجهی ندارد که این ها مسائلی هستند که باید آن ها را حل کند و به آن ها پاسخ دهد. این حالت غفلت و بی توجهی همان حالت حیوانات است که حرکتشان ناشی از غرایز است؛ تفکر و تعقّلی درباره هستی و سرنوشتشان ندارند. قرآن می فرماید: «صمٌّ بکمٌ عمیٌ فهم لا یَعقلونَ»(بقره: 171) منشأ سقوط انسان هم همین «غفلت» است. پس از آنکه از این غفلت خارج شد و به این سه مسئله توجه کرد و تلاش نمود تا جواب آن ها را پیدا کند و آن ها را در ذهن تصدیق کرد، باز از دو حال خارج نیست: یا حالت روحی و روانی او طوری است که آمادگی پذیرش این سه اصل را دارد [وقتی دانست خدایی هست که اختیار هستی به دست اوست، آمادگی دارد که به لوازم آن ملتزم باشد؛ یعنی عبودیت مطلق در مقابل ربوبیت مطلق او.] این حالت «ایمان» است؛ یا برای پذیرفتن آمادگی ندارد با اینکه آن را شناخته و دانسته، این است که التزام به لوازم آن با خواسته هایش جور درنمی آید.
کفر جحود / عمدی
گاهی آدم چیزی را می داند؛ اگر از او بپرسند از ته دل جواب می دهد، حتی اگر برایش ضرری نداشته باشد حاضر است برای دیگری آن را اثبات کند، اما آنجا که پای التزام به لوازم و عمل به لوازم آن پیش می آید، می گوید: نه، خبری نیست. خود ما هم در زندگی روزمرّه مان با این چیزها مواجه هستیم، ولی توجه نداریم. یک مثال روشن که قرآن در این مورد دارد، داستان فرعونیان است که می فرماید: «وَ جَحدوا بها و استَیقَنتها اَنفُسُهُم ظُلما و عُلُوّا.»(نمل: 14) با اینکه یقین کردند، باز عمدا انکار نمودند.
داستان دیگر هم در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد: عده ای از مسیحیان بودند که در نجران زندگی می کردند و برای خودشان دانشمندانی داشتند، دستگاهی داشتند. خدمت پیامبر آمدند و خواستند با آن حضرت بحث کنند، بگویند حق با ماست و ما باید از شریعت حضرت عیسی علیه السلام پیروی کنیم. حضرت ادلّه ای برای آن ها آوردند و آن ها نتوانستند جواب دهند؛ در بحث مغلوب شدند. اما در عین حال، حاضر نشدند اسلام بیاورند و داستان «مباهله» پیش آمد. آیه نازل شد: حال که قبول نمی کنید، پس بیایید مباهله کنیم؛ نفرین کنیم بر کسی که منکر حق و مستوجب عذاب است، تا خدا عذابی بفرستد و او را هلاک کند. اول قبول کردند، ولی وقت انجام مباهله استنکاف کردند؛ گفتند: ما جزیه می پردازیم و به همین حالت کفر خودمان باقی می مانیم.
منظورم این کلمه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که به حسب نقلی، ایشان به اصحابشان فرمودند: می دانید چرا این ها حاضر نشدند اسلام بیاورند، با اینکه نتوانستند حقّانیت خود را اثباب کنند و ما برایشان حقّانیت اسلام و بطلان عقیده شان را ثابت کردیم، بعد هم حاضر به مباهله نشدند و اصرار کردند به همان دین خودشان باقی بمانند؛ می دانید چرا؟ عرض کردند: شما بفرمایید. فرمودند: علت این بود که این ها عادت کرده اند به شرب خمر و خوردن گوشت خوک. می گساری را خیلی دوست دارند و می دانند اگر مسلمان شوند باید این کار را کنار بگذارند، نمی توانند دست از این عاداتشان بردارند. به همین دلیل، با اینکه می دانند دین اسلام حق است، زیر بار نمی روند. این اشاره به یک نکته دقیق روان شناختی دارد: علت اینکه گاهی آدم چیزی را فهمیده و دانسته است، ولی زیر بارش نمی رود این است که با خواسته هایش جور در نمی آید؛ به چیزهایی دل بستگی دارد، می بیند اگر حق را بپذیرد، باید از آن ها دست بردارد، نمی پذیرد.
به هر حال، این حالت که آدم حق را بشناسد و آن را انکار کند، حالت «کفر جحود و کفر عمدی» است، نه کفر از روی جهل. این بدترین حالتی است که ممکن است برای انسان وجود داشته باشد. همین استحقاق عذاب ابدی را ایجاب می کند.
پس از اینکه دانستیم باید ایمان آورد، می دانیم با اینکه ایمان آورده ایم و به بعضی از لوازم ایمان هم ملتزم هستیم و به آن ها عمل می کنیم، اما همه جا ملتزم نیستیم. این چیزی است که همه ما با آنکه ایمان داریم به اینکه احکام اسلام بر حق هستند و مخالفت با آن ها موجب عذاب و شقاوت دنیا و آخرت است، ولی باز موقع عمل که می شود، می لنگیم؛ مرتکب گناه می شویم، احیانا تکلیف واجبی را هم ترک می کنیم. اگر از ما بپرسند کار درستی می کنید، می گوییم: نه. پس چرا این کار را می کنیم؟ چون بر خودمان تسلّط نداریم. این یک واقعیت است. اگر نمی توانیم به لوازم ایمان عمل کنیم، تفسیرش این است که ایمانمان ضعیف است. ایمان قوی، که بالاترین مرتبه اش در انبیا و حضرات معصوم علیهم السلام است، مانع ارتکاب گناه می شود. بین مرحله ای که ما هستیم تا مرحله ای که اولیای خدا قرار دارند، فاصله بسیار است و اختلاف این ها همان اختلاف درجات ایمان است.
شرایط افزایش ایمان
چه کنیم که ایمانمان قوی شود و از این حالت ضعف و پستی و زبونی درآییم؟ در قرآن کریم اشاره شده است به مواردی که برخی افراد ایمانشان زیاد می شود، یا خدا وسایلی فراهم می کند که ایمان افراد زیاد شود. البته نعمت های خدا همیشه موجودند، اما اضافه شدن نعمت ها در اثر استحقاق و لیاقتی است که افراد پیدا می کنند. به هر حال، شرایطی پیش می آیند که افراد ایمانشان زیاد می شود. این راهی است برای آنکه ببینیم شرایط افزایش ایمان چیست تا سعی کنیم ما هم در این مسیر قرار بگیریم. اشاره ای به آیات می کنم تا بعد بحثی تحلیلی عقلی در این زمینه داشته باشیم که باید چه کنیم.
استحکام ایمان؛ شرط پایداری
یکی از مواردی که خدای متعال اشاره می فرماید به اینکه کسانی ایمانشان زیاد می شود، بازتاب عمل مشرکان است؛ دشمنان اسلام علیه مسلمان ها توطئه کردند تا دین جدیدی را که آمده بود و جامعه نوپای اسلامی را از بین ببرند. توطئه های گوناگونی کردند، اما مهم ترین توطئه آن ها در جنگ «احزاب» بود. همه آمدند نیروهایشان را روی هم گذاشتند و با منافقان و اهل کتاب نیز هم پیمان شدند تا اسلام را ریشه کن کنند. ابتدا در یک جنگ روانی، شایعه کردند که کل عرب و اهل کتاب و مشرکان با هم متحد شده اند و بناست مسلمان ها را از بین ببرند. این جور شایعات خیلی اثر دارند و روحیه ها را تضعیف می کنند؛ بعد هم که حمله کنند، زود طرف مقابل را شکست می دهند. آن وقت ها هم این حربه ها را بلد بودند، منتها آن وقت شکل های خام آن بود، حالا به شکل علمی در آمده و فرمول پیدا کرده است، دانشگاه دارد و کسانی می روند درسش را می خوانند و دکترایش را می گیرند که چگونه باید با جنگ روانی پیروز شد.
شایع کردند دیگر طولی نمی کشد که اساس اسلام از بین می رود و پیامبر را می کشند و دیگران هم شکست می خورند. افرادی که ضعیف الایمان بودند، خیلی ناراحت شدند، ترسیدند و متزلزل شدند، ولی این شایعات در عده ای از مؤمنان محکم «کالجبل الراسخ» هیچ اثری نکرد؛ نه تنها منفعل نشدند، اثر نپذیرفتند، بلکه بر ایمانشان افزوده شد، بخصوص بر این نکته تأکید می کنم؛ چون با اتفاقات این روزهای ما مناسبت دارد، باید درس بگیریم: «الّذینَ قالَ لهُم النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمعَوا لَکُم فَاخشوهُم.»(آل عمران: 173) شایع کردند که تمام مردم قوایشان را جمع کرده اند، همه قوایشان را روی هم گذاشته اند، با هم ائتلاف کرده اند که ریشه شما را بکنند. شما دیگر در مقابل این ها چه مقاومتی می توانید بکنید؟ این ها چه کردند: «فَزادَهُم ایمانا و قالوا حَسبُنا اللّهُ و نِعمَ الوَکیلُ.»این ها نه تنها نترسیدند، بلکه بر ایمانشان افزوده شد. «فَانقلبُوا بِنعمةٍ مِنَ اللّهِ و فَضلٍ لَم یَمْسَسْهُم سوءٌ.» (آل عمران: 174)
این روزها توطئه های آمریکا را ملاحظه می فرمایید: ایران اسلامی را محاصره می کنند؛ چون تنها دشمنی که استکبار جهانی پس از کمونیسم برای خودش قایل است همین اسلام است، البته اسلامی که در جمهوری اسلامی است؛ اسلام ناب محمّدی؛ وگرنه اسلام هایی که در بعضی از کشورهای اسلامی دیگر هست، برای آن ها ضرری ندارد، احیانا کمکشان هم می کند. این اسلام انقلابی است که نمی توانند آن را به زانو در بیاورند. توطئه کردند که اطراف کشور ما را محاصره کنند. از یک طرف، همسایه غربی هشت سال با ما جنگید. از طرف دیگر، قوای آمریکا به جنوب آمدند و در خلیج فارس، ما را محاصره کردند. از شمال، ترکیه و آذربایجان را با اسرائیل هم پیمان کردند. از طرف شرقی هم آمدند افغانستان را به تصرّف نظامی درآوردند تا ایران بین این چند کشور در محاصره واقع شود، بعد یکباره کلکش کنده شود. این ها خیال هایشان این گونه اند؛ همان خیال هایی که احزاب برای مسلمان ها در صدر اسلام کردند.
تاریخ است، تکرار می شود، چیز مهمی نیست. منظور این است که در آن وقت، تمام دشمنان اسلام با هم اتحاد و اتفاق کردند تا اسلام را از بین ببرند؛ به مسلمان ها گفتند: مردم همه نیروهایشان را گذاشته اند تا شما را از بین ببرند، «فاخشَوهُم»؛ بترسید. گفتند: نه، ما ترسی نداریم، ما خدا را داریم: «حسبَنُا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»نه تنها نترسیدند و خودشان را نباختند، «فَزادَهُم ایمانا»؛ بر ایمانشان هم افزوده شد. چطور می شود در چنین شرایطی، انسان این همه تهدید ببیند، ایمانش هم زیاد شود؟ این را بعد عرض می کنم. نظیر همین موضوع را در سوره «احزاب» هم می فرماید. مثل همین توطئه را با جنگ روانی به راه انداختند تا مردم را بترسانند. مثل این تعبیر در آنجا آمده است. این یکی از مواردی است که قرآن تصریح می کند به اینکه مؤمنان پس از شنیدن تهدیدات کفّار، بر ایمانشان افزوده شد.
پس ممکن است در شرایطی که دشمنان پشت به پشت هم می دهند و برای نابود کردن مسلمان ها توطئه می کنند، انسان نه تنها خودش را نبازد، بلکه محکم تر هم بشود، بر ایمانش افزوده گردد. شرطش این است که از اول پایه ایمانش محکم باشد، پایش روی پوست خربزه نباشد.
آرامش روحی؛ هدیه ای الهی به مؤمنان
در مورد دیگری خداوند می فرماید: «هُو الّذی اَنزَل السَکینةَ فی قلوبِ المؤمنین لِیَزدادوا ایمانا مَع ایمانِهم.» (فتح: 4) کسانی که ایمان راستین داشته باشند، خدا حالت آرامش و طمأنینه و وقار روحی و سنگینی و وزانتی به آن ها می دهد که در اثر این لطف خدا، بر ایمانشان افزوده می شود. قرآن اسم این حالت را «سکینه» گذاشته است.
یادم هست چند سال پیش در یکی از سخنرانی ها، مقام معظّم رهبری راجع به همین «سکینه» بحث جالبی داشتند. «سکینه» از سکون است؛ یعنی حالتی که آرامش برای انسان پیدا می شود، در موقعی که جای اضطرار است. در مواردی ذکر شده است: از جمله الطافی که خداوند به مؤمنان می کند، این است که در دل هایشان آرامش ایجاد می کند و به تعبیر قرآن، سکینه بر آن ها نازل می نماید، و این یک واقعیت است. همه چیز مادی نیست، همه چیز وزن ندارد، همه چیزها از بالای سر پایین نمی آیند؛ بعضی چیزها حقیقت دارند، اما وجودشان مادی نیست، معنوی اند، بر روح انسان وارد می شوند، بر دل انسان وارد می شوند. ورود و نزولشان هم از ستارگان و کرات آسمانی نیست. از طرف عرش خداست؛ مثل سکینه که خدا آن را بر دل های مؤمنان نازل می کند. اما چیست و چگونه آن را نازل می کند، خودش می داند و کسانی که دریافت کرده اند.
این باعث می شود که مؤمنان علاوه بر ایمان قبلی خودشان، بر ایمانشان افزوده شود. ولی خوب می دانیم که خدا هیچ کارش گزافی نیست، این جور نیست که بی خود به کسی نعمتی بدهد، یا از کسی بگیرد؛ همه این ها حساب دارد، فرمول دارد. کار خدا این است که کسانی که به طرف او می روند، راه حق را انتخاب می کنند، کمکشان کند. یک قدم که به طرف او می روند، دو قدم به طرف آن ها می آید؛ در حدیث قدسی است: «مَن تقرّبَ اِلیَّ شِبرا تَقرَبت اِلیه ذراعا.»(1) در قرآن هم می فرماید: «والّذینَ اهتَدوا زَادهم هدیً.»(محمّد: 17)؛ آن ها که قبول هدایت کنند، خدا بر هدایتشان می افزاید.
عکس آن هم هست؛ در مقابل مؤمنانی که بر ایمانشان افزوده شد، درباره کفّار می فرماید: «و امّا الّذینَ فی قلوبِهِم مرضٌ فَزادتهم رجسا الیَ رجسِهِم.» (توبه: 125) کسانی که راه باطل را انتخاب کنند، به سرازیری می روند، کاری می کند تندتر بروند. «فَلَمّا زَاغُوا اَزاغَ اللّهُ قلُوبِهِم.» (صف: 5)؛ وقتی بنا را بر انحراف گذاشتند، خدا هم دل هایشان را منحرف کرد. حال که می خواهید کج بروید، اصلاً کج هم می فهمید. اضلال خدایی این جور است؛ «یُضِلُّ اللّهُ مَن یَشاءُ»(مدّثر: 31)؛ «وَ مَن یُضللِ اللّهُ فَما له مِن هادٍ.» (رعد: 23) پناه بر خدا!.
به هر حال، سنّت خدا این است که آدم وقتی راه خوبی انتخاب کرد، کمکش می کند؛ آن ها هم که راه بد بروند، کمکشان می کند. اما این کمک ها با هم فرق می کنند. اینجا چند برابر است: «مَن کانَ یُریدُ العاجلةَ عجَّلنا له فیها مانَشاءُ لِمَن نُریدُ ثُمَّ جَعلنا لَه یَصلیها مَذموما مدحورا وَ مَن اَراد الآخرةَ وَ سَعی لَها سعیَها و هو مؤمنٌ فاولئکَ کانَ سَعیهُم مشکورا.» (اسراء: 18 و 19) در یک قاعده کلی می فرماید: «کُلاً نُمِدَّ هؤلاءِ و هؤلاءِ مِن عطاءِ ربِّکَ وَ ما کانَ عطاءُ ربِّکَ محظورا.» (اسراء: 20) ما هر دو دسته را کمک می کنیم؛ چه دنیاپرستان را، چه خداپرستان را؛ هم این دسته را و هم آن دسته را. کار خدا حساب دارد. بی سبب کسی را گم راه نمی کند. آن ها که دلشان گم راهی را می خواهد، خدا هم آن ها را در آن راه کمک می کند. آن ها هم که دلشان حق را می خواهد، دستشان را می گیرد، کمکشان می کند؛ منتها به این ها دو برابر کمک می کند، گاهی هم چند برابر. ولی به آن ها در همان اندازه ای که استحقاقش را دارند، کمک می کند؛ «سَبقَت رحمتُه غَضبَه.»(2)
به هر حال، نزول سکینه بر دل های مؤمنان بی حساب نیست. آن ها که صادقانه ایمان آوردند، تصمیم گرفتند دستورات خدا را عمل کنند، دین را جدّی گرفتند، خدا هم کمکشان می کند. وقتی عوامل ظاهری اقتضای اضطراب، نگرانی، تردید، دودلی و ترس دارند، آن ها آرامش دارند؛ نه ترسی، نه واهمه ای؛ تصمیم قطعی دارند برای اینکه تا آخرین نفس و آخرین قطره خونشان پایداری کنند. خودشان این جوری تصمیم گرفتند و این جور عمل کردند، ولی بدون کمک خدا نمی توانند؛ این ها کمک های خدایی هستند.
نشانه های اصلی مؤمنان
در آیه دیگری هم اشاره کرده است به کسانی که ایمانشان زیاد می شود؛ آیه دوم سوره «انفال» می فرماید: «اِنَّما المؤمنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلت قُلوبهُم و اِذا تُلیت علیهِم آیاتُه زادتهم ایمانا.» ابتدا مؤمنان واقعی را تعریف می کند، می فرماید: «مؤمن واقعی کسی است که وقتی یاد خدا می شود، دلش می لرزد.» علت لرزش دل چیست؟ آن ها که گناه کارند از گناه خودشان می ترسند، اما آن ها که معرفت بالا دارند، عظمت خدا را که به یاد می آورند، چنین حالی برایشان دست می دهد. گاهی در مقابل یک شخصیت بزرگی که واقع می شویم، دست و پایمان را گم می کنیم، دستمان می لرزد، زبانمان بند می آید؛ کاری هم با ما ندارد، ترسی هم نداشته ایم، ولی در برابر احساس عظمت او خودمان را می بازیم. این به دلیل درک عظمت آن شخصیت عظیم است که چنین احساسی در آدم پدید می آید. کسانی که ایمان واقعی دارند، می دانند خدا چه عظمتی دارد. همین که یاد خدا شود، توجهشان به طرف عظمت الهی جلب می شود، دلشان می لرزد: «وَجِلت قُلوبهُم.» این نشانه اصلی مؤمنان است. می فرماید: «اِنَّما المؤمنونَ»؛ جز این نیست که مؤمنان چنین کسانی هستند.
نشانه دوم آن ها این است: «وَ اِذا تُلیت عَلیهِم آیاتُه زادتهُم ایمانا.»وقتی آیات قرآن برایشان تلاوت می شود، بر ایمانشان افزوده می گردد. این هم علامت دومشان است.
سوم اینکه: «وَ عَلی رَبِّهِم یتوکَّلون.»
پس یکی از چیزهایی که موجب زیادتی ایمان می شود «گوش دادن به آیات قرآن» است. کسانی که آمادگی دارند، ایمان واقعی دارند، ایمانشان سرسری نیست، این ها وقتی آیات قرآن را می شنوند بر ایمانشان افزوده می شود، پس یکی از راه هایی که ممکن است ایمان آدم افزوده شود، توجه به آیات قرآن و طبعا معانی و حقایق آن هاست.
ارتباط افزایش ایمان با توجه
خوب این ها چه ربطی با هم دارند؟ چطور خبرهای وحشت ناک و تهدیدهای دشمنان از یک سو موجب زیادتی ایمان می شود و شنیدن آیات و نزول سکینه از طرف خدا از سوی دیگر موجب زیادی ایمان می گردند؟ این ها چه رابطه ای با هم دارند؟ اگر برگردیم و درست ایمان را تحلیل کنیم که اصلاً ایمان چیست، می بینیم ایمان چه جور رشد می کند. گفتیم: پس از اینکه آدم خدا را شناخت، بنا را گذاشت بر اینکه به لوازم این شناخت عمل کند؛ اگر آن طور که فطرت انسان اقتضا می کند، با هر واقعیتی که مواجه می شود به مقتضای آن واقعیت عمل کند، موضوع روشن است. جایی که تاریک است، آدم چراغ روشن می کند. وقتی هوا سرد می شود، لباس گرم می پوشد. ولی وقتی هوا گرم باشد، از وسایل تبرید استفاده می کند؛ یعنی به واقعیاتی که می فهمد، ترتیب اثر می دهد. آیا این چیز عجیبی است که آدم واقعیتی را که می فهمد، به لوازمش عمل کند؟ این مقتضای فطرت انسان است. اما بعضی پس از اینکه فهمیدند خدا همه جا هست، حیا نمی کنند. می فهمند همه قدرت ها از اوست، باز هم می روند در مقابل این و آن تملّق می گویند! می دانند که آنچه خدا دستور داده برای خیر خود انسان است و او از آن نفعی نمی برد، ولی باز هم در عمل کوتاهی می کنند. می دانند که آنچه را نهی کرده به خاطر این است که به ضرر خود آدمیزاد است، باز هم هوس نمی گذارد از گناه اجتناب کنند. مقتضای ایمان این است که وقتی آدم ایمان آورد، به لوازمش عمل کند. هر چه بیشتر به این مقتضا توجه کند، لازمه ایمان این است که آثارش بیشتر گل کند. بعضی مثال ها موجب تقریب به ذهن می شوند:
فرض کنید گاهی انسانی که دندانش یا سرش درد گرفته، شب تا صبح نمی خوابد، اما روز گاهی همان درد را یکباره فراموش می کند؛ جوری که اصلاً گاهی یادش هم می رود چنین ناراحتی دارد. می دانید چرا؟ برای اینکه روزها توجه آدم معطوف به امور گوناگون است؛ به همین دلیل، توجه به درد کم می شود، اثرش هم ضعیف می شود. ولی وقتی تمرکز پیدا می کند، بیشتر درد را درک می کند. این درد است، در شادی هم همین گونه است. آنچه موجب شادی می شود، هر قدر آدم بیشتر به آن توجه کند شادتر می شود. وقتی از آن شادی آفرین غفلت می کند، حالتش عادی می شود. هر قدر فکر کند، که چه چیز جالبی است، چه نعمت بزرگی است، بیشتر شاد می شود. در مورد محبت نسبت به دوست، هر قدر انسان بیشتر به محبوب خود توجه کند، تمرکز پیدا کند، دوستی اش افزوده می شود، هر قدر وسایلی پیدا شوند که موجب غفلت او شوند، دوستی او کم رنگ می شود. پس هرچه تمرکز در آنچه با روح انسان سر و کار دارد بیشتر گردد، توجه به آن قوی تر می شود؛ مثلاً اگر خوف باشد، هر چه آدم به آنچه ترسناک است بیشتر توجه کند، بیشتر می ترسد. وقتی کسی زیاد می ترسد، برای معالجه اش چه می کنند؟ سعی می کنند توجه او را به چیزهای دیگر معطوف کنند. عامل تقویت توجه خود انسان است. اگر پس از اینکه دانستیم خدا هست، چه صفاتی دارد، رحمت و خیرخواهی اش نسبت به مردم چگونه است، دیگر صفات جلالیه و جمالیه اش چسان هستند، هر قدر به این ها بیشتر توجه کنیم، بر ایمانمان افزوده می شود.
پس ایمان یک امر قلبی است، با روح انسان سر و کار دارد. هر قدر توجه به متعلَّق ایمان و عوامل ایمان بیشتر شود، ایمان افزوده تر می گردد. به طور طبیعی، با خواندن قرآن، کلام خدا، بر ایمان آدم افزوده می شود؛ چون توجه انسان را به خدا جلب می کند. این از جمله اسبابی است که موجب جلب توجه انسان به خدا می شود؛ چون بیش از هر چیز، کلام یک گوینده انسان را متوجه او می کند.
پس اینکه فرمود: «اِذا تُلیت عَلیهم آیاتُه زادَتهُم ایمانا»، به شرط آن است که زمینه اش در آن ها باشد؛ از اول بنا را نگذاشته باشند بر اعراض و روی گرداندن. «اِنَّکَ لا تُسمِعُ المُوتی و لا تُسمعُ الصُّمَّ الدُعاءِ اذَا وَلَّوْا مُدبرینَ.»(نمل: 80) وقتی کسی گوشش کر است، به طرف گوینده هم پشت می کند، هرقدر او را صدا کند فایده ای ندارد. روبه رو هم باشد، نمی شنود، چه رسد به اینکه رویش را هم برگرداند. آن کسانی که بنا را گذاشته اند بر اینکه زیر بار حرف خدا نروند، هوس خود را به عنوان خدا بر خود حاکم کرده اند، هرقدر بر سر آن ها داد بزنی تأثیری ندارد؛ آن ها به فکر هوس خود هستند. نه تنها حرف حق بر آن ها اثر نمی کند، بلکه بر آن ها زیان هم دارد: «وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ الاّ خسارا»(اسراء: 82)؛ «وَ مَا زادَهُم الاّ نُفورا.»(فاطر: 42) هرچه آن ها را بیشتر صدا می زنی بیشتر رم می کنند. قرآن برایشان می خوانی، آیات رحمت، آیات وعد و وعید، نه تنها پیش نمی آیند و استقبال نمی کنند، بلکه به تعبیر قرآن، «ما زادهم الاّ نفورا.» «نفور» یعنی رمیدن. حیوانی که رم می کند چگونه است؟ آن ها هم هر چه حرف بزنی، به جای اینکه استقبال کنند، دلشان بیشتر رم می کند.
پس اگر در انسان زمینه فراهم باشد، حالت پذیرش باشد، بنا گذاشته باشد که وقتی چیزی را تشخیص داد و فهمید حق است به لوازم آن ملتزم باشد، در این صورت، وقتی آیاتش خوانده شود بر ایمانش افزوده می گردد؛ اگر وعده ای داد و به آن عمل کرد، بر ایمانش افزوده می شود. در سوره «مدّثّر» می خوانیم: «وَ مَا جَعلنا اصحابَ النّار الاّ ملائکةً و مَا جَعلنا عِدّتَهم الاّ فِتنَةً للّذین کفروا لِیستَیقِنَ الَّذینَ اوتُوا الکِتابَ و یَزدادَ الّذینَ آمنوا ایمانا...» (مدّثّر: 31) می فرماید: ما گفتیم که صاحبان جهنم، کسانی که اختیار جهنم در دستشان است، یک عده از فرشتگان که تعدادشان هم نوزده تاست باشند. در آیه قبل فرموده بود مشرکان، آن ها که دنبال خرده گیری هستند، می گویند: نمی شد بیست تا باشند، نوزده چه خصوصیتی داشت؟ در این آیه می فرماید: این برای آن است که مؤمنان بر ایمانشان افزوده شود و بر کفر کافران که مسخره می کنند، بیفزاید. کسانی که این موضوع در کتاب های قبلی آسمانی به آن ها گفته شده بود، وقتی می بینند این کتاب هم همان حرف را می زند، یقین پیدا می کنند که این همان کتابی است که وعده داده شده و حق است. مؤمنان هم بر ایمانشان افزوده می شود. همین که خدای متعال می فرماید: جهنم دارای مالکان و صاحبانی است، این ها فرشتگان هستند، عده شان چندتاست، اوصافی دارند، این همه چیزهایی هستند که مربوط به دستگاه الهی اند، توجه آن ها به طرف خدا به روز قیامت و عالم ابدی جلب می شود. همین که توجهشان معطوف شد، بر ایمانشان افزده می شود.
گفتیم: در امور روحی و معنوی، هرقدر آدم توجه بیشتر کند، بر ایمانش افزوده می شود. اما این چه ربطی دارد به وعده ای که مؤمنان گفتند: «هذا مَا وَعدَنا اللّهُ و رسولهُ و صَدَقَ اللّهُ و رسَولُهُ»(احزاب: 22) یا آنکه می فرماید: «اِذا تُلیت علیهم آیاتُه زادتهم ایمانا»؟ جامع همه این ها این است که وسایل متعددی برای جلب توجه وجود دارند و فوق همه این ها، ابزارهای معنوی هستند که خدا برای دوستانش دارد؛ چیزهای دیگری که از این ها بالاترند، جذبه هایی هستند که خدا دل های دوستانش را با آن ها می گیرد و به طرف خودش می کشد؛ مانند اینکه «هُو الّذی اَنزَلَ السّکینةَ فی قلوبِ المؤمنینَ.» در دلشان آرامش ایجاد می کند. آن ها که لیاقت داشته باشند، آمادگی داشته باشند، علاوه بر این آرامش، جذبشان هم می کند، آن ها را به طرف خودش می کشاند.
به هر حال، کسی که با خدا معامله کند، ضرر نمی کند؛ هر کس صادق تر باشد، بیشتر سود می برد. پس بنا بگذاریم که راجع به این مسائل مربوط به ایمانمان، آنچه مربوط به خداست، قدری جدّی تر برخورد کنیم، این ها را شوخی نینگاریم. این ها بازی نیستند؛ حقایقی هستند. هزاران بار حقیقت تر از آنچه در عالم درک می کنیم. اگر تصمیم بگیریم به این لوازم ملتزم شویم و در عملمان تأثیر دهیم، یک قدم که جلو رفتیم، می بینیم خدا دو قدم ما را جلو می برد. او از مقام خودش تنزّل نمی کند، بلکه منظور از اینکه دو قدم به سمت شما می آید این است که دو برابر آنچه نیرو صرف کرده اید، از عملتان نتیجه می گیرید و اثر آن را دو برابر می کند، گاهی هم اثر آن را ده برابر می کند: «مَن جَاءَ بِالحسنةِ فَلَهُ عَشرُ امثالِها.» (انعام: 160)
پی نوشت ها
1 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 3، ص 313، روایت 6، باب 14.
2 همان، ج 90، ص 158 / شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای «جوشن کبیر».