فلسفه دین (بخش ۳۰)

هرچند بنای ما بر این بود که پس از تعریف دین و علم دین، به تعریف فلسفه دین و فلسفه علم دین بپردازیم، تا معلوم شود که بحث قلمروشناسی دین - که طی مقالات متعددی درباره آن، سخن گفته ایم - مربوط است به فلسفه دین; ولی جا دارد که بحث مجددی درباره کلام داشته باشیم

فلسفه دین و فلسفه علم دین (2)

هرچند بنای ما بر این بود که پس از تعریف دین و علم دین، به تعریف فلسفه دین و فلسفه علم دین بپردازیم، تا معلوم شود که بحث قلمروشناسی دین - که طی مقالات متعددی درباره آن، سخن گفته ایم - مربوط است به فلسفه دین; ولی جا دارد که بحث مجددی درباره کلام داشته باشیم. چرا که کلام - همچون فقه و اخلاق اسلامی و تفسیر - از علوم دینی است. هرکدام از این علوم، برای خود فلسفه ای دارند. هرچند علمای ما - که تلاشهای بسیاری در علوم مختلف فقه و اخلاق و کلام کرده اند - درباره فلسفه های این علوم، کار چشمگیری نکرده اند و صد البته که جا دارد که نه تنها درباره فلسفه دین - به خصوص دین اسلام - به تلاش و کوشش بپردازند، بلکه از فلسفه های علم یا علوم مربوط به دین هم غفلت نورزند.

وانگهی نه تنها درباره فلسفه های علوم مدونی از قبیل کلام و اخلاق و فقه اسلامی و تفسیر کار چشمگیری صورت نگرفته، بلکه هنوز علوم دینی و اسلامی بالقوه ای داریم که به مرحله فعلیت نرسیده اند. به عنوان مثال، ما هنوز علم سیاست اسلامی، علم مدیریت اسلامی و علم اقتصاد اسلامی (1) به صورت مدون و کامل نداریم. نوشته هایی که - احیانا - در این زمینه ها داریم هنوز در مرحله ابتدائی قرار دارند و به درجه پختگی نرسیده اند.

علمای ما قرنهاست که روی فقه و تفسیر و اخلاق و کلام کار می کنند و هنوز هم هیچ کس مدعی نشده که کار به پایان رسیده است. تاریخ اسلامی هم سهم مهمی از کار و تلاش و تحقیق دانشمندان پژوهشگر اسلامی را به خود اختصاص داده است. جمعی از مورخان دانشمند اسلامی به بررسی تاریخ علوم اسلامی پرداخته اند و ما اکنون کم و بیش، تاریخ فقه، تاریخ تفسیر، تاریخ کلام اسلامی و تاریخ فلسفه اسلامی را داریم. ولی فلسفه این علوم اسلامی را نداریم. فلسفه هر علمی تابع آن علم و متفرع بر آن علم است. یعنی تا خود علم پدید نیاید، نوبت به پدید آمدن فلسفه آن علم نمی رسد. به عبارت دیگر، هر علمی معرفت درجه اول و فلسفه آن علم، معرفت درجه دوم است.

علم فقه و علم کلام و علم تفسیر و علم تاریخ اسلامی - با همه شعب آن - نیاز به فلسفه علم دارند و همان طوری که خود این علوم تدوین و تکمیل شده اند، فلسفه آنها هم باید تدوین و تکمیل شود. علوم بالقوه اسلامی هم باید از قوه به فعل بیایند و در مسیر تدوین و تکمیل قرار گیرند و آنگاه که حدود و ثغور آنها مشخص شود و به درجه پختگی نائل شوند، نیاز به فلسفه علم پیدا می کنند.

نگارنده معتقد است که ما فلسفه اسلامی داریم. فلسفه اسلامی از خود متون معتبر اسلامی مایه می گیرد. قطعا متون معتبر اسلامی معارف عمیق عقلی مطرح کرده اند. مسائل ما بعدالطبیعه و الهیات، در قرآن و نهج البلاغه و کتب حدیث، فراوان است. مخصوصا مسائل الهیات بالمعنی الاخص که غایت و نتیجه مسائل الهیات بالمعنی الاعم است. متکفران اسلامی و علمای برجسته وظیفه دارند مسائل الهیات بالمعنی الاخص قرآن و احادیث معتبر را دقیقا شناسائی کنند و آنها را با الهیات بالمعنی الاعم ارتباط و پیوند دهند. اینجاست که فلسفه اسلامی در هر دو قسمت الهیات بالمعنی الاعم و الهیات بالمعنی الاخص، تحقق پیدا می کند.

نمی خواهم بگویم: تاکنون در این زمینه هیچ کاری صورت نگرفته است. کتب فلسفی فلاسفه مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه، همه در همین مسیر گام زده اند. همه اندیشمندان حوزه های مشاء و اشراق و حکمت متعالیه، سعی کرده اند در الهیات بالمعی الاخص سخن اسلام را بگویند. تلاش همه آنها این بوده است که الهیات بالمعنی الاخص اسلام را بر الهیات بالمعنی الاعم، مبتنی سازند.

مباحث وحدت یا کثرت وجود، تشکیک وجود یا ماهیت، اصالت وجود یا ماهیت، جعل وجود یا ماهیت، حدوث و قدم، تقدم و تاخر، قوه و فعل، علیت و معلولیت، ذهنیت و خارجیت، همه از مباحث زیربنائی مسائل مربوط به الهیات بالمعنی الاخص، محسوب می شوند.

فیلسوف اسلامی با متکلم اسلامی فرق دارد. هرچند فیلسوف شیعی با متکلم شیعی فرقی ندارد. فیلسوف اسلامی تابع عقل و منطق و برهان است و هرگز متعبد به ظواهر الفاظ نمی شود و جز در برابر نصوص قطعی و مسلم، سر تسلیم فرو نمی آورد. ولی متکلم اسلامی تابع ظواهر الفاظ است. آن هم ظهوری که به حوزه عرفی خود او مربوط می شود. و به همین جهت است که با توجه به آیه کریمه «الرحمن علی العرش استوی » (2) . معتقد می شود که خداوند، موجودی مجسم است و بر کرسی می نشیند.

فیلسوف اسلامی جمود بر این ظواهر ندارد، بلکه از تاویل هم می پرهیزد. او معتقد است که الفاظ، معانی گسترده ای دارند. معنای عرش و استواء را نباید در محدوده ماده و مادیات محصور کرد تا نیاز به تاویل یا جمود بر ظاهر پیدا شود. همچنان که معنای «ید» هم در عضو بدنی محدود و محصور نمی شود و بنابراین، نه لازم است که خدا را موجودی مجسم و دارای ست و پا بدانیم و نه نیازی به تاویل و گریز از حقیقت به مجاز داریم (3) .

«ید» مظهر قدرت و تخت و عرش مظهر فرمانروائی و استواء، استیلاء است و بنابراین، بدون این که نیاز باشد که قائل به تجسم خداوند شویم و بدون این که محتاج به تاویل و حمل بر معنای مجازی باشیم، می توانیم آیات را فهم کنیم و پایه های الهیات بالمعنی الاعم و الهیات بالمعنی الاخص را استوار سازیم.

با توجه به بیان فوق، نه تنها نیاز به فلسفه علم فقه و فلسفه علم کلام اسلامی و فلسفه علم تفسیر و فلسفه علم اخلاق اسلامی و فلسفه علم تاریخ یا تواریخ اسلامی داریم که به فلسفه اسلامی هم محتاجیم. اینک نخست به تعریف کلام، سپس به تعریف فلسفه علم می پردازیم.

تعریف کلام

علم کلام، علمی است که با التزام به کتاب و سنت و با اعتماد به قرآن و احادیث معتبر، به دفاع عقلانی از دین می پردازد. متکلم واقعی کسی است که دین را در همه ابعاد و در جانب اصول و فروع، فهم کرده باشد و بتواند به تبیین صحیح و دقیق تمام معارف دینی بپردازد و سنگربانی باشد که به همه شبهات و اشکالاتی که بر اذهان هجوم می آورد، پاسخ گوید.

لازم نیست که متکلم اسلامی، متکلم مطلق باشد، بلکه می تواند متکلم متجزی باشد. به عبارت دیگر: کلام هم می تواند به رشته های تخصصی مختلفی تقسیم شود. چه مانعی دارد که برخی از متکلمین، تخصص در اصول و برخی تخصص در فروع دین داشته باشند و بتوانند هرکدام پاسخگوی اشکالات وارده بر حوزه تخصصی خودشان باشند. گاهی شبهات، جنبه تاریخی دارد و گاهی شبهات، جنبه علمی دارد و گاهی جنبه ادبی و بلاغی و گاهی جامعه شناسانه و روانشناسانه یا روانکاوانه است. گاهی فلسفی و گاهی غیر فلسفی است. بسی دشوار است که یک نفر به تنهائی بتواند پاسخگوی همه شبهات مختلف و حلال همه مشکلات گوناگون و مدافع همه تهاجمات متنوع باشد. تهاجمات، گاهی نظامی و گاهی اقتصادی و گاهی فرهنگی است. تهاجمات نظامی را نظامیان و تهاجمات اقتصادی را برنامه ریزان سیاست و اقتصاد و تهاجمات فرهنگی را هم سیاستگزاران و هم متکلمان پاسخ می گویند. بنابراین، پرواضح است که برای دفع همه تهاجمات به یک طیف وسیع از افراد متخصص و متبحر نیاز است. هرگز نباید انتظار داشت که شخص واحد از عهده دفع همه تهاجمات برآید.

خواجه طوسی (ره) از قهرمانان بزرگ کلام و فلسفه و ریاضیات و هندسه و نجوم است. ولی نقل شده که او فرموده است: در مقام بحث و مناظره و جدال، در مقابل اشخاص آگاه به فنون مختلف، غالب و در مقابل اشخاص متبحر و متخصص در فن واحد، مغلوب شدم (4) . با این که او را استاد البشر و عقل حادی عشر و از اجله علمای جامع ایران خوانده اند (5) .

برخی از بزرگان تعریف کلام و فلسفه را یکی کرده اند. بلکه موضوع آنها را هم یکی دانسته اند. یعنی از نظر آنها کلام و فلسفه هر دو درباره عوارض ذاتی «موجود بما هو موجود» گفتگو می کنند.

بنابراین، سئوالی مطرح می شود و آن این که بنابراین که تمایز علوم به تمایز موضوعات باشد، چه فرقی میان کلام و فلسفه است؟

برای پاسخ به این سؤال و به منظور حفظ تمایز میان کلام و فلسفه، قید «علی نهج الاسلام » را بر تعریف علم کلام افزوده اند.

لاهیجی می گوید:

«از آنجا که تمایز علوم به تمایز موضوعات است، موجود را در تعریف کلام مقید کرده اند به این که: متعلق به مباحث جاری بر طبق قانون اسلام باشد» (6) .

به نظر او کلام با این اعتبار، جنبه برهانی را از دست می دهد و جنبه جدلی به خود می گیرد. بهتر این بود که مردم بر حسب تفاوت عقول و ادراکات خود به حقایق دینی ایمان می آوردند و چون و چرا نمی کردند. اما اکنون که چون و چراها رواج یافته، واجب است که به مقتضای عقول صریحه و آراء صحیحه روی آورند و استدلالات و براهین را بر مقدمات قطعی و عقلی صرف، مبتنی سازند و از حضیض تقلید به قله تحصیل روی آورند. هرچند این کار، منتهی به ترک ظواهر و طرد متبادر گردد; چرا که عقل در اعتقادات، مستقل و در فروع دین، غیر مستقل است. بنابراین، اعتماد به دلایل کلامی - از حیث این که کلامی است - کافی در تحصیل عقاید دینی نیست، بلکه فایده آن، حفظ عقاید است به طور اجمال برای عقولی که در راه رسیدن به یقین تفصیلی و تحقیق تحصیلی، قصور دارند (7) .

مانعی نیست که کلام، همچنان به شیوه «علی نهج الاسلام » پیش رود، ولی خود را اسیر ظواهر الفاظ نسازد و مقتضای عقل صریح را همواره در مد نظر قرار دهد و تمایز خود را از فلسفه حفظ کند. در این صورت، با فلسفه اسلامی - به معنایی که گفتیم - یکی می شود. منتهی کلام اسلامی با التزام به کتاب و سنت به دفاع عقلانی از دین می پردازد، ولی هدف فلسفه دفاع از دین نیست، بلکه هدف آن، کشف حقیقت است و به همین لحاظ است که فلسفه هرگاه به هدف خود برسد، می تواند بهترین خادم دین باشد. خادمی که هم از مخدوم خود کمک می گیرد و هم به او کمک می رساند.

بدیهی است که دایره کلام وسیعتر از دایره فلسفه است. کلام، مدافع دین است و به همین جهت است که از بسیاری از علوم، استفاده می کند. فلسفه هم در خدمت کلام قرار می گیرد. چنانکه علوم طبیعی و ریاضی و بسیاری از علوم انسانی به استخدام کلام در می آیند. کلام، علم دفاع است. این علم ناگزیر است که از بسیاری از علوم دیگر استفاده کند.

بنابراین، بهتر است گفته شود که کلام موضوع معینی ندارد، بلکه یک سلسله قضایائی که در اثبات عقاید دینی و دفع شبهات و اشکال، مفید و مؤثرند، کنارهم قرار می گیرند و علم کلام را به وجود می آورند.

مرحوم استاد مطهری معتقد بوده است که وظیفه کلام، دفاع از اسلام و بیان یک سلسله تاییدات برای اصول و فروع اسلام بوده است. ولی امروز باید متکلم به مسائل و موضوعات زیر توجه کند:

1- فلسفه دین.

2- وحی و الهام از نظر علوم روانی جدید.

3- بررسی مجدد ادله توحید با توجه به ایرادات و شبهات جدید.

4- بحث امامت و رهبری از جنبه اجتماعی با توجه به مسائل مهم مدیریت و رهبری.

5- مسائل خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و شبهاتی که در این زمینه مطرح است.

6- فلسفه تاریخ.

7- فلسفه اخلاق.

8- اقتصاد اسلامی.

9- فلسفه اجتماع از نظر تطبیقی و بیان اصول اجتماعی و جامعه ایده آل اسلام (8) .

تعریف فلسفه علم دین

همان طوری که دانستیم هر یک از علوم فلسفه ای دارد. برای هر یک از علوم دینی فلسفه ای است. فلسفه علم، معرفت درجه دوم و خود علم، معرفت درجه اول است.

فلسفه علم دین - به معنای اخص کلمه یعنی دین اسلام - عبارت است از تحلیلی عقلانی از مدلها و روشها و قضایایی که در هر یک از علوم دینی مطرح است. بنابراین به تناسب هر یک از شعب مختلف علوم دینی، فلسفه ای داریم (9) . بدین لحاظ است که فلسفه علم دین، هم از فلسفه دین و هم از فلسفه مطلق و هم از کلام متمایز است. چرا که فلسفه علم، علم به علم است. یعنی فیلسوف علم می خواهد. کالبدشکافی علم مورد نظر کند و شناسنامه آن را مطالعه نماید و از او بپرسد که از چه روشی پیروی می کند و چه مدلهایی به کار می گیرد و از چه قضایائی استفاده می کند. گویی فیلسوف علم، در محضر علم مورد نظر خود نشسته و از او سؤالاتی به فراخور تخصص خود می کند و جوابهای لازم را از او می گیرد.

اگر متفکری یکی از علوم دینی مدون - مانند فقه و تفسیر و اخلاق اسلامی و تاریخ اسلامی - را در لابراتوار ذهن و اندیشه خود به محک بررسی و مطالعه گذارد و آن علم را به عنوان یک شخص یا یک شخصیت، در منظر تعقل و تفکر خود قرار دهد و با چون و چراهای علمی و نظری به ویژگیهای آن علم پی برد، کار او همانا کار یک فیلسوف علم دین است، نه کار یک عالم دین و نه کار یک فقیه یا متکلم یا مورخ یا اخلاق دان اسلامی و نه کار یک فیلسوف.

روش شناسی علوم، کاری بس مهم است. هر علمی دارای روش خاصی است. روش علم تاریخ با روش علم فقه و روش علم فقه با روش علم تفسیر و روش همه اینها با روش علم اخلاق اسلامی متفاوت است. فقیه می خواهد احکام فرعیه را از ادله تفصیلیه، استنباط و استنتاج کند. او می خواهد فروع را به اصول برگرداند. او به کمک ملازمات عقلیه، مستقلات و غیر مستقلات عقلیه را استنباط می کند. فقیه امامی اثناعشری از روش قیاس (تمثیل) و استحسان گریزان است. به همین لحاظ است که علم اصول، ضمن این که مبانی علم فقه را تبیین می کند، احیانا پاره ای از بحثهای مربوط به فلسفه علم فقه را هم به عرصه نمایش می گذارد. مطالب مربوط به روش شناسی علم فقه که در قلمرو فلسفه علم فقه جای دارد، در علم اصول شیعی کم نیست. عالم اصولی شیعی روش تمثیل را مطرود می داند، ولی به روش قیاس و استقراء اهمیت می دهد. مگر نه این است که اجرای اصول عملیه در مورد احکام را منوط به تفحص تام از ادله و یاس از وجود آن می داند، حال آن که در مورد موضوعات تفحص را لازم نمی شمارد؟ پس در مورد اول، استقراء - در حد یاس از وجود دلیل - لازم است و در مورد دوم، هیچگونه استقرائی لازم نیست. اینگونه بحثهائی که در علم اصول مطرح است، مربوط است به روش شناسی علم فقه که در قلمرو فلسفه علم فقه است.

پی نوشت ها:

1) علوم سه گانه فوق اگر به لحاظ نظری مطرح باشند، به عنوان علوم اسلامی مطرح نیستند، بلکه در حوزه سایر علوم بشری قرار می گیرند و از قواعد و ضوابط خود و استنتاج معلولها از علتها و تبیین پدیده ها از راه ریشه یابی آنها و جستجوی زمینه ها و علتهای اعدادی و حقیقی، پیروی می کنند. اما اگر به لحاظ عملی و برنامه ای مطرح باشند، به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم می شوند. اینجاست که علمای اسلامی باید تکلیف علم سیاست و علم مدیریت و علم اقتصاد اسلامی را در برابر سیاست و مدیریت و اقتصاد غیر اسلامی روشن سازند.

2)

3) نگاه کنید به کتاب «الشواهد الربوبیة » به تصحیح استاد آشتیانی، ص 58.

4) عبارت منقول، این است: «غلبت ذا فنون و غلبنی ذو فن » نگارنده ماخذ این عبارت را نیافته ام. امید است که اهل اطلاع، بر من منت گذارند و از ماخذ آن مطلع سازند.

5) لغتنامه دهخدا: نصیرالدین طوسی (48 / 569) تولد خواجه 597هجری قمری و وفاتش 672 هجری قمری است.

6) شوارق الالهام، مقدمه کتاب، المطلب الثانی، ص 7.

7) همان.

8) وظائف اصلی و وظائف فعلی حوزه های علمیه، ص 49.

9) فلسفه دین، دفتر نخست، نشر اندیشه، ص 65 و 66. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر