ماهان شبکه ایرانیان

الگوی‌ خوبی باش‌

«تو مثلا بزرگ‌تری.

الگوی‌ خوبی باش‌

«تو مثلا بزرگ‌تری... تو باید عاقل‌تر باشی... حالا تو گذشت کن...» این جملات، برای فرزندان ارشد خانواده، آشناست. فرزندان ارشد بارها این حرف‌ها را از زبان پدر و مادرهاشان شنیده‌اند.
شما فرزند چندم خانواده هستید؟ فرزند اول خانواده بودن خوب است یا بد؟ به نظر شما این‌که در خانواده‌ای پرجمعیت یا کم‌جمعیت زندگی کنیم و فرزند چندم خانواده باشیم، چه تأثیری بر زندگی و رفتار و آینده ما خواهد داشت؟
فرزند ارشدبودن امتیازاتی را به ما می‌دهد و امتیازاتی را از ما سلب می‌کند. حقوق ویژه‌ای در صحنه خانواده برایمان ایجاد می‌کند و وظایف خاصی را نیز بر عهده‌مان می‌گذارد. واقعیت آن است که ما به عنوان فرزند بزرگ‌تر یا کوچک‌تر، ناخودآگاه تحت تاثیر جایگاه‌مان در خانواده هستیم. زندگی ما، خلق و خو و رفتارهامان تاثیرات قابل توجهی از این مقوله می‌پذیرد.
زن و مردی جوان، با عشق و شور ازدواج می‌کنند و ثمره عشق و دلبستگی‌شان را در وجود اولین فرزندشان می‌بینند، او را بسیار دوست دارند و به او توجه بسیار زیادی نشان می‌دهند. فرزندان ارشد معمولا در مرکز توجه پدر و مادر و خانواده هستند. همه اینها سبب می‌شود که برخی ویژگی‌های شخصیتی در میان فرزندان ارشد خانواده‌های مختلف، مشترک باشد.
فرزند ارشد، حاصل اولین تلاش‌های پدر و مادران جوان و بی‌تجربه در زمینه تربیت و پرورش فرزند است. فقدان تجربه والدین در مورد تربیت سبب می‌شود‌ نسبت به فرزند اول رفتاری پرنوسان داشته باشند که از منتها درجه چشم‌پوشی تا سختگیری مفرط تغییر می‌کند. پدران و مادران در تربیت فرزند اول معمولا خام‌دستانه عمل می‌کنند و گاه زمانی به اشتباهات روش تربیتی‌شان پی می‌برند که خیلی دیر شده است. برای همین می‌کوشند در پرورش فرزندان بعدی روش‌های معقول‌تر و متعادل‌تری در پیش گیرند.
فرزند ارشد در میان خانواده از جایگاه و حیثیت خاص برخوردار است. معمولا به فرزندان کوچک‌تر آموخته می‌شود که به فرزند ارشد احترام بگذارند و همچون پدر و مادر برای او نیز اهمیت قائل شوند. اما در مقابل والدین از فرزند ارشد انتظار دارند که نسبت به فرزندان کوچک‌تر مسوولیت‌پذیر باشد و نقش یک الگوی خوب را بازی کند. خانواده از فرزند اول می‌خواهد که در مواقع لازم به عنوان یک حامی، پشتیبان فرزندان کوچک‌تر باشد.

از گذشته تا امروز
 

فرزندان ارشد خانواده در گذشته جایگاهی بسیار مهم‌تر از امروز داشتند و نقش‌ها و مسوولیت‌های بیشتر و اساسی‌تری را بر عهده می‌گرفتند. گونه‌ای تقسیم جنسیتی میان فرزندان ارشد دختر و پسر وجود داشت که مشخص می‌کرد فرزندان اول دختر و پسر چه راه و روشی باید در پیش گیرند و چگونه باید رفتار کنند. این سنت‌ها گاه به خط سیر کلی زندگی فرزندان ارشد جهت می‌داد و آینده آنها را متأثر می‌ساخت.
کمترین انتظاری که والدین می‌توانند از فرزند ارشد خود داشته باشند، این است که رفتار و سلایق او سرمشق و الگوی خوبی برای فرزندان بعدی باشد
از پسران انتظار می‌رفت که از همان ابتدای کودکی کنار دست پدر باشند، پیشه و کسب و کار او را بیاموزند و وقتی به سن و سالی رسیدند و پدر سالخورده و از کارافتاده شد، حرفه‌ پدری را پی بگیرند. گذشته از این پسر بزرگ وارث نام و آبروی پدر بود و باید از جایگاه و پایگاه اجتماعی خانواده در جامعه حراست می‌کرد. در جامعه همه پسر بزرگ را تا مدت‌ها با نام و نشان پدر می‌شناختند و پدر از او انتظار داشت نه‌تنها میراث مالی و اقتصادی دسترنج زندگی‌اش را نگهداری و مدیریت کند، بلکه احترام و سرمایه‌ اجتماعی‌ که در طول سالیان بسیار در جامعه به دست آورده بود را نیز حفظ کند و ارتقا ببخشد.
پسر ارشد در غیاب پدر، مرد خانواده بود. همه مسوولیت‌هایی که در شرایط عادی بر عهده پدر قرار داشت و حق همه تصمیم‌گیری‌ها و فرمان‌دادن‌ها که همواره پدر از آن برخوردار بود، در غیاب او به پسر ارشد می‌رسید. او بعد از پدر تکیه‌گاه خانواده بود و در همه حال باید پا جای پای پدر می‌گذاشت.
دختر ارشد خانواده اما در روزگاران گذشته، سرنوشتی دیگر می‌یافت. او همدم و غمخوار مادر بود و باید همه چیز را از مادر می‌آموخت. بعد از آن که خودش کمی بزرگ شد و از آب و گل درآمد باید بخشی از مسوولیت نگهداری و تربیت فرزندان کوچک‌تر را بر عهده می‌گرفت. باید برای برادران و خواهران کوچک‌ترش مادری می‌کرد.
دختر بزرگ، مهم‌ترین دستیار مادر در رسیدگی به امور خانه و خانواده بود. مهارت‌های خانه‌داری را خوب از مادر یاد می‌گرفت و در آشپزی و نظافت و رفع و رجوع امور منزل باید می‌توانست به‌تنهایی هم از عهده امور برآید.
دختران و پسران ارشد خانواده‌های زمانه‌های گذشته، در کنار این مسوولیت‌های خطیر البته از حقوق و امتیازاتی هم برخوردار می‌شدند. آنان از حق سروری و حیثیت برتر نسبت به فرزندان کوچک‌تر خانواده برخوردار بودند و انتظار می‌رفت در مشکلات و اختلاف نظرها حرف آنها بیشتر به کرسی بنشیند.
اما امروز روزگار عوض شده و تحولات بسیاری در نقش و جایگاه فرزندان ارشد خانواده پدید آمده است. از آن همه مسوولیت طاقت‌فرسای گذشته دیگر کمتر خبری هست، ولی همچنان فرزندان ارشد در خانواده‌های امروزی موقعیت کم و بیش متفاوتی نسبت به فرزندان کوچک‌تر دارند.امروز دیگر کمتر از دختران و پسران بزرگ خانواده انتظار می‌رود که شاگردان و دستیاران بی‌چشمداشت پدر و مادر در انجام امور و وظایف روزمره خانواده باشند، اما آنها همچنان از امتیازات کوچکی برخوردارند و البته از مسائل و مشکلات خاصی نیز رنج می‌برند.

فرصت‌های فرزند ارشد
 

حامد جلالوند، مردم‌شناس، معتقد است: «در الگوهای نقشی فرزندان ارشد در دوران اخیر نسبت به گذشته تفاوت‌های بسیاری اتفاق افتاده است. اکنون دیگر والدین آن انتظارات گسترده و پیچیده گذشته را از فرزندانشان ندارند. فرزندان تا حد زیادی نسبت به گذشته استقلال رأی و عمل پیدا کرده‌اند و می‌توانند خودشان تصمیم بگیرند. در بیشتر موارد اجبار چندانی برای این‌که فرزندان ارشد برخی از مسوولیت‌های والدین را در خانواده برعهده گیرند، وجود ندارد. هر چند پدران و مادران همچنان از بچه‌های بزرگ‌تر بیشتر از سایر فرزندان در زمینه مسائل خانوادگی انتظار دارند.»
جلالوند در خصوص مهم‌ترین انتظاراتی که امروزه والدین از فرزندانشان دارند، می‌گوید: «والدین بیشتر از فرزندان ارشد خودشان انتظار دارند که در زمینه‌های مختلف نقش الگوهای خوب و مطلوب را برای بچه‌های کوچک‌تر ایفا کنند. در زمینه درس خواندن، رفتارهای فردی و اجتماعی، نظم و انضباط، ادب و احترام و مسائلی از این دست، پدر و مادر انتظار دارند فرزندان ارشد عملکرد مناسب و مطلوبی داشته باشند تا به قول معروف، فرزندان کوچک‌تر هم بتوانند آنها را سرمشق خودشان قرار دهند و از آنها یاد بگیرند».
ارتباط و تعامل خوب و مناسب میان والدین و فرزندان، بویژه در سنین نوجوانی آنها، تأثیر بسیاری در شکل‌گیری شخصیت مطلوب در فرزندان دارد و می‌تواند از بروز بسیاری از آسیب‌ها و انحرافات در زندگی آنان جلوگیری کند. جلالوند در این خصوص تأکید می‌کند: «چون معمولا والدین در سنین جوانی صاحب اولین فرزند خود می‌شوند، فاصله‌ سنی کمتری میان والدین و فرزندان ارشد خانواده‌ها وجود دارد و به این ترتیب فرزندان اول از این شانس برخوردارند که بتوانند ارتباط صمیمانه‌تر و نزدیک‌تری با والدین خود برقرار کنند. این مساله بویژه در سال‌های نوجوانی فرزندان که ارتباط نزدیک با والدین می‌تواند کمک بسیاری به آنها بکند، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. معمولا فاصله افتادن میان والدین و فرزندان و ناتوانی آنها از برقراری ارتباط نزدیک با یکدیگر در بین فرزندان بعدی بیشتر از فرزندان ارشد اتفاق می‌افتد و دلیل این امر چیزی نیست جز بالارفتن سن والدین و شکافی که بین علایق و سلایق نسل‌های دور از هم به وجود می‌آید.»

محدودیت‌های فرزند ارشد
 

جلالوند البته تنها به امتیازات و امکان‌هایی که فرزندان ارشد می‌توانند از آنها برخوردار شوند، اشاره نمی‌کند؛ او معتقد است فرزندان ارشد ممکن است به خاطر این‌که فرزند اول خانواده هستند، با مشکلاتی نیز مواجه شوند.
او می‌گوید‌: «یکی از مشکلاتی که ممکن است برای فرزندان ارشد پیش بیاید، مساله بی‌تجربگی والدین در امر تربیت فرزند است. پدران و مادران جوان معمولا بدون داشتن پیش‌زمینه قبلی مسوولیت پرورش اولین فرزند خود را بر عهده می‌گیرند، در حالی که ممکن است تا پیش از آن هیچ تجربه و تصوری در این خصوص نداشته باشند. بنابراین روش‌های نادرست تربیتی آنها ممکن است آثار و تبعات نامطلوبی بر شخصیت فرزند اولشان بگذارد.»
او ادامه می‌دهد: «مشکل دیگر، مساله ارتباط فرزند اول با فرزندان بعدی است. معمولا فرزند اول تا پیش از تولد فرزند بعدی، مرکز توجه والدین است. والدین به شدت به او محبت می‌کنند و فرزند به این شرایط عادت می‌کند و آن را طبیعی می‌انگارد به نحوی که ممکن است هرگونه کم‌توجهی، او را آشفته و پریشان کند. این مساله زمانی برای خانواده مشکل‌ساز می‌شود که فرزند بعدی به دنیا می‌آید و فرزند ارشد احساس می‌کند میزان توجه و علاقه ‌والدین به او کمتر شده است. این احساس کم‌کم می‌تواند به نوعی حس حسادت و کینه نسبت به برادر یا خواهر کوچک‌تر تبدیل شود و حتی تا سالیان نوجوانی و جوانی او نیز ادامه پیدا کند.»

یک الگوی خوب
 

کمترین انتظاری که والدین می‌توانند از فرزند ارشد خود داشته باشند، این است که رفتار و سلایق او سرمشق و الگوی خوبی برای فرزندان بعدی باشد. فرزندان کوچک‌تر معمولا خیلی از رفتارها را از بچه‌های بزرگ‌تر یاد می‌گیرند. پدر و مادر انتظار دارند فرزند ارشدشان طوری رفتار کند که کوچک‌ترها خوبی‌ها و محاسن را از او بیاموزند.
فرزند ارشد در روزگار جوانی والدینش متولد می‌شود و وقتی خود به جوانی می‌رسد که دیگر پدر و مادر دارند کم‌کم پا به سن می‌گذارند. شاید همین تلاش در راه سرمشق خوبی بودن برای کوچک‌ترهای خانواده، هدیه خوبی از سوی فرزند بزرگ خانواده به پدر و مادرش باشد که زندگی‌شان را به پای او گذاشته‌اند و حالا سالخورده شده‌اند.
فرزندان ارشد غالبا در کودکی فرصت بهتر و بیشتری برای برخورداری از محبت و توجه والدین داشته‌اند. وقتی پدر و مادر سالخورده می‌شوند،‌ حق آن است که فرزند ارشد هم بیشتر غمخوار والدینش باشد و مسوولیت بیشتری در قبال آنها بپذیرد و چنان رفتار کند که پدر و مادر همیشه بتوانند به فرزند ارشدشان افتخار کنند.
منبع:روزنامه جام جم
ارسال توسط کاربر محترم سایت: roode20
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان