اشاره
در ادامه سلسله مباحث اخلاقی استاد مصباح یزدی، در این شماره نیز شرح بخش دیگری از وصایای امام جعفر صادق علیه السلام به عبداللّه بن جندب را پی می گیریم:
«یا ابن جندب الاسلام عریان فلباسهُ الحیاء و زینته الوقار و مروّته العمل الصالح و عماده الورع و لکل شی ءٍ اساس و اساس الاسلام حبّنا اهل البیت.»(1)
مفهوم حیاء و آثار مترتب بر آن
درباره حیا و مصادیق و آثار آن، مضامین مختلفی در قرآن کریم آمده است. از باب مثال، کلمه «استحیاء» در داستان حضرت موسی علیه السلام و دختران شعیب آمده است؛ آن جا که می فرماید: «فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء.» (قصص: 25) همچنین روایات بسیاری درباره اهمیت حیاء و فضایل آن، مخصوصا برای خانم ها، وارد شده که جای تأمّل و دقت فراوان دارد. مضمون بعضی از این روایات این است که «حیاء» و «ایمان» با یکدیگر تلازم دارند؛ به این معنا که اگر حیاء از انسان سلب شود، ایمان هم از بین خواهد رفت. در برخی دیگر از روایات به این نکته اشاره شده است که کار انسان بی حیاء به آن جا می کشد که ربقه اسلام از گردنش برداشته می شود؛ یعنی خدای ناکرده از کفر سر در می آورد. همچنین روایاتی به این مضمون داریم که اگر اراده خداوند بر این قرار بگیرد که کسی یا قومی را هلاک کند؛ یعنی به خاطر اعمال بدشان بخواهد آن ها را مؤاخذه نماید، حیاء را از ایشان می گیرد: «اذا اراد اللّه عزّ و جل هلاک عبدٍ نزع منه الحیاء.»(2) حیاء که از انسان گرفته شد، دیگرحیات حقیقی برای وی مفهومی نخواهد داشت.
متأسفانه گاهی اوقات سوء برداشت هایی هم از این مسأله می شود؛ یعنی برخی حیاء را با هر نوع خجالت کشیدن مساوی می دانند. بر این اساس، چنین نتیجه گیری می کنند که چون خجالت کشیدن موجب سلب اعتماد به نفس می گردد و افراد خجالتی معمولاً موفقیتی در اجتماع ندارند، پس نباید زیاد روی مسأله حیاء تأکید کرد! این سوء برداشت از آن جا ناشی می شود که مفهوم حیاء؛ یعنی آن چیزی که مورد تأکید نظام ارزشی اسلام می باشد، به درستی تبیین نگردیده است. چطور ممکن است که حیاء با آن ارزش بالایی که دارد آن قدر تنزل پیدا کند که با کم رویی ها و خجالت کشیدن های بی جا مساوی تلقی شود؟! برای این که مطلب روشن شود، باید ببینیم اصلاً مفهوم حیاء چیست؟ یعنی صرف نظر از جنبه اخلاقی، آن را به عنوان یک پدیده روان شناختی مورد مطالعه قرار دهیم.
«حیاء» در روان شناسی، تحت عنوان انفعالات روانی معرفی می شود. اصولاً حالات روانی را با هیچ تعریف خاصی نمی توان به کسی که فاقد آن است شناساند. به عنوان مثال، شما نمی توانید به کسی که هنوز برایش حالت تعجب پیش نیامده، بفهمانید تعجب به چه معناست. مفهوم عشق نیز از همین مقوله است؛ یعنی تا انسان مزه آن را نچشیده باشد، نمی تواند حقیقت آن را درک کند. بنابراین، با صرف تعریف از این گونه مفاهیم، نمی توان به حقیقت آن حالات روحی پی برد. حیاء هم دارای یک چنین خصوصیتی است، منتها چون برای همه انسان ها کمابیش این حالت پیش می آید، می توانند آن را درک کنند.
در روایتی، مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت می فرمایند: آن خصلتی که خداوند ویژه انسان ها قرار داده و حیوانات از آن محرومند، حیاء است. برکات بسیاری بر حیاء مترتب است. بسیاری از مردم هستند که اگر این خصلت را نداشته باشند، به هیچ اصل اخلاقی پای بند نمی شوند؛ به تعهدات خود عمل نمی کنند، امانت ها را به صاحبانشان برنمی گردانند، دروغ می گویندو به تدریج به همه صفات پست آلوده می شوند.آنچه موجب می شود مردم از بسیاری رذایل اخلاقی مصون بمانند، حیاء است.
دو چیز موجب پدید آمدن حیاء در انسان می شود: یکی، تمایل انسان به بی عیب و نقص بودن، و یکی هم علاقه به پوشاندن عیوب احتمالی خود از دیگران. انسان وقتی از چیزی خجالت می کشد که بداند عیبی از او ظاهر شده و دیگری نسبت به آن آگاهی پیدا کرده است.
اگر از انسان رفتار زشتی سر زند که دیگران بفهمند؛ یعنی عیب زشتی که در وجودش نهفته است بر دیگران ظاهر شود، حالتی به وی دست می دهد که همان خجالت کشیدن است. این حالت، حالت مطلوبی برای انسان نیست، بلکه حالت رنج آور و ناراحت کننده ای است. به حسب همان روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شد، فایده این کار این است که انسان برای جلوگیری از بروز چنین حالتی، سعی می کند کار زشتی مرتکب نشود تا مبادا در نزد دیگران عیوبش آشکار گردد و موجب خجالت کشیدن وی شود. انسان فطرتا به گونه ای آفریده شده است که اگر متوجه شود عیوبش بر دیگران ظRشده و یا احتمال بدهد که ممکن است دیگران به عیوب وی پی ببرند، ناراحت می شود و درصدد برمی آید تا عیب خود را بپوشاند. این حالت، در اصطلاح منطق، از اعراض خاص انسان است که انسان را از حیوان متمایز می سازد. در قرآن می خوانیم که وقتی حضرت آدم و حوا از شجره منهیه تناول کردند، عورتشان (= عیوبشان) ظاهر شد. حال این که تناول از آن درخت چه رابطه ای با ظاهر شدن عورت آن ها دارد، بستگی به این دارد که آن شجره منهیه و آثار مترتب بر آن را چه بدانیم؛ آیا اثر طبیعی درخت این بود که وقتی از آن تناول کردند، این عیوب برایشان پدید آمد و یا این که پس از تناول از درخت، متوجه عورتشان شدند؟ ما فرض را بر این می گیریم که اصلاً آن شجره منهیه موجب شد تا غریزه شهوت در انسان پدید آید و اندام مربوط به آن نیز در وجود وی ظاهر گردد. از این رو، آدم و حوا متوجه این اندام شدند و درصدد پوشاندن آن برآمدند. لذا از برگ درختان بهشتی برای ستر عورت خود استفاده کردند: «فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة.» (اعراف: 22)؛ چون از آن درخت تناول کردند، زشتی هایشان آشکار گردید و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.
بنابراین، معلوم می شود که این یک امری فطری است که انسان نمی خواهد زشتی های وجودش را دیگران ببینند و اگر عیوبش بر دیگران آشکار گردد، حالت خجالت به وی دست می دهد. این حالت ناراحت کننده، همان حیاء است. یکی از اوصاف حضرت آدم و سایر انبیاء و اوصیا علیهم السلام این بوده که حیاء زیادی داشتند؛ یعنی از ظهور عیوبشان بسیار خجالت می کشیدند. درباره سلمان فارسی نیز آمده است که ایشان از فرط حیاء، هیچ گاه در طول عمر طولانی خود به عورت خویش نگاه نکردند. اگر انسان از این که وجودش عیبناک باشد، باکی نداشته باشد، هیچ گاه از این حالت ناراحت نمی شود و لذا ممکن است رفتارهای زشتی از وی سر بزند که خجالت و شرمساری را به دنبال نداشته باشد. پس انسان برای این که خجالت بکشد، باید ذاتا خواهان بی عیب و نقص بودن باشد. علاقه به کرامت نفس که فرعِ حبّ ذات است لازمه وجود انسان می باشد. از این رو، اگر انسان احساس نماید که برخی از امور با کرامت نفس اش منافات دارد، درصدد رفع آن ها برمی آید. انسان برای این خجالت می کشد که دوست دارد از هر جهت کامل باشد؛ علاقه به کرامت نفس و آبرومندی، وقتی با رغبت به پوشاندن عیوب از دیگران همراه شد، حالت خجالت برای انسان پدید می آید. اگر خداوند حبّ نفس و حبّ کرامت نفس را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا هیچ گاه انسان دنبال کسب کمالات و فضایل اخلاقی نمی رفت.
حیاء مطلوب و مصادیق آن
نکته مهمی که ضرورت دارد در این جا به آن اشاره کنیم، این است که شاید در عرف، مردم چیزی را بسیار بد بدانند، در حالی که به واقع، عیب نبوده و انسان نباید بواسطه داشتن آن خجالت بکشد یا اگر هم عیب و نقص است نباید اصراری بر پوشاندن آن داشته باشد زیرا افراط در این کار موجب انزوا و محروم ماندن از برکات جامعه می شود، مثلاً، کسی که چشمش معیوب است و قابل اصلاح شدن هم نیست، نباید از این که مبادا دیگران متوجه عیب او بشوند، از حضور در اجتماع خودداری کند؛ چرا که در این صورت از بسیاری فضایل و کمالات محروم می گردد. به طور کلی، انسان باید از افراط و تفریط در تمام زمینه ها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عیوبی، مانند نقص عضو، نیز نوعی افراط به حساب می آید و مذموم است. معمولاً صفات خوب بین دو صفت بد در افراط و تفریط محفوف است. به عنوان مثال، ارضاء غریزه جنسی از طریق اختیار نمودن همسری مشروع و قانونی، عملی پسندیده است، لیکن شهوترانی و یا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصادیق افراط و تفریط در خصوص شهوت جنسی به شمار می آیند. حیاء مطلوب نیز حیایی است که از افراط و تفریط به دور باشد. یکی از مصادیق حیاء افراطی این است که انسان به خاطر داشتن نقصی در اعضای بدنش، از حضور در اجتماع خودداری کند تا مبادا دیگران متوجه نقص اندام وی بشوند. این گونه افراط در ستر عیوب ممکن است انسان را از فعالیت های اجتماعی بازدارد. از این رو، خجالت کشیدن به خاطر آن خوب نیست و حیاء محسوب نمی شود. از سوی دیگر، اگر انسان ابایی نداشته باشد که دیگران متوجه کارهای زشتش بشوند، به حسب روایتی که بیان گردید، از انسانیت منخلع می گردد؛ زیرا از آن خصلتی که خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتی ها آلوده نشود، به درستی استفاده نکرده است. حیاء، که عرض خاص انسانیت است، موجب می شود تا انسان به رذایل اخلاقی مبتلا نگردد. از این رو، بی باکی نسبت به انجام کارهای زشت و ابا نداشتن از این که دیگران متوجه آن ها بشوند، نیز مذموم است. اگر انسان توانایی این را دارد که عیوب خود را رفع کند، حتما باید به چنین کاری اقدام نماید. برای مثال، جاهل بودن عیب است و انسان برای رفع آن، باید تحصیل علم کند. برخی افراد به جای این که با تحصیل علم، به رفع جهل شان مبادرت ورزند، سعی در پنهان نمودن آن می نمایند؛ مانند دانش آموز و یا دانشجویی که هیچ وقت از معلم و یا استاد خود سؤال نمی کند تا معلوم نشود که او مسأله ای را نمی دانسته است! این کار عاقلانه ای نیست؛ چرا که موجب می شود تا انسان از بسیاری علوم و فضایل محروم گردد. در مورد مسائل شرعی نیز همین طور است؛ بسیاری از نوجوانانی که تازه به سن تکلیف رسیده اند، درباره وظایف و تکالیف دینی شان سؤالاتی دارند، اما از این که آن ها را مطرح کنند خجالت می کشند. بنابراین، افراط و تفریط در خجالت کشیدن مذموم است. حیای مطلوب آن است که انسان را از ارتکاب کار زشت باز دارد و در واقع حالت متوسط و معتدلی بین کم رویی و دریدگی و بی شرمی است.
زشت دانستن برخی از کارها، بستگی به نظام ارزشی جامعه ای دارد که انسان در آن زندگی می کند. ما مسلمان ها باید ببینیم آموزه های دینی و اسلامی چه چیزهایی را زشت دانسته و انجام آن ها را گناه تلقی کرده تا مرتکب آن ها نشویم. اگر مرتکب گناه شدیم، باید خجالت بکشیم. ما نباید از انجام کاری که به ظاهر خلاف عرف است، اماخداآن را می پسندد خجالت بکشیم. متأسفانه بسیاری از مردم که از حضور خدا غافلند، مرتکب گناهانی می شوند و لذا از این بابت خجالت هم نمی کشند؛ یعنی چون بسیاری از اوقات فراموش می کنند که خدا ناظر اعمالشان است، گناهانی را مرتکب می شوند که اگر همان ها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان می شود. البته همین که گناه کردن جلوی دیگران، موجب خجالت آدمی می شود، سرمایه خوبی است که نباید آن را از دست داد؛ چرا که اگر خدای ناکرده انسان از این که دیگران متوجه گناه او بشوند شرمی نداشته باشد، ممکن است به ورطه هولناکی سقوط کند که سر از کفر در بیاورد. هر قدر انسان نسبت به گناهی که مرتکب می شود، از این که دیگران بفهمند بیش تر خجالت بکشد، امید نجاتش بیش تر است.
گاهی اوقات دو خواسته متضاد در انسان شکل می گیرد که توجه به هر یک از آن ها می تواند به حیاء یا بی حیایی بینجامد. مثلاً، انسان از یک طرف می خواهد در نزد مردم عزیز و محترم باشد و از طرف دیگر، نیازی دارد که لازمه ارضای آن، انجام عملی خلاف شرع است. ممکن است انسان برای مرتبه اول که کار زشتی انجام می دهد، از این که دیگران متوجه گناه او بشوند خجالت بکشد، اما چون نمی تواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفی می خواهد نیازش را برطرف نماید، کم کم به خودش تلقین می کند که آن کار آن قدرها هم زشت نیست. از این رو، برای این که آزادانه این کار را انجام دهد، دنبال کسی می گردد که با او همدرد باشد تا پیش او خجالت نکشد. همین حالت موجب می شود که به تدریج، چیزی که در جامعه دینی مذموم شناخته می شد، در اثر تکرار گناه، در نزد مردم، کار عادی جلوه کند؛ یعنی قبح و زشتی آن برداشته شود. این که تأکید شده نباید در جامعه اسلامی تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از این روست که دیگران جرأت ارتکاب گناه پیدا نکنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتی مردم فعل گناهی را علنی و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه در نظر مردم می ریزد و کم کم کار به این جا می کشد که در حرمت آن تشکیک می کنند؛ یعنی می گویند: از کجا معلوم که آن کار حرام باشد؟! شاید حدیث آن درست نباشد! اصلاً شاید امام علیه السلام هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم انسان است و معرفت بشری خطاپذیر! از کجا معلوم که پیغمبر، وحی خدا را درست فهمیده است؟! العیاذبالله کار به جایی می کشد که فرد، حتی ابایی ندارد از این که بگوید خدا هم درست نگفته است! قرآن کریم در این باره می فرماید: «ثم کان عاقبة الذین اسائوا السوای ان کذبوا بآیات اللّه و کانوا بها یستهزءون.» (روم:10)؛ سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و استهزا کردند.ادامه دارد.
1 محمدباقرمجلسی،بحارالانوار،ج78،ص285،روایت1،باب24
2 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 291،روایت 10