راستی اگر
انسان موجودی راکد یا موجودی ساقط در لجنزارهای شهوت و هیمیت باشد، چه ارزشی دارد؟
هیچ یک از
موجودات، راکد یا ساقط نیستند. اگر علل و عوامل قسری، موجودی را به رکود یا سقوط
نکشانند، لحظه ای از پویش و تلاش باز نمی ایستند، تا خود را به سرحد کمال ممکن و
غایت و مقصدی که در خور اوست، نائل گرداند.
این حکم
درباره همه نباتات و حیوانات، صادق است. انسان هم از این قاعده کلی مستثنی نیست.
انسان تنها خصیصه نباتی ندارد، تا به جذب و دفع و تولید مثل اکتفا کند و تنها
خصیصه حیوانی ندارد، تا همچون بعض حیوانات، شیر و پشم و مواد پروتئین تولید کند،
یا بار ببرد و سواری دهد یا فواید دیگری برساند یا وحشیانه به شکار و گزیدن و
دریدن و بلعیدن و ... بپردازد. تازه اگر از راه سیر و سلوک، سعیش این باشد که به
کارهای خارق العاده ای دست بزند و بر آب، راه برود یا بر هوا بپرد و یا طی الارض
کند، بازهم کار بزرگی نکرده است و باید از زبان خواجه انصاری به او گفت:
«گر بر
هوا پری; مگسی باشی، ور در آب روی; خسی باشی، دل به دست آر; تا کسی باشی!» .
این که
انسان، مدتها زحمت بکشد تا از نیت استخاره کننده مطلع گردد یا به بعضی از اسرار
واقف گردد، و خوابها را تعبیر کند یا از آینده خبر دهد، به هدف و غایت بزرگ و مهمی
دست نیافته و اگر نگوییم گرفتار شرک غایی شده، حداقل باید بگوییم: قدر و منزلت خود
را پایین آورده و خود را در مرحله ای از مراحل کمال، راکد کرده است. درست مثل کسی
که خدای را از خوف عذاب یا به طمع بهشت، پرستش کند که البته به هدف خود می رسد و
معبود، همان چیزی که خواسته، به او می دهد و او را دستخوش حرمان و خذلان نمی کند،
ولی اینها کجا و آنها که جز به هدف و غایت نهایی و آن که غایة الغایات است، بسنده
نمی کنند.
امیرالمؤمنین
علی علیه السلام فرمود:
«ان قوما
عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و
ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار» (1) .
«گروهی
خدا را به امید پاداش پرستیدند، این، پرستش تاجران است و گروهی خدا را از روی ترس
پرستیدند. این، پرستش بردگان است و گروهی خدا را برای شکر و سپاس پرستیدند. این،
پرستش آزادگان است » .
هر سه
گروه، خدا را می پرستند; ولی انگیزه ها مختلف است. انگیزه یکی سودجویی است. هرچند
سود اخروی نه دنیوی. و انگیزه یکی گریز از خطر است، هرچند خطر اخروی. ولی
انگیزه ای فوق این انگیزه ها وجود دارد. صاحب این انگیزه به بهشت و جهنم
نمی اندیشد. او مجذوب جمال و کمال مطلق است. حتی اگر بهشت و جهنمی در کار نباشد،
یا مطمئن باشد که او را به جهنم نمی برند و از بهشت عنبرسرشت، بی بهره اش
نمی کنند، بازهم از نیایش و پرستش و راز و نیاز، خودداری نمی کند. او طالب وصال و
گریزنده از فراق است.
امیرالمؤمنین
علی علیه السلام فرمود:
«الهی و
سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حر نارک
فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک » (2) .
«ای خدای
من و ای سرور و مولا و پروردگار من، گیرم بر عذاب تو صبر کنم، چگونه بر فراق تو
صبر کنم؟ ! گیرم بر حرارت آتش دوزخ تو صبر کنم، چگونه از نگریستن به کرامت تو صبر
کنم؟ !» .
برای
این گونه انسانها نفس عبادت، کمال است. نه مزد و پاداش عبادت و اگر برای آنها مزدی
مطرح باشد، خود معبود است، نه ما سوای معبود. آری:
اگر نه
روی دل اندر برابرت آرم
من این،
نماز حساب نماز نشمارم
مرا غرض ز
نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد
فراق تو، با تو بگذارم
و گرنه
این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی
به محراب و دل به بازارم
کسی که
جامه به سگ برزند نمازی نیست
نماز من
به چه ارزد که در بغل دارم
از این
نماز ریایی چنان خجل شده ام
که در
برابر رویت نظر نمی آرم
چه فرقی
می کند که انگیزه انسان در عبادت، گشایش در زندگی مادی و رفع تنگناها و فراوان شدن
رزق و روزی و رسیدن به آمال دنیوی و غلبه بر همگنان و شفای امراض و توفیق در
کارهای روزمره این جهانی باشد، یا کامیابی آن جهانی؟ ! در هر حال، غرض و انگیزه،
ضعیف و حقیر و ناچیز است.
چه تفاوتی
می کند که انسان جامه سیر و سلوک بر تن کند، تا به کراماتی نائل آید و گروهی را
شیفته و دلباخته خود گرداند، یا از سؤال و عذاب قبر و مواقف محشر و عقبات جهنم رها
گردد و حور و قصور و انهار بهشت را از آن خود گرداند، ولی به رضوان اکبر الهی
نیندیشد، حال آن که قرآن مجید پس از ذکر همه نعمتهای بهشتی فرموده است:
«و رضوان
من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم » (3) .
«رضوان
خداوند، بزرگتر است آن، رستگاری بزرگ است » .
خداوند در
وصف گروهی از عبادت کنندگان می فرماید:
«و من
الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنة انقلب علی
وجهه خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین » (4) .
«برخی از
مردم خدای را با تردید عبادت می کنند. اگر خیری به آنها برسد، به آن اطمینان
می یابند و اگر فتنه ای به آنها برسد، باز می گردند. اینان گرفتار خسران و زیان
دنیا و آخرت شده اند و آن، خسران و زیان آشکار است » .
در حقیقت،
اینگونه عبادتها; خدا یا عبادت را به محک گذاشته است. آیا بهتر نیست که انسان به
جای این که خدا یا عبادت را به محک گذارد، خود و باطن و انگیزه خود را به محک
گذارد؟ خداوند کفیل روزی است و رحمت رحمانی او همه را فرا گرفته و رحمت رحیمی او
ارزانی مؤمنان است و بنابراین، چه جای دلهره و اضطراب که انسان از ترس جهنم یا به
طمع بهشت یا به خاطر نجات از خطرات دنیوی و رسیدن به منافع و مطامع این جهانی
عبادت خدا را وسیله و ابزار قرار دهد؟ ! مگر کافران و مشرکان و منافقان و فاسقان و
فاجران از گرسنگی مرده اند یا در تنگناهای زندگی حیران و سرگردان مانده اند؟ !
اکنون غربیهای کافر یا مشرک، از راه علم و صنعت، به همه آنچه مقدورشان بوده، دست یافته اند
و با تلاش و زحمت، بر جهان ماده سیطره یافته اند و هرگز به فکر این که عبادت را
ابزار این گونه اهداف قرار دهند، نبوده اند و اگر هفته ای یک روز به کلیسا
می روند، نه برای گشودن گرههای زندگی مادی است، بلکه صرفا برای این که ساعاتی دل
را به ماورای غیب بفرستند و با خالق خود زمزمه و راز و نیازی داشته باشند. هرچند
آنها نیز این کارها را به انگیزه سعادت اخروی انجام می دهند و تاجرانه یا عبیدانه،
کار می کنند; ولی حداقل، از عبادت و پرستش، رسیدن به مرادات دنیوی را نمی طلبند.
یا اگر می طلبند، در سطحی محدود و ناچیز.
پس چه
بهتر که انسان به برترین غایات بیندیشد و غایات جزئی را پشت پای اندازد و همت خود
را مصروف این کند که از خدا، خدا بخواهد نه مادون خدا را.
تو بندگی
چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه
خود روش بنده پروری داند
ما نباید
طالب حداقل باشیم، چرا انسانی که می تواند طالب حداکثر باشد - آنهم حداکثری که به
هیچ حدی محدود نیست - به حداقل اکتفا کند.
کمتر از
ذره نه ای چرخ بزن مهر بورز
تا به
خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
حال که
خداوند انسان را به گونه ای آفریده که توان استعلا دارد و می تواند از همه غایات
طولی بگذرد و به غایة الغایات برسد، چرا از این قدرت خداداد، بهره نگیرد و به
غایاتی که در آغاز راه یا در نیمه راهند، بسنده کند؟
نه مال و
منال، انسان را اشباع می کند و نه جاه و جلال و مرید و شهرت و دست بوسی و پای بوسی
و خاکساری این و آن.
زهی دون
همتی که انسان به خاطر این امور، عبادات و ریاضات و اذکار و اوراد و سکوت و خموشی
را ملعبه و وسیله قرار دهد.
نه حور و
قصور بهشت طبع بلند پرواز و پرتوقع، انسان را قانع و راضی می کند و نه جنات و
انهار و غلمان و شراب طهور و فواکه و لحم طیور و ترنمهای دل نشین بهشتی و نه شیفتگی
و دلباختگی و سرسپردگی مریدان و مقلدان.
ایده آل
بزرگ انسان، نجات از جهنم نیست. آیا کسی که از زندان آزادش می کنند، به همه آمالش
دست یافته است؟ جهنم، زندان گنهکاران و بهشت، خانه مزدبگیران و طالبان دلباخته مزد
و اجر است. به جز آنها که به حکم کفر و کفران حقیقت، محکومند به خلود در جهنم و -
«علی الظاهر» اینها اقلیتی از انسانهایند، هرچند همینها به اضافه قرنای شیطانی و
هم مسلکهای جنی برای پر شدن و انباشته شدن جهنم کفایت می کنند و وعده
«لاملان
جهنم من الجنة و الناس اجمعین » (5)
را محقق
می سازند - سایر انسانها دیر یا زود به بهشت می رسند، اما چه بسیار فرق است میان
بهشت مزد بگیران و بهشت طالبان وصال و عاشقان جمال و آنهایی که با ندای جانگداز و
خانمان برانداز «من لی غیرک » (6) . همه چیز و همه کس را نفی می کنند و
به تمام وجود، محو جمال بی مثال او می شوند.
اینها را
«روح و
ریحان و جنة نعیم » (7)
است که به
برکت وصال برایشان حاصل شده است از سابقان و مقربانند (8) و آنها را
سایه درخت سدر بی خار و طلح پربرگ در کنار آبشارها و در جوار همسران بلند مرتبه
است که اصحاب یمینند و روزگاری خجسته دارند (9) .
پاداش روزه
در حدیث قدسی
چنین آمده است:
الصوم لی
و انا اجزی به » (10) .
فعل
«اجزی » را دوگونه می توان قرائت کرد: یکی به صورت معلوم «اجزی » . در این صورت،
معنای آن، این است:
«روزه از
آن من است، و من روزه داران را به روزه پاداش و مزد می دهم » .
این
قرائت، درست است; ولی برای کسانی که عبادت تاجرانه می کنند.
قرائت
دیگر این است که فعل را به صورت مجهول «اجزی » بخوانیم. مطابق این قرائت، معنای
آن، این است:
«روزه از
آن من است و من پاداش روزه ام » .
این قرائت
هم درست است; ولی برای کسانی که طالب «جنة النعیم » وصالند و جز به غایت «رضوان من
الله اکبر» (11) سر فرو نمی آورند. آری:
سرم به
دنیا و عقبی فرو نمی آید
تبارک
الله از این فتنه ها که در سر ماست
اگر
بخواهیم با آنهایی که امروز دم از قرائتهای مختلف دین می زنند و هرگز به کعبه
مطلوب دین نرسیده و نمی رسند، قدری مماشات کنیم، می گوییم: صحت قرائتهای مختلف در
چنین مواردی قابل تایید است، نه در همه جا.
در حقیقت،
صحت قراتهای مختلف، ملاک صحیح دینی می خواهد و با هوا و هوس و توهم و کژاندیشی
عاشقان پلورال و دلباختگان قبله تکثرگرایی و نسبیت، ارتباطی ندارد.
دو قرائت
فوق، هر دو ملاک دینی دارند. برای هرکدام آنها مؤیدی از متون اصیل دینی داریم.
چنانکه - مثلا - برای قرائت «مالک یوم الدین » (12) و «ملک یوم الدین »
(13) در سوره مبارکه حمد، ملاک داریم، چرا که قرائت «ملک » با آیه
شریفه «لمن الملک الیوم . و قرائت «مالک » با آیه شریفه «یوم لا تملک نفس لنفس شیئا»
(15) تایید می شود. واژه «ملک » از «ملک » و واژه «مالک » از «ملک »
است. پس اگر بگوییم: خداوند، پادشاه روز جزاست یا بگوییم: خداوند مالک روز جزاست،
هر دو درست است. در روز جزا هیچ چیزی از تحت سیطره پادشاهی و زمام مالکیت او خارج
نیست. یعنی تمام پادشاهی ها و مالکیتهای اعتباری این جهان ملغی می شود و همه آنها
بی اعتبار می گردد و تنها یک پادشاهی و یک مالکیت تام و مطلق، بروز و ظهور
می یابد. هرچند در این جهان نیز چنین است; ولی چشمهای ظاهربین و دلهای گرفتار در
دام توهمات، پادشاهیهای ظاهری و اعتباری و مالکیتهای غیر حقیقی را می نگرند و از
ادراک و شهود (شواهد دیگری نیز در سوره فرقان آیه 26 و سوره حج آیه 56 و سوره
انعام آیه 73 موجود است) . مالکیت و پادشاهی حقیقی عاجز و ناتوانند. اینان اگر از
زرق و برق ظاهری بگذرند و حجابها از دلها و دیده های آنها برداشته شود، در همین دنیا
هم متوجه می شوند که حقیقت ملک و ملک از آن خداست. ولی در روز قیامت، حجابها
برداشته می شود و حقیقت، تجلی می کند.
در عین
حال، ممکن است قرائت «ملک » را ترجیح دهیم. چرا که در عرف، می گویند: پادشاه عصر
فلانی. و نمی گویند: مالک عصر فلانی (16) . چنانکه ممکن است در حدیث
قدسی نیز قرائت مجهول «اجزی » را ترجیح دهیم. چرا که روزه را باید امتیاز ویژه ای
داده باشد و آن امتیاز، این است که پاداشش خود خداست و گرنه پاداش هر عبادتی - اعم
از روزه و غیر روزه - را خدا می دهد.
نمونه ای دیگر
آیه شریفه
«و لاتقربوهن حتی یطهرن » (17) دو گونه قرائت شده است: یکی به صیغه
ثلاثی مجرد و دیگری به صیغه ثلاثی مزید، از باب تفعل.
طبق دستور
شرع مقدس، باید از مباشرت جنسی زنانی که در عادت ماهانه اند، پرهیز کرد. بنابر
قرائت اول، پایان ممنوعیت، زمانی است که از خون پاک شوند. خواه غسل کرده باشند یا
غسل نکرده باشند; ولی بنابر قرائت دوم، پایان ممنوعیت، پاکی از خون نیست، بلکه
پاکی ازحدث حیض است.
شیخ صدوق،
به قرائت دوم و دیگران به قرائت اول فتوا داده اند.
روایاتی
از معصومین علیهم السلام رسیده که هر دو فتوا را تایید می کند; ولی قائلین به
جواز، روایات منع را حمل برکراهت کرده اند (18) .
به دنبال
آیه مزبور چنین آمده است:
«فاذا
تطهرن فآتوهن من حیث امرکم الله ».
بنابراین،
قرائت «یطهرن » تایید می شود. مع ذلک، کسانی که به قرائت اول، فتوا داده اند، تطهر
را به معنای شستشو گرفته اند، نه به معنای غسل حیض.
پس ما در
مواردی که مطابق ضوابط دینی باشد، قرائتهای مختلف را می پذیریم، نه در همه جا.
نتیجه بحث
معلوم شد
که انسان باید از سقوط و رکود بپرهیزد، بلکه همواره طالب تعالی باشد، آنهم تعالی
به سوی غایة الغایات نه غایات پایین و متوسط.
زندگی در
این دنیا و طول عمر، هنگامی مطلوب است که در مسیر استعلا باشد و اگر نباشد، قطعا
مرگ، بهتر است.
چنانکه
امام سجادعلیه السلام در یکی از نیایشهای عاشقانه و خداجویانه خود، عرض می کند:
«و عمرنی
مادام عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک » (19) .
«خدایا
مادامی که زندگی من در راه طاعت تو (و در مسیر استعلا) صرف می شود، به من عمر بده
و همین که عمر من چراگاه شیطان شود، مرا قبض روح کن و به سوی خودت ببر» .
زندگی
کسانی چراگاه شیطان است که در حال سقوط یا رکود باشند; ولی زندگی آنهایی که در
مسیر تعالی گام می زنند و از استعلا باز نمی ایستند، چراگاه شیطان نیست.
پی نوشت ها:
1)
نهج البلاغه: حکمت 237.
2) بخشی
از دعای کمیل.
3)
التوبة: 72.
4) الحج:
11.
5) هود:
19.
6)
جلمه ای از دعای پرمحتوای کمیل.
7)
الواقعة: 89.
8)
الواقعة: 10 و 11.
9)
الواقعة: 27 تا 40.
10) بحارالانوار:
ج 73، ص 12 ذیل روایت 3 از باب 22 (بیان) .
11)
التوبة: 72.
12)
الفاتحة: 3.
13)
الفاتحه: 4.
14) غافر:
16.
15)
الانفطار: 19.
16)
المیزان: ذیل تفسیر آیه «مالک یوم الدین » .
17)
البقرة: 222.
18) نگاه
کنید به کتاب «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة » از انتشارات کتابخانه
آیة الله مرعشی نجفی: ج 1، ص 45.
19)
مفاتیح الجنان: دعای مکارم الاخلاق.