فرآیند آفرینش هنری در کودکان
ناظران واقف هستند که آنچه کودک به هنگام طراحی یا نقاشی انجام می دهید، صرفا به کار بردن مداد و کاغذ نیست. کودک ممکن است در همان حال قصه بگوید، بازی های تخیلی بکند، با اشیا دم دست که برایش اهمیت شخصی دارند. کارهایی انجام دهد و... . شاید ابزار بیان تصویری، برای کودک این نقش را دارد تا به وسیله آن به فکرها و انعکاس های عمیق، مهم و ارضا کننده برسد. در پیشرفت هنری کودک به طور مشخص دو نقطه است که به پیدایش کارهای کاملا شبه هنری، ترسیم فرد گرایانه اشیا خاص و بیان حل مسئله به وسیله ابزار تصویر راه می برد. مرحله نخست، یکی از شیوه های بیان ناخودآگاهانه عواطف و افکار است که کودک با کشیدن موجودات و شخصیت هایی از داستان های محبوب خود یا علایق دیگرش، آنها را به ظهور می رساند. چون کودک در این مرحله رک و بی پرده است و قواعد و محدودیت های اجتماعی یا خود خواسته، او را تحت فشار نمی گذارند، آثارش اغلب جذاب، گیرا و بدیع است.
با آغاز مرتبه ی نخست، نیاز فزاینده کودک برای پذیرش و اجرای اصول - حتی در حوزه نقاشی - خصلت ناخودآگاهانه این مرحله را تحت الشعاع قرار می دهد. ظاهرا قابلیت های بیانی کودک به عقب رانده می شود؛ چرا که پای چیره دستی در فنون خاص پدید می آید و همچنین طراحی و نقاشی واقع گرایانه اهمیت می یابد. به نظر می رسد کودکان، مرحله کسب فنون و مهارت ها را به مرور و در سال های مدرسه پشت سر می گذارند و در واقع بهتر در می یابند، هنری که در نظر عرفا موفق به شمار می رود، چیست؛ زیرا دیگر از منظر هنری - تاریخی به قضیه می نگرند. با همه این احوال، از قرار معلوم هیچ رابطه ی تصادفی بین تجربه مزبور و تمایل کودک به تقلید و واقع گرایی یا گریز او از این دو وجود ندارد. چنین تجربه ای برای کودکانی که به آخرین مرحله پیشرفت می رسند؛ حایز اهمیت است. البته همان کودکان به این مرحله بیان از طریق ابزار تصویری نمی رسند. این مرحله نشان می دهد که ترسیم برای یک نوجوان، ابزار کاوش و کشف ادراک در مسایل مهم فردی است. چنین آثاری غالبا پیچیده و نمایانگر زبردست و مهارت، و روش متمایز صاحب اثر و مضامین ارایه شده او نیز شایسته توجه و تأمل است.
در این مورد که کودک با مداد شمعی و کاغذ چه می کند، بسیار اختلاف نظر وجود دارد. با وجود، توجه اصلی نظریه پردازانی که در اینجا مورد بحث قرار می گیرند به این معطوف است که آیا کودکان اصولا می توانند آفرینش هنری بکنند یا نه و منظور از آثار هنری کودکان چیست؟ بحث عمده مقالات علمی معمولا بر سر این است که کودکان به لحاظ شناختی و جسمانی هنوز مبتدی و دچار نقصانند و دیگر اینکه توانایی کودک در حل مسایل تصویری با توانایی او در حل دیگر مسایل شناختی متفاوت است. قضیه مهم دیگر استفاده کودک از تصویرپردازی به عنوان ابزار بیان عواطف و احساسات می باشد. در دیدگاه های مزبور توجه خاصی به این مسئله زیباشناختی نمی شود که آیا آثار کودکان در زمره ی آثار هنری است یا خیر. در عین حال روشن است که کودکان طرح و نقشه می کشند و کنش های دیداری گوناگونی انجام می دهند؛ ولی این مسئله همچنان به جای خود باقی می ماند که آیا منطقی است که این کنش ها را هنر بنامیم. برای آنکه نقاشی کودک را اثر هنری بدانیم، چه شرایطی را باید در نظر بگیریم؟ فقط در مواردی اندک، پژوهشگران به این مسئله می پردازند.
بسیاری از مدرسان هنر، رودا کلاگ (1969) را در هنر کودکان صاحب نظر می دانند. وی در دوران زندگی حرفه ای خود به عنوان معلم هنر مهدکودک، بیش از پانصد هزار نقاشی از کودکان جمع آوری کرد که بچه ها در کشیدن آنها از همه اعضای بدن خود - حتی انگشتان پا و دندان ها - استفاده کرده بودند و این مجموعه، از نقاشی های کودکان بسیاری از کشورهای جهان گردآوری شده بود. روش «کلاگ» این بود که نقاشی ها را بر حسب الگوها یا تلفیق الگوهای مزبور، که خودش کشف کرده بود، دسته بندی کند. در مرحله بعد، او از ساده ترین خط خطی ها تا تصاویر پیچیده تر، اشیا معین را نیز بر جسب توالی الگوها دسته بندی کرد. کلاگ معتقد است که کودکان آفرینش هنری می کنند و او آفرینش هنری را عبارت از نمایش و تلفیق الگوها می داند؛ خواه این الگوها مطابق قالب های فرهنگی متداول و فنون پیشرفته باشند یا نباشند. هنرمندان بزرگسال و کودکان بزرگتر، قالب های فرهنگی خود و تکنیک های هنری را در آثارشان می گنجانند؛ البته درجه موفقیت آنها در این کار متفاوت است. مؤلفه مد نظر کلاگ که بر مبنای آن همه آثار کودکان را هنر می شمارد، نمایش الگوهای اصلی به صورت انتزاعی یا عینی است. او سخت معتقد است که نیت و قابلیت فرد در مفهوم سازی، تعیین کننده هنری یا غیر هنری بودن او نیست و ارزش گذاری کارهای تصویری، مسئله ای جدا از تشخیص هنری بودن یا نبودن آنها است. به نظر او پیش داوری های خاص مانع می شود که بزرگسالان، آثار کودکان را هنری بدانند، زیرا این پیش داوری ها باعث می شود بزرگسالان آثار کودکان را به سبب غیر متعارف و خودجوش بودنشان، دست کم بگیرند.
البته روانشناسان این مسئله را از زوایای گوناگونی بررسی می کنند. اکثر آنان به شناخت و عواطف، و تجلی این دو در آثار تصویری کودکان می پردازند. رودولف آرنهایم (1977) از نخستین کسانی است که دلایل تکاملی مهمی را ارایه کرد که بر مبنای آن، آثار تصویری کودکان، خود به خود حایز اهمیت است و نباید آنها را بر اساس معیارهای بزرگسالانه شایستگی و ادراک، ناقص بشماریم.
هوارد گاردنر (1980) در دیدگاه تکاملی خویش تأکید می کند که آثار کودکان ممکن است هنرمندانه باشد، اما هنر نیست. از همین منظر می توان نظر گادنر را چنین تعبیر کرد که «هنر»، بیان بینش های مهم عقلانی یا عاطفی است که با ادراکات صوری یا تلفیقی و با خصوصیت تکاملی و انعکاسی، انتقال می یابد و اجرای فنی خاصی معیار آن است. چون آثار کودکان نامتعارف و بدیع هستند، ممکن است توجه ناظران بزرگسال را جلب کنند یا تصورات انعکاسی در آنان برانگیزند زیرا خودجوش و برخاسته از ناخودآگاه هستند. اما این آثار، تکامل نایافته اغلب پیش بینی ناپذیرند، بنابراین به نظر گاردنر، عمق و پیچیدگی لازم را برای آنکه به درستی «هنر» نامیده شوند، ندارند. البته اینگونه نیست که گاردنر تولیدات تصویری کودکان را دست کم بشمارد، بلکه قضیه بالعکس است. او در واقع معتقد است که کار مستمر کودک با ابزار تصویری به هنر می انجامد.
منبع: ماهنامه آموزشی کودک شماره 50