زیارت جامعه کبیره یکدوره معارف مربوط به امام شناسی از نگاه اهلبیت(ع) است، در این مقالات به شرح و توضیح فرازهای بلند این زیارت پرداختیم و اینک شرح فرازی دیگر: «و حفظة سر اللّه».
سلام بر شما امامان که حافظان اسرار الهی هستید می پردازیم.
این مضمون در منقبت اهل بیت(ع) در فرازهای دیگر این زیارت نیز آمده است «و اختارکم لسرّه» «مؤمن بسرّکم» «فبحق من ائتمنکم علی سرّه»
شرح واژه ها
ابتدا به شرح واژه ها پرداخته و سپس به تفسیر جمله می پردازیم.
واژه «حفظة» جمع "حافظ" است. حافظ از ریشه "حفظ" بمعنای نگاهداشتن و ضبط و به یاد سپردن است «... و یرسل علیکم حفظة...»(1) و مراقبانی بر شما می فرستد... مراد از حفظة در این آیه فرشتگانی هستند که مأمور نگهداری حساب اعمال انسانها هستند. «حفیظ» هم از همین ریشه است یعنی کسی که به طور مداوم مراقب حفظ چیزی باشد... فما ارسلناک علیهم حفیظاً(2) ما شما را نفرستادیم تا مدام مراقب آنها باشی، بنابراین در واژه حفظ نگهبانی و نگهداری قرار داده شده است.
واژه "سرّ" معنای مصدری آن بمعنای پوشاندن و مخفی کردن است (3) و به معنای اسم مصدری: امر نهان است. در صحاح گوید: «السرّ الّذی یکتم»(4) از همین رو به آمیزش (سرّ) گفته می شود چون امری است که غیر علنی صورت می پذیرد.
اسرار بمعنای نهان کردن است «...ثم انی اعلنت لهم و اسررت لهم اسراراً؛(5) یعنی هم بطور علنی و هم آشکار ابلاغ رسالت کردم. سریره هم از همین ریشه است بمعنای امر پوشیده جمع آن سرائر است «یوم تبلی السرائر؛(6) روزی که اسرار پنهان آشکار می شود.» این واژه در زبان فارسی هم به معنای فوق است اسرار یعنی رازها، نهانی ها:
بشنو از این پرده و بیدار شو |
خلوتی پرده اسرار شو(7) |
پیر در معراج خود چون جان بداد |
در حقیقت محرم اسرار شد(8) |
در این فراز امامان(ع) را نگهبانان و نگهداران اسرار الهی می خوانیم این جمله در متن خود دو مطلب دارد: 1ـ آنکه در این جهان ذات مقدّس ربوبی را اسراری است 2ـ آنکه امامان حافظان این اسرارند .
اسرار جهان هستی
امّا مطلب اول: تردیدی نیست که تمام واقعیتهای جهان هستی آن نیست که با یکی از حواس پنجگانه احساس می کنیم بلکه در این جهان هزاران راز پنهان است که تاکنون بشر به آن دست نیافته است و نخواهد یافت «...و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا...؛(9) و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است.» این واقعیتی است که معلومات بشر نسبت به مجهولات وی جز قطره ای در برابر دریائی بیکران بیش نیست. درست است که بشر تاکنون گامهای موفقیت آمیزی برای کشف حقایق و اسرار جهان هستی برداشته است اما در عین حال تردیدی نیست که کاروان علمی بشر هنوز اندرخم یک کوچه است و بشر تا امروز تنها الفبائی از کتابهای فراوان و قطور علم و دانش را آموخته ولی از متن کتاب و حقایق و حقایق بسیاری که در آن نهفته است هنوز خبری در دست نیست.
تازه اینها اسرار مربوط به جهان مادّی است.
اما اسرار معنوی و حقایق آن سوی حس آنقدر فراوان است که حتی نباید خیال دسترسی به همه آنها را داشت. ذات مقدس ربوبی برخی از این اسرار را فقط نزد خود دارد و برخی دیگر را برای برگزیدگان خود بیان کرده است که البته این اعطاء بر حسب قابلیتها است که قابلیتها گوناگون است «... انزل من السماء ماءاً فسالت اودیة بقدرها...؛(10) خداوند از آسمان آبی فرستاد و آب در دره ها و نهرها به اندازه وسعت و گنجایش آنها جاری شد» همانگونه که باران از آسمان می بارد هر نقطه به اندازه لیاقت و شایستگی از آن بهره مند می شود، سرزمین جانها نسبت به معنویت و گرفتن جلوه های معنوی متفاوتند. پیامبر گرامی (ص) استعداد و شایستگی افراد را به معادن زیر زمین تشبیه کرده که برخی طلا و برخی دیگر نقره است آنجا که فرموده است: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة»(11) امیر مؤمنان علی(ع) در سخن معروف خود به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها...؛(12) قلوب و ارواح مردم ظرفهائی هستند بهترین آنها وسیع ترین آنهاست. بر این اساس است که ظرفیت سلمان بگونه ای است و ظرفیت ابی ذر بگونه دیگر تا جائی که در روایتی از حضرت امام صادق(ع) رسیده است که: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقال رحم الله قاتل سلمان؛(13) اگر ابوذر می دانست آنچه را که در قلب سلمان است می گفت خدای قاتل سلمان را رحمت کند» داستان راز آلود حضرت موسی و خضر گویای اختلاف قابلیتها در گیرندگی اسرار الهی است.
امامان (ع) حافظان اسرار الهی
با توجه به آنکه بالاترین ظرفیتها از آن معصومین(ع) است و پیامبر و امامان گل سرسبد معصومین هستند، بیشترین ظرفیتها را برای گیرندگی اسرار حق دارند بدین ترتیب آنها حافظان اسرار الهی هستند.
اینکه در برخی روایات از معصومین(ع) می خوانیم که «حدیث آن ها صعب» است. شاید مراد همین باشد که برخی از مطالب آنها اسراری است که بیان شده و هر کس را یارای فهم آن نیست. در اصول کافی بابی تحت این عنوان منعقد شده که «فیما جاء ان حدیثهم صعب مستصعب» و 5 روایت در این باب آورده است از جمله آنکه حضرت امام باقر(ع) از نبی اکرم(ص) نقل می فرمایند که: «ان حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب لایؤمن به الّا ملک مقرّب او نبی مرسل او عبد امتحن اللّه قلبه للایمان فما ورد علیکم من حدیث آل محمد(ص) فلانت له قلوبکم و عرفتموه فاقبلوه و ما اشمأزت منه قلوبکم و انکرتموه فردّوه الی اللّه و الی الرسول و الی العالم من آل محمد(ص) و انها الهالک ان یحدث احدکم بشی ء منه لایحتمله فیقول و اللّه ما کان هذا و اللّه ماکان هذا و الانکار هو الکفر؛(14) حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب است (صعب یعنی دشوار و سرکش، مستصعب مبالغه در آن است یعنی بسیار دشوار) جز فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یابنده ایکه خدا دلش را به ایمان آزموده به آن ایمان نمی آورد پس هر حدیثی که از آل محمد(ص) به شما رسید و در برابر آن آرامش دل یافتید و آنرا آشنا دیدید بپذیرید و هر حدیثی که دلتان از آن رمید و نا آشنایش دیدید آنرا بخدا و پیامبر و عالم آل محمد (ص) رد کنید همانا هلاک شده کسی است که حدیثی را که تحمل ندارد برایش بازگو کنند و او بگوید بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست و انکار مساوی با کفر است.» یکی از معانی صعب مستصعب بودن اینست که برخی از احادیث اهل بیت(ع) اسرار الهی است که به عنوان ودیعه نزد آنان نهاده شده است.(15)
در روایتی حضرت امام صادق(ع) امام معصوم را چنین معرفی می کند: «...استودعه سرّه و استحفظه علمه و استخبأه حکمته و انتدبه لعظیم امره و احیا به مناهج سبیله و فرائضه و حدوده...؛(16)...راز خود را بدو سپرد و بر علم خویش نگهبانش کرد و حکمتش را در او نهفت و سرپرستی دینش را از او خواست و برای امر بزرگش او را طلبید و راههای روشن و احکام و حدود خویش را با او زنده کرد.»
راز داران از یاران ائمه
این حافظان اسرار الهی برخی را که قابل می دیدند اسرار را به آنها می آموختند و هر که را شایسته نمی دیدند اسرار را برایشان نمی گفتند. اسرار از مصادیق بارز حکمت است، خود می فرمودند حکمت را به نا اهل نیاموزید پیامبر گرامی(ص) فرمود: «و اضع العلم عند غیر اهله کمقلّد الخنازیر الجوهر و اللؤلؤ و الذهب؛(17) کسی که دانش را به نااهلان بسپارد چونان کسی است که گوهر مروارید و طلا را به گردن خوکان بیاویزد.»
در روایتی از حضرت امیرمؤمنان علی(ع) رسیده است: «ان الحکماء ضیعوا الحکمة لما وضعوها عند غیر اهلها؛(18) حکیمان آنگاه حکمت را تباه کردند که آن را در اختیار نااهلان گذاردند.»
پیامبر و اهل بیت (ع) آنان را که «اهل» می دیدند، اسرار می آموختند، پیامبر اسرار فراوانی را به امیرمؤمنان علی(ع) آموخت. از روایات استفاده می شود که امیرمؤمنان علی(ع) وقت مخصوصی برای این جهت نزد پیامبر(ص) داشت مولی علی(ع) فرمود: «کانت لی ساعة من رسول اللّه (ص) من اللیل ینفعنی اللّه عزّ و جلّ بما شاء ان ینفعنی بها؛(19) شب هنگام ساعتی از وقت پیامبر(ص) برای من بود و خداوند هر نفعی را که می خواست به من برساند در این وقت می رساند.»
در برخی از حکمتهای منسوب به حضرت آمده است:
«و لقد علمتم انه کان لی منه مجلس سرّ الایطلع علیه غیری؛(20) به یقین می دانید که من با پیامبر خدا نشست های خصوصی داشتم که جز من هیچکس بر محتوای آن آگاهی نداشت.»
در این باره روایات فراوان است پژوهشگران به مصادر مربوطه مراجعه فرمایند.(21)
از کسانی که در تاریخ به عنوان صاحب سرّ پیامبر(ص) نامیده شده خذیفة بن یمان است، او از یاران برجسته پیامبر خدا است اصحاب رجال او را از انسانهای با شخصیت، صحابی بزرگ پیامبر خدا راز دار پیامبر و داناترین مردم به منافقان ستوده اند. پیامبر(ص) نامهای منافقان را چون رازی به
امامان نیز هر کدام در بین اصحاب خود کسانی را می یافتند که از ظرفیت بیشتری نسبت به دیگران در این رابطه برخوردار بودند، بر این اساس اسراری برای آنها می گفتند به عنوان نمونه در بین اصحاب امیرمؤمنان علی(ع) میثم تمار و رشید هجری از این قبیل اند.
میثم بن یحیی تمار اسدی از یاران مولی علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است او در محضر مولی علی(ع) به جایگاه بالای عالم رسیده بود تا آنجا که او را عالم به مرگها و حوادث می دانستند مولی علی(ع) او را از چگونگی شهادت و رنج کشیدنش در راه خدا آگاه ساخته بود و او این حقیقت شکوه مند را در پیش روی قاتل جلّاد باز گفت او نماد استواری در راه حق و استقامت و دفاع از ولایت است. او راوی درد دل مولی علی(ع) با چاه است «شهید اول» روایت کرده است که شبی از شبها امیرمؤمنان علی علیه السلام مرا با خود از کوفه بیرون برد تا به مسجد جعفی رسیدیم حضرت آنجا چهار رکعت نماز و بعد از آن دعائی خواند آن گاه به مسجد رفت و صورت به خاک گذاشت و صد مرتبه گفت العفو العفو سپس برخاست و از مسجد بیرون رفت من هم همراه حضرت بیرون رفتم تا رسید به صحرا خطی کشید برای من و فرمود از این خط تجاوز مکن و گذاشت مرا و رفت و آن شب شب تاریکی بود من با خود گفتم چرا مولایت را تنها گذاشتی با این همه دشمنان، پیش خدا و پیامبر(ص) چه عذری خواهی داشت، با خود گفتم به خدا قسم در پی حضرت خواهم رفت تا از حضرت پاسداری کنم اگر چه مخالف امر او باشد، در پی حضرت رفتم دیدم حضرت سرخود را تا نیمی از بدن در چاهی کرده و با چاه گفتگو می کند همین که احساس کرد کسی آمده فرمود تو کیستی، گفتم میثمم! فرمود، چرا از خطی که ترسیم کردم تخطی کردی، عذرم را گفتم که بر جان شما ترسیدم، دلم طاقت نیاورد فرمود آیا شنیدی چیزی از آنچه گفتم، عرض کردم نه مولای من فرمود ای میثم:
و فی الصدر لبانات |
اذا ضاقت لهاصدری |
در سینه خواسته هائی هست |
که هرگاه سینه ام از آنها به تنگ آید |
نکت الارض بالکف |
و ابدیت لها سرّی |
با دست زمین را می کنم |
و رازهایم را به آن می گویم |
فمهما تنبت الارض |
فذاک النبت من بذری(23) |
پس هرگاه زمین چیزی برویاند |
آن گیاه از بذرهای راز من است |
رشید هجری از خواص یاران مولی علی(ع) است. او را از یاران امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز بر شمرده اند. مولی او را بزرگ می شمرد و به او رشید بلایا می گفت نگاه نافذ او به فراسوی ظاهر دنیا راه یافته بود و از این رو او را عالم به حوادث گذشته و آینده دانسته اند. (24)
ابن زیاد دستور داد دست و پای این بزرگ مرد را بریدند، دختر رشید می گوید او را به خانه آوردیم گفتم پدرم فدایت شوم آیا از این مصیبت درد و رنجی هم می کشی؟ گفت دخترکم به خدا سوگند نه! تنها مانند وقتی است که در تنگنای شلوغی گرفتار شوی، همسایه ها و آشنایان برای همدردی می آمدند رشید گفت کاغذ و دواتی بیاورید تا آنچه مولایم امیرمؤمنان به من یاد داده است برایتان به یادگار بنهم. پس کاغذ و دوات برایش آوردند و به گفتن و املای اخبار و وقایع و فتنه های آینده آغاز کرد و آنها را از امیرمؤمنان شنیده بود و به او اسناد می داد. این موضوع به گوش ابن زیاد رسید او هم حجامتگری را در پی او فرستاد تا زبانش را ببرد پس رشید شب همان روزی که زبانش را بریدند به شهادت رسید.(25) نقل کرده اند که روزی مثیم تمار از مجلس بنی اسد می گذشت ناگاه حبیب بن مظاهر از شهدای کربلا به او رسید ایستادند و با یکدیگر طولانی سخن گفتند «حبیب بن مظاهر» گفت گویا می بینم پیرمردی که قسمت جلوی سرش مو ندارد و شکمی فربه دارد و خربزه و خرما فروش است، او را دستگیر کنند و به جرم محبت اهلبیت(ع) بدارش بکشند و شکمش را بدرند یعنی میثم! «میثم» گفت من نیز مردی را می شناسم سرخ رو که دو گیسو دارد و برای یاری فرزند پیامبر(ص) به میدان می آید او را به قتل می رسانند و سرش را دور کوفه می گردانند، یعنی حبیب! هنوز مجلس به پایان نرسیده بود رشید از راه رسید از میثم و حبیب پرسید گفتند اینجا بودند سخنانی بین آنها رد و بدل شد و رفتند رشید گفت خدا رحمت کند میثم را این را فراموش کرد بگوید که: بگوید آن کسی که سر او را خواهد آورد جایزه او را صد درهم از دیگران زیاده خواهند داد...(26).
اینها اندکی از رازهای مولی علی(ع) به این امانتداران اسرار حضرت است که مجاز به گفتن آن بودند. خدا می داند چه مقدار اسرار اینان در سینه داشتند و با خود به گور بردند.
در حالات امامان برخی از مورخان بابی تحت عنوان «باب احوال بوابه» است که یاران خاص و حاملان اسرار امامان را معمولاً در این باب آورده اند. از اینان جابر بن یزید جعفی است که از بزرگان روات مورد وثوق است او از جمله حاملان اسرار امامان ما و حافظان گنجینه اخبار آنان است او گفته است امام باقر نود هزار حدیث به من آموخته که تاکنون آنها را برای احدی روایت نکرده و نخواهم کرد، او می گوید: روزی به امام باقر(ع) عرض کردم بار سنگینی از این اسرار به من آموخته ای که تاکنون با احدی در میان نگذاشته ای گاهی این اسرار جانم را به آشوب می کشد به حدی که چیزی شبه جنون مرا فرا می گیرد!! حضرت فرمود جابر هرگاه چنین حالی به تو دست داد سر به بیابان بگذار به کوهها برو آنجا گودالی بکن سر در آن بنه و بگو مرا حدیث کرد محمد بن علی به فلان و...(27)
گفتنی است ویژگی برجسته این حاملان اسرار راز داری آنهاست:
بر لبش قفل است و در دل رازها |
لب خموش است و دل پر از آوازها |
عارفان که جام حق نوشیده اند |
رازها دانسته و پوشیده اند |
هرکه را اسرار حق آموختند |
مهر کردند و دهانش دوختند(28) |
که اینان تربیت شده گان وارسته مکتب اند و آموزش مکتب باینان راز داری است.
در روایتی حضرت امام باقر(ع) فرمود: «و اللّه انّ احبّ اصحابی الیّ اورعهم و افقههم و اکتمهم لحدیثنا»(29)
به خدا قسم محبوب ترین یارانم نزد من با تقواترین آنها و فقیه ترین و کسی است که نسبت به احادیث ما راز دارتر باشد.
در روایتی حضرت امام صادق(ع) فرمود: «کتمان سرّنا جهاد فی سبیل اللّه؛(30) پوشاندن سرّ ما جهاد در راه خداست.»
این کتمان اسرار برخی مربوط به اسرار سیاسی است که اگر لو می رفت امامان(ع) گرفتار می شدند، در روایتی حضرت امام صادق(ع) فرمود: «ما قتلنا من اذاع حدیثنا قتل خطأ ولکن قتلنا قتل عمد؛(31) کسی که حدیث ما را فاش کند ما را به خطا نکشته بلکه عمداً کشته است.» و برخی معارف بلندی است که عامه کشش فهم آنها را ندارند و چه بسا همین سبب انکار و در نتیجه آسیب دیدن دینشان باشد که در عرصه دین قطعاً باید این ظرفیتها را در نظر گرفت، هم در عرصه نظری باید این ملاحظه ها را داشت، هم در عرصه عملی.
در روایتی از «سراج» خادم امام صادق(ع) آمده که وقتی حضرت در «حیره» بود مرا با جماعتی از دوستانش پی کاری فرستاد، ما رفتیم سپس وقت نماز عشاء اندوهگین مراجعت کردیم بستر من در گودی زمینی بود که در آنجا منزل کرده بودیم من با حال خستگی و ضعف آمدم خود را انداختم، در آن میان امام صادق(ع) آمد و فرمود نزد تو آمدیم، من نشستم و حضرت هم سربسترم نشست و از کاری که مرا دنبالش فرستاده بود پرسید، من هم گزارش دادم حضرت حمد خدا کرد سپس از گروهی سخن به میان آمد من عرض کردم قربانت گردم ما از آنها بیزاری می جوئیم زیرا آنها به آنچه ما عقیده داریم عقیده ندارند حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند و چون عقیده شما را ندارند از آنها بیزاری می جوئید گفتم آری فرمود ما هم عقایدی داریم که شما ندارید پس سزاوار است که ما هم از شما بیزاری بجوئیم؟ عرض کردم نه قربانت گردم. فرمود نزد خدا هم حقایقی است که نزد ما نیست گمان داری خدا ما را طرد می کند، گفتم نه بخدا قربانت گردم پس ما چه کنیم؟ حضرت فرمود آنها را دوست بدارید و از آنها بیزاری مجوئید.
«ان من المسلمین من له سهم و منهم من له سهمان و منهم من له ثلاثة اسهم و منهم من له اربعة اسهم و منهم من له خمسة اسهم و منهم من له ستة اسهم و منهم من له سبعة اسهم.
زیرا که برخی از مسلمین یک سهم و برخی دو سهم و برخی سه سهم و برخی چهار سهم و برخی پنج سهم و برخی شش سهم و برخی هفت سهم از ایمان را دارند.
پس سزاوار نیست که صاحب یکسهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد وادارند و نه صاحب دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارند و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهارسهم دارد و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه پنج سهم دارد و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد و نه صاحب شش سهم را برآنچه صاحب هفت سهم دارد وا دارند یعنی از مقدار استعداد و طاقت هر کسی بیشتر نباید متوقع بود. آنگاه امام مثل نصرانی تازه مسلمان را ذکر کردند که مسلمانی همسایه ای نصرانی داشت او را به اسلام دعوت کرد و زیبائیهای اسلام را برای او تشریح کرد سرانجام او مسلمان شد سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد او گفت کیست؟ او گفت من فلانی هستم گفت چه کار داری گفت وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و همراه ما به نماز بیا. او وضو گرفت و جامه هایش را پوشید و همراه او شد تا آنکه نماز بسیاری خواندند و سپس نماز صبح را خواندند و بودند تا صبح روشن شد نصرانی دیروز و مسلمان امروز برخاست تا به خانه اش برود آن مرد گفت کجا می روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر باقی نمانده همراه او نشست تا نماز ظهر را هم گذاردند باز آن مرد گفت بین ظهر و عصر مدت کوتاهی است و او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند سپس برخاست تا به منزلش برود آن مرد گفت اکنون آخر روز است و از اولش کوتاه تر است او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم گزاردند بازخواست به منزلش برود باو گفت یک نماز بیش باقی نمانده ماند تا نماز عشاء را هم خواند آنگاه از هم جدا شدند، چون سحرگاه شد نزدش آمد و در زد و گفت کیستی! گفت من فلانی هستم، گفت چه کار داری گفت وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و بیا با ما نمازگزار تازه مسلمان گفت برای این شخص بیکارتر از من پیدا کن که من مستمند و عیالوارم! سپس امام صادق(ع) فرمود: «ادخله فی شی ء اخرجه منه او قال ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا» او را در دینی وارد کرد که از آن بیرونش آورد( زیرا با این روش او را دوباره به نصرانیت کشاند) یا آنکه فرمود: او را در چنین سختی و فشار قرار داد و از چنان دین محکم و مستقیم خارج کرد.(32)
از این روایت بلند و ارزشمند نکاتی استفاده می شود:
اختلاف سلیقه ها
1ـ آنکه نباید اختلاف سلیقه ها، اختلاف نظرها، اختلاف برداشتها سبب جدائی دوستان از یکدیگر گردد، وقتی هدف یکی است این اختلاف ها مضر نیست، آنچه مضر است اختلاف هدف است که از آن تعبیر به «تفرقه» می شود. آنها که در هدف واحد مقدّس مشترکند «خودی اند» و نباید اختلاف سلیقه ها و اختلاف برداشتها آنها را از یکدیگر جدا کند. از مفهوم این روایت استفاده می شود که باید با «غیر خودی ها» مرز داشت. از آغاز اسلام این اختلاف کششها و سلیقه ها بوده در عین حال برادری ها هم بوده است در روایتی از حضرت امام صادق(ع) می خوانیم قال: «ذکرت التقیة
مرحوم علامه مجلسی در ذیل حدیث می گوید: مقصود آن است که اگر آنچه در دل سلمان بود از مراتب معرفت خدا و پیامبر(ص) و مسائل غامض قضا و قدر و امثال آن اگر آنها را به ابوذر می گفت ابوذر او را به دروغ و ارتداد نسبت می داد و محکوم به قتلش می دانست و یا آن مطالب را به دیگران می گفت و آنها سلمان را می کشتند چنانکه خود سلمان (ره) در خطبه خود گوید: علم زیادی بمن عطا شده اگر همه آنچه را می دانم به شما بگویم دسته ای می گویند سلمان دیوانه شده و دسته ای می گویند خدایا کشنده سلمان را بیامرز این یک احتمال در معنای حدیث .
احتمال دیگر آن است فاعل «قتله» علم باشد و ضمیر مفعولی به ابوذر برگردد یعنی علومی که سلمان به ابوذر می گفت او را می کشت زیرا تحمل نمی کرد و انکار می ورزید و یا آنکه تحمل کتمانش را نداشت و به مردم می گفت و او را مرتد و کافر می دانستند و می کشتند.(34)
به نظر می رسد، این پیام حدیث پیام روز جامعه اسلامی ما باشد که به مجرد اختلاف سلیقه به طرد یکدیگر نپرداخته و سبب نگردد که شکاف در بین نیروهای خودی پدید آید.
2ـ آنکه ظرفیتها مختلف است امام تا 7 سهم از دین را ذکر کرده است به نظر می رسد، عدد 7 اینجا یا مثال است یا نماد تکثیر است باید در تبلیغ دین این ظرفیتها را در نظر گرفت و از هر کس به اندازه کششی که دارد توقع داشت.
3ـ آنکه بد مطرح کردن دین و عرضه آن کمتر از تخریب آن نیست بر این اساس امام(ع) با ذکر داستان نصرانی تازه مسلمان شده در پی آن است که به همه مبلغان دین بگوید که دین را درست مطرح کنید، دین را به گونه ای مطرح نکنید که مردم آن را مزاحم زندگی خود ببینند که دین «سمحه سهله» است نه تنها بن بست در زندگی ایجاد نمی کند بلکه تنگناها را برمی دارد و گشایش معقول در زندگی پدید می آورد.
سلام بر امامان که راز دار اسرار الهی بودند و این نشان دهنده قرب ویژه آنها به حضرت حق جلّ و علاست که اگر این چنین نبودند خداوند این افتخار را به آنها نمی داد که حاملان اسرار الهی باشند اللهم اجعل محیای محیا محمّد و آل محمّد و مماتی ممات محمّد و آل محمّد آمین یا رب العالمین.