در رواشناسی بحثی طولانی درباره وجدان و به طور کلی امور فطری میان روانشناسان و دانشمندان وجود دارد ومی توان محورهای بحث را در چهار مورد زیر خلاصه کرد:
1 - وجدان حقیقت جوئی یا وجدان علم به این ترتیب که آیا انسان علم را به خاطر خود علم دوست دارد یعنی به حسب فطرت و غریزه، کاوشگر آفریده شده است؟
2 - آیا انسان به حسب فطرت نیکوکار آفریده شده و با وجدانی که به او داده شده، او را دعوت به نیکوکاری می کند وفرمان به نیکی می دهد؟(وجدان اخلاقی).
3 - وجدان زیبائی به این ترتیب که آیا هر کسی به حسب وجدانش و بالفطره زیبائی شناس و زیبائی خواه آفریده شده است؟
4 - وجدان پرستش یعنی وجدان دینی و مذهبی به این نحو که آیا هر انسانی به حسب فطرت و خلقت پرستنده وخداجو و خداپرست آفریده شده یا نه؟
در هر یک از این محورها بحث های مختلف و گوناگونی از طرف دانشمندان غربی ابراز شده است از جمله آنها«کانت »، فیلسوف معروف آلمانی در کتاب خود «عقل نظری و عقل عملی » در باب اخلاق و ریشه و فلسفه آن بحث های مفصلی کرده او روی وجدان اخلاقی تکیه نموده معتقد است که مبداء افعال و اندیشه ها و تصمیمات اخلاقی انسان را نیروئی به نام وجدان به عهده دارد. مرحوم استاد شهید «مطهری » در کتاب «فلسفه اخلاق » ص 63می نویسد:
«توضیح نظریه «کانت » چند مقدمه دارد:
مقدمه اول: مبتنی است بر یک نظریه دیگری که خود کانت و بعضی از فیلسوفان جهان داشته و دارند و آن این که آیاهمه محتویات ذهن انسان، همه سرمایه های ذهنی و فکری و وجدانی انسان ماءخوذ از احساس ها و تجربه ها است؟یعنی آیا همه فکر و اندیشه ها و احساس هائی که در انسان وجود دارد، ابتداء که او به دنیا آمده به هیچ شکل و عنوانی در او موجود نبوده و انسانها هر چه به دست آورده اند، فقط از راه حواس (گوش; چشم; قوه لمس; چشائی و شنوائی)به دست آورده اند یا این که یک سلسله از احکام از ابتداء خلقت همراه ذهن او موجود بودند؟
برخی از دانشمندان قدیم و جدید به نظر اول معتقدند که در ذهن انسان هیچ چیزی وجود ندارد که قبل از بکارگیری حواس ظاهر موجود باشند بلکه همه محتویات فکری و ذهنی انسان از همین دروازه های حواس وارد شده اند و غیراینها چیزی نیست.
در نظر اینان ذهن انسان حکم انباری را دارد که از ابتداء خالی محض است و از پنچ درگاه یا بیشتر اشیائی در انبارریخته می شود.
جمعی دیگر معتقد به نظر دوم هستند اینان عقیده دارند که آنچه در انبار ذهن انسان وجود دارد، دو بخش است بخشی از آنها از طریق همین حواس یعنی درب ها و روزنه های حواس وارد ذهن شده اند و پاره ای دیگر از آنها قبل ازاحساس در ذهن ما وجود دارند.
«کانت » نظریه دوم را انتخاب و معتقد به حقائق ما قبل تجربی است.
مقدمه دوم: این که احکام عقل دارای دو بخش است بخش نظری و بخش عملی. بخش عقل نظری همان درک عقل انسان چیزهائی را که هست یعنی درک هست ها و بخش عقل عملی، درک عقل چیزهائی را است که باید عمل کنیم یعنی درک بایدها تمام فلسفه کانت نقد عقل نظری و عملی بوده، در مقام بیان این است که از عقل نظری چه کارهائی ساخته است واز عقل عملی چه کارهائی. و او سرانجام به این نتیجه می رسد که از عقل نظری کار زیادی ساخته نیست و عمده، عقل عملی است و از اینجا او به وجدان میرسد و نظریه وجدان را ابراز می کند.
مقدمه سوم: این که احکام وجدان از دیدگاه «کانت » کدام ها هستند؟ «کانت » می گوید: «وجدان یا عقل عملی، یک سلسله از احکام قبلی است یعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده، بلکه جزو سرشت و فطرت بشر است.مثلا فرمان به این که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این که انسان تجربه ای درباره کلام راست یا کلام دروغ داشته باشد و نتیجه راستی را ببیند، وجدان به او می گوید راست بگو و دروغ نگو وجود داشته است پس همه دستورهای وجدان از قبیل دستورهای قبلی و فطری یعنی مادرزادی است و به حس و تجربه مربوط نیست از اینروفرمان اخلاقی کاری به نتائج کارها و افعال انسان ندارد، بلکه خودش اساس است.
به عبارت دیگر: عقل است که با مصلحت سرو کار دارد و غلط است که ما بیائیم برای مسائل اخلاقی استدلال کنیم ای مردم امین و درستکار باشید به این دلیل و آن دلیل سپس مصلحت امانت داری را ذکر کنیم و... پس عقل است که دنبال مصلحت می رود، احکامش همیشه مشروط است به مصلحت اما فرمان وجدان مطلق است و بدون هیچ قید وشرطی.
«کانت » وجود تلخی ها و پشیمانی در مقابل عمل گناه و خلاف را دلیل وجود وجدان باطنی یعنی وجود فرماندهی وراهنمائی در اندرون انسانها می داند که همان نیروهای قبلی است یعنی تجربی نیست مطلق است و مثل عقل حکم آن مشروط نیست و آن وجدان اخلاقی است و حکم وجدان عام است در همه جا یک جور صادق است و هم چنین ضروری و جبری است به معنای غیر قابل تسلیم است، انسان میتواند خودش را تسلیم دیگران کند ولی هرگزنمی تواند وجدانش را تسلیم کند و علاوه بر این کانت معتقد است که وجدان اخلاقی، انسان را به کمال دعوت می کندنه به سعادت، سعادت یک مطلب است و کمال، مطلب دیگری.
«کانت » چون یک نیکی و خوبی بیشتر نمی شناسد، می گوید: در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن «اراده نیکو»است و اراده نیک هم یعنی مطیع مطلق بودن در برابر فرمانهای وجدان. پس باید امر وجدان را اطاعت و تسلیم مطلق در برابر او بود زیرا وجدان اخلاقی به نتائج کار توجه ندارد پس با سعادت انسان کاری ندارد. چون سعادت در نهایت امر همان خوشی است منتها هر لذتی خوشی نیست لذتی که به دنبال خود رنج بیاورد، خوشی نیست سعادت یعنی خوشی هرچه بیشتر که در آن هیچ گونه رنج و الم -اعم از روحی و جسمی-، دنیوی و اخروی وجود نداشته باشد وشقاوت یعنی درد و رنج مجموع دردها و رنجها و مجموع خوشی ها -اعم از جسمی و روحی، دنیوی و اخروی- راباید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشی ایجاد می کند آن سعادت است پس مبنای سعادت خوشی است ولی وجدان اخلاقی به خوشی کاری ندارد به کمال کار دارد یعنی تو ای انسان این کار را مثلا انجام بده برای این که خودش فی حد ذاته کمال است، سعادت دیگران را بخواه که کمال تو است اینجا است که «کانت » میان کمال و سعادت فرق گذاشته است و این طرز فکر از زمان او تا قرن حاضر در افکار دانشمندان غربی رایج بوده، معتقدند که کمال یک مطلب و سعادت مطلب دیگری است!!
کمال و سعادت غیر قبابل تفکیک اند
حال این سوال در اینجا مطرح است که آیا راستی کمال غیر از سعادت است؟
در پاسخ آن می گوئیم که در فلسفه اسلامی مساءله کمال و سعادت مطرح است «بوعلی سینا» در «اشارات » و برخی دیگر آن را مطرح کرده اند آنان معتقدند که سعادت از کمال و کمال را از سعادت نمی توان تفکیک نمود هر کمالی نوعی سعادت است ولی کانت این دو را از یکدیگر تفکیک می کند بعد هم خودش اعتراف می نماید که این کار بسیاردشواری است که ما تکلیف را به قول او از زیبائی جدا کنیم، اخلاق را از سعادت جدا نمائیم و حال آن که همه فلاسفه اسلامی و علماء علم اخلاق، اخلاق را ملازم با سعادت می دانند. مثلا «فارابی » در کتاب «تحصیل السعاده » اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توام می بیند و از نظر علمای علم اخلاق مثل صاحب «جامع السعادات » مرحوم محمد مهدی نراقی » متوفای 1209ه و صاحب «معراج السعاده » مرحوم «ملا احمد نراقی » مفهوم سعادت رکن اخلاق است ولی کانت می گوید که اخلاق سر و کارش با سعادت نیست، بلکه سر و کارش با کمال است جالب این که کانت به دنبال این گفته خودش اعتراض می کند که اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، کار اخلاقی خیلی دشوار می شود، یک آدم اخلاقی با اطمینان به این که دارد، از سعادت دور می شود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد و این کاردشواری است سپس می گوید: قبول دارم کار دشواری است ولی تنها راه نیل به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را.
اینجا یک اشکال واضحی بر ایشان وارد است که آیا انسان هنگامی که به ملکوت اعلی برسد، چنین کسی سعادتمنداست یا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت میرساند، به سعادت نیز می رساند یا شقاوت؟ ناچار باید گفت به سعادت می رساند از اینجا معلوم می شود که آن سعادتی که در نظر کانت می باشد، همان سعادت حسی است یعنی خوشی مادی دنیوی و گرنه اساسا نمی شود سعادت را از کمال جدا کرد. هم چنان که «بوعلی سینا» و غیر او گفته اند که سعادت و کمال از یکدیگر غیر قابل تفکیک اند.
نتیجه مطالب گذشته این شد که محور فلسفه «کانت » وجدان اخلاقی است به آن ترتیبی که بیان گردید او در عقل نظری یعنی فلسفه و حکمت الهی به جائی نرسیده ولی در عالم اخلاق با اعتقاد به وجدان اخلاقی و از این دیدگاه به مذهب و آزادی و اختیار انسانها و بقاء و خلود نفس و معاد و عالم پس از مرگ نگریسته و وجود خدا را نیز از این طریق اثبات می کند تا آنجا که می گوید اگر ما از راه عقل نظری یعنی فلسفه نمی توانیم اثبات کنیم که انسان مختار و آزاد است ولی از راه حس اخلاقی که امری است درونی و وجدانی و انسان با علم حضوری آن را کشف می کند، به اینجامی رسیم که انسان آزاد و مختار است.
«شهید مطهری » بعد از بیان مطلب بالا به این حقیقت اشاره دارد که ادعای ایشان در این مورد نیز از قدیم الایام طرفدارانی داشته که اختیار را از راه حس درونی اثبات می کنند.
مولوی در این باره در کتاب مثنوی چنین سروده است:
این که گوئی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
پس، از دیدگاه «کانت » انسان به حکم وجدانش نه به حکم دلیل های فلسفی و عقلی یک موجود مختار و آزاد است وهمین طور معتقد است که با براهین فلسفی نمشود بقاء و جاودانی نفس را اثبات کرد ولی وجدان، به او می گوید انسان یک موجود آزاد و مختار بوده و نفس او پس ازمرگش باقی بوده، در قیامت و سرای رستاخیز به پاداش اعمال خویش می رسد و به تعبیر کانت :
«دوره دنیا نظیر دوره زندگی یک جنین است که تولدی دیگر در پیش روی او هست. پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش یعنی متضمن ایمان به خلود و بقای نفس یعنی ایمان به خالق و....».
چنان که ملاحظه می کنید، وجدان اخلاقی پایه فلسفه او است نه تنها در دستورهای اخلاقی، بلکه در همه اوراءطبیعت یعنی هم دستورهای اخلاقی را استنباط می کند و هم همه مسائل ماورا طبیعت را واز همین جا آزادی و اختیاررا برای انسانها و حتی معاد را نیز اثبات می کند و از اینجاست که عبارات زیر از ایشان نقل شده است که می گوید: «دوچیز است اعجاب آور و هیچ چیزی به اندازه آنها برای انسان اعجاب آور نیست یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ماقرار گرفته و دیگری وجدانی که در ضمیر ما قرار دارد» حتی به نقل «شهید مطهری » در کتاب فلسفه اخلاق روی لوح قبرش نیز این دو جمله بالا را از ایشان نوشته اند!!
کانت عقیده خود را به سایر دانشمندان نیز نسبت می دهد مثلا می گوید:
«ژان ژاک روسو» مولف کتابهای «امیل » و «اعترافات » و «قراردادهای اجتماعی » جمله ای در مورد خدا دارد به این عبارت که دل منطقی دارد که سر آن منطق را درک نمی کند یعنی انسان چیزهائی را به حسب وجدان احساس می کندکه فکر و استدلال اش به آنجا نمی رسد.
سپس گفته او را مورد تاءیید و تصدیق قرار می دهد.
و باز می گوید: «راست گفته «پاسکال » که دل برای خود دلیلهائی دارد که سر یعنی عقل اساسا از آن دلیل ها خبر ندارد».
سپس اضافه می کند که این گفته پاسکال نیز صحیح و راست است.
تا اینجا حاصل نظریه کانت درباره وجدان اخلاقی بود که ذکر گردید، حال لازم است به نقد و نقادی آن در محدوده ممکن و مقدور دراین مقاله بپردازیم:
نقد نظریه کانت در وجدان اخلاقی
گرچه اصل نظریه وجدان اخلاقی و اثبات آن و حتی برخی از ادله اقامه شده توسط کانت صحیح بوده، قابل انکارنمی باشد ولکن برخی از مطالب ذکر شده در این نظریه در موارد زیر قابل بحث و بررسی می باشد:
1 - این نظر کانت در ضمن اثبات وجدان اخلاقی که ما از راه عقل نظری هیچ یک از مسائل اعتقادی را نمی توانیم اثبات کنیم چنان که نمونه هائی از آنها سابقا ذکر گردید، هرگز قابل قبول نیست زیرا فلاسفه و عقلا از راه عقل نظری بدون این که راه وجدان و عقل عملی را انکار کرده باشیم، هم آزادی و اختیار انسان و هم بقاء و خلود نفس و هم وجودخدا و هم فرمانهای اخلاقی را اثبات می کنیم و حداقل می توان ادعا کرد که عقل می تواند در این موارد موید وجدان والهام آن باشد.
2 - تفکیک میان کمال و سعادت که از کلمات کانت استفاده می شد، غیر قابل قبول است چنان که قبلا به آن اشاره کردیم، که هر کمالی نوعی سعادت است منتها خوشی یعنی سعادت منحصر به خوشی های حسی و دنیوی و مادی نیست چنان که مرحوم «بوعلی سینا» در خاتمه کتاب خود «اشارات » بحثی تحت عنوان این که اشتباه است که ما لذت را منحصر به لذت حسی بدانیم، سپس مثالهائی برای لذتهای معنوی غیر حسی ذکر می کند و در روانشناسی امروز نیزهمین مساءله اثبات گردیده که لذتهای حسی از ناحیه حواس ما از قبیل چشم و گوش و... غیر از لذتهای معنوی است مثل این که محبوب انسان موجب احساس لذت بوده، دوست داشتن جامعه و کشف یک حقیقت علمی موجب احساس لذت برای دوست دارنده و کشف کننده یک حقیقت علمی و یک اختراع می باشد مثلا در حالات مرحوم «خواجه نصیرالدین طوسی » نوشته اند وقتی مسائل علمی و مشکل عقیدتی و دینی و غیر آن برای او پیش می آمد، شروع به فکر می کرد تا مساءله را حل نماید ولی هنگامی که مساءله حل می شد، چنان حالت وجد و سرور به او دست می داد که می گفت: «اءین الملوک و اءبناء الملوک من هذه اللذه » یعنی حتی شاهان و شاهزادگان نیز این لذت را که برای من از حل این مساءله علمی و دینی پیش آمده، ندارند.
در حالات برخی دیگر از بزرگان از جمله «سید محمد باقر حجه الله » نقل شده است که شب زفافش بود تا موقعی که باید پیش عروس برود، مقداری فاصله بود، رفت به مطالعه پرداخت چنان غرق شد که یادش رفت که شب زفافش است! یک وقت صدای اذان را شنید عروس بیچاره هم ناراحت شد خیال کرد آقا او را نمی خواهد و دیده و نپسندیده موقعی که آقا نزد عروس رفت، قسم خورد که والله چنان غرق در مطالعه بودم که یادم رفت که امشب شب زفافم است! پس لذت علم لذت حسی نیست بنابراین مساءله لذت را نمی شود از امور وجدانی جدا کرد.
3 - ادعای کانت به این که احکام وجدان همه آنها مطلق هستند، این نیز صحیح نیست یعنی این طور نیست که مصلحت عقل و نتیجه کار هیچ دخالتی در آن عمل و کار نداشته باشد. علاوه براین، جواز دروغ مصلحت آمیز درمواردی که فتنه ها را خاموش می کند با این نظریه چگونه قابل توجیه است؟ درحالی که در فقه ما حتی نزد همه عقلاءمواردی که یک جمله راست باعث پیدایش فتنه های بزرگ و آشوب ها و قتل ها می گردد نهی شده حداقل دروغ مصلحتی در این گونه موارد جایز شمرده است.
چنان که «سعدی » گفته است: «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز» است. پس نمی توان احکام وجدان را مطلق دانسته، در همه حال و در همه جا قابل عمل دانست.