گزارش و ارزیابی کتاب "آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" / در نشستی با دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران

اشاره دیدار و هم سخنی با صاحب نظران و اندیشمندان هماره باب طبع دانشوران و دانش پژوهان ارجمند بوده و هست

اشاره

دیدار و هم سخنی با صاحب نظران و اندیشمندان هماره باب طبع دانشوران و دانش پژوهان ارجمند بوده و هست . گفت وگوی حاضر در پی بهره جستن از تجربه های ارزشمند دکتر کریم مجتهدی در تک نگاری ایشان تحت عنوان «آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب » ترتیب داده شد . ابتدا گزارشی از نحوه نگارش و شیوه تحقیق کتاب به وسیله مؤلف محترم ارائه گردیده، و در ادامه دکتر مجتهدی به برخی از پرسش ها در زمینه های مختلف مرتبط با مباحث کتاب پاسخ دادند .

الف . آشنایی با مؤلف و گزارشی از کتاب

دکتر کریم مجتهدی: بنده مدرس هستم و در دانشگاه تهران در رشته فلسفه تدریس می کنم . تحصیل کرده غربم و در دانشگاه «سوربن » پاریس درس خوانده ام . این جلسه موقعیت خوبی برای هم صحبتی ما می تواند باشد; چه ما اعم از این که به طور سنتی تحصیل کرده یا در غرب درس آموخته باشیم، همه ایرانی و مسلمان هستیم و باید همدلی داشته باشیم و بتوانیم باهم به بحث و گفت وگو بپردازیم و مسائل فرهنگی خود را با یکدیگر در میان بگذاریم . اگر بین حوزه و دانشگاه، همکاری به معنای واقعی و عمیق به وجود آید، بی شک از هر لحاظ - چه از نظر فرهنگی و اعتقادی و حتی از لحاظ محبت و دوستی - جو بهتری پیدا و فایده بیشتری نصیب همه ما خواهد گردید و از بعضی کوته بینی ها و ندانم کاری ها که متاسفانه گاهی به چشم می خورد به مراتب کاسته خواهد شد . البته من در این جا فقط نظر خودم را عرض می کنم و در انتهای جلسه سؤال ها و هم چنین نظر موافق یا مخالفتتان را مطرح خواهید کرد . این نکته را هم بگویم که تخصص اصلی من در فلسفه غرب است; ولی از وقتی که به ایران بازگشته ام و به ویژه بعد از جمهوری اسلامی، سعی من بر این بوده که به گونه ای در تکمیل کلیاتی که در مورد فلسفه های اسلامی شنیده بودم کوشش نمایم . فکر می کنم مثلا حالا فلسفه ملاصدرا را بهتر می فهمم . در مورد کتاب "آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" آن طوری که دکتر نجفی فرمودند، هر یک از شما با بعضی از قسمت های آن آشنایی دارید و از روح حاکم بر کل آن باخبر هستید .

محتوای این کتاب هم با رشته تخصصی من و هم با زندگانی شخصی من ارتباطی دارد . کسی که رشته ای را انتخاب می کند، باید بتواند علت انتخاب خود را توجیه نماید . شما در میان روحانیان، فعال هستید و باید بتوانید کار و عمل خود را توجیه کنید; این کاملا طبیعی و انسانی است . من ایرانی مسلمان، وقتی که رشته فلسفه غرب را انتخاب کرده ام، باید از خودم بپرسم که این رشته به چه درد مملکت ما می خورد و چه خدمتی با آن می توان انجام داد . من مدارکم را به آسانی نگرفته ام و دوره های بسیار سختی گذرانده ام و بدون تعارف عرض می کنم که بار سوم در امتحان ورودی دانشگاه سوربن قبول شده ام و توانسته ام دانشجوی رسمی شوم . تصور نکنید که حالتی تفریحی در یک دانشگاه خارج از کشور داشته است . به همین دلیل به ناچار باید رشته و به ویژه استقامت شخصی خودم را توجیه نمایم . کتاب " آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" تا حدودی با همین منظور نوشته شده است . در کشور ایران که یک کشور آسیایی با فرهنگ باستانی، مسلمان شیعه و بسیار ریشه دار است، با آشنایی با افکار فلاسفه ای مثل دکارت، کانت، هگل، لایب نیتس، هیوم یا پوپر البته من پوپر نخوانده ام - چه ارمغانی برای کشورمان می توانیم بیاوریم و چه خدمتی به فرهنگمان می توانیم بکنیم; ولی به هر حال مسائل قبل از مابوده و اکنون هم همه ما با آنها روبه رو هستیم و درباره آنها صحبت هایی می کنیم; یک عده با فهم بیشتر، گروهی به تقلید از دیگران و شاید به طور سطحی تر . تهاجم سیاسی غرب، یک واقعیت انکارناپذیر است; آن هم نه تنها در کشور ما; بلکه نمونه های شدید آن را در کشورهای اسلامی هم چون فلسطین یا افغانستان و . . . می توان دید . این وضعیت انتخابی نیست و ما حتی از لحاظ فرهنگی با کسی جنگ نداریم; ولی به ناچار این رویارویی، واقعیت زندگی امروزی ما را نشان می دهد و به نظر من عدم توجه بدان خیانت می باشد .

با صراحت می گویم وظیفه ماست که با واقعیت روبه رو شویم و فقط بدین وسیله است که می توانیم امکانات خودمان را بشناسیم و از این جهت فلسفه می تواند به ما آگاهی بدهد; البته بااین وسیله نمی توان جلوی تهاجم را گرفت، ولی می توان از نحوه آن و نتیجه ای که از آن حاصل می شود آگاه شد . بی تردید افراد زیادی در کشور ما و در کشورهای دیگر جهان سوم وجود دارند که خواسته اند با تهاجم مقابله کنند، در حالی که به سبب عدم واقع بینی شان، ناخواسته خود مسیر تحقق این تهاجم را آماده سازی کرده اند . اگر آگاهی به تمام ابعاد تهاجم فرهنگی وجود نداشته باشد از مقابله با آن، نتیجه مطلوب نمی توان گرفت . دقت در تاریخ فلسفه و تامل در مسیر آن ما را متوجه می سازد در فلسفه ویژگی وجود دارد که آن را از لحاظی در سنت ما "معقول ثانی" می نامند . منظور این است که در ادراک ابتدایی، هنوز مساله را نمی توان فهمید و آن جا که معقول ثانی، یعنی تفکر پیدا می شود به معنایی درباره مساله می شود ریشه یابی کرد و از ظاهر فراتر رفت تا نزد ما تعمق بیشتری پیدا شود و آن، همین فلسفه است و در این صورت در آن صاحب نظر خواهیم شد . منظورم در این جا فلسفه خاصی نیست و به هیچ نحله و مکتب معینی نظرندارم; بلکه فلسفه به معنای همان "معقول ثانی" است، یعنی مرحله ای فراتر از سطحی اندیشی . حتی اگر هنوز صاحب تفکر و اندیشه عمیقی نشده ایم، دست کم بدان گرایش پیدا کرده ایم; یعنی اراده و قصد تفکر نزد ما پدید آمده است . کتاب "آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" به ناچار یک بعد تاریخی دارد و یک جنبه فلسفی . تاریخ، روایت گذشته است و فلسفه بنابر سنت فیثاغورث و سقراط، دوست داشتن حکمت (بدون توجه به زبان خاص) . در نتیجه از لحاظی میان فلسفه وتاریخ تباین ذاتی وجود دارد .

حکمت به زمان و مکان خاص محدود نمی شود، در صورتی که تاریخ، صرفا به زمان و مکان خاص مقید است; مثلا دوره صفوی، دوره قاجار و . . . . وقتی فلسفه و تاریخ را به هم نزدیک می کنیم، اشکال هایی پیش می آید . در فلسفه کوشش می شود از امور جزئی صیرورت پذیر و بی اعتبار به حقایق کلی و ماندگار برسیم; مثل کاری که در محاورات افلاطون به عهده سقراط است . وقتی از او پرسیده می شود شجاعت چیست؟ صداقت چیست؟ دوستی و عدالت چیست؟ تمام کوشش سقراط این است که ذهن مخاطب خود را از امور جزئی زودگذر و به اصطلاح سایه ای بالاتر ببرد و سرانجام به یک تعریف کلی و احیانا به مثل برساند . با توجه به همین مطلب، متوجه می شویم که در فلسفه و تاریخ، ما واقعا با دو رشته کاملا متفاوت و حتی متباین روبه رو هستیم; ولی در ضمن نمی توان فراموش کرد که فلسفه، تاریخ دارد و تاریخ هم فلسفه . تاریخ، صرف روایت نیست; تاریخ را هم باید فهمید و جهت آن را دریافت . در ریشه یابی حوادث تاریخی و فهم جهت قرائت آنها خواه ناخواه نوعی موضع فلسفی اتخاذ می شود . تحصلی مسلک به علل مکانیکی، مادی مسلک به علل اقتصادی و روحی مسلک یا قائلان به اصالت معنا به غایت مورد جست وجو، آگاهی، آزادی و . . . متوسل می شوند . بعضی دیگر علل جغرافیایی را اصل قرار می دهند; مثلا مردی که در بیابان لم یزرع زندگی می کند، به طور طبیعی، آرمان و هدفش فرق دارد بامردی که در جزیره پر آب و علف زندگی می کند . تمام این عوامل موثر است . دیگر این که در تاریخ نمی توان کورکورانه یک حادثه را بعینه قبول کرد . باید در مورد آن تامل شود و سرانجام فلسفه از طریق تفکر در تمام استنباطهای تاریخی و اجتماعی و سیاسی ما نفوذ می یابد و امکان نزدیکی تاریخ و فلسفه امکان پذیر می گردد به طوری که در نهایت مورخ واقعی، حتی اگر فلسفه را انکار کند، باز خود به نوعی فیلسوف است .

با چنین افکاری بود که من به مسائل تاریخی و فلسفی ای توجه پیدا کردم که در کتاب "آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" به نحوی مطرح و مورد بحث و بررسی قرارگرفته است .

اولین مقاله هایی که در این زمینه به چاپ رسانده ام تقریبا 15 - 20 سال پیش بود . مثلا چرا و چگونه نخستین بار از دکارت در ایران صحبت شده است؟ به چه منظوری در زمان ناصرالدین شاه سعی شده کتابی از دکارت ترجمه شود؟ گوبینو فرانسوی چرا اقدام به ترجمه و نشر آن کرده است؟ شهید مطهری و آقای آشتیانی نیز در مشهد در مقدمه بعضی از کتاب هایشان به این مطالب اشاره کرده اند .

مطابق تحقیق های من، علاوه بر گوبینو که آن زمان کنسول فرانسه در ایران، بود یک شخص یهودی به نام ملالازار که اندکی فرانسه هم می دانست و یک نماینده دیگر دولت فرانسه به نام «برنه » که نزدیک به سی سال در آذربایجان زندگی کرده بود و زبان و روحیه ما را خوب می شناخت، در آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید دخالت داشته اند . گوبینو آثار زیادی، اعم از تاریخ، سفرنامه، شرح رسوم و افکار در مورد ایرانیان نوشته و بعضی مطالب را درباره ایران برای اولین بار در غرب عنوان کرده است . او با همکاری زنوزی، حکیم بزرگ آن عصر ایران، فهرست بسیار جالب توجهی از علمای دین و حکمای اصفهان، کرمان، شیراز و تهران تهیه و به چاپ رسانده و برای نخستین بار از ملاصدرا، ملاهادی سبزواری، زنوزی، ملاعبدالله پدر زنونی، علی نوری و از عده زیاد دیگری صحبت کرده است .

از طرف دیگر باید گفت ریشه اختلاف های فرهنگی اصلی با غربیان که حتی در قرون وسطی هم ریشه دارد، از لحاظی همان تقابل اعتقادی اسلامی و مسیحی است که هنوز به گونه ای در مسائل سیاسی امروز ما نیز مشاهده می شود . من به هیچ وجه مسیحیت را مورد انتقاد قرار نداده ام . مگر مسیحیت در دست سیاست مداران، جز وسیله چیز دیگری هم بوده است؟ در تمام قرون وسطی علاوه بر تقابل، نوعی همکاری، تعامل و داد و ستد تجاری هم بین مسلمانان و غربیان رخ داده است . در قرن هشتم میلادی، شارلمانی با هارون الرشید، سفیر مبادله کرده بود . قبل از جنگ های صلیبی - الان در مورد خاورمیانه دوباره از آن صحبت می کنند - تا حدود زیادی غربیان سعی می کردند جوامع اسلامی را بشناسند; البته دین و حتی معارف، مورد نظر آنان نبود . آنها بیشتر به صنایع، علوم و کل ابتکارهای مسلمانان توجه داشتند . گیاه های طبی، انواع دانه های خوراکی، روش های کشت گندم و مانند آنها را از مشرق می بردند . هنوز امریکا کشف نشده بود و غربیان به آسیا و خاورمیانه چشم داشتند و افزون بر آن، این منطقه را راه ورود به کل آسیا می دانستند . غربیان در بعضی از کتاب های تاریخی خود مشخص می کنند که اصلا قبل از آن که اختلاف نظری و عقیدتی وجود داشته باشد; از آغاز پیدایش اسلام، همیشه برای دست یابی به غنای منطقه شرق تلاش کرده اند . شخصی به اسم «ژوبر» که بعدا در سال 999 م با نام «سیلوستر دوم » به مقام پاپی رسید، در جوانی در اسپانیا به عنوان دانشجو، عربی یاد گرفته و به کتاب های هندسه، نجوم و حتی به فلسفه های نوع اشراقی در نزد مسلمانان علاقه مند شده بود و این فرهنگ را در رم ترویج می کرد . بعضی دیگر مانند قسطنطین افریقایی برای جمع آوری کتاب های طبی به خاور میانه رفته اند (درباره این مطالب، بنده تحقیق مفصلی دارم که در یک فصل از کتاب "فلسفه در قرون وسطی" به چاپ رسیده است) . البته اختلاف سیاسی و تقابل شدید در جنگ های صلیبی وجود داشت و در عرض دویست سال، یعنی از سال 1096 تا 1295م تقریبا هفت لشکر کشی و برخورد مستقیم رخ داده و اگر با اصطلاح های امروزی بتوان بیان کرد، جنبه استعماری داشته است . غربیان به بهانه مسیحیت می خواستند به منطقه مسلط شوند، به ویژه سوریه و کلا آن چه آن موقع شامات نامیده می شد و در عین حال در منطقه مشغول جمع آوری اطلاعات از نوع علمی - فنی بودند . در اسپانیا هم برخوردهای شدیدی روی داده است . مسلمانان تا شمال اسپانیا و در فرانسه تا شهر پواتیه رسیده بودند . آن عصر در اروپا دو مرکز مهم زیر نفوذ فرهنگی مسلمانان وجود داشت: یکی در سیسیل جنوب ایتالیا که به آن صقلیه می گفتند و هم چنین در جنوب اسپانیا دو شهر، یعنی اشبیلیه (امروزه سویل گفته می شود) و قرطبه (امروزه کردو می نامند) و در منطقه مرکزی نزدیک مادرید امروزی از همه مهم تر شهر طلیطله بود (امروز تولدو گفته می شود) . در شهر طلیطله، مسجد و کتابخانه بسیار مهمی بود که بعد به دست مسیحیان افتاد و دارالترجمه بسیار مهمی در قرن دوازده میلادی در آن جا دایر شد که عملا در تحول فرهنگ علمی، فنی و فلسفی غربیان سرنوشت ساز بوده است .

در دوره مغول - اگر در تاریخ کمی جلوتر بیاییم - با فعالیت پاپ ها در آسیا و خاورمیانه روبه رو می شویم . آنها به دستگاه های خان های مغول، سفیر و بیش از آن مبلغ می فرستادند . در غرب به طور رسمی رایج کرده بودند که سلطان محمد خدابنده مسیحی است . بعضی از مقبره های مغولی، علایم مسیحی زیاد از جمله صلیب دارند و زن های درباری آنها، چه در کشورهای دور، مثلا در چین و مغولستان و چه در آسیای مرکزی بیشتر به مسیحیت گرایش داشته اند مثلا می گویند اولجایتو سه زن مسیحی و نیز کشیشی داشته که همیشه بر عبادت ها و مناسک لازم در نزد آنهانظارت می کرده است . ما در ایران از لحاظ تاریخی درباره دوره مغول خوب کار نکرده ایم و نکته ها و مطالب زیادی وجود دارد که هنوز مبهم و ناشناخته باقی مانده اند . کتاب مرحوم عباس اقبال، تنها کتاب فارسی است که با وجود نقایص و کمبودهایش، هنوز از بقیه بهتر است .

بعد از مغول به دوره صفویه می توانیم توجه کنیم که با تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) اروپاییان همزمان بود که یکی از اوصاف آن پیشرفت دادن به فنون کشتی رانی، کشف راه های دریایی و مسافرت به مناطق دور دست بود و سرانجام نه تنها به کشف امریکا; بلکه به شناخت مناطق زیادی در جهان انجامیده است .

در این عصر، جغرافیا شکل عوض می کند و در واقع، گویی جهان از جهت عرضی وسعت می یابد و علم هیات هم با کشف تلسکوپ و مطالعات جدید نجومی، گویا جهان را از لحاظ طولی گسترش می دهد . عصر تجدید حیات فرهنگی برای اروپاییان با رقابت برای تسخیر جهان و سرازیر کردن سرمایه های کلان به کشورهایشان مترادف است که البته از این جهت; پرتغالی ها، اسپانیایی ها، انگلیسی ها و شاید هلندی ها در درجه اول اهمیت قرار دارند . مساله به طور طبیعی به ایران نیز کشیده شد و اختلاف با عثمانی به نفع غربی ها تمام گشت (ماپشت جبهه عثمانی هستیم) . در ایران آن دوره، توجه زیادی به فنون و علوم جدید به ویژه صنایع جنگی - اعم از تفنگ و توپ و . . . - دیده می شود; ولی هیچ کس باجنبه های نظری و فلسفی کاری ندارد . دراین باره اسناد غربی زیادی موجود می باشد که به خوبی مورد استفاده قرار نگرفته و از اسناد داخلی هم هنوز به خوبی استفاده نشده است . در سفرنامه شاردن از فرانسویانی نام برده می شود که به مدت ده سال در استخدام صفویه دراصفهان بودند و عملا غیر از سوء استفاده هیچ خدمتی انجام نمی دادند . دوره صفویه به فتنه افاغنه ختم می شود و بعد جریان نظامی نادر روی می دهد تا این که به دوره قاجار می رسیم که از جهت رقابت غربیان در کشور ما اهمیت بیشتری دارد .

طبق اسناد غربی در آغاز آن دوره، آقا محمدخان به عنوان یک سردار محلی در اروپا شهرت زیادی پیدا می کند و به همین سبب، توجه ناپلئون باتصور این که یک قدرت محلی مستقل در ایران وجود دارد به کشور ما جلب می شود . او برای مقابله با انگلیسی ها و احتمالا نفوذ در هندوستان در عصر فتحعلی شاه، افراد زیادی به ایران می فرستد . تا آن دوره، رقابت سیاسی اصلی در کشور ما بیشتر میان انگلیسی ها و روس ها بود که البته در بیشتر موارد هم به توافق و همکاری منجر می شد . با اقدام های ناپلئون و موقعیت خاص عثمانی در آن عصر، وضع پیش بینی نشده تازه ای در ایران پدید می آید .

فرانسویانی چون ژوبر و بعد هیات ژنرال گاردن به طور رسمی به ایران می آیند و افراد دیگری به صورت ناشناخته و با تبدیل لباس، از راه عراق به جنوب ایران می روند . در این میان یادداشت های ژنرال ترزر بسیار عجیب و خواندنی است .

چهره بارز ایرانی در آن عصر، جوانی شایسته ولی بی تجربه، یعنی عباس میرزا ولیعهد ایران می باشد . او از فرانسویان کمک (مثل توپ و اسلحه) می خواهد و درخواست می کند در ایران تجدد ایجاد نمایند; البته نیت عباس میرزا بد نبوده و نمی توان گفت که او وطن خود را دوست نداشته است . به هر حال با لفظ و شعار که نمی توان پیشرفت کرد . سرانجام این دوره که مقارن با جنگ های معروف ایران و روسیه است به قراردادهای ناخوشایند گلستان و ترکمن چای می انجامد .

یکی از فرانسوی های جزء دوازده نفر همراه ژنرال گاردن که به ایران آمده بود، در سفرنامه خود نوشته است که ایرانیان به طور دایم از تجدد، فنون و صنایع سخن می گویند; ولی نسبت به زیربنای نظری علوم کاملا غفلت دارند و ذره ای به شناخت فلسفه های جدید از خود علاقه نشان نمی دهند . این مطالب به اوایل قرن نوزدهم، یعنی تقریبا به دویست سال پیش مربوط می شود; بعد به عصر ناصری می رسیم . همان طور که قبلا اشاره کردم کنت دوگوبینو به ترجمه رساله "گفتار" دکارت اقدام می کند . این موضوع همیت خاصی دارد . خواه ناخواه دکارت، مظهر عصر جدید و کسی است که زیربنای نظری روش علم جدید را نشان داده است . من شخصا طرفدار دکارت نیستم; برای این که ذهن او بیش از اندازه به مکانیک توجه دارد، ولی افکار او از لحاظ تاریخی دارای همیت خاصی است . اولین ترجمه کتاب "گفتار" که به خواست گوبینو و به وسیله ملالازار و برنه انجام گرفت با عنوان "حکمت ناصریه" به چاپ سنگی می رسد و منتشر می شود (یک نسخه از آن در کتابخانه مرحوم مینوی موجود است) ; ولی از آن جا که متن ترجمه، اصلا مفهوم نیست - مثل خیلی از ترجمه هایی که اکنون وجود دارد - به هیچ وجه قابل استفاده نبوده و نیست .

تجددگرایی و آن چه منورالفکری نامیده می شود، قبل از دوره مشروطه در ایران آغاز شده است; ولی آن هایی که ذهن ایرانیان را به فنون و صنایع جدید متوجه نموده اند، اغلب نظر بدی داشته و در واقع برای غربیان، بازاریابی تجاری می کرده اند . شاخص ترین نمونه در این زمینه - به نظر من - ملکم خان است . درباره او مقاله به نسبت طولانی در کتاب "آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب" منتشر کرده ام . ملکم خان شخص بسیار مطلع و واردی بود; چندین زبان خارجی می دانست و عمیقا به پیشرفت غربی ها آگاهی داشت . در "دفتر غیبی" خود مطالب زیادی آورده است . او بیان می کند که ما ناگزیر از تجدد هستیم و در این مورد، امکان انتخاب از ما سلب شده است . اشکال کار او این است که واقعا دلسوز نیست . او در قراردادهایی به نفع خارجیان فعالیت داشت و در واقع می خواست ایران را بفروشد . نمونه ملکم در ایران آن موقع بسیار ویژه و خود او نیز تاحدودی استثنایی بود; یعنی هم سطح معلومات بالا و اطلاعات زیادی داشت و هم در واقع پرطمع و بدنیت نشان می داد . او دزد با چراغ بود . هیچ کس از منورالفکران آن عصر ایران به پای ملکم نمی رسند . مثلا میرزا فتحعلی آخوندزاده گرچه ترقی خواه بود و بعضی نابسامانی های ایران را افشاگری می کرد; ولی نه ادعای ملکم را داشت و نه اصلا شخص موفقی بود .

به عقیده بنده در دوره جدیدتر فلسفه در حاشیه گذاشته می شود; گویی تعمد است که به فلسفه و تفکر توجه نشود . در پنجاه سال اخیر در دوره قبل از انقلاب، طوری تبلیغ شده بود که هر کس به تفکر و فلسفه توجه کند ذهن بیمار گونه دارد . هیچ انحطاط و رکوردی در یک جامعه، خطرناک تر از این نمی تواند باشد که برای حفظ جهل مرکب، مردم را از تفکر بترسانند و آن را بیمارگونه تلقی کنند .

من که استاد دانشگاه تهران هستم و کارم فلسفه است، جرات نکنم بگویم: "بله فکر می کنیم; البته که فکر می کنم" فکر نکردن چه امتیازی دارد که به بی فکری خودم افتخار کنم؟ این جا باید شهامت داشت و صریحا گفت: "بله که فکر می کنم" . دکارت هم همین را گفته بود . در پنجاه سال قبل از انقلاب، اغلب مردم عملا بی فکری را شرط توفیق اجتماعی می دانستند . به نظر بنده، این بدترین بلایی می باشد که برسر یک ملت می توان آورد و بزرگ ترین توهینی است که می توان کرد . علم بدون فکر ممکن نیست و از این جهت، اگر علم بدون عمل خوب نیست، در مقابل عمل بدون علم، خانه برانداز و فاجعه است .

می توانیم بگوییم که خود ما فلسفه های بسیار اصیل سنتی داریم و از فارابی، ابن سینا، غزالی، شهرستانی، خواجه نصیر، میرداماد، میرفندرسکی و ملاصدرا نام می بریم . حالا بقیه اسم ها بماند تا برسیم مثلا به علامه طباطبائی (همشهری خود بنده) . این نت بسیار با ارزش، قابل انکار نیست; ولی نباید فراموش کرد که فلسفه، شئ نیست . مثلا این لیوان روی میز یک شئ است; ولی فلسفه این طور نیست; بلکه فعل می باشد; فکر، فعل است . ما که اشیا را نمی خواهیم حفظ کنیم . باید در فرهنگ کنونی ما افکار ابن سینا، غزالی و دیگران واقعا فعلیت پیدا کند و سبب پیدایش تامل و تفکر بالفعل در نزد ما شود . صرف نگه داری اشیا نه فقط فرهنگ نیست، شاید ضد فرهنگ هم باشد و سبب سوء تعبیر شود و تحرک واقعی فرهنگ را مختل سازد .

برای زنده کردن سنت فلسفی، باید آن را با افکار نوع دیگر و غیرخودی روبه رو کرد . باتوجه به غیر خود، هم خود را بهتر می توان شناخت و هم به امکانات پنهانی، ولی مؤثر سنت فکری خود بیشتر پی برد . همان طوری که گفتیم در قرون وسطی، چنین کاری در غرب با فلسفه های اسلامی شده است . آثار ابن سینا، فارابی و بیش از آنها ابن رشد، ترجمه و مورد استفاده قرار گرفته است . این مقابله، همان سازندگی بوده و هنوز هم همان طور می باشد به شرطی که غرض و مرضی در کار نبوده و انصاف، بیداری و آگاهی مورد نظر باشد .

من از طولانی شدن سخنانم معذرت می خواهم . برای من این جلسه، صرفا صمیمی و دوستانه است و با صداقت به این جا آمده ام تا از شما مطلب بیاموزم . از شما خواهش می کنم که بدون کوچک ترین ملاحظه، سؤال ها یا انتقادهایی که بر کتاب من دارید بیان کنید . می دانم که این کتاب، نواقص زیادی دارد; ولی در هر صورت کل تحقیق با دقت و صداقت انجام گرفته است .

ب . پرسش و پاسخ

دکتر موسی نجفی: به نام خدا . با تشکر از جناب دکتر مجتهدی که قبول زحمت فرمودند و در این نشست علمی شرکت کردند . اجازه بدهید ابتدا اعضای گروه را معرفی کنم . دوستان از دانشجویان و فارغ التحصیلان رشته های علوم سیاسی، جامعه شناسی، تاریخ و الهیات و معارف اسلامی از مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی و از طلاب درس خارج حوزه علمیه قم می باشند .

ما به مسؤلان مؤسسه پیشنهاد داده ایم بعد از این که این دانشجویان در رشته های مختلف فارغ التحصیل می شوند در مباحث بین رشته ای نیز کار و تحقیق شود . در این جهت به منظور آمادگی برای یک صدمین سالگرد مشروطیت ایران، گروه تاریخ و اندیشه معاصر تشکیل شد تا دوستان برای شرکت و ارائه مقاله در آن سمینار آمادگی لازم را داشته باشند .

کتاب های متعدد از جمله کتاب حضرت عالی برای اعضای گروه تهیه شد تا بعد از مطالعه و مباحثه درباره مباحث آن، از محضر مؤلف آن نیز استفاده شود و یکی از اهداف این جلسه نیز همین مطلب می باشد .

آقای دکتر مجتهدی! با توجه به این که من می دانم جناب عالی این کتاب را - اگر کم نگفته باشم - در مدت بیست سال تلاش نگاشته اید و یادم هست که روزی به من فرمودید: بنده وقتی کتابی را می نویسم بعد از این که صفحه آخر آن را تمام کردم، سه سال کتاب را نگه می دارم و بعد از سه سال آن را چاپ می کنم تا در این مدت درباره آن فکر کرده باشم . حال اگر امکان دارد در مورد روش تحقیق خود در این کتاب و نوشته های دیگر خود توضیح بفرمایید .

دکتر مجتهدی: بله، متوجه هستم . اتفاقا سوال بسیار مهمی است . در دوازده سالی که در غرب تحصیل کرده ام، ما درسی با عنوان "روش تحقیق" نداشتیم . در گروه فلسفه دانشگاه تهران هم، فعلا ما درسی با این عنوان نداریم; با این که گویا چنین درسی در مراکز دیگر تدریس می شود . به نظر من نمی شود با یک "فرمول" به دانشجویان یاد بدهند که طبق آن، نتیجه مطلوبی از کل تحقیق های خود به دست آورند . در فرانسه دانشجویان را وادار می کنند که از همان دوره کارشناسی، هر یک ماه تحقیقی تهیه کنند و آن را با استاد مربوطه مورد بحث قرار دهند; البته در سوربن دو نوع مجلس درس وجود دارد: درس هایی که جنبه عمومی دارد; ولی سطح آنها بسیار بالاست و استاد که معمولا مسن و مشهور می باشد دانشجویان را نمی شناسد و ممکن است جمع زیادی از مردم فرهنگ دوست هم در آن جلسه ها شرکت کنند . نه لیست حضور و غیاب وجود دارد، و نه از این جهت تشویق یا تنبیه . از این که به درس بروید یا نروید، کسی متوجه نخواهد شد . علاوه براین جلسه های عمومی، درس هایی هم هست که برای گروه های کوچک دانشجویی تشکیل می دهند و شبیه کارگاه هستند; مثل کارگاه نجاری یا حتی پنبه دوزی . در آن جا هر دانشجویی موضوع خاصی را انتخاب می کند و از مشکلات کار و فراز و نشیب آن، استاد را باخبر می سازد . در این تحقیق، استاد او را کاملا آزاد می گذارد و تقریبا مثل یک همکار با او به بحث و گفت وگو می پردازد و مساله اختلاف سلیقه، راه های متفاوت و روش های گوناگون احتمالی مورد آزمایش قرار می گیرد .

استاد عملا شخصیت علمی دانشجو را بالا می برد و دانشجو نیز احترام او را نگه می دارد . در این جا اضافه کنم که در دانشگاه تهران - عملا بعد از سال ها تجربه - بر من ثابت شده است که حضور و غیاب در کلاس اهمیت دارد . من هر جلسه این کار را انجام می دهم و تصور می کنم وقتی که دانشجو در جلسه درس حضور دارد - اعم از این که درس برای او جالب باشد یا نه - توجه مستقیم به حضور او از نظر روانی به مرور در او تاثیر خوبی می گذارد; البته هر معلمی سلیقه ویژه خود را دارد .

باید در مورد تحقیقات خودم عرض کنم که اولا من بسیار کند کار می کنم، راحت نمی نویسم و خط خوردگی و تغییر عبارت کار دائم من است . ممکن است امروز از نوشته خودم راضی باشم و فردا برایم قابل تحمل نباشد . اصل، رضایت درونی خودم است . اگر کسی از نوشته من تعریف کند و خودم از آن راضی نباشم، خوشحال نمی شوم . در این مورد نه به خودم و نه به خواننده احتمالی، رشوه نمی دهم . در درجه اول، نظر اصلی خودم شرط است و بس .

از همه مهم تر اینست دانشجو و هر محقق جوان احساس کند که از نظر علمی و فرهنگی به خودش مدیون است و آن گاه در کمال کارش بکوشد . در واقع دانشجو باید روزی متوجه شود که استاد اصلی او، خودش می باشد; بنابراین کافی است که در کارش استمرار نشان دهد و زود راضی نشود . به منابع مختلف رجوع و نیروی تشخیص مطالب عمیق را از مطالب سطحی در خود تقویت کند . باید در تحقیق خود امانت داشته باشد و بداند عمق و درستی کار شخصی او سرانجام شخصیت او را می سازد . تحقیق و تعمق نوعی مبارزه با تنبلی ذهنی است . نه زود باید راضی و نه هیچ گاه مایوس شد . هر تحقیقی که در جهت بهبودی آن کوشیده می شود، نشانی از حیات و شعف محقق می تواند باشد .

دیگر این که با یک دفعه رجوع به یک منبع، تمام مطالب آن را نمی توان استفاده کرد و علاوه با پیشرفت کار، معانی جدیدی از منابع یکسان می توان به دست آورد . به عنوان مثال عرض می کنم بعد از چاپ همین کتاب به علت دیگری دوباره به کتاب "سه سال در ایران " نوشته گوبینو رجوع کردم و متوجه شدم که نوشته او دارای نکته های بسیار مهم دیگری است که می توانست مورد استفاده من قرار گیرد . مثلا این که در قرن نوزدهم، یهودیان در بغداد فعالیت بسیار ویژه ای داشتند و علاوه از غرب، گروهی برای جمع آوری کمک به نزد آنها می آمدند و نوعی تبادل فرهنگی هم بین آنها رایج بود . بعضی از آنها درس خوانده و فرهیخته بودند و برخی فلسفه غرب می دانستند و افکار اسپینوزا را می شناختند . این ها کاملا نکته های مهمی بود که در مطالعه اولیه متوجه نشده بودم .

مطلب دیگر این که ما معلمان و دانشجویان باید واقعا حرمت رشته مان را نگه داریم . بعضی از ما معلمان در سر کلاس از این که نوعی جبر اجتماعی و اقتصادی آنها را به سوی تدریس سوق داده، شکوه و شکایت دارند و از این که تحصیل کرده و امروزه مدرسند همیشه اظهار پشیمانی می کنند; البته در جامعه ما معلم درآمد آن چنانی ندارد و در جوامع دیگر هم تقریبا همین طور است . به عقیده بنده، پاداش معلم، همان معلومات و اطلاعاتی است که کسب کرده و هم چنین رضایت وجدانی اوست که آنها را در اختیار جوانان قرار می دهد . رشته ما شخصیت ماست . با اعتماد به نفس و بدون ترس با صراحت باید گفت: البته که معلم هستم; البته که مورخم; ادیب یا فیلسوف هستم . تحصیل و تدریس که عقده ندارد و عکس آن ممکن است عقده حقارت ایجاد کند .

جوانی که تحصیل می کند باید هدف اصلی خود را دنبال کند، یعنی هدف او در خود او ریشه داشته باشد . هدف او از خواست و همت او ناشی شده باشد . فقط به این ترتیب، شخصیت واقعی و علمی محقق بروز می کند . شخصیت با انانیت فرق دارد . انانیت، تکبر و خودخواهی است; در صورتی که شخصیت، همین مسئولیت است .

آموزه: با تشکر از جناب عالی به عنوان نخستین سؤال، چه تفاوتی میان فرهنگ و فلسفه می توان قایل شد؟

دکتر مجتهدی: درباره تفاوت میان فلسفه و فرهنگ باید بگویم که فلسفه، شیرمادری فرهنگ است . فرهنگی که مبتنی بر تفکر فلسفی نباشد، اصلا فرهنگ نیست . از آن جا که درگذشته افرادی چون ابن سینا، ملاصدرا، خواجه نصیر و . . . داشتیم، هنوز هم احساس می کنیم که فرهنگمان ریشه دار است . حالا هم با دو قرص یا دو ماشین نباید مرعوب بشویم و ریشه های اصلی خود را به دست فراموشی بسپاریم .

آموزه: آیا شما در بحث سنت و تجدد، معتقد هستید که ما ناگزیر از اخذ تجدد می باشیم؟ به طور کلی چه رویکردی در برابر تجدد می توان داشت؟

دکتر مجتهدی: درباره تجدد و سنت باید بگویم که به نظر بنده، یک تجدد کاذب و یک تجدد اصیل وجود دارد و در مورد سنت هم همین طور است . تجدد یا سنت کاذب، مسلما صورت انکار ناپذیری از تهاجم می باشد . به ناچار مطالبی به جامعه مصرف کننده ارائه می دهند که در واقع انحطاط است . رشد باید طبیعی و با سنت ما نیز هم آهنگ باشد; تنها در این صورت است که تایج سالمی به دست خواهد آمد . اگر تجدد صرفا ظاهر سازی و در جهت عکس رشد طبیعی باشد، بدون این که نتیجه ای از آن حاصل شود، نه تنها ریشه فرهنگ; بلکه احتمالا ریشه زندگانی ما راهم خواهد خشکاند; مانند رشد سرطان که نتیجه آن معلوم است .

در مورد چگونگی انتقاد ما از غرب، به نظر من مساله این نیست که ما بخواهیم از غرب عیب جویی بکنیم; بلکه واقعا فرهنگ غربی رو به انحطاط می باشد . این مطلب را خودشان هم بیان می کنند . از جهت هایی واقعا فاجعه است که من از تفصیل آن در این جا خودداری می کنم .

آموزه: هر چند در کتاب اشاره نشده است; ولی استنباط ما این است که لااقل در برخی از مقاطع، عناصر غرب وامدار شرق می باشد . بعضی بر این عقیده اند که شروع علوم جدید غرب از شرق بوده است و در این زمینه مثال می زنند که در عناصر شیمی، 63 عنصر را مسلمانان کشف کرده و حتی غربی ها در کتاب های خود به وامداری غرب از شرق اشاره نموده اند . البته اصل این نگاه قابل شک نیست و منکر این نیستیم که عناصری به طور جزئی از شرق وارد غرب شده است; اما این عناصر انتزاعی و جزئی بود در حالی که غرب یک سیستم می باشد که باید آن را از نظر فلسفی شناخت، ولی نسبت این فلسفه را نمی توان با هنر، تمدن، معماری، نقاشی و . . . نادیده انگاشت; از این رو می توان گفت که غرب از این عناصر جزئی که از شرق گرفته، یک ترکیب ساخته و خاصیت عناصر را عوض کرده است که در این صورت نمی توان گفت امروزه غرب به این دلیل که دیروز عناصری را از شرق وام گرفته بود، ادامه تکاملی همان عناصر جزئی شرق می باشد . نظر حضرت عالی چیست؟

دکتر مجتهدی: از من توقع شعار نداشته باشید . کتاب من صرفا یک تحقیق است و ارزش آن هم تنها از همین لحاظ است .

این روشی که فرمودید روش شناخته شده ای است . درباره "اصالت ساختار" موافق هستم و باید بدان توجه داشت، ولی نباید فراموش کرد که ساختار به هر حال حرکت دارد; به عنوان نمونه در مورد کل جامعه صفویه می توان گفت که در آن نوعی ساختار دیده می شود; این مطلب درست است، ولی در ضمن، حرکت و تغییر جامعه را نباید انکار کرد .

شما می گویید علوم و معماری غربی، بویی از اسلام نگرفته است; چون دارای مجموعه ساختاری می باشد، ولی سرانجام تاریخ را چه می کنید . خود غربی ها نشان می دهند که فیزیک نیوتن با این همه اهمیت علمی و تاثیری که داشته است - مثلا در فلسفه کانت و این همه درباره آن بحث شده - احتمالا مفاهیم زمان و مکان را از "ابوالبرکات بغدادی"گرفته است . لگاریتم غربی از الگوریتم که تلفظ غربی از خوارزمی می باشد، گرفته شده است; این مطالب را ساده نگیرید .

آموزه: در کتاب به تاثیر اندیشه دکارت در تجدد غربی اهمیت زیادی داده اید; این سؤال وجود دارد که چرا درباره دکارت تاکید زیادی دارید؟ آیا دیگر اندیشمندان غربی مانند او تاثیرگذار نبوده اند؟

دکترمجتهدی: دکارت مظهر تجدد غربی است; البته قبل از دکارت فرانسوی، فرانسیس بیکن انگلیسی یا در دوره تجدید حیات فرهنگی; مثلا کامپانلا، برونو، توماس مورو، ماکیاول و مانند آنها وجود داشته اند . حالا چرا دکارت را انتخاب بکنیم؟ دکارت از جهتی واقعا مهم است; زیرا تمام ویژگی های تجدد را در افکار فلسفی خود به صورت زیربنایی انعکاس می دهد . این جا کلاس فلسفه نیست و من در این زمینه نمی خواهم زیاد صحبت کنم; ولی به هر حال دکارت نشان داده کسی که روش ندارد، در واقع عقل ندارد . گفته معروف او را فراموش نکنیم: «عقل به تساوی تقسیم شده، عمده، درست به کار بردن آن است .» دکارت، برهان ریاضی را در مقابل قیاس صوری قرارداده و نشان می دهد که در قیاس صوری، روابط از نوع اندراج است و به گونه ای مقدمات، متضمن نتیجه می باشد; در صورتی که در برهان ریاضی، نتیجه در مقدمات مندرج نیست و جنبه سازنده و به مراتب فایده بیشتری دارد . دکارت جهان طبیعی را به صورت هندسی و مکانیکی قابل شناخت می داند; زیرا نشان می دهد که جوهر آن "امتداد" و "حرکت" است .

در نزد دکارت "اصالت عقل" و "راسیونالیسم" اصل قرار می گیرد و این عقل جنبه ریاضی دارد . از این رهگذر، مقدمات فیزیک نیوتن فراهم می آید، با این که نیوتن، دکارتی نبوده است . فراموش نکینم، اسم کتاب اصلی نیوتن "اصول ریاضی فلسفه طبیعت و نظام آن " می باشد; البته همان طوری که اشاره کردم ترجمه ای که به دستور گوبینو انجام گرفته، بسیار مبهم و نادرست بوده و عملا از آن هیچ استقبالی در ایران نشده است .

آموزه: درباره میرزاملکم خان فراماسون که در کتاب به آن پرداخته اید مشهور است که فراماسون بوده است; در حالی که ظاهرا سند قابل توجهی از فراماسون بودن وی در دست نیست .

دکتر مجتهدی: قبول دارم که درباره فراماسونری ملکم، مدرکی در دست نیست و شگرد ملکم هم همین را اقتضا می کرد; ولی باید توجه داشت که خود او می گفته فراموشخانه را بنیان نهاده است، و همان طور که می دانید فراموشخانه تعبیری دیگر از فراماسونری می باشد . در ایران بعد از دوره فتحعلی شاه، همیشه فراماسونری فعال بود . کارهای ملکم هم تا حدودی همین جنبه را داشت . در کارشان صداقت نبود . همان طور که از تجدد کاذب صحبت کردیم، از ایران دوستی کاذب هم می توانیم حرف بزنیم و اگر قرار بود کسی درباره مشکلات و بدبختی های وضعیت ما فکری بکند در هرصورت اینها نبودند، اغلب نظر سوء استفاده مالی و سیاسی داشتند . ملکم حاضر نبود به ایران بیاید، مگر این که با اصطلاح خارجی لقب "پرنس" به او بدهند .

آموزه: درباره خانواده امام قلی میرزا که در انتقال علوم جدید به ایران نقش داشته اند، اگر امکان دارد توضیح بیشتری دهید .

دکتر مجتهدی: آنها یک خانواده اصیل ایرانی مرزنشین بودند . همیشه در سرتاسر مرزهای ایران; در جنوب، آذربایجان و کردستان، غربیان مراکز خاصی را تقویت می کردند که هنگام ضرورت از جهت سیاسی مورد استفاده قرار دهند . گویا می خواستند قدرت مرکزی را همیشه در حال محاصره نگه دارند . خانواده امام قلی میرزا یک نمونه از حضور قدرت مرکزی در مرز غربی ایران بود . اگر دقت کرده باشید من درباره آنها نظر خیلی مثبت نداشته ام . آنها به گونه ای نسبت به شرایط واقعی زندگیشان غفلت داشتند; البته توجه آنها به علوم جدید و فلسفه دارای اهمیت است، ولی به هر ترتیب آنها نمونه ای از نوعی حکومت قبیله ای بودند که در ایران آن عصر رایج بود .

آموزه: آیا حسین قلی آقا را می توان مصداقی برای باستان گرای ایرانی ذکر کرد؟

دکتر مجتهدی: بله، من یک سلسله نمونه داده و به تامل دعوت کرده ام . درباره باستان گرایی در ایران از دویست سال پیش، مدارک و آثاری از نوع بنا، کاشی کاری و نقاشی می توان پیدا کرد که بعضی از طراحی های دوره هخامنشی و ساسانی را منعکس کرده اند . در کتاب من، حسین قلی آقا مظهر نوعی باستان پرستی سطحی معرفی شده است .

آموزه: با تشکر از حضرت عالی که قبول زحمت فرمودید و وقت خود را در اختیار ما قرار دادید .

دکتر مجتهدی: بنده نیز از همه عزیزان تشکر می کنم .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر