کتاب «نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب» در علم تبارشناسی در معرفی نسب عرب، اثر ارزشمند احمد بن عبدالله قلقشندی (821 ه) است. او فقیه، نسّابه، ادیب و شاعر بود و در سنّ بیست و یک سالگی به مقام اجازه فتوا و تدریس فقه شافعی نایل شد و بعدها با پیوستن به دیوان انشاء، کتاب «صبح الأعشی فی کتابة الإنشاء» را به خامه کشید و در کنار این دو اثر ادبی و انسابی در سایر علوم نیز کتاب هایی بنگاشت.
مقاله حاضر تلاشی در معرفی یکی از منابع مهم در علم تبارشناسی است و با یک مقدمه به معرفی مؤلف، تألیفات او، معرفی کتاب «نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب»، ویژگی ها و امتیازات آن، منابع کتاب و روش کار محقق و مصحح آن می پردازد.
واژه های کلیدی: انساب العرب، تاریخ جاهلیت، قلقشندی، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب.
مقدمه
علم نسب شناسی از دیر باز مورد توجه مسلمانان بوده و یکی از حوزه های تاریخ نگاری است. نسب شناسان و مورخان پیوسته به آن پرداخته و از خامه آنان هر بار کتاب های مبسوط و مختصری به بار می نشست. قلقشندی از زمره ایشان است و کتاب «نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب» از جمله منابع مهم و مختصر در موضوع خود است.
مقاله حاضر با اشاره به نکاتی برای آشنایی با کتاب مذکور در پنج قسمت به معرفی مؤلف، آشنایی با بخش ها و فصول کتاب، بررسی امتیازات، ویژگی ها و محاسن و احیانا کاستی های آن، بررسی منابع کتاب و در پایان به بررسی روش کار محقق و مصحح آن پرداخته است.
این کتاب در یک جلد و در قطع وزیری و در 484 صفحه به چاپ رسیده و متن کتاب بالغ بر 435 صفحه است و حدود 50 صفحه آن اضافات و فهارس است.
آشنایی با قلقشندی
ابوالعباس احمدبن(1) علی بن(2) احمدبن عبدالله بن(3) جمال بن ابی یُمْن قلقشندی یا (قرقشندی)(4) (756ق / 1355م 821ق / 1418م)(5) اهل قاهره و بر مذهب شافعی است، شاعر، فقیه، نسب شناس و از ادبای قرن هشتم و نهم هجری می باشد. او در قلقشنده (یا قرقشنده) یکی از دیه های قلیوبیه در سه فرسخی قاهره، به دنیا آمد.(6) در قاهره پرورش یافت و در سن 65 سالگی، در روز شنبه (یا شب شنبه) دهم جمادی الاخر 821ق بدرود حیات گفت.(7)
احمد از خانواده علم و ادب بود در میان اجداد و فرزندان او علمای بزرگی ظهور کردند.(8) نسب وی به بنی بَدْربن فَزاره بن قیس عیلان می رسد.(9) فرزندان فزاره در ایام فتوحات اسلامی و بعد از آن به مصر آمدند و بخشی از زمام امور آن مناطق را به دست گرفتند. او نیز در دوران خود به نیابت حکومت رسید.(10) قبل از سال 778ق به شهر اسکندریه رفت و بعد از مدتی اقامت، در سن 21 سالگی، استادش سراج الدین ابوحفص عمربن ابی الحسن مشهور به «ابن الملَقِّن» به وی اجازه فتوا و تدریس فقه شافعی داد و نیز اجازه روایت تمام آثار خویش و روایت کتب صحاح و مسانید و غیره را به شرط آن که نزد اهلش روایت کند، برای او صادر کرد.(11) در سال 791ق به دیوان «انشاء» در دربار سلاطین مصر پیوست(12) و در همین زمان بود که اثر وزین خود «صبح الأعشی فی کتابة الإنشاء»(13) را نگاشت. قلقشندی آثار متعددی در علوم مختلف از خود به یادگار گذاشت که عبارتند از: تألیفات:
1 «صبح الأعشی فی کتابة الانشاء» در 14 جلد که بهترین اثر اوست، و در آن از تاریخ، ادب، حکایات، وصف شهرها و مملکت ها و... سخن به میان آمده است. تمام مطالب کتاب به موضوع کتابت و انشا اختصاص دارد و یک باب آن در علم خط می باشد.
2 «ضوء الصبح المسفر و جنی الدوح المثمر» که خلاصه صبح الاعشی است.
3 «الغیوث الهوامع فی شرح جامع المختصرات و مختصرات الجوامع» که در فقه شافعی است.
4 «نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب.»(14) که مقاله حاضر به معرفی آن می پردازد.
5 «قلائد النجمان فی قبائل العربان»(15) کتابی است در تبارشناسی عرب که آن را برای ابی الجود «بقربن راشد» رئیس عرب ها، در سرزمین های شرقی و غربی نوشته است.(16)
6 «مآثر الإنافة فی معالم الخلافة» در سه جلد با تصحیح عبدالستار احمد فراج در بیروت توسط عالم الکتب به چاپ رسیده است. این اثر آخرین تألیف اوست و حتی از حوادث 818 نیز در آن یاد شده است. موضوع آن تاریخ دولت و خلافت و تاریخ سیاسی اسلام است و مباحثی کلی در باره خلافت و تاریخ خلفا در ادوار مختلف در بر دارد.
7 «حلیة الفضل وزینة الکرم فی مفاخرة بین السیف و القلم».(17)
8 قصیده ای در مدح پیامبر(ص)، که همراه کتاب «سبل الرشاد» شیخ احمد دمنهوری در اسکندریه چاپ شده است.(18)
گزارشی از کتاب «نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب»
مؤلف در خطبه کتاب پس از حمد و ثنای خداوند می گوید: این کتاب را برای ابوالمحاسن یوسف عثمانی به رشته تحریر درآورده است و طبق رسم آن روز، اثر خود را به شیوه ای بسیار زیبا، در مدح و ثنای مخدوم خود شروع می کند؛
... و کان المعز الاشرف العالی المولوی الأمیر الکبیری النصیری الزعیمی النظامی المدبری المشیری الأصیلی الکفیلی العزیزی (ابی المحاسن یوسف العثمانی الأموی القرشی) عزیز المملکة المصریة و سفیرها، و مدیر الممالک الإسلامیة و مشیرها و... .(19)
پس از دعا و ثنا و ذکر فضائل و محسنات وی، چند بیت شعر آورده و در یکی از آن ها می گوید:
«و ان امور الملک اضحی مدارها |
علیه کما دارت علی قطبها الرحی»(20) |
آنگاه کتاب خود را چنین معرفی می کند: در این کتاب تمام قبایل عرب را نیاوردم، زیرا غیر ممکن بود ولی از همه قبیله ها آن چه مقدور بود بیان شد. در اصل نسب و ریشه قبایل به طور کامل کوشیدم و آن را «نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب»(21) نامیدم و در سه بخش: مقدمه، مقصد و خاتمه نگاشتم. سپس فهرستی اجمالی از عناوین و فصل های هر بخش را همان گونه که در کتاب آمده، آورده است.(22)
بخش اول، مقدمه کتاب در پنج فصل آمده است:
فصل اول:
مؤلف در این فصل به مزایای آشنایی با انساب عرب می پردازد و می نویسد: دانش تبارشناسی علمی است مطلوب و مورد پسند مردم. علاوه بر آن احکام شرعی نیز بر آن بار شده و تعالیم اسلام در جاهای مختلف به آن توجه کرده است. چنان که دانش تبارشناسی، پیامبر(ص) را قرشی و هاشمی معرفی می کند که در مکه متولد شد و به مدینه هجرت کرد... و نیز شناخت انسان ها و اجتناب از نسبت دادن کسی به غیر پدر و اجدادش بر این علم استوار است. وی با ذکر آیه «إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»، برخی از احکام و فروعات فقهی مثل ارث، ازدواج و... از جمله علمِ به نسب رهبر جامعه و امام را که صلاح و رستگاری امت به دست اوست، یادآور می شود و می گوید امام باید قرشی باشد، چرا که «الائمة من قریش» فرموده پیامبری(ص) است که دیگران را بر قریش مقدم نکرد و ابوبکر با استدلال به آن، بر انصار غلبه یافت و خلیفه شد.(23) سپس اضافه می کند اگر از نسب قرشی، کسی برای امامت یافت نشود می توان به ترتیب از «کنانه»، فرزندان اسماعیل(ع) در نهایت از فرزندان اسحاق(ع) امام را انتخاب کرد.(24) وی علم نسب شناسی را از این نظر مهم می داند که انتخاب امامت جامعه وابسته به این علم است. هم چنین در این فصل ابوبکر، و غفل بن حنظله، ابن الکیس نمری، النجاربن اوس عذری، ابوعبیده، بیهقی، ابن عبدالبر و ابن هرم(25) را به عنوان بهترین نسب شناسان عرب معرفی می کند.(26)
فصل دوم:
مؤلف در این فصل کلمه عرب، اعراب و منسوب به هر یک را به اختصار بیان می کند. هم چنین انواع عرب از عاربه و مستعربه و قبایل منسوب به هر کدام، و نیز عرب بائده و غیر بائده و مسائل مختلف مربوط به آن، از جمله گویش هر یک در زمانی خاص را به طور گذرا بیان می کند.(27)
فصل سوم:
مؤلف در این فصل طبقه های نسب را به شش طبقه به ترتیب شَعب، قبیله، عِماره، بَطن، فَخِذ و فَصیله تقسیم می کند و می گوید هر یک اعم از دیگری بوده و در تقدم و تأخر برخی بر برخی دیگر اختلاف است. و بعضی عشیره را قبل از فصیله اضافه کرده اند ولی به اعتقاد مؤلف این اقسام شش گانه به ترتیبی است که ذکر شد. وی آن ها را به بدن انسان از سر تا به پا تشبیه می کند و در آخر اضافه می کند که کلمه «حَیّ» به چگونگی استعمال آن بستگی دارد؛ گاهی از ترکیب «حَیّ من العرب» عموم و گاهی خصوص نسبی مثل، «حَیّ من بنی فلان» قصد می شود.(28)
فصل چهارم:
مؤلف در این فصل محل سکونت عرب ها، اطلاعات تاریخی، جغرافیایی اعم از جغرافیای انسانی و طبیعی و فواصل هر یک از شهرها با یکدیگر دانستنی های جالبی ارائه داده و حدود جزیره العرب و قسمت های آن، تهامه، نجد، حجاز، عروض و یمن را آورده است. مؤلف در خلال اطلاعات جغرافیایی از مشاهیر مناطق مورد بحث نیز نام می برد.(29)
فصل پنجم:
در فصل پنجم، ده مسئله از مهمترین مسائل ضروری را برای پژوهشگران از علم انساب مطرح می کند:
اول: طبقه های نسب را به شش قسم تقسیم می کردند.
دوم: همه قبایل عرب به یک پدر ختم می شوند مگر سه قبیله؛ تَنوخ، عتق و غَسان، سپس علت آن را ذکر می کند.(30)
سوم: اگر نسب کسی در سلسله نسب به دو طبقه یا بیشتر برسد، او را به همه آن ها می توان نسبت داد؛ مثلاً فلان قرشی مضری عدنانی، و یا فقط نسب بالایی را گفت و یا... .
چهارم: انتساب شخصی به غیر قبیله خودش از راه «حِلف» و «موالی» ممکن است.
پنجم: اگر کسی از قبیله ای به قبیله دیگر پیوست، می توان وی را به قبیله اول یا دوم و یا به هر دو قبیله نسبت داد.
ششم: در سلسله انساب قبایل به یک پدر ختم می شوند با وجود این، گاهی قبیله ای را به مادر قبیله و یا به اسم خاص و یا به لقبی نسبت می دهند.
هفتم: در اصطلاح عرب اسم قبیله ها را پنج قسم می آورند:
الف به اسم پدر، مثل: عاد و ثمود.
ب به اسم فرزند، مثل: بنوفلان.
ج به صیغه جمع به همراه الف و لام، مثل: الطالبیون.
د تعبیر به آل فلان، مثل: آل ربیعه و آل علی(ع).
ه تعبیر اولاد فلان.
هشتم: بیشتر اسم های عرب از موجودات خیالی، جمادات، نباتات و حیوانات اطرافشان گرفته شده است، مثل: اسد، حنظله، حیة، صخر و... .
نهم: عرب ها اغلب نام های زشت را بر فرزندان خود و نام های زیبا را بر بردگان و خدمتکاران خود می نهادند و معتقد بودند فرزندان را برای دشمن نام می گذاریم و غلامان را برای خود.
دهم: اگر در قبیله ای دو اسم مانند هم وجود داشت، به طور مثال اگر نام دو نفر حارث بود، اولی را حارث اکبر و دومی را حارث اصغر می نامیدند و ممکن بود دو برادر نیز هم اسم باشند.(31)
بخش دوم کتاب با عنوان مقصد آمده است:
این بخش به شناخت تفصیلی نسب های قبایل عرب اختصاص دارد و شامل دو فصل است. فصل اول: سلسله نسب پیامبر(ص) را تا حضرت آدم(ع) ذکر می کند و تا عدنان (جد بیستم حضرت) را بدون اختلاف دانسته و از او به بالا را پر اختلاف می شمارد، و می افزاید تقدیم نسب پیامبر(ص) به خاطر شرافت اوست.
سپس به انشعاب و شاخه شاخه شدن نسبت ها، در سلسله انساب از حضرت آدم(ع) به بعد پرداخته و آدم(ع) را سر سلسله نسب ها می داند. هم چنین نظر فارسیان را که کیومرث را ابوالبشر می دانند، متعرض می شود آن گاه از طوفان نوح (ع) و فرزندان و نوادگان آن حضرت سخن به میان می آورد و با اشاره به اختلافات فراوان، در این که هر امتی به یکی از فرزندان سه گانه نوح(ع) یافث، سام و حام ختم می شوند. به معرفی امت های گوناگون و نسب هر یک با ذکر اقوال خلاف می پردازد. و سی طایفه بزرگ از امت ها و نژادها را نام می برد.(32)
فصل دوم: نویسنده در فصل دوم به شرح و تفصیل قبایل عرب، به ترتیب حروف الفبا پرداخته، در حد توان، محل سکونت هر یک را در گذشته و حال (زمان تألیف) ذکر می کند. این قسمت طولانی ترین فصل کتاب است (ص41 399) و از «بنو...»(33) شروع شده پس «آل...»(34) و بعد از آن «اولاد...»(35) ذکر شده است. مؤلف در اثنای این مباحث، برخی قبایل را با اسم خاص آورده است. پس از یادآوری نسب ها با «بنو، آل و اولاد» ترتیب الفبایی به طور کامل رعایت شده است.(36) در این فصل موارد قابل توجهی وجود دارد که بحث خواهد شد.
بخش سوم کتاب
این بخش خاتمه نام دارد و مشتمل بر پنج فصل است:
فصل اول؛
مؤلف در این فصل به دین شناسی و علوم پرداخته است. اقسام دین را در جاهلیت، از منکرین خالق و قیامت (دهریون) و معتقدین به خدا و نشر، آغاز کرده و بحث را با بت پرستان و نام بتان ادامه داده است. وی می نویسد: گروهی در برابر ستاره و نجوم سر بر سجده نهاده اند و گروهی در برابر ملائکه و برخی در برابر اجنه. جماعتی نیز ادیان الهی و توحیدی و شریعت خداوندی را پاس می دارند و عده ای بر آداب و سنت های دینی و اجتماعی پایبندند، شریعت الهی اسلام، با ابقای برخی آداب بر بخشی از سنت های جاهلی خط بطلان کشید و مردم را از ظلمت به نور هدایت فرمود.
کهانت و به خدمت گرفتن جن ها و تطیّر و زجر و... در بین جامعه جاهلی جایگاهی بس رفیع داشت، اما دانش عرب ها عبارت بود از: علم انساب، علم به انواع کواکب، علم تاریخ، تعبیر خواب و قیافه شناسی، مؤلف در این فصل طائفه ای را نام می برد که بیشتر اهل علم بودند.(37)
فصل دوم؛
این فصل به مفاخرات بین عرب ها و قبایل با یکدیگر اختصاص دارد و مؤلف تنها یک حکایت نقل می کند که در آن ابن کلبی از گفت و گوی خسرو پرویز، با نعمان بن المنذر و همراهانش خبر می دهد و بر اساس آن، هر یک از همراهان با ذکر افتخارات و کرامات و عملکردهای قبیله خود بر دیگران، در حضور خسرو پرویز فخر می فروختند.(38)
فصل سوم؛
در آن بخشی از ایام العرب را در جاهلیت و اسلام، فهرست وار با اندکی توضیح می آورد. ایام العرب را از «یوم البسوس» که بین بکربن وائل و تغلب بن وائل به مدت چهل سال رخ داد، آغاز کرده، سپس 64 واقعه را از ایام العرب، در جاهلیت نام می برد.
مؤلف از وقایع و جنگ ها و غزوات بعد از ظهور اسلام، تنها دوازده واقعه را از ایام الله نام می برد.(2)
این اضافات در متن کتاب، با عبارت «قال الناشر علی الخاقانی» شروع و با عبارت «انتهی کلام الناشر علی الخاقانی» ختم شده است؛ هر چند شایسته بود عبارت اضافه شده، جدای از متن ذکر شود.
فصل چهارم؛
مؤلف این فصل سیزده مورد از آتش هایی را که اعراب طبق عادت و سنت روشن می کردند، نام برده و علت آتش افروزی را نیز به اختصار می آورد؛ از آن جمله است: نار المزدلفه، نار الاستمطار (طلب باران)، نارالصید و نار الاسد و....(39)
فصل پنجم؛
این فصل آخرین فصل کتاب است که به بازارهای معروف عرب قبل از اسلام اختصاص دارد. این بازارها در ربیع الاول، در دومة الجندل برپا می شد پس بازاریان به صورت موقت و سیّار از محلی به محل دیگر رفته و در آن جا بازاری (موسمی) برپا می کردند و این سیر و حرکت ادامه داشت. نام بازارها، مکان و زمان آن، نام برخی از رؤسای آن، اجناسی که در بازارها عرضه می شد در این فصل ذکر شده است. بازار عُکاظ، معروف ترین آن ها است و علاوه بر معاملات، در آن فعالیت های فرهنگی، مثل محافل مشاعره بر پا می شد و برخی به آزاد سازی اسیران، اقدام می کردند. سرانجام پس از یک سال کوچ و تجارت، در بازارهای موسمی به حج می رفتند و مناسک حج را به جا می آوردند و به وطن خویش باز می گشتند.(40)
ویژگی ها
از خصوصیات مثبت این کتاب، ایجاز و اختصار و در عین حال پر محتوا بودن عبارات و جمع معانی فراوان در کوتاه ترین عبارات است، مثل فصل پنجم خاتمه.(41) در لابه لای سلسله نسب ها، به شأن نزول برخی از آیات اشاره شده(42) و نیز وقایع تاریخی مهم به تناسب ذکر قبایل بیان شده است، مانند داستان پیامبران دروغین (مسیلمه و سجاح) که مؤلف با چند حاشیه پردازی کوتاه لُبّ واقعه را ترسیم می کند و حتی آیات دروغین مسیلمه را نیز آورده است.(43) نمونه های تاریخی در آن بسیار به چشم می خورد، مثل اشاره به داستان هاشم در شرح نسب فرزندان (بنوالمطلب)(44) و نیز اشاره به اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه بنی ساعده و قتل سعدبن عباده و... .(45)
مؤلف هنگام تبارشناسی قبایل، نسب برخی از مشاهیر آن قبیله ها مثل فقها،(46) بلغا،(47) خلفا(48) و... را آورده و آثارشان را نام می برد. چنان که نسب (امام) شافعی را نیز آورده است.(49)
وقتی وی فرزندان شخصی را نام می برد در صورتی که از مادرهای جداگانه ای باشند، نام مادرانشان را نیز می آورد.
اِعراب بسیاری از اسم ها را که موجب اشتباه است مثل العُمَریون (فرزندان عُمر) و العَمْریون (فرزندان عَمرُ) مشخص کرده است.
بسیاری از اوایل در این کتاب یافت می شود، مثلاً مادر حضرت علی(ع) را می گوید: او اول هاشمی بود که هاشمی زاد، و نیز می گوید غیر از حضرت علی(ع) در بین خلفا کسی هاشمی از دو سو (از ناحیه پدر و مادر) نبود، مگر محمد امین.(50)
مؤلف در ضمن معرفی افراد به کسانی اشاره می کند که ضرب المثل شده اند و علت ضرب المثل بودن آن ها را بیان می کند؛ مثلاً قیس بن ساعده الایادی که در بلاغت ضرب المثل بود و خطبه زیبایی دارد، حدود یک صفحه از خطبه بلیغ او را می آورد و در پایان، آن را به حدیثی از پیامبر(ص) آذین می کند که فرمود: این سخن روز قیامت بر قیس بن ساعده عرضه می شود آنگاه، قیس که آن را برای خدا سروده از اهل بهشت است.(51) هم چنین از کعب بن امامه که ضرب المثل جود و بخشش است را نام می برد و می گوید او در سفر، آب خود را به دوست همسفر تشنه اش داد و خود از تشنگی مرد.(52)
ذکر سلسله خلفای اموی، یکی دیگر از حاشیه پردازی های مؤلف است. در مورد بنی اُمیه به دو امیه بزرگ و کوچک (اکبر و اصغر) اشاره دارد. می گوید هرگاه بنی امیه، مطلق استعمال شود، مراد بنی امیه بزرگ است که پدر حرب پدر ابوسفیان می باشد. آن گاه به حکومت آن ها اشاره می کند، از معاویه و جنگ با حضرت علی(ع) و صلح با امام حسن(ع) آغاز می کند تا آن که خلافت را به ملک داری سوق می دهد. به یزید و فرزندش معاویه و بیعت با عبدالله بن زبیر اشاره می کند و از مروان پسر حکم سخن می گوید و می نویسد او اولین کسی بود که اسرار خانوادگی پیامبر(ص) را فاش می کرد و پیامبر(ص) او را به طائف راند و در زمان عثمان، به مدینه بازگشت. پس از مروان، خلفای مروانی را یکایک چنین نام می برد:
«ثم ولی بعده [مروان] ابنه عبدالملک بن مروان... ثم ولی بعده ابنه ابراهیم بن الولید ثم ولی بعده مروان بن الحکم بن مروان محمد فبقی حتی غلب علیه الامر من بنی العباس....»(53) منظور همان مروان حمار است. گویا در نام اخیر اشتباهی رخ داده و مؤلف آغاز حکومت بنی عباس را، انجام و انقراض دولت بنی امیه نمی داند و ادامه حکومت آن ها را به دولت اندلس و ادعای خلافت در آن جا متصل کرده و این حکومت را با فهرستی از نام حکّام بنی امیه تا زمان انقراض آنان به سال 422ه ادامه می دهد.(54)
فرزندان عثمان را عثمانیون نامیده و آن را بطنی از بنی امیه می داند. وجه تسمیه ای برای آن نیاورده است، مگر رسیدن نسبت آن ها به عثمان بن عفان.(3)
مؤلف به علویون که می رسد در ذکر نام فرزندان حضرت علی(ع) دچار اشتباه شده است که محقق خاقانی در پاورقی آن را اصلاح می کند. ایشان حضرت ابوالفضل(ع) را جزء فرزندان حضرت علی(ع) نمی داند. در حالی که سجاد و طلحه را جزء فرزندان آن حضرت نام می برد!! و این خیلی عجیب است به خصوص با رشادت و جان نثاری حضرت عباس(ع) در واقعه کربلا.(55)
عجیب تر آن که محل دفن و قبر حضرت علی(ع) را غیر نجف معرفی می کند که مصحح در پاورقی به شیوه ای جالب از مؤلف انتقاد می کند(56) هم چنین تهمت هایی به شیعه زده که مصحح مقداری از آن را جواب گفته است.(57)
فرزندان امام جعفرصادق(ع) را تحت عنوان جعافره آورده است و ائمه اثنی عشر(ع) را به ترتیب نام می برد و در مورد امام رضا(ع) گوید: مأمون او را ولی عهد خود قرار داد و او قبل از مأمون وفات کرد.(58) اعتقاد شیعه را در مورد حیات و غیبت و قیام حضرت مهدی(عج) آورده و نیز از فرقه اسماعیلیه سخن رانده است.(59)
منابع قلقشندی
مؤلف در تدوین این کتاب، به مدارک و منابع مختلفی ارجاع داده، که همه موارد آن از جمله شعرا به دقت استخراج شده و به تفکیک خواهد آمد.
ایشان در نسب افراد و یا نسبت دادن واقعه مهم تاریخی به قبیله ای به برخی اشعار استناد کرده و نام شاعر را نیز می آورد و گاه برخی ابیات را بدون نام شاعر ذکر می کند.
نام شاعرانی که به شعرشان استناد کرده است، عبارت اند از: کمیت، شماخ، اعشی، حسان بن ثابت، عروبن ابی ربیعه، حطیئه، ابن عقبه، مسکین بن عامر، الحارث بن حبیب، قس بن ساعده یادی، مقدادبن الاسود کندی، بشربن ربیعه، عمروبن القضاعی غیر از شعرا، نام مؤلفین و کتب برخی از آن ها در این کتاب آمده است که عبارت اند از:
ابراهیم بن وصیف شاه (از کتاب العجائب)
احمدبن عجلی
احمدبن یحیی
خفش
صمعی
ابن حبیب
ابن حزم [ابومحمد علی بن احمدبن سعید](60)
ابن خلدون (از کتاب «العبر»)
ابن خلکان (از کتاب «تاریخ»)
ابن اسحاق
ابن سعید
ابن سکیت
ابن شرید
ابن عبدالبر (از «الاستیعاب»)
ابن قتیبه
ابوعبدالله حاکم
ابو عبید [بکری](61)
ابوعبید (از «کتاب الامثال»)
ابوعبیده [معمربن مثنی (114 210ق](62)
ابوهلال العسکری (از «الاوائل»)(63)
بخاری
بسطام شیبانی
توزی (از شرح شقرائیه»)
اثیرالدین ابی حیان ندلسی (از «شرح التسهیل الحمدانی»)
جفینه
زمخشری (از «کشاف»)
سیهلی
سیوطی
شیخ شهاب الدین محمود حلبی (از «حس التوسل فی صناعة الترسل»)
صاحب «حماة» [عمربن شاهنشاه بن ایوب الملک المظفر تقی الدین، ابوسعیدبن نور الدوله](64)
صاحب «رجاء فی الجغرافیا»
طبری
عبدالعزیز جرجانی
عبدالله بن لمدان
علی بن العبدالعزیز جرجانی
عمادالدین صاحب حماة (از «تقویم البلدان»)(65)
الفراء(66)
قاضی عیاض (از «الشفاء به تعریف حقوق المصطفی(ص)»)
قضاعی (از «خطط مصر و دعوتهم مع کنده»)
قضاعی (از «عیون المعارف فی اخبار الخلائف»)
کندی
ماوردی (در «احکام السلطانیه»)
محب الدین طبری (از «فضائل العشرة»)
مدائنی
مسعودی
المقر الشهابی ابن فضل الله (از «مالک الابصار» و «التعریف بالمصطلح الشریف»)
نَوَوی
هشام بن محمد کلبی (از «الجمهرة»)
گفتنی است مؤلف از برخی نوشته ها بیشترین استفاده را برده و بارها نام برخی مثل ابوعبیده را ذکر کرده است و منبع وی در لغت صحاح جوهری است.
روش کار مصحح و محقق
مصحح کتاب «علی خاقانی» که مدیر و صاحب مجله «البیان» بوده است، مقدمه مفصلی در چهار بخش برای کتاب آورده است:
الف) دانش انساب و توجه به آن،
ب) نخستین آثار در دانش انساب
ج) کتاب های تألیف شده درنسب شناسی
د) شرح حال قلقشندی.
در بخش نخست مطالبی شبیه سخنان مؤلف در فصل اول مقدمه آورده و به همان آیه و روایات و مسائل فقهی اشاره کرده است.
در بخش دوم از علمای اهل نسب یاد نموده و به قدمت این علم، اشاره کرده است و پیشینه آن را به اصحابِ امامان شیعه، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) می رساند؛ برخلاف مؤلف که ابوبکر را نام برده و پیشینه این علم را به وی می رساند. هم چنین نام برخی از متقدمین و متأخرین را متذکر شده است.
در بخش سوم، به 137 تألیف و اثر در نسب شناسی اشاره می کند و به نام کامل کتاب، مؤلف و گاه آدرسی که آن را نقل می کند، اشاره می نماید و در برخی موارد کتاب خانه ای را که آن کتاب در آن جاست معرفی می کند و اطلاعاتی از این دست ادامه می دهد.
در بخش چهارم، به شرح حال مؤلف با ذکر نام و نسب می پردازد، البته الفاظ و عبارات و عناوین با آنچه در مقدمه کتاب صبح الاعشی آمده، شباهت بسیاری دارد و گویا یکی از دیگری گرفته شده است. البته در قسمت هفتم این بخش، که آثار مؤلف را طرح کرده اختلافات قابل توجهی بین این دو کتاب مشهود است.
بروکلمان نسخه های خطی متعددی در کتابخانه های برلین، بریتانیا و مصر معرفی کرده است.(67) در فهرست ها نقص های عمده ای دیده می شود و در ارجاعات فهارس به متن غلط فراوان دارد، نام اشخاص نیز غلط ذکر شده، هر چند احتمال غلط چاپی نیز می رود.
پی نوشت ها:
1. احمدبن علی قلقشندی، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب، منشورات دارالبیان، مصحح، علی الخاقانی، صاحب مجله (البیان) (النجفیه، مطبع الجناح بغداد 1387 ه 1958م). مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین: علی بن احمدبن احمد آورده است. ر.ک: عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین: تراجم مصنفی الکتب العربی ، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا)، ج 7، ص 10، به نقل از هدایة العارفین؛ کحاله شرح حال قلقشندی را دوبار آورده است یک بار در ج 1، ص 317 (احمد) مطابق متن و یک بار در ج 7، ص 10 (علی).
2. همان، مقدمه، ص ث، به نقل از کشف الظنون، چنین آورده است: احمدبن علی، احمدبن عبدالله، احمدبن عبدالله بن محمد.
3. عبدالحی بن احمد ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا)، ج 7، ص 149، لقب او را شهاب الدین آوره است. و نیز ر.ک: عمر رضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز، ر.ک: علی اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدی (تهران، موسسه لغت نامه دهخدا، 34 1325) (احمد) ص 1244. و نیز، ر.ک: محمد معین فرهنگ فارسی، (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371) ج 6، ص 1475. و نیز، ر.ک: آذر تفضلی، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجری، با همکاری مهین فضائلی جوان، (مشهد، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1372) (احمد)، ص 51.
4. او را مصری نامیده اند، محمدعلی مدرس، ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیة أواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بی جا، انتشارات خیام، 1374)، ج 4 ،ص 484، عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
5. احمدبن علی قلقشندی، پیشین، مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین او را متوفی در سال 790ه دانسته و سال ولادت او را نیاورده است. همین مطلب، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
6. احمدبن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه) ، ج 1، ص 19، ترجمه مؤلف. نهایة الارب ترجمه مولف را با اختلاف بسیار اندک با صبح الاعشی آورده است. ر.ک: خیرالدین زرکلی، ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م)، ج 1، ص 177.
7. پیشین، ج 4 ،ص 484.
8. احمدبن علی قلقشندی، صبح الاعشی ترجمه مولف، نهایة الارب، مقدمه کتاب و ابن العماء، پیشین، شذرات الذهب، ج 7، ص 149، عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317.
9. خیرالدین زرکلی، پیشین، ج 1، ص 177؛ محمدمعین، پیشین، ج 6 ص 1475.
10. از این رو به فزاری نسبت داده شده است. خیرالدین زرکلی،پیشین، ج 1، ص 177. آذر تفضلی، پیشین، (احمدبن علی) 51.
11. احمدبن علی قلقشندی، صبح الاعشی، ترجمه مولف، ج 1 ص 20 21. خیر الدین زرکلی، پیشین، ج 1 ،ص 177. نهایة الارب عین صبح الاعشی. در محمد معین، پیشین، ج 6، ص 1475، شرح حال قلقشندی در آن دقیقا همان ترجمه اعلام زرکلی است بدون یک حرف کم و زیاد.
12. صبح الاعشی، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 20 21. نهایة الارب عین همان عبارات صبح الاعشی.
13. اسم این کتاب را صبح الاعشی فی قوانین الانشاء (پیشین، ج 1 / 177)، (عمررضا کحاله، پیشین، ج / 317)، و نیز... فی معرفة الانشاء (شذرات ، 479) و نیز... فی صناعة الانشاء (ریحانة الارب ج 4، ص 484) آورده اند.
14. صبح الاعشی، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 24، «نهایة الارب فی معرفة قبائل العرب» آورده است و نیز، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز ر.ک: محمدعلی مدرس، پیشین، ج 4، ص 484.
15. نام این کتاب قلائد الحمان فی تعریف بقبائل عرب الزمان نیز آمده است. زرکلی پیشین؛ ج 1، ص 177 و نیز
ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10، «... بقبائل العربان الزمان» آورده است، [گویا آقای کحاله این کتاب را از احمد قلقشندی نمی داند زیرا در ذیل نام علی قلقشندی آورده است و علی را مؤلف دیگری می خواند و احتمالاً این کتاب را منسوب به احمد می داند.]
16. احمدبن علی قلقشندی، صبح الاعشی، مقدمه، ج 1، ص 24 (پاورقی). احمدبن علی قلقشندی، نهایة الارب، مقدمه، گوید: گفته اند نهایة الارب را برای ابی الجود نگاشته است و این خطا است.
17. در مقدمه صبح الاعشی، و نهایة الارب یافت نشد.
18. محمدعلی مدرس، ریحانة الادب، پیشین، ج 4، ص 484؛ و در مقدمه صبح الاعشی و نهایة الارب یافت نشد.
19. احمدبن علی قلقشندی، نهایة الارب، چاپ بغداد، ص 2.
20. همان.
21. همان، چاپ بغداد، ص 4، اختلافات در نام قبلاً گفته شد.
22. همان.
23. همان، چاپ بغداد، ص 6. به نقل از ماوردی در احکام السلطانیه؛ اجماع داریم بر اینکه امام باید قرشی باشد.
24. همان، ص 7، به نقل از علماء شافعی مذهب.
25. احتمالاً ابن حزم صحیح است. البته در دو چاپ دارالکتب و چاپ بغداد ابن هرم آمده که آن در دائرة المعارف بزرگ اسلامی (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامی، بی تا) یافت نشد و فقط ابن هَرْمه بود که وی شاعر است.
26. همان، چاپ بغداد، ص 10.
27. همان، دارالکتب، ص 18 19.
28. همان، ص 20 22.
29. همان، ص 23 28.
30. نک. همان، ص 209.
31. همان، ص 29 31.
32. همان، ص 33 40.
33. همان، ص 41 97.
34. همان، ص 97 113.
35. همان، ص 113 116.
36. همان، ص 41 399.
37. همان، ص 400 401.
38. همان، ص 401 404.
39. همان، ص 425 426.
40. همان، ص 427.
41. همان.
42. همان، ص 72، 77 و... .
43. همان، ص 73 74.
44. همان، ص 77.
45. همان، ص 259.
46. همان، ص 81، 82، 84 و... .
47. همان، ص 80 و... .
48. همان، ص 86.
49. همان، ص 77.
50. همان، ص 142.
51. همان، ص 96.
52. همان، ص 97.
53. همان، ص 86.
54. همان، ص 85 86.
55. همان، ص 143 144.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 121.
59. همان، ص 122.
60. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابن حزم، ج 3، ص 345.
61. همان، مدخل ابوعبید، ج 5، ص 696، معروف ترین کتاب او مسالک و ممالک است که مفقود است.
62. همان، مدخل ابوعبیده، ج 5، ص 711.
63. احمدبن علی قلقشندی، نهایة الأرب، پاورقی، ص 96.
64. خلیل ابن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه) ج 22، ص 484.
65. شاید همان صاحب حماة سابق الذکر باشد.
66. احمدبن علی قلقشندی، نهایة الأرب، پاورقی ص 91، شرح حال او آمده است.
67. کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی، ج 6، ترجمه به عربی عبدالحلیم البخار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 1977) ج 2، ص 166.
منابع:
ابن العماد حنبلی، عبد الحی بن احمد (1032 1089 ه) شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا).
بروکلمان،کارل، تاریخ الادب العربی، 6 جلد، ترجمه به عربی عبدالحلیم النجار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 1977).
تفضّلی، آذر، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجری، با همکاری مهین فضائلی جوان، (مشهد، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1372).
دائرة المعارف بزرگ اسلامی (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامی، بی تا).
دهخدا، علی اکبر (1258 1334ش) لغت نامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدی (تهران، موسسه لغت نامه دهخدا، 34 1325).
زرکلی، خیرالدین (1893 1966) ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م).
صَفَدی، خلیل بن ایبک (696 764ه)، الوافی بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه).
قلقشندی، احمدبن علی (756 821ه) نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب، 1 ج (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا).
، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب، محقق علی خاقانی، 1 ج (نجف، منشورات دارالبیان
النجاح، 1378ه).
، صبح الأعشی فی کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه).
کحاله، عمررضا، معجم المؤلفین: تراجم مصنفی الکتب العربی، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا).
مدرس، محمدعلی (1258 1333) ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیة اواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بی جا، انتشارات خیام، 1374).
معین، محمد (1291 1350) فرهنگ فارسی (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371).
1 کارشناس ارشد تاریخ اسلام و عضو گروه تاریخ پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
2 آقای خاقانی مصحح محترم این کتاب، بعد از ایام العرب در جاهلیت، 47 واقعه از ایام العرب را که مؤلف نیاورده است، نام می برد و در مورد ایام العرب بعد از اسلام (ایام الله) نیز با تعجب اضافه می کند که نمی دانم چرا مؤلف مهمترین وقایع اسلامی مثل یوم بدر، یوم احد و... را یاد آور نشده است در حالی که تا پایان فصل سوم 56 واقعه را نام می برد؟! همان، ص 410.
3 مؤلف از فرقه عثمانیه نیز همانند بسیاری از فرقه های سیاسی (مثل علویون و...) سخنی به میان نیاورده است، گرچه بحث از این فرقه بی مناسبت نبود.